أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
محکمه عدل حضور ذات اقدس الهی را کاملاً نشان ميدهد. خود قرآن کريم جامعه را به عدل دعوت کرده است که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[1] به خصوص مسئله قضا که رسيد فرمود تنها عدل مقطعي کافي نيست بايد قيامتان به قِسط باشد و اگر مسئله مال و اموال حکومت و مال عمومي بود مسئله ثروتهاي کلان مملکت بود عادل بودن کافي نيست، قيام به قسط کافي نيست ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾[2]. بعضي از امور است صرف عدل طرف کافي است يا او قائم بالقسط باشد کافي است، میخواهد امام جماعت بشود و اينها، همين حد کافي است، اما وقتي بخواهد قاضي بشود مسئول يک مملکت بشود عادل باشد کافي نيست. مقطعي اهل قسط باشد کافي نيست بايد ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾ باشد.
يک وقتي ميگوييم عدل همين حُسن ظاهر است و اينها، اين براي پيشنمازي خوب است، اما بخواهد ثروت مملکت و نفت و گاز در اختيارش باشد عادل باشد کافي نيست قائم به قسط هم باشد کافي نيست بايد ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾ باشد؛ قوّام بالقسط بودن غير از عادل بودن است، آنکه هيچ چيزي او را به طمع وادار نکند. در همه مراتب اين دستورات هست نه اينکه حالا آن قوّامين بالقسط با ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ يکي باشد نخير! انسان در زندگي بايد عادل باشد. در خانه در زندگي در محل کسب اين عدل بر همه واجب است اما وقتي بار امانت به دوش او است بايد ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾ باشد تا بتواند مملکت را اداره کند. اين يک مطلب.
مطلب ديگر در ساير موارد بخش وسيعي از آيات قرآن کريم اين است که در قيامت حسابها رسيدگي ميشود اما در مسئله قضا و اداره حکومت و نگهداري و نگهباني مال ملت و مملکت، فرمودند که قَسم لازم است. قَسم در برابر همه ادله محکمه تنها است. در محکمه گاهي سخن از قسامه است که بحثش گذشت. گاهي شهادت عدلين است که رايج است. در اينگونه از امور خود شخص اگر توانست دو شاهد عادل اقامه ميکند، نشد، بالنيابه، يک؛ نشد بالوکاله، دو؛ که فرق جوهري نيابت و وکالت هم قبلاً گذشت. اگر خودش نشد يا کار داشت، ضرورت نبود، در حالا اختيار ميتواند نائب بگيرد، يک؛ نشد، وکيل بگيرد، دو؛ هر کدام بيايند کار او را انجام میدهند شهود را حاضر کنند شهادت بدهند تمام بشود؛ اما مسئله يمين اينطور نيست که کسي نائب بگيرد، يک؛ يا وکيل بگيرد، دو؛ نيابت برای تن است؛ در مراسم استقبال از فلان شخصيت که میخواهد وارد مملکت شود خود شخص بايد باشد؛ يعني خود تن بايد حضور داشته باشد اگر يک وقتي مقدورش نبود، نائب بگيرد حالا يا پسرش باشد يا برادرش باشد اينطور بايد باشد که آبرومند باشد که کار او را بکند. نيابت بدن ميخواهد وکالت فعل ميخواهد فعل ميتواند بجاي فعل بنشيند، اما بدن بجاي بدن نمينشيند. بنا شد که در روز عيد به حضور فلان مرجع يا فلان مَلِک بروند، اينکار بدن ميخواهد، شخص نبود پسر بزرگش ميرود، نشد، برادرش ميرود، اما وکالت غير از آن است وکالت تنظير در مقام فعل است. نيابت تنظير در مقام خود شخص است.
در قسم «و ما ادريک ما اليمين» خود شخص بايد حضور داشته باشد به هيچ وجه نه نيابتپذير است و نه وکالتپذير. خود شخص بايد باشد، چون با سرنوشت خودش ميخواهد بازي کند. اينطور نيست که حالا قسم دروغ خورد خورد. اين شخص قسم دروغ خورد مال او را بُرد، عين مال خودش، نه دين را. يک وقت است دين را حساب کرده به دروغ و با قسم دروغ از او مال گرفت. يک وقت است که نه، عين مال را با قسم دروغ از او گرفت. او بعد حق ندارد مال را بگيرد. أخذ حرام است، هر چند مأخوذ مال خود او باشد. از بس اين قسم محترم است. بخشي از روايات باب قسم را خوانديم، امروز هم اگر توفيق داشته باشيم آنها را ميخوانيم.
در خيلي از موارد، در تشهدهاي نماز به حضور وجود مبارک پيغمبر در کنار الله شهادت ميدهيم. شهادتين در اقامه هست در اذان هست در تشهد هست در حال تشهد اخير هست، حرمت پيغمبر محفوظ است اما در محکمههاي الهي قسم به پيغمبر قسم به علي هيچ اثر ندارد، تنها حضور ذات اقدس الهی است که قسم دارد. در همه اين موارد بالاخره چه تشهد سلامي تشهد بين صلات چه شهادتين اذان شهادتين اقامه همه احترام به پيغمبر است، اما اينجا جاي عدل محض است، چون جاي عدل محض است اگر کسي قسم به پيغمبر بخورد قسم به ائمه بخورد به همه انبيا قسم بخورد کافي نيست، حضور ذات اقدس الهي در اينجا محترم است، براي اينکه «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»[3] فرمود اين يک کاري است که اگر او بيراهه رفته است من کل دودمانش را ميخواهم به هم بزنم. اين کار از خدا برميآيد. اگر از غير خدا برميآيد به معجزه و به عنايت الهي است. اين کلمه «بلاقع» که جمع بلقه است اين مشتق نيست که «بَلقَعَ يبَلقِعُ» مصدر داشته باشد فعل داشته باشد، بلاقع يعني ويران شده. نفرينهايي که ميکنند که اميدواريم خانهسراي او مثلاً سبزي بکارند، يعني ويران بشود. قسم دروغ اين کار را ميکند «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، ولو اينکه مال براي خود آدم است و اين شخص هم با دروغ قسم ياد کرده است، محکمه مال را از اين شخص ميگيرد به او ميدهد با اينکه مال براي خود اين آقا است و اگر اين شخص بخواهد دوباره مال خودش را بگيرد حرام است أخذ حرام است گرچه مأخوذ حلال باشد.
اين کار قسم است چون کار قسم است وکالتپذير نيست نيابتپذير نيست. در خارج محکمه هم مورد قبول نيست. حالا بيرون محکمه است اين شخص مريض است تا جلوی درب اداره آمده، همان جا قسم بخورد کافي نيست بايد به محکمه بيايد قسم بخورد که حضور حکم الهي محفوظ باشد. اينکه مرحوم محقق در شرايع يک صفحه و خوردهاي درباره يمين صحبت ميکند، روايات فراواني در هم کتاب يمين هم در کتاب قضا درباره عظمت سوگند است که سوگند به چه کسي باشد؟ به چه چيزي باشد؟ براي همين است. لازم نيست سوگند تغليظ باشد «الله الذي له کذا» نه! لازم نيست. بگويد به الله، همين کافي است. حالا تغليظ به ذکر اسماي حسناي الهي آگرچه مهم هست ولي اگر حاکم شرع خواست کسي را که مثلا متهم به اختلاس در اين مملکت است، او را سوگند بدهد به اللهاي که کذا و کذا «قاصم الجبارين» است و کذا و کذا، قبول اين سوگند بر اين شخص واجب نيست. بگويد من اينطور قسم نميخورم. من به الله قسم ميخورم، چون کافي است. حالا لازم نيست بگويد به اسم قاصم الجبارين، به اسم کذا و کذا. اين اللهاي که خودش در محکمه خودش را نشان داد و فرمود در محکمه نام هيچ کس اثر ندارد فقط نام ذات اقدس الهی اثر دارد، براي همين جهت است، براي اينکه در بعضي از موارد بالصراحه ذات اقدس الهی دودمان را برمياندازد.
اين مسئله سوگند که نيابتپذير نيست، يک؛ وکالتپذير نيست، دو؛ مباشرت لازم است، سه؛ تغليظ لازم نيست، چهار؛ اگر حاکم خواست با تغليظ «بالله قاصم الجبارين» قبولش بر منکر که بايد سوگند ياد کند لازم نيست، پنج؛ ميگويد من به الله قسم ميخورم، همين هم کافي است. در بعضي از اين روايات است که ميخوانيم گفتند که اين کسي که در منزل شما است اين مِهر علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) را ندارد، تقريباً تبليغات اموي در او اثر کرده است! حضرت او را رها کرد، بعد آمده ادعاي پولي کرد. فوراً وجود مبارک امام به فرزندش فرمود که پول را به او بده. عرض کرد شما قسم ياد کنيد. فرمود من براي پول قسم ياد بکنم؟ او آمده ادعاي دروغي کرده، ما هم که شاهدي نداريم، پول را فوراً به او بدهيد، مبادا خداي ناکرده ما را مبتلا بکند به سوگند ياد کردن. که آن روايت را هم اگر شد ميخوانيم.
غرض اين است که ما اگر حضور الهي را نداشته باشيم، الله که حاضر است. اين چنين نيست که حالا يک قدري دير اجابت کنند از ياد برود. فرمود او سريع الحساب هم هست. حالا گاهي سيل که راه ميافتد از بالاي کوه، تا به آدم برسد ممکن است طول بکشد ولي سيل راه افتاده که اين خانه را از بين ببرد. اين چنين نيست که اگر يکي دو روزي ذات اقدس الهی به کسي مهلت داد يا به مسئولي مهلت داد همچنان ادامه داشته باشد. عدل، عدل است و بايد براي حفظ امور خانوادگي آدم عادل باشد. براي حفظ امور جامعه و بازار خودش قائم به قسط باشد. براي اداره مملکت نه عادل بودن کافي است نه قائم به قسط بودن کافي است، قوّام بالقسط باشد تا آن رشوههاي کلام، او را از پا در نياورد ﴿قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾[4]. اگر کسي قوام بالقسط بود حکمران خيلي خوبي هم هست هم خودش راحت است هم جامعه از دست او راحت هستند. در همه موارد ذات اقدس الهی حضور شخص خودش را نشان ميدهد لذا فرمود قسم بايد در محکمه باشد نيابتپذير نيست وکالتپذير نيست مريض است بسيار خوب، او را بياوريد همين جا قسم ميخورد و ميرود. آنکه کارساز است نام ذات اقدس الهی است. اين است که انسان بيوضوء نميتواند به قرآن دست بزند. اين کلب، کلب است. قرآن کلمه کلب را گفته کسي بيوضوء بخواهد اسم اين کلب را دست بزند نميتواند. از فرعون و کلب بدتر شما چه کسي را داريد؟ نام فرعون که بيرون از قرآن نوشته باشد حساب ديگري است که حرمتي ندارد. همين نام فرعون وقتي که در قرآن آمده، کسي بخواهد دست به آن بزند بيوضوء نميتواند. حساب ذات اقدس الهی جدا است، چون حساب ذات اقدس الهی جدا است هم قهاريتش جدا است هم رحمانيتش جدا است سوگند به نام او در محکمه کارساز است «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع» لذا محقق(رضوان الله عليه) مانند ساير فقهاء(رضوان الله عليهم) فرمود تغليظ لازم نيست. حضور در حرم لازم نيست. ببريد در حرم قسم بدهيد لازم نيست. در مسجد قسم بدهيد لازم نيست. يک روز پربرکت باشد لازم نيست، بله زمان اثر خاص خودش را دارد مکان اثر خاص خودش را دارد مسجد و حرم اثر خودشان را دارند اينها سرجايش محفوظ است ولي لازم نيست، چون تنها اثربخش همان نام ذات اقدس الهی است اگر هم حاکم محکمه اصرار دارد که اين شخص را – چون مثلاً مسئله خيلی مهم است –ببرد حرم قسم بدهد، بر شخص منکر لازم نيست قبول بکند، بگويد من بايد قسم ياد بکنم حالا چرا حرم؟
غرض اين است که اينها نه لازم است نه واجب است نه قبولش واجب است.
پرسش: انسان قوام را کجا میتوان پيدا کرد؟ سخت پيدا کردنش ...
پاسخ: کم هست ولي هست. من يک وقتي به عرضتان رساندم خدا يکي از علماي اصفهان را غريق رحمت کند، خيلي بزرگوار بود رفيق ما بود باهم جبهه ميرفتيم. در بعضي از جاها باهم ميرفتيم بعضي جاها ايشان بودند ما نبوديم، اما قصه جريان کوههاي بلند قسمت غرب را که برادران کُرد مينشينند به عرضتان رساندم. آنجا منطقه خطرخيزي هم بود. ايشان آنجا رفته بود و من نبودم ولي اميديه که ميرفتيم باهم بوديم. کربلاي پنج که همشهريهاي ما بودند ما رفته بوديم ايشان نبود. وقتي يکديگر را ميديديم گزارش ميداديم که مثلاً در جبهه چه خبر بود؟ ايشان از آن کوههاي بلند کردستان که آمد گزارش ميداد، گفت ما با اسب و قاطر و اينها رفتيم و به همراه خودمان چند تا بطري آب برديم که تشنه نمانيم و نماز را با تيمم خوانديم، چون نه چشمه داشت نه آب داشت آب ديگري نداشتيم. آب را از اينجا ميبرديم و کوهها هم مرتفع بود و خيلي سخت بود و راه نبود و با اسب ميرفتيم اين جريان را به ما گفت. بعد از يک مدتي زمستان شد. بالاخره همه ما برفديدهايم تگرگ ديدهايم ما از فضا ميفهميم که اين برف دامنهدار است يا دامنهدار نيست. از ابرش از غلظت ابرش از شدت ابرش ميفهميم که گذرا است يا ميماند و برفي است.
اين عزيزان هم آنجا بالاي کوه بودند عصري بود کمکم برف شروع شد اينها هم ميديدند. يا اهل آنجا بودند، يا اگر اهل آنجا نبودند مدتها در آن دامنه کوه به سر بردند. اينها کاملاً فهميدند که برف سنگيني در راه است. اينها اين قدر ماندند ماندند ماندند تا يخ زدند. نعش مطهر اينها را به قم آوردند. همه ما عرض ارادت کرديم. در همين شبستان مسجد اعظم برايشان مجلس ترحيم گذاشتد. ما آمديم رفتيم همان گوشه نشستيم، تا آخر گريه کرديم، نه براي ثواب، ثواب همه جا هست. فقط خجالت! خدا ميداند که گريه آن شب ما براي اينکه خدا به ما چيزي بدهد بهشت بدهد نبود، ما براي خجالت آمديم. چند تا جوان همينطور صاف در برابر برف بايستند يخ بزنند تا اين کشور را حفظ بکنند؟! شما ميبينيد اين صدام بدتر از آن صهيونيست است آن صهيونيست بدتر از اين صدام است(عليهما من النار)، مگر نميبينيد؟! هم صدام قبلي را ديديد هم صدام فعلي را. اينها اينطور هستند. اينها صاف در برابر برف ايستادند اينها را ميگويند مرد، اين را ميگويند قوّام بالقسط. از اينها کم نيست. منتها حالا دست خيليها خالي است. خدا ميداند ما آن شب فقط از خجالت گريه کرديم که عجب! ائمه و علي(صلوات الله عليهم) اينطور تربيت ميکنند؟ اگر هم ميآمدند کسي اعتراض نميکرد. اگر همه اينها آن شب ميآمدند و ميگفتند که وضعيت خطرناک بود، همه هم ميگفتند بسيار خوب! اما تا آخر در برابر اين برف بايستند يخ بزنند که اين کشور حفظ بشود. الآن هم هستند اينها همه را حسين بن علي تربيت کرده است همه را زينب کبري تربيت کرده است و اين ياحسين ياحسين کارشان است. بگوييم از کجا ياد گرفتي؟ ميگويند حسين بن علي. چه کسي به شما گفته؟ علي بن ابيطالب. اين ميشود. حالا ما اگر خودمان نبوديم و خودمان را نساختيم حرفي ديگر است وگرنه قوامين وجود دارد!.
مگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ کافي نبود؟ قائم به قسط بودن کافي نبود؟ فرمود نخير، کار وقتي مهم شد کشورداري شد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ﴾ کافي نيست. قائم به قسط بودن کافي نيست. ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾ اين بايد باشد. الآن هم به لطف الهي هستند.
اميدواريم که به برکت ذات اقدس الهی اين نظام به صاحب اصلياش برگردد. حالا ما تبرّکاً آن مقداري که فرصت هست اين روايتها را هم بخوانيم.
پرسش: .... نقل الکاشف بيش از هزار و بيش از نود مورد در قرآن گفته در حالي است که در سوره «مائده» آيه 32 من نگاه کردم در آنجا کلمه ﴿وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكين﴾ و در هشت آيه ديگر کلمه «لله» در آنجا ذکر شده است و اين نشان ميدهد که اتيان سوگند متعين در الله نيست يعني «و الله» و «تالله» هم ضميمه بشود.
پاسخ: بله در همه موارد نام مبارک الله است، منتها حرف قسم گاهي واو است گاهي لام است گاهي باء است، ولي همه الله است.
پرسش: با هم باشد اشکالی ندارد
پاسخ: غرض اين است که اصل نام، نام مبارک الله است حالا حرف قسم گاهي لام است گاهي باء است گاهي امثال ذلک است.
در اين روايتهايي که مرحوم صاحب وسائل در جلد 23 در کتاب أيمان باب چهار: «بَابُ تَحْرِيمِ الْيَمِينِ الْكَاذِبَةِ لِغَيْرِ ضَرُورَةٍ وَ تَقِيَّةٍ» نقل کرد؛ آنجا دارد که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) - غالب اينها را محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم سلام الله عليهم اجمعين) نقل کردند. اين چند بزرگوار کم کاري نکردند، چه مرحوم کليني، چه مرحوم صدوق، چه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهم) - نقل ميکند از امام باقر(سلام الله عليه) که «إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع أَنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ مِنْ أَهْلِهَا»[5] اين مشتق نيست که بگوييم «بَلقَعَ يبَلقِعُ» کذا و کذا. اين جامد است. بلاقع يعني خانهسرا را خراب ميکند.
پرسش: تثنيه است يا مفرد است؟
پاسخ: اين جمع است جمع بُلقع است. «تَذَرَانِ الدِّيَارَ»، چون ديار جمع است اين بَلَاقِعَ هم وصف آن است. قسم دروغ نه تنها خانه يعني در و ديوار را ويرانه ميکند دودمان را برمياندازد. چنين چيزي است. اين جا براي کس ديگری نيست و اين حضور خداست «إن الله مع کل شيء، معکم، کنتم»، ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[6]. بارها به عرضتان رسيد که اينها مقام فعل و ظهور خدا است، نه مقام ذات اقدس الهی. خدا اين کليني را غريق رحمت کند، اين جلد اولش تنها حديث نيست گاهي کمتر بيانٌ بيانٌ دارد اما بعضي جاهايي که بيان دارد از بيانهاي متقن فلسفي و برهاني است. يک بيان نوراني ايشان در همين جلد اول کافي دارد که، ما وقتي در خدمت قرآن کريم هستيم يا در خدمت روايات اهل بيت هستيم، ذات اقدس الهی را به اسماء و اوصاف فراواني مشاهده ميکنيم - حالا يا هزار و يک اسم يا کمتر يا بيشتر - کدامشان ذاتي است و کدامشان صفت ذات است و کدامشان صفت فعل؟ يک ضابطه خوبي ايشان دارند که برابر با کتاب و سنت هم هست.
ميگويند آن صفتي که هم سلب ميشود هم ثابت ميشود اين صفت فعل است. صفتي که سلبشدني نيست اين صفت ذات است. يک معيار خوبي مرحوم کليني در همين جلد اول کافي دارد. مثلاً نميشود گفت که خدا گاهي ميداند گاهي نميداند، معاذالله، اينطور نيست. خدا گاهي قدرت دارد گاهي قدرت ندارد اينطور نيست. او «بکل شيء عليم» است «بکل شيء قدير» است، کل شيء است موجبه کليه هم هست، سلبپذير هم نيست؛ اما «قد يعطي قد لا يعطي، قد يجيب قد لا يجيب، قد يشفي قد لا يشفي» کجا شفا صلاح است کجا شفا صلاح نيست؟ اينها معلوم ميشود که فعل است. فعل خدا کجا رحمت است کجا غضب است؟ نسبت به چه کسي رحمت دارد و نسبت به چه کسي رحمت ندارد؟ نسبت به چه کسي غضب دارد نسبت به چه کسي غضب ندارد؟ نسبت به چه کسي انتقام دارد و نسبت به چه کسي انتقام ندارد؟ اينها فعل حق تعالي است. پس صفتي که هم موجبه دارد و هم سالبه، اين صفت فعل است. صفتي که اصلاً سالبه ندارد موجبه محض است اين صفت ذات است. نميشود گفت خدا گاهي ميداند گاهي نميداند گاهي ميتواند گاهي نميتواند، اينطور نيست – معاذالله - او «بکل شيء بالأزل عليم» است «بکل شيء بالأزل قادر» است و امثال ذلک. رحمت و غضب و اينها از همين سنخ است که گاهي انتقام ميگيرد گاهي عفو ميکند گاهي عفو نميکند، ميداند نسبت به چه کسي عفو بکند و نسبت به چه کسي عفو نکند. سوابق افراد را ميداند دودمان چه کسي را به هم بزند دودمان چه کسي را به هم نزند؟ اين راه هست اين کار هست.
اين مسئله «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة»[7] از همين قبيل است. اين «داخلٌ» الا و لابد فعل خدا است نه ذات خدا، براي اينکه در آن روايات نوراني که دارد «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء»[8]. در آن مقطع «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء»، اما «کان الله عليما، کان الله قديرا، کان الله حيا» که «لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء»علم با او بود حيات با او بود اينجا ميشود صفت ذات، اما آنجايي که بخواهد رازق باشد بخواهد خالق باشد بخواهد پسر بدهد بخواهد دختر بدهد گاهي انتقام بگيرد، اينها صفت فعل است. پس جميع آنچه که خارج از ذات اقدس الهی است مربوط به فعل خدا است. معاذالله کسي خيال نکند که در روايات هست «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة» يعني خود خدا. ضمير «هو» به الله برميگردد. اما اين قاعده براي ما هست با اين قاعده داريم زندگي ميکنيم حالا ولو اصطلاحش را ندانيم. در همه موارد اگر مبتدايي هست اگر خبري هست اگر يک هو رابطي هست تعيين محور اتحاد موضوع و محمول، به دست محمول قضيه است. اگر گفتيم «هو داخل في الأشياء» ذات اقدس الهی و الله مبتدا، اين «هو» ضمير ربط، «داخلٌ» ميشود خبر، اين «داخل في الأشياء» خودش نشان ميدهد که بيرون از ذات است، براي اينکه «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيء»خدا بود و چيزي با او نبود. پس داخل در اشياء نبود، بعداً که اشياء پيدا شد دخول در اشياء پيدا کرد. پس معلوم ميشود که اين برای فعل است. فعل خدا فيض خدا داخل در مستفيض است نه معاذالله ذات اقدس الهی در فيض باشد.
﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ هم همينطور است يعني فيض او احاطه او قهر او مِهر او اينها «داخل في الأشياء». الآن به عنوان مثال ما روزانه با اين قضيه داريم زندگي ميکنيم. پنج تا قضيه ما داريم موضوع مشخص، محمول مشخص، ربط هم مشخص، اما پنج طور است. مثلاً ما پنج تا قضيه درباره زيد داريم ميگوييم: «زيدٌ هو حيوان زيدٌ هو ناطق، زيدٌ هو انسان» در اين سه قضيه، موضوع زيد است، محمول گاهي جنس است گاهي فصل است گاهي نوع، اينها ذاتي است. چهارم: «زيدٌ هو عالم» موضوع همان زيد است، ربط همين «هو» است اما وصف بيرون از جنس و فصل است خارج از ذات است، علم را حمل کرديم ميگوييم «زيد هو عالم» با عالمٌ متحد است اما نه در مقام جنس، نه در مقام فصل، نه در مقام نوع، خارج از مقام ذات يعني در مقام وصف است. پنجم يعني پنجم: «زيد هو قائم» موضوع همان زيد است ربط همان «هو» است اما اين قيام نه در مقام جنس است نه در مقام فصل است نه در مقام نوع است نه در مقام وصف نفساني است. بيرونِ بيرون است.
پس در همه موارد ما يک ربطي داريم که موضوع را به محمول ربط ميدهد اما زمام تعيين وحدت موضوع به دست محمول قضيه است. ما پنج تا حکم داريم همه را محمول معين ميکند اگر گفتيم «الله هو حي» ذاتي است، «الله هو عليمٌ» ذاتي است، «الله هو قدير» ذاتی است، اما «الله هو رازق» رزق گاهي هست گاهي نيست. شفا گاهي هست گاهي نيست. غضب گاهي هست گاهي نيست. «الله هو شافئ» معلوم ميشود خارج از ذات است و چون خارج از ذات است اگر گفتيم «الله هو داخل في الأشياء لا بالممازجة» يعني فيض او، يعني فعل او. مبادا کسي خيال کند «داخل في الأشياء» چون «هو» به الله برميگردد پس الله «داخل في الأشياء»، الله سرجايش محفوظ است اين «داخلٌ» برای فيض او است، مثل همين کارهاي روزانه ما است. ما با اين پنج قضيه داريم زندگي ميکنيم. ميگوييم «زيد هو حيوان، زيد هو ناطق، زيد هو انسان» اين ذاتي است. «زيد هو عالم» وصف است خارج از ذات. «زيد هو قائم» فعل است که خارج از ذات است. اصلاً ما با اينها داريم زندگي ميکنيم. «الله هو داخل في الأشياء» يعني فعل او فيض او، فيض داخل در مستفيض است. در عدل هم همينطور است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نحل، آيه90.
[2] . سوره نساء، آيه135.
[3]. بحار الأنوار، ج101، ص283.
[4]. سوره مائده، آيه8.
[5] . وسائل الشيعه، ج23، ص203.
[6] . سوره ق، آيه16.
[7]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه1؛ «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَة».
[8]. الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج1، ص154.