18 11 2024 5042668 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 128 (1403/08/28)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

در طليعه بحث کيفيت قضا، اشاره شد که حاکم شرع بر طبق روايات، اوّل طرفين را به اصلاح نصيحت ميکند، اگر اين نصيحت اثر کرد، طرفين صلح کردند، محکمه را رها ميکنند. دوم اينکه اگر طرفين در گفتگو و اقامه ادله، به يک نتيجه مشترک رسيدند و صلح کردند، باز هم محکمه را رها ميکنند که ديگر تنازعي در کار نباشد، و اگرادله طرفين طوري شد که دعوا را تحکيم کرد، آنگاه ناچار محکمه وارد ميشود «بالبينة و الإستحلاف و الحلف و الإحلاف» با همين امور داوري ميکند.

رواياتي که حل داوري را به عهده دارد اين است که بينه باشد و يمين. در جريان يمين هم فرمودند به اينکه الا و لابد بايد به نام مبارک «الله» باشد. رواياتي که درباره يمين است دو طايفه است: يک طايفه اين است که سوگند فقط بايد به الله بشود؛ خواه شخص معتقد باشد خواه نباشد. مسلمان و کافر در اين جهت فرقي ندارند. آنکه اثر دارد نام مبارک الله است، نه عقيده اين شخص. اين شخص چه بداند چه نداند وقتي نام مبارک الله را آورد، کافي است. طايفه ديگر رواياتي است که اهل هر ملل و نحلهاي برابر مقدساتشان سوگند ياد بکنند؛ يعني يهودي را ميشود به نحلهاش، مسيحي را ميشود به آن نحلهاش سوگند داد، اما غير موحّد نحلهاي ندارد تا به نحله او سوگند ياد بشود. رواياتي که در طايفه دوم هست، اين را بزرگان جمع کردند با طايفه أولي؛ طايفه أولي ظاهرش اين است که فقط سوگند بايد به الله باشد - روايت صحيح و معتبر هم هست و بزرگان نقل کردند - طايفه ثانيه رواياتي است که ميگويند به غير الله هم ميشود سوگند داد. در جمع بين اين دو طايفه، عدهاي قائل شدند به اينکه به دو طايفه عمل ميکنيم. نسبت به موحدان  و مسلمين اين چنين، نسبت به غير مسلمان آن چنان.

برخيها جمع بين اين روايات را به اين صورت دانستند که آن رواياتي که دارد حلف به غير الله هم ميشود، نقل فعل ائمه مخصوصاً اميرالمؤمنين(سلام الله عليهم اجمعين) است و مخصوص امام هستند که امام وقتي به محکمه قضا نشسته است ميتواند يهودي را با نحله او و مسيحي را با نحله او سوگند بدهد.

برخي آمدند جمع کردند به اينکه اگر قاضي محکمه يک فرد عادي بود، فقط بايد به الله سوگند بدهد، و اگر امام بود، امام مختار است هم ميتواند به الله سوگند بدهد و هم ميتواند هر صاحب نحلهاي را برابر نحله او سوگند بدهد و اينکه روايات دارد اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين کار را ميکرد اين دليل نمی­شود که هر قاضي بتواند مثلاً مسيحيها را روي نحله آنها،  يهوديها را روي  نحله آنها سوگند بدهد. اين مخصوص  امام(سلام الله عليه) است. گروه سوم کساني هستند که مثل حسن بن جعفر کاشف الغطاء(رضوان الله عليهما) - اين بيت کاشف الغطاء بين فقاهت است خود آن بزرگوار و فرزندانشان همهشان فقيه نامآورند. کتاب انوار الفقاهه برای حسن بن جعفر است، او هم يک فقيه ناموري است - اصرار دارند به اينکه تنها سوگندي که در محکمه مورد قبول است همان نام مبارک الله است و روايات ديگر از چند جهت مشکل دارد: ضعيف است سنداً ضعيف است عملاً، ضعيف است فتويً، و مخالف با سيره اهل بيت(عليهم السلام) هم هست[1] و خيلي با شدت با اين طايفه برخورد کردند.

بنابراين اين عصاره فرمايش بزرگان است. رواياتي که معروف است و محل  عمل هم هست و مورد احترام است قسمت مهّمش و اساسش در کتاب يمين است، و بخشي از اين روايات هم در کتاب قضا است. اگر بزرگان خواستيد به کتاب قضا مراجعه کنيد في الجمله خوب است نه بالجمله، همه حرفها را آنجا ندارد، اما آنچه تقريباً همه حرفها را دارد کتاب يمين است؛ يعني جلد بيست و سوم باب 32 از همين ابواب کيفيت حکم صفحه 265 به بعد همه اين روايات است که بخشي از اين روايات در بحث ديروز اشاره شد بخشي را هم ميخوانيم.

پس بحث اساسي در قسمت روايت در دو مقام است: مقام اول رواياتي که معروف بين اصحاب هستند و می­گويند سوگند فقط بايد به نام الله باشد و لاغير. مقام دوم روايتهايي است که ميگويند وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اهل کتاب را به نحله آنها سوگند داد که در بحث ديروز هم اشاره شد اگر کسي خواست اهل کتاب را به تورات يا انجيل سوگند بدهد، نبايد بگويد سوگند ياد کن به انجيلي که او را خدا نازل کرد! يا به توراتي که او را خدا نازل کرد! اين سوگند به درد نميخورد، بايد بگويد به خدايي که انجيل را نازل کرد! به خدايي که تورات را نازل کرد! که قسم به الله باشد، نه قسم به انجيل. خيلي فرق است، اگر قسم به انجيل بود که قسم، قسم نيست. قسم به کتاب آسمانی قسم نيست، چه اينکه به قرآن هم قسم نيست؛ حالا گراميداشت قرآن و امثال ذلک سرجايش محفوظ است، اين يک فرع ديگري است که آيا قسم به غير خدا جايز است يا نه؟ ميگويند در بعضي از روايات، خود ائمه(عليهم السلام) هم مثلاً گاهي به کعبه گاهي به قرآن و اينها سوگند ياد کردند. اينها تکريم قرآن است، اثر فقهي ندارد. يک تعظيم و تکريمي است.

«علي أي حال» اگر کسي هم خواست اهل کتاب را سوگند بدهد، بايد به خدايي که تورات نازل کرد، به خدايي که انجيل نازل کرد قسم بدهد، نه به انجيلي که آن را خدا نازل کرد! وگرنه خدا جزء قسم قرار نميگيرد. به توراتي که آن را خدا نازل کرد، خدا جزء قسم قرار نميگيرد و مقسمبه نيست. قسم نيست.

پرسش: ... از ظهور روايت بايد صرفتظر کرد؟

پاسخ: روايت دارد که اهل کتاب را برابر نحله آنها قسم داد، اما چگونه را که نگفت. نفرمود که شما آنها را سوگند بدهيد به انجيلي که آن را خدا نازل کرد. فرمود اهل کتاب را برابر نحلهاش سوگند بدهيد.

باب 32 از ابواب کيفيت يمين يعني جلد بيست و سوم وسائل، صفحه 265 اين باب است که دو طايفه از نصوص در اين باب است. در کتاب قضا روايات هست اما به جامعيت کتاب يمين نيست.

پرسش: اتيان سوگند که با الفاظ جلاله براي مسلم و غير مسلم فرقي نميکند، ... ميگويند قسم به آن خدايي که انجيل و تورات را نازل کرد، مراد از اين خدا ميتواند الفاظ غير جلاله باشد اسماء حسني باشد؟

پاسخ: نه، الله است. به الله سوگند ياد نميکند.

پرسش: الله نميگويد به اسماء حسني ميگويند.

پاسخ: نه، به اسماء حسني کافي نيست به الله بايد باشد مگر اينکه قرينه شفاف باشد، يا قبلش يا بعدش نام مبارک الله باشد. اسماء جلالهاي که ظهوري داشته باشد درباره ذات اقدس الهی، بله آن هم درست است.

پرسش: ... سوگند به حیّ ...

پاسخ: آنچه که وارد شده است نام مبارک الله است. اگر اين اسماء به دلالت مطابقه همان الله را فهماند، بله ميتواند کافي باشد.

پرسش: مدعي و مدعيعليه اينها ميتوانند در محاکم حضور نداشته باشند ...

پاسخ: در حکم غائبي گذشت. اگر عذري نداشته باشند بايد حضور داشته باشند وگرنه بايد وکيل بگيرند. اگر نه خودشان باشند نه وکيل بگيرند، محکمه چه چيزي را حکم بکند؟ مگر اينکه متمرّد باشد که دستگاه قضايي إعمال ولايت ميکند اولاً، حالا که ولي آنها شد ولي غيب و قصّر شد حکم ميکند ثانياً، وگرنه تا شخص حاضر نباشد نميشود. اگر معذور هست که وکيل ميگيرد، اگر نه، متمرّد است حکومت اسلامي ولي غيب و قصّر است، وقتي إعمال ولايت کرد از آن به بعد به عنوان ولي محکمه را اداره ميکند.

پرسش: لايحه ارسال کند ...

پاسخ: لايحه که حرف خودش است حرفهاي گذشته که گذشته است. فرد يا غائب است يا متمرّد است يا متمرّد نيست. اگر غائب است که وکيل ميگيرد، اگر متمرّد است که محکمه قضايي ولي او است. ولي غيب و قصّر حکم ميکند.  شخص يا خودش حاضر است يا غائب. اگر غائب است وکيل دارد. اگر متمرّد است ولي دارد. گاهي حرف ميزند گاهي بالاتر از حرف است، سند دارد. لايحه وقتي که با امضاء باشد مقبول است بالاتر از حرف است. حرف ممکن است در آن سبق و لوحق داشته باشد اما لايحه سند مکتوب است.

به هر تقدير روايت اولش که تقريباً در بحث ديروز گذشت، اينها را اول مرحوم کليني نقل کرد، آن بزرگان ديگر هم تأييد کردند. مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد از سليمان بن خالد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «لَا يُحْلَفُ الْيَهُودِيُّ وَ لَا النَّصْرَانِيُّ وَ لَا الْمَجُوسِيُّ بِغَيْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ﴿وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾»[2].

روايت دوم اين باب هم دارد که يهودي و نصراني و اينها «لَا تُحْلِفُوهُمْ إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[3]. آنجا دارد که آنها سوگند ياد نکنند مگر به الله. روايت دوم اين است که آنها را سوگند ندهيد مگر به الله. اين دو روايتي که مرحوم کليني نقل کرد، اينها را هم مرحوم شيخ طوسي با سند خاص خودش نقل ميکند.

روايت سومي که مرحوم کليني از حمّاد از حلبي نقل کرد اين است که ميگويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کرديم که اهل ملل و نحل چکار بکنند؟ «عَن أَهْلِ الْمِلَلِ يُسْتَحْلَفُونَ» آنها را سوگند ميدهيم، به چه چيزي سوگند بدهيم؟ فرمود: «لَا تُحْلِفُوهُمْ إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[4] اين حصر است. يک وقت است که يک روايت دارد که به الله سوگند بدهيد، يک روايت دارد که مثلاً به اسماء حسني سوگند بدهيد، اينجا جاي تخيير است. جمع دلالي اين دو طايفه به تخيير، جمع معقولي است. اگر روايت از اين قبيل بود که آنها را به الله سوگند بدهيد، يک؛ اين طايفه داشت که آنها را به اسماء حسني سوگند بدهيد، دو؛ اين ميشود تخيير، اما طايفه أولي اگر گفت: «لَا تُحْلِفُوهُمْ إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، اين حصر است. اين قابل جمع نيست با آن روايات ديگر که ما بگوييم تخيير است. قابل جمع نيست، لذا فرمود: «لَا تُحْلِفُوهُمْ إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»،

روايت چهارم در طايفه ديگر است که اين را الآن نميخوانيم اينکه «أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع اسْتَحْلَفَ يَهُودِيّاً بِالتَّوْرَاةِ الَّتِي أُنْزِلَتْ عَلَى مُوسَى ع»[5] اين گذشته از اينکه طايفه دوم هست، همان اشکال دلالي را هم دارد که اگر خواستند يهودي را به تورات قسم بدهند بگويند به اللهاي که تورات نازل کرد، نه به توراتي که آن را الله نازل کرد! چون الله جزء قسم قرار نميگيرد. اين روايت چهارم را که درباره  کار حضرت امير است، گذشته از مرحوم کليني مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليهما) هم نقل کرد. بعد خود مرحوم شيخ اين را حمل کرد بر اينکه مخصوص به امام است که خود امام ميتواند چنين کاري بکند. حالا اين در جمع بين دو طايفه است که آيا غير امام هم ميتواند يا نه؟ مرحوم حسن بن جعفر(رضوان الله عليهما) ايشان فرمودند به اينکه نه فتوا بر اين طايفه دوم است نه عمل اصحاب بر اين است و امثال ذلک.

روايت پنجم اين باب که آن را سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که فرمود: «سَأَلْتُهُ هَلْ يَصْلُحُ لِأَحَدٍ أَنْ  يُحْلِفَ أَحَداً مِنَ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ بِآلِهَتِهِمْ» اين آلهتهم چون غير از آلهه موحّدان است، ميشود ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ،[6] از آن طرف هم يهود کافر شد براي اينکه خيلي از مشکلات توحيدي را دامنگير خودش کرد؛ لذا دارد که چون آلهه آنها با آلهه موحدان فرق دارد ميشود آنها را به آلهه آنها سوگند داد يا نه؟ «قَالَ لَا يَصْلُحُ لِأَحَدٍ أَنْ يُحْلِفَ أَحَداً إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[7]  يک وقت است که خود طرفين دعوا ميخواهند سوگند ياد کنند ميگويند: «لا يجوز أن يَحلِفَ» يک وقتي ميخواهند وظيفه قاضي محکمه را روشن کنند «لا يجوز أن يُحلِفَ» قاضي حق ندارد احلاف کند به غير الله سوگند بدهد. طرفين دعوا حق ندارند به غير الله سوگند ياد بکنند. اينجا حکم قاضي را ذکر کرد «لَا يَصْلُحُ لِأَحَدٍ أَنْ يُحْلِفَ أَحَداً إِلَّا بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليهما) هم نقل کرد.

روايت ششم اين باب که باز آن را مرحوم کليني «عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل کرد اين است که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَهْلِ الْمِلَلِ كَيْفَ يُسْتَحْلَفُونَ فَقَالَ لَا تُحْلِفُوهُمْ إِلَّا بِاللَّهِ»[8]  آنها با مسلمانها در اين جهت يکي هستند، آنکه داور است و حکم اساسي برای  او است و اسم او اثرگذار است الله است و لاغير، آن است که «تَذَرُ الدِّيَارَ بَلَاقِع‏»[9] اسامي ديگر برکت دارند اما محکمه را اداره نميکنند.

روايت هفتم اين باب که آن را باز مرحوم کليني از «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع» نقل کرد اين است که «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَحْكَامِ فَقَالَ فِي كُلِّ دِينٍ مَا يَسْتَحْلِفُونَ بِهِ»[10]  که اين روايت جزء طايفه دوم است. طايفه دوم چند روايت است: يک سلسله روايات دارد که امام اين کارها را بکند که اکثرش همين است و اين بزرگان که آمدند گفتند اين طايفه دوم بر فعل امام حمل ميشود به قرينه اين روايات است، اما بخشي از روايتهاي طايفه دوم مخصوص به امام نيست و لذا برخيها قائل به تخيير شدند گفتند که اهل کتاب را هم ميشود مثلاً به کتابشان سوگند داد، نه به آن آله­اي که ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، آن که اله نيست. خدايي که ثالث ثلاثه است در بحث ديروز اشاره شد ثالث ثلاثه کفر است، رابع اربعه کفر است؛ ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ اين کفر ميشود، اما در سوره «مجادله» فرمود: ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم‏﴾[11]، فرق بين رابع ثلاثه که توحيد محض است و ثالث ثلاثه که کفر است فرق بين ارض و سماء است. اينطور نيست که اين آقا و امثال اين آقا بفهمد. اينکه فرمود رابع ثلاثه توحيد ناب است، اين را ميگويند علم، ثالث ثلاثه کفر محض است ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، اما در سوره «مجادله»دارد که ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم‏ وَ لا خَمسَةٍ إلّا هُوَ سَادِسُهُم﴾، و لا اقل و لا اکثر الا هو کذا. اين رابع ثلاثه با ثالث ثلاثه چه فرق دارد که آن ثالث ثلاثه ميشود کفر رابع ثلاثه ميشود توحيد؟ خامس اربعه است نه خامس خمسه. خدا سادس خمسه است نه سادس ستّه. فرق بين آن ايمان و اين کفر بين الأرض و السماء است.

به هر تقدير فرمود هيچ محکمهاي حق دارند مردم را به غير الله سوگند بدهد. اين طايفه دوم خودش چند طايفه است اما مرحوم حسن بن جعفر(رضوان الله عليهما) با جدّيت تمام ميگويد عمل اصحاب اين نيست فتوای اصحاب در کتابهايشان فقهيشان اين نيست، شهرتي هم ندارد، لذا قدرت مبارزه ندارد، سندش هم که ضعيف است. حالا مثلاً سند ضعيف است را ميشود از راهي جبران کرد ولي اينطوري که ايشان به شدت در انوار الفقاهه اين را حل کرده است معلوم ميشود که اصحاب هم غالباً همينطور بودند، ميگفتند اين طايفه مخصوص است اگر هم اعتباري داشته باشد مخصوص خود امام است و خود امام(سلام الله عليه) انجام ميدهد.

پرسش: ثالث ثلاثه کفر است رابع ثلاثه توحيد استرا يک مقدار باز کنيد؟

پاسخ: اينجا جايش نيست. يک جلسه خصوصي علمي ميخواهد. اين کتاب توحيد صدوق يعني توحيد صدوق!. عرض کنم که امام(سلام الله عليه) چند تا شاگرد خاص دارد اين هشام وقتي وارد شد حضرت خودش سؤال کرد. حالا تازه به حضور امام  وارد شد حضرت فرمود: «أ تَنْعَتُ اللَّهَ» آيا خدا را وصف ميکني؟ «فَقُلْتُ نَعَمْ». اين را مرحوم صدوق حشرش با اولياي الهي باشد نقل کرده است «و ما ادرک ما صدوق» شما اگر بدانيد اين صدوق کيست؟! اين پدرش است که در قم دفن شده است او هم بزرگوار است، اما آنکه در ابن بابويه هست، اين صدوقي که ميگويند همان است که هشتصد يعني هشتصد سال بعد از رحلت صدوق، آقاعلي حکيم از حکماي بزرگ تهران بود؛ ايشان گفت که يک بارندگي فراواني شد- آن روز که ابن بابويه مثل امروز همه جا مرمّت شده و آسفالت و اينها نبود، قبرستان عادي بود - اين بارندگي فراوان باعث ريخته و ريز بعضي از جاها از جمله قبور شد، بعضي از قبور ريخت. مردم ابن بابويه - همان حضرت عبدالعظيم - ديدند که يک پارچه سفيدي اين گوشه پيدا شد. اين را بررسي کردند ديدند که نه، اين پارچه سفيد نيست اين دامنه دارد بررسي کردند بررسي کردند ديدند کفن است، اما اين کيست؟ اين را نميدانستند. بررسي کردند و محققين را آوردند و آن اهل حرم را آوردند و متوليان را آوردند و شواهدي اقامه شد که اين برای ابن بابويه قمي است. هشتصد يعني هشتصد سال. آقاعلي حکيم، او حکيم است يک آدم کوچکی نيست، اين را در کتاب فلسفهاش در وجود رابط و رابطي نوشته است و گفت  اکثر مردم تهران سعي کردند به زيارت او بروند و من ديدم رفت و آمد براي من سخت است، تقريباً بيست روز يا کمتر و بيشتر فاصله شد جمعيت يک مقدار فروکش کرد خودم رفتم زيارت کردم ديدم که بله بعد از هشتصد سال تازه است. اين صاحب توحيد است. اينها مردان الهي هستند که اين چيزها را هم مينويسند.

ايشان نقل کرده که هشام خدمت امام صادق رسيده است حضرت همين که اين شخص وارد شد، فرمود: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ» خدا را وصف ميکني؟ عرض کرد بله. فرمود: «هَاتِ» بگو ببينم چه ميگويي؟ گفت: «هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» و کذا و کذا. حضرت فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ» خدا سميع و بصير است ديگران هم سميع و بصير هستند! عرض کرد پس من چه بگويم؟ فرمود: نگو سميع است بگو سمع است صفت عين ذات است. سميع يعني «ذات ثبت له السمع» او علم محض است او قدرت محض است کذا و کذا و کذا و کذا، بعد هشام ميگويد: «فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ»[12] همه اينها را در کتاب نوراني التوحيد مرحوم صدوق نقل کرد. گفت از محضر حضرت خارج شدم در حالی که نسبت به توحيد الهي اعلم مردم هستم. اين يک جلسه سه چهار نفري ميخواهد يک جان کَندني ميخواهد يک حشر عقلي ميخواهد يک دليل عقلي ميخواهد و امثال ذلک. مگر اينجا ميشود توحيد را مطرح کرد؟! اينجا مگر ميشود آيه سوره مبارکه «مجادله» را مطرح کرد؟! اينجا همين حرفهاي فقهي است.

به هر تقدير اين طايفه دوم را که مرحوم حسن بن جعفر(رضوان الله عليهما) به صراحت نفي ميکند به اين شدت هم نيست. اگر مثلاً بگويند اين­کار را خود امام(سلام الله عليه) ميتواند انجام بدهد باز اين يک جمع خوبي است. حالا اگر بحثهاي ديگري هم مانده بود إنشاءالله در نوبت بعدي مطرح خواهيم کرد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . انوارالفقاهة-کتاب القضاء-، ص63.

[2]. سوره مائده آيه48 – وسائل الشيعه، ج23، ص265و266.

[3]. وسائل الشيعه، ج23، ص266.

[4]. وسائل الشيعه، ج23، ص266.

[5]. وسائل الشيعه، ج23، ص266.

[6]. سوره مائده، آيه73.

[7] . وسائل الشيعه، ج23، ص267.

[8] . وسائل الشيعه، ج23، ص267.

[9]. بحار الأنوار، ج101، ص283.

[10] . وسائل الشيعه، ج23، ص267.

[11] . سوره مجادله، آيه7.

[12] . التوحيد(للصدوق)، ص146.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق