أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾
شفاعت تكويني و تشريعي
بعد از بيان انحاء عذاب و شدّت عذاب قيامت و اينكه هيچ راهي براي نجات نيست نه راه شفاعت است نه راه بيع و خلّت است و نه راه نصرت و مانند آن. در آيات ديگر بعضي از اين راهها را استثنا فرمود كه راه نصرت هست، راه شفاعت هست و مانند آن. شفاعت را طبق آياتي كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد خداي سبحان في الجمله اثبات ميكند. شفاعتي كه بين مردم در مسائل اجتماعي مطرح است غير از شفاعتي است كه به لسان قرآن مطرح است. بيان ذلك اين است كه مردم در كارهاي تكويني، مسأله شفاعت را مطرح نميكنند. يعني اگر كسي نيازمند به طبيب بود با استمداد از علل عادي بيماري را درمان ميكند. اگر گرسنه بود با استمداد از وسايل طبيعي، گرسنگي را برطرف ميكند و مانند آن براي برطرف كردن نيازهاي طبيعي، مسأله شفاعت را طرح نميكنند. ولي در مسائل اجتماعي و قراردادي كه كار بدست مردم است براي حلّ مشكل اجتماعي، مسأله شفاعت را مطرح ميكنند. يعني جايي كه قانونگذاري است. مولايي است و عبدي است و قانوني است و تخلّفي است و تبعاتي است، در آنجا شفاعت را مطرح ميكنند خواه آن شخص از طرف خداي سبحان قانون آورده باشد يا جزو قوانين مردمي قانون وضع كرده باشد. علي أيّ حال در مسائل اجتماعي كه عفو و انتقام بدست يك شخص حقيقي يا شخص حقوقي است مسائل شفاعت را مطرح ميكنند، اين دربارهٴ كارهاي خودمان.
و امّا شفاعت به لسان قرآن، قسمت مهمش ناظر به مسائل تكوين است چون قسمت مهم اين نفي شفاعتي كه در قرآن كريم آمده است راجع به ردّ شبهه وثنيّين است و ثنيّين دو قسمت سخن داشتند.
آن توده از بتپرستان روي مسائل سنّت و مسائل عادت جاهلي ميگفتند: *«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ»*﴿1﴾ امّا محقّقين آنها چند دليل براي بتپرستي اقامه كردند كه همهٴ اين ادلّه را قرآن كريم نقل كرد و ردّ كرد. يكي از آن ادلّه اين است كه چون خداي سبحان يك حقيقت نامحدود است و ما نه شناخت نسبت به خدا داريم و نه دسترسي به آن ذات نامحدود داريم بايد بين ما و خداي سبحان يك سلسله از امور بعنوان علل وسطيّه واسطه باشند كه فيض را از خداي سبحان بگيرند به ما برسانند. و آن اموري كه حق وساطت دارند پيش خدا مقرّبند ملائكه هستند يا ستارگانند يا بزرگان بشرند و مانند آن. و اين بتهايي كه ميساختند، اين پيكر و مجسّمه و تمثالي بود براي آن معبودين آنها، نه اينكه اين چوبها را ميپرستيدند، بعد كم كم وقتي به دست جَهَله از وثنيّين افتاد به اين چوبها با يك چشم استقلال نگاه ميكردند كه قرآن كريم با اينها هم سخن ميگويد؛ (با اين گروه) كه چرا شما اين چوبها و سنگها را كه دست تراش شماست احترام ميكنيد؟ *«أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا»*﴿2﴾ و مانند آن. پس يك سخن، قرآن كريم با جمهور از وثنيّين دارد با جَهَله بتپرستان دارد يك سخن هم با محقّقين اهل وثنيّت دارد. نسبت به جاهلان اهل وثنيّت و بتپرستان گاهي ميفرمايد به اين كه، از اين بتها هيچ ساخته نيست و اگر مگسي به سراغ اينها برود و چيزي از اينها بربايد اينها در برابر مگس عاجزند. *«ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»*﴿3﴾ گاهي هم ميفرمايد؛ چرا شما در مسائل دين اهل تحقيق نيستيد؟ چرا تقليد ميكنيد؟ چرا به سنّت باطل پيشينيان اتكا كردهايد؟! و مانند آن.
ـ بيان ادلّه وثينين راجع به شفاعت تكويني بتها
و گاهي هم در برابر محقّقين از اهل وثنيّت و بتپرستي سخنان آنها را نقل ميكند و ردّ ميكند سخناني كه محقّقين اهل بتپرستي دارد اين است كه چون خداي سبحان يك حقيقت نامحدود است و ما نسبت به او شناختي نداريم به او دسترسي نداريم بايد بين ما و خداي سبحان يك سلسله مجاري فيض و علل وسطيّه، واسطه باشند كه فيض را از خدا بگيرند به ما برسانند. تدبير ما به عهده آنهاست ما آنها را ميپرستيم تا پيش خدا براي ما شفاعت كنند. *«هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*(4) شفاعتي كه وثنيّين براي بتها قائل بودند در مسائل تكويني بود نه در مسائل تشريعي. آنها اصلاً به شريعت و وحي معتقد نبودند. آنها اصلاً جزا و كيفري معتقد نبودند. نه وحي و رسالتي را معتقد بودند نه قيامت و بهشت و جهنّمي را معتقد بودند. فقط به دنيا معتقد بودند و بس، و ميگفتند كلّ اين جهان را خدا آفريد و خدا اداره ميكند ولي امور جزئيه را ارباب جزئي بنام فرشتگان و مانند آن اداره ميكنند و اين بتهايي كه ما ميتراشيم پيكري است مشابه آنها كه با احترام اين پيكرها آن معبودينمان را تكريم كرده باشيم و آنها هم شفعاي ما هستند عند الله، كه مشكلات ما را حل كنند. اگر فقيريم فقر ما را برطرف كنند. اگر مريضيم بيماري ما را برطرف كنند اگر افتادهايم درمانمان كنند و مانند آن.
ـ نقد قرآن بر انديشههاي باطل و ثنيين
و قرآن كريم روي اين فكر باطل وثنيّين انگشت گذاشت فرمود: خداي سبحان *«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»*﴿5﴾ است. او *«بكلّ شيء محيط»*﴿6﴾، *«أقرب إليه من حبل الوريد»*(7) است. او به شما از شما نزديكتر است، به شما از ديگران نزديكتر است. دور نيست كه شما واسطه بخواهيد و هم اينكه فرمود كاري از اينها ساخته نيست. اگر كسي بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد و خدا به اين بتها اذن نداد.
شفاعتي كه قرآن كريم بخش مهمّش متوجه آن است شفاعت تكويني است. البته آيات فراواني هم مسأله شفاعت تشريعي دربارهٔ قيامت، دربارهٔ نجات از جهنّم، دربارهٔ ترفيع درجات بهشت دارد. پس شفاعت به اصطلاح عرف در خصوص مسائل قراردادي است. ولي به لسان قرآن يك اصطلاحي است هم در تكوين و هم در تشريع به نشانهٴ آنكه بتپرستها به قيامت و وحي و رسالت و قوانين اعتباري معتقد نبودند و شفاعتي را كه براي بتها اثبات ميكردند در خصوص دنيا بود آن هم در خصوص مسائل تكويني. و قرآن كريم اين را نفي كرد كه شفاعت از آن خداست به غير خودش اجازه نخواهد داد مگر اين كه آن شخص يا آن شخصيّت، مقرّب عند الله باشد مثل ملائكه، مثل اولياي الهي كه خدا به آنها در محدودهٴ خاصي اذن بدهد. عدّهاي كه فرشتهها را ميپرستيدند به عنوان شفاعت بود خدا در سورهٴ مباركهٴ انبياء ميفرمايد: كسي پيش خدا شفاعت نميكند مگر مأذون باشد. و فرشتهها هم بندگان مكرّم خدايند بدون اذن خدا كار نميكنند.
بنابراين، شفاعتي كه در قرآن كريم بحث ميكند يك بخش آن ناظر به تكوين است بخش ديگر ناظر به تشريع.
ماهيت شفاعت و اقسام آن
اصل شفاعت اين است كه اگر يك كاري بخواهد به قابل برسد و آن كار به اين قابل نميرسد براي اينكه قابليّت قابل به نصاب نرسيد يا بعضي از اوصاف فاعل در آن كار نقش نداشت شفيع كاري كه ميكند يا قابليت قابل را تكميل ميكند و يا فاعليّت فاعل را گسترده ميكند كه فيض جديدي به قابل برسد. و اين هم به عنوان مانعة الخلوّ است كه جمع را شايد، يعني شفيع ممكن است كاري بكند كه هم قابليّت قابل تكميل بشود هم فاعليّت فاعل را تكميل كند، يعني كاري بكند كه عجز و مسكنت اين قابل باعث انعطاف آن فاعل بشود يا احسان و كرم و گذشت آن فاعل ضميمه عدل آن فاعل بشود آن فاعل به عنوان محسن با عبدش رفتار كند نه بعنوان عادل، به عنوان فضل با بنده رفتار كند نه بعنوان عدل، كار شفيع اين است. لذا در اين شفاعتها گاهي انسان به خداي سبحان عرض ميكند شما عفوّيد، غفوريد، رئوفيد، اهل فضليد، اهل احسانيد، اهل جوديد، اهل گذشت و صفحيد. از اين بنده بگذريد. گاهي اوصاف بنده را ذكر ميكنند. اين حقير است. «عبيدك بفنائك مسكينك بفنائك فقيرك بفنائك»(8) و مانند آن و گاهي هم نه هر دو در كنار هم مطرح است هم ضعف و مسكنت قابل، هم گذشت و عفو و بزرگواري فاعل، در كنار هم طرح ميشوند. نقش شفيع در اين وسط آن است كه قابليّت قابل را تكميل كند يا وصفي از اوصاف ديگر فاعل را به عرض فاعل برساند. خود شفيع در اين وسط نقشي ندارد كه سه راه باشد در عرض هم، اينچنين نيست كه شفيع بگويد خدايا تو به كرمت رفتار بكن نه به عدلت. گاهي بگويد خدايا ضعف و مسكنت عبد را باعث گذشت از او قرار بده و در مرتبهٴ سوم بگويد خدايا آن آبرويي كه من پيش تو دارم به من ببخش گرچه در لسانها گاهي اينچنين است. كه شفيع گاهي حق خود را مطرح ميكند امّا طرح حق شفيع در عرض آن دو مطلب نيست كه گاهي فاعل را به اوصاف رأفت و رحمت متذكر كند يا فاعل را از ضعف و مسكنت قابل مستحضر كند يا حيثيّت خودش را پيش فاعل مطرح كند. نه؛ حيثيّت شفيع كه پيش فاعل مطرح است اين باعث ميشود كه شفيع مجاز باشد گاهي اوصاف فاعل را طرح كند كه فاعل با كرم و عفو رفتار كند، گاهي اوصاف قابل را طرح كند كه قابل عبد ذليل مسكين است كه «لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً»(9). بنابراين، اينچنين نيست كه شفيع سه كار داشته باشد در عرض هم. بيش از دو كار نيست و تقرّب شفيع پيش مولا باعث ميشود كه يا كار اوّل را انجام بدهد يا كار دوم را. و اين هم در تكوين راه دارد هم در تشريع. امّا در تكوين راه دارد چون كلّ كارها به عهده خداي سبحان است ملك خداي سبحان است. *«تبارك الّذي بيده الملك»*﴿10﴾ عالمي كه ما در آن بسر ميبريم عالَم حركت است عالَم برخورد است چون عالَم حركت و برخورد است عالَم تغيير است عالم تبديل است و مانند آن. اگر يك فيض خاصي متوسط شد و قابليّت قابل را تكميل كرد يا وصفي از اوصاف فاعل را ضميمه وصف ديگر كرد اين باعث ميشود كه فاعل ميگذرد، يك فيض جديدي افاضه ميكند يا قابل بالا ميآيد دستش به فيضيابي ميرسد. چون شفيع كارش آن است كه وتر را شفع كند و تك را جفت كند. يا خود ضميمه قابل ميشود قابلي كه قبولش كم است وقتي شفيع، اين وسيله ضميمه قابل شد شفع ميشود، ضميمه ميشود و نقص قابل جبران ميشود و يا نه كاري كه شفيع ميكند وصف گذشت و احسان خدا را ضميمه وصف عدل خدا ميكند كه خداي عادل رؤوف حكم كند نه خداي عادل. يا عبد مسكين به محكمه دعوت بشود نه عبد. اگر عبد به تنهايي به محكمه دعوت بشود محكوم است. يا خداي عادل به تنهايي صفت عدل بخواهد حكومت كند انسان محكوم است. ولي اگر عبد به ضميمه وصف ذلّت و مسكنت به محكمه حضور پيدا كرد يا حاكم به ضميمه احسان و عدل در محكمه داوري نشست هم راه فيض رساني فاعل تتميم شده است هم راه فيضيابي قابل تكميل شده است. اگر قابل وتراً و فرداً به محكمه برود محكوم است ولي اگر اين وسيله ضميمه او بشود، شفيع او بشود، او را از وتر به شفع منتقل كند، دوتايي با هم به محكمه اِله بروند اميد نجات هست. چه اين كه اگر خداي سبحان به تنهايي صفت عدل بخواهد رفتار كند انسان محكوم است. ولي اگر بخواهد با عدل و احسان رفتار كند اميد نجات هست. اينكه درخواست ميكنيم «اللّهمّ عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك» روي همين مسأله است. يا اينكه عرض ميكنيم «إلهي عبيدكَ بفِنائك» روي همين مسأله است. گاهي از خدا مسألت ميكنيم كه احسان و فضلش را شفع عدلش قرار بدهد كه عادل محسن حاكم باشد نه فقط عادل، گاهي به خدا عرض ميكنيم كسي كه به محكمه تو ميآيد تنها عبد تو نيست عبد ذليل توست كه به محكمه ميآيد. تو با عبدت معامله نكن تو با عبد ذليلت معامله كن. اين توبه، ضميمه انسان تبهكار ميشود و انسان تبهكار وقتي توبه كرد در محكمه اِله متقرّب است و مقبول كه گفته شد «لاَ شفيع أنجح من التّوبة»(11) در قيامت اين اعمال را ارزيابي ميكنند توبه در دنياست ولي وقتي كه روز حساب ميخواهند اعمال را محاسبه كنند توبه را در كنار تبهكاريها ضميمه ميكنند و عرضه ميكنند انسان در آنجا موفق است. در قيامت توبه نميكند در دنيا توبه ميكند ولي اين توبه شفع تباهيهاست «و لا شفيع أنجح من التّوبة».
سؤال ...
جواب: يعني نه اينكه عدلت را از بين ببر يعني تنها عدلت ما را محاكمه نكند وگرنه عدل خداي سبحان كه قابل زوال نيست. ما را تنها با عدلت به محكمه دعوت نكن. اگر حسنات ماست با عدلت رفتار كن اگر سيّئات ماست با فضلت رفتار كن. اينچنين است كه صفت فضل وقتي شفع صفت عدل شد اينجا شفاعت حق مطرح است. يا صفت ذلّت و مسكنت وقتي ضميمه عبد شد، شفاعت مطرح است. آن عاملي كه يا احسان خدا را ضميمه عدلش ميكند يا ضعف و مسكنت بنده را ضميمه عبوديتش ميكند آن عامل بنام شفيع است كار شفيع آن است كه بتواند يكي از اين دو راه را انجام بدهد. ديگر شفيع نميگويد من چون پيش تو آبرو دارم مشكل را حلّ كن. اينكه شفيع پيش مولا مقرّب است و وجيه عند الله است از اين وجاهت يكي از اين دو استفاده را ميبرد به نحو منع خلوّ. يا اوصاف فضل خدا را طرح ميكند يا اوصاف مذلّت و مسكنت عبد را طرح ميكند يا هر دو را. ديگر نميگويد من پيش تو مقرّب هستم، من پيش تو آبرو دارم. اين آبرومندي شفيع امر سومي نيست كما ذهب إليه سيّدنا الاُستاد(رضوان الله عليه) اين بيش از واسطه نيست شفيع بيش از دو كار نميكند. نه اينكه شفيع سه كار كند در عرض هم يا به فضل مولا اعتماد كند يا به مسكنت عبد اعتماد كند يا به تقرّب خود اعتماد كند. نه اين تقرّب شفيع به او اجازه ميدهد كه أحد الأمرين را انجام بدهد.
امّا با كدام صفت خداي سبحان ظهور كند؟ الآن ما در ادعيه وقتي ميخواهيم از خداي سبحان مسألت كنيم كه بيماري را شفا بدهد همهٔ اوصاف را خداي سبحان دارد آيا براي درمان يك بيمار ميگوييم يا الله المنتقم المميت المفني؟ يا ميگوييم يا الله الشّافي الرّحمن الرّحيم؟ ما از خداي سبحان مسألت ميكنيم كه تو با اسم رحمت خاصه و شافي و كافي ظهور كن نه به عنوان مميت و قهّار و مانند آن. همهٔ اوصاف را خدا دارد اينها اوصاف فعلي است كه در هر موطني با يكي از اين اسماء ظهور ميكند.
سؤال ...
جواب: آن بحث به خواست خدا مطرح ميشود كه كسي دربارهٴ مشركين حق شفاعت ندارد نميتواند استغفار كند. چرا؟ چون مشرك ديني ندارد كه مرضيّ خدا باشد. اين در بحث اينكه مشفوعٌ له كيست خواهد آمد. امّا الآن بحث در اصل شفاعت است. كه الشفاعة ما هي؟
سؤال ...
جواب: چرا اگر بخواهد ميشود توبه، اگر بخواهد برگردد ميشود توبه لذا دعا مستجاب است تضرّع مستجاب است دعا، توبه، از بهترين وسائل شفاعت كه در همان روايتي كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «لا شفيع أنجح من التوبة» همين است. كه هيچ شفيعي ناجحتر از توبه نيست. حالا اگر كسي به توبه موفّق نشد آيا راهي هست كه ديگري مشكل عقاب را از او بردارد يا نه؟ اگر كسي توبه كرد عقاب او برداشته ميشود.
سؤال ...
جواب: نه، يعني ما را با عدلت مؤاخذه نكن چون خداي سبحان اگر با عدل بخواهد كسي را محاكمه بكند آن بنده محكوم است. اگر با فضل و احسان محاكمه كرد اميد و رجاء هست.
سؤال ...
جواب: نه آن حسناتي كه دارد با عدل است آن سيّئاتي كه دارد با فضل رفتار ميشود.
جواب: اينها كه ميفرمايند ما پيش خداي سبحان متقرّبيم يعني ما به خداي سبحان عرض ميكنيم كه با شيعيان ما روي فضل و احسان رفتار بكن نه اينكه يك امر سومي باشد در برابر آن دو امر.
سؤال ...
جواب: بله، قسمت مهمّي كه قرآن روي آن تكيه ميكند همان طوري كه عرض شد در مسائل تكويني است.
امّا آن شفاعتي كه در عرف رائج است در مسائل قراردادي است ولي قرآن شفاعتي كه طرح ميكند قسمت مهمّش راجع به تكوين است. و اگر هم در آخرت سخن از شفاعت است بازدار تكوين است. چون آخرت، نظير دنيا جزاي قراردادي ندارد. چون يك سلسله جزاها قراردادي است مثلاً گفتهاند: *«السّارق و السّارقة فاقطعوا أيديهما»*﴿12﴾ اين يك جزاي قراردادي است. امّا همين سارق در قيامت گرفتار آتش ميشود: *«الّذين يأكلون أموال اليتامىٰ ظلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً»*﴿13﴾ اين امر تكويني است. اين يك جزاي تكويني است شفاعت هم در مسائل تشريع راه دارد هم در مسائل تكوين. يعني هم در مسائل قراردادي و قوانين قراردادي راه دارد هم در مسائل تكوين منتها لسان قرآن غير از لسان عرف است. عرف در مسائل تكويني، شفاعت را بكار نميبرد به سراغ علل تكويني ميرود در مسائل قراردادي، در مسائل قانون و امثال ذلك شفيع ميطلبد (در مسائل اجتماعي).
سؤال ...
جواب: چون مقرَّب است مُجاز است أحد الأمرين را انجام بدهد. اگر مقرّب نبود اين كار را نميتوانست بكند حالا چون مقرّب است أحدالأمرين را انجام ميدهد. ميگويد من كه پيش شما مقرّبم به حق من شما با فضل بر بندگان رفتار بكنيد.
سؤال ...
جواب: مقرّبيّت او واسطه أحد الأمرين ميشود نه در برابر امرين يك امر سومي باشد. چون مقرَّب است به خدا عرض ميكند به فضلت رفتار كن. چون مقرّب است مُجاز است به خدا عرض كند به اين بنده مسكين رحم بكن. چون مقرّب است أحد الأمرين را انجام ميدهد. نه اينكه بگويد خدايا به فضلت رحم كن يا بگويد خدايا به مسكنت اين مسكين رحم بكن يا بگويد خدايا من پيش تو آبرومندم بگذر. من چون پيش تو آبرومندم چه بكن. يعني با فضل رفتار بكن. يا به مسكنت اين رحم بكن يك كار سومي نيست.
سؤال ...
جواب: دعا، صدقه، صله رحم هر كدام از اينها براي تتميم قابليّت قابل مؤثر است. ولي دعا هم ميتواند از خداي سبحان بخواهد كه با فضلش رفتار كند. حالا اگر كسي دعا نكرد ديگري ميتواند اين كار را انجام بدهد يا نه.
ـ ادامهٴ بحث نقد قرآن بر انديشههاي و ثنيين
بنابراين، شفاعتي كه در قرآن مطرح است قسمت مهمّش ناظر به تكوين است. بتپرستها يكي از حرفهايشان شفاعت بود. قرآن كريم ميفرمايد: به اينكه اگر كسي بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد. براي اينكه خدا به همه چيز محيط است و به هر انساني از خود آن انسان نزديكتر است. اينكه شما خدا را ربّ الأرباب دانستيد و براي امور جزيي ارباب متفرّقون قائل شديد اشتباه است. خدا هم ربّ العالمين است هم ربّ كلّ شيء. استدلال رسول خدا(صلّيالله عليه و آله و سلّم) در قرآن كريم اين است كه *«أغير الله أبغي بّاً و هو ربّ كلّ شيءٍ»*﴿14﴾ من غير خدا را به عنوان ربّ اتّخاذ كنم در حاليكه خدا *«ربّ كلّ شيء»* است. به عنوان قضيّه حقيقيه و موجبه كليه. من هم شيء هستم و جميع اشيا تحت ربوبيّت خداست پس من در تحت تدبير حقّم. *«أغير الله أبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شيء»* اين استدلال رسول خداست اينچنين نيست كه كلّ عالم را خداي سبحان آفريده باشد مجموعهٴ عالم را خدا اداره كند آنوقت دريا يا صحرا يا زمين يا كوهها را به فرشتگان داده باشد تفويض كرده باشد كه آنها ارباب متفرقه باشند! اينچنين نيست اينكه مسأله قرب خدا را مطرح ميكند *«إذا سألك عبادي عنّي فإنّي قريب»*﴿15﴾ گاهي ميفرمايد من نه تنها قريبم بلكه از ديگران به شما نزديكترم در سورهٴ واقعه در تشريع حال محتضر ميفرمايد: *«نحن أقرب إليه منكم و لكن لا تبصرون»*﴿16﴾ گاهي هم در سوره «ق» ميفرمايد: كه ما به شما از حبل وريد شما به شما نزديكتر هستيم. *«و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد»*﴿17﴾ گاهي هم از همهٔ اين مراحل سه گانه عميقتر سخن ميگويد ميفرمايد: ما يعني خداي سبحان از شما به شما نزديكتر است. *«و اعلموا أنّ الله يحول بين المرء و قلبه»*﴿18﴾ كه از ما به ما نزديكتر است. قبل از اينكه ما بفهميم كه چه ميخواهيم خدا ميفهمد كه ما چه ميخواهيم «يا من يعلم ضمير الصّامتين»(19) براي آن است كه جلوي هرگونه شرك را بگيرد. اگر كسي ميخواهد توبه كند راهش باز است. دعا كند راهش باز است. و اگر شفيع را قرآن و سنّت تثبيت كرد و حق شفاعت را به ديگران داد ديگران را وجيه عندالله معرّفي كرد فرمود: خداي سبحان به اين افراد موجّه عندالله اذن داد كه اينها شفاعت كنند. امّا اين بتهاي شما يا مقرّب عند الله نيستند نظير آن افرادي كه شما ميپرستيد يا اگر مقرّبند مسؤول نيستند كار شما را اداره كنند. مأذون نيستند مستقل باشند تا خدا اذن ندهد آنها سخن نميگويند مثل فرشتهها. اينكه در سورهٴ انبياء ميفرمايد: فرشتهها *«لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»*﴿20﴾ بعد هم مسأله شفاعت را مطرح ميكند كه هيچ كس حق شفاعت ندارد مگر اينكه خدا اذن بدهد يعني فرشتگان گرچه مقرّبند ولي تا خدا اذن ندهد آنها شفاعت نميكند. پس خدا را عبادت كنيد. چرا فرشته را عبادت ميكنيد؟! در سورهٴ انبياء، جريان فرشتهها را بعنوان اينكه تا خدا اذن ندهد حق شفاعت ندارند و از كساني شفاعت ميكنند كه دينش مرضيّ خدا باشد طرح ميكند. آيهٴ 26 به بعد سورهٴ انبياء *«و قالوا اتّخذ الرّحمٰن ولداً سبحانه»*﴿21﴾ گفتند، فرشتگان فرزندان خدا هستند خداي سبحان ميفرمايد: *«سبحانه»* او منزّه است از اينكه فرزند داشته باشد *«بل عبادٌ مكرمون»*﴿22﴾ فرشتگان بندگان مكرم حقّند. *«لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»* بدون اذن خدا سخن نميگويند و به امر خدا كار ميكنند. *«يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون إلاّ لمن ارتضىٰ و هم من خشيته مشفقون ٭ و من يقل منهم إنّي إلٰهٌ من دونه فذٰلك نجزيه جهنّم كذٰلك نجزي الظّالمين»*﴿23﴾ اگر فرشتهاي داعيه استقلال داشته باشد او به جهنّم ميرود. پس چرا شما فرشته را ميپرستيد؟ چرا ميگوييد: *«هؤلاءِ شفعاؤنا عند الله»*﴿24﴾ چرا ميگوييد ما اينها را ميپرستيم *«ليقرّبونا إلي الله زُلفى»*﴿25﴾ اينها اگر بخواهند شما را متقرّب كنند بايد خدا اذن دهد و خدا دربارهٴ شماها اذن نخواهد داد. دربارهٴ مشركين اذن نميدهد. پس آنها هم مستقل نيستند اولاً و اگر بخواهند شفاعت كنند بايد خدا اذن بدهد و اگر خدا بخواهد اذن بدهد آن مشفوعٌ له بايد قابل باشد شما وثنيّين قابل نيستند ثانياً.
ـ فرق بين توحيد و شرك در بحث فرشتگان
فرق بين توحيد و شرك در اينجا در اين دو نكته است: مشركين براي ملائكه استقلال در شفاعت قائل بودند قرآن كه اساسش بر توحيد است استقلال را از فرشتهها گرفت. و مشركين خود را شايستهٴ شفاعت ميدانستند كه مشفوعٌ له بشوند قرآن ميفرمايد: يك انسان مشرك شايسته مغفرت نيست. *«إنّ الله لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذٰلك لمن يشاء»*﴿26﴾ ممكن نيست شرك بدون ايمان بخشوده شود. ممكن نيست شرك بدون توبه بخشوده شود.
امكان آمرزش مسلمان، با توبه و بدون توبه
اگر كسي مشرك نبود مسلمان بود معصيت كرد هم با توبه بخشيده ميشود هم بي توبه. اينكه در سورهٴ نساء، آيهٴ 48 فرمود: *«إنّ الله لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»* يعني بي توبه نه با تو به. خب با توبه خدا شرك را هم ميبخشد. اينكه فرمود خدا شرك را نميآمرزد ولي غير شرك را ميآمرزد يعني بي توبه ميآمرزد وگرنه با ايمان و با توبه كه شرك را هم ميآمرزد. منتها به عنوان قضيّه مهمله است نه موجبه كليه. نفرمود: هر كسي كه گناه كرد من ميآمرزم فرمود: *«و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»* هر كه را خودش بخواهد او چون حكيم است ميداند از چه كسي شفاعت كند. اذن بدهد كه ائمّه(عليهمالسّلام) درباره چه كساني شفاعت كنند. و اگر ديگران شفاعت نكردند «آخر من يشفع أرحم الرّاحمين» خودش شفاعت ميكند. چون آخرين شفيع خودش است. «يا أشفع الشّافعين»(27) او از هر شافعي، شفيعتر هست. بنابراين هم استقلال را از بتها گرفت و هم استحقاق مشفوعٌ له شدن را از مشركين گرفت. فرمود هر كسي كه بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد و خدا دربارهٴ مشركين اذن شفاعت نخواهد داد، اينها دينشان مرتضىٰ نيست.
سؤال ...
جواب: چرا؟ چون حكيمانه است و بر اساس حكمت كار ميكند. ما نميدانيم چون قضاياي شخصيّه و جزئيّه را نميشود پيشبيني كرد ولي بنحو يقين انسان ميداند كه خداي سبحان كه حكيم است منزّه از گزاف است.
سؤال ...
جواب: شرك را كه اصلاً نميآمرزد بنحو سالبهٴ كليه «ما دون شرك» را *«لمن يشاء»*. *«إنّ الله لا يغفر أن يشرك به»*. اين سالبه كليه است. امّا *«و يغفر مادون ذلك لمن يشاء»*﴿28﴾ اين ميشود موجبه جزئيه.
سؤال ...
جواب: با ايمان و توبه، يعني اگر توبه كند و الاّ غير از توبه راهي براي بخشش شرك نيست. آنجا عرض نشد كه خداي سبحان مشرك را ميبخشد با توبه ميبخشد.
سؤال ...
جواب: آن بحث كلامي است محقّقين ميگويند توبهاش مقبول است. بحث فقهيش علي حدّه است. يعني توبه مرتدّ فطري در آن احكام اَربع مقبول نيست. قتل است، طلاق زوجه است كه عدّه وفات بايد بگيرد و مانند آن. در مسألهٴ طهارت است در مسأله طلاق است. در مسأله قتل است و مانند آن. اما حكم كلاميش پيش محقّقين مقبول است. يعني توبهاش عند الله مقبول است. جهنّم نميرود. ولي احكام دنيايي و فقهيش باقي است.
سؤال ...
جواب: مشرك كارهايش حبط است. *«قدمنا إلىٰ ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباء منثوراً»*﴿29﴾ مشرك كارش هباء منثور است مثل سراب است. *«عمالهم كسراب بِقيعةٍ يحسبه الظَّمَان ماءً»*﴿30﴾.
بنابراين، شفاعتي كه قرآن كريم مطرح ميكند غير از شفاعتي است كه در عرف ما دارج است. شفاعتي كه قرآن مطرح ميكند لسانش وسيعتر و عميقتر است و قسمت مهمّش راجع به مسائل تكويني است.
شفاعت در دنيا و آخرت
آنگاه اين مسأله هم در دنيا راه دارد هم در آخرت. چون اين آيهٴ سوم سورهٴ يونس كه بنحو اطلاق بيان كرد هم دنيا را شامل ميشود هم آخرت را. فرمود به اينكه *«ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ»* *«ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»*﴿31﴾ شما اگر بخواهيد مشكلات دنيايتان حلّ بشود از خدا بخواهيد نه از غير خدا چه اين كه در همين سورهٴ يونس باز مسألهٴ شفاعت را كه مطرح ميكند ناظر به مسائل تكويني و دنيايي است. آيهٴ هيجدهم سورهٴ يونس اين است كه: *«وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَيَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*﴿32﴾ وثنيّين كه بتها را شفعا ميدانستند براي حلّ مشكلات تكويني در دنيا بود اينها نه به قانون و وحي و رسالت معتقد بودند چون به وحي ميگفتند اساطير اولين است حلال و حرام معتقد نبودند. نه به قيامت معتقد بودند ميگفتند *«ءَإذا ضللنا في الأرض أئنّا لفي خلق جديد»*﴿33﴾ مرگ را نابودي ميدانستند و وحي را هم اسطوره ميپنداشتند پس نه به شريعت معتقد بودند نه به قيامت. شفاعتي كه معتقد بودند در مسائل تكويني بود و از معبودين دروغينشان ميطلبيدند. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه شفاعت مطلقاً از آنِ خداست. و از اين بتها كاري ساخته نيست و همين شفاعت مطلق را براي اولياي الهي ثابت كردهاند چه در دنيا چه در آخرت چه در مسائل تكويني چه در مسائل تشريعي به خواست خدا روشن ميشود. من الشفيع؟ الشفيع من هو؟
«الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
﴿1﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 23.
﴿2﴾ سورهٔ اعراف، آيهٔ 195.
﴿3﴾ سورهٔ حج، آيهٔ 73.
(4) سورهٴ يونس، آيهٴ 18.
﴿5﴾ سورهٔ حديد، آيهٔ 3.
﴿6﴾ سورهٔ فصّلت، آيهٔ 54.
(7) سورهٴ ق، آيهٴ 16.
(8) بحار، ج 46، ص 75.
(9) مستدرك الوسائل، ج 5، ص 120.
﴿10﴾ سورهٔ ملك، آيهٔ 1.
(11) بحار، ج 6، ص 19.
﴿12﴾ سورهٔ مائده، آيهٔ 38.
﴿13﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 10.
﴿14﴾ سورهٔ انعام، آيهٔ 164.
﴿15﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 186.
﴿16﴾ سورهٔ واقعه، آيهٔ 85.
﴿17﴾ سورهٔ ق، آيهٔ 16.
﴿18﴾ سورهٔ انفال، آيهٔ 24.
(19) بحار، ج 97، ص 388.
﴿20﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 27.
﴿21﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 26.
﴿22﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 26.
﴿23﴾ سورهٔ انبياء، آيات 28 ـ 29.
﴿24﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 18.
﴿25﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 3.
﴿26﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.
(27) بحار، ج 91، ص 387.
﴿28﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ فرقان، آيهٔ 23.
﴿30﴾ سورهٔ سورهٔ نور، آيهٔ 39.
﴿31﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 3.
﴿32﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 18.
﴿33﴾ سورهٔ سجده، آيهٔ 10.