اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرّحمٰن الرّحيم
﴿وَاتَّقُوا يَوْماً لاَ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (٤۸)﴾
توجه به قيامت، بهترين عامل انذار
براي انذار مردم بهترين عامل توجّه به قيامت است. در اين كريمه مانند ساير آيات راه نجات از عذاب خدا را مسدود ميداند فرمودند: در قيامت احدي بفكر كسي نيست هم عذاب قطعي است هم راه نجات بسته است آياتي كه راههاي نجات را مسدود كرد تا حدودي بيان شد.
روزي كه كسي بار ديگري را به دوش نميكشد
در سورهٴ مباركهٴ لا أقسم بيوم القيامة اينچنين آمده است كه آن روز راهي براي فرار نيست. آيهٴ ١٠ و ١١ اينچنين است كه *«يقول الإنسان يومئذٍ أين المفرّ ٭ كلاّ لاوزر ٭ إلي ربّك يومئذٍ المستقرّ»*﴿1﴾ انسان رنجديده در آن روز بدنبال فرارگاه حركت ميكند ميگويد مفرّ كجاست جواب ميشنود لاوزر، وزر يعني ملجأ يعني جاي سنگيني كه تكيهگاه باشد. وزر چون به معناي سنگيني است كوه و امثال كوه يك تكيهگاهي هستند پناهگاه فراريها. فرمود: *«لاٰوزر»* اصولاً جاي ملجأ و ملاذي نخواهد بود و چارهاي جز رفتن به زير پوشش حكم خدا نيست. *«إلي ربّك يومئذ المستقرّ»* مشابه بعضي از آيات گذشته در سورهٴ مباركهٴ فاطر آيهٴ ١٨ اينچنين است كه *«ولاتزر وازرة وزر اخريٰ»*﴿2﴾ اين لسان انبياء پيشين هم هست. لسان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم بود كه *«أن ليس للإنسان إلاّ ما سعىٰ ٭ وانّ سعيه سوف يريٰ»*﴿3﴾ در آن جا هم آمده است كه *«وألاّ تزر وازرة وزر اخريٰ»*﴿4﴾ بعد ميفرمايد اين سخنان در كلمات ابراهيم پيغمبر هست، در كلمات موسي است و امثال ذلك﴿عليهم الصلاة وعليهم السلام﴾ *«أنّ صحف إبراهيم وموسي»*﴿5﴾ اين معلوم ميشود كه مخصوص قرآن كريم نيست اين جزء سخنان عامّهٴ انبياء است در آيهٴ ١٨ سورهٴ فاطر ميفرمايد: *«ولاتزر وازرة وزر اخريٰ»*﴿6﴾ وازره آن نفسي است كه گناهكار است و گرفتار بار سنگين است. اين نفسي كه وازر است خود حامل وزر و ثقل خود هست ديگر وزر نفس ديگر را حمل نميكند، پس هر وازرهاي گرفتار حمل بار خود است. *«وإن تدع مثقلة الىٰ حملها لايحمل منه شئ»*﴿7﴾ در قيامت نه كسي بار ديگري را ميبرد نه بار كسي را ديگري ميبرد اين هر دو مطلب را در اين دو جمله نفي فرمود. امّا كسي بار ديگري را نميبرد فرمود: *«ولاتزر وازرة وزر اخريٰ»* يعني هيچ نفسي سنگيني گناه ديگري را حمل نميكند. هيچكسي بار ديگري را نميبرد امّا جملهٴ بعد كه فرمود: *«وإن تدع مثقلة إلي حملها لايحمل منه شئ»*﴿8﴾ يعني اگر كسي زير بار گناه خسته شد و احساس سنگيني كرد مثقله يعني نفسي كه بار سنگين بر او تحميل شد زير بار سنگين احساس خستگي ميكند. اين نفس اگر از ديگري كمك بخواهد كه مقداري بار او را حمل كنند اينچنين نيست كه حمل بكنند. پس اگر نفس مثقلهاي يعني كسي كه گناه بر او سنگيني ميكند آن دعوت كند، دعا كند ازكسي كمك بخواهد كه بار او را حمل كنند *«لايحمل منه شئ»* *«وإن تدع مثقلة إلي حِملها»*﴿9﴾ حِمل در برابر حَمل است. حَمل باري است كه در بطن است و حِمل باري است كه در ظهر است.
سؤال ...
جواب: نه، اين ناظر به سيّئات است. آن حقّ است كه وزين است و ثقيل است *«ولاتزر وازرة وزر اخريٰ»* اين نفي آن حكم اوّل *«وإن تدع مثقلة إلي حملها لايحمل منه شئ ولو كان ذاقربيٰ»*﴿10﴾ اين نفي حكم دوم يعني اگر كسي مثقّل شد بار گناه بر او سنگيني كرد اين از كسي خواست كه بار او را حمل كنند آن شخص بار اين فرد مبتلا به بار سنگين را حمل نميكند ولو آن شخص يعني آن كسي كه از او كمك خواستهاند ارحام انسان باشد از بستگان انسان باشد. *«ولو كان»* آن مدعوّ *«ذاقربيٰ»* با اين شخص قرابت و رحامتي داشته باشد. بنابراين، تاكنون ثابت شد كه بار انسان را جز خود انسان احدي نميبرد.
شفاعت، تنها راه نجات از عذاب قيامت
امّا تنها راهي كه براي مسألهٴ تخفيف گناه يا عفو گناه مطرح است مسألهٴ شفاعت است. البتّه مغفرت الهي عفو الٰهي بحثش جداست. در بين علل و عوامل امكاني تاكنون همهٴ اسباب و انساب نفي شده است فقط مسألهٴ شفاعت مانده است دربارهٴ شفاعت، آيات يكسان نيست. آيهٴ محلّ بحث اين است كه *«لايقبل منها شفاعة»* فرمود: *«لا يقبل منها شفاعة»* نه شفاعت نيست از او مقبول نيست. چه اين كه آيهٴ ١٢٣ همين سورهٴ مباركهٴ بقره اين است كه: *«واتّقوا يوماً لاتجزي نفس عن نفس شيئاً ولايقبل منها عدلٌ ولاتنفعها شفاعة»*﴿11﴾ شفاعت بحال او نافع نيست نه اصلاً شفاعتي نيست. چون بعدها روشن خواهد شد بخواست خداي سبحان كه شفاعت درجاتي دارد آنها كه اهل تقوايند و اهل بهشتند هم نيازمند به شفاعتند براي ترفيع درجه شفاعت شامل حال بهشتيان هم ميشود در اين كريمه فرمود شفاعت بحال مجرمين و تبهكاران نافع نيست نه اصلاً شفاعتي نيست.
ـ مرجع ضمير *«منها»* در آيه، *«نفس»* دوّم است
از آيهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره استفاده ميشود كه اين ضميرها نوعاً به اين نفس ثاني بر ميگردد نه نفس اوّل. هيچكدام به نفس اوّل بر نميگردد چون بعضيها در همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره احتمال دادهاند گفتهاند به اينكه: *«واتّقوا يوماً لاتجزي نفس عن نفس شيئاً ولايقبل منها شفاعة»* منها به نفس اوّل بر ميگردد *«ولايؤخذ منها»* اين منها به نفس دوم بر ميگردد. از نفس اوّل شفاعت مسموع نيست از نفس دوّم عَدل و عِدل مأخوذ نيست. آنكه قدرت شفاعت دارد شفاعت او نافع نيست اين شخصي كه گرفتار است در برابر گرفتاري از او فديه قبول نميكنند. امّا به استناد همين آيهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره هر دو ضمير به نفس ثاني بر ميگردد و اين سياق هم محفوظ است. امّا در آيهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره اين است كه فرمود: *«ولايقبل منها عدل»*﴿12﴾ يعني از نفس ثاني اين نفس دوم است كه گرفتار عذاب است نفس اوّل بايد جازي باشد. نفس دوم بايد مجزي باشد. *«لاتجزي نفس عن نفس شيئاً ولايقبل منها»* از اين نفس عدلٌ *«ولاتنفعها شفاعة»*﴿13﴾ يعني به حال اين نفس دوم كه گرفتار است شفاعت سودمند نيست. به قرينهٴ اين آيهٴ ١٢٣ سورهٴ بقره ميشود هر دو ضميري كه در آيهٴ محل بحث است به همين نفس ثاني ارجاع داد. *«لايقبل منها شفاعة»* يعني او اگر بخواهد كسي را شفيع بياورد از او پذيرفته نميشود نه اينكه او اگر بخواهد شفاعت كند. او اگر بخواهد استشفاع كند، شفيع طلب كند از او شفاعت مقبول نيست. نه او اگر بخواهد از كسي شفاعت كند علىٰ ايّ حال، در اين آيات، اصل شفاعت نفي نشد سودمندي شفاعت نسبت به مجرمين نفي شد. پس اگر آيهاي دلالت كرد كه در قيامت شفاعت هست با اين آيات ياد شده مزاحم نيست.
اطلاق و تقييد در آيات شفاعت
و امّا آيهٴ ٢٥٤ سورهٴ مباركهٴ بقره اين اصلاً شفاعت را در قيامت نفي ميكند. ميفرمايد: *«يا أيّها الّذين ٰامنوا أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتي يومٌ لابيع فيه ولاخلّة ولاشفاعة»*﴿14﴾ قيامت يك روزي است كه اصلاً در او بيع نيست، خلّت و ارتباط با خليل و دوست نيست و شفاعت نيست. اصلاً در قيامت شفاعت نيست اين يا لا نفي جنس است يا غير جنس بالقول المطلق شفاعت را نفي ميكند چه اين كه بيع و خلّه را هم نفي ميكند. اگر آيات ديگري شفاعت را اثبات كرد با اين آيه بايد سنجيد و اطلاق اين را تقييد كرد امّا آن آياتي كه شفاعت را اثبات ميكند با اين آياتي كه ميفرمايد براي كفّار و تبهكاران شفاعت سودي ندارد اصلاً مزاحم نيستند تا اطلاق و تقييد طرح بشود پس يك طائفه از آيات ميگويد به حال كفّار و مجرمين شفاعت نافع نيست. نه اصلاً در قيامت شفاعتي نيست اگر در يك سلسله از آيات بفرمايد در قيامت شفاعتي هست با اين آيات ياد شده اصلاً معارض نيست تا تقييد بشود اطلاقش ولي اگر در يك سلسله از آياتي شفاعت را في الجمله اثبات كند با اين آيهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره كه بالجمله شفاعت را نفي ميكند بالقول المطلق، معارض است البتّه راهش هم تقييد است. يعني اين اطلاق را با آن مقيِّدها بايد تقييد كرد. چنانكه در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيهٔ بعدياش كه آيه ٢٥٥ ميفرمايد: *«من ذالّذي يشفع عنده إلاّ بإذنه»*(15) اين *«من ذالّذي يشفع عنده إلاّ بإذنه»* اصل شفاعت را في الجمله اثبات ميكند، چه در دنيا چه در آخرت، در قيامت يا در غير قيامت اگر كسي بخواهد شفاعت كند خدا بايد اذن بدهد. پس همين آيهٴ بعد سورهٴ بقره يعني آيهٴ ٢٥٥ مقيِّد آيهٴ قبل است يعني آيهٔ ٢٥٤ است. آيه ٢٥٤ ميفرمايد اصلاً شفاعت نيست آيه بعد ميفرمايد كه: اگر كسي بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد. معلوم ميشود في الجمله شفاعتي هست.
سؤال ...
جواب: بله، اين دربارهٴ كساني است كه خداي سبحان شفاعت را شامل حال آنها نميكند. دربارهٴ كفّار و منافقين شفاعت نيست. چون اگر كسي بخواهد شفيع بشود بايد خدا اذن بدهد و اگر بخواهد مشفوعٌ له بشود بايد دين او خدا پسند باشد كه *«لايشفعون إلاّ لمن ارتضي»*﴿16﴾ كسي مشمول شفاعت ميشود كه دين او مرضي باشد. لذا در سورهٴ توبه به رسول خدا فرمود دربارهٴ منافقين هفتاد بار هم استغفار كنيد استغفار شما سودمند نيست.
آن در مسألهٴ اينكه مشفوعٌ له چه گروهياند بحث خواهد شد.
سؤال ...
جواب: بالاخره وقتي تقييد كرديم ميشود. بايد تقييد بكنيم.
سؤال ...
جواب: آنها خواستند بگويند كه *«لايقبل منها شفاعة»* اين ضمير منها به نفس اوّل برميگردد و آن *«لايؤخذ منها عدل»* به نفس دوم بر ميگردد. ميشود هر دو ضمير را به نفس دوم برگرداند كه سياق محفوظ بماند و آيهٴ ياد شدهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره هم تأييد كند.
سؤال ...
جواب: يكي از مصاديقش آن است. مرحوم فيض در صافي و ديگران از تفسير قمي نقل كردند اين است تطبيق است نه تفسير. يعني از مرگ به بعد همه زير پوشش اين احكام هستند. لحظهٴ مرگ و برزخ به بعد ديگر اسباب و انساب از انسان قطع است انسان مهمان عمل خودش است و به وسيلهٴ شفاعت يا عدل يا فديه بخواهند اصل موت برداشته بشود يا زمان موت برداشته بشود اينچنين نيست. آن را به عنوان تطبيق ذكر فرمودند نه تفسير.
سؤال ...
جواب: *«إلاّ بإذنه»* يعني ميشود به اذن خدا شفاعت كرد.
سؤال ...
جواب: نه *«إلاّ بإذنه»* اين بإذنه تثبيت شفاعت مأذون است. آن آيهٴ قبل اصلاً نفي جنس است لاشفاعة مثل *«لابيع فيه ولاخلّة ولا شفاعة»*﴿17﴾ اصلاً آن روز، روز شفاعت نيست. مگر آنروز روز خريد و فروش است تا كسي اذن بدهد؟ روز، روز داد و ستد نيست *«لاٰبيع»* يعني آن نظام، نظام خريد و فروش نيست. آيا اين جملهاي كه دارد *«لابيع فيه ولاخلّة ولاشفاعة»* هر سه يكسانند همانطوري كه در قيامت خريد و فروش نيست اصلاً شفاعت نيست؟ خريد و فروش نيست نه با اذن نه بي اذن. اصلاً كسي كالايي ندارد بفروشد. آيا نفي شفاعت مثل نفي بيع است يا نه؟ در آيات شفاعت را از بيع و خلّه استثناء كرده است فرمود: در قيامت اصلاً بيع نيست ولي در قيامت شفاعت هست منتها به اذن خدا.
سؤال ...
جواب: اين اختصاصي به دنيا ندارد چون قسمت مهمّ شفاعت براي آخرت است. نه، اين كه نميشود قدر متيقن را خاررج كرد، نوعاً مسألهٴ شفاعت را كه قرآن نفي ميكند ناظر به كار ديگران است كه براي فرشتگان و امثال آنها شفاعت قائل بودند. قرآن كريم ميفرمايد هيچ كسي شفيع نيست مگر اينكه خدا اذن بدهد. به بتها هم اذن نداده است. كه الآن در سورهٴ فاطر خواهيم خواند.
سؤال ...
جواب: اينها اطلاق ندارد اجمال دارد. يعني قضيّهٴ مهملهٴ است نه قضيّهٴ مطلقه. بر فرض هم باشد مطلق قابل تقييد است هم نفس اوّل تقييد شده است هم نفس دوم. يك عدّهاي در قيامت شافعند يك عدّهاي در قيامت مشفوعٌ له. هم نفس اوّل كه نفي شده است *«لاتجزي نفس عن نفس»*(18) هم از او عدّهاي استثنا شده كه بعضي شفيعند. *«لايملكون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿19﴾ هم *«عن نفس»* كه نفس ثاني است و مشفوعٌ له است اينها استثنا شدهاند *«لايشفعون إلاّ لمن ارتضيٰ»*﴿20﴾ مگر كسي كه خدا دين آنها را بپسندد. از هر دو گروه استثنا شدهاند آيهٴ سوّم سورهٴ يونس كه بقول مطلق مسألهٴ شفاعت را به اذن خدا تثبيت ميكند ميفرمايد به اينكه: *«ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذلكم الله ربّكم فاعبدوه»*﴿21﴾ اين البتّه بالقول المطلق شامل دنيا و آخرت ميشود خصوص آخرت نيست. در همين سورهٴ يونس آيهٴ ١٨ اين است. ميفرمايد: *«ويعبدون من دون الله مالا يضرّهم ولاينفعهم ويقولون هؤلاء شفعاؤنا عندالله قل أتنبّؤن الله بما لايعلم في السموات ولا في الأرض سبحانه وتعالىٰ عمّا يشركون»*﴿22﴾ وثنييّن كه بتها را ميپرستيدند به عنوان اينكه اينها شفعاء عندالله هستند. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه: اينها شفيع نيستند اگر بودند معلوم خدا بود. چون هرچه شيء بر او صادق است و هستي دارد خدا ميداند و چون خدا نميداند پس معلوم ميشود نيست. البتّه شفاعتي كه وثنيّين قائل بودند مربوط به دنيا بود نه آخرت. چون آنها منكر قيامت بودند آنها ميگفتند: انسان با مرگ نابود ميشود. قيامت را معتقد نبودند، تجرّد روح را معتقد نبودند مسألهٴ برزخ و قبر را معتقد نبودند. آنها فقط به خدايي معتقد بودند كه اين نظام را آفريد و از انسان كاري نميخواهد. خدا را به عنوان خالق قبول داشتند و به عنوان ربّ الارباب هم ميپذيرفتند ولي به عنوان اينكه ربّ انسان باشد و ربّ موجودات جزئي باشد و تدبير كارهاي جزئي به عهدهٴ او باشد اين را نميپذيرفتند. قهراً او را هم عبادت نميكردند و مرگ را هم زوال و نابودي ميدانستند. ميگفتند: انسان با مردن نابود ميشود. *«ءاذا ضللنا في الأرض ائنّا لمبعوثون»*﴿23﴾ ما با مردن در زمين فرو ميرويم و نابود ميشويم. اينها به قيامت معتقد نبودند كه شفاعتي را كه ميپنداشتند ناظر به قيامت باشد اينها دربارهٴ امور دنيايي مسألهٴ شفاعت را مطرح ميكردند. منتها قرآن كريم ميفرمايد كه مسائل دنيا و مسائل آخرت يكسان است در بخش شفاعت، اگر كسي بخواهد شفاعت كند بايد خدا اذن بدهد و خداي سبحان به اين بتها اذن نداده است. در سورهٴ مباركهٴ مريم آيهٴ ٨٧ اينچنين است قبلش دارد كه: *«يوم نحشر المتّقين إلي الرّحمٰن وفداً»*﴿24﴾ متّقين را به عنوان يك هيأت و مهمان بر خداي سبحان وارد ميكنيم. امّا *«ونسوق المجرمين إليٰ جهنّم وِرداً»*﴿25﴾ تبهكاران را از پشت سر سوق ميدهيم و اينها را به طرف جهنّم راهنمايي ميكنيم آنگاه فرمود: *«لايملكون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرّحمٰن عهداً»*﴿26﴾ اين را دو نحو تطبيق كردهاند. گفتند كسي بخواهد شافع باشد بايد قبلاً عهدي را پيش خدا داشته باشد. يا كسي كه مشفوعٌ له باشد بايد مالك عهد الٰهي باشد. كه همان شهادت عهد است، ايمان عهد است و مانند آن. پس در اين كريمه كه مربوط به قيامت است شفاعت را في الجمله اثبات ميكند. پس با آيهٴ سورهٴ بقره كه بالجمله نفي كرد آن ميشود سالبهٴ كلّيّه اين ميشود موجبهٴ جزئيّه اين نقيض آن است و مقيِّد اوست.
در آنجا فرمود «لاشفاعة» در اينجا فرمود عدّهاي به اذن خداكه مالك عهدند شفاعت ميكنند. *«لايملكون الشفاعة الاّ من اتّخذ عندالرّحمٰن عهداً»* در سورهٴ طه آيهٴ ١٠٩ اينچنين است *«يومئذٍ لاتنفع الشّفاعة الاّ من أذن له الرّحمٰن و رضي له قولاً»*﴿27﴾ شفاعت نافع نيست مگر كسي با اذن خدا شفاعت كند. تا خدا اذن ندهد آنروز كسي سخن نميگويد. پس معلوم ميشود بعضيها حقّ شفاعت دارند اين دو مطلب از او استفاده ميشود: يكي اينكه اصل شفاعت في الجمله در قيامت هست يكي اينكه عدّهاي حقّ شفاعت دارند. پس در آنجا كه فرمود: *«لاتجزي نفس عن نفس»*﴿28﴾ كه نفس اوّل فاعل است هرگونه اثر را نفي ميكند يك عدّه از نفوس استثناء شدهاند. آنها كه خداي سبحان به قول آنها راضي است و به آنها اذن داده است آنها حقّ شفاعت دارند. في الجمله.
سؤال ...
جواب: آن هم برفرض صحّتش يك تقييد اطلاقي است. چون آن روايت مقيِّد اين مطلق است نه اينكه آيه مطلق نباشد. اين تطبيق فرمود حضرت آن را بر جريان احتضار به بعد فرمود عند الموت قابل تغيير و تبديل نيست. موت را نميشود با شفاعت از بين برد يا وقتش را تأخير انداخت. اين همانطوري كه عرض شد بيان مصداقي از مصاديق نفي شفاعت است. تطبيق است نه اينكه تفسير باشد. و اين آيه مفهومش اين باشد. آيه مفهومش مطلق است منتها مصداق خاصش را حضرت بيان كردند.
در سورهٴ انبياء وقتي مسألهٴ شفاعت را مطرح ميفرمايد آيهٴ ٢٨ اينچنين است. دربارهٴ فرشتگان سخن ميفرمايد كه *«لايسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون ٭ يعلم ما بين أيديهم وما خلفهم ولايشفعون الاّ لمن ارتضيٰ»*﴿29﴾ اين اختصاصي به آخرت ندارد فرشتگان حقّ شفاعت ندارند مگر نسبت به كسي كه مرتضاي خدا باشد. دين او خدا پسنديده باشد. آنها هم در دنيا ميتوانند شفاعت كنند هم در آخرت، وسيله باشند كه رحمت خاصّ خدا به آنها برسد. در دنيا يا در آخرت. در سورهٴ مباركهٴ سبأ دربارهٴ نفي شرك و بتپرستي ميفرمايد كه شما اگر غير خدا را ميخواهيد بپرستيد براي يك هدفي است و هيچيك از اهدافتان با پرستش غير خدا حاصل نميشود براي اينكه غير خدا مالك چيزي نيست. آيه ٢٢ و ٢٣ سورهٴ سبأ: *«قل ادعوا الّذين زعمتم من دون الله لايملكون مثقال ذرّةٍ في السموات ولا في الأرض وما لهم فيهما من شرك وما له منهم من ظهير»*﴿30﴾ كه اين در بعضي از بحثهاي قبل هم بحثش گذشت يعني اين بتها كه معبود شماست به هيچ نحو مالك ذرّهاي از ذرّات چه در آسمان چه در زمين نيستند. هيچ سهمي ندارند نه بالاستقلال نه بالمشاركة نه بالمظاهرة نه بالشّفاعة. چون اگر كسي بخواهد كاري انجام بدهد بايد در آن كار يك سهمي داشته باشد يا بالاستقلال مالك آن كار باشد يا بالاشتراك مالك آن كار باشد يا دستيار مالك باشد يا پيش مالك مقرّب باشد كه شفاعت او مقبول باشد، غير از اين چهار راه راهي براي تأثير نيست. اگر يك كسي خواست كاري انجام بدهد يا بايد بالاستقلال مالك آن كار باشد يا او و ديگري با هم مالك آن كار باشند او سهمي در آن كار داشته باشد يا همهٴ كار مال ديگري است ولي او دستيار و كمك ديگري است يا نه ديگري بالاستقلال مالك است و اين شخص نه مالك است نه شريك است نه دستيار ولي پيش او موجّه و آبرومند است اگر خواهش كند خواهش او ردّ نميشود. يكي از اين چهار راه است. فرمود: اين بتهاي شما نه بالاستقلال مالك ذرّهاي هستند نه بالاشتراك مالك ذرّهاي هستند نه بالمظاهرة ظهير و دستيار خداي سبحانند نه حقّ شفاعت دارند. آن سه امر اوّل را در آيهٴ قبل نفي كرده است. مسألهٴ شفاعت را در آيهٴ بعد نفي كرد. فرمود به اينكه: *«قل ادعوا الّذين زعمتم من دون الله»* هر كسي كه غير خداست اگر بخوانيد سودي نميبريد چرا؟ براي اينكه اينها *«لايملكون مثقال ذرّة»* به اندازهٴ وزن يك ذرّه مالك نيستند. *«في السمٰوات ولافي الأرض»* چه در زمين چه در آسمان اين نفي استقلال نفي آن قسم اوّل، اگر بالاستقلال مالك ذرّه نبودند بالاشتراك هم در ذرّه سهيم نيستند. *«وما لهم فيهما من شركٍ»* نه تنها بالاستقلال مالك ذرّهاي نيستند بالاشتراك هم مالك نيستند كه شريك الله باشند. يك مقدار مال خدا باشد يك مقدار مال اينها. يا مشاع يا مفروز در يك ذرّهاي اينها حقّ شركت هم ندارند، اين دو *«وماله منهم من ظهيرٍ»* اين سوم فرمود اينچنين نيست كه خدا بالاستقلال مالك باشد اينها نه بالاستقلال مالك باشند نه بالاشتراك ولي ظهير و پشتيبان خدا باشند. كمك كار خدا باشند كه از اين راه بخواهند نفوذ داشته باشند اين هم نيست چون خدا ظهير نميخواهد. پس غير خدا مالك ذرّهاي نيست لا بالاستقلال لابالاشتراك لابالمظاهرة. پس اگر خواست كاري انجام بدهد لابد بايد از راه شفاعت باشد اين شفاعت را هم در آيهٴ بعد نفي كرد فرمود كه گرچه شفاعت هست ولي كسي حقّ شفاعت ندارد مگر به اذن خدا، خدا هم به اين بتها اذن نداده است *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»*﴿31﴾ مگر خدا اذن بدهد و دربارهٴ بتها هم كه چنين اذني نداد. پس هيچ فرض ندارد كه اينها كاري بتوانند انجام بدهند نه پيش خدا موجّه هستند نه ظهير و پشتيبان خدايند نه شريك خدايند نه مالك ذرّهاي هستند. و بيش از اين راههاي چهارگانه فرض ديگر ندارد و همهٴ اين راهها را خدا بست. منتها دربارهٴ آن سه راه استثنا نكرد نفرمود مگر كسي كه خدا بخواهد دربارهٴ آن سه امر اصلاً استثنا نفرمود چون ممكن نيست كسي مالك يك ذرّهاي باشد بالاستقلال يا بالاشتراك يا بالمظاهره. لذا استثنا نفرمود. ولي شفاعت كه آبرومندي پيش خداست اين يك تقرّب پيش خداست اين را استثنا فرمود. اين را في الجمله امضا كرد و مربوط به اذن خود دانست. فرمود: *«ولاتنفع الشفاعة عنده إلاّ لمن أذن له»* مگر براي كسي كه اينها اذن بدهند. اگر كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد اگر هم كسي خواست مشفوعٌ له باشد باز هم بايد مأذون باشد.
سؤال ...
جواب: بله، البتّه وليّ در آن سه امر ياد شده، اذن نيست اصلاً كسي قابل نيست تا خدا اذن دستياري به او بدهد. اگر خدا غنيّ محض است و مالك صرف است بيده الملك و ديگري مالك چيزي نيست. مالك خودش نيست فضلاً از غيرتا خدا اذن بدهد آن سه امر قابليت نيست براي فرضي و كسي تا خدا اذن بدهد امّا شفاعت يك تقرّب عند الله است كه البتّه با اذن حلّ ميشود.) بنابراين، در موارد ياد شده شفاعت را في الجمله اثبات فرمود. در سورهٴ زخرف آيهٴ 85 اينچنين است قبلش فرمود: *«وتبارك الّذي له ملك السموات والأرض وما بينهما وعنده علم الساعة وإليه ترجعون»*﴿32﴾ آنگاه فرمود: *«ولايملك الّذين يدعون من دونه الشفاعة الاّ من شهد بالحقّ وهم يعلمون»*﴿33﴾ آنها كه شاهد حقّند حقّ شفاعت دارند پس شفاعت را في الجمله اثبات فرمود.
ـ خدا اوّل شفيع و شفاعت ديگران ظهور شفاعت اوست
امّا اين معنايش تفويض نيست كه خداي سبحان، حق شفاعت را به كسي داده باشد چون شفيع مطلق خداست اگر به كسي حقّ شفاعت ميدهد نه يعني تفويض كرده است اين حق را به كسي واگذار كرده است چون تفويض چه در دنيا چه در آخرت مستحيل است از قدرت بيكران حق نميشود چيزي را كاست و به كسي داد. لذا در سورهٴ زمر آيهٴ ٤٤ ميفرمايد گرچه ما به يك عدّهاي حقّ شفاعت داديم شافعيني در قيامت هستند منتها به حال يك عدّه سودمند نيست كه *«فما تنفعهم شفاعة الشّفاعين»*﴿34﴾ عدّهٴ فراواني شفاعت ميكنند كه شافعين در قيامت هستند منتها به حال كفّار و منافقين سودمند نيست لٰكن در آيهٴ ٤٤ سورهٴ زمر ميفرمايد: *«أم اتّخذوا من دون الله شفعاء قل أولو كانوا لايملكون شيئاً ولايعقلون»*﴿35﴾ آنها حقّ شفاعت دارند؟ *«قل لله الشفاعة جميعاً له ملك السموات والأرض ثمّ إليه ترجعون»*﴿36﴾ تمام شفاعتها از آن خداست يعني اگر به كسي حقّ شفاعت داده شد اين تفويض نيست اين ظهور شفاعت خداست. آنگاه آن انسان كامل يا آن فرشته كه شفيع باذن الله است مظهر شفيع خواهد بود. يكي از اسماء حسناي خداي سبحان اين است كه او شفيع است. اگر اهل بيت(عليهمالسّلام) شفيعند فرشتگان شفيعند اينها مظهر اين فعل حقّند. اسم فعلند. لذا در اين آيهٴ ٤٤ سورهٴ زمر ميفرمايد: تمام شفاعت از آن خداست نه اينكه خدا و غير خدا شفيع هستند. خدا شفيع است ديگري هم شفيع است! اين اصولاً بيان قرآن كريم است در اوصاف كماليّه. دربارهٴ قوّت اينچنين فرمود، دربارهٴ عزّت اينچنين فرمود، در مسألهٴ عزّت گاهي ميفرمايد: *«للّه العزّة ولرسوله وللمؤمنين»*﴿37﴾ خب هم خدا عزيز است هم پيامبر عزيز است هم مؤمنين عزيزند يعني اينها در عرض هم هستند؟ اگر عزّت خدا نامحدود است جا براي غير ميگذارد كه غير عزيز بشود؟ لذا در بخش ديگر قرآن فرمود: *«العزة لله جميعاً»*﴿38﴾ تمام عزّتها از آن خداست. پس اگر مؤمن عزيز است مظهر آن عزّت حق است. نه اينكه خدا عزّت دارد مؤمنين هم عزّت دارند يا انبياء هم عزّت دارند. دربارهٴ قوّه هم اينچنين است. اگر موجودي را مثلاً جبرئيل(سلام الله عليه) را اگر آن حضرت مراد باشد كه *«علّمه شديد القويٰ»*﴿39﴾ يا قوّهاي كه به انسانها نسبت داد فرمود: *«يا يحييٰ خذ الكتاب بقوّة»*(40) يا به ديگران فرمود: *«خذوا ما ٰاتيناكم بقوّةٍ»*﴿41﴾ يا به مجاهدان اسلامي فرمود: *«وأعدوّا لهم ما استطعتم من قوّة»*﴿42﴾ در بخش ديگر فرمود: *«القوّة لله جميعاً»*﴿43﴾ همهٴ توان از آن خداست. نه اينكه خدا قوي است ديگري هم قوي است. ديگري مظهر اسمي از اسماي حسناي فعليّهٴ خداي سبحاناند شفاعت هم اينچنين است اگر معصومين(عليهم السّلام) شفيعند مظهر اللهاند كه شفيع است. اينچنين نيست كه اينها هم شفيعند خدا هم شفيع است منتها شفاعت خدا يك قدري بيشتر است. اگر شفاعت خدا نامحدود است جا براي غير نميگذارد كه غير حقّ شفاعت داشته باشد در برابر خدا بلكه غير مظهر خداست. لذا تا خدا اذن ندهد فرض ندارد كسي شفيع باشد. نه اينكه اينها شفيعند منتظرند خدا اذن بدهد تا خدا نخواهد كسي شفيع نخواهد بود. نه اينكه عدّهاي دلشان ميخواهد كه شفاعت كنند ولي منتظرند كه خدا اذن بدهد نه آن آمادگيشان هم تا اذن خدا نيايد حاصل نميشود. اينها كسانياند تا آن خداي سبحان نخواهد اينها چيز نميطلبند. بنابراين، اگر در آيهٴ ٢٥٤ سورهٴ بقره شفاعت مثل بيع و خلّت بالقول المطلق نفي شد در بسياري از آيات شفاعت في الجمله اثبات شد. اين همه آياتي كه شفاعت را اثبات كرده است هم اصل شفاعت را هم مشفوعٌ له را، و هم شفيع را همه و همه مقيّد اطلاق اين آيهاند معلوم ميشود في الجمله شفاعت حق است. مسائل بعد ميماند.
«والحمدلله ربّ العالمين»
پاورقيها:
﴿1﴾ سورهٔ قيامت، آيات 10 ـ 12.
﴿2﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿3﴾ سورهٔ نجم، آيات 39 ـ 40.
﴿4﴾ سورهٔ نجم، آيهٔ 38.
﴿5﴾ سورهٔ اعلي، آيهٔ 19.
﴿6﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿7﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿8﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿9﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿10﴾ سورهٔ فاطر، آيهٔ 18.
﴿11﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 123.
﴿12﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 123.
﴿13﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 123.
﴿14﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
(15) سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
﴿16﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.
﴿17﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 254.
(18) سورهٴ بقره، آيهٴ 123.
﴿19﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 87.
﴿20﴾ سورهٔ انبياء، آيهٔ 28.
﴿21﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 3.
﴿22﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 18.
﴿23﴾ سورهٔ سجده، آيهٔ 10.
﴿24﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 85.
﴿25﴾ سورهٔ مريم، آيهٔ 86.
﴿26﴾ سورهٔ يونس، آيهٔ 3.
﴿27﴾ سورهٔ طه، آيهٔ 109.
﴿28﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ انبياء، آيات 27 ـ 28
﴿30﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 22.
﴿31﴾ سورهٔ سبأ، آيهٔ 23.
﴿32﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 85.
﴿33﴾ سورهٔ زخرف، آيهٔ 86.
﴿34﴾ سورهٔ مدثّر، آيهٔ 48.
﴿35﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 43.
﴿36﴾ سورهٔ زمر، آيهٔ 44.
﴿37﴾ سورهٔ منافقون، آيهٔ 8.
﴿38﴾ سورهٔ نساء، آيهٔ 139.
﴿39﴾ سورهٔ نجم، آيهٔ 5.
(40) سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
﴿41﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 63.
﴿42﴾ سورهٔ انفال، آيهٔ 65.
﴿43﴾ سورهٔ بقره، آيهٔ 165.