اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ (35) سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّي عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40) وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ (42) وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يُنقَذُونَ (43) إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتَاعاً إِلَى حِينٍ (44)﴾
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد؛ لذا مطالب محوري آن بايد اصول دين باشد از اين جهت در بحثهاي اين سوره گاهي توحيد, گاهي وحي, گاهي نبوّت و مسئله معاد مطرح است. تقريباً بعد از مسئله توحيد بيش از هر چيزي مسئله معاد را طرح ميكند.
مقصود از ﴿وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ و شرط عمل شيطان شدن آن
در آيه 34 فرمود اين آيات الهي را كه شما در كشاورزي و مانند آن ميبينيد ما براي شما مقدّر كرديم تا شما از ميوههاي اين درخت استفاده كنيد و از آنچه دسترنج شماست بهره ببريد كه درباره ﴿عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ چهار احتمال بود كه احتمال «ما» موصوله تقريباً تقويت شد؛ لكن بهرههايي كه از ميوههاي درخت برده ميشود، اگر از درخت انگور و اگر از درخت خرما درخت بهره حلال برده نشود آن «ممّا عملت ايديهم» نيست، آن را ذات اقدس الهي همانطوري كه در سوره مباركه «مائده» مقرّر فرمود عمل شيطان ميداند؛ در سوره «مائده» آيه نود اينچنين گذشت: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾، اگر از ميوه درخت ـ خواه از درخت انگور و خواه از درخت خرما ـ شراب درست شد، اين عمل شيطان است و عمل انسان نيست و اگر خداي سبحان فرمود از ميوه درخت ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ استفاده كنند و شاكر باشند، معلوم ميشود آن بهرههايي كه انسان از ميوه درخت، از شيره انگور، از ربّ انگور، از شربت انگور و مانند آن ميبرد مراد است و اگر حرام بود ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است نه ﴿مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾.
زوجيّت, ضامن بقاي نسل و نگاه ملكوتي اسلام به نكاح انسان
اين قسمت را كه مشخص فرمود وارد نعمتهاي بعدي ميشود، در نعمتهاي بعدي فرمود خدا از هر نقص و عيبي منزّه است و براي اينكه نسلها تكثير شود در گياهان نكاح را مقرّر كرد, در حيوانات نكاح را مقرّر كرد و در انسانها هم نكاح را مقرّر كرد; لكن انسان از آن جهت كه خليفه الهي است، نكاحي كه براي انسانها مقرّر كرده است غير از ازدواج و اجتماع مذكر و مؤنث است، اين همان «النِّكَاحُ سُنَّتِي»[1] است كه انبيا آوردند و همان بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ» اين يك نگاه ملكوتي است به مسئله نكاح که فرمود: «النِّكَاحُ سُنَّتِي»؛ ما ازدواج نياورديم، ما اجتماع نر و ماده نياورديم, اجتماع مذكر و مؤنث نياورديم، ما نكاح آورديم كه اين نصف دين را حفظ ميكند. به هر تقدير براي حفظ نسل چه در گياه، چه در نبات و چه در انسان اين زوجيّت را مطرح فرمود، منتها هر چه بالاتر ميآيد اين زوجيّت رقيقتر ميشود تا به مسئله انسان ميرسد كه ميشود نكاح.
معناي «سَلَخ» و مقصود از ﴿انسَلَخ﴾ در آيه
بعد از اينكه جريان زمين و آثار كشاورزي زمين و موجودات زميني را مطرح كردند رسيدند به مسائل آسمان که فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾؛ «سَلخ» آخر ماه است، «غرّه» اول ماه است. در تقويمهاي سابق مينوشتند كه فلان ماه «سلخ» دارد, فلان ماه «سلخ» ندارد, «سلخ» ندارد؛ يعني سي روز کامل نيست و 29 روز است؛ اين اصطلاحي نجومی بود که در تقويمها مينوشتند كه فلان ماه «سلخ» ندارد؛ يعني آخر ندارد، وقتي هم كه گفته ميشد ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾[2] اين «انسلاخ»؛ يعني انقضا, وقتي اين چهار ماه پيمان مسلمانها با دولت شرك منقضي شد، آنگاه شما برابر آن اصول كلي خودتان عمل كنيد. اين ﴿الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ كه در اوايل سوره مباركه «توبه» است غير از ﴿الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ معروف است كه چهار ماه حرام است؛ يعني «رجب»، «ذيقعده»، «ذيحجّه» و «محرّم». اين «أشهر حُرُم»؛ يعني آن چهار ماهي كه شما با مشركان تعهّد بستيد، اگر آن چهار ماه منقرض شد ديگر تعهّدي نداريد. غرض آن است كه «انسلخ»؛ يعني «انقضي»، اما اينجا كه فرمود: ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ معناي آن اين است كه روز در درون شب بود و از درون شب ما اين را بيرون آورديم. پس گاهي «سلخ»؛ يعني آخر, گاهي «سلخ»؛ يعني انقضا, گاهي هم «سلخ»، چون با «مِن» استعمال شد معناي آن اين است كه از او درآورديم، اين با «ايلاج» هماهنگ است. گاهي كلّ «ليل» در برابر كلّ «نهار» مطرح ميشود که اين را در سوره مباركه «اعراف» چنين فرمودند: ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾؛ يعني اين زمين كه حركت ميكند آن چهره زمين كه روبهروي آفتاب است روشن است و چون اين زمين حركت ميكند، همين كه حركت كرد از روبهروي آفتاب بيرون رفت جاي آن را سايه ميگيرد، ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾؛ يعني «جعل الله الليل غاشية النهار» كه اين در سوره مباركه «اعراف» بحث آن گذشت، آيه 54 سوره «اعراف» اين بود كه ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ كه دو مفعول گرفت; يعني «يجعل الله الليل غاشية النهار»، پردهٴ شب روي روز قرار ميگيرد؛ يعني آن جايي را كه روز روشن كرده بود، حالا چون زمين حركت كرد به دنبال اين حركتِ زمين, سايه به دنبال اين نور مرتب حركت ميكند. ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾؛ يعني «سريعاً»، اينطور نيست كه يك جاي خالي باشد نور رفته و سايه نيامده, اگر نور جايي را ترك كرده باشد فوراً همانجا را سايه پر ميكند. وقتي زمين كُروي است و حركت ميكند آن بخش از زمين كه روبهروي آفتاب است روشن است و همين كه برگشت سريعاً آنجا را سايه ميگيرد كه ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾ اين هم كاري با «سَلخ» ندارد.
عدم دلالت ﴿انسَلَخ﴾ در آيه بر داخل بودن شب در روز
پس «سَلخ» گاهي به معني آخر ماه است در برابر «غرّه», گاهي به معناي انقضاست كه ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ﴾،[3] گاهي به اين معناست كه «ليل» به دنبال «نهار» است ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾، اما هيچكدام از اينها معناي آن اين نيست كه اينها داخل هم هستند و ما يكي را از ديگري درميآوريم، اين با آن مسئله «ايلاج» ميتواند هماهنگ باشد. اگر ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾، آنجايي كه ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[4] شد، اين «نهار» ميرود درون شب و شب روپوش اين «نهار» است، وقتي اين روز را گرفتند «سلخ» كردند و از درون اين «ليل», اين «نهار» را درآوردند ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، منتها اگر «نهار» در درون شب باشد، درون شب بايد روشن باشد؛ يعني آن طرف زمين، وقتي كه ما اين درون روشن را گرفتيم درون بايد تاريك باشد، اما از اينكه دارد ما «سَلخ» كرديم مناسب آن است كه نور روپوش، جامه و لباسي براي شب است، وقتي ما اين لباس را از تنِ شب در آورديم تاريكيِ آن روشن ميشود; منتها سيدناالاستاد فرمايش ايشان اين است كه اگر اين «سَلخ» به معناي «نزع» باشد بايد با حرف «عن» استعمال شود نه با حرف «من»؛[5] ولي آن كلمه «سَلخ» را بايد رعايت كرد نه به دنبال «من» و «عن» بود، «سَلخ» يعني چه؟ اگر «سَلخ»؛ يعني ما از درون ميكَنيم، پس معلوم ميشود بيرون تاريك است و درون هم ميشود تاريك; ولي اگر «سَلخ» مربوط به بيرون باشد درون كه تاريك است بيرون هم تاريك است؛ يعني فضا, فضاي تاريك خواهد بود.
علت طرح مسئله سَلَخِ نهار از ليل در قرآن
منتها نكته اساسي كه قرآن سلخِ نهار از «ليل» را مطرح ميكند, سلخِ ليل از «نهار» را مطرح نميكند، براي آن است كه ميفرمايد اصل براي شما تاريكي و نداري و فقر و فلاكت است، شما اينطور هستيد كه ما اگر اين روشنايي ظاهر را از شما بگيريم همان فقر و فلاكت و تاريكيِ شما روشن ميشود وگرنه اگر «ايلاج الليل في النهار» و «ايلاج النهار في الليل» است، آنجا كه «ايلاج الليل في النهار» شد «نسلخ منها الليل فاذا هم مبصرون» بايد اينطور هم باشد، در حالي كه در قرآن چنين آيهاي نيست كه بگويد ما شب را از روز سلخ ميكنيم اينها در فضاي روشن قرار ميگيرند؛ اين براي ارشاد آن است كه اصل براي انسان فقر و تاريكي و نداري است، ما اگر اين قشر روشن را از شما برداريم در ظلمت و تاريكي ميافتيد؛ لذا از اين جهت فرمود: ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ غرض آن است كه هم بايد كلمه «مِن» و «عن» مطرح شود و هم اصلِ واژه «سَلخ» ملحوظ باشد؛ ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ عكس آن ديگر نيست كه «و آية لهم النهار نسلخ منه الليل فإذا هم مبصرون».
نظم در حركت خورشيد و ماه, سبب تحقّق فصول چهارگانه و تأمين ارزاق
بعد فرمود ما نظمي قرار داديم كه فصول چهارگانه را به همراه دارد، براي اينكه بشر غذا ميخواهد. اگر يك فصل باشد؛ مثلاً هميشه زمستان باشد يا هميشه بهار باشد يا هميشه پاييز باشد يا هميشه تابستان باشد غذاي مردم تأمين نميشود ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾,[6] ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾؛ يعني فصول چهارگانه, پس تحقّق فصول چهارگانه ضروري است، براي اينكه بشر غذا ميخواهد و موادّ غذايي او با تغيّر فصول چهارگانه تأمين ميشود. اگر «شمس» كه مدار خود را در 365 روز طي ميكند و اگر ماه كه مدار خود را در 29 يا سی روز طي ميكند، آن «شمس» مقداري راه خود را سرعت ببخشد گاهي ميبينيد دو فصل در يك ماه قرار ميگيرد، چون ماههاي قمري كه ميدانيد فصول چهارگانه ندارد و اصلاً ماه قمري با كشاورزي و زندگي مردم كار ندارد؛ گاهي تابستان است, گاهي زمستان است, گاهي پاييز است, گاهي بهار است. ماههاي قمري براي تأمين فصول چهارگانه و تأمين ارزاق و حساب كشاورزي و دامداري و اينها مطرح نيست آن براي مسائل ديگر است. آنكه اصول كشاورزي و دامداري و مانند آن را تأمين ميكند همين ماههاي شمسي است كه فصول چهارگانه را به همراه دارد. آفتاب اين مدار 360 درجه را در 365 روز طي ميكند, ماه اين مدار 360 درجه را در 29 روز يا 30 روز طي ميكند هر سي روز, يك بار ماه دورش را تمام ميكند, اگر «شمس» كه روزي يك درجه حركت ميكند و قمر كه روزي دوازده الي سيزده درجه حركت ميكند، اگر شمس سرعت بگيرد با آن تلاشي كه دارد گاهي ممكن است دو فصل را شما يكجا ببينيد؛ مثلاً در يك ماه رجب ممكن است هم تابستان را و هم زمستان را ببينيد، براي اينكه آن به سرعت پاييز را گذرانده وارد زمستان شده يا زمستان را گذرانده وارد بهار شده يا بهار را گذرانده وارد تابستان شده يا تابستان را گذرانده وارد پاييز شده، اگر آن سريع باشد ديگر ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ مقدور نيست؛ لذا فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾ اين همان مدار 360 درجه را موظف است كه 365 روز طي كند، ماه هم همينطور است؛ منتها يك تعبيرات ادبي جزئي هست كه درباره «شمس» با فعل مضارع ذكر شد و درباره «ليل» با اسم فاعل ذكر شد يا صفت مشبهه ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ﴾ «يسبق النهار» نفرمود, ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ فرمود؛ اينها نكات جزئي است كه آنها را ملاحظه میفرماييد.
شناور بودن و تسبيحگويي خورشيد و ماه در فلك الهي
بعد فرمود همه اينها در فَلَك الهي و اين مدارات، سباحت دارند و شناور هستند. فَلَك را اقدمين در مسائل رياضي مطرح ميكردند و قدما در مسائل طبيعي مطرح كردند، نه اينكه واقعاً اينها قائل باشند كه افلاك جِرم و جسم هستند و خَرق و التيامپذير نيستند. اقدمين خط و مدار ترسيم ميكردند كمكم شده به صورت كُره، وگرنه اقدمين؛ يعني قبل از بطلميوس آنها مسائل نجومي و سپهري را در بخش رياضيات ميدانستند نه در بخش طبيعيات. از زمان بطلميوس به بعد اين مدار شده كُره و دايره خطّي و كمّي و آن مسئله رياضي شده مسئله طبيعي وگرنه اقدمين اين كار را نميكردند و فَلَك را به عنوان جِرم و جسم نميدانستند. تعبيرات قرآن كريم هم قبلاً هم ملاحظه فرموديد که تعبيرات محاوره است؛ تعبيرات محاوره مثل اينكه ما بگوييم سقفِ ما, سقف مرفوعي كه در قرآن دارد معناي آن اين نيست كه بالاي سر ما جِرم و جسم است؛ ما چيزي را كه بالاي سرمان باشد ميگوييم سقف و آنچه پايين پا باشد ميگوييم فرش است ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾[7] يا براي شما زمين را مهدگونه آماده كرديم و مثل فرش پهن كرديم، اينطور نيست كه واقعاً آن يكي فرش باشد و آن يكي سقف باشد، اينچنين نيست. غرض آن است كه اقدمين مسائل سپهري را در بخش رياضيات مطرح ميكردند نه در طبيعيات.
علت ذكر شمس و قمر و آوردن «كلّ» براي سباحت و شناوري
﴿وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ گرچه در آيه «شمس» و «قمر» ذكر شده است، چون «ليل» و «نهار» كه در فَلَك سباحت ندارند و از آن جهت كه «شمس» و «قمر» منظومهاي را تشكيل ميدهند، كلمه ﴿كُلٌّ﴾ به كار برده شده وگرنه اين دو تثنيه بودند ﴿كُلٌّ﴾ نميفرمود, ﴿وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ و همه اينها هم در سباحت و شناوري هستند، چه اينكه برابر آيه سوره مباركه «اسراء» كه فرمود: ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِ﴾ اهل تسبيح هم هستند و هر موجودي بالأخره به اندازه هستيِ خود, خدا را ميشناسد و تسبيح ميكند. بارها اين حديثي كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرد ملاحظه فرموديد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود من قبل از اينكه به مقام نبوّت برسم سنگي بود كه هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآنَ»[8] الآن هم من آن سنگ را ميشناسم؛ اينطور نيست كه حالا معرفت و تسبيح و تقديس و ذكر و امثال ذلك مخصوص انسان يا حيوان باشد. هر موجودي در هر حدّي باشد به اندازه هستي خود سهمي از شعور دارد، منتها شعوري كه براي انسان است با تكليف و وحي و نبوّت و رسالت و بهشت و جهنم همراه است، وگرنه شعوري كه آنها دارند مخفي نيست؛ مثلاً زلزلهها را آنها بهتر از انسانها درك ميكنند و مانند آن که ميفهمند چه خبر است.
جريان حمل و نقل صحرايي و دريايي انسان آيتي ديگر از آيات الهي
بعد فرمود تنها «شمس» و «قمر» نيستند كه اينها بهره ميبرند، ما نعمتهاي ديگر هم به آنها داديم؛ بخشي از نعمتهايي كه مربوط به تغذيه و اينهاست در كشاورزي بازگو كرديم، بخشي هم مربوط به حمل و نقل است. اين جريان حمل و نقل را چه در سوره «مؤمن»؛ يعني همان «غافر»[9] و چه در اين سوره و چه در بخشهاي ديگر ميفرمايد ما وسايل حمل و نقل را ذكر كرديم، در سوره مباركه «نحل» هم آمده است؛ در سوره «نحل» فرمود ما مشكلات شما را به وسيله دامها و مانند آن حل كرديم، كاري كه مقدور خود شما نبود و خودتان را به زحمت ميتوانستيد آنجا ببريد، چه اينكه بارهايتان را ببريد ﴿لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾؛[10] در سوره مباركه «نحل» اين است كه ما اين دامها را براي شما آفريديم كه هم ظرافت و جمال شما را تأمين كند، براي اينكه آنها كه دامدار هستند ميدانند صبحها كه اين برّهها را از مادرها جدا ميكنند كه در اثناي روز از شير آنها استفاده نكنند، در عصر كه مادرها برميگردند و برّهها هم برميگردند، هركدام مادر خودش را ميشناسد و هر مادري بچه خودش را ميشناسد و همه صداکنان به طرف مادرهايشان ميروند ـ بدون اينكه اشتباه كنند ـ فرمود يك منظره زيبايي است براي شما كه اين در اوايل سوره مباركه «نحل» به اين صورت گذشت كه فرمود: ﴿وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ ٭ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾؛[11] هم بامداد براي شما زيباست ـ اگر كسي رمهسرا را ديده باشد ـ و هم شامگاه بعد فرمود اين چهارپايان؛ يعني اسب و استري كه براي شما آفريديم ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ شما اين سفرهاي ييلاقي و قشلاقي را كه طي ميكنيد، خودتان اگر بخواهيد به تنهايي بدون وسيله نقليه از قشلاق به ييلاق برويد، با زحمت ميرويد و مقدورتان نيست که اين دامنههاي كوه را طي كنيد، چه رسد به اينكه بارهايتان را ببريد. اين چهارپاها ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ﴾ از قشلاق به ييلاق ﴿إِلَي بَلَدٍ﴾ كه ﴿لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾، شما بدون بار اگر بخواهيد به ييلاق برويد بايد زحمت بكشيد و مقدورتان نيست، چه رسد با بار؛ اين «انعام» هم شما را جابهجا ميكنند و هم بارتان را ﴿وَ تَحْمِلُ﴾ اين انعام ﴿أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ﴾؛ مثل ييلاق كه از قشلاق خواستيد برويد آنجا، خودتان بيبار بخواهيد برويد مقدورتان نيست، چه رسد با بار ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾ خودتان بيبار نميتوانيد به آن مقصد و به آن بَلَد برسيد ﴿إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾، اما آنها ميآيند شما و بارهاي شما را حمل ميكنند ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾.[12] در اين بخش از سوره مباركه «يس» هم ميفرمايد ما وسيله نقليه براي شما آفريديم، چه دريايي و چه صحرايي؛ دريايي همان كشتي است ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمْ﴾ كه ﴿حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ﴾ آن روز كه برق و موتور و امثال ذلك نبود، با راهنمايي بادها اين كشتيها حركت ميكردند.
علت تقييد حمل به ذريّه انسان و معناي مشحون در آيه
فرمود ما ذريّه اينها را جابهجا ميكنيم, چرا ذريّه اينها را؟ براي اينكه بچهها وقتي كه سوار كشتي ميشوند در خدمت پدر و مادر هستند و اين بچهها مورد علاقه پدر و مادر هستند، فرمود در سفر دريايي شما بچههايتان كه مورد علاقه شماست به كشتي سپرديد كه هيچ عاملي براي حفظ آن نيست و ما داريم جابهجا ميكنيم، اين «مشحون» است؛ شما ميبينيد «مشحون» را همه پُر معنا كردند که درست است. «مشحون»؛ يعني مملوّ، اما چه مملوّي؟ پُر از مسافر است؟ اين است؟ بله، پُر از مسافر است. اين كشتيهايي كه پُر از مسافر است را ما جابهجا ميكنيم، اما پُر از شَحنه است ـ به پليس و پاسبان به نگهبان ميگويند شَحنه ـ ما اين پُر از شَحنه را, پُر از نگهبان را, پُر از نگهدار را از ساحلي به ساحلي جابهجا ميكنيم؛ اين پُر از نگهباني ماست. شما ميبينيد پُر از سرنشين است، بله پُر از سرنشين است و ما هم ميتوانستيم بگوييم مملوّ، اما ميگوييم «مشحون» است؛ «مشحون» هم مملوّ را ميرساند و هم شَحنهدار را ميرساند؛ يعني پاسدار را ميرساند, پاسبان را ميرساند, نگهبان را ميرساند. ما اين درياي موّاج را كه هيچ عاملي شما نداريد براي اينكه شما را جابهجا كند و مقدورتان نيست، به وسيله بادي كه در اختيار ماست شما را جابهجا ميكنيم که اين وسيله نقليه است و اين را ما آفريديم، آن دلبندهاي شما كه ذريّه هستند در همين كشتي میباشند و ما هستيم كه داريم جابهجا ميكنيم ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ﴾؛ جريان كشتي نوح نيست كه جناب زمخشري و امثال زمخشري گفتند اين مربوط به كشتي نوح است،[13] چون جريان كشتي نوح براي ما الآن آيه نيست. ﴿أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ﴾ كه «مشحون» است.
عدم اختصاص نگاهباني خدا بر كشتي و شمول آن بر هر وسيله نقليه ديگر
﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ﴾ تنها كشتي نيست، بلکه «انعام» هم همينطور است، وسايل نقليه ديگر هم هست. در سوره مباركه «نحل» فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شامل هواپيما ميشود, شامل اتومبيلها ميشود, شامل سفينههاي فضايي ميشود. در آيه هشت سوره مباركه «نحل» اينچنين فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ديروز, «ما نعلم» امروز است؛ بعدها هم ممكن است چيزهايي خداي سبحان خلق كند كه بشرِ امروز هم نميداند.
نفي هر گونه تفكّر قاروني در ساختن وسايل نقليه و استفاده آن با خدا
منتها اين فكر قاروني بايد از ما زدوده شود. اين ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾؛ يعني خداي سبحان ساختار داخلي انسان را زيبا خلق كرد, يك; هدفي براي آن مشخص كرد, دو; راهي كه اين قافله را به هدف برساند ترسيم كرد, سه; رهبري اين قافله را به عهده گرفت, چهار; راهنمايان فرستاد, پنج; اين بشر با ﴿وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾ كارها را انجام ميدهد, شش; بعد بگويد من خودم كشف كردم! اين همان اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است. شما قدري كه از جامعه فاصله بگيريد، برويد در فضاي بازتري و برويد در تقريباً آسمان اين كشورها، اين آيه را به خوبي و روشن درک میکنيد ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[14] يك شرك رقيقي در هشتاد درصد مردم هست، تا كسي به قدرت ميرسد فوراً دور او جمع ميشوند, تا كاري انسان انجام ميدهد ميگويد خودم كردم, اگر قدري از جامعه فاصله بگيريد و بياييد بالاتر از جامعه و خوب اوضاع را نگاه كنيد، ميبينيد در هشتاد درصد مردم اين شرك رقيق هست؛ يعني اين آيه كاملاً گوياست ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾؛ اكثر مؤمنين مشرك هستند, اكثر مسلمانها مشرك هستند. اين حرف, حرف رايج خيلي از ماهاست که ميگوييم من خودم اين كار را كردم. مگر قارون غير از اين گفته بود؟ مگر قارون بيش از اين ادّعا كرده بود؟ آن حرف فرعون بود كه ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾،[15] اما اين گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[16] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم. قرآن ميفرمايد خودت را ميخواهي بشناسي من شناسنامه تو را ميگويم ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾؛[17] شناسنامه تو اين است، شناسنامه تو در سوره «نحل» است ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[18] و شناسنامه تو هم در دوران فرتوتي مشخص ميشود كه ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[19] جنابعالي اين هستيد، من خودم زحمت كشيديم پيدا كردم چيست؟! اگر گفتيد: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»[20] كه خدا فرمود: ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[21] در هر حال موحّدانه حرف زديد، اما گفتيد ما خودمان سي چهل سال دود چراغ خورديم شديم فقيه و شديم كذا و كذا اين همان حرف است.
مشكل اساسي بسياري از ماها اين است كه اسلامي حرف ميزنيم و قاروني فكر ميكنيم و ميگوييم اين براي ماست، به جاي اينكه شاكر باشيم و بگوييم اين كار خداست كه به دست ما انجام شده است ﴿وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ ميگوييم: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾؛ در اين بخشها فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ مبادا بگوييد سفينه فضانورد را من خلق كردم, مبادا بگوييد اين كشتي را بشر خلق كرد, مبادا بگوييد اتومبيل را بشر خلق كرد, بشر همان سه شناسنامه را دارد كه كاملاً مشخص شد. اينها كه در خانه سالمندان هستند همانهايي بودند كه ادعا داشتند. غرض اين است كه فرمود آنچه شما كرديد ما انجام داديم، حالا اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر ندارد ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾،[22] همه ما اينطور هستيم. اگر فيضي، راهي و علمي باشد فيض خداست كه از دست ما ظهور كرده است، اين ﴿وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ يك اصل كلي است، منتها براي حضرت آن درجه عاليه ظهور كرده و براي ما درجات مياني و متوسط. فرمود در سوره «نحل» كه ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، آن وقت هيچ كس ديگر با اين مبناي توحيدي نميگويد من سفينه خلق كردم, من اتومبيل ساختم, من سلولهاي بنيادي را كشف كردم؛ ميگويد عنايت الهي از دست ما شده است. فرمود آن عقل را خدا به ما داد، انبيا را فرستاد كه اين فتيله را قدري بالا بكشند و «اثاره» كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[23] بعد به دست ما انجام شد، وگرنه ذيل همين آيه مباركه كه فرمود: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ روايت نوراني اهل بيت را ميبينيد كه وجود مبارك امام فرمود اينكه ميگويند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»[24] اول خدا، دوم فلان كس يا اگر فلان كس نبود مشكل ما حل نميشد که اين را حضرت تفسير كرد. اين رواياتي كه در ذيل اين آيه است ملاحظه بفرماييد تا ما بالأخره مواظب زبانمان هم باشيم.
در اين قسمت فرمود ما اين كارها را كرديم ﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ﴾؛ ما ماشين را خلق كرديم, ما سفينه را خلق كرديم, ما كشتي را خلق كرديم, ما هواپيما را خلق كرديم؛ شما مجراي دست ما هستيد, مجراي فيض خدا هستيد با دستِ شما خدا اين كار را انجام ميدهد، اين ﴿الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾[25] همين است. اينها كه به آلزايمر مبتلا ميشوند يك گوشه مغز آسيب ميبيند که در نتيجه «آنها که خواندهام همه از ياد من برفت»،[26] انسان همين است؛ اينچنين نيست كه حالا غدّه سرطاني داشته باشد، ذرّهاي از گوشه مغز كمي جابهجا ميشود، تمام شد و رفت! اينطور نيست كه حالا انسان بگويد من مالك همه چيز هستم.
عدم منافات شعار «ما ميتوانيم» با تفكّر توحيدي استناد كارها به خدا
﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ﴾، پس اگر كشتي است به عنايت الهي است. ما به عنايت الهي براساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ خودمان را وصل به اين درياي بيكران الهي ميبينيم؛ منتها در مقام فعل نه در مقام ذات, آن وقت ملّتي كه خود را وصل به درياي بيكران الهي ببيند اين شعار «ما ميتوانيم» را ميتواند بگويد. اينكه ميگوييم ما ميتوانيم, اين سخنگوي خدا در مقام فعل ميشود, اگر سخنگوي خداست؛ يعني «باذن الله» اين كار را ميكنيم. حالا انبياي الهي؛ نظير مسيح(سلام الله عليه) مُرده را «باذن الله» زنده ميكردند, «اكمه» و «ابرص» را «باذن الله» نجات ميدادند، با اين كارهاي عادي استقلال كشور خودمان را «باذن الله» اداره ميكنيم، همين! اين مسئله «باذن الله» كه باشد مُرده را زنده ميكند؛ اين حرفهاي ما مُرده است, اين كارهاي ما مُرده است. اگر بگوييم به عنايت الهي, اين كارها و حرفها روح پيدا ميكند. اين جمله نوراني سوره «نحل» يادمان نرود که فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ چيزهايي را كه شما نميدانيد خدا خلق ميكند و در اينجا هم فرمود: ﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ﴾. الآن اينهايي كه به وسيله سلولهاي بنيادي بزغاله و گوسفند درست ميكنند، اينها بگويند ما آفريدگاريم؟! در عصر وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كسي شبههاندازي كرده يك مقدار خاك و آب را درون شيشه ريخته و درب آن را بسته، بعد از مدتي به صورت حشرات در آمده و گفت ـ معاذ الله ـ خالقي در كار نيست چون ما هم اين كار را كرديم، قدري خاك در شيشه ريختيم و قدري هم آب ريختيم، درب آن را هم بستيم حشرات پيدا شد؛ اين شبهه را در آنجا رواج داد، به عرض امام صادق(سلام الله عليه) رسيد. حضرت به او فرمود اگر تو اين كار را كردي بگو چندتا از حشرات مذكر است و چندتا از آنها مؤنث است، چندتا هستند، وزنشان چقدر است و اينها را به حالت اوّلي برگردان![27] اين ديد شهري كه امام صادق(سلام الله عليه) است جاي عوامفريبي نيست، فوراً بساط خود را جمع كرد و رفت. اما كسي كه بفرمايد: ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً وَ يَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾[28] اين به كُنه, ذات, عوارض و به همه چيز آن آگاه است ميتواند و به حالت اوّلي برگرداند که اين ميشود خدا.
امكان غرق شدن كشتي نشستگان با اراده الهي
فرمود: ﴿وَ خَلَقْنَا لَهُم مِن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ ٭ وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ﴾ اينها كه سوار كشتي شدند، اگر كمي باد تند باشد به آن سَمت، اينها غرق ميشوند ﴿فَلاَ صَرِيخَ لَهُمْ﴾، «صريخ»؛ يعني دادرس، اينها هر چه داد بزنند كسي به داد آنها نميرسد ﴿وَ لاَ هُمْ يُنقَذُونَ﴾؛ نه كسي به عنوان دادرس و نجات غريق هست، نه كسي هم اينها را «انقاذ» ميكند و آنها را از دريا نجات ميدهد ﴿إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا﴾؛ مگر رحمت الهي شامل حال آنها شود، ﴿وَ مَتَاعاً﴾ اما ﴿إِلَى حِينٍ﴾, تا يك زمان مشخصي از آن زمان مشخص شد، حالا دنيا منقرض ميشود يا ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ فرا ميرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. بحارالانوار، ج100, ص220.
[2]. سوره توبه, آيه5.
[3]. سوره توبه, آيه5.
[4]. سوره حج, آيه61.
[5]. تفسير الميزان، ج17، ص88 و 89.
[6]. سوره فصلت, آيه10.
[7]. سوره روم, آيه44.
[8]. التبيان فی تفسير القرآن، ج1، ص310.
[9]. سوره غافر, آيه80.
[10]. سوره نحل, آيه7.
[11]. سوره نحل, آيات 5 ـ 6.
[12]. سوره نحل, آيه8.
[13]. الکشاف، ج4، ص18.
[14]. سوره يوسف, آيه106.
[15]. سوره نازعات, آيه124.
[16]. سوره قصص, آيه78.
[17]. سوره قيامت, آيه37.
[18]. سوره نحل, آيه78.
[19]. سوره حج, آيه5.
[20]. قرب الاسناد(ط ـ الحديثه), ص394.
[21]. سوره نحل, آيه53.
[22]. سوره انفال, آيه17.
[23]. نهج البلاغه, خطبه1.
[24]. وسائل الشيعة، ج15، ص215.
[25]. سوره اعلی, آيه3.
[26]. ديوان اشعار سعدی، غزل421.
[27]. بحارالانوار، ج10, ص201.
[28]. سوره شوری, آيات49 و 50.