أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ(35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ (36)﴾
فرمان سكونت و بهرهوري در بهشت
خداي سبحان به آدم و همسرش اجازه داد كه در بهشت سكونت پيدا كنند و از همهٴ نعمتهاي بهشت برخوردار باشند و آنها را نهي كرد از اين كه نزديك اين درخت نشوند و خطر نزديكي اين درخت را هم بيان كرد فرمود: شما ظالم خواهيد شد
مراد از *«لا تقربا»*
منظور قرب شجره يعني تصرّف در شجره، نه يعني قرب ظاهري و مكاني و مانند آن. اگر گفتند: ٭«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»٭(١) نه به اين معناست كه نزديك مال يتيم نشويد، يعني در مال يتيم تصرّف نكنيد. و براي اهميّت مطلب تعبير به قرب شده است. از نزديكي نهي شده است. زيرا انسان وقتي نزديك خطر برود ممكن است خطر دامنگيرش بشود. و نتيجهٴ مشئوم قرب به شجره و تصرّف در درخت را هم ذكر فرمود كه فرمود: ٭«فَتَكُونَا مِنَالْظَّالِمِينَ»٭ و اين ظلم هم ظاهراً ظلم به نفس است. چه اينكه آدم(سلام الله عليه) و همسرش وقتي كه از ميوهٴ آن درخت استفاده كردند و از بهشت محروم شدند. عرض كردند: ٭«قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا»٭(٢). پس اين ظلم، ظلم به خدا نيست نظير كفر و شرك و ظلم به غير نيست نظير غصب بلكه ظلم به نفس است.
سؤال ...
جواب: بله كنايه است، چون قرب كه حرام نيست.
تعبير *«لا تقربا»* نشانهٴ اهميت مسأله
براي اهميّت مطلب از منهيّ عنه تعبير به قرب كردند. در حقيقت لا تأكلا من الشجرة است نظير ٭«لاٰ تقربوا مال اليتيم»٭. اگر كسي نزديك مال يتيم برود كه حرام نيست. بله براي اهميّت مطلب از قرب به اين شيء نهي شده است نظير ٭«لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى»٭(٣) نظير ٭«لاتقربوا مال اليتيم»٭(٤) و امثال ذلك و منظور از اين ظلم هم ظلم به نفس خواهد بود.
ازلال شيطان وسيلهٴ خروج از بهشت
آنگاه شيطان اين دو بزرگوار را لغزاند و از بهشت بيرون كرد، ٭«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا»٭ «زلّت» يعني لغزش، «ازلال» با «زاء» يعني لغزاندن. شيطان اينها را از بهشت لغزاند و اينها را از بهشت خارج كرد. گرچه به فرمان خداي سبحان اينها بيرون رفتند. امّا وسيلهٴ اين خروج را شيطان فراهم كرده است. زيرا شيطان اينها را وسوسه كرد و آن منهيّ عنه را مرتكب شدند. راه اين اِزلال و لغزاندن را هم در بعضي از سُور مبسوطاً بيان فرمود. اين قصّه هم در سورهٴ اعراف آمد و هم در سورهٴ طٰهٰ. در سورهٴ اعراف آيهٴ ١٩ به بعد اينچنين است. ٭«وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ ٭ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»٭(٥) در بحثهاي قبل گذشت كه گاهي «وسوس إليه» استعمال ميشود، گاهي «وسوس له». ٭«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»٭ يعني اين كار را به سود ايشان نشان داد. به «له» اينها نشان داد. اصولاً شيطان كاري ميكند كه آنچه عليه انسان است انسان به نفع خود بپندارد، بعد اقدام بكند.
اقسام وسوسه شيطان
شيطان يا اصل صورت ذهني را از ذهن محو ميكند به نام غفلت و نسيان و يا اگر صورت ذهني را نتوانست از ذهن خارج كند و انسان را غافل يا ناسي كند آن صورت ذهني را به سود انسان جلوه ميدهد در عين حال كه به زيان انسان است. يكي از اين دو كار را شيطان هميشه در پيش دارد يا اصل مطلب را از ذهن ميبرد، انسان ميشود غافل يا ناسي. در حال غفلت يا در حال نسيان آن موضوع در ذهنش نيست تا دربارهٴ سود و زيان او بينديشد و اگر نتوانست انسان را غافل كند يا ناسي كند اصل مطلب را از ذهن ببرد مطلبي كه در ذهن انسان مجسّم است آن مطلب در عين حال كه به زيان انسان است شيطان او را به سود انسان معرفي ميكند اين همان تسويل است. اين گروهي كه ٭«يحسبون أنّهم يحسنون صنعاً»٭(٦) سرّش آنست كه آن صورتي كه در ذهنشان است براي اينها زيبا جلوه داده شد. ٭«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ»٭(٧) از اين قبيل است ٭«زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ»٭(٨) از اين قبيل است، تمام تلاشش اين است كه اول انسان را غافل كند او هيچ راهي بهتر از غفلت ندارد اگر غافل كرد ديگر نيازي نيست كه تلاش و كوشش كند بد را خوب نشان بدهد. سهو از شيطان است، غفلت از شيطان است و مانند آن. اگر چنان چه انسان را با سهو و غفلت نگرفت با جهل مركّب ميگيرد. جهل مركّب آنست كه انسان نميداند و نميداند كه نميداند. برخلاف واقع جزم پيدا ميكند. اين يك امر وجودي است اين امر وجودي به دسيسه شيطان است. پس راههاي نفوذ شيطان اينست كه يا اول صورت ذهنيّه را از بين ميبرد، انسان ميشود غافل يا ناسي. در حال غفلت يا در حال نسيان هر كاري را هم انجام ميدهد. و اين غفلت آنچنان مهم است كه خداي سبحان وقتي عدّهاي را به عنوان بهائم ذكر ميكند پايانش ذكر ميكند كه ٭«أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»٭(٩) چون انساني كه غافل است به هر سمتي حركت ميكند. اگر شيطان نتوانست صورت ذهنيّه را از ذهن ببرد نسيان را دامنگير انسان كند نظير ٭«وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ»٭(١٠) اگر نشد از راه غفلت يا از راه نسيان انسان را بگيرد و انسان صورت مسأله را به ياد داشت، در اين صورتسازي دخالت ميكند جهل مركّب را بر انسان تحميل ميكند. اين كار اوست. وگرنه انساني كه غافل يا ناسي نيست و همچنين گرفتار جهل مركّب نيست مواظب كار خودش هست. بالآخره ميپرسد اگر جهلش جهل بسيط است باز هم ميپرسد يك نعمتي است اين جهل بسيط. جهل بسيط همان شك است بالآخره شاك راهي براي تشخيص دارد، ميپرسد. غفلت است، نسيان است، سهو است، جهل مركّب است كه راه سعادت را ميبندد پس تلاش و كوشش شيطان در وسوسه اين است كه اين صورت را از ياد انسان ببرد.
راه نفوذ شيطان در داستان حضرت آدم(ع)
در جريان آدم (سلام الله عليه) آن كار را نتوانست بكند كه صورت را از يادش ببرد. براي اين كه اصل موضوع را در ذهن حاضر كرد. صورت آن قضيّه نهي از ياد آدم(سلام الله عليه) نرفت صورت نهي از شجره از يادش نرفت. شيطان آمد نتوانست نسيان و سهو را بر آدم تحميل كند. ياد آدم بود كه خدا او را از اين درخت نهي كرد منتها آمد وسوسه كرد و اين را به صورت يك جهل مركّب خواست تحميل كند. گفت: گرچه خدا تو را از اين درخت نهي كرده است ولي اين ضرري به حال تو ندارد. تو اگر از اين درخت استفاده كني فرشته ميشوي يا جاودانه در اينجا ميماني. به صورت يك جهل مركّبي بر او تحميل كرده است. گرچه خداي سبحان در سورهٴ «طٰهٰ» ميفرمايد كه: ٭«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»٭(١١) امّا آن ظاهراً اين نسيان صورت قضيّه نيست چون خود شيطان در متن جريان صورت قضيّه را در خاطر آدم آورد گفت: ٭«مَانَهَا كُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»٭(١٢). پس اصل صورت قضيّه در ياد آدم(سلام الله عليه) بود. اينچنين نبود كه اصل قضيّه را از يادش ببرد يك وقت انسان غافل است اصلاً مطلب يادش نيست ناسي است مطلب يادش نيست. يك وقتي مطلب يادش است ولي شيطان وسوسه ميكند بد را به صورت خوب جلوه بدهد. اينجا وسوسهاش تقريباً به صورت تحميل جهل مركّب است ٭«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ»٭(١٣) و نحوهٴ وسوسه را هم خداي سبحان بيان ميكند.
غرض شيطان در داستان حضرت آدم(ع)
نحوهٴ وسوسه را در همين آيه بيان ميكند. هدف وسوسه را باز در اين آيه بيان ميكند. هدف وسوسه چه بود ٭«لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا»٭(١٤) هدف شيطان اينست كه آبروي انسان را ببرد يعني آن زشتي انسان كه مستور است، آن را مشهور و روشن كند تمام تلاش شيطان اين است. آنچه كه عيب آدم است آن را ميخواهد ظاهر كند. در اين قضيّه به عنوان سوأه و عورت و امثال ذلك ياد شده است ٭«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا»٭(١٥). «سوأه» چيزي است كه يسوء الإنسان. از عوره هم تعبير به «سوأه» ميشود. اين هدف وسوسه. امّا راه وسوسه، راه وسوسه اين است كه ٭«وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»٭(١٦). گفت: خوردن از اين درخت ضرري ندارد، خداي سبحان كه شما را از اين درخت نهي كرد براي آنست كه فرشته نشويد يا جاودانه در اينجا نمانيد. براي اين كه فرشته نشويد و براي اينكه مخلّد در اينجا نمانيد نهي كرده است گفت ٭«لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»٭ وگرنه بهرهبرداري از اين درخت ضرري ندارد آنچه كه باعث تدلّي و سقوط انسان است آن را شيطان به عنوان دلالت و صعود انسان بر انسان تحميل كرده است ميگفت: ٭«هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ»٭(١٧) به عنوان دلالت آمد ولي تدليه كرد. «تدليه» يعني متعلّق و آويزان كردن، به پايين بردن. به بهانهٴ دلالت و راهنمايي «تدليه» كرده است. كه اين را در آيهٴ بعد بيان ميكند.
سؤال ...
جواب: بالآخره فرشته مرگي ندارد. بسياري از مشكلاتي دامنگير حيات انساني است براي فرشتهها نيست آدم ميخواست هم آن مقامات علم اسماء را داشته باشد مسجود ملائكه باشد هم از شرور زندگي آدمي مصون باشد.
سؤال ...
جواب: اينها نشانهٴ آن است كه آن جنّت خلد نيست و شيطان ميخواست بگويد، اگر از اين درخت استفاده كنيد يا جاودانه همين جا ميمانيد بدون شرور و رنج و يا فرشته ميشويد. چيزي كه باعث خروج است شيطان آن را باعث بقا قرار داد. اين همان تسويل است يعني چيزي كه زشت است، زيبا نشان ميدهد.
سؤال ...
جواب: حالا اين بحث كلّي خواهد آمد به خواست خدا كه اين نهي چه نهياي بود، آيا نهي تحريمي بود، نهي تنزيهي بود يا نه تحريمي بود و نه تنزيهي. قهراً تكليف نبود و چون تكليف نبود معصيت نيست. مراتب گوناگوني دارد. اين در مرتبهٴ نازلهٴ از مقام انسانيّت است. و آن كلماتي هم كه ياد گرفت و با آن كلمات توبه كرد و خداي سبحان توبهٴ او را پذيرفت هم ظاهراً جزو همان اسماي كليّه است.
معرفي عامل هبوط از بهشت به عنوان سبب بقا و دوام
بنابراين وسوسه كننده شيطان است، هدف وسوسه ابداي عورت است يعني انسان را بيحيثيّت كردن و راه وسوسه هم اين است كه اگر نتواند نسيان يا غفلت را بر انسان تحميل كند جهل مركّب را بر انسان تحميل ميكند. وقتي صورت مطلب در ذهن انسان باشد شيطان ميكوشد اين صورتي كه بد است به عنوان خوب معرفي كند. چيزي كه باعث هبوط از بهشت است، شيطان او را باعث دوام و بقا در بهشت معرفي داد، ٭«قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»٭(١٨) و اين هم با سوگند همراه شد، يعني اين وسوسه را با قسم آميخت. ٭«وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»٭(١٩) سوگند ياد كرد كه من جز نصيحت و خلوص هدف ديگري ندارم ٭«وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»٭ آنگاه با «فاء» تفريع ذكر كرد فرمود ٭«فَدَلّاهُمَا بِغُرُورٍ»٭(٢٠)؛ با فريب اينها را متدلّي كرد، يعني آويخت، پايين آويخت. در حالي كه در سورة «طٰهٰ» از همين جريان نقل ميكند، ميفرمايد به اينكه: ٭«فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي»٭(٢١)؛ آيا من شما را به آن درختي كه اگر از ميوهاش خورديد جاويد ميشويد دلالت ميكنم؟ به بهانهٴ دلالت، تدليه كرد. «دلالت» آن است كه انسان سالك را به مقصد برساند. «تدليه» آن است كه انسان كسي را متدلّي كند، به پايين بياويزاند اين با فريب تدليه را به جاي دلالت به كار برد. يعني به بهانهٴ دلالت، تدليه كرد كه بحث سورة «طٰهٰ» هم خواهد آمد. فرمود به اين كه ٭«وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ٭ فَدَلاهُمَا بِغُرُورٍ»٭(٢٢). اين غرور همان جهلمركّب است. وقتي انسان بد را خوب بپندارد فريب ميخورد. ناسي را نميگويند مغرور، غافل را نميگويند مغرور، جاهل مركّب را ميگويند مغرور. آن كه فريب خورد و بد را خوب دانست اين جهل مركّب به نام غرور است.
سؤال ...
جواب: احياناً ممكن است هر يك از اين عناوين بر عنوان ديگر اطلاق بشود امّا وقتي در مقابل هم قرار بگيرند هر كدام معناي خاص خود را دارند. ٭«فَدَلّاهُمَا بِغُرُورٍ»٭؛ يعني غرور باعث آويختگي اينها شد. اينها پايين ريختند ٭«فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ»٭(٢٣)؛ آدم و همسرش از اين درخت استفاده كردند ٭«بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا»٭(٢٤) آنچه كه باعث بدي آنهاست كه يسوء الإنسان او ظاهر شد ٭«بدت لهما سؤاتهما وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ»٭(٢٥) شروع كردند با استفاده كردن از برگهاي درخت بهشت آن «سوأه» را پوشاندن.
آنگاه خداي سبحان فرمود كه من شما را نهي كردم و گفتم اين شخص عدوّ مبين شماست چرا مرتكب شديد؟ ٭«وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ»٭(٢٦) كه عتاب خداي سبحان بحث بعدي است. در همين سورهٴ مباركهٴ اعراف آيهٴ ٢٦ و ٢٧ آنست كه: ٭«يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ٭ يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ»٭(٢٧). بعد از اين كه جريان آدم را ذكر ميكند ميفرمايد: يا بني آدم مواظب باشيد شيطان آبرويتان را نبرد. تلاش و كوشش شيطان اين است كه انسان را بيحيثيّت كند. منتها قسمت مهمّ كار شيطان غفلت است. او اگر بتواند انسان را غافل كند. ديگر در رنج نيست كه جهل مركّب را بر انسان تحميل كند چون اگر صورت مطلب از ياد انسان برود. ديگر شيطان راحت است. ولي صورت مطلب اگر در ياد انسان باشد شيطان بايد رنجها تحمّل كند تا آن زشت را زيبا جلوه دهد بر انسان تحميل كند. لذا تمام تلاش او اين است كه انسان را غافل كند وقتي غافل كرد راحت است فرمود: همان طوري كه من براي شما لباس ظاهري نازل كردم و لباس تقوا نازل كردم، اين لباس ظاهري سوأهٴ ظاهري شما را حفظ ميكند آن لباس تقوا سوأهٴ باطني شما را حفظ ميكند نميگذارد آن عيب درون انسان روشن بشود. هر كسي در درون خودش ميل به تباهي دارد. روي طبيعتي كه دارد نه روي فطرت. فطرتش ميل به فضيلت دارد. آن طبيعت سِجّينيش آن گل بودنش آن حمأمسنونش بالآخره ميل به تباهي دارد. لباس تقوا نميگذارد آن روشن بشود. فرمود: شيطان كارش اين است كه شما را غافل كند از لباس تقوا تا آن سوأهٴ معنوي شما را روشن كند عيب درونتان را روشن كند.
سؤال ...
جواب: انسان موظّف است كه متذكّر باشد تا غافل نشود.
سؤال ...
جواب: امّا اگر چنان چه غفلتش با دست خودش بود، اگر غفلت كرد. اين كه خداي سبحان اين همه غافلين را مذمّت ميكند ميفرمايد: ٭«أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»٭ بعد ميفرمايد: ٭«أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»٭(٢٨) براي اين كه آخرت يادشان رفته است.
سؤال ...
جواب: اگر يك متذكّري احياناً غافل شد و غفلتاً كاري را انجام داد، بله معاقب نيست. امّا اگر كسي آخرت را فراموش كرد روي سوء اختيار خودش آخرت را فراموش كرد، در حال غفلت به سر ميبرد اين شخص معاقب است. چون اين امتناع بالإختيار لاينافي الإختيار، عقوبةً وإن ينافى الاختيار، تكليفاً.
سؤال ...
جواب: اگر بداند و معصيت بكند يعني با اين كه ميبيند اين متمرّد است با همان معصيت أوليٰ سقوط ميكند ولي اگر غافل شد و معصيت كرد احياناً، راه توبه براي او باز است. منشأ همهٴ معاصي يا غفلت و نسيان است يا جهل مركّب. شيطان تلاش و كوششش اينست كه انسان را غافل كند.
سؤال ...
جواب: علي أيّ حال آدم(سلام الله عليه) ٭«فتلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه»٭(٢٩) شيطان توبه هم نكرد. شيطان با اين كه خداي سبحان به او فرمود كه چرا در برابر آدمي كه ٭«خلقت بيديّ»٭(٣٠) سجده نكردي؟ ٭«أستكبرتَ أم كنت من العالين»٭(٣١) گفت: ٭«أنا خير منه»٭(٣٢) ولي آدم(سلام الله عليه) گفت: ٭«ربّنا ظلمنا أنفسنا»٭(٣٣) اين توبه كرد و او توبه نكرد.
سؤال ...
جواب: اين ظلم به نفس است نه ظلم به غير، چون حقّ النّاسي در كار نبود و نه ظلم به الله كه شرك و امثال ذلك باشد. اين ظلم به نفس است.
سؤال ...
جواب: اين هم توبه كرد توبه او مقبول شد.
سؤال ...
جواب: همان، جهل بالمعني الأعمّ است، يعني انسان روي جهل اين كار را كرد ديگر يعني او را به عنوان دلالت تدليهاش كرد فريب داد.
بنابراين هدف وسوسه روشن شد و راه وسوسه هم بخشي از آن در سورهٴ «اعراف» آمده است كه گفت: ٭«مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ»٭(٣٤) و بخشي از آن هم در سورهٴ «طٰهٰ» آمد. در سورهٴ «طٰهٰ» آيهٴ ١٢٠ اين است كه: ٭«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي»٭(٣٥)؛ آيا من تو را بر درختي كه از ميوهاش اگر استفاده كردي جاودانه ميماني، مخلّد هستي و سطلنت زوالناپذير پيدا ميكني دلالت كنم يا نه؟ پس راه وسوسه اين بود. ٭«فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا»٭(٣٦) در سورهٴ «اعراف» فرمود: از اين درخت خوردند ٭«فأكلا منها»٭ در سورهٴ «اعراف» تعبير به ذوق و چشيدن كرد فرمود: ٭«فلمّا ذاقا الشجرة»٭(٣٧) كه اين كمترين أكل است. نه اين كه زياد خوردند. اگر تعبير به أكل شده است در سورهٴ «طٰهٰ» از همين مسأله در سورهٴ اعراف تعبير به ذوق شده است، آن كمترين چشيدن را ميگويند ذوق. انسان كه غذا خورد نميگويند: ذاق الطعام ميگويند أكل. امّا وقتي كه فرمود: «ذاق» يعني چشيد. همين كه از آن درخت چشيد ٭«بدت لهما سواتهما»٭ عيب اينها ظاهر شد از اين جريان معلوم ميشود كه وقتي كه آدم(سلام الله عليه) در زمين خلق شد خيلي در زمين نماند كه بر همهٴ اعضا و جوارحش آگاهي كامل پيدا كند فوراً اين صحنه پيش آمد و با چشيدن ثمر آن درخت منهيّ عنه اين سوأه ظاهر شد.
نهي ارشادي خداوند
مطلب ديگري كه در اين جريان مطرح است آن است كه اين نهي چه نهيي است؟ اين نهي ٭«لا تقربا»٭ نهي تحريمي است يا نهي تنزيهي؟ اين كار حرام بود يا مكروه بود چه بود؟ ظاهرش اين است كه اين نه نهي تحريمي است و نه نهي تنزيهي. چون مقسم تحريمي و تنزيهي نهي مولوي است. نهي مولوي كه تعبّد به همراه اوست يا مفيد حرمت است يا مفيد كراهت. اين يك نهي ارشادي است نهي ارشادي غير از نهي مولوي است در حيطهٴ تكليف نيست. خداي سبحان به آدم(سلام الله عليه) ارشاداً، بيان ميكند ميفرمايد به اين كه شما اگر بخواهيد اينجا بمانيد نبايد از اين درخت استفاده كنيد. اگر از آن درخت استفاده كردي به خودت ستم كردي و از اينجا سقوط ميكني. وارد يك نشئهاي ميشوي كه نشئهٴ رحمت است چون در سورهٴ «طٰهٰ» فرمود به اين كه: اگر شما را از اين بهشت بيرون كردند در شقا و زحمت ميافتيد. در سورهٴ اعراف آيهٴ ١١٧ فرمود: ٭«فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَي»٭(٣٨) در شقا و رنج ميافتيد. مبادا اين كار را بكنيد، شما را از اينجا بيرون ميكنم آن وقت به زحمت ميافتيد اين پيداست نهي، نهي ارشادي است. مثل اين كه به انسان بگويند شما اين غذا را نخور كه دل درد ميگيري. اگر به حدّ ضرر برسد كه خب حرمت است اگر به حدّ ضرر نرسد يك منفعتي از انسان فوت ميشود. ميگويد شب را موقع غذا خوردن كمي سبكتر غذا بخوريد كه بتوانيد سحر برخيزيد، اين نهي، نهي ارشادي است. ميگويند اين غذا را نخور اگر اين غذا را خوردي به سردرد مبتلا ميشوي. البتّه به حدّ ضرر نباشد. يا فلان مصلحت از شما فوت ميشود. اينگونه از نهيها كه در مواد غذايي و امثال ذلك است نهيهاي ارشادي است نه نهيهاي مولوي. خداي سبحان هم ارشاد كرد فرمود به اين كه، اگر از اين درخت خوردي به زحمت ميافتي يعني وارد يك نشئهاي ميشوي كه آن نشئه، نشئهٴ رنج و زحمت است. در بهشت يعني اين جنّتي كه به سر ميبري. ٭«إِنَّ لَكَ أَلّا تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي ٭ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَيٰ»٭(٣٩) كه اين منافع چهارگانهٴ ثبوتي و سلبي در بحثهاي قبل گذشت نه گرسنگي است نه تشنگي است نه از بيرون نه از درون رنجي به سراغ شما نخواهد آمد. ولي اگر از اين درخت خورديد از اينجا بيرون ميرويد به زحمت ميافتيد. اين نشان ميدهد كه نهي، نهي ارشادي است نه نهي مولوي.
سؤال ...
جواب: قهراً آن عصيان، به وسيلهٴ همين قرينه روشن خواهد شد كه، در برابر نهي مولوي است. چون عصيان لغةً يعني تمرّد. چون مسألهٴ شريعت و وحي و تكليف و رسالت از اين به بعد آمده است. هنوز مسألهٴ تكليف مطرح نشده در آنجا.
سؤال ...
جواب: خيلي از چيزها از راه حوادث ناگوار پيدا ميشود. اصولاً رنج و فشار زمينه براي بسياري از كمالات است. سير طبيعي آن اين هست امّا با گذراندن بسياري از مشكلات.
سؤال ...
جواب: اين روي قضاي كلي عالم است قضاي كلّي عالم اين است كه اين رنج را ببيند تا آن گنج نصيبش بشود. و اگر چنانچه اين رنج را نبيند آن گنج هم نصيبش نميشود. امّا او موظّف است كه اين رنج را تحمّل نكند، كاري نكند كه اين رنج را تحمّل كند. مثل اين كه در نظام عالم اگر كسي مريض نشود مرض نباشد پزشكي پيشرفت نميكند ولي هر يك از ما موظّفيم كه خودمان را حفظ كنيم مريض نشويم امّا نه اين كه مرض درعالم نبايد نباشد. وقتي پزشكي پيشرفت ميكند كه مرض در عالم باشد امّا هر فردي از ماها موظفيم خودمان را حفظ كنيم مريض نشويم. مشكلات اصولاً زمينه براي پيشرفت است ولي هر يك از ما موظّفيم خودمان را در مشكلات نيندازيم.
سؤال ...
جواب: يك راه ديگري بود، غرض اين است كه هر يك از ماها موظّفيم كه خودمان را به زحمت نياندازيم، در عين حال كه زحمت زمينهٴ كمال است براي عالم.
سؤال ...
جواب: يك موجودي بايد اينچنين ميشد و اگر به زمين نميآمد آن كمالات ارضي حاصل نميشد امّا راهش تحمّل اين دشواريهاست.
سؤال ...
جواب: يك نوع هدايت و تسخير در كار است نه جبر. تسخير غير از جبر است جبر آن است كه بر انسان چيزي را تحميل كنند و قدرت انتخاب را از انسان بگيرند امّا تسخير يعني راهنمايي كردن به نحو أحسن الكمال.
سؤال ...
جواب: امر، امر ارشادي است، ارشادي كه هست هم توبه معنايش روشن ميشود و هم عصيان. به همين دليل كه توبهاش خداي سبحان توبهٴ او را قبول كرد مع ذلك دوباره او را به بهشت نبرد. معلوم ميشود نهي، نهي مولوي نيست، ارشادي است. اگر امر مولوي بود مولوي وقتي كه اثر كرد او توبه كرد خداي سبحان فرمود او توبه كرد. ٭«فأجتبيه ربّه»٭(٤٠)؛ توبهٴ او را خدا قبول كرد ولي دو مرتبه او را به بهشت نبرد معلوم ميشود نهي، نهي مولوي نيست ارشادي است. مثل اين كه انسان وقتي يك غذاي نامساعدي را خورد بيمار شد و دارو خورد آن بيماريش برطرف ميشود ولي آن آسيب را قبلاً تحمل كرده است.
سؤال ...
جواب: نه اين را عنايت كنيد آنچه كه در كل نظام مطرح است غير از آنچه كه در اشخاص مطرح است. همهٴ ما موظّفيم با امر ارشادي كه خودمان مواظب باشيم و مريض نشويم اين هم امر ارشادي است. و امّا اگر مرض در عالم نباشد آن فضيلتي كه در اثر مرض نصيب انسانها ميشود و آن پيشرفت علوم پزشكي است و پي بردن به اسرار عالم است. پيبردن به خواص اشيا است، حاصل نميشود. اين امرها، امرهاي ارشادي است. پس آن عصيان هم معناي لغوي خواهد داشت. و اين توبه هم بازگشت لغوي خواهد بود و اين توبه در برابر آن نهي تحريمي يا تنزيهي نيست وگرنه خداي سبحان تصريح ميكند كه او توبه كرد ما توبهٴ او را پذيرفتيم در همين سورهٴ «طٰهٰ» ميفرمايد به اين كه: ٭«ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى»٭(٤١) امّا مع ذلك ميفرمايد به اين كه برويد بيرون. ٭«قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً»٭(٤٢) برويد پايين. معلوم ميشود اين نهي، نهي ارشادي است. چون اگر نهي مولوي باشد توبهاي كه قبول شد انسان بايد به حال اولش برگردد و اگر نهي، نهي ارشادي شد ديگر سخن از اينكه انبيا معصومند و چگونه آدم(سلام الله عليه) مرتكب اين نهي شد مطرح نيست. اين نهي، نه نهي تحريمي است و نه نهي تنزيهي.
سؤال ...
جواب: نه، آنچه كه ايّوب(سلام الله عليه) دارد؛ ٭«أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ»٭(٤٣) يا همسفر موسي(سلام الله عليه) دارد كه ٭«وَ مَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ»٭(٤٤) اينگونه از آثار است منتها به حريم تكليف نبايد سرايت كند و آن هم آن موطن، موطن تكليف نبود اصلاً.
تمثّل شيطان براي حضرت آدم و حوا(عليهما السلام)
مطلب بعدي آن است كه گر چه خداي سبحان به عنوان وسوسه ياد كرده است امّا اين مكالمه و اين سوگند دادن و سوگند ياد كردن و امثال ذلك نشانهٴ يك تمثّل است كه شيطان از نزديك براي آنها حاصل شد به عنوان يك خطاب كننده، متكلّم و مخاطب با آنها سخن ميگفت. در كنار همان درخت هم حضور داشت. ميگفت خدا شما را از اين درخت نهي نكرد مگر اين كه شما خالد يا فرشته ميشويد. ٭«وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»٭(٤٥) اين نشانهٴ يك تمثّل است كه شيطان بر اينها متمثّل شده بود. چه اينكه بعضي از انبيا شيطان را هم ميديدند. صرف وسوسهٴ دروني نبود كه فقط به عنوان يك خاطره در ذهن اينها القا بكند. چون لسان اين است گفت: ٭«قال يا آدم»٭ گرچه همهٴ اينها قابل توجيه است آن وسوسه را هم قول ميگويند امّا يك مقدار خلاف ظاهر است وقتي كه خداي سبحان تعبير كرد فرمود: ٭«قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّايَبْلَي»٭(٤٦) اين نشان ميدهد كه براي آدم متمثّل شد در سورهٴ «اعراف» وقتي كه دارد: ٭«وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»٭(٤٧) نشانهٴ يك نحوهٴ تمثّل است كه بر اينها متمثّل شد و آنها ممكن بود شيطان را ببينند بنابراين آنچه كه تاكنون انسان ميتواند استنتاج كند اين است كه اين موسوِس شيطان است و هدف او هم بيحيثيّت كردن است و راه وسوسه در خصوص اين جريان هم فريب و نيرنگ است و فريب و نيرنگ هم به اين نحو بود كه جهل مركّب را بر آدم تحميل كرد. و اين نهي هم نه نهي تنزيهي است نه نهي تحريمي. چون مقسم اينها نهي مولوي است و اين نهي وقتي ارشادي شد مولوي نيست وقتي مولوي نبود نه تحريمي است و نه تنزيهي. و اين كه شيطان ظاهراً بر اينها متمثّل شد و اينها از نزديك شيطان را ديدند.
«و الحمد لله ربّ العالمين» ن
پاورقيها:
(1) سورهٴ انعام، آيهٴ ١٥٢.
(2) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٣.
(3) سورهٴ اسراء، آيهٴ ٣٢.
(4) سورهٴ انعام، آيهٴ ١٥٢.
(5) سورهٴ اعراف، آيات ١٩ ـ ٢٠.
(6) سورهٴ كهف، آيهٴ ١٠٤.
(7) سورهٴ آل عمران، آيهٴ ١٤.
(8) سورهٴ انفال، آيهٴ ٤٨؛ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ ٣٨.
(9) سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٩.
(10) سورهٴ كهف، آيهٴ ٦٣.
(11) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٥.
(12) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(13) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(14) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(15) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(16) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(17) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.
(18) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(19) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢١.
(20) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(21) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.
(22) سورهٴ اعراف، آيات ٢١ ـ ٢٢.
(23) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(24) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(25) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(26) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(27) سورهٴ اعراف، آيات ٢٦ ـ ٢٧.
(28) سورهٴ اعراف، آيهٴ ١٧٩.
(29) سورهٴ بقره، آيهٴ ٣٧.
(30) سورهٴ ص، آيهٴ ٧٥.
(31) سورهٴ ص، آيهٴ ٧٥.
(32) سورهٴ ص، آيهٴ ٧٦.
(33) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٣.
(34) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٠.
(35) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.
(36) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢١.
(37) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢٢.
(38) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١١٧.
(39) سورهٴ طٰهٰ، آيات ١١٨ ـ ١١٩.
(40) سورهٴ قلم، آيهٴ ٥٠.
(41) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٢.
(42) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٣.
(43) سورهٴ ص، آيهٴ ٤١.
(44) سورهٴ كهف، آيهٴ ٦٣.
(45) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢١.
(46) سورهٴ طٰهٰ، آيهٴ ١٢٠.
(47) سورهٴ اعراف، آيهٴ ٢١.