24 09 2024 4759560 شناسه:

مباحث فقه ـ قضا و شهادت ـ جلسه 101 (1403/07/03)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

محکمه قضاء کارش أماره است نه اصل. فتوا گاهي برابر اصل است گاهي برابر أماره. فقيهي فتوا ميدهد که اگر نميدانيد اين آب پاک است يا نه، بگوييد پاک است، يا اگر نمی­دانيد اين زمين پاک است يا نه، بگوييد پاک است، او برابر اصل فتوا ميدهد، مفتيبه او اصل است نه أماره؛ ولي حَکم و حاکم اسلامي در محکمه هر چه حکم ميکند انشاء است فقيه انشاء ندارد از حکم خدا خبر ميدهد. رساله عمليه انشائيات مرجع نيست اخبارات مرجع است ميگويد که فتواي من اين است من اينطور فهميدم، اما حَکم در محکمه انشاء ميکند مثل اينکه مجري عقد انشاء ميکند؛ انشاء ميکند، يک؛ و منشئ او هم أماره است نه اصل، اين دو؛ و قابل نقض هم نيست مگر اينکه بيّن الرشد و بيّن الغي باشد.

مطلب دوم آن است که - قبلاً هم بيان شد - اگر کسي حق مسلّم خود را بداند و بخواهد تقاص کند و بگيرد و هيچ محذوري ندارد فتوا اين بود که جايز است روايات هم گفتند جايز است؛ يعني اگر کسي مالي را پيش يک سارقي يا غاصبي يافت و ميتواند تقاص کند مال خود را بگيرد و هيچ محذوري ندارد جايز بود، اما اگر يک کسي به محکمه رفت و در اثر بينه کاذبه يا بر اثر يمين کذب کسي مالش را گرفت، او بعد نميتواند قصاص کند، چون نظم جامعه به هم ميخورد. ذات اقدس الهی از راه ديگري جبران ميکند. کسي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکند که حقّ مسلّم مرا فلان شخص با قسم دروغ در محکمه از من ربود و الآن مال او به دست من رسيد ميتوانم تقاص کنم يا نه؟ فرمود نه. فرمود آن سوگند کار خودش را ميکند.

غرض اين است تقاصي جائز است که منشأ فساد نباشد اگر محکمه حکم کرده است ولو در اثر بينه کاذبه يا يمين کاذب، نقض آن جايز نيست. اين أماره شرعي است اصل نيست، يک؛ نقض آن هم محرَّم است. اين براي حفظ نظم است.

پرسش: ... فساد نباشد می­تواند تقاص کند؟

پاسخ: نه نميتواند تقاص کند. بدترين تقاص اين است که حکم محکمه را نقض کند. خود همين فساد است. نظم جامعه به هم ميخورد. آن صورت مسئله قبلي که روزهاي قبل مطرح شد که اگر هيچ محذوري ندارد بله مال خودش را ميتواند تقاص کند، اما وقتي به محکمه رفتند، دعوا طرح کردند بينه کاذبه يا يمين کاذب، سند حکم حاکم شد و حاکم به استناد آن بينه کاذبه يا آن يمين کاذب حکم کرده به اينکه اين مال براي زيد است، نمی­شود تقاص کرد ولو هيچ محذوري هم نداشته باشد بدترين محذور، نقص حکم محکمه است. اين براي حفظ نظم است. بعد هم روشن خواهد شد که اين حکم تنها حکم اسلام خاص در برابر يهوديت و مسيحيت نيست، حکم اسلام عام است که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ[1]، در روايات ائمه(عليهم السلام) فرمودند که انبياي قبلي هم همين حکم را ميکردند؛ يعني براي حفظ نظم جامعه، محکمه حرفش قابل نقض نيست مگر اينکه شاهد خلافي در خود محکمه ثابت بشود که اين بينه کاذب بود يا آن يمين کاذب بود وگرنه نميشود حکم محکمه را به هم زد. اين اختصاصي به اسلام بالمعني الأخص ندارد در يهوديت بود در مسيحيت بو، از زمان داود(سلام الله عليه) و انبياي ديگر همه حکمشان همين بود. در روايات فراوان است که نبياي از انبياي الهي به خدا عرض کرد من چهطوري حکم بکنم؟ فرمود به بينه و آنها را به نام من حلف و سوگند بده. چندين روايت است که دارد انبياي قبلي از ذات اقدس الهی درخواست ميکردند که مردم به ما مراجعه ميکنند و ما هم از اسرار عالم باخبر نيستيم علم غيب هم که سند فقهي نيست، ما چهطور حکم بکنيم؟ فرمود به بينه وآنها را به نام من حلف و سوگند بدهيد[2]؛ يعني يمين بايد به اسم الله باشد.

غرض اين است که طبق چند تا روايت، اينکه محکمه با بينه و يمين اداره ميشود از ديرزمان از انبياي قبلي براي حفظ نظم جامعه بوده است.

فتحصل که تقاص در جايي جايز است که هيچ محذوري نداشته باشد؛ محذور گاهي فتنههاي بشري است گاهي نقض حکم محکمه شرعي است. خود نقض حکم محکمه شرعي ولو هيچ کسي اطلاع نداشته باشد مفسده است، در آن صورت هم روايت دارد که نميشود تقاص کرد.

مطلب بعدي آن است که آنچه که در محکمه ميگذرد، قانونمند است؛ يعني مدعي که بينه اقامه ميکند اينطور نيست که بينه از راه برسد بگويد من شهادت ميدهم. مدعي بايد از محکمه بخواهد حاکم دستور بدهد بينه حق خودش را بگيرد، يا منکر اگر خواست سوگند ياد کند اينطور نيست که از راه رسيده پشت سرهم سوگند ياد کند اينچنين نيست، بايد مدعي درخواست سوگند بکند مدعياليه به امضاي محکمه سوگند انشاء بکند تا اثر داشته باشد. آنچه در محکمه ميگذرد براساس حکومت است نه براساس امر عادي. اين شخص در خارج از محکمه قسم ميخورد ولي آن قسم محکمهپسند نيست.

مطلب بعدي آن است که اگر حق الناسي بر عهده کسي است بر او واجب است که ادا کند و قسم دروغ ياد نکند. اقرار به حق الناس در محکمه نه تنها پسنديده است بلکه واجب است.

پس محکمه کارش أماره است و نه اصل، و آنچه که در محکمه ميگذرد از اقامه بينه به وسيله مدعي يا حلف به وسيله منکر بايد با طلب طرف مقابل باشد، يک؛ امضاي حاکم باشد، دو؛ وقتي که هم مدعي طلب کرد و هم منکر به اذن حاکم سوگند ياد کرد آن سوگند اثر دارد.

مطلب بعدي آن است که آنچه که در محکمه ثابت ميشود حکم تعبدي محض نيست که حالا چون خود پيغمبر صريحاً اعلام کرد - اين بحث قبلاً در سال گذشته گذشت - فرمود من از آن جهت که پيغمبرم به علم غيب عمل نميکنم مأمور به علم غيب نيستم «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[3] آن علم غيب در محکمه قيامت حسابش سرجايش محفوظ است و در دنيا هم آنجا که مصلحت الهي اقتضاء بکند برابر علم غيب عمل ميکنيم، ولي محکمه با علم غيب اداره نميشود «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» علم غيب معصوم سند فقهي نيست.

قبلاً هم به عرضتان رسيد اي کاش حوزه در بحث کلامي اين مطلب در دستش بود. اگر اين مطلب دستش بود ديگر مسئله شهيد جاويد و آن فسادها و آن حادثههاي تلخ و اينها هيچ پيش نميآمد. وجود مبارک سيد الشهداء(سلام الله عليه) به ضرس قاطع کالشمس علي رابعة النهار جريان کربلا را ميدانست «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاء»[4] تمام ذرات را ميدانست، اما در روايات فراوان است که علم غيب سند فقهي نيست و برتر از آن است که در فقه کاربرد داشته باشد. اين روايت هم صحيحه است و هم مورد عمل اصحاب است هم مورد استناد همه حقوقدانها است.

وجود مبارک پيغمبر با ادات حصر فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» فرمود آقايان! درست است که من علم غيب دارم ولي محکمه با علم غيب اداره نميشود محکمه با عالم عادي اداره ميشود و اگر کسي در محکمه­ای که من حاکم شرع آن محکمه هستم در اثر قسم دروغ يا بينه دروغ، مالي را گرفته دارد ميبرد نگويد من از دست خود پيغمبر گرفتم، اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[5] من دارم ميبرم، آتش دستتان است داريد ميرويد چون ما به علم غيب عمل نميکنيم. با حصر فرمود «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ».

پرسش: بعضی از لغويون می­گويند انما فقط برای حصر نيست برای تاکييد هم هست

پاسخ: باشد، اصلش حصر است تأکيد هم چون قبلاً بيان شده اين هم بيان همان باشد. تأکيد هم باشد همينطور است ولي ظاهر اوّليه «إِنَّمَا» حصر است. فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» بعد صريحاً فرمود که اگر يک کسي قسم دروغي ياد کرد يا بينه کاذبي آورد، من در محکمه به علم غيب مأمور نيستم عمل بکنم با بينه و أيمان حکم ميکنم، اگر با يمين و با بينه حکم کردم اين يک قطعه آتشي است داريد ميبريد.

اين روايت هم قبلاً نقل شد که بعد از يک جرياني بعد از جنگي، يک کسي حضور وجود مبارک حضرت مشرف شد عرض کرد که من به شما تسليت بگويم يا تهنيت عرض بکنم؟ تسليت بگويم براي اينکه فلان سردار را از دست داديد! تبريک بگويم که شما جواني تربيت کرديد که در بحبوحه جواني در راه دين شربت شهادت نوشيد! فرمود همان تسليت بگوييد، تبريک نگوييد. آنطوري که من خواستم او تربيت نشد «كَلا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»،[6]  در جريان جنگ خيبر او چه خيانتي کرده؟ چرا غنيمت گرفته؟ الآن آن غنيمت در کنار قبرش شعلهور است. به من تسليت بگوييد نه تبريک، آنطوري که من خواستم تربيت نشد. اين که شعله قبر را دارد ميبيند او باخبر است که چه خبر است.

فرمود علم غيب اشرف از آن است که صرف فقه بشود. فقه با همين علوم جزئي اداره ميشود با أيمان و بينات اداره ميشود. مثل اينکه شما بهترين و گرانبهاترين اطلس را صرف پاک کردن اين کوچه و پسکوچه بکنيد.، اطلس براي اين نيست، درست است اگر شما بياوريد اين کوچه پاک ميشود، ولي براي آن يک پارچه ديگري لازم است. فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» مبادا بگوييد از دست خود پيغمبر گرفتم. فإنه «قِطْعَةً مِنَ النَّار».

پرسش: در جريان ... علی(صلوات الله و سلامه عليه) با يک ...

پاسخ: اشاره هم شد در بحث پارسال گاهي براي اثبات معجزه، گاهي براي نفي دعواي باطل کساني که به اصل دين اهانت کردند معجزه نشان ميدهند. آن جايي که جاي معجزه است بله از علم غيب استفاده ميکنند، اما جايي که عادي باشد «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» است اين کار را همه انبياء داشتند، نميشود اين را نقض کرد لذا فرمود اگر کسي از دست منِ پيغمبر در اثر قسم دروغ يا در اثر بينه کاذبه يک کالايي را گرفته، اين «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است.

مطلب بعدي آن است که آنچه را که أيمان و بينات ميگويند کمالش يعني شهادت حقيقي بينه حقيقي حلف حقيقي، در زمان ظهور حضرت ظهور ميکند، چه اينکه در زمان داود(سلام الله عليه) شروع شد، انبياي بعدي هم همين کار را مي­کردند و رواياتي هم که مربوط به ظهور حضرت است که «حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ ع»، صريحاً دارد که وقتي حضرت قيام کرد به آن حکم، حکم ميکند.

سرّ اينکه وجود مبارک داود را نام بردند، براي اين است که يک معجزه ويژه­ای داشت؛ اگرچه براي انبياي ديگر(سلام الله عليهم) هم اين حکم هست ولي آنجا ظهور کرده است. يک سلسله معجزات ويژهاي است که وجود مبارک داود و سليمان و امثال ذلک داشتند. در قرآن کريم دارد که ما به سلسله جبال گفتيم که شما در نماز جماعت داود شرکت کنيد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ﴾[7] و گفتيم ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي،[8] به اين سلسله جبال گفتيم که در صف جماعت داود برويد. اين حرفها مخصوص داود است. به سلسله جبال ميگويد که شما در نماز جماعت داود شرکت کنيد. اين معجزه معجزه خاص داود بود. اينکه وقتي وجود مبارک حضرت ظهور کرد «يحکم بحکم آل داود» اين است. ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي، به ما ميگويند براي حل مشکلاتتان براي رفع گرفتاريهايتان شما ناله کنيد گريه کنيد ضجه بزنيد، اينجا هم به سلسله جبال ميگويد ناله کنيد، اوبه داشته باشيد، ضجه داشته باشيد. ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ اين يک حساب ديگري است و براي کساني که از اين امور غافل هستند قابل طرح نيست که ذات اقدس الهی به اين سنگهاي کوه بگويد ناله کنيد، با داود همناله بشويد ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ. حالا کسي که خودش ناله نميکند اين حرفها را که متوجه نميشود. لذا از جريان داود(سلام الله عليه) اين حکمها شروع شده تا ميرسد به وجود مبارک حضرت که اگر حضرت ظهور کرده است به حکم داود و آل داود حکم ميکند. حالا اين روايات نوراني را هم بخوانيم تا مشخص بشود به اينکه حضرت(سلام الله عليه) که ظهور کرده است چه کارهايي را خواهد کرد؟

پس روشن شد که اگر کسي بدون حکم حاکم بينه بياورد مسموع نيست، بدون حکم حاکم سوگند ياد بکند مسموع نيست  و مفاد حکم هم أماره است نه اصل.

باب کيفيت حکم در وسائل جلد بيست و هفتم صفحه 229 اين است. چندين روايت است که حالا سندها را نميخوانيم. از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) «قَالَ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ وَ لَمْ أَشْهَدْ)» عرض کرد خدايا! من پيامبر اين ملت هستم محکمه اين ملت به دست من است من بايد حکم بکنم، من چيزي که نديدم نميتوانم حکم بکنم. آنچه علم غيب است که سند فقهي نيست «شَكَا إِلَى رَبِّهِ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَقْضِي فِيمَا لَمْ (أَرَ وَ لَمْ أَشْهَدْ) قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِكِتَابِي» «وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي» سوگند بده بنام من «فَحَلِّفْهُمْ بِهِ» سوگند بده حلف بکن «وَ قَالَ هَذَا لِمَنْ لَمْ تَقُمْ لَهُ بَيِّنَةٌ» اگر کسي بينه دارد که نياز به سوگند نيست، اگر بينه ندارد او را سوگند بده.

روايت دوم اين باب که باز از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که «فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع» است «أَنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءِ شَكَا إِلَى رَبِّهِ الْقَضَاءَ» عرض کرد خدايا،وقتي آن علم غيبي که گفتيد در محکمهها جاري نيست، علم عادي هم که من در صحنه نبودم که علم پيدا کنم پس من چگونه حکم بکنم؟  «كَيْفَ أَقْضِي بِمَا لَمْ تَرَ عَيْنِي وَ لَمْ تَسْمَعْ أُذُنِي فَقَالَ اقْضِ بَيْنَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ»، اين يک؛ «وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي»، اين دو؛ که «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ» اين از ديرزمان بود اختصاصي به امت اسلامي ندارد. اين برای اسلام بالمعني الأعم است يعني ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُنه اسلام در برابر يهوديت و مسيحيت. ديني که خداپسند است اسلام است. اين اسلام بالمعني العام حکمش اين است که بالأيمان و البينات شما حکم بکنيد.

روايت سوم اين باب هم که دارد «وَ قَالَ إِنَّ دَاوُدَ ع قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَقَّ كَمَا هُوَ عِنْدَكَ حَتَّى أَقْضِيَ بِهِ فَقَالَ إِنَّكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ» اسرار عالم حتي براي انبيا قابل حل نيست آنها به زحمت تحمل ميکنند. اول به آنها نميگويند کمکم وقتي درجات آنها بالا آمد اسرار عالم را به آنهاميگويند. ببينيد الآن در جريان غزه آدم هر چه فکر ميکند به جايي نميرسد. در مرئای حق، منظر حق، اينطور کودککشي و اينطور ناله احدي اثر نکند! اين است که آدم متحير است. در برابر اسرار الهي جز سکوت محض چيز ديگري نيست. هزارها راز و رمز در کار است. چه زمانی بايد ريشه صهيونيسم کَنده بشود او را خودش ميداند، چرا اين قدر مهلت ميدهد؟ چهارصد سال به آن فرعون فرصت داد که کودککشي کند. اين است که به خيليها گفتند شما همين قدر بس است. به خيليها از انبياء هم گفتند که شما از اينجا جلوتر نرويد. جز حيرت چيزي ديگر نيست. «لا أدري، لا أدري، لا أدري» منتها از آن جهت که به ازليت وابسته است به علم نامتناهي وابسته است به حکمت نامتناهي وابسته است به گذشته و ابد نامتناهي وابسته است، آدم ساکت است، اما اين صحنه را ببيند و ناله را بشنود و اجابت خدا را نبيند جز سرگرداني چيز ديگري نيست. اين است که خيلي از انبياء سرگردان هستند. هيمان هيمان يعني همين! مقام هيمان يعني سرگردان! از آن طرف حکمت نامتناهي است، از آن طرف قدرت نامتناهي است، از اين طرف کشتار بيرحمانه هم روزانه دارد اضافه ميشود. اين است که در اين روايات دارد که شما نميتوانيد تحمل کنيد لذا به خيلي از انبياء ميگويند «خذ» همين مقدار بس است.

داود عرض کرد «وَ قَالَ إِنَّ دَاوُدَ ع قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَقَّ كَمَا هُوَ عِنْدَكَ حَتَّى أَقْضِيَ بِهِ» فرمود: «فَقَالَ إِنَّكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ». «کما عندي» مقدور تو نيست، اما «کما هو المعهود و هو الخارج» بله به شما ياد ميدهم. اين داودي که نماز جماعت به پا ميکند و سنگها به امامت او نماز جماعت ميخواندند ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ به اين داود ميگويد تو قدرت نداري. يک امام جماعتي که سلسله جبال به او اقتدا ميکنند، شما چه قدرتي بالاتر از اين ميبينيد؟! فرمود آن اسرار حق مقدور تو نيست. حالا علي و اولاد علي را ميخواهد.

«وَ قَالَ إِنَّ دَاوُدَ ع قَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَقَّ كَمَا هُوَ عِنْدَكَ حَتَّى أَقْضِيَ بِهِ فَقَالَ إِنَّكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ فَأَلَحَّ عَلَى رَبِّهِ» الحاح کرد «حَتَّى فَعَلَ فَجَاءَهُ رَجُلٌ يَسْتَعْدِي عَلَى رَجُلٍ» گفت حالا يک گوشهاي از اسرار را به تو نشان ميدهم. کسي وارد محکمه داود(سلام الله عليه) شد گفت فلان شخص مال ما را گرفته «فَقَالَ إِنَّ هَذَا أَخَذَ مَالِي فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ» به داود پيغمبر وحي فرستاد «أَنَّ هَذَا الْمُسْتَعْدِيَ» اين شخصي که آمده اظهار تعدي ميکند حواست جمع باشد اين «قَتَلَ أَبَا هَذَا» پدر اين شخص را کشته، يک؛ «وَ أَخَذَ مَالَهُ»، دو؛ حالا آمده می­گويد فلان شخص مال مرا گرفته «فَأَمَرَ دَاوُدُ بِالْمُسْتَعْدِي فَقُتِلَ وَ أُخِذَ مَالُهُ فَدُفِعَ إِلَى الْمُسْتَعْدَى عَلَيْهِ» به آن صاحب حق. اين شخص رفته پدر کسي را کشته، مال او را گرفته، حالا ادعايي هم دارد. داود(سلام الله عليه) آگاه شده و اين شخص را کشته، حالا «قَالَ فَعَجِبَ النَّاسُ» مردم تعجب کردند که چطور تو آدم بيگناه را کشتي؟ مردم که از اسرار باخبر نبودند «وَ تَحَدَّثُوا حَتَّى بَلَغَ دَاوُدَ ع» در بين مردم منتشر شد که داود آدم قتّالي است و کشنده است! «وَ دَخَلَ عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ مَا كَرِهَ» حرفهاي اعتراضي درباره او گفتند و بدرفتاري کردند و او به ستوه آمد «فَدَعَا رَبَّهُ أَنْ يَرْفَعَ ذَلِكَ» از ذات اقدس الهي خواست که اينگونه از علم غيبها را از ما بگير، ما تحمل اين حرفها را نداريم «فَفَعَلَ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ»، يک؛ «وَ أَضِفْهُمْ إِلَى اسْمِي يَحْلِفُونَ بِهِ»[9] ، دو. تو آن اسرار غيب، مقدورت نيست فقط با بينه و سوگند کار بکن.

در بعضي از روايات دارد که اين شخص آدم دروغگو است يک قسم دروغ بخورد زمين ما را ميبرد. حالا حضرت چه جوابي به او داد؟ آن روايت را هم الآن ميخوانيم.

روايت سوم اين باب هم همين است که «إِنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأَنْبِيَاءَ شَكَا إِلَى رَبِّهِ»[10].

روايت چهارم اين باب اين است که «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع» أبي جعفر عليهما السلام، نه عليه السلام! «عن أبي جعفر عليهما السلام فِي حَدِيثٍ قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ص- حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ ع لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً»[11] آن حکمهاي اوليه.

روايت پنجم اين باب اين است: أبان ميگويد از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم که «لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى  يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّي يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ، وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً يُعْطِي كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا»[12] يعني وجود مبارک ولي عصر. آن وقت وجود مبارک پيغمبر و ساير ائمه(عليهم السلام) فرمودند که وقتي حضرت ظهور کرد يک خصيصهاي دارد که ما به آن خصيصه مأمور نيستيم، اين هست، اما حالا تا چه اندازه است؟ اين را خدا ميداند. اين درباره وجود مبارک حضرت است که به حکم آل داود حکم ميکند.

روايت ششم اين باب  وجود مبارک اميرالمؤمنين فرمود: «أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ عَلَى ثَلَاثَةٍ شَهَادَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ يَمِينٍ قَاطِعَةٍ أَوْ سُنَّةٍ مَاضِيَةٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى»[13] آن جايي که ديگر نه بينهاي هست نه يميني هست، آنجا يک راههاي خاصي است که خود آنها ميدانند و انجام ميدهند. اين روايت ششم را مرحوم شيخ طوسي هم نقل کرد مرحوم صدوق هم نقل کرد دارد که فرمود جميع احکام مسلمين اين است. اين کلمه جميع در آن روايت نيست ولي در اينجا کلمه جميع را حضرت اضافه کرده است.

يک کسي آمده گفته که يا رسول الله! حالا اين شخصي که شما ميخواهيد بگوييد که با يمين قسم ياد کند، او با يک قسم دروغ زمين ما را ميبرد. فرمود شما نميدانيد که قسم دروغ چکار ميکند! اين «أن اليمين الکاذبه و قطعية الرحم تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِع‏»[14] همين است. اين يک مَثلي است، در عرف عام ميگويند که خانهسراي او سبزي کاشتند! يعني طولي نکشيد که ويران شده است. فرمود «تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِع» کلاً بساطش را جمع ميکنند. با سوگند مال مرا بردند چيست؟! فرمود مبادا خيال بکنيد که با سوگند مال شما را بردند!. در روايت هفتم باب سوم آنجا اين روايت هست که «اخْتَصَمَ إِمْرُؤُ الْقَيْسِ وَ رَجُلٌ مِنْ حَضْرَمَوْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي أَرْضٍ» درباره يک زميني امرؤ القيس ميگفت برای من است آن شخص گفت برای من است «اخْتَصَمَ» از باب افتعل است که کار باب تفاعل را ميکند، مثل إختلف که مال دو نفر است، اختصم هم همينطور است، باب افتعال است که کار باب تفاعل را ميکند. «إختصم إِمْرُؤُ الْقَيْسِ وَ رَجُلٌ مِنْ حَضْرَمَوْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي أَرْضٍ». حضرت فرمود: «أَ لَكَ بَيِّنَةٌ قَالَ لَا» من شاهدي ندارم «قَالَ فَيَمِينُهُ» پس او سوگند ياد ميکند و محکمه حکم ميکند. «قَالَ إِذاً وَ اللَّهِ يَذْهَبَ بِأَرْضِي» اين يک آدم دروغگويي است با يک قسم، زمين مرا ميبرد، چکار بکنم؟! «قَالَ إِذاً وَ اللَّهِ يَذْهَبَ بِأَرْضِي» که اين باء باء تأديه است يعني «يذهب أرضي». «قَالَ» حضرت فرمود: «إِنْ ذَهَبَ بِأَرْضِكَ بِيَمِينِهِ» اگر با اين قسم دروغ زمين تو را بُرد، «كَانَ مِمَّنْ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، يک؛ «وَ لَا يُزَكِّيهِ»، دو؛ «وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ»، سه. او که رها نيست. چون اين دو نفر يعني امرؤا القيس با آن رجل حضرموتي آمدند، امرؤ القيس گفت او زمين را گرفته، حضرت فرمود شاهد داري؟ عرض کرد نه. فرمود او سوگند ياد کند. امرؤ القيس گفت او يک آدم دروغگويي است يک قسم ياد ميکند زمين مرا ميبرد! در اين فضای سه نفري، وجود مبارک اين جمله را فرمود اگر زمين تو را با قسم دروغ بُرد در برابر خدايي هست که اين کار اين کار اين کار را ميکند. فوراً اين مرد متوجه شد متنبه شد و تسليم شد «قَالَ فَفَزِعَ الرَّجُلُ وَ رَدَّهَا إِلَيْهِ».

پرسش: ... مر بوط به آخرت هست ... در دنيا هم ...

پاسخ: در دنيا هم عذاب اليم گرفتار ميکند. حالا تازه بر فرض فقط برای آخرت باشد، برای دنيا نباشد، آخرت روز معلومی نيست که چه زمانی قيام می­کند هيچ کسي نميداند که چه زمانی ميميرد! همين که مُرد «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»[15] فرمود: «فَفَزِعَ الرَّجُلُ وَ رَدَّهَا إِلَيْهِ» حالا قيامت باشد، قيامت که نسيه نيست نقد است. روشن هم نيست چه زمانی است! هيچ کس نميداند که چه زمانی ميميرد؟ در چه زميني ميميرد؟ همين که مُرد «في حفرة من النار» است. اين شخص متنبه شد «فَفَزِعَ الرَّجُلُ وَ رَدَّهَا إِلَيْهِ» فوراً زمين را به امرؤ القيس برگرداند.

اين تعبيرات در روايات ديگر هم هست. در باب پنجم هم هست که حالا وقت گذشته است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره آل عمران, آيه19.

[2] . ر.ک: وسائل الشيعه، ج27، ص229و230.

[3]. الكافی، ج‏7، ص414.

[4]. مثير الأحزان، ص41؛ بحار الأنوار، ج44، ص367..

[5]. الكافي، ج‏7، ص414.

[6]. الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص258؛ الصحيح البخاري، ص2466.

[7]. سوره ص، آيه18.

[8]. سوره سبأ، آيه10.

[9] . وسائل الشيعه، ج29، ص229و230.

[10] . وسائل الشيعه، ج29، ص230.

[11] . وسائل الشيعه، ج29، ص230.

[12] . وسائل الشيعه، ج29، ص230و231.

[13] . وسائل الشيعه، ج29، ص231.

[14] . الکافی، ج7، ص436.

[15]. بحارالانوار، ج58، ص7.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق