22 05 2023 1495445 شناسه:

مباحث فقه ـ کتاب الهبات ـ جلسه 2 (1402/03/01)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

معمولاً بعد از فراغت از کتاب وقف و همچنين عمري و سکني و رقبي به مسئله هبه و صدقه و عطيه ميرسند. هبه و هديه، اموری عقلايي است که در همه ملل و نحل اين سابقه دارد و اينها جزء رهآوردهاي اسلام نيست، جزء امضائيات است، البته بعضي از شرايط را ممکن است ذکر بکند؛ اما عقدي هست که فقط اسلام آورده و آن صدقه است. غير از صدقه يعني هبه, عطيه, هديه، اين گونه از عناوين در بين اقوام و ملل بود. اين عقد صدقه از برکات اسلام است، براي اينکه در غير حوزه اسلامي انسان کادويي به کسي بدهد «قربة الي الله»، اين «قربة الي الله» براي اينها سابقه ندارد، معنا هم ندارد؛ يا چنين چيزي را معتقد نيستند يا مؤثر نميدانند يا عادت نکردند که چيزي را به کسي بدهند «لله»، کار خيري را بکنند «لله»، راهي را بسازند «لله»، بيمارستاني بسازند «لله». اين صدقه دادن _گاهي به شخصيت حقيقي گاهي به شخصيت حقوقي_ فقط در اسلام هست، لذا  فرمودند اين جزء برکات اسلام است.  

مطلب ديگر اين است که در صدقه مستحب، فقر شرط نيست، عمده آن است که کار خير باشد، يک؛ شخص «قربة الي الله» انجام بدهد، دو و ديگري تحويل بگيرد، حالا آن ديگري ميخواهد فقير باشد ميخواهد غني باشد. بله، در صدقه واجب مثل زکات و اينها، يا فقر است يا اگر فقر نيست، فرد جزء عاملين زکات است يعنی گرچه حقوقبگير است وضع مالياش هم تأمين ميشود و بر او زکات فطر دادن هم واجب است زيرا زندگياش تأمين است؛ اما چون ﴿وَ الْعامِلينَ عَلَيها‏ است يکي از مصارف هشتگانه زکات است. يا کسي فعلاً بدهکار است طوري هم نيست که در طول سال نتواند خودش را اداره بکند: ﴿وَ الْغارِمينَ؛ يا کسي که در جبهههاي جنگ است، اين لازم نيست فقير باشد، اين کارش، جهاد فی سبيل الله و مانند آن است.

 

مرحوم محقق در شرايع فرمود اول ما صدقه را معنا ميکنيم که صدقه چيست بعد احکامش و دستوراتش را ميگوييم. مقداري از آن بحثها گذشت. بعد به اينجا رسيديم که صدقه عقد است و قبول و قبض ميخواهد. اگر به صغيري صدقه دادند، چون قبض لازم است اگر وليّ اين کار را کرده باشد، چون دست وليّ به منزله دست مولّي عليه است اين قبض حاصل است. اگر غير وليّ چيزي را به صبي داد بايد يا وليّ يا حاکم شرع اين را قبض بکند وگرنه اگر وليّ صبي قبض نکرد و وليّ عمومي مثل حاکم شرع و مانند آن هم قبض نکردند، اين عقد، عقد لازم نخواهد بود. فرمودند: «و كذا إذا وهب الأب أو الجد للولد الصغير لزم بالعقد» چرا؟ براي اينکه ايجاب هست قبول هست قبض هم حاصل است «لأن قبض الوليّ قبض عنه»؛ از اين مولي عليه؛ اما «و لو وهبه غير الأب أو الجد» يعنی غير اب يا غير جد، چون دست آنها دست وليّ نيست، محتاج است به قبض وليّ، حالا اگر وليّ خاص مثل اب و جد و مانند آن نبود، حاکم شرع، «و لو وهبه غير الأب أو الجد لم يكن له بُدّ من القبض عنه»؛ آن وليّ بايد قبض بکند «سواء كان له ولاية او لم تکن» يا ولايت داشته باشد يا ولايت نداشته باشد ولي بالاخره از طرف او بايد قبض بکند. اگر ولايت داشت که قبض مولي عليه است، اگر ولايت نداشت به اذن چه کسي بايد باشد؟ «و يتولي ذلك الوليّ أو الحاکم»؛ بالاخره يا وليّ خود شخص يا حاکم شرعي بايد قبض بکند، ديگري اگر قبض بکند بايد به اجازه اينها باشد.

«و هبة المشاع جائزة»؛ همان طوري که هبه مفروز، جايز است، هبه مشاع هم جايز است. اينها طبق قواعد عامه است و نص خاص نميخواهد، البته رواياتش _إنشاءالله_ مبسوطاً ميآيد؛ چند باب است که در آنها روايات مربوط به صدقه مطرح است که آنها را ميخوانيم. «و هبة المشاع جائزة و قبضه كقبضه في البيع»؛ حقيقت قبض, حقيقت شرعي نيست، «قبض کل شيء بحسبه». يک وقت است که باغ است ميخواهند قبض بکنند يا خانه است میخواهند قبض بکنند، کليدش را به دست او بدهند اين قبض آن است؛ يک وقت کالاي منقول است، قبض آن هم, قبض خود آن عين است. بنابراين «قبض کل شيء بحسبه»؛ قبض، يک حقيقت شرعيه ندارد.

پرسش: ... به خود مشاع نزنيم...؟

پاسخ: آن موهوب است، لازم نيست که مشاع باشد، بعد از افراز هم قبض بدهد قبض آن است؛ ولي به هر حال قبض هبه به همان قبض موهوب است. «و لو وهب لاثنين شيئا»؛ گاهي موهوب، مشترک است، گاهي متّهب، مشترک است «و لو وهب لاثنين شيئا فقبلا و قبضا ملك كل واحد منهما ما وهب له»؛ هر کدام سهم خودشان را مالک ميشوند «فإن قبل أحدهما و قبض و امتنع الآخر صحت الهبة للقابض» و نسبت به کسي که امتناع کرده است صحيح نيست.  

در مسئله اولاد، روايت دارد که هيچ فرزندي را بر فرزند ديگر ترجيح ندهيد، اين يک مشکل خانوادگي ايجاد ميکند اين حسد ايجاد ميکند اين بغضاء ايجاد ميکند اين کار را نکنيد؛ اما اصلش جايز است براي اينکه يکي افضل است يا يکي نيازمند مالي است يکي نيست. حالا علني نشد اين طور نيست که اصلش جايز نباشد. فرمود: «و يجوز تفضيل بعض الوُلد علی بعض في العطية» منتها «علی كراهية».

«و إذا قبضت الهبة فإن كانت للأبوين»؛ آيا هبه، عقد لازم است يا نه؟ اگر کسي چيزي را به احد الابوين هبه کرد اين عقد لازم است و قابل برگشت نيست؛ هبه به ذي رحم، در حکم صدقه است. «و إذا قبضت الهبة فإن کانت» اين هبه «للأبوين» هبه به ذي رحم باشد، «لم يكن للواهب الرجوع إجماعا»؛ اين عقد لازم است و حق رجوع ندارد و نميتواند بگيرد. درست است که هبه يک طرفه و رايگان است ولي هبه به ذي رحم يک امر لازم است.

پرسش: تفصيل بين ذی رحم و غير ذی رحم به نظر می­رسد يک حکم اخلاقی است

پاسخ: نه، نص خاص داريم، البته ممکن است حکمت اخلاقي داشته باشد ولي حکمش فقهي است؛ حکم فقهياش لازم است چون روايت دارد، البته حکمت اخلاقي هم پشتيبان آن است.

«و إذا قبضت الهبه فإن کانت للأبوين لم يکن للواهب الرجوع اجماعا» و کار حرامي است نه اينکه کار اخلاقي نکرده است! «و كذا إن كان ذا رحم غيرهما» غير والدين. هبه به ذي رحم طبق نصوص لازم است و عقد لازم را نميشود به هم زد؛ منتها آن طوري که درباره ابوين اجماع است درباره غير ابوين اجماع نيست. در آنجا فرمود: «لم يکن للواهب الرجوع اجماعا» اما اينجا فرمود: «و کذا إن کان ذا رحم غيرهما» غير از ابوين اما «و فيه خلاف و إن كان أجنبيا فله الرجوع».

سه مسئله است: يا از بستگان است که «فيه خلاف» يا والدين است که اجماعي است رجوع جايز نيست يا بيگانه است که چون هبه است و صدقه نيست _صدقه، عقد لازم است اما هبه، عقد لازم نيست_ رجوع جايز است: «و إن کان أجنبيا فله الرجوع» چه زمانی؟ «ما دامت العين باقية».

«فإن تلفت» آن عين، حالا يا به تلف شخص يا به اتلاف قهری «فلا رجوع» حق ندارد که برود بدلش يا مثلش را بگيرد «و کذا إن عوض عنها»؛ يک وقت است که هبه، هبه معوضه است، در هبه معوضه حق رجوع ندارد مگر اينکه طرفين فسخ بکنند «و لو کان العوض يسيرا». در بيع، مسئله غرر و مانند آن بخشوده نيست «اَنّ رسول الله صلی الله عليه و آله نهی عن بيع الغرر»[1] در هبه و صلح و مانند آن، حالا اين چيزی را به او هبه کرده او هم متقابلاً چيزی را به اين هبه کرده، هبه معوضه است حق رجوع ندارد چه کم باشد چه زياد، برای اينکه اين عقد، عقد لازم شد «و کذا إن عوض عنها» از آن هبه «و لو کان العوض يسيرا» گاهي براي اينکه غرر بخشوده بشود از عنوان بيع به عنوان صلح يا به عنوان هبه معوضه منتقل ميشود که حالا وزنش را نميدانند قدرش را نميدانند کافي باشد.  

پرسش: معيب شدن عين در حکم تلف شدن است

پاسخ: نه، معيب شدن در حکم تلف شدن نيست ولي اگر خيار در آن باشد به منزله تلف شدن است.

مطلب ديگر اين است که بعضي از عقودند که ذاتاً لازم نيستند اما اگر احد الطرفين تصرف بکنند لازم ميشود. «و هل يلزم» اين عقد هبه «بالتصرف قيل نعم و قيل لا يلزم و هو الأشبه»؛ اين عقد، عقد لازم است چه احدهما تصرف بکنند چه تصرف نکنند؛ نظير عقد خياري نيست که با تصرف، کشف از رضا بشود و عقد بشود عقد لازم، چون تصرف اگر کشف از رضا بکند ديگر جا براي خيار نيست. اين از آن عقود جايزه نيست که خيار در آن باشد تا ما بگوييم با تصرف، کشف از رضا ميکند ولي اصل تصرف باعث لازم شدن اين عقد است.  

 هبه به ذي رحم دو قسم شد: اگر والدين بودند که لازم است و رجوع جايز نيست و اگر والدين نبودند، «فيه خلاف» بود که بعضي گفتند اين هم عقد لازم است، نسبت به اجنبي هم يک عقد جايز است اما اگر تلف بشود باز هم عقد لازم است. اين چهار مسئله، حکمش روشن شد: والدين، ارحام غير والد، بيگانه و اينکه اگر تلف بشود عقد لازم است. حالا آيا تصرف به منزله تلف است که عقد هبه جايز را لازم بکند؟ «و هل يلزم بالتصرف قيل نعم و قيل لا يلزم و هو الأشبه»؛ صرف تصرف که عقد جايز را لازم نميکند، مگر اينکه عقد خياري باشد، يک؛ و اين صرف تصرف، کشف از رضا بکند، دو.

«و تستحب العطية لذوي الرحم»؛ اينکه آدم به آنها چيزي بدهد «و تتأكد في الولد و الوالد» که تقابل بشود و نيز مستحب است «التسوية بين الأولاد في العطية» همه اينها روايت دارد، اگرچه مطابق با قواعد است ولي غالب اينها روايت دارد که _إنشاءالله_ در جلسه بعد ميخوانيم.

«و يكره الرجوع فيما تهبه الزوجة لزوجها»؛ تناسب سببي اين حکم نسب را ندارد. در نسب به سه قسمت تقسيم شد يعني والدين و غير والدين و بيگانه که نسبت به والدين لازم است اجماعاً، نسبت به غير والدين از ارحام «فيه خلاف» و سومي هم که نسبت نيست، هبه به ديگري است که عقد جايز است؛ اما اگر پيوند سببي باشد مثل زوجيت، اين مثل والدين نيست.

پرسش: اينجا نظر خود محقق درباره انساب غير از پدر و مادر چيست، گفت: «فيه خلاف» يعنی خودش پذيرقت

پاسخ: نه، نپذيرفت؛ مثل «فيه تأمل» است، فتوايي ندارد. خطوط کلي هم اگر باشد به آن خطوط کلي بايد مراجعه کنند، «کل علي رأي»، در مواردی که متوقفاند فتوايي ندارند. اگر قواعد کليهاي درباره عقود بود مطلبي ديگر است. حالا جزئيات اينها در چند روايت آمده است؛ يکي از بهترين رواياتش همين مسئله است که صدقه غير از هبه و عطيه و مانند آن است و جزء ابتکارات اسلام است. «قربة الي الصنم»، «قربة الي الوثن»  در جاهليت هم بود. در جاهليت سه قسم فرزندکُشي بود: يک قسم دخترکشي بود که ننگ داشتند؛ يک قسم زمان فشار اقتصادي و گراني بچه را ميکشتند چه دختر چه پسر، اينجا ديگر دختر و پسر فرق نداشت، میگفتند ما چگونه روزي اينها را تأمين بکنيم؛ قسم سوم نذر و مانند آن بود که هديهاي بود به عنوان قرباني براي اصنام و اوثانشان. اين سه قسم را قرآن کريم ذکر کرده است.

پرسش: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق که شما می­فرماييد ...

پاسخ: بله آن ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق از آن مسائل بسيار حساس و مهم اقتصادي است.  يک قسم که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيم‏﴾؛[2] اين دختر را ننگ ميدانستند؛ آن قسم هم که به سبب سفاهت ميکشتند و براي بتها قرباني ميکردند آن هم مطلب ديگري بود آن سفاهت بود؛ اما اين قسم که ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق است نه براي اينکه ما الآن نداريم، ميگفتند وقتي گراني بشود ما ناچاريم که دست دراز بکنيم حالا يا وام بگيريم يا به ما کمک بکنند، اين با غرور ما سازگار نيست. فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ[3] نه «خشية فقر»! نه «خشية جوع»! ميگويد من بايد تملق بکنم من بايد از اينها وام بگيرم يا کمک بگيرم، اين به غرور من بر میخورد، من بايد تملق بکنم من اهل تملق نيستم! اين خوی جاهليت است. در آن مسئله قرباني فرمود: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق.  

پرسش: ... برای فرزندآوری هم می­شود

پاسخ: جاهليت آن است.

پرسش: فرزند دار نشويم که ...

پاسخ: منتها آن اتفاق نيفتاده بود، اينکه اتفاق افتاده بود اين است؛ آن هم اگر باشد جاهليت است. در جاهليت آنجايي که به عنوان قرباني برای بتها فرزندانشان را می­کشتند، فرمود اين سفاهت است اين اثري ندارد، براي چه کسي داريد قرباني ميکنيد؟!  

اين حرف از لطايفي است که در روايات ما هست که صدقه را اسلام آورده است. در صدقه واجب، فقر شرط است، در صدقه مستحب که فقر شرط نيست؛ اين آقا وضع مالياش خيلي خوب است اما در شرايط کنوني محتاج است به کمکي، حالا يا مريض است يا مثلاً در ادارت کاري دارد، شما کارش را انجام بدهيد «لله». اين «لله» را دين آورده است، اين صدقه است، حالا يا کمک مالي است يا کمک بدني است. در صدقه مستحب، فقر شرط نيست؛  آن صدقه واجب است که شرط است که گيرنده، فقير باشد، زکات فطر يا زکات مال را کسي بخواهد بگيرد بايد فقير باشد که نتواند هزينه سالانهاش را تأمين بکند؛ اما در صدقه مستحب که فقر شرط نيست. صدقهاي است که دين، آن را تصديق ميکند؛ اين را اسلام آورده است.

پرسش: «زکاة العلم نشره»[4] آيا فقر فرهنگی و فقر ...

پاسخ: تعليم هم همين طور است؛ کار خيري باشد، حتماً نبايد مالي باشد.

پرسش: ثواب صدقه را دارد

پاسخ: اگر قصد او «لله» باشد، عمده اين است. اين از روايات نوراني ماست که صدقه را اسلام آورده است. هبه و هديه و مانند آن يک امر عقلايي بود، داشتند و دارند؛ اما صدقه که عبادت مالي است را اسلام آورده است اين از روايات نوراني ماست که حالا ـ إنشاءالله ـ ميخوانيم.

«و يستحب العطية لذي الرحم و يتأکد في الولد و الوالد» بعد دارد: «و التسويه بين الأولاد في العطية» اين هم مستحب است، براي اينکه نزاع داخلي نشود و امر خانوادگي به هم نخورد. «و يکره الرجوع في ما تهب الزوجة لزوجها» پيوند سببي گرچه مثل نسبي نيست ولي بيارتباط با آن نيست؛ اگر زوج به زوجه چيزي داد يا زوجه به زوجش چيزي داد بخواهد رجوع کند اين مکروه است، يعني عقد، عقد جايز است عقد لازم نيست، چون هبه به ذي رحم نيست. «و قيل يجريان مجری ذوي الرحم و الأول أشبه»[5] بعضي خواستند بگويند که اين نظير هبه ذي رحم، عقد لازم است ولي اين اولويتي است که برهان فقهي هم آن را همراهي نميکند لذا فرمود رای اولي يعني اينکه هبه بين زوجين، عقد جايز است نه عقد لازم، اشبهِ به قواعد است، بر خلاف هبه به ذي رحم. حالا رواياتش را - إنشاءالله - در جلسه بعد ميخوانيم.

پرسش: کراهت در معاملات يا استحباب به چه معناست؟ در عبادات می­دانيم که کراهت، قلّت ثواب است ...

پاسخ: حضاضتي است، مقداري از درجه ايمان آدم، مقداري از اخلاق آدم، از فضائل اخلاقي آدم کم ميکند.

پرسش: تأثير معنوی دارد ...

پاسخ: بله، حضاضت يعني لغزش، يک پله پايين آمدن؛ حضاضت دارد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] .دعائم الاسلام، ج2، ص21.

[2]. سوره نحل, آيه58.

[3]. سوره إسراء, آيه31: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرا﴾.

[4] . عيون الحکم و المواعظ، ص276.

[5] . شرائع الاسلام، ج2، ص180.

​​​​​​​

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق