بسم الله الرحمن الرحيم و اياه نستعين

حمد سَرْمَدي خداي حكيم را سزاست؛ تحيّت اَبَدي، پيامبرانِ حكمت‌آموز به ويژه حضرت ختمي نبوّت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را رواست؛ درود بيكران، دودهٴ طاها و اُسْرهٴ ياسين مخصوصاً حضرت ختمي‌امامت مهديِ موجودِ موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را بجاست. به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان آنان تَبرّي مي‌نماييم! مقدم فرهيختگان فلسفي و پژوهندگان حِكمت سينَوي را گرامي و از مسئولان بزرگوار بنياد علمي و فرهنگي بوعلي تقدير و از برگزاركنندگان اين همايش وزين سپاسگزاري مي‌كنيم و حرمت استان همدان را كه هماره مَهْد دانش و ديانت بود با تقديم اين پيام محفوظ و سعي بليغ مردم اين منطقه و مسئولان ارجمند آن را مشكورِ پروردگار مي‌دانيم و توفيق همگان مخصوصاً حوز‌ويان و دانشگاهيان را از مبدء منّان مسئلت مي‌كنيم! هر چند مقتضاي اين محضرِ وزين طرح برخي از مسائل عميق فلسفي است ليكن آن مطلوب، رسالتِ رساله‌اي مستقل است كه از عهده بنانِ كنوني بيرون و وظيفهٴ گفتمانِ مبسوط است كه از توان بيانِ فعلي خارج است. اكنون كه نه آن مقاله ميسور است و نه اين مقالْ مقدور، به تذكرهٴ چند نكتهٴ فلسفي كه در معرفتِ نفس كارآيي دارد بسنده مي‌شود.
يكم: فلسفه همانند علوم ديگر به تدريج كامل شد و هنوز براي پايايي خويش پوياست و اين مطلبِ سامي را حكيم الهي حسين‌بن‌عبدالله‌بن سينا معروف به ابوعلي(ره) در الهيات شفا1 تصريح فرمود. بر همين اساس برخي از مسائل حكمت مَشّاء با كوشش متولّيانِ حكمت اشراق رشد كرد و با اجتهادِ صحابه
ٴ حكمت متعاليه شكوفا شد و رهنمودِ اصحاب عرفان نظري كه جان‌مايهٴ آنان مرهونِ دل‌مايهٴ اربابِ عرفان شهودي است، سهم تعيين‌كننده‌اي در ظهور حكمت متعاليه داشت. نموداري از اين تطوّر را مي‌‌توان در معرفت طائر قدسي، مرغ باغ ملكوت و روح انسان جستجو كرد. از ديرزمان مي‌گفتند روح انسان در حالي كه مجرد است به بدن وي تعلّق مي‌گيرد و اين روحِ مجرّد يا قبل از پيدايش بدن خلق شده است و يا همزمان با آفرينش بدن پديد آمد؛ به هر تقدير روح انسان، موجود مجردي است كه به بدن وي تعلّق گرفت. ابن‌سينا همانند ساير همفكرانِ حكمت مَشّاء بر اين باور است كه روح مجرّدِ انسان همزمان با پديد آمدن بدن خلق شد. تَعلّق موجود مجرّد به جسم مادي به ويژه اگر قبل از تعلّق، در نشئهٴ تجرّد موجود بوده و براي تعلّق به بدن نزول كرده باشد سؤال‌برانگيز است كه حكمت اين هبوط چه بوده است. گرچه اين پرسش ممكن است به عنوان بررسيِ راز هبوط طرح گردد؛ ليكن رمز سؤال در تعلّق يك موجود مجرد به جسم مادي هم نهفته است و اين پرسشِ محققانه به صورت قصيدهٴ عينيّه در آمد كه در طول تاريخ به تازي و فارسي با نثر و نظم2، پاسخ‌هايي را دريافت نموده ولي راه گفت و گو همچنان گشوده است. آغاز قصيدهٴ بيست بيتي ابن‌سينا اين است:
هَبَطَتْ اِلَيك مِنَ المحلّ الاَرْفعِ


وَرْق
ٰاء ذاتُ تعزّزٍ وتَمَنُّعِ


و انجام آن اين است:
أنعِمْ بِرَدِّ جوابِ ما اَنَا فاحِصٌ


عَنْهُ فَن
ٰارُ العلمِ ذٰاتُ تَشَعْشُعِ


عنصر محوري پرسش اين است كه روح مجرّد چرا تنزّل نمود و در بسياري از افراد كه اكثريّت را تشكيل مي‌دهند به كمال مطلوب نائل نشد. حكمت متعاليه صورت مسئله را دگرگون كرد و با ارائه طرح نو، جريان جسمانيّة الحدوث و روحانية البقاء بودن روح را مُبَرْهن نمود و مجالي براي پرسش از هبوط روح باقي نگذاشت. وقتي موجود مجرّدي به بدن تعلق نگيرد بلكه يك موجود مادي به عنوان صورت نوعي به آن متعلق شود و با حركت جوهري به كمال لايق خود برسد، مدار قصيده ابن‌سينا(ره) عوض مي‌شود. البته جريان هدف خلقت و آيا اكثر افراد به مقصد مي‌رسند يا نه، مطلبي است جدا كه با فيض كوثر مي‌توان از بند تكاثر گذشت و به مقصود بار يافت.
ز سنگ، چشمه روان كرده‌اي و مي‌گويي


بيا عطا بستان اي دل فسرده چو سنگ3


عرفان نظري حكمت متعاليه را در اين طرح ياري نمود و چنين گفت:
حامله است تن ز جان، دردِ زِه است رنج تن


آمدن جنين بود، درد و عذاب حامله4


دوم: فلسفه
ٴ الهي، رياست علوم ديگر را به عهده دارد زيرا گذشته از تأمين هستي موضوعات و مبادي تصديقيِ مسائل آنها، تعريف ديني بودن آنها را نيز به عهده دارد كه تبيين آن در پيام ديگر ارائه شد. فيلسوف الهي چونان بوعلي سينا(ره) كوشيد كه صبغهٴ الهي بودن وي، رياست ساير رشته‌هاي علمي او را عهده‌دار باشد، لذا در تدوين فلسفه‌‌ٴ اخلاق همانند فلسفه كلي مطالبي را مرقوم داشت كه رسالةالطير وي نموداري از آنچه به طور رصين و مرصوص در نمط‌هاي پاياني اشارات و تنبيهات نگاشتند مي‌باشد و اهتمام به قداست نفس، سيرهٴ سالكان كوي عقل برهاني بود چنانچه معلم اول نَضْد علوم را چنين دانستند: اوّل علم اخلاق؛ دوم علم منطق؛ سوم علم طبيعي؛ چهارم علم رياضي و پنجم علم الهي5 و همين روش را شارح رسالةالطيرِ بوعلي، عمر‌بن‌سهلان ساوي از خواجه نصيرالدين(ره) آورده است.6 فيلسوف الهي دانشي را مي‌طلبد كه هستهٴ مركزي آن در تقوا نهفته است نه لُغَت، عُرْف، سنّت بُومي، محاورات مردمي و مانند آن، هر چند حرمت نهادن به اين امور در حدّ مناسب آنها سودمند است. اگر ابن‌سينا حلّ مُعْضِل خود را با وضو به جامع شهر رفتن و در آن بيتِ رفيعِ خدا نماز گزاردن مي‌دانست بر همين اساس بود.
علم ما داده او و رَهِ ما جاده او


گرمي ما ز دَم اوست نه خورشيد حَمَل

سوي مغرب نرويم و سوي مشرق نَرَويم


تا اَبَد گام زنان جانب خورشيد اَزَل

شُتُرانِ وَحَلي بسته اين آب و گل‌اند


پيش جان و دل ما آب و گِلي را چه محل7

سوم: فلسفه
ٴ الهي، برابر دريافت ِ تعلّمي خود از وحي آسماني، انسان را مهاجر از دنيا به برزخ و از آنجا به قيامت مي‌داند و در برخورد وي با پديد‌هٴ مرگ، انسان را پيروز مي‌شمارد يعني بشر مرگ را مي‌ميراند نه آنكه مرگ او را بميراند، زيرا مگر كه به معناي تحوّل خاص است، در اين برخورد برطرف مي‌گردد و انسان با عبور از آن به نشئهٴ ثبات مي‌رسد و از گزند دگرگوني مصون مي‌ماند و پيام قرآن حكيم اين است: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ8 نه ‌«كلُّ نَفْسٍ يَذُوقها الموتُ‌» و روشن است كه ذائق، مَذُوق را هضم مي‌كند نه عكس آن و چون نَفْس در هماورد با پديدهٴ مرگ پيروز است و بعد از مردن زنده و پاينده است، ره‌توشه اَبَد مي‌طلبد و تأمين آن بدون شناختِ راه و رونده و مقصد ميسور نيست. هر چند خداوند مبدء نظام هستي است و علم مطلق از آن اوست ليكن بهترين و نزديك‌ترين راه معرفتِ خداي سبحان معرفتِ نَفْس است.
اين مطلب سامي را حكيم ايران اسلامي جناب ابن‌سينا(ره) با قلمي كه تحريريافته آن شايسته
ٴ سوگند بوده و يكي از برجسته‌ترين مصاديقِ ﴿وَالقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ9 مي‌باشد در تدوين رسالةالنَفْس كه به عنوان هديّه براي امير نوح‌بن‌منصور ساماني تنظيم شد مطرح نموده و چنين فرموده‌اند: من ديدم كتابِ خداوند، معرفت نَفْس را زمينهٴ مناسبِ معرفت پروردگار مي‌داند، زيرا نسيانِ نَفْس را محصول نسيانِ خداوند اعلام مي‌دارد: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ10. راز اين هوشمندي حكيمانه را مي‌توان در اهتمام وي به اصلاح امور فرد و جامعه دانست11، زيرا بدون معرفتِ صحيحِ نَفْس، تشخيص سعادت و شقاوت، دشوار و بدون شناخت آن، تمدّني كه در تديّن نهفته است به دست نمي‌آيد و با فقدان چنان تديّن و چنين تمدّن، نيل به كمال، مقدور نخواهد بود. بنابراين طرح مدينه فاضله در گروِ معرفتِ هويّت اصلي انسان است.
چهارم: فلسفه الهي، هستي‌شناسي را وسيله
ٴ معرفت اصول اعتقادي دين قرار مي‌دهد تا جريان توحيد و معاد و وحي و نبوت به مقدار توان بشري حل گردد. زندگي بدون معرفتِ آغاز و انجام جهان، سنگوارهٴ بي‌روح است كه همگان از آن مي‌گريزند ولي حيات آميخته با معرفتِ مبدء و اندوختهٴ شناختِ معاد و آويختهٴ دانش وحي و نبوت همانند حَجَر جوشان است كه همگي آن را مي‌گزينند زيرا كوثر از آن مي‌تراود و عطش گياه و جانور و بشر با آن برطرف مي‌گردد و سبو كه از او مي‌هراسيد هم اكنون به وي دل مي‌بندد:
از سنگ، سبو ترسد اما چو شود چشمه
هر لحظه سبو آيد، تازان به سوي خاره
گويد كه اگر زين پس او بشكندم، شادم
جان داد مرا آبش، يك باره و صد باره12
اين حقيقت را در موت اختياري مي‌توان جستجو نمود كه با آن قلبي كه ممكن بود مصداقِ
﴿كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً13 گردد منبع جوشان حكمت شود: ‌«مَن أخلصَ لله اربعينَ يوماً فجَّرَ الله ينابيعَ الحكمة مِن قلبه‌»14. مجدداً از همگان به ويژه رجال علمي و مسئولان همدان تقدير مي‌نماييم!

آبان 1388
جوادي آملي


1 . فصل 2از مقاله 7.
2 . موسوعه علامه بلاغي، ج 8، ص 100 و 101.
3 . ديوان شمس تبريزي، غزل 1164 (1327).
4 . همان، غزل 2075.
5 . شرح رسالة الطير ابن‌سينا به اهتمام محمد حسين اكبري، ص 57.
6 . شرح رسالة الطير ابن‌سينا به اهتمام محمد حسين اكبري، ص 57.
7 . ديوان شمس تبريزي، غزل 1177 (1344).
8 . سوره
ٴ آل‌عمران، آيهٴ 185.
9 . سوره
ٴ قلم، آيهٴ 1.
10 . سوره
ٴ حشر، آيهٴ 19.
11 . مقدمه
ٴ رسالة النفس بوعلي، اهدا به نوح‌بن‌منصور ساماني.
12 . ديوان شمس تبريزي، غزل 2306.
13 . سوره
ٴ بقره، آيهٴ 74.
14 . بحار الانوار، ج 67، ص 249.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات