بسم الله الرحمن الرحيم و اياه نستعين
بحث پيرامون راز هر چيزي، فرع وجود آن است، زيرا معدوم بيراز است. نماز از آن جهت كه داراي وحدت اعتباري بوده و وحدت مساوق هستي است، از وجود حقيقي بهرهاي نداشته، قهراً رازي هم نخواهد داشت؛ ليكن از آن حيث كه داراي ريشه تكويني است، و آن مبدأ تكويني و موجود حقيقي، در منطقه اعتبار به صورت مجموع حركتها و سكونها و گفتارهاي جارحه و جانحه ظهور كرده است، حتماً داراي سرّي خواهد بود؛ چنانكه قرآن داراي ظاهري اعتباري است، چون مجموع حروف و حركات است، و داراي باطني حقيقي است؛ نظير ﴿اُم الكتاب﴾ [1] كه ﴿علي حكيم﴾ [2] است.
تمثّل ملكوتي نماز در برزخ نزولي در معراج نبي اكرمص، و در برزخ صعودي در قبر مؤمن،نشانه وجود حقيقيداشتن آن قبل از اعتبار دنيايي، و نيز بعد از آن خواهد بود، و آن اعتباري كه محفوف به دو حقيقت بوده و مسبوق به وجود حقيقي و ملحوق به آن است، داراي زير بناي حقيقي بوده و رمز رازيابي او انس با سابق و لاحق او است، و چون اين سبق و لحوق زماني نيست كه با معيّت زماني سازگار نباشد، بنابراين، هرجا نماز باشد، آن سابق و لاحق ملكوتي، با اين امر اعتبار ملكي همراه خواهند بود.
آنچه در قلمرو اعتبار قرار دارد، مانند احكام و آداب نماز، به عهده فقه و دعا و اخلاق است، و آنچه از مرحله وجوب و ندب اعتباري گذشته به حالت نفساني و شهود عيني رسيده است، در محدوده سرّ نماز و مانند آن واقع ميشود؛ از اين جهت، ميتوان همه اسرار نماز را كه براي نماز شخص حاضر است، در نماز كوتاه مسافر يافت، و همه آنها را در نماز اَخرس بيماري كه قادر بر هيچ رفتار و گفتار نميباشد، جستوجو كرد، بلكه بر نماز غريقي كه فقط با اشاره مژه و انبعاث دل انجام ميشود، مترتب دانست؛ چنانكه آثار فقهي آن، از قبيل سقوط قضا بر آن مترتب است.
مراتب اسرار نماز
بنابراين، اساس راز نماز در شهود عيني نمازگزار نهفته است و چون شهود قلبي درجاتي دارد، براي اسرار نماز نيز مراتبي است كه هر درجه بالا نسبت به پايين، باطني است مستور، و هر رتبهپايين نسبت به بالا، ظاهري است مشهور، و نمازگزار سالك، هماره با جان و دل، از مشهوري به مستور سفر ميكند، تا نه از شهرت نامي باشد و نه از سُترت اثري، و نه از راز نشاني و نه از نماز عياني و نه از نمازگزار اسمي، بلكه تنها معبود ديده ميشود و بس.
اين مطلب عميق، مراد راهيان راستين كوي بندگي است، نه آنكه سالك به جايي ميرسد كه معاذ الله نماز نخواند[3]، وگرنه اين پندار خام همان و سقوط در جهنم همان؛ «نياز ورز ولي منكر نماز مباش». عبادتِ عارفِ منقطع، با مجاري ادراكي و تحريكي حق انجام ميشود، نه عبد[4]؛ لذا رسد آدمي به جايي كه عبادت را نبيند، نه عبادت نكند كه اولي سعادت است و دومي شقاوت.
اوج راز نماز در شهود خداوند نهفته است: ﴿واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين﴾ [5] و از محدوده «لا حول و لا قوة إلاّ بالله» گذشتن و مرحله «لا إله إلاّ الله» را پيمودن، به ذروه «لا هو إلاّ هو» رسيدن است، و معناي توحيد تامّ، «قطعِ» توجه به غير خدا نيست، زيرا قطع توجه، خود توجه و التفات است، بلكه «انقطاعِ» توجه به غير است، و براي اينكه اين «انقطاع» هم ديده نشود، كمالِ انقطاعْ مطلوب موحدان ناب ميباشد؛ به طوري كه نه تنها غير حق ديده نشود، بلكه اين نديدن هم ديده نشود، و اين فقط در متن عبادت، مخصوصاً نماز تعبيه شده است.
فرق بين «قطع» و «انقطاع» يا «كمال انقطاع»، همان امتياز بين مقام «فنا» و «فناي از فنا» است كه مايه «بقاي بعد از فنا» و «صحو بعد از محو» است؛ چنانكه برخي ركوع را «فنا»، و سجود را «فناي از فنا» دانستند، و چنين سرودهاند:
در خدا گم شو كمال اين است و بس (فناي اول) ٭٭٭٭ گم شدن گم كن وصال اين است و بس (فناي دوم)[6]
سرّ هر چيزي را بايد در نحوه هستي او يافت. نماز يك نحوه حركت خاص است، نه تنها در مقوله كيف و...، بلكه در جوهر نمازگزار، زيرا صحت آن به «نيت» است كه «نيت» همان انبعاث روح از خلق به حق است و آنچه رايج بين غافلان ميباشد، نيّت به حمل اولي و غفلت به حمل شايع است؛ يعني «تصور» بعث است، نه «تحقق» انبعاث، و با تخيّل بعث، نيل به مقصد مستحيل و شهود مقصود ممتنع ميباشد؛ بنابراين، نماز حقيقي آن است كه واجد اين حقيقت كه همان «سرّ صلات» است باشد، و براي نيل به اين هدف، احكام و شرايط و نيز آداب و سنني وضع شده است كه همه آنها علتهاي اِعدادي و اِمدادياند.
سحر، مناسب ترين زمان براي رازيابي نماز
مناسبترين حال براي رازيابي نماز، همانا سَحَر است كه نه محذور اشتغال روز را دارد و نه مشكل رنجوري سرِشب در آن است؛ لذا خداوند درباره نماز شب چنين فرموده است: ﴿إن ناشئة الّيل هي أشدّ وطأً و أقوم قيلاً ٭ إن لك في النهار سبحاً طويلاً﴾.[7]
نتايج فراواني بر اينگونه نمازهاي واجد سرّ مترتب است كه نمونه آن نيل به «مقام محمود» است؛ چنانكه درباره پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)وارد شده است: ﴿ومن الّيل فتهجد به نافلةً لك عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً﴾ [8]، و اين معنا اختصاصي به نماز شب يا به حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم)ندارد، بلكه هم در غير نماز شب وجود دارد و هم براي غير آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)ميسور است؛ تفاوت بين آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و ديگران در درجه كمال وجودي است، نه در اصل تكامل در پرتو نماز؛ چه اينكه اختصاص فقهي كه نماز شب بر آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)لازم بود و براي ديگران مستحب، مايه اختصاص سير و سلوك توسط نماز شب نخواهد شد.
اصل جامع اين مطلب را ميتوان از سخنان عارفانه حضرت امام حسن عسكري(عليهالسلام) استظهار نمود: «الوصول إلي الله عزّوجلّ سفر لايدرك إلاّ بإمتطاء الليل... » [9]؛ يعني رسيدن به لقاي خداوند سفري است كه تنها مركوب راهوار آن شب زندهداري است؛ گرچه اين حصر اضافي است نه حقيقي، ليكن نكاتي كه از اين حديث شريف كه از غرر روايات اهل بيت وحي است، استفاده ميشود، عبارت است از:
يك. وصول به لقاي حق ممكن است، نه ممتنع.
دو. وصول به لقاي خدا با حركت و سلوك است، نه با سكون و تحجّر.
سه. راه وصول طولاني است و مركب راهوار ميطلبد.
چهار. چون خدا همه جاست و با همه چيز است، وصول به لقاي او هجرت از همه جا و ترك همه چيز است.
پنج. نماز شب نيرومندتر از نماز روز بوده و جهش آن در اين سير دراز ميسور است.
شش. «سرّ صلات» همانا وصول به معبود است؛ چنانكه بعضي از بزرگان فرمودهاند كه «صلات مشعر به وصل است».[10]
گرچه اخذ رفيق قبل از طي طريق است؛ «الرفيق ثمّ الطريق» [11]، ليكن خود اخذ رفيق سفري است بيرفيق، چون مقدمه سفر راستين است، نه سفر اصلي، و نماز ظاهري همان سير ابتدايي است براي اخذ رفيق، تا سفرهاي بعدي در صحابت آن رفيق آغاز گردد؛ البته بعد از رسيدن به رفيق، معلوم ميشود كه حضرت دوست همراه با نمازگزار بود و او را همواره همراهي ميكند، ولي نمازگزار «نميديدش و از دور خدايا ميكرد»؛ چنانكه در همه موارد، استدلال بر وجود حق اين چنين است كه بعد از رسيدن به هستي مطلق، معلوم ميشود، آن كه مستدل را راهنمايي ميكرد و رابطه دليل و مدلول را برقرار مينمود و به همه امور ياد شده از همه نزديكتربوده، همان هستي مطلق بوده و هست.
بنابراين، در تمام سفرهاي معنوي، اعم از سير ابتدايي يا انتهايي، همسفر خداست: «مرا همراه و هم راه است يارم»، چون جز خدا، هرچه باشد ضلالت است؛ ﴿...ماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال... ﴾.[12] كسي كه اهل نماز نيست، سير صعودي نداشته، بلكه هماره مبتلا به تيه و حيرت است؛ ﴿...يتيهون في الأرض... ﴾.[13]
سير در خدا كه سفر دوم از «اسفار چهارگانه» سالكان الهي است، مهمتر از سير به سوي خداست؛ لذا واصلان به حق كه با زمزمه «...ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره» [14]، او را ديده و ميپرستند، از كمي زاد ناله و از طول راه لابه، و از دوري سفر و بزرگي منزل هراسناكاند؛ «آه من قلة الزاد، و طول الطريق، و بُعد السفر، و عظيم المورد».[15]
نماز اسراري دارد كه برخي از آنها «مَطِيّه» رهوار سفر اول است، تا لقاءالله حاصل گردد، و بعضي ديگر از آنها مركب راهواري است كه با استمداد از ساير مراتب، پيمودن سفر دوم تا چهارم انجام شود.
تذكر: گرچه مفاد حديث مزبور وصول به خداست و اين وصول با سفر اول تمام ميشود؛ ليكن به نظر حضرت امام خميني پايان سفر اول همانا حق مقيد است، نه حق مطلق، و آغاز سفر دوم حق مقيد است، و انجام آن حق مطلق[16] كه در اين حال سفر دوم به پايان ميرسد؛ از اين جهت، وصول به خداي مطلق با سفر ثاني حاصل ميشود، نه با سفر اول. اما سرّ آنكه سفر سوم و چهارم هم جزء اسرار نماز آمده و از حديث مزبور استظهار شد، براي آن است كه در دو سفر اخير، جنبه حقي خلق كه همان تعينهاي خدايي است، ملحوظ است، نه صرف جنبه خلقي آنها؛ از اين لحاظ، همواره سالك واصل، همراه با شهود حق و با ديد حق، تعينهاي الهي را مينگرد.
نماز عصاره اسفارچهرگانه
نشانه آنكه نماز عصاره اسفار چهارگانه ميباشد، اين است كه اركان و افعال و اذكار و تحليل و تحريم آن، گاهي از كثرت به وحدت سوق ميدهد، و زماني در همان وحدت سرگرم است، و گاهي از وحدت به كثرت برميگردد، و سرانجام با ديد وحدت در كثرت ميتند كه اين همان «اسفارچهارگانه» است؛ يعني به سوي خدا نيت كردن، و در اوصاف خدا تأمل نمودن، و به رسالت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) شهادت دادن، و سرانجام رو به همه بندگان صالحكردن و به آنها درود فرستادن نشانه سلوكهايچهارگانه ميباشد.
اسرار نماز را ميتوان از آياتِ ناظر به آن و رواياتِ شارحِ آن و ادعيه افتتاحي يا تعقيبي آن و احوال معصومين(عليهمالسلام) در هنگام امتثال آن، و نيز شواهد عيني شاگردان آنان در حالت نماز اثبات كرد.
هر مرتبهاي از نماز، اثر مناسب آن مرحله را داراست؛ مثلاً نمازِ نشأه اعتبار، نهي اعتباري از فحشا و منكر جعلي دارد و صورت ملكوتي آن در برزخ، مانع آسيب رساني صورت برزخي فحشا و منكر ميباشد، و سيرت عقلي آن در قلمرو عقل تام، دافعِ نفوذِ صورت مثالي معاصي به بالا است؛ يعني در نشأه اعتبار و نيز مرتبه برزخ، تأثير نماز به صورت «دفع» يا «رفع» نسبت به فحشا و منكر قابل توجيه است، ولي در مرحله نهايي، عقل فقط جنبه «دفعي» دارد، نه رفع؛ نظير «رجم شيطان» و طرد آن از منطقه وحي يابي كه ﴿...فمن يستمع الان يجد له شهاباً رصداً﴾.[17]
ليكن نسبت به خرق حجابهاي نوري جنبه «رفع» دارد، چون همه اين امورِ ناظر به عالم مثال و عقل، تكويني محضاند و عهدهدار آنها سرّ نماز است نه ظاهر آن كه امري است اعتباري، زيرا اعتباريها را بايد باهم سنجيد و حقيقيها را لازم است، باهم ارزيابي نمود؛ مثلاً از آيه ﴿...و اتخذوا منمقام إبراهيم مصلّي... ﴾ [18]، گذشته از آنكه اعتبار مكان خاص براي نمازِ طواف استفاده ميشود، توجه به مكانت خليل الرحمن و نيل به منزلت نسبي آن حضرت(عليهالسلام) نيز استنباط ميشود كه يكي ناظر به صورت نماز است، و ديگري راجع به سيرت آن.
سرّ نماز، همه مجاري ادراكي و تحريكي نمازگزار را مظهر درك و فعل حق ميكند؛ لذا ممكن است، نوك شكسته تيري را از پاي نمازگزار، در حالت سجده بيرون آورند و او احساس نكند، و ناله مستمندي را در حال ركوع بشنود و انگشتر خويش را به او صدقه دهد، زيرا جمع اين دو حال از لحاظ ظاهر بسي دشوار است، ولي از جهت راز نماز، كاملاً سهل است، چون اگر عبدِ سالك در پرتو قرب نوافل، به جايي رسيد كه همه كارها را با مجاري ادراكي و تحريكي خداوند، در مقام ظهور فعلي انجام ميدهد و فعل خداوند حق است و باطل در آن راه ندارد، همه شئون جذب و دفع، [و] ارسال و امساك او حق خواهد بود، و لازمه آن اين است كه بيرون آوردن تير احساس نشود، چون احساس آن خلاف حضور قلب است و باطل، ولي صداي مستمند را شنيدن و انگشتر به او صدقه دادن حق است و موافق آن؛ غرض آن است كه سرّ نماز با علن آن همتا نيست، و با راز نماز، مسائلي قابل تحليل است كه با علن آن ميسور نيست.
راز نماز كه در شهود جمال معبود نهفته است، همه مجاري ادراكي نمازگزار را متوجه آن جمال محض ميكند و از ساير امور بازميدارد؛ لذا هيچ رنجي را احساس نميكند. مرحوم حكيم سبزواري ميفرمايد: «جايي كه جمالِ صوري يوسفي محدود، زنان را فاني كند، به نص كلام الهي ﴿...فلمّا
رأينه أكبرنه و قطّعن أيديهن... ﴾،[19] جمال مطلق كه هر جمال ظلّ جمال او است، چه خواهد كرد؛ خاصه نسبت به عارفين در حال استغراق در ذكر و عبادت».[20]
راه وصول به اين مقام منيع، نه تنها به صرف تحصيل شرايط و آداب و احكام نماز حاصل نميشود، بلكه با اكتفا به جهاد مستمر با نفس نيز حاصل نخواهد شد، چون جهاد اكبر هم لازم است، و هرگز با اكتفا به جهاد اوسط كه نبرد با نفس باشد، ميسر نميشود، و جهاد اكبر، همانا نبرد عشق و عقل است كه اگر سالك از قيد عقل مصطلح برهد و به عقل ناب كه همان عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاد اكبر پيروز شده است، و آنچه در شرايط و آداب گفته ميشود، نمونه چيزهايي است كه تحصيل آن در اسرار نماز لازم است؛ يعني اگر مثلاً نماز در گورستان مكروه است، نماز دلمردگان بيكراهت نيست.
اشتغال به غير خدا، روح را از فروغ حيات محروم ميكند، و نماز بيروح، هرگز واجد سرّ نخواهد بود، و خسارت عظيم، همانا تبديل ياد خدا به غير او است.
شيء كجا و فيء كجا، نائي كجا و ني كجا ٭٭٭٭ دوام كجا و دم كجا، يَم كجا و نَم كجا[21]
و از كراهت نماز در آتشكده و تون و مطبخ، ميتوان به كيفيت نماز در حال خشم بر مظلومان و غضب بر مؤمن و سخط از قضا و كينه برادر ايماني و... پيبرد، و با طي راه جهاد اوسط، راهِي جهاد اكبر شد تا به راز نماز رسيد.
بنابراين، راه وصول به راز نماز، گذراندن همهمراحل جهاد است، چون نماز رهآورد وحي الهي است و حقيقت وحي داراي وحدت تشكيكي بوده، از ﴿اُم الكتاب﴾ [22] كه ﴿علي حكيم﴾ [23] است تا ﴿عربي مبين﴾ [24] وحي خداست، و نماز از بارزترين نمونههاي وحي قرآني است؛ داراي عرض عريض بوده، از مرحله قرائت تا اوج معارف آن كه از كسوت هرگونه كثرتي مبرّا و از تقمّص هرگونه جامه عاريه اعتبار منزّه است كه انجام هر مرتبه آن زمينهنيل مرحله برتر را فراهم مينمايد.
از اين راه، اول حجابهاي ظلماني دريده شده، آنگاه حجابهاي نوراني برطرف ميگردد تا خداوند بدون حجاب مشهود شده و مخاطب شود؛ سپس نوبت به خرق حجاب هستي خود نمازگزار فرا ميرسد و اين خرق هستي محدودِ بنده واصل، به وسيله نگاه خاص و نجواي مخصوص الهي صورت پذير است كه در آن حال خدا با بنده ندا و نجوا دارد، و اين نگاه جانكاه، چيزي از عبد سالك باقي نميگذارد[25] مگر عبوديت او.
همانطور كه ربوبيت خداوند عين ذات او است، نه زايد بر ذات، و در آنجا مشتق عين مبدأ و مبدأ عين مشتق است، درباره عبد واصل نيز چنين خواهد شد كه هيچ چيزي جز عبوديت وي نميماند و عبوديتِ محض «ذات ثبت له الربط» نيست، بلكه «عين ربط» است، و ربط محض جز نگاه تام، چيز ديگري نيست، و هرگز نگاه ربطي به خود نگاه تعلق نميگيرد، و در اين حال، نه نگاه ديده ميشود و نه نگاه كننده، چون خود اين نگاه به حق، حجابِ نوري است و فرض آن است كه اين حجابِ نوري، همانند هستي مجردِ خودِ نگاه كننده دريده شد؛ و اصل خرق حجاب هم خود حجاب نوري است و رخت بربست، و در اين حال هم او ميگويد: ﴿لمن الملك﴾ و هم او ميسرايد: ﴿لله الواحد القهار﴾ [26] و آنچه ديگران بعد از گذراندن عقبه كئود مرگ طبيعي و برزخ و شدايد آن مينگرند، نمازگزار راستين كه به سرّ آن بار يافت، هماكنون ميبيند.
خرق حجاب ظلماني و نوراني توسط نماز
كليد مطلب آن است كه صحنه قيامت در باطن اين جهان موجود است، و مرحله ظهور آن مستلزم برچيدن بساط نظام كيهاني كنوني است كه همراه آن، تاريخ رخت برميبندد، و چيزي كه منزه از زمان است، هماره موجود بوده و هست و خواهد بود؛ گرچه ما در قوس صعودي بعداً به او ميرسيم، و اگر كسي با مرگ ارادي و پشتسر گذاشتن نشئه برزخ، هماكنون آن همه حجابهاي نوراني را خرق كند، ميتواند همه آن صحنهها را الآن ببيند، در حالي كه داراي جسم است و همه شرايط جسماني را داراست؛ چنانكه در «معراج» رخ داد؛ لذا نماز، نه تنها حرص و هَلَع را كه حجابهاي ظلمانياند، برطرف ميكند؛ ﴿إن إلانسن خلق هلوعاً ٭ إذا مسّه الشرّ جزوعاً ٭ و إذا مسّه الخير منوعاً ٭ إلاّ المصلّين﴾ [27]، بلكه سخاوت و شجاعت را كه حجابهاي نورياند، برطرف مينمايد؛ ﴿و يطعمون الطعام علي حبّه مسكيناً و يتيماً و أسيراً﴾.[28]
زيرا ارجاع ضمير «حبه» به طعام، شرح حال «ابرار» است، نه حال «مقربين»، چون «ابرار» كسانياند كه غيرخداوند محبوب آنان هست، ولي آنها محبوب امكاني را نثار محبوب وجوبي مينمايند؛ ﴿لن تنالوا البرّ حتّي تنفقوا مما تحبّون... ﴾ [29]، ليكن «مقربينِ» محض كه خود روح و ريحان هستياند، محبوبي غير از خدا ندارند و ندانند؛ حتي توجه به ايثار و سخا را از ميان برداشتند.
بنابراين، ضمير «حبه» درباره «مقربين» به «حق» برميگردد و هر دو معنا درست است، چون در طول هماند؛ آنگاه چهره ﴿إنّما نطعمكم لوجه الله... ﴾[30]. به خوبي جلوه ميكند، و چون هرگونه كثرتي هماكنون هالك استوچيزي جز ﴿وجه الله﴾ موجود نيست و نخواهد بود، رازداران و سرّدانان نماز، هم اكنون به اين مرحله بار مييابند. ﴿طوبي لهم و حسن مآب﴾.
«سرّ نماز» در خرق همه حجابهاي ظلماني و نوري است و معناي «خرق» نديدن است، نه نبودن، و خرق نهايي عبارت از خود را نديدن است، نه نابود شدن، چون نابودي كمال نيست، بلكه نديدن هنر است. سالك كه به مقام فناي تام راه يافت، چيزي جز خدا نبيند؛ نه خود را و نه غير را و نه نديدن غير را و نه ديدن حق را. در اين حال، تمام حجابها خرق شد، مگر حجاب خدا ديدن كه اين قابل خرق نيست، چون نيستي است و نقص؛
آنچه نيك از خصايص قدم است ٭٭٭٭ آنچه بد از خسيس عدم است
چون خود شهود حقْ تعيّن است، پس خداوند به كنه معروف نخواهدشد، و در نتيجه، كنه ذات معبودِ احدي قرار نميگيرد، زيرا عبادت فرع معرفت است؛ وقتي كه كنه ذات مشهود هيچ شاهدي نميشود، معبود هيچ عابدي نيز واقع نخواهد شد؛ چنانكه امام خميني در تعليقه بر شرح فصوص قيصري چنين فرمودهاند: «فإنّ الحق بمقامه الغيبي غيرمعبود؛ فإنّه غيرمشهود و لا معروف، و المعبود لابد و أن يكون مشهوداً أو معروفاً، و العبادة دائماً تقع في حجاب الأسماء و الصفات، حتي عبادة الإنسان الكامل، إلاّ أنّه عابد اسم الله الأعظم، و غيره يعبدونه حسب درجاتهم» [31]، و اصل اين سخن را ميتوان در نوشتارهاي اصيل اين فن مشاهده كرد؛ چنانكه در شرح فصوص قيصري آمده است: «و أمّا الذات الإلهية، فحار فيها جميع الأنبياء و الأولياء» [32]؛ وقتي همه انبيا در برابر ذات نامحدود الهي حيران باشند، ديگران يقيناً راه به كنه نخواهند يافت.
اكنون كه روشن شد، مرز راز نماز كنه ذات خدا نيست، بلكه در پرده حجاب است، اين سؤال مطرح ميشود كه خداوند درباره نحوه «تكلّم» خود با بشر فرمود: ﴿و ما كان لبشر أن يكلّمه الله إلاّ وحياً أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً فيوحي بإذنه ما يشاء انّه علي حكيم﴾ [33]؛ يعني براي بشر امكان ندارد كه مخاطب خدا شود، مگر از سه راه (منفصله مانعة الخلو)؛
يكم. راه وحي؛ يعني بدون هرگونه حجاب.
دوم. از پشت حجاب؛ خواه حجاب شجر، چنانكه درباره موساي كليم(عليهالسلام) واقع شد، خواه در حجابهاي ديگر.
سوم. از راه فرستادن پيك.
مقتضاي تقابل اين راهها آن است كه قسم اول بدون حجاب باشد؛ همان طور كه درباره نزول برخي از آيات قرآني آمده كه شفاهاً دريافت شد؛ مانند دو آيه پاياني سوره بقره؛ بنابراين، حضور بدون حجاب و خطاب بيپرده و شهود بيحاجب ميسر، بلكه واقع شده است؛ پس ذات حق مشهود و در نتيجه معبود ميشود.
پاسخ اين سؤال آن است كه «حجاب»، مانند اضافه دو قسم است؛ قسم اول، حجاب بين دو چيز؛ همانند اضافه بين دو چيز، [و] قسم دوم، حجاب يكطرفه؛ مانند «اضافه اشراقي» يكطرفه كه شيء سومي در وسط حاجب نيست، بلكه خود شيء در اثر داشتن تعيّن محدود، در حجاب است؛ يعني همين تعين او حجاب ميشود، و در آيه مورد استشهاد، گرچه مقتضاي تقابل راههاي ياد شده آن است كه وحي بدون حجاب باشد، ليكن خود وحي در اثر تعينِ خاصِ به خود حاجب است؛ چه اينكه گيرنده وحي در اثر محدوديت مخصوص به خود محجوب ميشود؛ وگرنه در اين حال، بيگانهاي وجود ندارد تا حاجب گردد، بلكه تعين هر چيزي حجاب همان شيء است؛ لذا سالك فاني در بوته فنا هم محجوب است، چون تعين او باقي است؛ گرچه مرئي او نيست.
بنابراين، محدوده سرّيابي نماز به كنه ذات خدا راه ندارد و بايد آن را در اسما و صفات جستوجو نمود، و چون ذات حق بسيط محض است، نميتوان گفت: انسانِ سالك ذات خداوند را به مقدار خود مشاهده ميكند؛ همين كه سخن از «حد» به ميان آمد، پرده اسما و اوصاف آويخته ميگردد؛ «...لايدركه بُعد الهمم و لايناله غوص الفطن... »[34]. اوصاف الهي گرچه اكتناه پذير نيست، ولي تعينپذير است، ولي ذات حق هويتِ مطلقه لاتعيّنِ صرف است، نه وجود بشرط لا؛ همان طور كه حضرت امام خميني در شرح دعاي سحر به آن اشاره كردهاند.[35]
اساس نماز بر «تسبيح» و «تنزيه» ذات حق شروع ميشود و به آن نيز ختم ميگردد، زيرا گذشته از تسبيحهاي فراوان كه در ركوع و سجود و ركعتهاي سوم و چهارم ادا ميشود، بيشترين ذكري كه به عنوان افتتاح و به عنوان مقارن و همراه، و سپس به عنوان تعقيب نماز گفته ميشود، همانا «تكبير» است و «تكبير»، گرچه نشانه «جمال» حق است، ولي «جلال» الهي در آن مستتر است، زيرا خود «تكبير» عين «تنزيه» است، چون معناي «اللهكبر» اين نيست كه خداوند بزرگتر از اشياي ديگر است، بلكه معنايش اين است كه خداوند بزرگتر از توصيف است؛ گرچه به وصف كبريايي مطلق باشد، و اين بزرگداشت از «توصيف»، همان تنزيهي است كه از آيه ﴿سبحن ربّك ربّ العزة عما يصفون﴾ [36] استفاده ميشود، و چون از اذان و اقامه و تكبيرهاي هفتگانه افتتاحي گرفته تا تكبيرهاي سهگانه تعقيب نماز، خداوند تنزيه ميشود، لذا نماز خود «تسبيح» خواهد بود، و از اين جهت از آيه ﴿...و اذكر ربّك كثيراً و سبّح بالعشي و الإبكار﴾ [37] و آيه ﴿فسبحن الله حين تمسون و حين تصبحون﴾ [38] دستور به نماز استفاده شده است، كه منظور از «تسبيح» در بامداد و شامگاه، همان نماز است، نه ذكر مطلق.
و اگر به مخلَصين (به فتح) اجازه توصيف حق داده شد، براي آن است كه آن ذوات مقدسه، در اثر نيل به مقام «فنا» از خود سخن نميگويند، بلكه با لسان حق توصيف مينمايند (در قرب نوافل) و حق به زبان آنها سخن ميگويد (در قرب فرايض).
سيري در كتاب «سرّ الصلوة» حضرت امام خميني(قدس سرّه)
جامعان بين «غيب» و «شهادت» ميكوشند، همه آنچه را فهميده يا يافتهاند، به جامعه بشري منتقل كنند؛ لذا گاهي در علوم نقلي، با استنباط از ظواهر ديني تدريس و تصنيف دارند و زماني در علوم عقلي با استمداد از علوم متعارفه و مبادي تبيين شده آن، دراسه و كراسهاي به يادگار مينهند، و گاهي نيز در مشاهدههاي قلبي با استعانت از كشفهاي اوّلي خطاناپذير معصومان(عليهمالسلام)، وراثتي و رسالتي را به شاهدان انتقال ميدهند، و اسوه سالكان خواهند شد.
يكي از چهرههاي درخشان جمع بين غيب و شهود، استاد عاليمقام، حضرت امام خميني(قدس سرّه) است كه راقم اين سطور، از مهرماه 1334 تا سال 1341ه.ش، افتخار شاگردي معظم له را داشته، و از دوران به ياد ماندني مراحل تحصيليم به شمار ميآيد.
اگر دهه پر بركت 1357 تا 1368ه.ش را درخشش نشئه شهادت ايشان بدانيم؛ چنان كه هست، دهه مبارك 1347 تا 1358 ه.ق، حتماً فروغ نشئه «غيب» آن حضرت(قدس سرّه) خواهد بود، زيرا در اين دهه، بسياري از نفايس غيبي از انفاس قدسي ايشان، به نفوس سالكان مسلك صفا رسيده است، زيرا در سال 1347ه.ق شرح دعاي سحر را مرقوم داشتند كه در آن، بين «مشهود» و «معقول» و «منقول»، الفتي دلپذير ايجاد كرد، و به تعبير سزاتر، از هماهنگي آنها پرده برداشت:
سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[39]
و در سنه 1349ه.ق مصباح الهداية إلي الخلافة و الولاية را نگاشت كه در آن از چهره نگار خلافت محمدي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و ولايت علوي(عليهالسلام) غبار روبي نمود، و كيفيت سريان اين دو نور را در عوالم غيب و شهود، با زبان رمز بيان داشت و همتايي، بلكه وحدت اين دو را با لسان استعاره اثبات نمود:
أنا مَن أهوي و من أهوي أنا ٭٭٭٭ نحن روحن حَلَلنا بدن
و در سال 1355ه.ق تعليقه بر شرح فصوص قيصري و مصباح الأنس محمد بن حمزه فناري را به پايان رساند، و در ديباچه تعليقه بر مصباح الانس، تاريخ تَتَلْمُذ مصباح را چنين مرقوم داشتند: «قد شرعنا قرائة هذا الكتاب الشريف لدي الشيخ العارف الكامل، استاذنا في المعارف الإلهية، حضرة الميرزا محمد علي الشاهآبادي الإصفهاني(دام ظله) في شهر رمضان المبارك 1350ه.ق» و در سنه 1358ه.ق كتاب سرّ الصلاة را تصنيف فرمود و در آن (فصل پنجم از مقاله يكم و نيز فصل پنجم از مقدمه كتاب) از كتاب اربعين، و نيز در فصل دوازدهم از مقاله دوم، از كتاب مصباح الهداية خود ياد كردهاند، و چون كتاب سر الصلاة براي خواص تدوين شد و ديگران از آن بهره نميبردند؛ لذا كتاب آداب الصلاة را جهت فيض همگان مرقوم داشتهاند.
هماهنگي شريعت و طريقت و حقيقت از نظر امام خميني(قدس سرّه)
كيفيت استنباط اسرار نماز از ظواهر احكام و آداب و شرايط و اجزا و اركان و مقدمات و تعقيبات آن، نشان ميدهد، تنها راه نيل به راز نماز، حفظ ظواهر آن است بدون تحجّر و جمود، زيرا ترك ظاهر انحراف از راه مستقيم است، و تحجر بر آن مايه خمود؛ يعني همان فرقي كه بين جسم (لا بشرط) و جماد (بشرط لا)، و نيز بين نامي (لا بشرط) و نبات (بشرط لا) است، همان امتياز بين كسي كه با حفظ همه احكام عبادت به حِكَم آن ميرسد، و بين كسي كه فقط بر احكام آن جمود ميورزد، وجود دارد، و سرّ اينكه «جماد» بر انسان صادق نيست، ولي «جسم» بر او صادق است، و همچنين «نبات» بر او صادق نيست، ليكن «نامي» بر وي صدق ميكند، آن است كه انسان پويا و لا بشرط است، و در رهنِ جمادِ بشرط لا و نيز در گرو نباتِ بشرط لا نخواهد بود.
حضرت امامِ در تعليقه بر شرح فصوص چنين ميفرمايند: «طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهند شد، زيرا ظاهر راه باطن است...؛ كسي كه چنين ميبيند كه با انجام تكليفهاي الهي باطن براي او حاصل نشد، بداند كه ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخي از صوفيان عوام، او هيچ دليلي از طرف خداوند ندارد».[40]
و درباره گراميداشت سالكان واصل كه جامع بين ظاهر و باطناند، در كتاب سر الصلاة چنين ميفرمايند: «از امور مهمهاي كه تنبه به آن لازم است...، آن است كه اگر كلامي از بعض علماي نفس و اهل معرفت ديدند...، بدون حجّت شرعي رمي به فساد... نكنند، و گمان نكنند، هر كس اسم از... مقامات اوليا... برد، صوفي است يا مروّج دعاوي صوفيه است...؛ به جان دوست قسم، كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است».[41]
مهمترين ركن معراج حقيقي دو چيز است
آنچه از نظر امام خميني در اين سير معنوي مهم است، همانا دو ركن ميباشد كه يكي در باب «طهارت» حاصل ميشود كه سرّ آن «تخليه» و سرّسرّ آن «تجريد» و... ديگري كه ركن اعظم است، در باب نماز حاصل ميشود كه سرّ آن «تجليه» و سرّ سرّ آن «تفريد» و... است،[42] و اين راه را نيز راهيان قبلي در اسرارانويسي خود طي كردهاند. چون همان طور كه وارد شده: «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب» [43]، به همان نسبت رسيده است كه «لا صلاة إلاّبطهور».[44]
لذا رازيابي نماز بدون توجه به سرّ «طهارت» ميسور نخواهد بود و چون اصل «طهارت»، مانند اصل «نيّت» و حضور قلب، در بسياري از عبادتها، به طور لزوم يا استحباب معتبر است، با تبيين راز «طهارت» و تحليل سرّ «نيت»، اسرار بسياري از عبادتها روشن خواهد شد؛ لذا محور مبحث مقدمي كتاب سرّ الصلوة كه حاوي فصول ششگانه ميباشد، در كليات رازيابي عبادت تدوين شد.
چون خصيصه رهبري و امامت در جان معظم له تعبيه شده بود، هرگز تفكر گروهي، انديشههاي عرفاني ايشان را رها نميكرد، زيرا عرفان او سبب نجات جامعه از انزوا شد، نه آنكه مايه انزواي خود عارف گردد؛ لذا بعد از اينكه گفتار مرحوم شهيد سعيد ثاني را از كتاب اسرار الصلاة او نقل ميكند، فوراً چنين استدراك ميفرمايد: «اينكه فرمودند: بهتر آن است كه در بيت مُظلِم نماز كند، در غير فرايض يوميه است كه در جماعت مسلمين، خواندن آنها از سنن مؤكده است».[45]
انتخاب وقت فارغ براي عبادت، از ريشههاي معتبر نيل به اسرار آن است؛ چنانچه در فصل ششم از مقدمه، و فصل نهم از مقاله يكم سرالصلوة آمده است؛ ليكن سند اصيل همه اين گفتارها همان است كه در «عهدنامه» اميرالمؤمنين(عليهالسلام) به مالك اشتر تدوين شده است؛ «مالكا! بهترين وقتها را براي تحكيم پيوند بين خود و خدايت قرار بده؛ گرچه در صورتيكه نيت خالص باشد و جامعه از آن كام سلامت يابد، همه كارها براي خدا خواهد بود».[46]
سرّ اباحه مكان نمازگزار و اقسام فتح
در فصل هشتم مقاله يكمِ كتاب سرّ الصلوة، در تبيين راز مباح بودن مكان چنين آمده است: «مادامي كه... قلب در تصرف شيطان يا نفس است، معبدِ حق... مغصوب است، و به هر اندازه كه از تصرف شيطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحماني شود، تا آنكه فتوحات ثلثه واقع شود، و سپس به اقسام سهگانه فتح (فتح قريب، فتح مبين، فتح مطلق)، به استناد آيات سورههاي فتح و صف و نصر، و برداشت عرفاني خاص به خود پرداخته شده. منبع اصلي اين استنباط عرفاني را ميتوان در نوشتههاي عرفاني سلف، نظير تأويلات مرحوم مولي عبدالرزاق كاشاني يافت.
ايشان در آغاز تأويل سوره فتح چنين ميفرمايند: «فتوح رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)ثلاثة: أولها الفتح القريب... و ثانيها الفتح المبين... و ثالثها الفتح المطلق»،[47] و مرجع اين اقسام همان آيههاي سور مزبور است؛ گرچه در تشريح معاني «فتوح سهگانه»، اختلاف تعبير يا تفسير وجود دارد، ولي خطوط كلي آن همسان است.
سرّ تكرار تكبير
مرحوم شيخ جعفر، صاحب كتاب قيّم كشف الغطاء كه از فقهاي نامدار و كمنظير اماميه به شمار ميآيند، سرّ تكرار تكبير را در اذان چنين دانستند: «بار اول براي تنبيه غافل، و بار دوم براي تذكر ناسي، و بار سوم براي تعليم جاهل، و بار چهارم براي دعوت متشاغل است... و راز تكبيرهاي هفتگانه هنگام نيّت، همانا برطرف نمودن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است، و رقم هفت، اشاره به آسمانهاي هفتگانه و زمينها و درياهاي... هفتگانه ميباشد».[48]
گرچه تكبير ظاهراً تعظيم بوده و از سنخ توصيف جمالي حق است، ليكن طبق تحقيق گذشته، بازگشت آن به تسبيح بوده و از شئون توصيف جلالي حق محسوب ميشود. از طرف ديگر، گرچه تذكر به هر كدام از نعمتهاي هفتگانه، مايه تعظيم خداست، ليكن آنچه از حديث حضرت ابيابراهيم امام كاظم(عليهالسلام) در فصل چهارم از مقاله دوم كتاب سرّ الصلوة امام(قدس سرّه) آمده، استفاده ميشود، اين است كه هر «تكبير» در قبال برطرف شدن يك حجاب از حجابهاي هفتگانه است؛ چنانكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)وقتي به مقام ﴿...قاب قوسين أو أدني﴾ [49] رسيد، يكي از حجابها برطرف شد، و آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم)تكبير گفت و كلماتي را كه در دعاي «افتتاح» است ميگفت، و هنگامي كه حجاب دوم برطرف شد، تكبير گفت تا برطرف شدن هفت حجاب كه هفت تكبير گفته شد.
اينگونه از احاديث اهل بيت(عليهمالسلام)، به منزله قواعد عرفاني است كه عرفا با اجتهاد تهذيبي و مجاهدت تزكيهاي، فروع فراواني را مشاهده مينمايند كه نتيجه آن اين است كه هر «تكبير»ي، خود تأسيس پايه جديدي از سير معنوي است، نه تكرار مايه گذشته؛ چنانكه در پايان سرّالصلاة چنين آمده است: «تكبيرات افتتاحيه براي شهود تجليات است از ظاهر به باطن، و از تجليات افعالي تا تجليات ذاتي...، و تكبيرات اختتاميه براي تجليات از باطن به ظاهر، و از تجليات ذاتيه تا تجليات افعاليه؛ چنانكه مرحوم قاضي سعيد قمي، تكبيرهاي پايان نماز را نتايج توحيدهاي سهگانه ميداند».[50]
سرّ تسليم در پايان نماز
نمازگزار پس از رجوع از وحدت به كثرت، و از حق به خلق، و از محو به صحو، و از فنا به بقاي بعد از فنا، همراهان خود را ميبيند، و در جمع آنها حضور يافته، بر آنها سلام ميكند، و نيز به عنوان سلام توديع، بر انبيا و فرشتگان و معصومين(عليهمالسلام) سلام ميفرستد. سپس وارد نشئه ملك ميگردد، و چون تازه در جمع آنان داخل ميشود، به آنها سلام ميكند، زيرا در متن نماز، سرگرم مناجات با خالق بود: «المُصلّي يناجي ربه» [51]، و با «تسليم» پايان نماز، سفر چهارم از اسفار چهارگانه خاتمه مييابد.[52]
صاحب الفتوحات المكية را كه بعد از وي هرچه در زمينه معارف و اسرار، به تازي و فارسي، يا نظم و نثر، تصنيف يا تأليف شده است، نسبت به نوشتار شيخ اكبر «چه شبنمي است كه در بحر ميكشد رقمي»، درباره سرّ سلامِ پاياني، لطيفهاي است به ياد ماندني كه آن را مرحوم قاضي سعيد قمي، به عنوان «قال بعض أهل المعرفة» [53]، بدون تعيين نام آن قائل نقل نمود. اصل كلام محي الدين در فتوحات چنين است: «سلام نمازگزار درست نيست، مگر آنكه در حال نماز از ما سوي الله غايب شده و با خداوند مناجات كند؛ هنگامي كه از نماز منتقل ميشود و موجودهاي خلقي را مشاهده مينمايد، چون غايب از آنها بود و تازه در جمع آنها حاضر ميشود؛ لذا بر آنان سلام ميكند، و اگر نمازگزار همواره با موجودهاي خلقي بوده و حواس او متوجه مردم بود، چگونه بر آنها سلام مينمايد، زيرا كسي كه در جمع ديگران هماره حاضر است، به آنها سلام نميكند و اين نمازگزار، بايد شرمنده شود، چون با سلام خود رياكارانه به مردم نشان ميدهد كه من در نزد خدا بودم و تازه به جمع شما پيوستم...، و سلام عارف براي انتقال از حالي به حال ديگر است؛ يك سلام بر منقول عنه، و يك سلام بر منقول اليه... ».[54]
و از روايت عبدالله بن فضل هاشمي از حضرت امام صادق(عليهالسلام) استفاده ميشود كه سلام نشانه ايمني است؛ هم از طرف سلام كننده و هم از طرف جواب دهنده، و همين نشانه در پايان نماز، به منظور تحليل كلام آدمي كه با «تكبيرةالإحرام» حرام شده بود، و به قصد در امان بودن نماز، از چيزي كه او را تباه كند، قرار داده شد، و سلام اسمي از اسماي خداست، و از طرف نمازگزار، بر دو فرشته موكل خدايي فرستاده ميشود.[55]
و الحمد لله ربّ العالمين
قم، دهم ماه مبارك 1410
17 فروردين 1369
عبدالله جوادي آملي
[1] ـ سوره آل عمران، آيه 7.
[2] ـ سوره شوري، آيه 51.
[3] ـ سرّ الصلوة، ص 11.
[4] ـ سرّ الصلوة، ص 54.
[5] ـ سوره حجر، آيه 99.
[6] ـ اسرار الحكم، ص527.
[7] ـ سوره مزّمّل، آيات 6 ـ 7.
[8] ـ سورهسراء، آيه 79.
[9] ـ بحار الانوار، ج75، ص380.
[10] ـ اسرار الحكم، ص497.
[11] ـ بحار الانوار، ج73، ص267.
[12] ـ سوره يونس، آيه 32.
[13] ـ سوره مائده، آيه 26.
[14] ـ التوحيد، ص308.
[15] ـ نهج البلاغه، حكمت 77.
[16] ـ مصباح الهدايه، ص207.
[17] ـ سوره جنّّ، آيه 9.
[18] ـ سوره بقره، آيه 125.
[19] ـ سوره يوسف، آيه 31.
[20] ـ اسرار الحكم، ص528.
[21] ـ همان، ص508.
[22] ـ سوره آل عمران، آيه 7.
[23] ـ سوره شوري، آيه 51.
[24] ـ سوره نحل، آيه 103.
[25] ـ «و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرّاً... »؛ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[26] ـ سوره غافر، آيه 16.
[27] ـ سورهمعارج، آيات 19 ـ 22.
[28] ـ سوره انسان، آيه 8.
[29] ـ سوره آلعمران، آيه 92.
[30] ـ سوره انسان، آيه 9.
[31] ـ تعليقه حضرت امام بر شرح فصوص قيصري، ص116.
[32] ـ شرح فصوص قيصري، ص69.
[33] ـ سوره شوري، آيه 51.
[34] ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
[35] ـ شرح دعاي سحر، ص125.
[36] ـ سوره صافات، آيه 180.
[37] ـ سوره آلعمران، آيه 41.
[38] ـ سوره روم، آيه 17.
[39] ـ ديوان هاتف اصفهاني.
[40] ـ تعليقه حضرت امام بر شرح فصوص قيصري، ص201.
[41] ـ سرّ الصلوة، ص 29.
[42] ـ همان، ص 39.
[43] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.
[44] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[45] ـ سرّ الصلوة، ص 25.
[46] ـ نهج البلاغه، نامه 53.
[47] ـ تأويلات، ج2، ص505 ـ 606.
[48] ـ كشف الغطاء، ص 293، خاتمة في بيان أسرار الصلاة.
[49] ـ سوره نجم، آيه 9.
[50] ـ اسرار العبادات، ص121.
[51] ـ بحار الانوار، ج68، ص215.
[52] ـ سرّ الصلوة، ص 74.
[53] ـ اسرار العبادات، ص119.
[54] ـ الفتوحات المكية، ج1، ص432.
[55] ـ وسائل الشيعه، ج 6، ص 418.