13 04 2016 457388 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 95 (1395/01/25)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

مرحوم محقق در فصل سوم شرايع که مربوط به نکاح دائم هست، اولياي عقد را ذکر کردند، همان طوري که ملاحظه فرموديد، بخشهاي مربوط به اين فصل سه قسمت بود: يک بخش درباره اينکه «الوليّ من هو»؟، بخش دوم اين بود که «المولّيٰ عليه من هو»؟، بخش سوم اين بود که «حدود الولاية ما هي»؟. منتها اينها در کنار هر بخشي آنچه که مناسب ديدند حکم بخش ديگر را ذکر کردند و فرمودند: «وليّ» پدر است و جدّ پدري، وصيّ پدر يا وصيّ جدّ پدري، حاکم شرع و مولا نسبت به عبد و أمه.[1] جريان مولا نسبت به عبد و أمه که محل ابتلاء نيست خيلی بحث نشد. جريان حاکم هم تا حدودي بحث آن گذشت. جريان أب و جدّ هم که مفصّل بحث شد، عمده مسئله وصايت است که آيا وصي پدر، وصي جدّ پدري اينها ولايت دارند يا ولايت ندارند؟ سه قول در مسئله بود که نظر شريف مرحوم محقق اين بود که وصي پدر يا وصي جدّ پدري ولايت بر نکاح ندارد، گرچه ولايت بر مال و تربيت و نفقه دادن و اينها را دارد. قول ديگر اين بود که وصي بالقول المطلق ولايت بر همه امور صبي را دارد حتي نکاح. قول سوم تفصيل بود، آنجايي که وصيت کننده ـ موصِي ـ تصريح کند و بگويد اين وصي سرپرستي نکاح او را هم بگيرد، او ولايت بر نکاح او را هم دارد و اگر تصريح نکند، وصي ولايت بر نکاح ندارد. مختار در مسئله اين شد که وصي پدر يا وصي جدّ پدري ولايت بر نکاح دارد مطلقا، مگر آنجايي که يا تصريح کند که سرپرستي نکاح به عهده وصي نيست يا منسبق و منصرف به اين باشد که ولايت بر نکاح ندارد. تفصيل اين است که اگر تصريح بکند اين هست، اگر نه، نه! اين در حقيقت همان قولي است که «مطلقا ولايت دارد، مگر اينکه تصريح بکند که او حق ندارد» كه اين در حقيقت وصيت نيست.

مطلبي که در اين جلسه مطرح ميشود اين است که جعل ولايت امر تأسيسي نيست يک امر امضايي است، هر ملت و نحلهاي براي فرزندان خود در مسئله عقد نكاح يک اوليايي دارد؛ مسئله پدر، مسئله جدّ پدري، اين امور خانوادگي يک چيزي نيست که اينها را فقط اسلام آورده باشد و در ملل و نحل ديگر نباشد، اسلام هم امضاء کرده، يک؛ حدود اينها را مشخص کرده، دو؛ وگرنه اينها امضايي است، جعلي نيست، تأسيسي نيست؛ نظير اعتکاف نيست که شريعت آن را آورده باشد، امضاي بناي عقلا و سيره عقلا و مانند آن است، اين يک مطلب.

مطلب دوم که خيلي حسّاس است و در تعيين اقوال و نقد ادله هم بياثر نيست، آن است که مشکل بسياري از اين بزرگان فقهي(رضوان الله عليهم) اين بود که وصي نسبت به نکاح صبي و صبيه، ولايت ندارد براي اينکه ولايت يک حق قرابت است، يک حق خانوادگي است و اين حق قابل انتقال نيست. مشکل اساسي اين بود که اين بزرگان خيال ميکردند وصايت نقل ولايت از أب و جدّ است به بيگانه؛ در حالي که وصايت نقل ولايت نيست، إعمال ولايت است بالتسبيب. يک وقت است که خود پدر يا جدّ پدري سرپرستي خود کودک را به عهده ميگيرند، يک وقت است که پدر يا جدّ پدري شخصي را معين ميکنند که سرپرستي را به عهده بگيرد؛ آن شخص يا وکيل است يا نائب در زمان حيات خودشان، يا وصي است بعد از حياتشان، اين إعمال ولايت است بالتسبيب، نه نقل ولايت باشد. پس اين محذوري ندارد.

نشانه اينکه خود محقق و ساير بزرگان هم ميپذيرند که وصي ميتواند سرپرستي نکاح را به عهده بگيرد عبارت بعدي مرحوم محقق است؛ مرحوم محقق در متن شرايع فرمودند: «و لا ولاية للوصي و إن نص له الموصِي علي النكاح علي الأظهر»؛[2] يعني وصي نسبت به نکاح ولايت ندارد، گرچه وصيت کننده تصريح هم بکند که شما وصي نکاح اين بچهها هستيد حق ولايت ندارد «علي الأظهر» «و لا ولاية للوصي و إن نص له الموصِي علي النكاح»؛ اين «علي النکاح» مفعول به واسطه است براي «وصي» در نتيجه عبارت مي‌شود: «و لا ولاية للوصيّ علي النکاح و إن نص له الموصِي علي الأظهر»، بعد ميفرمايند: «و للوصي أن يزوّج من بلغ فاسدَ العقل»، اگر صبي بالغ شد که از تحت ولايت خارج است، تحت ولايت کسي نيست؛ ولي اگر «بلغ فاسد العقل»، ديگر حالا صبي نيست، صبيه نيست، بالغ است؛ ولي مشکل «جنون» دارد, مشکل «سفه» دارد و محجور است، اينجا را شما فتوا ميدهيد که وصي ولايت دارد که تصدّي نکاح او را به عهده بگيرد، اين براي چيست؟ اين نقل ولايت است يا إعمال ولايت است بالتسبيب؟ خود وصي که بالاستقلال چنين سِمَتي ندارد، از طرف أب و جدّ بايد باشد، شما هم گفتي که ولايت بالقرابه قابل نقل نيست، اگر قابل نقل نيست، چگونه اينجا منتقل شد؟ معلوم ميشود وصايت نقل ولايت نيست، إعمال ولايت است بالتسبيب. اينکه فرموديد: «و للوصي أن يزوج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلي النکاح» اين فرمايش شما با آن مبنا سازگار نيست؛ پس معلوم ميشود که وصايت إعمال ولايت است، يک؛ وصي ميتواند سرپرستي نکاح کودک را به عهده بگيرد، دو.

ميماند يک فرقي که بين ولايت أب و جدّ است با ولايت حاکم و وصي و امثال آن.

پرسش: ...

پاسخ: ديگري هم دخالت ميکند، پس مربوط به وصي نيست. اينکه فرمود وصي ميتواند، معلوم ميشود «بالوصايه» است، بيگانه که نميتواند. بيگانه اگر باشد از باب امور حِسبيه واجب کفايي است، «من به الکفاية» نيست؛ اما اينجا «من به الکفاية» هست، کسي که مسئول هست هست؛ حتي به حاکم شرع هم ارجاع ندادند، اگر امور حِسبيه باشد بايد حاکم شرع دخالت بکند، ولي اينجا فرمود وصي دخالت ميکند.

مطلب ديگر اين است که بين ولايت أب و جدّ با ولايت وصي و حاکم اين فرق هست؛ در مسئله ولايت أب و جدّ لازم نيست که مصلحتي در کار باشد، همين که مفسده نباشد، پدر يا جدّ پدري ميتوانند شئون صبي يا صبيه را به عهده بگيرند؛ ولي درباره وصايت يا درباره حاکم، لزوم مصلحت شرط است، نه اينكه نبودِ مفسده کافي باشد. پس يک فرقي که در کتابها اينها اصرار دارند بين ولايت أب و جدّ که ولايت بالقرابة است با ولايت وصي و حاکم شرع قائل شوند اين است که در ولايت وصي و حاکم شرع حتماً بايد مصلحت باشد؛ حالا چون ميگويند براي کودک و براي نابالغ چه مصلحتي است در جريان نکاح؟ آنها دستشان باز نيست که نکاح و عقد کنند براي صبي و صبيّه؛ ولي درباره ولايت أب و جدّ چون لزوم مصلحت شرط نيست، عدم مفسده معتبر است يا وجود مفسده معتبر است، همين که مفسده نباشد پدر يا جدّ پدري ميتوانند اين کار را انجام بدهند و مصلحت نکاح هم تنها در آميزش نيست، سابقاً براي روابط خانوادگي و براي مَحرَميت اين کار را ميکردند. اگر مصلحت در اين کار باشد حالا يک زني است که ميخواهد عمل جرّاحي بکند و متديّنه هم هست و ممکن هست که طبيب با او مَحرم گردد، به اينكه دختر کوچک را عقد او ميکنند، اين زن ميشود أم الزوجة و مَحرَم ميشود، بعد درمانش را به عهده ميگيرد. از اين اموري که در خانوادههاي متديّنين رايج بود و الآن هم هست، اين مصالح کم نيست. پس مصلحت عقد نکاح تنها آميزش نيست، براي برقراري مَحرميت است که در خيلي از موارد مشکل را حل ميکند. در خيلي از موارد اين بچههايي که ـ پسر بچه، دختر بچه ـ از شيرخوارگاه ميآوردند، به هر حال بايد با کسي عقد کنند که اين مَحرَم ديگري بشود، اين شخص فرزند نداشت و رفت از شيرخوارگاه يک دختر بچهاي را آورد، اين دختر بچه وقتي بزرگ شد، نامَحرَم ميشود و مشکل خانوادگي دارد، الآن که نابالغ است او را اگر عقد بکنند براي پدر اين صاحبِ خانه، اين دختر بچه ميشود «معقودة الأب»، وقتي «معقودة الأب» شد، براي پسر ميشود مَحرَم. پس اين شخصي که رفته از شيرخوارگاه بچهاي را آورده، الآن با اين بچه مَحرَم مي‌شود و اين به منزله بچه اوست. حالا وقتي که بزرگ شد مشکل مَحرَميت ندارند. آنهايي که معتقدند، متديّن هستند بدون محرميت مشکلات فراواني دارند، اگر پسر بچه را بياورند که با خانم خانه نامَحرَم ميشود بعد از اينکه بالغ شد، دختر بچه را بياورند با مرد منزل نامَحرَم ميشود. آنها که متديّن هستند به دنبال راه حل هستند و اين هم راه حل آنهاست. غرض اين است که حالا اينجا آن صبي يا صبيه أب و جدّش مشخص باشد، به اذن أب و جدّ است، نشد به اذن حاکم شرع است، به هر حال از اين راه مصلحتي را احراز ميکنند. به هر تقدير ميگويند أب و جدّ ولايتشان مقيّد به اين است که مفسدهاي در کار نباشد؛ اما ولايت وصي و ولايت حاکم مشروط به اين است که مصلحتي در کار باشد.

پرسش: ...

پاسخ: مصلحت شرط است براي اصل ولايت داشتنِ حاکم شرع و وصي، اگر مصلحتي نباشد وصي نميتواند چنين کاري بکند. اگر وصي بخواهد اين دختر را به عقد کسي دربياورد بايد مصلحت داشته باشد. حالا يا مصلحت جامعه هست يا چيزي هم براي او به عنوان مَهريه در نظر ميگيرند که غبطه او باشد منفعت مادي او تأمين بشود؛ «مصلحة کل شیء» يا «کل شخص بحسبه»، اگر مصلحت باشد اين کار را ميکنند. الآن اين بچههايي که از شيرخوارگاه به منازل افراد ميروند، يک مشکل جدّي براي مَحرَميت دارند. حالا آن شخص ارث ميدهد ميتواند از مال خودش به او چيزي ببخشد، اين مشکلي ندارد؛ منتها بايد مواظب باشند که شناسنامه ميگيرند مثلاً مشکلات بعدي پيش نيايد؛ ولي اصل مَحرَميت يک مشکل جدّي است و اين قابل حل است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر إعمال ولايت است، اين جعل ولايت کرده؛ اما اين شخص که بالاصاله ولايت ندارد، به جعل پدر يا جدّ پدري ولايت دارد، آن طوري که خود أب يا جدّ ولايت دارد، آن طور که براي اين وسيله ولايت جعل نميشود، أب يا جدّ پدري براي اين شخص ولايت جعل کردند، نه اينکه جميع آن حدودي که خودشان دارند «علي ما هي عليها» به همين شخص داده باشند، بايد ببينيم اين شخص چگونه ولايت دارد؟ حاکم شرع را هم که امام فرمود: «إنِّي جَعَلْتُهُ حَاکِمَا».[3] آن ‌‌طوري که خود امام ولايت دارد، آن‌طور را به حاکم شرع ولايت دادند؟ يا نه، «کلٌ بقَدَرِه»، آن طوري که امام(سلام الله عليه) ولايت دارد، آن طور که به حاکم شرع داده نشده است، براي او در حد خاص خودش است. اينجا هم آن طوري که أب و جدّ ولايت دارند به وصي داده نشده است، اين براي او به حد خودش است.

بنابراين اين فرمايشي که مرحوم محقق در متن دارند اين تأييد ميکند قول به اينکه وصي ولايت دارد و با مبناي ايشان هم خيلي سازگار نيست. اينها يک مطالبي بود که مربوط به بحثهاي قبلي بود.

اما حالا چون روز چهارشنبه است وارد بحث بعدي نشويم؛ بحثي که مربوط به دعاهاي نوراني ماه پُربرکت رجب هست، بعضيها که اربعين دارند، اربعين آنها از حالا مثلاً شروع ميشود، بعضيها که اربعين کليمي را معتقدند، از اول ذي قعده اربعين ميگيرند. اين دعاها هر کدامشان يک فصلي از فصول معرفتي است، همان طوري که عبادت يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است، يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[4] است، يا «قرباً» يا «حُبّاً» هست، جملات ادعيه هم همين طور است. ببينيد بخشي از اين جملات يا دعاها اين است که ما را از جهنّم و سوخت و سوز جهنّم و عذاب و جهنّم و عقبات قيامت و اينها نجات بدهيد! بخشي از اين مناجاتها و ادعيه اين است که خدايا! ما را به درجات بهشت و قرب بهشت و امثال آن نازل بفرماييد، برخي از اين ادعيه که مناجات محبّين است دارد: خدايا! محبّت خودت، شوق خودت، علاقه خودت، اُنس خودت را به ما بچشان! همان طوري که عبادت سه قسم بود: «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود، «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» بود، ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[5] بود، اين ادعيه و اذکار هم همين‌طور است، آنها هم سه قسم است؛ منتها آن پانزده قسمي که دارد مناجات محبّين، مناجات طائعين، مناجات مشتاقين، مناجات شاکين، اين تفصيل اين اصول سهگانه است. برخي از ادعيه هم که به بخش معرفت برميگردد، اينها همان مسئله حُبّي است.

در بعضي از ادعيه ما به ذات اقدس الهي عرض ميکنيم که شما فرموديد ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ،[6] شما امور فراواني را به عنوان «وسيله» ذکر کرديد، هر کدام از اين عبادات «وسيله» است، هر کدام از اين خيرات «وسيله» است، فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ، بعد فرمود: ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ،[7] معلوم ميشود «صلات» وسيله است، «صبر» وسيله است، «توسّل» به اهل بيت(عليهم السلام) هم وسيله است. در بعضي از ادعيه از خدا ميخواهيم که خدايا! آن نزديکترين «وسيله» را به ما معرّفي بکن و آنچه را که ما به عنوان وسيله به او توسّل کرديم او را هم به خودت نزديک بكن که يک راه نزديکي بين ما و شما باشد: «و قَرِّبْ وَسِيلَتِي الَيْکَ مِنْ بَيْن الوسائل».[8] گاهي خدا را قَسم ميدهيم به اسماي حسناي او، به عزّت او، به کَرَم او، به رأفت او، به ارحم الراحميني او؛ گاهي به دوستي او. شما ببينيد در اين دعاهاي نوراني هر روز ماه مبارک رمضان، اين دعاي روز نهم چنين تعبيري دارد: «بِمَحَبَّتِكَ‏ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِين‏»،[9] خدايا! تو را به دوستيات قَسم اي کسي که آرزوي مشتاقان هستي! اين دعا و اين قَسم با قَسمهاي ديگر خيلي فرق ميکند، «بِمَحَبَّتِكَ‏ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِين‏»، يک عده مشتاق لقاي الهياند و آرزوي اين عده هم لقاي الهي است. وقتي ما ائمه(عليهم السلام) را به خوبي بشناسيم، توسّل به آنها براي ما اثرگذارتر هست. اين دعاي نوراني ماه رجب که هر روز خوانده ميشود؛ البته بخشي از آن مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است، بخشي هم مربوط به درخواست نيازها و اينهاست.

 در اين دعاي شريف که جزء توقيع مبارک حضرت حجّت(سلام الله عليه) است، به وسيله أبي جعفر محمد بن عثمان بن سعيد(رضوان الله عليه) اين توقيع شريف از وجود مبارک حضرت به دست ما رسيد، اصل آن بعد از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» اين است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَي سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ»[10]، همه آن معانياي که واليان امر از تو مسئلت ميكنند، من به آن مسئلت ميکنم! اين يک مضمون خيلي بلندي است. واليان امور، گذشته از انبياء و اولياء، اين همه مدبّرات امر هستند، اين مدبّرات امر برخيها مسئول علماند؛ مثل جبرئيل(سلام الله عليه)، بعضيها مسئول حياتاند؛ مثل اسرافيل(سلام الله عليه)، بعضيها مسئول کيل و رزق و روزياند؛ مثل ميکائيل(سلام الله عليه)، بعضي مسئول إماتهاند؛ مثل عزرائيل(سلام الله عليه) که بعضي از بزرگان خودشان بالصراحه بيان ميکردند که برنامه ما اين است که روزي يک مقدار عرض ارادت يا قرآن يا ذکر که به هر حال دستورات ديني روي آن متمرکز هست، اين‌ها را انجام ميدهيم و ثواب آن را به پيشگاه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم ميکنيم که «عند الحضور» با ما مدارا کند. بعيد است که هر کسي آن توفيق را پيدا کند که وجود مبارک عزرائيل(سلام الله عليه) براي قبض روح او بيايد! اين براي اوحدي از اهل ايمان ميآيد، بقيه مأموريتها را فرشتههاي زير مجموعه حضرت عزرائيل به عهده ميگيرند که ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا[11]، آنها وقتي بيايند کار آدم يک مقداري دشوار است؛ اما آن بخش از آيات که دارد عزرائيل(سلام الله عليه) قبض روح ميکند فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[12] فرشته مرگ متصدّي امور إماته است، ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ انسان خيلي راحت است و براي کساني که جزء انبياء و اولياي الهياند خود ذات اقدس الهي قبض روح ميکند که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ.[13] وقتي از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال کردند اينکه شما ميگوييد در قرآن اختلافي نيست، ما در سه طايفه در قرآن ميبينيم که يک طايفه ميگويند توفّي نفوس را فرشتهها به عهده دارند، يک بخشي از آيات ميگويد ملک الموت يا حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) را به عهده دارد، بخشي از آيات دارد که خود ذات اقدس الهي توفّي ميکند؟! فرمود: هر سه حق است، در همه موارد ذات اقدس الهي حضور دارد؛ اما آن محتضر با چه کسي روبه‌روست؟ محتضر چه کسي را ميبيند و جان را به چه کسي تسليم ميکند؟ خيلي دشوار است که انسان مثلاً بلاواسطه ذات اقدس الهي را قابض روح خود بداند.

به هر تقدير در اين دعا داريم آنچه که متولّيان امور از تو ميخواهند يا با او کار ميکنند، من معرفت اينها، مباني اينها، معالي اينها مظهريت اينها را از تو ميطلبم: «أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ»، نه معنا؛ يعني مفهوم تصوري اينها، مفهوم تصوري اينها يک صفت ذهني است، اين كه مشکل را حل نميکند. اينکه ميگويند اگر کسي اسم اعظم داشته باشد ميتواند مرده را زنده کند، نه يعني اين لفظ را بر زبان جاري کند بتواند در عالَم اثر بگذارد يا اين مفهوم را از ذهن بگذراند بتواند اين اثر را داشته باشد، اين طور نيست! اينکه ميگويند:

گر انگشت سليماني نباشد چه خاصيت دهد نقش نگيني[14]

 آن انگشت ميخواهد، آن دست ميخواهد تا اثر بکند، وگرنه صِرف لفظ يا صِرف مفهوم که اثري ندارد؛ البته ثواب خاص خودش را دارد؛ اما بتواند يک مردهاي را زنده کند، يک کاري را انجام بدهد نيست.

«أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ»؛ حالا ملاحظه بفرماييد برخيها خيال کردند که اينها غلوّ است، ببينيم غلوّ است يا نه، غلوّي در کار نيست؛ «فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ» خدايا! آن مشيئتي که درباره اينها ظهور کرده است، اينها را معدِن «کلمات» خودت قرار دادي! «کلمات» هم کلمات لفظي را ميگويند که قرآن کلمات الهي است، هم وجودات خارجي را ميگويند کلمات الهي که فرمود اگر درياها مرکّب بشوند، درختها قَلم بشوند؛ ﴿مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ[15] نميتوانند کلمات الهي را بنويسند؛ چه کلمات تکويني، چه کلمات تشريعي. برخيها که شخصيتهاي والاي معنوي تو هستند «کلمه» تو محسوب ميشوند که ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ،[16] درباره مسيح(سلام الله عليه) آمده است که او «کلمة الله» است، اينها معدِن کلمات تو هستند، به هر کدام يک از اين معاني که وصف بشوند، رکن توحيد تو هستند در جهان، اگر وحدانيت تو بخواهد ظهور بکند به برکت اين ذوات قدسي است و آيات و علامت قدرت تو هستند.

 «وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ» هيچ جا جاي عُطله و بيکاري نيست، در همه مقامات هر شيئي در جاي خودش هست، هر موجودي کار خودش را انجام ميدهد، به وساطت اين ذوات قدسي؛ «يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ» هر کس تو را شناخت به وسيله اينها شناخت؛ اگر برهان حصولي باشد علوم اينها حضور دارد، برهان شهودي باشد وجود اينها حضور دارد؛ «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ» تمام احتمالي که، يا توهّمي که برخيها براي غلوّ كردند، همين جملههاست. مستحضريد که موجود يا «واجب الوجود» است يا «ممکن»؛ غير خدا هر چه باشد فعل خداست، فعل خدا ميشود «ممکن». وقتي «ممکن» شد ذاتاً ميشود فقير. ذات اقدس الهي غني محض است که حقيقت نامتناهي است اگر چيزي فعل خدا شد؛ يعني مخلوق هست، عابد هست؛ خدا خالق است اين مخلوق، خدا معبود است اين عابد و تمام هويت اين را ذات اقدس الهي داده است. حالا اگر خداي سبحان آنچه را که در جهانِ فعل دارد كه امکان است، از گذشته و حال و آينده، اينها را اگر به يک موجود ممکني دارد مشکلي دارد؟! حالا شما درباره جبرئيل و اسرافيل و اينها که حامل عرش هستند مشکلي ايجاد نميکند، انسان کامل که معلّم اينهاست مشکلي پيدا ميشود؟! انسان کامل خليفه ذات اقدس الهي است که فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً،[17] اين ﴿جَاعِلٌ﴾ هم اسم فاعل نيست، صفت مُشْبهه هست به وزن اسم فاعل. اين معناي ثبوتي را ميرساند، نه معناي حدوثي را. خليفة هم «تاء» آن، «تاء تأنيث» نيست، «تاء» مبالغه است؛ مثل عقيله بني هاشم که به همان نسبت که وجود مبارک زينب کبريٰ(سلام الله عليها) عقيله بني هاشم است، حسين بن علي(سلام الله عليه) هم به همان معنا عقيله بني هاشم است، اين «تاء» که «تاء تأنيث» نيست، «تاء» مثل «تاء» خليفة است. ما يک خليف داريم و يک خليفه، مثل عالم داريم و علّامه؛ اين علّامه «تاء»ي آن مبالغه است، خليفة «تاء»ي آن مبالغه است، عقيلة «تاء»ي آن مبالغه است. اين انسان کامل خليفه خداست، اين خليفه اسماي الهي را با تعليم خود ذات اقدس الهي ياد گرفته ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ،[18] بعد همين خداي سبحان به خليفه خود ميفرمايد به اينکه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[19] اين همه فرشتهها که در برابر تو سجدّه کردند، تو در حدّ انباء و گزارش اين اَسماء را به آنها منتقل بکن! اگر آن ذوات پُربرکت فرشتهها ميتوانستند بلاواسطه اين فيض را از خداي سبحان دريافت بکنند، خداي سبحان که فيضش دائم است، او «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِيَّة»[20] است، همين اسماء را بلاواسطه به ملائکه ياد ميداد و اگر ملائکه آن حق را داشتند که در حدّ علم از اين اسماء باخبر بشوند نه در حد انباء و گزارش، خدا ميفرمود «علمهم بأسماء هؤلاء»! ديگر نميفرمود ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ؛ معلوم ميشود مقام آن فرشتهها از دو جهت از انسان کامل پايينتر است.

حالا به هر تقدير آنچه در که جهان امکان واقع ميشود فعل خداست؛ البته نامتناهي هم هست، براي اينکه انسان وقتي نشئه دنيا را رها ميکند وارد برزخ، بعد وارد قيامت، بعد وارد بهشت ميشود، ديگر ابدي است، اينها فعل خداست که نامتناهي است؛ منتها نامتناهي لايقفي است. پس همه اينها که امور غير متناهي هستند غير متناهي لايقفي، اينها ممکنات هستند فعل خدا هستند. اگر ذات اقدس الهي به آن صادر اول که از همه اينها جلو است، اين فعل را و اين علم را که فعل خداست به او عطا بکند، اين مشکلش چيست؟ اگر به جبرئيل بدهد مشکلي نداريد، حالا به انسان کامل بدهد مشکل داريد؟! در اين دعا اين است که فرقي بين انسان کامل و آفريدگار او نيست، مگر اينکه يکي خالق است ديگري مخلوق، يکي معبود است ديگري عابد، يکي واجب است ديگري ممکن، يکي غني است ديگري فقير.

اين ادعيه را که ائمه(عليهم السلام) به ما آموختند، با آن فقر و مذلّت خودشان به ما آموختند که يک وقتي کسي خيال نکند همان يک بُعدي بايد بيانديشند. شما اين دعاي نوراني روز عرفه وجود مبارک امام سجاد را در صحيفه سجاديه بخوانيد در آنجا وجود مبارک امام سجاد بعد از اينکه عظمت و جلال الهي را بازگو ميکند، عرض ميکند «أَنَا بَعْدَ ذَلِكَ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّينَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[21] خدايا! براي تو از من پَستتر موجودي در عالَم نيست! «أَنَا بَعْدَ ذَلِكَ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّينَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ چرا؟ براي اينکه اين همه فيوضاتي که هست از ناحيه خداست، خودش را که ميبيند ميگويد من هيچ چيزي ندارم!

اگر اين چند مطلب کنار هم قرار بگيرد ديگر توهّم غلوّ و اينها نيست: يکي اينکه اين حوزه، حوزه امکان است، فعل خداست، فعل خدا را که کسي با خدا نميسنجد. در حوزه امکان ممکن است اين علوم را ذات اقدس الهي به فرشتهاي از فرشتگان حامل عرش عطا بکند، اين را که شما مشکلي نداريد؟! حالا اگر به معلّم ملائکه داد مشکل داريد؟ بخش بعدي آن است که اينها بالصراحه ميگويند هيچ چيزي مال ما نيست، اين تنها فرمايش امام سجاد در دعاي عرفه صحيفه سجاديه که نيست، «أَنَا بَعْدَ ذَلِكَ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّينَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ خدايا! از من پَستتر در عالَم احدي نيست، چرا؟ براي اينکه ديگران، بيچارهها خودشان را ميبينند، من خودم را هم نميبينم! ديگران ممکن است اسلامي حرف بزنند؛ ولي قاروني فکر بکنند و بگويند ما چند سال درس خوانديم زحمت کشيديم عالِم شديم؛ ولي ما چنين حرفي نميزنيم. ديگران اين عقده را دارند که بگويند ما کار کرديم مال پيدا کرديم، طوري که قارون ميگويد، يا ما خودمان درس خوانديم عالِم شديم، آنطوري که حوزي و دانشگاهي ميپندارند، فرمود ما چنين حرفي نميزنيم. نعمتهاي فراواني دادي، همه از آن توست، «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»،[22] اگر همه اين نعمتها مال توست پس از ذات ما چيست؟ جز فقر! اين براي ذات اينها، در حقيقت فيض خدا نامتناهي است نه مستفيض. فيض خدا نامتناهي باشد کجايش غلوّ است؟ «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ» اين تعبير مؤنث و جمع مذکر سالم آوردند؛ نظير همان اوائل سوره مبارکه «بقره» است که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ، يک جا ضمير مؤنث ميآورد ﴿كُلَّهَا﴾، بعد بلافاصله ضمير جمع مذکر سالم ميآورد ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ؛ يعني اينها الفاظ نيستند، اينها مفاهيم نيستند، اينجا هم فرمود: «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ»، وقتي عبد شد تمام است، جا براي غلوّ نيست. اين ذاتاً بنده است؛ يعني هيچ چيزي ندارد؛ اما فيض تو چقدر است؟ فيض تو نامتناهي است؛ «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ» ما ـ إن شاء الله ـ وقتي بهشت رفتيم ميشويم موجود نامتناهي، ديگر حدّي ندارد، تا کي بمانيم! چند سال بمانيم؟ چند ميليارد سال بمانيم؟ اينطور نيست؛ «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ» بستن آنها، گشودن آنها بداست؛ همان طوري که آسمان و زمين، اينها بسته بودند اول آسمان و زمين يک موجود به هم مرتبط بودند، ما اينها را باز کرديم[23] فتق و رتق اينها به دست توست؛ «بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ» آغاز و انجامشان نزد توست؛ «أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ»؛ مستحضريد اين معاضدت، مساعدت، اينها از امور تکويني گرفته شده، انساني که با دست کار انجام ميدهد، اگر با اين بخش بين مُچ و آرنج که اين را ميگويند «ساعد»، اگر با اين قسمت با يکديگر همکاري بکنند، ميگويند مساعدت کردند؛ يعني اين ساعدها ساعدها، مشکل را حل کرد؛ اگر باربرداري طوري باشد که بازو لازم باشد، آن بخش مياني بين آرنج و کتف را ميگويند «عَضُد»، اگر از عضد کمک بگيرند ميگويند معاضدت کردند؛ معاضدت کردن، مساعدت کردن از اين دو بخش از دست گرفته شده است، جامع آن کارهايي که با دست انجام ميشود، اينها عضد مأموران شما هستند، اينها مشکلگشاي مأموران شما هستند، موانع را اينها به اذن تو برميدارند، ذائد هستند با «دال» و «ذال»؛ يعني طرد ميکنند آن موانع را، آن مشکلات را برميدارند؛ «وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ» آنها مبلغان الهياند؛ «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّي ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»، هيج جايی از عالم از نور علي و اولاد علي خالي نيست، از انبيا خالي نيست، از اوليا خالي نيست از صديقه کبريٰ(سلام الله عليهم اجمعين) خالي نيست. در همه مراحل به اذن تو ظهور دارند، نه تنها ما ميتوانيم از نور اينها کمک بگيريم و براي ما «وسيله» باشند، موجودات ديگر هم همينطورند، آنها هم ميتوانند وسيله بگيرند؛ لکن همين ادعيه که به ما عظمت اينها را ياد ميدهد، چون خودشان ارکان توحيد هستند، توحيد را هم به ما ياد ميدهند، همين امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي آنجا به ما آموخت که به خدا عرض کنيم، خدايا! «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ»[24] خدايا! کسي که بخواهد به طرف تو بيايد راه نزديک است، اين همه که ما وسائل ذکر کرديم، نه براي اينکه اين همه مراحل را طي بکند تا به لقاي تو برسد، «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ»، بين تو و بين بنده تو فقط گناه بنده تو حاجب و پرده است، «أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ»؛ يعني بين انسان و خداي انسان گناه انسان حاجب است، اين را هم اينها به ما آموختند. بنابراين در فلسفه و کلام يک بخش آن قابل حل است، معمولاً راه علل و معلول را طي ميکنند و يک سلسله علل و سلسله بايد برسد و تا به «الله» برسد؛ اما راه اهل معرفت گذشته از امضاي آن، پيمودن اين راه هم هست، اين چنين نيست که راه علل چون تسلسل محال است، سرسلسله علل خداست که خدا در آن آغاز قرار دارد، نه! ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾،[25] اگر يک حقيقت نامتناهي است همه جا حضور دارد؛ منتها ما با ظهور او کار داريم، با حضور او کار داريم، اگر ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾، پس همه جا حضور دارند؛ لذا هم در دعاي ابوحمزه ثمالي اين هست، هم در دعاي 27 رجب هست، دعاي 27 رجب هم از دعاي نوراني است که امام کاظم(سلام الله عليه) 27 رجب سال قبل که به طرف زندان عباسيان ملعون برده ميشد، اين دعاي نوارني را خواندند و 25 ماه رجب سال بعد که تقريباً يکسال بود، بدن مطهّرش را از زندان درآوردند، دعاي امام کاظم در 27 رجب که به طرف زندان برده ميشد همين بود که خدايا! «أَنَّكَ لَا تُحْجَبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»،[26] خداي من! من فهميدم بهترين توشه توحيد است، تو که فرمودي: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي[27] خدايا! من «عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ» کسي بخواهد سفر کند توشه ميخواهد، نماز و روزه و همه اينها زاد و راحله است؛ اما «عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا» يک اراده شکستناپذر و عزم قطعي که فقط تو را طلب بکند اين توشه ماست، من هم با اين توشه دارم ميآيم. پس اگر اين ذوات مقدّس اين مراحل برايشان هست، اينها را به ما ياد دادند، آنها را هم به ما ياد دادند؛ يعني ذاتاً ما هيچ هستيم، يک مخلوق ذاتاً هيچ است؛ آن وقت فيض خدا نامتناهي است؟ بله فيض خدا نامتناهي است. اين فيض را اگر به فرشته حامل عرش بدهد مشکلي نداريد، حالا به انسان کامل بدهد که معلم آنهاست، اين مشکل پيدا ميشود؟ اين چه غلوّي است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 


[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص220 و 221.

[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص221.

[3]. الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج1، ص67.

[4]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[5]. سوره بقره، آيه165.

[6]. سوره مائده، آيه35.

[7]. سوره بقره، آيه45.

[8]. إقبال الأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص273.

[9]. إقبال الأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص234.

[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص803.

[11]. سوره انعام، آيه61.

[12]. سوره سجده، آيه11.

[13]. سوره زمر، آيه42.

[14]. حافظ، غزل شماره483.

[15]. سوره لقمان، آيه27.

[16]. سوره آل عمران، آيه45.

[17]. سوره بقره، آيه30.

[18]. سوره بقره، آيه31.

[19]. سوره بقره، آيه33.

[20]. مصباح الکفهمی، ص647.

[21]. الصحيفة السجادية، دعای47.

[22]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[23]. سوره انبياء، آيه30؛﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا.

[24]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص583.

[25]. سوره حديد، آيه4.

[26]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1‏، ص162.

[27]. سوره بقره، آيه197.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق