أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
مرحوم محقق در متن شرايع براي نکاح دائم چهار فصل منعقد کرده است؛ فصل اول درباره آداب عقد بود که گذشت، فصل دوم درباره خود عقد است. اين فصل دوم دو مبحث داشت و دارد: يکي مربوط به صيغه عقد است، يکي مربوط به عاقد و اجراي عقد است. مبحث اول گذشت، مبحث دوم در پيش است. در مبحث دوم ده تا مسئله را ايشان مطرح کردند.[1] بعضي از اين مسايل صبغه قاعده فقهي دارد، چون اگر يک مطلب مخصوص به باب نکاح باشد، ميشود مسئله مربوط به باب نکاح؛ اما اگر در همه عقود باشد، يا اکثر عقود باشد اين ميشود جزء قاعده فقهيه، جزء مسئله فقهي نيست، جزء قاعده فقهيه است. در اينکه عاقد بايد بالغ باشد، عاقل باشد، مجنون نباشد، سفيه نباشد، سَکران نباشد، نائم نباشد، هازل نباشد، اينها جزء قواعد فقهيه است، چون اختصاصي به باب نکاح ندارد، همه ابواب عقود اين چنين است. اگر يک چيزي مربوط به خصوص نکاح بود ميشود مسئله فقهيه؛ نظير مسئله دومي که حالا ايشان مطرح ميکنند که در نکاح زوج يا زوجه اگر بخواهند عقد دائم بکنند و زوجه باکره باشد اذن وليّ شرط است، در عقود ديگر ـ در عقد بيع، اجاره، مضاربه و ساير عقود ـ اذن وليّ شرط نيست، اين ميشود مسئله فقهي؛ اما اگر يک چيزي در همه عقود باشد جزء قواعد فقهي است.
فرمايش مرحوم محقق در مسئله دوم از مسايل دهگانه مبحث دوم اين است: «الثانية لا يشترط في نكاح الرشيدة، حضور الوليّ و لا في شيءٍ من الأنكحة حضور شاهدين و لو أوقعه الزوجان أو الأولياء سرّاً جَازَ وَ لو تَأمَرَا بِالكتمان لم يبطل»؛[2] در اين مسئله ثانيه ميفرمايند در عقد ازدواج، حضور وليّ که وليّ اجازه بدهد شرط نيست، چه حاضر باشد و چه نباشد، چه اذن بدهد و چه اذن ندهد و همچنين در مسئله نکاح دو تا شاهد حضور داشته باشند شرط نيست، برخلاف مسئله طلاق. اين اول در مسئله نکاح دائم مطرح کردند؛ بعد ميفرمايد در هيچ نکاحي از اقسام سهگانه نکاح؛ يعني نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح إماء ـ که به صورت تحليل هست يا به صورت مِلک يمين هست ـ در هيچجا حضور شاهدين نيست، آن جايي که عقد باشد. اين شرط دومي تقريباً شبيه قاعده فقهي است؛ ولي وقتی نسبت به همه عقود که مطرح ميشود، جزء قواعد فقهي است؛ يعني در هيچ عقدي حضور شاهدين لازم نيست. سرّش آن است که در پايان سوره مبارکه «بقره» ـ که تقريباً طولانيترين آيه قرآن است ـ همين مسئله حضور شاهدين و کتابت کاتب و اينها را مطرح کردند که اين يک راه تمدّنسازي بسيار خوبي است؛ يعني بسياري از اين مواردي که پرونده رفته دستگاه قضا، براي اينکه خيليها معامله ميکنند، اسناد تنظيم ميکنند برابر اعتمادي که به يکديگر دارند، بعد از چند مدتي اين ميگويد من خيال ميکردم آنطور است، او ميگويد من خيال ميکردم اينطور است؛ لذا در اين آيه طولاني فرمود هر چيزي ميخريد، سندي تنظيم کنيد تا ديگر مشکلي براي شما پيش نيايد؛ حالا هر روز ميرويد يک مقدار نان تهيه ميکنيد، يک مقدار پنير تهيه ميکنيد سند نميخواهد؛ ولي کارهاي مهم برايش سند تنظيم کنيد: ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسي نميتواند ﴿فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَو لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وليّهُ﴾ کذا، ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾، اگر ندانستيد از ديگري کمک بگيريد اين بهتر از آن است که بعد پرونده به دستگاه قضا برود. پس در همه موارد شما بنويسيد ﴿إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾[3] اين تجارت هر روزه که ميرويد سيبزميني ميخريد، پياز ميخريد، اينها سند نميخواهد؛ ولي ميخواهيد خانه اجاره کنيد، خانه اجاره بدهيد، زمين بخريد، زمين بفروشيد، در غالب مواردي که «مهم» است سند تنظيم کنيد، شاهد اقامه کنيد که بعد مشکلي براي شما بوجود نيايد و اگر همين آيه عمل ميشد، بسياري از پروندهها اصلاً طرح نميشد. الآن خيليها در اثر اعتماد به يکديگر، بدون تنظيم سند معامله ميکنند، درست است که اعتماد صحيح است؛ اما به هر حال حافظه که قوي نيست، آنطور هم که انسان خيال ميکند، آنطور طرف مقابل خيال نميکند، اين براي نظم زندگي است. يکي از بهترين کارها اين است که ﴿وَ لْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ و اگر کسي ضعيف بود يا سفيه بود: ﴿فَلْيُمْلِلْ وليّهُ بِالْعَدْلِ﴾ و نويسنده هم امتناع نکند از اينکه بنويسد؛ ولي ارشاد است؛ لذا در هيچ عقدي از عقود معاملي و غير معاملي، يک؛ هيچ نکاحي از اقسام سهگانه نکاح، دو؛ حضور شاهدين لازم نيست؛ منتها يک امر ارشادي است؛ لذا اگر زوجين خودشان تراضي داشتند، بدون اطلاع ديگري يا اولياي اينها بدون اطلاع همسايهها و ديگران، عقدي برقرار کردهاند، اين هيچ عيب ندارد، نه تنها اين عيب ندارد، اگر بناي آنها بر کتمان بود؛ يعني دو نفر عقد کردند و گفتند که به کسي نگوييم يا وليّ اين دو نفر عقد کردند گفتند به کسي نگوييم، عيب ندارد؛ پس نه تنها استشهاد، اشهاد لازم نيست، کتمان هم ضرر ندارد اين عصاره مسئله دوم است که بعضيها قاعده فقهي دارد.
«الثانية لا يشترط في نكاح الرشيدة» درباره ثيّب که حکم آن روشن است، گفتند لازم نيست، در باب نکاح صغيره، چرا! در باب صغيره حضور وليّ لازم هست؛ اما در نکاح رشيده حضور وليّ لازم نيست: «و لا في شيء من الأنكحة»، الآن ما در فصل نکاح دائم هستيم که قسم اول است، نکاح منقطع و نکاح أمه در هيچ کدام از اينها حضور وليّ لازم نيست: «و لا في شيءٍ من الأنکحة حضور شاهدين»، سرّش اين است که عامه قائلاند که نکاح مثل طلاق حضور شاهدين لازم است.[4] آنجا دارد که ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ﴾ يا ﴿وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنكُمْ﴾[5] در باب طلاق، درباره نکاح چنين چيزي وارد نشده است عامه بر اين هستند که نکاح هم مثل طلاق حضور شاهدين لازم است؛ البته يک کار خوبي است که مشکلي پيش نيايد، الآن هم دفترخانهها شاهد ميآورند، شهادت ميدهند و امضا ميکنند، يک کار خوبي است، برابر آيه پاياني سوره مبارکه «بقره»، الآن دفترخانهها همين طور است، چند نفر از دو طرف شاهد ميآورند، شاهد زوج، شاهد زوجه که شاهد عقد باشند، کار بسيار خوبي است، کار عقلايي است و ارشاد شرع است نسبت به اين روش؛ اما شرط شرعي باشد، نيست.
«و لو أوقعه الزوجان أو الأولياء سرّاً جَازَ»، چون حضور شاهد لازم نيست، اگر اينها مخفيانه اين کار را انجام بدهند جايز است، چون شرطي مفقود نشده است، اين مسئله اوليٰ: «وَ لو تَأمَرَا بِالكتمان لم يبطل»؛ «مأتَمَر»؛ يعني جايي: «وأتَمرَ بينکم» يا «و أتمروا»؛ يعني مشورت کردن. اگر با هم در مشورت به يک نتيجه رسيدند که اين امر مخفي باشد، نه تنها حضور شاهدين لازم نيست، کتمانِ از اطلاع غير عيبي ندارد. پس سه حال دارد: يک وقت است که شاهدان حاضرند، اين ميشود «بشرط شيء»، يکي وقتي «لابشرط» است، چه اطلاع داشته باشند و چه اطلاع نداشته باشند، قسم سوم «بشرط لا» است، دو طرف باهم ازدواج ميکنند، مئامره و مشورت ميکنند که کسي نداند، خوب نداند: «وَ لو تَأمَرَا بِالكتمان لم يبطل»[6] که به ديگري نگويند، اين عيب ندارد.
در بين فقهاي ما از ابن جنيد[7] و مانند ايشان ممکن است قائل شده باشند به لزوم شاهد و دليلي ندارند، مگر روايتي که سنداً ضعيف است و مورد اعراض اصحاب است و پشتوانهاي هم ندارد.
مرحوم صاحب وسايل(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) در جلد 21 وسايل، صفحه 32، باب يازده از ابواب «متعه»؛ عنوان باب اين است «بَابُ حُكْمِ التَّمَتُّعِ بِالْبِكْرِ بِغَيْرِ إِذْنِ أَبِيهَا»، آيا جايز است يا جايز نيست؟ چند تا روايت نقل ميکند، روايت پنجم اين است: «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ الْبَزَنْطِيِّ»؛ البته اين بزرگواران معتبرند؛ ولي تا به اين بزرگوارها برسد مشکل سندي دارد که به تعبير صاحب جواهر[8] روايت ضعيف است. «عَنِ الرِّضَا(عَلَيْهِ السَّلام) قَالَ: الْبِكْرُ لَا تَتَزَوَّجُ مُتْعَةً إِلَّا بِإِذْنِ أَبِيهَا»؛ وقتي عقد انقطاعي بدون اذن «أبي» صحيح نيست، عقد دائم به طريق اوليٰ بدون اذن پدر صحيح نيست. در اين گونه از موارد ميفرمايند به اينکه اين روايت ضعيف است و عمل اصحاب هم مطابق با آن نيست و با بعضي از ادله ديگر هم هماهنگ نيست.
سرّ اينکه مرحوم صاحب جواهر(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) و ساير فقهايي که متن شرايع را شرح کردند در اينجا به همين چند سطر بسنده کردند، براي اينکه جاي اين بحث در فصل سوم است که مربوط به اولياي عقد است. در بحث نکاح دائم چند فصل بود: فصل اول آداب عقد بود که گذشت، فصل دوم درباره خود عقد است، فصل سوم درباره اولياي عقد است، فصل چهارم در باب اسباب تحريم است. اين بحث از يک نظر به فصل سوم مربوط است نه به فصل دوم؛ آيا وليّ عقد خود زوج و زوجهاند، يا اگر زوجه باکره بود؛ ولي او پدر اوست؟ لذا اين بزرگواراني که عهدهدار شرح شرايع هستند ميگويند اينجا جايش نيست که ما بحث بکنيم و مرحوم محقق هم به يک مناسبتي اين مسئله را اينجا ذکر کرده، وگرنه جای بحث مبسوط اين مسئله در فصل سوم است؛ الآن فصل سوم را بخوانيم تا روشن بشود که اين مسئله مربوط به فصل سوم است. در فصل دوم همان طوري که ملاحظه فرموديد دو مبحث بود يک مبحث مربوط به صيغه است، يک مبحث مربوط به عاقد بود که مجري عقد بايد چه خصوصيتي داشته باشد؛ ولي در فصل سوم که درباره اولياي عقد است، آنجا سخن از اين است که آيا زوج و زوجه اگر بالغ باشند، تحت ولايت کسي هستند يا تحت ولايت کسي نيستند؟ و آيا در خصوص عقد اولياي عقد بايد استشهاد هم بکنند يا نکنند؟ اينجا که مسئله حضور وليّ را گفت لازم نيست، براي آن است که در اينجا حضور شاهدين با وليّ يکجا ذکر شده است. در فصل سوم سخن از اولياي عقد است نه سخن از شهود. اينجا که محقق فرمود: «لايشترط في نکاح الرشيدة حضور الوليّ و لا في شئ من الأنحکة حضور شاهدين»، اين دو مطلب را ايشان يکجا ذکر کرد، براي اينکه در بعضي از تعبيرات اين دو مطلب با هم ذکر شده است، وگرنه اين جاي ذکر مطلب اول نبود، الآن بحث در اولياي عقد نيست، بحث در خود عقد است. آيا در عقد حضور شاهدين لازم است يا نه؟ نه، و حضور وليّ در فصل سوم خواهد آمد که اولياي عقد چه کساني هستند، چون در بعضي از تعبيرات حضور وليّ با حضور شاهدين کنار هم ذکر شدند، محقق هر دو را اينجا ذکر کرده است، وگرنه بحث حضور؛ وليّ در فصل سوم است.
ميفرمايند به اين که مستمع بيکار نيست، اگر شاهد باشد که جزء شهود است، اگر بيکار باشد که «وجوده کالعدم» است. مسئله ثانيه بايد اين باشد «لايشترط في النکاح حضور شاهدين»، اين مسئله جزء مسايل دهگانه مبحث عقد است؛ اما اينکه فرمودند: «لايشترط في نکاح رشيده حضور الوليّ و لا في شيء من الأنکحة حضور شاهدين»، اين براي اينکه در بعضي از تعبيرات حضور وليّ با حضور شاهدين چون کنار هم آمده، مرحوم محقق هم اينجا ذکر کرده است، وگرنه بحث از حضور وليّ در فصل سوم است که به عنوان اولياي عقد است که آيا پدر درباره عقد دخترش ولايت دارد يا نه؟ اگر دارد مطلق است يا در خصوص نکاح دائم است؟ آنجا جايش است
در بين عامه اين مطلب هست که حضور شاهدين لازم است و نکاح را مثل طلاق ميدانند چه اينکه ابنجنيد از ما به همين مطلب فتوا داده است. مرحوم محقق بايد فقط حضور شاهدين را ذکر ميکردند، چون در کلمات بزرگان يا در بعضي تعبيرات روايي مسئله حضور وليّ با حضور شاهدين کنار هم ذکر شده است، مرحوم محقق اينها را هم کنار هم ذکر کرده است، وگرنه اين جا جاي بحث از حضور وليّ نيست، حضور وليّ در فصل سوم است که اولياي عقد چه کساني هستند؛ لذا غالب اين آقاياني که عهدهدار شرح شرايعاند، چه شهيد در مسالک[9] وچه مرحوم صاحب جواهر[10] و ديگران، اينها اينجا را به همين سه چهار سطر اکتفا کردند، بحث مبسوط از حضور وليّ را به فصل سوم ارجاع دادند.
حالا چون چهارشنبه هست برويم سراغ آن بحث اصليمان که مسئله «صلاة الليل» بود. در بخشي از روايات باب «صلاة الليل» دارد که انسان با نماز شب زيبا خواهد بود؛ البته اختصاصي به دنيا ندارد که حالا در دنيا زيبا ميشود؛ شايد اطلاق داشته باشد؛ هم زيبايي دنيا را بگويد و هم زيبايي آخرت را که آن مهم است. مستحضريد يا انسان مورد فعل است يا مصدر فعل؛ اگر مورد فعل شد که روشن است منفعل است و قابل؛ کسي او را از جايي به جايي بيرون ميبرد، کسي او را ميزند کسي او را درمان ميکند، کسي او را از شهري به شهري منتقل ميکند، اين ميشود مورد فعل، او ميشود منفعل، اين بحث از کار نيست که او کاري را انجام ميدهد؛ ولي اگر کاري را انسان انجام ميدهد، الّا و لابدّ آن کار انشا است. انسان غير از ايجاد، کار ديگري ندارد، خبر ندارد، فقط انشا است. يا تکوينيات است؛ مثل اينکه قيام و قعود را انشا ميکند، جذب و دفع را انشا ميکند، أکل و شُرب را انشا ميکند، حرکت و سکون را انشا ميکند، دارد ايجاد ميکند. يا اعتباريات را انشا ميکند؛ مثل خريد و فروش، اجاره، عقود مضاربهاي، نکاح و مانند آن که اين امور اعتباري است، اين امور اعتباري را دارد ايجاد ميکند؛ يا از سنخ گزارشات است؛ مثل خبرنگارها که خبر را ايجاد ميکنند، آن «مخبرعنه» است که خبر است؛ ولي اين شخص دارد گزارش ميدهد، او گزارش را دارد ايجاد ميکند. اين که کار خبري نميکند، خبر را ايجاد ميکند، اين که دارد ميگويد زيد رفت، گرچه رفتنِ زيد که «مخبرعنه» است يک امر گزارشي است؛ ولي او اين حرف را ايجاد کرده است، اين گزارش را ايجاد کرده است. بنابراين انسان يا مصدر فعل است يا مورد فعل؛ اگر مصدر فعل بود الّا و لابدّ انشاست؛ خواه تکوينيات باشد، خواه اعتباريات باشد، خواه درباره گزارشهاي خبري باشد، پس انسان کار بدون انشا ندارد. اينکه در مسئله انشا ذکر شد که انشا «سهل المؤونة» است، براي اينکه ما داريم با انشا زندگي ميکنيم. نعم! آنجا که انسان مورد فعل است که از بحث بيرون است، کسي را بيرون ميکنند، کسي را ميزنند، کسي مريض شد او را معالجه ميکنند، روي تخت ميگذارند و از جايي به جايي ميبرند، اينجا مورد فعل است.
در جريان آخرت هم همينطور است، در جريان آخرت آيات قرآن دو طايفه است: يک طايفه ميگويد برخيها به صورت زيبا محشور ميشوند، برخيها به صورت زشت؛ بعضيها سفيدرو و روسفيد هستند، برخيها سيهرو و روسياه هستند: ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾[11] کذا، ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّت وُجُوهُهُمْ﴾[12] بکذا، اين هم براي همه ما روشن است که سفيدي و سياهي دنيا نشانه کمال نيست؛ چه صهيب سفيد پوست رومي، چه بلال سياه پوست حبشي و آن بزرگواري هم که گفت:
مرد خدا شناس که تقوا طلب کند خواهي سفيدجامه و خواه سيه باش[13]
؛يعني خواهي صهيب سفيد پوست باش، خواهي بلال سياه پوست، فرق نميکند، منظورش از جامه که پارچه نيست. پس چه انسان سفيد پوست باشد، چه سياه پوست باشد، ارزشش «عند الله» کافي است؛ ولي در قيامت اين چنين نيست؛ در دنيا منطقه زيست است که انسان را رنگين پوست ميکند؛ ولي در آخرت عقايد و اعمال است که انسان را رنگين پوست ميکند و آن فضيحت است. الآن کسي در منطقه سوزان و گرم زندگي ميکند، استوايي زندگي ميکند، او نقصي ندارد، چه اينکه کسي در منطقههاي شمالي زندگي ميکند او کمالي ندارد، کسي سفيد پوست باشد، يک کسي سياه پوست باشد؛ ولي آنجا سفيد پوستي؛ يعني سفيدروي و روسفيد؛ سياه پوست؛ يعني سياهرويي و روسياه، باطنش سياه است ظاهرش هم سياه، بعضيها هم ظاهرش سفيد است باطنشان هم سفيد. اين را ما داريم ميسازيم، ما با خلقت و آفرينشي که مظهر «هو الخالق»ايم داريم ميسازيم. نعم! در ساخت و ساز ابزار کار هستيم. شما ميدانيد در اين بحثها گرچه ممکن است خبر واحد آنطوري که انسان را متيقّن و عالِم بکند، چنين اثري نداشته باشد؛ ولي مجموع آثار و اخبار وارده آن خصوصيت را دارد.
در جريان معراج همه ما شنيديم که وجود مبارک پيغبمر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در معراج، ديد فرشتگاني دارند قصر ميسازند؛ گاهي ميسازند و گاهي هم دست برميدارند، حضرت سؤال کرد اينها که خسته نميشوند، چرا دست برميدارند؟ وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) سؤال کرد، جبرئيل که در صحابت آن حضرت بود عرض کرد، اينها خسته نميشوند؛ ولي منتظر مصالح ساختمانياند، هر اندازه که صاحبان اين قصور مصالح ساختماني بفرستند، اينها بنا ميکنند، نفرستند اينها هم دست برميدارند، حضرت فرمود مصالح ساختمانياش چيست؟ عرض کرد اذکار، اوراد، عبادات و حسنات الهي، اين «سبحان الله» و «الله اکبر» «لا اله الا الله» اينها خِشت و گِل آن قصور بهشتي است.[14] مشابه اين در بعضي از تعبيرات و روايات ديگر هم هست، وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: اگر کسي اين ذکر را بگويد؛ مثلاً «لا اله الا الله» را بگويد يا «سُبْحَانَ الله» را بگويد يا «تسبيحات اربعه» را بگويد يا فلان ذکري، درختي در بهشت براي خود غرس ميکند. يکي از کساني که آنجا نشسته بود به عرض حضرت رساند که پس ما درختان فراواني در بهشت داريم، حضرت فرمود به اين شرط که آتشي نفرستيد که آن را بسوزانيد![15]
اينها را که شما جمع بکنيد معلوم ميشود که انسان اطمينان پيدا ميکند که عقايد ما، اخلاق ما، اعمال ما، اقوال ما، رفتار ما، همه اينها ابزار ساخت و ساز بهشت و درختهاي بهشت و قصور بهشت و امثال آن هستند و انسان اطمينان پيدا ميکند که همه اينها ابزارند که اگر بخواهد ما را در قيامت به يک صورتي دربياورند به صورت خوب دربياورند يا به صورت بد. ما اگر خواستيم به کسي بگوييم که شما اين صحن و اين مسجد را با پارچه بپوشانيد؛ اگر پارچه سياه داديد سياهپوش ميشود، اگر پارچه سفيد داديد سفيدپوش ميشود، تا عمل ما چه باشد! جريان نماز شب که چندين تعبير درباره آن شده است که اگر کسي اهل نماز شب بود، جمال پيدا ميکند زيبا ميشود تنها اختصاصي به دنيا نيست. حالا ممکن است در دنيا نزد مردم زيبا باشد؛ حالا تنها چهره ظاهرياش ممکن است عادي باشد؛ اما وجيه باشد پيش ملت. يک وقت است يوسف جمال است، وجود مبارک يوسف آنطور است، يک وقت است که ميگويند «وجيه عند الله» است؛ يعني آبرومند در پيش مردم است. وجيه است، صاحب وجهه است، نه يعني وجه زيبا دارد، به هر حال آبرومند است. اگر در دنيا اين است در آخرت هم به همان «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ»،[16] اين که در دعاي هنگام شستن صورت مستحب است که وضو گيرنده بگويد: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوه»[17] اين مضمون آن آيه[18] را در هنگام شستن صورت بخواند، اين است.
حالا بقيه رواياتي که مرحوم صاحب وسايل نقل کردند را عنايت بکنيد. شما اين 41 روايتي را که در فضيلت نماز شب آمده، به علاوه آن سيزده روايتي که در منقصت ترک نماز شب آمده است، مجموع اين پنجاه و اَندي روايت را که بررسي کنيد، يک چنين مطلبي از آن درميآيد که اگر کسي بخواهد در قيامت زيبا ظهور کند راهش نماز شب است.
روايت سي و سوم اين باب؛ يعني وسايل، جلد هشتم، صفحه157 روايت سي و سوم اين است که مرحوم صدوق(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) نقل ميکند از «إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا(عَلَيْهِ السَّلام)» نقل ميکند «عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ» که «سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلام)»، از وجود مبارک امام سجاد سؤال شد که «مَا بَالُ الْمُتَهَجِّدِينَ بِاللَّيْلِ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً»، چرا آنها که نماز شب ميخوانند و مداوم بر اين کارند، اينها در بين ديگران از ديگران زيباترند؟ «قَالَ(عَلَيْهِ السَّلام) لِأَنَّهُمْ خَلَوْا بِاللَّهِ فَكَسَاهُمُ اللَّهُ مِنْ نُورِهِ»؛[19] اينها سحر با خداي خود خلوت کردند و ذات اقدس الهي از نور خود به اينها چيزي داده است. گاهي ممکن است در ديد ديگران انسان زيبا جلوه کند، عمده همان آبرومند بودن است، «وجيه عند الله» بودن است.
روايت سي و چهارم که آن را هم باز مرحوم صدوق(رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ) نقل کرده است، از وجود مبارک امام صادق، حضرت فرمود: «﴿الْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا﴾[20]»؛ اما «وَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ وَ الْوَتْرُ زِينَةُ الْآخِرَةِ» اين در سوره مبارکه «کهف» و در موارد ديگر خداي سبحان فرمود: آنچه که بيرون از جان انسان است زينت انسان نيست، اگر ﴿الْمٰالُ وَ الْبَنُونَ﴾ است، اين که ﴿زِينَةُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا﴾ است، اگر باغ و راغ است که فرمود اينها «زينة الأرض» است، نه زينت شما و اگر آسمان است بر فرض شما آسمان رفتيد و شمس و قمر را مالک شديد، اينطور نيست که شمس و قمر زينت انسان باشد، فرمود: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾،[21] اين راه شيري، اين شمس و قمر زينت آسمان است، نه زينت انسان. پس اگر کسي روي زمين زندگي ميکند و باغ و راغي دارد، اين «زينة الأرض» است و اگر آسمان را تصاحب کرد «زينة السماء» است، آن که زينت انسان است همان است که در سوره «حجرات» است، فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾،[22] زينت قلب انسان همان ايمان است و اعتقاد است و امثال آن.
پرسش: ...
پاسخ: آن لذّت انساني است در حقيقت و اين لذّت حيواني است، کسي که در دنيا گرفتار اجوفين است لذّت حيواني است، آن مقداري از اين اجوفين لذت ميبرد که حيوان ميبرد؛ ولي آنها ﴿خَمْرٍلَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ﴾[23] آنها از خمر بهشت آن لذتي را ميبرند که ملائکه ميبرند، خيلي فرق است.
پرسش: ...
پاسخ: نه لذت اجوفين در دنيا لذت حيواني است. در بهشت لذت اجوفين نيست لذت عقلي است که فرمود اصلاً آلودگي در آن را ندارد: ﴿لَمْ يَتَسَنَّهْ﴾[24] است، آنجا ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[25] اين نفي جنس است، آنجا اصلاً کار لغو، خيال بد، امر نقص در حرم امن بهشت نيست، آنطوري که فرشتهها از ياد حق لذت ميبرند، اينها هم از ياد حق لذت ميبرند، اينطور نيست که لذت لذت حيواني باشد. آنجا لذت حيواني نيست. حيوان در بهشت نيست، حيوانيت هم در بهشت نيست، بهشت جاي انسان است، آن مرز مشترک انسان و حيوان در دنياست، از آن به بعد که انسان ميرود، آن لذتهايش ديگر لذت فرشتگان است. شما اين اذکار و اوراد آن خمرها را نگاه کنيد، خمر هست؛ اما اين خمري است که ﴿لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ﴾ است و عقل را شکوفا ميکند، نه اينکه عقل را تخمير بکند، عقل را به خمار بياورد، اينطور نيست. فرمود: ﴿الْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا﴾؛ يک بيان لطيفي مرحوم صدر المتألهين دارد که هيچ درختي ترقّي نميکند و هيچ انسان سرمايهداري هم ترقّي نميکند. تعليل ايشان اين است که درخت ممکن است به صورت چنار هم بشود، خيلي بالا بيايد؛ اما آنچه که بالا آمده فروعات آن است، دهن آن در گِل است، سَرِ آن در گِل و لجن است، آيا اين رأس شجر است يا ذيل شجر است؟ اشجار با تحليل ايشان هرگز ترقّي ندارند، دهن آن، سر آن و تمام فرماندهي آن در لجن و گل است، اين دُم آن است که بالا آمده است. انسانِ گرفتارِ زر و سيم، تمام فکرش روي زمين و دل زمين است که چيزي دربياورد، اين برجي که او ساخته فروعات اوست، دُم اوست که بالا آمده است نه سر او. اين کسي که زندگي گياهي دارد همين است. گياه هرگز ترقّي ندارد و کسي که گياهي زندگي ميکند هرگز ترقّي ندارد.
فرمود زينت انسان چيزي ديگر است و آن در نماز شب است «وَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ» و همچنين «الْوَتْرُ زِينَةُ الْآخِرَةِ» است، «وَ قَدْ يَجْمَعُهَا اللَّهُ لِأَقْوَامٍ»؛[26] برخيها هم حسنه دنيا دارند و هم حسنه آخرت و آن لذت حيواني نيست، هم در دنيا انساناند هم در آخرت انساناند که ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾،[27] در کنار همين آيه سوره مبارکه «بقره»، آيهاي است که بعضي ميگويند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾؛ چه حلال و چه حرام، چه حسنه و چه غير حسنه، آنهايي که ميگويند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ و ديگر حسنه را نميگويند، ﴿وَ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾[28] اينها بهره معنوي ندارند. پس دو تا آيه است: يک آيه که ميگويد ما در دنيا هر چه باشد را نميخواهيم، ما حسنات را ميخواهيم، مال طيّبِ طاهرِ با آزادي و عزّت و جلال و شکوه. اين بيان نوراني حضرت امير است را که ملاحظه کرديد حضرت فرمود به اينکه «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء»؛[29] کار حلال و کار حق، درست است سنگين است؛ اما گواراست. اينطور نيست که حالا بگويد اين گلابي سنگين است، نه خير، درست است که سنگين است؛ ولي گواراست، هضم آن خوب است. «الْحَقَّ ثَقِيلٌ» اينکه ميگويند: ﴿هَنِيئاً مَرِيئاً﴾[30]؛ يعني خوب در مري وارد ميشود و هضم ميشود: «الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ»، ﴿هَنِيئاً مَرِيئاً﴾؛ يعني گواراست، در اين مري خوب وارد ميشود؛ اما «وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء» کار حرام درست است که سبک است؛ اما وباخيز است؛ مستحضريد بعضي از مراتع خيلي سرسبز است؛ ولي علف آن وباخيز است، اين گوسفند بيچاره، يا آن گاو بيچاره نميداند که اين وبا دارد، به طمع اين فضاي سبز ميرود به سراغ اين مرتع، چون وباخيز است وبا ميگيرد. مسحضريد که وبا مثل غده سرطان نيست، اگر کسي غده سرطان گرفته خدا او را شفا بدهد و بر فرض اگر شفا نداد ميميرد، مشکلي ندارد؛ اما وبا يک بيماري آبرو بَري است، از بالا و پايين طاس و لگن نياز دارد، براي کسي آبرويي نميماند، براي کسي که به وبا مبتلا شد، نه در خانه آبرو دارد و نه در بيمارستان آبرو دارد؛ مثل برص است، برص که مثل سرطان نيست، ـ خداي ناکرده ـ اگر کسي مبتلا بشود به اين بيماری آبرو بَر است. فرمود: بعضي از گناهان است که آبرو بَر است کلمه «وبِي، اُوبيٰ، موبِي»[31] اين تعبيرات در نهج البلاغه کم نيست، حداقل چهار جا حضرت اين تعبيرات را بکار برده است. فرمود: بعضي از کارهاست که آبرو بَر است «وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ»؛ ولي «وَبِيء»؛ مثل علف سبز که اين دام چون علف سبز خيلي خوبي است، کسي که اين را نکاشت تا جلوي اين دام را بگيرد، اين هم صاف ميرود آنجا، بعد مبتلا ميشود به وبا.
در روايت 35 همين مطلب را فرمود که مرحوم مفيد نقل کرد: «أَنَّ صَلَاةَ اللَّيْلِ تُدِرُّ الرِّزْقَ»، «ادرار»؛ يعني اتصال، «دَرّ» همان رزق است، روزي را فراوان ميکند «وَ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ»، انسان را آبرومند ميکند؛ حالا بر فرض انسان زيبارو باشد، به هر حال دوران پيري چه خواهد کرد، اين چروک را چه خواهد کرد؟ «وَ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُرْضِي الرَّبَّ وَ تَنْفِي السَّيِّئَاتِ»؛[32] سيئات را ميزدايد و خداي سبحان را راضي ميکند.
روايت سي و ششم که باز مرحوم مفيد نقل کرد، وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ مِنْ لَذِيذِ مَضْجَعِهِ وَ النُّعَاسُ فِي عَيْنَيْهِ لِيُرْضِيَ رَبَّهُ بِصَلَاةِ لَيْلِهِ بَاهَی اللَّهُ بِهِ الْمَلَائِكَةَ وَ قَالَ أَ مَا تَرَوْنَ عَبْدِي هَذَا قَدْ قَامَ مِنْ لَذِيذِ مَضْجَعِهِ لِصَلَاةٍ لَمْ أَفْرِضْهَا عَلَيْهِ اشْهَدُوا أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لَهُ»؛[33] اگر کسي سحر برخيزد، خواب در چشمان او است و براي نماز شب آماده بشود، ذات اقدس الهي به فرشتهها ميگويد اين بنده را نگاه کنيد براي اينکه لذت مذاکره با من حفظ بکند، از لذت خواب خودش را محروم کرده است، شما گواه باشيد که من او را بخشيدم.
روايت سي و هفتم هم که باز مرحوم مفيد نقل کرده است، فرمود: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُصَلِّي بِاللَّيْلِ وَ يَجُوعُ بِالنَّهَارِ»؛[34] فرمود: آن که اهل نماز شب است، بگويد من گرسنهام حرف او را باور نکنيد، اين چيست؟ فرمود ممکن نيست کسي اهل نماز شب باشد و زندگي او لنگ باشد، نه براي اينکه روزي او زياد بشود نماز شب بخواند، براي اينکه با معبودش مذاکره کند، نماز شب بخواند، خدا هم تأمين ميکند، اين همه مار و عقرب را خدا دارد اداره ميکند، در همان آيه 6 سوره مبارکه «هود» فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ با «عليٰ» تعبير کرد، فرمود: تمام اين مار و عقربها عائله من هستند، شما چکار داريد که آن خرس قطبي حرام گوشت است، نجس العين است، روزي آن به عهده من است، بله، حرام گوشت هست، نجس هست، شما با او کاري نداشته باش؛ ولي او عائله من است، نزد من پرونده دارد، اين خداست! هيچ ماري، هيچ عقربي، حالا چکار داري که آن سمّي است؟ فرمود من متعهّد هستم که روزي او را بدهم. چهطور ميشود که يک مؤمني بيروزي باشد؟! «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُصَلِّي بِاللَّيْلِ وَ يَجُوعُ بِالنَّهَارِ».
روايت سي و هشتم اين است که: «إِنَّ الْبُيُوتَ الَّتِي يُصَلَّی فِيهَا بِاللَّيْلِ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ تُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ»؛[35] همانطوري که ستارههاي آسمان به اهل زمين نور ميدهند، خانههايي که نماز شب و تلاوت قرآن در آنها خوانده و احيا ميشود، براي موجودات آسمان هم نور ميدهد، فرشتههاي آسماني از اينجا روشني احساس ميکنند. اينکه وجود مبارک صديقه کبريٰ(سَلامُ اللهِ عَلَيهَا) را گفتند زهرا، همين است که وقتي در محراب عبادت ميايستاد هميشه بود؛ منتها در آن حالت بيشتر، براي اهل سماوات نور ميداد زهرا شد(سَلامُ اللهِ عَلَيهَا)؛ حالا آنها آفتاباند، ديگران ستارههاي کوچک.
روايت سي و نهم هم از وجود مبارک امام باقر(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) است که فرمود: «ثَلَاثٌ دَرَجَاتٌ مِنْهَا الصَّلَاةُ بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ»؛[36] سه امر است که جزء درجات برتر است يکي از آن امور سهگانه مسئله نماز شب است.
روايت چهلم را که «إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ» از وجود امام صادق(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) نقل ميکند: «فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لِعَلِيٍّ(عَلَيْهِ السَّلام)» فرمود: «وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ»؛ چهار بار اين را تکرار کرد «وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ يُكَرِّرُهَا أَرْبَعاً»،[37] چهار بار اين جمله را تکرار کرد، علي! نماز شب را فراموش نکن.
روايت چهلويکم باز از وجود مبارک امام صادق(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) است فرمود: «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُصَلِّي بِاللَّيْلِ وَ هُوَ يَجُوعُ إِنَّ صَلَاةَ اللَّيْلِ تَضْمَنُ رِزْقَ النَّهَارِ»؛[38] اين حداقل فايده نماز شب است؛ اما نه نماز بخوانيم که رزويمان زياد بشود، نماز بخوانيم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»،[39] نه، «شوقاً الي الرزق»، نه، «حباً لله» که باشد او تأمين ميکند.
حالا ـ إِنشَاءَالله ـ در هفته بعد، باب چهلم که نقص ترک «صلاة الليل» است مطرح بشود.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص210 ـ 220.
[2]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص218.
[3]. سوره بقره، آيه282.
[4]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص218.
[5]. سوره طلاق، آيه2.
[6]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص218.
[7]. مجموعة فتاوی ابن جنيد، ص268.
[8]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج29، ص146.
[9]. مسالک الأفهام الی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص99 و 100.
[10]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج29، ص146.
[11]. سوره آل عمران، آيه107.
[12]. سوره آل عمران، آيه106.
[13]. منسوب به حافظ.
[14]. الأمالی(للطوسی)، النص، س474.
[15]. عدة الداعی، ص263.
[16]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج3، ص70.
[17]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص16.
[18]. سوره آل عمران، آيه106؛﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾.
[19]. وسائل الشيعة، ج8، ص157.
[20]. سوره کهف، آيه46.
[21]. سوره صافّات، آيه6.
[22]. سوره حجرات، آيه7.
[23]. سوره محمد، آيه15.
[24]. سوره بقره، آيه259.
[25]. سوره طور، آيه23.
[26]. وسائل الشيعة، ج8، ص157.
[27]. سوره بقره، آيه201.
[28]. سوره بقره، آيه200.
[29]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت376.
[30]. سوره نساء، آيه4.
[31]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنيَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».
[32]. وسائل الشيعة، ج8، ص157.
[33]. وسائل الشيعة، ج8، ص157.
[34]. وسائل الشيعة، ج8، ص157.
[35]. وسائل الشيعة، ج8، ص158.
[36]. وسائل الشيعة، ج8، ص158.
[37]. وسائل الشيعة، ج8، ص158.
[38]. وسائل الشيعة، ج8، ص158.
[39]. علل الشرائع، ج1، ص57.