02 02 2020 453793 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 518 (1398/11/13)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

بخش چهارم از بخش‌هاي چهارگانه کتاب شريف نکاح شرايع درباره احکام نکاح بود و اين بخش چهارم پنج مرحله را زير مجموعه خود دارد: يکي مربوط به مسئله خيار عيب و تدليس، دوم مسئله مَهر و تفويض، سوم مسئله «قَسْم» و «نشوز» و «شقاق»، چهارم هم جريان «لحوق ولد»، پنجم هم جريان نفقه.[1]

در بخش چهارم که مربوط به «لحوق ولد» است فرمودند ولد مادامي به پدر و مادر ملحق مي‌شود که اين سه شرط را به همراه داشته باشد: آميزش و تولد در شش ماه يا بيشتر و از «أقصي الحمل» نگذرد اگر از «أقل الحمل» کمتر نبود و از «أکثر الحمل» بيشتر نبود، اين ولد ملحق مي‌شود.[2]

در جريان آميزش گفتند چه از «خَلف» چه از «أمام» کافي است با اينکه از خَلف متوقَّع نيست که اولاد پيدا شود. سرّش اين است که ما يک عادت داريم و يک علامت داريم و يک علت، در فراز علت يک علت منحصره داريم و يک علت غير منحصره، اين چهار مطلب اگر از هم جدا شود ما وقتي به اين روايات برخورد مي‌کنيم تعجب نمي‌کنيم. آيا ما برهان قطعي داريم که ميلاد بايد از راه آميزش از أمام باشد، يا عادت بر اين است؟ آيا ميلاد فرزند از أمام، اين علت است از آميزش در أمام، يا علامت است؟ اين دو، دو يعني دو! ما اگر بين عادت از يک سو و علامت از سوي ديگر که اينها هيچ کدام علمي نيستند و علت که علمي است فرق بگذاريم، اگر روايات به ما گفت که اگر از خَلف شد باز هم فرزند ملحق مي‌شود تعجب نمي‌کنيم، و بين علت منحصره و علت غير منحصره اگر فرق بگذاريم اگر روايات به ما بفرمايد: «إِذَا أَتَاهَا»[3] ولد به او منتسب مي‌شود تعجب نمي‌کنيم. عادت بر اين است که آميزش از أمام نه از خَلف، ميلاد هم از أمام. علامت ميلاد اين است که آميزش از أمام بود اما در روايات هست «إِذَا أَتَاهَا»، فتوا اين است «و لو من الخلف» اين بچه ملحق به او مي‌شود. ما از کارگاه درون هيچ اطلاع دقيق علمي نداريم که کجا و کجاست! کجا آب جذب مي‌شود؟ کجا آب جذب نمي‌شود؟ لذا فتوا بر اين است، اطلاقات روايت همين است که اگر کسي بداند علت ميلاد، آميزش «من الأمام» است «لا غير» يعني هم علت است هم علت منحصره، آن وقت اين روايات را توجيه مي‌کند اما وقتي که ما هيچ از اسرار درون خبري نداريم عادت را با علت اشتباه نکنيم، علامت را با علت اشتباه نکنيم، بر فرض علت باشد علت غير منحصره را با علت منحصره اشتباه نکنيم، آن وقت عمل به اين روايات براي ما تعجب‌آور نيست. کم نيستند فقيهي که اين طور فتوا مي‌دهند. قبلاً هم به عرضتان رسيد ما يک «أشهر» داريم و يک «مشهور»، مشهور بالاتر از أشهر است. اينکه مي‌بينيد مرحوم صاحب جواهر و امثال صاحب جواهر وقتي مي‌خواهند به يک مطلب بها بدهند دليل آن را ذکر مي‌کنند، مي‌گويند «الأشهر بل المشهور»، چرا؟ براي اينکه اگر اين قول أشهر است مقابل آن مشهور است، نمي‌شود در برابر آن ساکت بود اما اگر گفتيم «اين قول مشهور است» مقابل آن «شاذ» است لذا مي‌بينيد صاحب جواهر در اين بخش‌ها دارد «الأشهر بل المشهور»،[4] اگر گفتند «الأشهر بل المشهور» اين ترقّي است، مشهور بالاتر از أشهر است زيرا اگر گفتند أشهر مقابل آن مشهور است پس آن قول هم شهرت دارد ولي اگر اين قول مشهور بين اصحاب بود آن قول مي‌شود «شاذ». الآن در اين قسمت هم صاحب جواهر دارد که «الأشهر بل المشهور» اگر همه فقها اين راه را ديدند گفتند «إِذَا أَتَاهَا» چه از خَلف چه از أمام فرزند به او ملحق مي‌شود، اين کافي است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر تشخيص داد و علت منحصره کرد بله؛ اما علم جديد فتوايي نداد به ما که هيچ راهي نيست براي اينکه اين فرزند بيايد مگر آميزش «من الأمام» و نزول آب.

مطلب ديگر آن است که اين «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاش»[5] قاعده است. اين روايات نوراني که ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[6] اين روايات را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در کتاب «قضا» نقل کردند چند روايت است که مجتهدپروري، تشويق به اجتهاد، تشويق به تفحص، از اين روايات برمي‌آيد منتها اين را چون فقهاي ما ذکر کردند گاهي خيال مي‌شود که اين اجتهاد درباره مسايل فقهي است. اگر يک مطلب تفسيري را به نحو اصل جامع بيان کنند مفسران، هم مي‌توانند و هم موظف‌اند که اجتهاد کنند؛ اگر يک مطلب اصولي را بفرمايند اين چنين است، يک مطلب فلسفي يا کلامي را بفرمايند اين چنين است. اگر فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، اين اختصاصي به مسئله باب فقه و کلام و تفسير و مانند آن نيست. اگر در تبيين اسرار عالم يک مطلب را فرمودند مي‌شود درباره آن اجتهاد کرد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» دستور دادند که شما اجتهاد کنيد. اين روايت را مرحوم صاحب وسائل در کتاب «قضا» ذکر کرده است.

پرسش: ...

پاسخ: اين غالب است، آنجا هم همين اختلاف است که آيا خصوص أمام است يا خَلف را هم شامل مي‌شود؟ ﴿نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُم﴾، اگر هم ثابت شود که منظور اين است حمل بر غالب است نه حمل بر حصر، اگر هم علت باشد حمل بر علت منحصره نخواهد شد، ﴿نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّی شِئْتُم﴾[7] که اينجا فرزندخواهي منظور باشد ولي «علي أيّ حال» ندارد که «فأتوا حرثکم من الخلف أو الأمام»! حرثِ شما اين است اگر از راه خلف هم فرزندداري ممکن باشد مشمول همين اصل کلي است.

غرض اين است که اين «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» اختصاصي به باب فقهي ندارد، در اخلاق همين طور است، در حقوق همين طور است. اما اينکه فرمودند: «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاش» اين فراش يقيناً به معني بستر نيست، ولد مال پدر است نه مال رختخواب. آيا منظور مطلق «فراش» است که کنايه از ازدواج است يا منظور «إفتراش بالفعل» است يعني بستر داشتن، هم‌بستر شدن، آيا منظور اين است؟ و صِرف بستر داشتن و هم‌بستر داشتن نيست مصاحبت است آميزش مراد است. اگر هيچ آميزشي نباشد اين ولد ملحق نمي‌شود. بنابراين اين «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاش» «أي للفراش الذي يصحبه المواقعه» و مانند آن، وگرنه صِرف اينکه او فراش داشته باشد اين طور نيست که فرزند ملحق شود. تعبيرات کنايي ائمه(عليهم السلام) براساس تأدّب، فراوان است.

بنابراين اگر ما بين اين چهار امر يعني عادت از يک سو، علامت از سوي ديگر، علت غير منحصره از سوي سوم، علت منحصره از سوي چهارم بين اينها فرق بگذاريم، بعد اگر روايتي داشت «إِذَا أَتَاهَا» ولد به او ملحق مي‌شود، «إذا واقعها» ولد به او ملحق مي‌شود تعجب نمي‌کنيم چه اينکه فقها (رضوان الله عليهم) هم همين راه را طي کردند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، دو حرف است: يکي اينکه اين کار صحيح است يا نه؟ اين کار مکروه است يا نه؟ اين کار با رضايت و با اجازه او هم باز مکروه است يا نه؟ اين حکم تکليفي است، تکليفي يعني تکليفي! آن حکم لحوق ولد حکم وضعي است، آيا اين کار را کرد ولد ملحق مي‌شود يا ملحق نمي‌شود؟

اين سه عنواني که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) ذکر کردند: يکي آميزش است، يکي کمتر از اقل حمل نباشد و يکي بيشتر از اکثر حمل نباشد، اين سه امر مشخص است. در جريان اقل حمل که گفتند «ستة أشهر» اين درست است، درباره اکثر حمل بين دَه و نُه اختلافي هست که محقق(رضوان الله عليه) دَه را هم پذيرفته است اما يک سال و امثال يک سال را هم عده‌اي نقل کردند. عبارتي مرحوم شهيد ثاني در شرح لمعه دارد اي کاش اين را ذکر نمي‌کردند با اينکه آدم خوش‌ذوق و گذشته از مقام فقاهت خوش‌نظم است در جريان ميلاد وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)[8] حتماً يعني حتماً! شما که شرح لمعه را تدريس مي‌کنيد «إلا و لابد» اين را از شما سؤال مي‌کنند چيزي که ذهن طلبه را مشوّش مي‌کند نبايد گفت! از بعضي از بزرگان سؤال مي‌کردند که ما مي‌توانيم در جلسات و در مجالس عمومي بحث «شبهه إبن کمونه» را مطرح کنيم يا نه؟ استفتاء مي‌کردند از بعضي از مراجع، مي‌فرمودند به اين چند شرط: اگر شما مطمئن هستيد که شبهه را خوب مي‌فهمند و مطمئن هستيد که فردا خودت زنده‌اي و اينها هم که شبهه را شنيدند فردا زنده‌اند و در درس مي‌آيند و جواب را مي‌فهمند بله مي‌تواني بگويي، وگرنه شبهه را گفتي ـ خداي ناکرده ـ يک حادثه‌اي پيش آمد و اين شبهه در ذهن طرف ماند چه مي‌کني؟ شبهه هم به اين آساني قابل حل نيست. اين طور احتياط مي‌کردند. يک چيزي مرحوم شهيد ثاني در اين بحث در شرح لمعه ـ شما آقايان حتماً تدريس مي‌کنيد و حتماً محل ابتلاي شما است و حتماً سؤال‌برانگيز است اي کاش ايشان اين را نقل نمي‌کرد اگر نقل مي‌کرد با تحقيق نقل مي‌کرد ـ در مسئله اکثر حمل، نُه ماه است تا دَه ماه هم گفته شده است، ديگران يعني اهل سنت يک سال را هم گفته‌اند، ايشان اين را ـ متأسفانه ـ در شرح لمعه نقل مي‌کنند که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در «ايام التشريق» در سرزمين منا آنجا مثلاً نطفه‌اش متکوّن شد و در دوازده ربيع الأول به دنيا آمدند، ربيع الأول آن سال که نمي‌تواند باشد چون مي‌شود سه ماه! ربيع الأول سال بعد هم نمي‌تواند باشد چون مي‌شود يک سال و سه ماه! اين را هم از مرحوم کليني نقل مي‌کنند،[9] مرحوم کليني ميلاد را در دوازده نقل مي‌کند که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد که گرچه دوازده نقل شد ولي احتمال اينکه اين تقيةً نقل کرده باشد اُولي است براي اينکه ميلاد حضرت هفده ربيع الأول است نه دوازده ربيع الأول![10] اين چه ذوقي است که شما چيزي را نقل بکنيد، شبهه را نقل بکنيد و جواب ندهيد! به هر حال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر در «أيام التشريق» يعني دَه، دوازده ذي حجّه نطفه‌ بسته شد، در دوازده ربيع الأول هم به دنيا آمد، او يا سه ماهه به دنيا آمد يا يک سال و سه ماهه به دنيا آمد، اگر ربيع الأول همان سال باشد، چون ربيع سه ماه بعد از ذي حجّه است، ذي حجّه که تمام شد محرّم و صفر است بعد ربيع، اگر ربيع الأول سال بعد باشد که بيش از يک سال است. ذوق يعني ذوق! ولو آدم در حدّ شهيد هم باشد آدم اين طور حرف مي‌زند؟! حالا اين طلبه‌ها که مي‌خوانند چگونه اين را حل بکنند؟!

يک عده مورّخ سنگين قطعيِ بروز نظير مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در مرأة العقول جلد پنجم که شرح اصول کافي است يک بحث مفصلي دارد فَحل و مردانه به ميان آمده است حرمت مرحوم کليني را حفظ کرده است اما از هر جانبي بحث کرد که اين کجايش اصل دارد، کجايش اصل ندارد، چه کسي اين را نقل کرد اين را شسته و رُفته کرده است. آدم يا حرف نمي‌زند يا اگر حرف مي‌زند شبهه‌ناک حرف نمي‌زند! اين طلبه‌هايي که شرح لمعه را مي‌خوانند چه مي‌فهمند؟ فقط شهيد ثاني دارد اينکه جزء خصايص نبي نيست، بله شما که تحقيق نکرديد چيزي که تحقيق نکرديد چرا نقل مي‌کنيد که حضرت در «أيام التشريق» سال قبل در منا نطفه ايشان بسته شد در دوازده ربيع الأول در شعب أبي‌طالب متولد شد؟! فصاحت يعني بجا و بجور و بفهم، اين مي‌شود فصيح. اين را حتماً يعني حتماً! کتاب «نکاح» در بحث همين لحوق ملاحظه بفرماييد که اين طلبه بيچاره که مي‌خواند، اين استاد حتماً بايد براي او فرمايش مرحوم مجلسي را مطالعه کند و يک نتيجه شسته و رُفته بگيرد و بگويد اين فتواي شيعه است که اين از آن جهت اشکال دارد.

به هر تقدير اين سه عنواني که نقل کردند: يکي اينکه آميزش بايد باشد، يکي اينکه کمتر از أقل حمل نباشد، يکي اينکه بيشتر از اکثر حمل نباشد، در جريان تولد اين طور است. در جريان رضاع چون دارد: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾،[11] ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾[12] مسئله رضاع مطرح است، رضاع يک حداقل دارد که براي خود حقيقت رضاع است که اين رضاعي که نشر حرمت مي‌کند رقم آن پانزده رضعه يا طبق بعضي از مباني دَه رضعه است يا يک شبانه‌روز است، اين برای رضاعي که نشر حرمت مي‌کند اما در چه زمان؟ در چه زمين؟ اين را ادله ديگر بايد بيان کند که اگر اين رضاع اين پانزده رضعه يا کمتر و بيشتر قبل از «فطام» بود نشر حرمت مي‌کند بعد از «فطام» بود نشر حرمت نمي‌کند براي اينکه دارد ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾ آن روايت هم دارد که «لَا رَضَاعَ‏ بَعْدَ فِطَام‏»[13] اين «لَا رَضَاعَ‏» نفي اثر است «فطام» يعني وقتي که مادر بچه را از شير مي‌گيرد و اين بعد از دو سال است وقتي کودک به دو سال رسيد مادر فرزند را از شير مي‌گيرد از آن به بعد هر رضاعي واقع شود نشر حرمت نمي‌کند نظير غذاي عادي است. پس رضاع اگر بخواهد نشر حرمت کند يک نصاب خاص دارد که پانزده رضعه است که اين حداقل است بيشتر هم مي‌تواند باشد يا ده رضعه «علي اختلاف المباني» و يک زمان محدود دارد و آن قبل از دو سالگي است که اگر دو سال او تمام شد که از او به عنوان «ايام فطام» ياد مي‌کنند، آن «رضاع بعد الفطام» ديگر اثر ندارد.

حمل يک زمان خاصي دارد اقل و اکثر، رضاع زمان خاص از نظر اقل و اکثر ندارد، اقل آن از همان دوران ميلاد شروع مي‌شود تا نزديک دو سالگي که در تمام اين مدت اگر رضاعي محقق شد نشر حرمت مي‌کند. از دو سالگي به بعد اگر چنانچه مادري اين کودک را شير داد نشر حرمت نمي‌کند نه او مادر رضاعي است و نه اين فرزند رضاعي. پس اين سه شرط را اين آقايان ذکر کردند: «الدّخول»، تولد در «ستة أشهر» يا مازاد و عدم تولد از آن حداکثر.

پرسش: ...

پاسخ: علم روز اگر چنانچه جزمي باشد مقبول است.

پرسش: ...

پاسخ: بله چهارم باشد علت منحصر نيست لذا خيلي از اين آقايان اين را فتوا دادند.

حالا رواياتي که در مسئله است اين بقيه قيود را تضمين مي‌کند. روايات را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف وسائل جلد 21 صفحه 380 باب هفده از ابواب «احکام أولاد» اين را ذکر مي‌کنند. بسياري از اين روايات معتبر است حالا ممکن است در بعضي از روايات کسي باشد که خيلي به وثاقت او اعتمادي نباشد اما چون چندين روايت است، مضمون آنها يکي است و مورد عمل اصحاب هم است، از اين جهت معتبر خواهد بود.

روايت اول مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ» که صحيحه است و معتبر «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا كَانَ لِلرَّجُلِ مِنْكُمُ الْجَارِيَةُ يَطَؤُهَا فَيُعْتِقُهَا فَاعْتَدَّتْ وَ نُكِحَتْ فَإِنْ وَضَعَتْ لِخَمْسَةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِمَوْلَاهَا الَّذِي أَعْتَقَهَا وَ إِنْ وَضَعَتْ بَعْدَ مَا تَزَوَّجَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ لِزَوْجِهَا الْأَخِير»[14] اين بيان اينکه اقل حمل نمي‌شود، فرمود اگر کسي کنيزي داشت با او آميزش کرد و اين کنيز آميزش شده را فروخت به خريداري، پنج ماه بعد از اين بيع اين کنيز مادر شد اين فرزند مال آن مولاي قبلي است و اگر چنانچه بعد از اين مدت مولاي جديد آميزش کرد و «ستة أشهر» گذشت و او فرزند به بار آورد مال مولاي جديد است، معلوم مي‌شود حداقلِ حمل «ستة أشهر» است. اين روايت اول.

روايت دوم که مرحوم کليني «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَعِيشُ الْوَلَدُ لِسِتَّةِ أَشْهُر»، يک؛ «وَ لِسَبْعَةِ أَشْهُرٍ وَ لِتِسْعَةِ أَشْهُرٍ وَ لَا يَعِيشُ لِثَمَانِيَةِ أَشْهُر»[15] بچه کمتر از شش ماه زنده نمي‌ماند سالم نمي‌ماند يعني حداقل حمل شش ماه است هفت ماه هم هست نُه ماه هم هست ولي اتفاقاً هشت ماهه به دنيا نمي‌آيد مشکل دارد، «علي أيّ حال» کمتر از شش ماه نيست. اين روايت دوم.

روايت سوم: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَيَابَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ» که اين قسمت مرسله است «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليهما السلام)» نه (عليه السلام)! درباره ائمه ديگر وقتي گفتند «عن الصادق» مي‌شود گفت «عليه السلام» اما «عن أبي جعفر» که شد يعني از پدرِ امام صادق پس بايد بگوييم «عليهما السلام» و جاي «عليه السلام» نيست. هر وقت نام مبارک امام باقر آمد که «عن الباقر»، مي‌گوييم «عليه السلام» اما وقتي گفتيم «عن أبي جعفر» يعني از پدر امام صادق، نام پدر و پسر هر دو را بُرديم پس بايد بگوييم «عليهما السلام». «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهما السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ غَايَةِ الْحَمْلِ بِالْوَلَدِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ كَمْ هُوَ» زمان آن چقدر است؟ «فَإِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ رُبَّمَا بَقِيَ فِي بَطْنِهَا سَنَتَيْن» دو سال هم ممکن است فرزند در رحم مادر بماند، حضرت فرمود: «كَذَبُوا أَقْصَی مُدَّةِ الْحَمْلِ تِسْعَةُ أَشْهُر» بيش از نُه ماه نيست «وَ لَا يَزِيدُ لَحْظَةً وَ لَوْ زَادَ سَاعَةً لَقَتَلَ أُمَّهُ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ»[16] اگر اين بچه بزرگ شود از نُه ماهه بيشتر شود زحمتي براي مادر است و مادر را از بين مي‌برد. قبل از اينکه به دنيا بيايد «لَقَتَلَ أُمَّهُ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ». اين روايت هم حمل بر غلبه مي‌شود که فرمايش مرحوم محقق هم ابطال نشود اين روايت حمل بر غالب مي‌شود که غالباً اين طور است که حداکثر حمل نُه ماهه است.

پرسش: ...

پاسخ: ممکن است؛ در جريان فاصله بين حسنين(صلوات الله عليهما) ده روز بود. وجود مبارک فاطمه(سلام الله عليها) بعد از ميلاد وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليهما) يک ايام عَشره‌اي که عادت حالا يا نفاس بود يا هر چه بود گذراند، بعد وجود مبارک سيد الشهدا که شش ماه بعد به دنيا آمده است، اين بله ممکن است.

اين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد مرحوم شيخ طوسي هم از کليني نقل کرد.[17]

روايت چهارم: مرحوم کليني «عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع طُهْرٌ» ده روز پاک بود حضرت، «وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِي الْمِيلَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»[18] شش ماه و ده روز امام حسن(سلام الله عليه) از امام حسين(عليه السلام) بزرگ‌تر بود. اين شش ماهه حضرت در رحِم بود، آن دو روز هم که ايام طُهر بود يعني بعد از ميلاد امام حسن(سلام الله عليه) ده روز ايام طُهر بود بعد از ده روز وجود مبارک سيد الشهدا (سلام الله عليه) متکوّن شد.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين همان نفاس بود، اينجا دارد طُهر، ندارد حيض، اينجا هم همين طور بود.

بعد در روايت پنجمي که مرحوم کليني «عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع» يعني امام کاظم(سلام الله عليه) نقل کرد «فِي حَدِيثٍ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّهَا ادَّعَتِ الْحَمْلَ بَعْدَ تِسْعَةِ أَشْهُرٍ قَالَ إِنَّمَا الْحَمْلُ تِسْعَةُ أَشْهُر»[19] به امام کاظم(سلام الله عليه) عرض کردند که اين زن بعد از نُه ماه مادر شده است، اين درست است؟ ادعاي او اين است، فرمود معمولاً همين طور است.

خدا غريق رحمت کند مرحوم کاشف الغطاء را! حتماً يعني حتماً! اين جلد سوم کشف الغطاء را ملاحظه بفرماييد! اين مطلبي است که هم در «اصول» بايد بيايد و هم حوزه ما را از پديده‌هاي تلخ تضمين مي‌کند، حالا «مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز».[20] مرحوم صاحب جواهر در «فقه» ممتاز بود در عظمت فقهي او کسي ترديد ندارد، «اصول» ايشان هم اين چنين است اما در بخشي از بحث‌هاي کلامي و مانند آن گاهي يک مقدار لغزش‌هايي در اوايل جواهر پيدا مي‌شود اما از بس او بزرگ است و از بس عظمت علمي دارد که همچنان پيش خواص اين لغزش مانده است. ساليان يعني ساليان! محور بحث ما همين کتاب شريف جواهر بود ما اين را تعقيب مي‌کرديم که به هر حال کجا و چه وقت ايشان اين لغزش علمي را مي‌خواهد جبران کند. شيخ انصاري فهميد که لغزش علمي دارد اما بدون اينکه نام ببرد، خدا همه اينها را با انبيا محشور کند! چقدر مؤدّب بودند! «طهارت» مرحوم شيخ انصاري را کسي با خبر باشد وقتي در آن مسئله‌اي که قلم مرحوم صاحب جواهر لغزيد، آنجا وقتي مي‌خواهد درباره علم ائمه سخن بگويد فرمايش مرحوم شيخ انصاري در کتاب «طهارت» اين است: «تعالي الله و تعالوا عن ذلک».[21] اصل شبهه اين است که در جريان کُر دو راه است: يکي راه وزن است و يکي راه حجم، برخي اشکال کردند که اين سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در سه وجب و نيم، اين را ما ارزيابي کرديم با آن وزني که علامت دوم است سنجيديم، ديديم که اينها هماهنگ نيست، آن وزنِ از آب با اين حجمِ از آب هماهنگ نيست مقداري کم و زياد مي‌شود، نمي‌شود کُر را ما دو گونه معرفي بکنيم؟! لغزشي در قلم بعضي از علما هست که ـ معاذالله ـ ممکن است مثلاً اين طور باشد.

مرحوم شيخ انصاري وقتي مي‌خواهد دفاع کند مي‌فرمايد که مبادا کسي در ذهنش بيايد که مثلاً گويندگان توجه نکردند به اختلاف، نه آب‌ها فرق مي‌کند يک آب سنگين است، يک آب سبک است، آب سنگين ممکن است که حجم آن کم باشد وزن آن همان مقدار باشد جبران مي‌شود از راه ديگر، اين مشکل شما است که متوجه نيستيد خيال مي‌کنيد که جميع مياه عالم يک وزن دارد! اين مشکل جهل شما است، مشکل اين روايت نيست. آنجا مرحوم شيخ انصاري که دارد دفاع مي‌کند مي‌گويد مبادا کسي خيال کند که آن مبدأيي که اين دو علامت و ميزان را گفت ـ معاذالله ـ متوجه نبود! «تعالي الله و تعالوا عن ذلک» هم خدا منزه از آن است که نداند هم علي و اولاد علي منزه‌اند از آن که ندانند، اين را مي‌گويند ولايت، خيلي است! «تعالي الله و تعالوا عن ذلک».

ما منتظر بوديم ببينيم مرحوم صاحب جواهر چه وقت اين لغزش را جبران مي‌کند؟ بعد کم‌کم به «صلاة جمعه» و امثال «صلاة جمعه» و اين جاها که رسيديم ديديم که علامت‌هاي تأثير کشف الغطاء پيدا شده است، چون کاشف الغطاء صريحاً اين مطالب را دارد که قرآن از امام بالاتر نيست، امام عِدل قرآن است، اين حرف‌هاي صريح کاشف الغطاء است،[22] صريحاً مي‌گويد قرآن ثقل اکبر است اما از امام بالاتر نيست اين انسان کامل است هر چه در قرآن است او بلد است، عالِم است، آگاه است، قرآن از امام بالاتر نيست، علم امام اين است، اين است، اين است ـ اين بايد کتاب باليني همه ما آخوندها باشد يعني ما که با حوزه کار داريم حالا اگر کسي کار ندارد که کار ندارد، ما اگر کار حوزوي داريم اين بايد کتاب باليني ما باشد ـ در آن جلد سوم دارد اين مطلب بايد روشن باشد که بله قرآن بالاتر از امام نيست امام همه اينها را به اذن خدا مي‌داند مي‌داند مي‌داند مي‌داند! ولي علم غيب سند فقهي نيست، ما حتماً حتماً بايد در جلد دوم کفايه اين را هم خودمان بدانيم هم به دوستان خود هم به شاگران خود بگوييم علم که حجت است علم عادي حجت است اما علم غيب بالاتر از آن است که سند کارهاي فقهي باشد. آن وقت شاهدي که ايشان اقامه مي‌کند همين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که فرمود: «إِنَّمَا»، با «إِنَّمَا» شروع شد، «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»[23] ما خيلي از چيزها را مي‌دانيم. دو آيه يعني دو آيه! اين دو آيه در سوره مبارکه «توبه» است که هر کاري مي‌کني نفس مي‌کشي علي و اولاد علي مي‌دانند: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون﴾.[24] در جريان امام باقر(سلام الله عليه) کسي در زد، کنيزي رفت دم در تا در را باز کند او يک نگاه کرد، وقتي پا را گذاشت درون منزل گفت اجازه هست؟ حضرت در درون اتاق فرمود: «أدْخُلْ‏ لَا أُمَ‏ لَكَ»[25] اي کاش مادر تو را نمي‌زاييد! او دست‌پاچه شد عرض کرد «يا بن رسول الله»! من اين کار را کردم ببينم شما متوجه مي‌شويد يا نمي‌شويد؟ فرمود: «صَدَقْتَ لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا كَمَا تَحْجُبُ أَبْصَارَكُمْ إِذَن‏ لَا فَرْقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فَإِيَّاكَ أَنْ تُعَاوِدَ لِمِثْلِهَا» تو خيال کردي اين ديوار نمي‌گذارد ما پشت ديوار را ببينيم؟ اين چه کاري بود که کردي؟! اين امام است.

با اين آيه چکار مي‌شود کرد؟ فرمود هر کاري مي‌کنيد خدا و پيغمبر و مؤمنين مي‌دانند. ائمه فرمودند منظور از مؤمنين ما هستيم.[26] فرمودند اين علم براي سرپوشي است، براي شهادت «يوم القيامة» است و گاهي مصلحت اقتضا بکند به اين علم عمل مي‌کنند علم غيب برتر از آن است که با آن «فقه» راه‌اندازي شود لذا در مسئله «قضا» حضرت فرمود: «إِنَّمَا» با «إِنَّمَا»! «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان» من در محکمه که نشسته‌ام برابر شاهد و برابر سوگند حکم مي‌کنم ولي اگر کسي زبان‌باز بود، حجّتي را اقامه کرد محکمه را قانع کرد، ما هم به حسب ظاهر به نفع او حکم کرديم، مبادا بگويد من اين کالا را از دست خود پيغمبر گرفتم! «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار»[27] آتش را دارد مي‌برد، من هم مي‌بينم که آتش را دارد مي‌برد. ما اگر با اين علم بخواهيم عمل بکنيم که کسي خلاف و معصيت نمي‌کند آن کسي که مي‌خواهد در بانک اختلاس کند يا نجومي وقتي بداند که وليّ عصر آبروي او را فردا مي‌برد که نمي‌کند، فرمود در اين صورت شما مجبور مي‌شويد اينکه فايده ندارد. حتماً يعني حتماً اين را در بحث «قضا» که روايات آن را صاحب وسائل نقل کرد «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ»، ذيل آن دارد که «قِطْعَةً مِنَ النَّار» اينها را نقل مي‌کنند.[28]

بعد وجود مبارک کاشف الغطاء که خدا او را غريق رحمت کند! اينها از فقهايي هستند که بعد از ائمه واقع پناهگاه ما هستند! دارد که وجود مبارک سيد الشهدا(سلام الله عليه) به تمام جزئيات کربلا و سرزمين آگاه بود قطعه مي‌شود «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاء»[29] همه را مي‌دانست، وجود مبارک امير المؤمنين در جريان شب نوزده ماه مبارک رمضان همه را مي‌دانست، وجود مبارک امام مجتبي جريان کوزه زهر را مي‌دانست، ولي اين علم امانت‌هاي الهي است که موظف نيستند به اين علم عمل کنند. اگر اين درسي بشود و براي همه ما روشن شود آن وقت جريان شهيد جاويد و امثال آن را نداريم، اينها از ضايعات ما است. آن آقايي که اين را نوشت و آن آقايي که جواب داد همه آنها جزء شيعه‌ها بودند، اين طور نبود که ـ خداي ناکرده ـ کسي شيعه نباشد، ولي وقتي که مي‌گويند علم دارد اگر علم داشته باشد چرا اين کار را مي‌کند؟! او بايد بداند که نه خير علم دارد خود آنها فرمودند اين علم معيار نيست.

در اينجا وجود مبارک امام کاظم(سلام الله عليه) برابر اين مي‌فرمايد ما به علم غيب خود که عمل نمي‌کنيم! برابر عادت اين است اين شخصي که مي‌گويد از نُه ماه بگذرد، نه عادت اين طور نيست. غرض اين است که «فَإِنَّهَا ادَّعَتِ الْحَمْلَ بَعْدَ تِسْعَةِ أَشْهُرٍ قَالَ ع إِنَّمَا الْحَمْلُ تِسْعَةُ أَشْهُر» حالا گاهي علم غيب آنها چيست گاهي دَه ماه بيشتر مي‌شود که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) مي‌فرمايد گاهي دَه ماه هم هست مطلب ديگري است، مگر اينکه ضرورت اقتضا کند خودشان بخواهند فتوا بدهند اين سند فقهي نيست اين در «اصول» ما در بحث «حجيت قطع» بايد بيايد که قطعي سند فقهي و حجت است که قطع عادي برابر علم عادي باشد اما قطع علم غيبي چنين نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 



[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص262 ـ 298.

[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج‌2، ص284.

[3]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج۷، ص ۴۱۸؛ وسائل الشيعة، ج۲۰ ، ص۱۹.

[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌31، ص224.

[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص491.

[6]. وسائل الشيعه، ج27، ص62.

[7]. سوره بقره، آيه223.

[8]. الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية(المحشي ـ سلطان العلماء)، ج‌2، ص134 و 135؛ «رووا أن النبي ص حملت به أمه أيام التشريق و اتفقوا علي أنه ولد في شهر ربيع الأول ...».

[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص439.

[10]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‌5، ص170.

[11]. سوره أحقاف، آيه15.

[12]. سوره بقره، آيه233.

[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص443.

[14]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص491؛ وسائل الشيعة، ج‏21، ص380.

[15]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏6، ص52.

[16]. وسائل الشيعة، ج‏21، ص380.

[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏6، ص52؛ تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏8، ص115.

[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص464؛ وسائل الشيعة، ج‏21، ص381.

[19]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏6، ص102؛ وسائل الشيعة، ج‏21، ص381.

[20]. غزليات حافظ، غزل شماره73؛ «مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز ٭٭٭ ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست».

[21]. كتاب الطهارة(للشيخ الأنصاري)، ج‌1، ص192.

[22]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج‌3، ص452؛ «أنّه أفضل من جميع الكُتب المُنزلة من السماء و من كلام الأنبياء و الأصفياء و ليس بأفضل من النبي صلّي اللّه عليه و آله و سلم و أوصيائه عليهم السلام و إن وجب عليهم تعظيمه و احترامه؛ لأنّه ممّا يلزم علي المملوك و إن قرب من الملك نهاية القرب، تعظيم ما يُنسب إليه من أقوال و عيال و أولاد و بيت و لباس و هكذا؛ لأنّ ذلك تعظيم للمالك».

[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[24]. سوره توبه, آيه105.

[25]. الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص272.

[26]. تفسير القمي، ج‏1، ص304؛ «فِي قَوْلِهِ ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ الْمُؤْمِنُونَ هَاهُنَا الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ ص».

[27]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[28]. وسائل الشيعة، ج‏27، ص232.

[29]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ص61.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق