أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
مرحوم محقق در شرايع همانطوري که ملاحظه فرموديد، در پايان فصل اول نکاح مسئله «خصائص النبي»(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را مطرح کردند؛[1] بعد از ايشان مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در غالب کتابهايشان «خصائص النبي» را طرح کردند و مبسوطتر از تحريري که قبلاً اشاره شد،[2] تذکرهٴ مرحوم علامه است که مرحوم صاحب جواهر[3] هم به آن اشاره کردند و تقريباً نزديک 37 ـ 38 صفحه است که درباره «خصائص النبي» بحث کردند؛ منتها يک بحث مخلوطي است که خودشان هم در تحرير اشاره کردند که بعضي مربوط به نکاح است و بعضي مربوط به غير نکاح، آنکه مربوط به غير نکاح است يا چيزي است که بر آن حضرت واجب است بر ديگران واجب نيست يا چيزي که بر آن حضرت حلال است و براي ديگران حرام يا «بالعکس» يا بعضي از چيزها هست که براي ديگران جايز هست و براي حضرت جايز نيست يا «بالعکس».
مجموع آنچه که مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در تذکره بيان کردند، درباره خصايص نبي است؛[4] اما اين صبغه علمي ندارد؛ يعني بايد يک موضوعي داشته باشد، محمولي داشته باشد و حدّ وسطي داشته باشد كه آدم بتواند برهان اقامه کند؛ اگر کسی خواست پاياننامه يا کتاب علمي بنويسد يا رساله بنويسد، راهش اين است که اين ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[5] را متن قرار بدهد، چون قرآن يک کتاب علمي است؛ حالا گذشته از اينکه معجزه است و موعظه است، حرفي که ميزند برهاني است؛ موضوع دارد، محمول دارد و حدّ وسط دارد، موعظه نيست.
قرآن چند سبک دارد: يک وقتي است که اول يک متني را بيان ميکند، در طول سُوَر و آيات مکي و مدني آن را برهاني ميکند يا براهين فراواني را در يک زمينه به وسيله سورههاي مکي و مدني اقامه ميكند، و در ضمن يك جمله در پايان جمعبندي ميکند و نتيجه ميگيرد؛ اين يک جمله قرآن گاهي متن قبل از شرح است؛ مثل ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾، اين در مکه نازل شد، در اوايل بعثت هم نازل شد، بعد به وسيله آيات و روايات و سُوَر مكي و مدني اين را برهاني کرد؛ اخلاق را تبيين کرد، معارف و معرفت پيغمبر را مشخص کرد؛ آداب را مشخص کرد، ادب پيغمبر را مشخص کرد؛ جنگ و صلح را مشخص کرد، جنگ و صلح پيغمبر را مشخص کرد؛ معاملات و عبادات و رفتارهاي فردي و کلي را مشخص کرد، جريان پيغمبر را بازگو کرد، همه اينها شرح اين متن است؛ يعني ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ متن است و آيات فراواني که درباره سيره حضرت است، شرح آن است. گاهي آيات فراواني درباره موضوعي مطرح ميشود، آن وقت در پايان و در اواخر سُوَر مدني نتيجه آن ذکر ميشود که اين نتيجه آن امور فراوان است، پس گاهي اجمال قبل از تفصيل است، و گاهي تفصيل قبل از اجمال.
آنچه که مرحوم علامه آورد، پراکنده است، يک کتاب علمي نيست؛ اما گر کسي بخواهد «خصائص النبي» را بگويد، يکي از خصايص اين است که داراي خُلق عظيم است؛ خُلق را بايد معنا کند، آنچه که حضرت در جاهليت قبل از بعثت داشت را مشخص کند، بعد از بعثت و قبل از هجرت داشت را مشخص کند، آن وقتي که به حکومت رسيده است و قدرت مرکزي و سياست پيدا کرده است، خصيصه را مشخص کند تا بشود کتاب علمي؛ مثلاً دارد که يکي از خصايص آن حضرت، ادب در گفتار بود. قبل از اينکه به مقام شامخ نبوت برسد. ـ آن روز بردهداري رسم بود، هر کسي ميگفت اين «عبد» من است يا آن «أمه» من است، اين نزد مردم بد نبود، چون در بازار يک چيز رايجي بود، ميرفتند ميگفتند: «عبد» داري يا «أمه» داري؟ «عبد» خريدم يا «أمه» خريدم، فرهنگ رسمي جاهليت خريد و فروش «عبد» و «أمه» بود. ـ حضرت در همان روزگار هرگز زبان باز نکرده بود، لب باز نکرده بود به يک «عبد» بگويد «عبد» به يک «أمه» بگويد «أمه»، هميشه ميفرمود «فتي» و «فتاة».[6] فارسي هرگز به عظمت عربي نيست، ما در فارسي خيلي کم داريم کلماتي که بتواند پابهپاي عربي برود، ما کودک، نوجوان، جوان، ميانسال، سالمند و پير داريم؛ اما جوان را بخواهيم بگوييم تو جوانمرد هستي، ناچاريم دو کلمه را کنار هم ضميمه بکنيم تا بگوييم تو جوانمردي؛ اما عرب همان يک کلمه را دارد و ميگويد تو جوانمردي، به او ميگويد «فتي». اگر خواست بگويد تو جواني ميگويد «شاب»، اگر خواست بگويد تو جوانمردي ميگفت «فتي»، ديگر دو کلمه لازم نيست؛ فتوّت و جوانمردي با کلمه بسيط ادا ميشود. وجود مبارک حضرت در جاهليت به هيچ «عبدي» نميگفت غلام، ميگفت «فتي» و به هيچ کنيزي هم نميگفت «أمه»، ميگفت «فتاة»، اينها جزء خصايص آن حضرت است. بنابراين اگر کسي خواست پاياننامه يا رساله بنويسد بايد علمي بنويسد! اينکه در تذکره است، اينها علمي نيست بلكه پراکنده است؛ ولي ميشود اينها را سامان داد.
در بخش پاياني فرمايشاتي که از جواهر ميخوانديم، به اين قسمت رسيديم که يکي از خصايص حضرت اين است که نماز «تَطَوُّع» او نشسته و ايستاده يکسان است، اين را صاحب جواهر داشتند. در نماز «تَطَوُّع»، نماز مستحبي و نافله، ديگران هم بدون عذر ميتوانند نشسته بخوانند؛ اما مستحضريد اگر کسي بدون عذر نماز نافله را نشسته خواند، دو رکعت او يک رکعت حساب ميشود و آنکه جزء خصايص حضرت است، اين است که دو رکعت ايشان همان دو رکعت حساب ميشود. پس «تَطَوُّع» حضرت که قائد و قائم او يکسان است؛ يعني بدون عذر، اگر حضرت نماز نافله را نشسته بخواند، مثل آن است که ايستاده خوانده است، دو رکعت او همان دو رکعت است، ديگر دو رکعت ايشان يک رکعت نيست.
اين خصايص هم بحث تفسيري در آن است، هم بحث روايي در آن هست، هم بحث اخلاقي در آن هست و هم اينكه انسان نسبت به رهبر دين، بيش از گذشته آشنا ميشود و هم ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[7] روشن ميشود، ما تا ندانيم حضرت چه کارهايي ميکرد، چگونه ميتوانيم به حضرت تأسي کنيم؟ آن بخشهايي که مختص به حضرت است، بخشهاي فقهي دارد که مخصوص اوست، وگرنه ميشود به او نزديک شد. در «خصائص النبي» لازم نيست که بحث فقهي در آن رسالهها مشخص بشود، سيرهٴ پيامبر که باشد بعضي از چيزها جزء مختصات آن حضرت است و بر ديگران جايز نيست، بعضي از امور است که ديگران به آن دسترسي ندارند، اين راه را کمتر رفتند يا مقدورشان نيست كه ادراک بکنند. پس اينکه فرمود «تَطَوُّع» حضرت «قائداً» و «قائماً» يکسان است، گرچه براي غير حضرت، نماز نافله بدون عذر، نشسته جايز است؛ اما دو رکعت يک رکعت حساب ميشود.
يکي از خصايص آن حضرت اين است كه گفتند صدا را نبايد در محضر او بلند کرد که ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾؛ اين يک ادبي است که اگر کسي ناآشنا باشد، در حَرَمها که رفته اينطور بلند زيارت بخواند و اينطور بلند صلوات بفرستد، ديگر مواظب است و هرگز اين کار را نميکند، بلكه آرام آرام و باادب زيارتنامه ميخواند، باادب صلوات ميفرستد و باادب ذکر ميگويد، اينطور داد بکشد! فرمود: ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾،[8] اينها را مرحوم علامه در «خصائص النبي» ذکر کرده است.
يکي از چيزهايي که جزء مختصات آن حضرت است، اين است که ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾؛[9] شما وقتي ميخواهيد حضرت را صدا بزنيد ـ ديگران نام خاص خودشان را دارند زيد، عمرو، بکر را به اسم صدا ميزنيد ـ حضرت را بگوييد «يا ايها النبي»، «يا ايها الرسول» اينطور صدا بزنيد! به اسم حضرت، حضرت را نخوانيد! خواندن وجود مبارک حضرت، مثل خواندن افراد عادي نيست؛ آن هم يک خصيصهاي است که مرحوم علامه به آن اشاره کردند که آن را هم ميخوانيم. پس اگر کسي خواست؛ در زمان آن حضرت، حضرت را خطاب کند، بگويد: «يا ايها النبي»، «يا ايها الرسول»؛ اما «يا فلان» «يا فلان» مناسب نيست: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً﴾، اين كلام در بخشهاي از سورهٴ مبارکه «نور» هست.
در اين قسمت فرمود به اينکه او را ﴿مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾[10] صدا نزنيد؛ عربها اينطور بودند، مخصوصاً آن روزهايي که در و پيکري براي غالب خانهها نبود، قبل از چند قدمي خانه که برسند به منزل حضرت، از دور صدا ميزدند که او را نخوانيد: ﴿مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾، از پشت ديوار و پشت در حضرت را نخوانيد. يک وقت سخن در اين است که حضرت را به چه نامي بخوانيد؟ اين را آن آيه ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ ميگويد، يك وقت است كه چه وقت بخوانيد؟ کجا بخوانيد؟ در حضور حضرت نام مبارک حضرت را نبريد و بگوييد «يا ايها النبي»، آن خصيصهٴ ديگري است. فرمود: شما او را ﴿مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾ نخوانيد، معمولاً در سبکهاي جاهلي بود، الآن هم کم و بيش در منطقههاي دورافتاده هست که صاحبخانه را از پشت خانه صدا ميزنند، بدون اينکه بروند دم در، در بزنند؛ فرمود اين کار را نکنيد. همين عرب جاهلي که از پشت خانه و فاصله دور حضرت را به اسم صدا ميزدند، آيه سوره «حجرات» آمده که او را نخوانيد ﴿مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾، آنقدر مؤدّب شدند و به جايي رسيدند که وقتي نزديک درِ منزل حضرت بشوند، به جاي اينکه در بزنند يا به جاي اينکه با دست در بزنند، «کَانُوا يَدُقُّونَ بَابَهُ بِأَظافِيْرِهِم»؛ با ناخن در ميزدند نه با دست، از بس مؤدّب شدند و فهميدند اينجا چه خبراست! همينهايي که از فاصلههاي دور ﴿مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾ داد ميزدند و حضرت را ميخواندند، رسيد به جايي که اينها در را نميکوبيدند، دست هم نميزدند، «يَدُقُّونَ بَابَهُ بِأَظافِيْرِهِم» با ناخن، از بس مؤدّب شدند![11] اينها ممکن است که براي ديگران حرام نباشد و اينها حکم تنزيهي باشد؛ اما به هر حال حرمت اين حريم را گفتند شما اينطور حفظ کنيد.
مرحوم علامه در تذکره اين دو مطلب را از هم جدا کرده، برخلاف آنچه که مرحوم شهيد در مسالک[12] يا صاحب جواهر بيان کردند؛ ايشان فرمودند که «کان لا ينتقض وضوئه بالنوم و به قال الشافعيه»؛[13] وضوي حضرت با خواب نقض نميشد، اگر اين ثابت شود، حکم تعبدي است؛ اما برهان مسئله «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»[14] نيست، آن را اينجا نکردند، و آن را به عنوان يک خصيصه ديگر که من در عالم خواب گرچه چشم من خواب رفته است، ولي قلبم بيدار است و ميفهمم که در عالَم چه خبر است، آن را جداي از اين ذکر کردند؛ اما آنکه در مسالک شهيد آمده را کنار اين ذکر کردند و خيال کردند به اينکه عدم نقض «نوم» براي آن است که «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي» اين را مرحوم شهيد در مسالک به صورت شفّاف فتوا داد، مرحوم صاحب جواهر به صورت «قيل» ياد کرده است. اما مرحوم علامه در تذکره مشخص کرد که اينها دو مسئله و دو باب است و ارتباطي با هم ندارند. آن «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»، جزء کرامات آن حضرت است و اين جزء احکام فقهي است.
مطلب بعدي که مرحوم علامه در تذکره ذکر کردند، همان نام بردن حضرت است که فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ﴾ که در طليعه بحث اگر نظر شريفتان باشد، اينجا اشاره شد که قرآن کريم، هرگز نام مبارک حضرت را به اسم مخاطب قرار نداد. مرحوم علامه فرمود: «ناد الله تعالی الأنبياء و حکي عنهم باسمائهم» در دو بخش قرآن کريم نام مبارک انبيا(عليهم السلام) را برد يا در خطاب که فرمود «يا ابراهيم، يا موسي، يا عيسي» و مانند آن، يا نه فرمود موسي چنين گفت، عيسي چنين گفت، ابراهيم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) چنين گفت؛ ولي درباره پيامبر خصيصيهاي را که قائل شد اين است: «الخامس و عشرون»، «ناد اللّه تعالى الانبياء و حكی عنهم باسمائهم فقال تعالى ﴿يُوسُفُ أَعْرِضْ﴾،[15] ﴿أَنْ يٰا إِبْرٰاهِيمُ﴾،[16] ﴿يَا نُوحُ﴾[17]»؛ اما «و ميز نبينا بالنداء بالقابه الشريفه فقال تعالي: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[18] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾،[19] ﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾،[20] ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾،[21] هرگز نام مبارک حضرت را نبرد تا او را منادي قرار بدهد. «و لم يذکر اسمه في القرآن إلا في أربعة مواضع»، در آن چهار جا که نام مبارک حضرت را برد، براي اينکه بگويد او «رسول الله» است و اگر اسم او را نميبُرد، معلوم نبود اين کلمه «رسول الله» و اين لقب «رسول الله» وصف کيست و محمول کيست؟ «و لم يذکر اسمه في القرآن إلا في أربعة مواضع» که «شهد له فيها بالرسالة» در اين «أربعة مواضع»، «لإفتقار الشهادة إلي ذکر اسمه»، آنجا چون ميخواست بگويد پيغمبر است بايد بگويد که چه کسي پيغمبر است، آنجا هيچ چاره نبود مگر اينکه اسم حضرت را ببرد. ذات اقدس الهي اگر بخواهد بگويد اين آقا پيغمبر است، بايد اسم او را ببرد! اينجا چون هيچ چاره نبود، اسم حضرت را برد؛ اما آنجا که چاره دارد، دارد ندا ميکند به جاي اينکه بگويد «يا احمد»، ميگويد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه اشتباه نشود. درباره ائمه(عليهم السلام) اينطور نيست و درباره رسول خدا هم معمولاً همان «يا رسول الله» است. در نماز هم اول نام مبارک حضرت است، بعد شهادت و رسالت است. فرمود «و لم يذکر اسمه في القرآن إلا في أربعة مواضع» که «شهد له فيها بالرساله»، خدا اگر بخواهد بگويد اين آقا پيغمبر است بايد اسم او را ببرد که معلوم بشود چه کسي پيغمبر است، «لافتقار الشهادة إلي ذکر اسمه» اگر بخواهد بگويد اين رسول من است، بايد اسم او را ببرد. آنگاه در اين چند جا «فقال ﴿مُحَمَّدٌ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رَّسُولُ اللَّهِ﴾،[22] ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَ لكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾،[23] ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ﴾ بر آن حضرت، ﴿وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ﴾،[24] يا ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي﴾[25] که اسم شريف او احمد (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است در اين چهار جا که سخن از شهادت به رسالت است، بايد اسمش را ببرد، وگرنه در آن مواردي که ندا هست، هرگز کاري که ذات اقدس الهي با انبياي ديگر کرد و گفت: «يا ابراهيم، يا موسي، يا عيسي»، نسبت به وجود مبارک پيغمبر نکرد و اسم آن حضرت را نبرد، فقط ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ و مانند آن را ذکر كرده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله حضور مردم نيست، آن هم نامي که مخصوص اوست، «هو الذي سمّي» در زمين «بکذا» و «في السَّمَاءِ بِأَحْمَد»، آنجا حضور کسي نيست، آنجا لقب دادن و جا براي ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ و ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ نيست.
يکي از خصايص آن حضرت را که ذکر ميکنند، اين است که «يجب علي المصلي إذا دعاه اين يجيبه و لاتبطل صلاته»؛ اين منابعي که ذکر شده است، غالباً از منابع اهل سنّت است، اين جزء غُرَر آن خصايص حضرت است، اين را در روايات ما هم قبلاً ديديم. وجود مبارک پيغمبر کسي را كه داشت نماز ميخواند را صدا زد، اين آقا که داشت نماز ميخواند جواب نداد و نماز خود را تمام کرد و رفت خدمت حضرت، حضرت فرمود: من صدا زدم چرا جواب ندادي؟ عرض کرد: من داشتم نماز ميخواندم؛ فرمود مگر نشنيدي که خدا در قرآن، در سوره «انفال» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؟[26] ميخواستي نماز خود را قطع کني، خيال کردي که حرف من با حرف ديگران يکي است؟ اين اگر ثابت بشود معلوم ميشود که حضرت خيلي حساب ديگري دارد. فرمود جواب مرا بدهی و نماز را قطع بکني که حرام نيست، چه واجب چه مستحب، وقتي پيغمبر گفت «يا زيد!»، بايد بگويي بله! اين حديث اگر در غير نماز مستحب در روايات ما ثابت بشود خيلي عجيب است!
پرسش: ...
پاسخ: بله حاجت مؤمن چيز ديگري است؛ اما صدا زد آدم ميگويد بله! در اثناي طواف آدم ميتواند حاجت مؤمن را برآورده کند و قطع طواف هم برخلاف قطع صلات حرام نيست، قطع صلات جزء محرّمات است. در قطع طواف مثل اينكه كسي طواف را شروع کرده، شوط اول و شوط دوم بعد قطع ميکند، اينطور نيست كه حرام باشد، اما قطع نماز حرام است. آن شخص هم گفت من داشتم نماز ميخواندم، فرمود مگر نشنيدي خدا در قرآن فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؟ اين خيلي با آن احکام فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: مستحبات که اختصاصي به پيغمبر ندارد و جزء خصايص نبي نيست، نماز مستحب را آدم ميتواند قطع کند، بدون اينکه ديگري هم صدا بزند! آدم ميتواند رفع «يد» کند. در اجابت دعاي مؤمن يک فضيلت ديگري است؛ اما نماز مستحب را آدم عالماً عامداً و بدون عذر هم ميتواند قطع کند. اينکه آن را جزء خصايص حضرت قرار دادند، معلوم ميشود که نماز واجب را ميخواهند بگويند؛ ولي غالب منابعي که ذکر شده است، منابع اهل سنّت است. در بعضي از موارد هم روايتهايي از منابع ما هم آمده است؛ ولي غالب اين يا سنن ابن ماجه است يا سنن بيهقي است و مانند آن، منابع زيادی از اهل سنّت است اينجا ذکر شده است؛[27] البته اگر روايتي از طريق آنها باشد و از طريق موثق باشد حجّت است، شرط آن عدالت نيست، از طريق فطحيها را هم ملاحظه فرموديد كه روايت اينها هم موثق ميشود. «خُذُوا مَا رَووا» همين است «وَ دَعَوا مَا رَؤوا».[28] اينجا فرمود: «يجب علي المصلّي». بنابراين دو خصيصه است: يکي اينکه نماز واجب را ميشود قطع کرد، ديگر اينکه واجب است قطع بکنيم. در جريان طواف که در حال عادي طواف قطع ميشود؛ اما اگر براي قضاي حاجت مؤمن باشد، بر آدم واجب نيست که طواف را قطع کند و برود نياز مؤمن را برطرف کند; بعد از طواف ميرود؛ اما آنجا تعبير مرحوم علامه اين است که «يجب علي المصلي إذا دعاه أن يجيبه»، اين اگر با منابع فقهي ما هماهنگ باشد جزء برترين و برجستهترين خصايص است. آنکه ما ديديم در روايات ما، استدلال حضرت است به آيه سوره «انفال»؛ وقتي اين شخص گفت من داشتم نماز ميخواندم، فرمود: مگر آيه سوره «انفال» را نشنيدي؟ ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، اين مقام خيلي اوج دارد.
«و لاتبطل صلاته»؛ حالا اين «لاتبطل صلاته» يک مطلب ديگر است، سه حکم شد. آدم نماز را قطع ميکند، فرمايش حضرت را گوش ميدهد و بقيه نماز را هم ميخواند؛ هر سه بايد ثابت بشود که اين نماز واجب را ميشود قطع کرد، يک؛ و قطع آن واجب است نه جايز، دو؛ و نماز باطل نميشود، سه؛ سه حکم شرعي اينجا درميآيد: در نماز واجب اين حکم هست، قطع آن تکليفاً واجب است و نماز باطل نميشود وضعاً، اين سه مسئله عميق فقهي است كه بايد ثابت بشود. فرمايش علامه اين است: «يجب علي المصلي إذا دعاه أن يجيبه و لاتبطل صلاته». بنابراين قطع نماز مستحب که براي ديگران هم هست و جزء خصايص نيست؛ قطع نماز واجب جايز نيست، مگر براي حضرت و آن قطع کردن هم باعث بطلان نميشود.
خصيصهٴ ديگري که ايشان ذکر کردند، اين است که حضرت فرمود: «سَمُّوا بِاسْمِي وَ لَا تُكَنُّوا بِكُنْيَتِي»؛[29] حضرت فرمود: ميتوانيد نام مرا براي خود و فرزندانتان انتخاب بکنيد که الآن بيشترين نام در بين مسلمانها، نام مبارک حضرت است، بعد نام مبارک حضرت امير و حضرت زهرا(سلام الله عليهما) است. فرمود: به کنيه من کسي مکنّي نشود. کنيه آن حضرت «أبا القاسم» است, در حالي که مرحوم علامه در تبصره دارد که از ديرزمان تا حالا خيلي از افرادند که به «أبا القاسم» مکنّي يا مسمّا هستند. بعد ميفرمايد که شافعي گفت که «ليس لأحد أن يکنّي بأبی القاسم»، چه اينکه اسم او اسم حضرت باشد يا نباشد. «و منهم من حمله علي کراهة جمع بين الإسم و الکنية و جوّز الإفراد»؛ گفت اگر تنها کسي اسم و کنيه او «أبا القاسم» بشود عيب ندارد؛ اما جمع بين نام مباک حضرت و کنيه جايز نيست، مرحوم علامه ميفرمايد: «و هو الوجه» اين قابل قبول هست؛ اما کسي اسم يا کنيه خود را «أبا القاسم» قرار نداده اين درست نيست، «لأن الناس لم يزال يکنّوا بکنيته(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فی جميع اعصار من غير انکار»[30] هيچ کس هم اعتراض نميکرد چرا اسم يا کنيه خود را «ابا القاسم» گذاشتي!؟ پس معلوم ميشود منظور حضرت جمع بين اين دو کار است, اين دو چيز را با هم جمع بکنند.
در نماز هم ميدانيد که سلام نماز را باطل ميکند؛ ولي فرمود: «يخاطبه المصلی بقوله السلام عليک أيها النبي و رحمة الله و برکاته و لايخاطب ساير الناس» اين جزء خصايص حضرت است، سلام نماز را باطل ميکند سلام نه دعاست, نه ذکر است, نه نماز، کلام آدمي است، يک تحيت است. اگر کسي به يک مؤمن در نماز، عامداً سلام بکند نمازش باطل است چون حرف زده است. يک وقت است که ميگويد «صلّي الله عليک», اين «صلي الله عليک» دعاست؛ اما «سلام عليک»، اين «سلام عليک» کلام آدمي است, يک ادب و احترام مردمي است; اين نه تحيت الهي است, نه ذکر الهي است, نه قرآن است و نه دعاست, هيچ چيزي نيست, بلکه کلام آدمي است, چون کلام آدمي است نماز را باطل ميکند. سلام عمدي نماز را باطل ميکند, چون مثل کلام آدمي است, يک کسي میگويد آقا! در را ببند، نماز او باطل ميشود، يک کسي به يک آقايي سلام بکند نماز او باطل ميشود؛ اما جزء خصيصه حضرت است که نماز باطل نميشود، «السلام عليک» اين کلام آدمي است اينکه دعا نيست, قرآن و ذکر نيست, کلام آدمي است; لذا اين جزء خصايص حضرت است که انسان در نماز اين را ميگويد و نماز باطل نميشود «يخاطبه المصلي بقوله السلام عليک أيها النبي»، تا اينجا کلام آدمي است؛ اما «و رحمة الله و برکاته» اين ديگر دعاست؛ ولي «و لاتخاطب ساير الناس».[31]
«الثالث و العشرون يحرم علي غيره رفع صوته علي صوت النبي» که خوانده شد، «يحرم علي غيره مناداة من وراء الحجرات»، اين هم گفته شد که در سوره مبارکه «حجرات» است[32] و بخشي از اينها ممکن است در اثناء مطرح نشده باشد که اين را ـ إن شاء الله ـ ملاحظه بفرماييد.
حالا چون روز چهارشنبه است بقيه آن روايات نوراني نماز شب را بخوانيم. مستحضريد که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد هشت وسايل الشيعه در باب 39، 41 روايت در فضيلت نماز شب ذکر کردند و در باب چهل، سيزده روايت در نقص ترک «صلاة الليل»، کراهت ترک «صلاة الليل» و حزازت ترک «صلاة الليل» که قسمت مهم آنها تا حدودي خوانده شد.
روايت بيست و چهارم که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام ارتحال به ابيذر فرمودند: «يَا أَبَا ذَرٍّ! احْفَظْ وَصِيَّةَ نَبِيِّكَ تَنْفَعْكَ مَنْ خُتِمَ لَهُ بِقِيَامِ اللَّيْلِ ثُمَّ مَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ».[33]
روايت بيست و پنجم «فِي حَدِيثِ الْمَنَاهِي» است که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «مَا زَالَ جَبْرَئِيلُ يُوصِينِي بِقِيَامِ اللَّيْلِ حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّ خِيَارَ أُمَّتِي لَنْ يَنَامُوا»؛[34] از بس جبرئيل مرا به نماز شب سفارش ميکرد، من ديگر فکر ميکردم امت من ديگر شب را نميخوابند؛ يعني حتماً نماز شب را ميخوانند.
روايت بيست و ششم اين باب «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ﴾[35]»؛ يعني مؤمنان کساني هستند که تا صبح چسبيده به «مضجع»، رختخواب و خوابگاه باشند نيست، تجافي ميکنند و پا ميشوند از رختخواب: ﴿تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ﴾ إِلَي أَنْ قَالَ: قال أُنْزِلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عَلَيْهِ السَّلَام) وَ أَتْبَاعِهِ مِنْ شِيعَتِنَا يَنَامُونَ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ فَإِذَا ذَهَبَ ثُلُثَا اللَّيْلِ» دو سوم شب رفت، «أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ فَزِعُوا إِلَی رَبِّهِمْ رَاغِبِينَ رَاهِبِينَ طَامِعِينَ فِيمَا عِنْدَهُ فَذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ لِنَبِيِّهِ(صَلَّي اللُه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ أَخْبَرَهُ بِمَا أَعْطَاهُمْ وَ أَنَّهُ أَسْكَنَهُمْ فِي جِوَارِهِ أَدْخَلَهُمْ جَنَّتَهُ وَ آمَنَ خَوْفَهُمْ وَ آمَنَ رَوْعَتَهُمْ».[36]
در طليعه اين قسمت فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾؛[37] اصلاً نميدانند که آنجا چه خبر است؟ در بهشت هر چه انسان بخواهد هست: ﴿لَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾؛[38] اما در بهشت خيلي چيزهاست که آدم نميخواهد، نميخواهد يعني نميفهمد تا بخواهد! «فهاهنا امران»: يکي اينكه تا آنجا که قلمرو فهم انسان آنجا هست، خيلي از چيزهاست که آنجا اصلاً نميفهمد که اين چيست تا بخواهد! لذا فرمود حواستان جمع باشد، ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾ هر چه بخواهيد هست، ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾؛[39] چيزهايي هم هست که اصلاً شما نميخواهيد، براي اينکه نميفهميد تا بخواهيد، بگوييد خدايا به ما فلان چيز بده؟ آن را نميدانيد که چيست! هيچ کشاورزي, هيچ دامداري در تمام مدت عمر آيا آرزو ميکرد که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم؟ اصلاً نميداند شيخ طوسي چه کسی هست و نسخه تهذيب چيست، او چنين آرزويي ندارد! يا نسخه خطي نوشته مرحوم شيخ مفيد را من داشته باشم؟ اصلاً نميداند که چيست تا بخواهد! هر چه بشر بخواهد آنجا هست. خيلي از چيزهاست که بشر نميفهمد تا بخواهد؛ لذا ـ اين نکرده در سياق نفي است ـ فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾، ما چه ميدانيم كه آنجا چه خبر است و هر چه هم كه به اجمال بخواهيم در حوزه همان آرزوها و ادراکات ماست؛ فرمود تا اينجا درست است ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ﴾، اين قلمرو اول؛ ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾. در اين ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ که مربوط به همين نماز شب است، اين است که ﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ﴾.
در روايت 27 که مرحوم صدوق در خصال نقل کرد اين است که «جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَی النَّبِيِّ(صَلَّي اللُه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فَقَالَ» اسم مبارک حضرت را برد و گفت: «عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ»؛ هر که را ميخواهي دوست داشته باشي، دوست داشته باش؛ ولي بالأخره آن را رها ميکني. مشکل اساسي ما اين است که ما چيزهايي را دوست داريم و آنها را رها ميکنيم و محبوب را هم رها ميکنيم؛ ولي حبّ که دست ما نيست تا رها بکنيم! آن وقت درد ما از همان جا شروع ميشود. اين معتادها را که ميگيرند چرا دادشان بلند است؟ براي اينکه وابسته به مواد هستند، اين مواد را از اينها ميگيرند، اعتياد در آنجا هست و درد شروع ميشود. محبوب را از آدم ميگيرند، محبّت ميماند كه درد شروع ميشود، اين فشار مرگ است! اگر محبوب را گرفتند محبّت را هم بگيرند كه آدم راحت است. فرمود هر که را ميخواهي دوست داشته باشي، دوست داشته باش؛ ولي اين دوست داشتن گرفتارت ميکند، براي اينکه حبّ بدون محبوب اول درد است، اعتياد بدون مواد اول درد است. فرمود حواست جمع باشد، چيزي را دوست داشته باش که از تو نگيرند، «أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ الرَّجُلِ قِيَامُهُ بِاللَّيْلِ وَ عِزُّهُ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ»؛[40] بينيازي از مردم! اين توحيد چقدر شيرين است! آنچه كه دست ديگري است، آن را هم كه خدا داد! درست است كه قرآن فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ﴾؛[41] اما عزّت مؤمن در بينيازي است، خودکفايي است، البته فرقي نميکند. انسان تلاش و کوشش خودش را بکند، يک ملت وقتي عزيز است که از شرق و غرب بينياز باشد، معناي خودکفايي و اشتغال همين است! ملت وقتي عزيز است که از بيگانه بينياز باشد.
همين روايت را «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ» در «كِتَابِ الزُّهْدِ» نقل کرده است.[42]
در روايت بيست و هشتم ابن عباس ميگويد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «أَشْرَافُ أُمَّتِي حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَ أَصْحَابُ اللَّيْلِ».[43]
روايت بيست و نهم اين است که باز ابن عباس از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند: «مَنْ رُزِقَ صَلَاةَ اللَّيْلِ مِنْ عَبْدٍ أَوْ أَمَةٍ قَامَ لِلَّهِ(عَزَّ وَ جَلَّ) مُخْلِصاً فَتَوَضَّأَ وُضُوءاً سَابِغاً»، «سبغ» يعني شاداب؛ «مَن أَسْبَغَ وُضوءَه»[44] با «سين و غين» يعني وضوي شاداب گرفتن. «وَ صَلَّی لِلَّهِ(عَزَّ وَ جَلَّ) بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ قَلْبٍ سَلِيمٍ وَ بَدَنٍ خَاشِعٍ وَ عَيْنٍ دَامِعَةٍ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَی خَلْفَهُ تِسْعَةَ صُفُوفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فِي كُلِّ صَفٍّ مَا لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا اللَّهُ(سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي) أَحَدُ طَرَفَيْ كُلِّ صَفٍّ بِالْمَشْرِقِ وَ الْآخَرُ بِالْمَغْرِبِ قَالَ فَإِذَا فَرَغَ كَتَبَ اللَّهُ(عَزَّ وَ جَلَّ) لَهُ بِعَدَدِهِمْ دَرَجَاتٍ».[45] اين چه مقامي است؟!
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»
[1]. تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص565.
[2]. تحرير الأحكام الشرعية علی مذهب الإمامية (ط ـ الحديثة)، ج3، ص417.
[3]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج29، ص128.
[4]. تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص565 ـ 568.
[5]. سوره قلم، آيه4.
[6]. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج3، ص170؛ «عَنِ النَّبِيِّ(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) : لَا يَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ عَبْدِي وَ أَمَتِي وَ لَکِنْ لِيَقُلْ فَتَايَ وَ فَتَاتِي».
[7]. سوره احزاب، آيه21.
[8]. سوره حجرات، آيه2.
[9]. سوره نور، آيه63.
[10]. سوره حجرات، آيه3.
[11]. البدايه و النهايه، ج3، ص221؛ ««وَ فِي تَارِيخِ الْبُخَارِيِّ أَنَّ بَابَهُ عليه السلام كَانَ يُقْرَعُ بِالْأَظَافِيرِ فَدَلَّ عَلَی أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِأَبْوَابِهِ حَلَقٌ».
[12]. مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص77 و 78.
[13]. تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص567.
[14]. مصباح الشريعة، ص44.
[15]. سوره يوسف، آيه29.
[16]. سوره صافات، آيه104.
[17]. سوره هود، آيه32 و 46.
[18]. سوره انفال، آيه64 و 65.
[19]. سوره مائده، آيه41 و 67
[20]. سوره مزمل، آيه1.
[21]. سوره مدثر، آيه1.
[22]. سوره فتح، آيه29.
[23]. سوره احزاب، آيه40.
[24]. سوره محمد، آيه2.
[25]. سوره صف، آيه6.
[26] . سوره انفال، آيه24.
[27] . أحکام القران, ج2, ص846.
[28] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص542.
[29] . مناقب آل ابی طالب عليهم السلام(لابن شهر آشوب)، ج1، ص233.
[30] . تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص568.
[31] . تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص568.
[32] .سوره حجرات, آيه4.
[33] . وسائل الشيعة، ج8، ص154.
[34] . وسائل الشيعة، ج8، ص154.
[35] . سوره سجده، آيه16.
[36] . وسائل الشيعة، ج8، ص154.
[37] . سوره انفال، آيه24.
[38] . سوره نحل، آيه57.
[39] . سوره ق، آيه35.
[40] . وسائل الشيعة، ج8، ص154 و 155.
[41] . سوره منافقون، آيه8.
[42] . الزهد، النص، ص79.
[43] . وسائل الشيعة، ج8، ص155.
[44] . المحاسن، ج1، ص11؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللُه عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحْسَنَ صَلَاتَهُ وَ أَدَّى زَكَاتَهُ وَ كَفَّ غَضَبَهُ وَ سَجَنَ لِسَانَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَ أَدَّى النَّصِيحَةَ لِأَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقَائِقَ الْإِيمَانِ وَ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَه».
[45] . وسائل الشيعة، ج8، ص155 و 156.