أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
بيان مرحوم علامه در تذکره اين است که دأب علما(رضوان الله عليهم) بر اين ميباشد که در کتاب نکاح «خصائص النبي» را ذکر ميکنند،[1] چون بخش قابل توجهي از اين خصايص مربوط به نکاح است و خصايص فراواني را هم ذکر کردند که محققان بعدي مثل شهيد ثاني در مسالک[2] و بعدها هم مرحوم صاحب جواهر،[3] برابر تذکره مرحوم علامه اين خصايص را مطرح کردند. اصل اولي و قاعده هم براساس اشتراک تکليف اين است که اگر حضرت حرف و قولي را فرمودند يا کاري را انجام دادند، چون أسوه هستند، مشترک بين همه مکلفان است «الا ما خرج بالدليل» و همچنين اگر آيهاي در قرآن آن حضرت را به انجام يک کاري يا ترک يک کاري مخاطب قرار داد آن هم مشترک بين آن حضرت و امت است «الا ما خرج بالدليل». پس اصل اولي اشتراک است، خصيصه بودن احتياج به برهان دارد. غالب خصايصي که مرحوم علامه در تذکره ذکر کردند ـ که بيش از هفتاد خصيصه است ـ به همين مسايل فقهي و امثال آن برميگردد؛ اما آن خصايص کلامي و بالاتر از کلام، کمتر در فرمايشات مرحوم علامه است؛ يعني چون بحث فقهي ندارند آن را ذکر کردند. مرحوم شهيد ثاني در مسالک اين کار را کرده، بعد محروم صاحب جواهر هم وفاقاً «لشهيد الثاني» به همان ترتيب بخشي از فرمايشات مرحوم علامه در تذکره را ذکر کردند که ما مقداري از آن بيانات آنها را در بحثهاي قبل مطرح کرديم و بقيه هم ـ إن شاء الله ـ امروز مطرح ميشود. فرمودند يکي از آن خصايص آن حضرت اين است که «بأن يأخذ الطعام و الشراب من المالک و إن اضطر اليهما»؛[4] اگر کسي غذا يا آبي در دست اوست و او خود نيازمند است، حضرت ميتواند از او بگيرد. براساس اينکه وجود حضرت اهم از ديگران است، حفظ او بر ديگران واجب است و ديگران اگر چنانچه رحلت کردند بدل دارند؛ ولي اگر حضرت رحلت کند بدلي ندارد. يکي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه بعد از رحلت آن حضرت اين است که «لَقَد انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوتِ غَيْرِکَ»؛[5] عرض کرد يا رسول خدا! بعد از رحلت شما آن فيض ويژه از آسمان ديگر قطع شد که با مرگ هيچ پيامبري اينچنين قطع نميشد، چون اگر پيامبري قبلاً رحلت کرده بود پيامبر بعدي ميآمد و پيام آسمان را ميرساند؛ اما بعد از شما ديگر شريعتي نيست؛ لذا «لَقَد انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوتِ غَيْرِکَ»، اين جزء خصايص ويژه آن حضرت است؛ لذا اگر صاحب غذا يا صاحب آن آب نياز ضروري هم داشته باشد، ولي وقتي حضرت فرمود، براساس تقديم اهم بر مهم خواسته آن حضرت مقدم است و اهم را بايد بر مهم مقدم بدارد.
پرسش: ...
پاسخ: ممكن بود كه بعضي از احکام بين حضرت و آنها مشترک بشود؛ نظير «سَدَّ الأَبْوَابَ إِلا بَابَهُ»[6] که به آن اشاره ميشود؛ اما اگر چنانچه دليلي نداشته باشيم، اينطور نيست. ميفرمايد به اينکه يک وقت است که يک چيز مشترکي است، آدم أهم را بر مهم مقدم ميدارد؛ نظير «انقاذ غريق»، اما يک وقت است که براي شخص است و خود شخص هم محتاج است، مِلک طلق اوست، اگر ما بخواهيم غصب بکنيم ـ براي اينکه ديگري أهم از اين است ـ دليل ميخواهد؛ اما مشترکات را ميشود براساس تقديم أهم بر مهم عمل کرد؛ اما مختصات افراد را ـ ولو در حال ضرورت که خودش نياز ضروري به آن دارد ـ ما بگوييم چون ديگري أهم از شماست بايد به او بدهيد، اين دليل ميخواهد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اگر ضرورت اقتضا کند که اينها حفظ بشوند، آن جزء خصايص است؛ يعني بايد اين کار را کرد، البته کرامت و عظمت و جلال اينها را در بعضي از اين خصيصهها ذکر ميکنند. در همين سوره مبارکه «انسان» کاري کرد که مثلاً نمونه آن را در اسلام و در جاي ديگر نشنيديم. اينکه فرمود: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾،[7] خصيصه تنها اين نبود که اينها روزه داشتند، روزه نذري بود و بچهها هم در اين کار سهيم بودند كه هنگام افطار سه شب پشت سر هم غذاي خودشان را به مستمند ميدادند، خصيصه تنها در اين نيست، بلكه خصيصه در اين است که فرمود: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ﴾، اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به «الله» برميگردد نه به طعام! اينطور نيست که خودشان به طعام علاقمند بودند و با اينکه طعام محبوب آنها بود به غير دادند، وگرنه اين مقام أبرار است. آن مفسّري که ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ را طعام برميگرداند، آن ذوات قدسي را در حدّ أبرار ميشناسد؛ اما وقتي در حدّ مقرّبين بشناسد، اين ضمير به «الله» برميگردد، نه به طعام که مثلاً «علي حبّ الطعام». «علي حبّ الله» طعام و افطاري خود را به چه کسي ميدهند؟ ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً﴾، مسکين و يتيم را ميفهميم، اسير چه کسي بود در مدينه؟ مسلمان که در مدينه اسير نبود! اينها که در جنگها هم مسلمانها اسير آنها ميشدند و هم مشرکين اسير اينها ميشدند. در مدينه يک مسلمان که اسير نبود! افطاري خودش را به يک مشرک بتپرست کافر نجس ميدهد، اين يک حساب ديگري است! «و يطعمون الطعام علي حبّ الله اسيراً»، اين اصلاً در ذهن کسي نميآيد! اينها را در تذکره و امثال تذکره که شما پيدا نميکنيد، آن کارهاي فقهي را پيدا ميکنيد؛ اگر کسي خواست اين ذوات قدسي را بشناسد، بايد جاي ديگر سر بزند. به هر تقدير فرمود اينها اينطورند که اگر يک وقتي غذاي کسي، آب کسي كه براي خود اوست، مِلک شخصي اوست و مورد نياز ضروري اوست را حضرت خواست، بايد تقديم حضرت کرد.
بعد ميفرمايند به اينکه «و تفضيل زوجاته علي غيرهنّ»؛ اينها جزء خصايص همسران حضرت نيست، چون خصيصهاي که براي حضرت است به لحاظ خود حضرت است. در سوره مبارکه «احزاب» فرمود به اينکه ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾؛[8] شما با زنهاي ديگر فرق ميکنيد، شما يک خصيصهاي داريد؛ ولي اين خصيصه برای خود شما نيست! اين خصيصه به احترام وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است، ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾. اگر کار خيري انجام دادند، دو برابر کار خيري که ديگران انجام دادند ثواب ميبرند ـ خداي ناکرده ـ گناهي کردند، دو برابر ديگران کيفر ميبرند؛ اگر اطاعت کردند و کار خوب انجام دادند، در حقيقت دو کار کردند: يکي اينکه آن کار خير را انجام دادند و ديگر اينکه حرمت اين حريم را حفظ کردند و اگر ـ خداي ناکرده ـ گناه کردند، دو خلاف کردند: يکي اينکه معصيت کردند، و ديگر اينکه حرمت اين حريم را نگه نداشتند. اين آيات سوره مبارکه «احزاب» که فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ﴾، در کنار آن يک دستور ديگري هم هست که ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾،[9] اينطور تُند و تيز حرف زدن به همسران پيامبر، اين کاري به مسئله «خصيصة النبي» ندارد؛ در خانههايتان بنشينيد، مبادا تبرّج جاهليت کنيد! از اين پيشبيني ميشد که جريان جنگ جمل در راه است، وگرنه ذات اقدس الهي به همسران پيامبر که اينطور سفارش نميکند! در خانههايتان بنشينيد بيرون نياييد سر و صدا نکنيد مزاح، نبود آن روزها. افراد ديگر هم اينطور نبودند بيايند رهبري يک جنگي را بگيرند. در خانههايتان بنشينيد: ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي﴾، اين آيات همان جنگ جمل را پيشبيني ميکرد.
به هر تقدير اين خصيصهها به وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بر ميگردد و تفضيلي براي همسران حضرت نيست. «بان جعل ثوابهن و عقابهن علي الضعف». حکم فقهي ديگر: «و جلعهن أمهات المؤمنين و حرّم عن يسئلهن غيرهن شئا إلا من وراء حجاب»، اين دو خصيصه است که فرمود: ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾،[10] البته اين «أم المؤمنين» بودن يک لقب افتخاري است؛ ولي حکم فقهي را هم به همراه دارد، براي اينکه آيه سوره «نساء» که دارد: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ﴾[11] و اين آيه که ميفرمايد: ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾، اين حاکم بر آن است به توسعهٴ موضوع، بعدها در فرمايشات ديگران هست که اگر ازدواج با همسران پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بعد از رحلت آن حضرت صحيح نيست، براي اين ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ نيست؛ براي اينکه اگر اين دليل حرّمت ازدواج بود ـ چون اينها «أم المؤمنين» هستند ـ بايد مادر اينها جدّهٴ مؤمنين باشد و آن هم حرام باشد، در حالي که نيست! و دختران اينها هم بايد خواهران مردم باشند و ازدواج با دختران اينها جايز نباشد، در حالي که اينطور نيست! وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرزند خود را ـ فاطمه زهرا(سَلامُ الله عَلَيْها) را ـ به حضرت امير داد و بعضي از دختران آن حضرت با ديگران هم ازدواج کردند، پس معلوم ميشود که ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ حکم فقهي و حکومتي بر آيه سوره «نساء» و توسعهٴ موضوع و مانند اينها نيست؛ اما غفلت از اينکه حکومت طبق شواهد و قرائن داخلي و خارجي توسعه و ضعف دارد، الآن وقتي گفته شد: «الطَّوَافُ فِي الْبَيْتِ صَلاةٌ»،[12] با اينکه از برجستهترين احکام صلات اين است که صلات بايد رو به قبله باشد و طواف که رو به قبله نيست! پس نميشود گفت که شما چرا ميگوييد که در طواف طهارت معتبر است، براي اينکه «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[13] اصل مطلب و «الطَّوَافُ فِي الْبَيْتِ صَلاةٌ» اين فرع، و اين حاکم بر آن هست به توسعه موضوع؛ يعني همانطوري که «صلاة» بدون طهارت نميشود، طواف هم بدون طهارت نميشود؛ شما اين را نميتونيد بگوييد، براي اينکه مسئله قبله اينطور نيست، و مسئله حرف زدن اينطور نيست؛ زيرا کلام عمدي، سلام عمدي نماز را باطل ميکند و طواف را باطل نميکند؛ ترک قبله نماز را باطل ميکند، ولی طواف را باطل نميکند؛ جاي اين نقدها نيست! براي اينکه «سعه و ضيق» حکومت را بايد از قرائن داخلي و خارجي به دست آورد، اينجا هم همينطور است، البته ما آيه ديگر داريم و براي اين هم يک بحث جدايي مرحوم محقق در متن شرايع مطرح کردند و ديگران هم طرح کردند که ازدواج با همسران پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) بعد از رحلت آن حضرت حرام است، حرام ابدي هم هست؛ يعني هيچکسی حق ندارد با همسران پيغمبر بعد از او ازدواج کند. بنابراين اين ميتوانست يکي از ادلّه باشد «و جعلهن امهات المؤمنين»، مرحوم صاحب جواهر هم بر همين کساني که گفتند اين دليل نيست نقد دارد، «و حرّم عن يسئلهن غيرهن شيئا الّا من وراء حجاب» که ﴿وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾؛[14] اگر با همسران پيامبر ميخواهيد گفتگو کنيد، حتماً بايد پشت در باشد، پشت ديوار باشد، پشت پرده باشد؛ ولي با نامحرمان ديگر لازم نيست که ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ باشد همين كه او چادر سرش است و آمده دارد صحبت ميکند كافي است، ديگر لازم نيست كه پشت در باشد، پشت پرده باشد، پشت ديوار باشد و مانند اينها باشد اين ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ را اينطور معنا کردند. ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾،[15] اين نشان ميدهد که اگر کسي به نامَحرم طمع بکند قلب او مريض است و قرآن که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[16] بايد اين مرض را درمان بکند. «و بانّه صلي الله عليه و آله و سلم خاتم النبيين» است، «و امته خَير الامم» است: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ﴾،[17] خَير اُمم بودن برای خود امت نيست، به برکت پيغمبر است؛ لذا جزء خصيصه اوست، گرچه به حسب ظاهر جزء مختصات اين امت در بين امم است، ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ﴾؛ اما اين در حقيقت وصف به حالِ متعلقِ موصوف است و به برکت آن حضرت است. «و نسخ شريعته جميع شرايع» را، چون براي هر پيامبري که کتابي آورده فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾،[18] دين که يکي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾؛[19] لذا هر پيامبر لاحق رهآورد پيامبر سابق را تصديق کرده است ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ﴾،[20] درباره دين؛ اما درباره شريعت و منهاج که روش خاص عبادي و مانند آن است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾، فلان پيامبر دستور ديني او اين است که چند رکعت نماز بخوانند و به کدام طرف نماز بخوانند، اينها فرق ميکنند؛ اما خطوط کلي دين که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ يکسان است و نسخي در کار نيست. «و جعلها معبّدتا»، قبلاً هم بحث شد که کليّت و دوام از خصايص رسالت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و بعثت او هم به کافّه مردم است: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾؛[21] مشرق عالَم و مغرب عالَم همه آنها مشمول رسالت آن حضرت ميباشند.
پرسش: ...
پاسخ: انبيا که رحلت کردند؛ يعني کساني که در زمان حضرت هستند «الي يوم القيامة» مشمول بعثت آن حضرت هستند.
«و جعل کتابه معجزاً»، يک؛ «و معجزته باقية»، دو؛ «محفوظة ابدا مصوناً عن التغيير و التبديل»، سه؛ فرمود به اينکه انبياي ديگر که ما به آنها کتاب داديم، به موساي کليم توارت داديم و به عيساي مسيح(سلام الله عليهما) انجيل داديم؛ انجيل را ما داديم، اما انجيل را معجزه قرار نداديم و تحدّي نکرد که اگر شما درباره حقانيت اين انجيل ترديد داريد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[22] اينطور نيست. تورات را معجزه قرار نداد، انجيل را معجزه قرار نداد و صحف ابراهيم(سلام الله عليهم اجمعين) را معجزه قرار نداد؛ ولي قرآن را معجزه قرار داد، طوري است که ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا﴾[23] نميتوانند مثل اين بياورند. معجزات انبياي ديگر، معجزهٴ لحظهاي و مقطعي بود، وجود مبارک موساي کليم اينطور نبود که عصاي او مرتّب اژدها بشود، هر وقت که ميخواست ميشد يا يد بيضاء که گفت دست خود را به جَيبت بگذار، دست خود را در بغل بگذار بعد بيرون كه بياوري «بيضاء» و نور ميشود، اينکه دائمي نبود، هر وقتي که اراده ميکرد و مثلاً لازم بود اينطور ميشد؛ اما قرآن يک معجزه دائمي است، اينطور نيست که يک روز معجزه باشد و يک روز معجزه نباشد. خصيصهٴ سوم اين است که اين به هيچ وجه قابل تحريف نيست، ناقله صالح يک معجزه شگفتآوري بود؛ اما بالاخره ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾،[24] ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾،[25] و او را عَقر کردند: ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ كه اين معجزه را از بين بردند؛ اما ديگر کسي نميتواند قرآن را تغيير بدهد، يک کلمهاي از آن يا واوي از آن را کم بکند يا زياد بکند، اين ميشود معجزهٴ مصون از تحريف.
پرسش: تحريف معنوي چيست؟
پاسخ: تحريف معنوي را ممکن است که هر روز کسي به دلخواه خود عمل بکند، آن را ديگر تحريف نميگويند، آن را ميگويند تفسير به رأي.
بنابراين اگر معجزه بود، اين معجزه، معجزهٴ خالده است، يک؛ مصون از تحريف است، دو. آن معجزه شگفتآور صالح(سلام الله عليه) که فرمود اين «ناقة الله» است، شما از «ناقة الله» پرهيز کنيد و آب شهر را تقسيم کنيد، سرانجام ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾، ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ٭ وَ لاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾،[26] چون عَقر کردند؛ اما اين معجزه همچنان مانده است. بنابراين اين سه خصيصه برای حضرت است؛ خصيصههايي را که براي حضرت شمردند، گاهي نسبت به امت است و گاهي نسبت به انبيا؛ مثلاً خصيصه اينكه همسران او چند نفر باشند، غذاي او چگونه باشد، رفت و آمد او چگونه باشد يا «سَدَّ الأَبْوَابَ إِلا بَابَهُ»، اينهايي را که شمرديم خصيصهاي است که نسبت به امت خصيصه دارد، اما اين خصيصه مربوط به انبياست، در بين انبيا اين سه خصيصه ويژگي برای آن حضرت است که کتاب او را معجزه قرار داد، يک؛ معجزه مستمر قرار داد، دو؛ مصون از دگرگوني و تحريف قرار داد، سه؛ اين سه خصيصه درباره هيچ پيامبري وارد نشده. غرض اين است که بحث بايد مشخص بشود که «خصائص النبي» بعضي مربوط به «فقه اصغر» است و بعضي مربوط به «فقه اکبر»، بعضي مربوط امت است و بعضي مربوط به انبياي ديگر است که اين جزء خصايص حضرت نسبت به انبياي ديگر است.
«و نصر بالرُعب علي مسيرة شهر»؛ البته «مَسِيْرَةِ شَهْر» در بعضي از نصوص است،[27] اين «منصور بالرُعب» است؛ زيرا قلب در اختيار «مقلب القلوب» است، يک؛ گاه او را آرام ميکند که ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا﴾،[28] دو؛ گاه او را ميطپاند و ميلرزاند: ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾،[29] سه؛ فرمود من منصور به رُعب هستم. همين که ميگفتند وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وارد صحنه نبرد شد، عدّه زيادي هراسناک بودند؛ به فاصله يک ماه راه ـ آن روزها اگر کسي ميخواست به مقصد برسد، يک ماه راه خيلي بود و اين طرف به هر وسيلهاي بود ميتوانست کار خودش را انجام بدهد ـ رعب حضرت در دل آن طرف القا ميشد که ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾؛ لذا فرمود «انا نصرت بالرُّعب» اين منصور به رُعب بودن هم از خصيصه آن حضرت است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون همان يادگار را دارد و جانشين همان حضرت است.
«و شفَّعه في أهل الکبائر من امته»؛ ذات اقدس الهي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را شفيع اهل کبائر قرار داد، البته بايد امت حضرت باشد و «ربوبيت و الوهيت الله» را پذيرفته باشد، نبوت و رسالت حضرت را پذيرفته باشد و جزء امت حضرت باشد؛ منافق نباشد، مشرک نباشد، کافر نباشد، چون مشرک و منافق و کافر و امثال ذلک اينها را فرمود که خداي سبحان اينها را مشمول رحمت خود قرار نميدهد: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾؛[30] اما اگر کسي مسلمان بود، منتها مبتلا به گناهان بود و وجود مبارک حضرت شفاعت کرد، حق شفاعت دارد به اذن خدا و خدا هم قبول ميکند. فرمود شفيع هستي، يک؛ يعني به شما اجازه شفاعت ميدهند، چون آن روز کسي حق حرف ندارد ﴿إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾،[31] در ساهره قيامت زبان همه بند ميآيد و هيچکسي نميتواند حرف بزند، چه فرشته و چه غير فرشته، ﴿إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾،[32] در چنين روزي وجود مبارک حضرت شافع مشفَّع است، خيليها ممکن است شفاعت بکنند و بگويند رفته شفاعت کرده؛ ولي شفاعت او قبول نشده است يا برخي از قلمرو شفاعت او پذيرفته شد؛ لکن آن حضرت اينچنين نيست و «بالقول المطلق» شافع مشفَّع است. شافع که معلوم است معناي آن چيست، مشفَّع يعني «مقبول الشفاعة» است و شفيع هم جناح انسان است. يک وقت انسان تنها به محکمه ميرود كه ممکن است محکوم بشود، اما يک وقتي با شفيع ميرود، شفيع جَناح و بال اين متّهم است. شفع يعني جفت. اگر کسي تنها به محکمه برود ممکن است مردود بشود، اما وقتي شفيع داشته باشد؛ يعني يک عاملي ضميمه اين متّهم باشد، او ممکن است که مردود نشود و اگر اين شفيع «مقبول الشفاعة» بود، ميگويند شفيع مشفَّع. به عالم ميگويند «قِفْ تَشْفَعْ»،[33] تو که در دنيا تلاش کردي تا عدّهاي را نجات بدهي، الآن که کار و حسابت تمام شد، به سرعت به طرف بهشت نرو، بايست از کساني که با تو بودند و ميشناسي شفاعت بکن که شفاعت تو مقبول است: «قِفْ تَشْفَعْ»، اين دو فعل مجزوم است، چون جواب آن امر هستند؛ بايست شفاعت بکن که شفاعت تو مقبول است. در دنيا سعي کردي عدّهاي را نجات بدهي، اينها حرف تو را قبول کردند، حالا گاهي هم لغزيدند، اينجا هم بيا باقيمانده لغزش اينها را ترميم بکن. اگر شافعي «مقبول الشفاعة» باشد، ميگويند «شافع مشفَّع»، فرمود: «و جعله اول شافع و مشفَّع» البته شايد «واو» لازم نباشد.
پرسش: ...
پاسخ: اما «اوّلُ شٰافع» نبودند، اول کسي که حرف ميزند اوست؛ کتاب را شفيع قرار داد، اولياي خود را شفيع قرار داد، اما اول شافع اوست. مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در أمالي[34] نقل کرد که در ملکوت أعلي هر جا بود که همه انبيا حضور داشتند: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾؛ اولين و آخرين همه حاضر بودند، همين که فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اول کسي که گفت: ﴿بَلَي﴾[35] وجود مبارک پيغمبر بود.
به هر تقدير «و جعله اول شافع و مشفَّع و سيد وُلد آدم»؛ آنجا مگر کسي بدون اجازه خدا حرف ميزند!؟ کسي جلو بيافتد و حرف بزند، يعني اينطور است؟ هر کسي به دلخواه خودش حرف بزند؟ «و سيد ولد آدم الي يوم القيامة و اوّل من تنشقّ منه الارض»، ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾؛[36] حالا چگونه از زمين بشر بيرون ميآيد ما نميدانيم؛ ولي آن «قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».[37] فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾، اما از اين زمين کسي برخيزد هنر نيست! در سوره مبارکه «ابراهيم» فرمود ما وضع زمين را برميگردانيم و يک زمين ديگري ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾؛[38] يعني کل نظام سپهري عوض ميشود، زمين تبديل ميشود به چه چيزي؟ «عَلَي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛[39] زمين تبديل ميشود به زميني که روي آن معصيت نشده است، اين از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است؛ بعد گاهي در بعضي از نصوص از ائمه(عليهم السلام) سؤال کردند که بالاخره ساهره قيامت ـ حالا پنجاه هزار سال است يا روز است و مانند آن ـ مردم در اين مدت طولاني چه ميخورند؟ فرمود اين زمين «تُبَدَّلُ خُبْزَةً نَقِيَّةً»؛[40] اين زمين تبديل ميشود به کرهٴ نان خالص که در اين مدت از آن ميخورند، ما که نميدانيم آن زمين قيامت که تبديل شده اين زمين است چيست! ولي اينقدر هست که اين زمين وضع آن عوض ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾؛ کل اين صحنه عوض ميشود، آن وقت ما را از زمين تبديل شده درميآورند. درست است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾، ما را از اين زمين تبديل شده درميآورند يا قبل از تبديل درميآورند يا هم زمان با تبديل درميآورند؟ اينها يک راه خاص خودشان را دارند؛ ولي بالاخره اول کسي که از اين زمين بيرون ميآيد، وجود مبارک پيغمبر است. «اول من تنشق عنه الارض يوم القيامية» وجود مبارک پيغمبر است. «و اول من يقرع باب الجنه»؛ اول کسي که درِ بهشت را دقّ الباب ميکند وجود مبارک پيغمبر است. درِ بهشت را مستحضريد که هرگز نبستند، اما درِ جهنم هميشه بسته است! درِ بهشت هميشه باز است. درِ جهنم را كه ميبندند، نه براي اينکه اينها بيرون نروند، اينها نميتوانند بيرون بروند! چون ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾[41] هستند، اين دوزخي را که در جهنّم انداختند، اينطور نيست که دست و پاي او باز باشد و بتواند راه برود، با دست و بال بسته ميسوزد، جاي او هم تنگ است؛ در اصفاد و زنجير هستند، مقرنين ميباشند و بسته هم هستند. درِ جهنم هم بسته است، چون بستن دَر، عذابي است «فوق العذاب». درست است که کسي قدرت بيرون رفتن را ندارد و درست است که کسي از بيرون هم نميآيد اين داخل؛ ولي بستن دَر عذابي است روي عذابي ديگر. درِ بهشت ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الأبْوَابُ﴾،[42] درِ جهنم را چگونه ميبندند؟ ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾.[43] سابقاً که در را ميبستند آن جاهايي که عادي بود، قفل چوبي اين دو مصرع در را به هم متصل ميکرد؛ مثل حالاها که قفل آهني است، اما آنجايي که باصطلاح براي دزدگير و يا فلان است، از بالا تا پايين را آهن ميکشند، نه اينکه دو لنگهٴ در را به هم با يک تکه آهن قفل كنند. اگر اين دو لنگه در را به هم چسباندند كه يک تکّه چوب يا آهن گذاشتند، اين همان قفل عادي است؛ اما اگر سرتاسر اين را آهن کشيدند، ميگويند: ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾، بالا تا پايين بسته است و ديگر راهي براي باز کردن نيست، وضع جهنم اين است! نه کسي که بيرون جهنم است حاضر است برود جهنم و نه کسي درون جهنم است ميتواند بيايد بيرون، چون خودش ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾ است؛ اما بستن در عذابي است «فوق العذاب». در جريان بهشت به عکس است: ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الأبْوَابُ﴾ است نه بيروني مجاز است كه بدون اذن بيايد و نه دروني حاضر است كه از بهشت بيرون برود و اين باز بودنِ در خودش نعمتي است! آسايش است! آزادي است بر آزاديهاي ديگر! فرمود اول کسي که اين در را ميکوبد وجود مبارک پيغمبر است. خدا مرحوم صدوق، ـ ابن بابويه قمي ـ را غريق رحمت کند! در اين کتاب شريف أمالي اين حديث شريف را نقل ميکند؛ در آن حديث أمالي مرحوم صدوق اين است که در يک کوبهاي دارد که بوسيله آن در ميزنند، الآن زنگ است، قبلاً يک کوبهاي داشت که اين کوبه را به سينه در ميزدند، صدا ميکرد كه صاحبخانه ميآمد و در را باز ميکرد، اين روايتي که مرحوم ابن بابويه قمي در کتاب شريف نقل ميکنند، اين است که اين کوبه در را وقتي بهشتيها به احترام بهشت به سينه در ميکوبند، اين کوبه «طَنَّتْ وَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ»؛[44] همين که اين كوبه را بلند کردند و به سينه در کوبيدند، صداي اين «يا علي» است. سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در شرح آن فرمودند به اينکه سرّ اينکه اين صدا، صداي «يا علي» است؛ براي اينکه يک مهمان وقتي ميخواهد وارد يک خانهاي بشود، صاحبخانه را صدا ميزند، ديگري را که صدا نميزند. نام چه کسي را ميخواهد ببرد؟ حالا وارد خانه زيد ميخواهد بشود، دم در ايستاده ميگويد «يا زيد» و نام عمرو را كه نميبرد. «طَنَّتْ وَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ» اين صداي کوبهٴ در است، اينها جزء خصايص است؛ بنابراين صاحبخانه معلوم است که اوست اگر «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار»[45] است معناي آن مشخص ميشود و اول کسي که «يقرع باب الجنة» وجود مبارک پيغمبر است، «باب الجنة» هم به اين صورت است.
«و اکثر الأنبياء تبعاً» که روشن شد، «و جعل» خداي سبحان «تطوعه قاعدا کتطوعه قائماً من غير عذر»، درست است که نماز نافله را کسي در حال حرکت يا در حال عذر نشسته بخواند؛ ولي حضرت چه عذر داشته باشد و چه عذر نداشته باشد، ميتواند نماز نافله را نشسته بخواند.
«وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِين»
[1] . تذکرة الفقهاء(ط ـ القديمة)، ص565.
[2] . مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص77 و 78.
[3] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج29، ص128.
[4] . جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج29، ص128.
[5] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه235.
[6] . المزار الکبير(لابن المشهدی)، ص576.
[7] . سوره انسان، آيه8.
[8] . سوره احزاب، آيه32.
[9] . سوره احزاب، آيه33.
[10] . سوره احزاب، آيه6.
[11] . سوره نساء، آيه23.
[12] . مستدرک الوسائل, ج9, ص410.
[13] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[14] . سوره احزاب، آيه53.
[15] . سوره احزاب، آيه32.
[16] . سوره إسراء، آيه82.
[17] . سوره آل عمران، آيه110.
[18] . سوره مائده، آيه48.
[19] . سوره آل عمران، آيه19.
[20] . سوره آل عمران، آيه50؛ سوره صف، آيه6.
[21] . سوره سبإ، آيه28.
[22] . سوره طور، آيه34.
[23] . سوره إسراء، آيه88.
[24] . سوره شمس، آيه14.
[25] . سوره شمس، آيه12.
[26] . سوره شمس، آيه14 و 15.
[27] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص131.
[28] . سوره فتح، آيه4.
[29] . سوره احزاب، آيه26؛ سوره حشر، آيه2.
[30] . سوره توبه، آيه80.
[31] . سوره هود، آيه105.
[32] . سوره نبإ، آيه38.
[33] . علل الشرائع، ج2، ص394.
[34] . الامالي (طوسي)، ص232.
[35] . سوره اعراف، آيه172.
[36] . سوره طه، آيه55.
[37] . اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
[38] . سوره ابراهيم، آيه48.
[39] . ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص300؛ «يحشر الناس علي ارض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله عليها».
[40] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج6، ص286.
[41] . سوره ابراهيم، آيه 49؛ سوره ص، آيه38.
[42] . سوره ص، آيه50.
[43] . سوره همزه، آيه9.
[44] . الأمالی(للصدوق)، النص، ص589.
[45] . الأمالی(للصدوق)، النص، ص46.