أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
چندتا مطلب را بعضي از آقايان مطرح کردند که ـ إنشاءالله ـ اينها را يکي پس از ديگري به مقداري که فرصت اجازه ميدهد عرض کنيم. يکي اينکه در اين گفتههاي قبلي بود که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به «حُمران» يا به «أبان» و مانند آنها ميفرمود شما در مسجد بنشينيد و فتوا بدهيد.[1] يکي هم درباره ـ معاذالله ـ خطاي معصوم است که آيا معصوم خطا ميکند يا نه؟ يکي هم درباره تهافت فرمايشات مرحوم صاحب جواهر هست که بعضي از آقايان نقدي داشتند.
اما مطلب اول که سؤال شد اگر افرادي مانند «زراره»، «أبان»، «حمران»، اينها فتوا بدهند معلوم ميشود که با وجود أعلم ميشود به غير أعلم هم مراجعه کرد و اين مطابق فتواي معروف بين اصحاب نيست. پاسخ آن اين است که هيچ کسي در بين مخلوقها معادل انسانِ معصوم؛ يعني اهل بيت(عليهم السلام) نيست. سه چهار مرحله بايد اينها بازگو شود تا معلوم شود افرادي مانند «أبان»، «حمران» و «زراره»، اينها در حقيقت فرمايشات امام زمانشان را جمعبندي ميکردند، کلياتي را که آنها ميفرمودند اينها از اين کليات برابر اجتهاد خودشان مطالبي را به دست ميآوردند، اگر کمترين شکي داشتند به مرجع اصلي که امام زمانشان بود مراجعه ميکردند؛ نه اينکه يک فتوايي بدهند در قبال فتواي امام زمانشان، تا ما بگوييم رجوع به غير أعلم با بودن أعلم جايز است. آنجا که دسترسي داشتند ساکت بودند تا خود امام نظر بدهد، آنجا که دسترسي نداشتند و شک هم نداشتند، خودشان آنچه که از فرمايشات امام که امام فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[2] استفاده ميکردند، و اگر شک داشتند هم که مراجعه ميکردند. اما خود امام(سلام الله عليه)؛ اينکه ميگوييم فعل امام و قول امام و سيره امام حجت است و يکي از منابع اصلي «فقه» ما است، با آن بيان لطيفي که مرحوم کاشف الغطاء دارد که اينها در امور عادي برابر علم عادي عمل ميکردند، نه برابر علم غيب،[3] چگونه ميتوان فعل و قول و تقرير اينها را حجت دانست؟ اين مطالب را ـ به خواست خدا ـ خوب تنظيم کنيد.
تقريباً سه هفته ـ متأسفانه ـ تعطيل ميشود. آن روزها فقط روز تحويل سال تعطيل بود؛ براي اينکه اطراف حرم جمعيت زياد و شلوغ بود، رفت و آمد مراجع و طلاب سخت بود. ما فقط يک روز تعطيلي داشتيم؛ يعني همان روز تحويل سال. آقايان! مستحضريد ما در برابر عمر مسئول هستيم و اتلاف عمر هم حقيقت شرعيه نميخواهد؛ يعني منتظر نباشيم که در يک آيهاي يا روايتي اينچنين به ما بفرمايد «يا أيها الذين آمنوا» که اگر سه هفته کسي وقتش را بگذراند، عمرش را تلف کرده است! اگر اين حقيقت شرعيه ميخواست، بله آيه و روايت ميخواست؛ اما اتلاف عمر که حقيقت شرعيه نميخواهد. آدم سه هفته بگذرد يک مقاله علمي يا يک رساله علمي ننويسد؟! دو روزي که مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) از نجف به کربلا ميآمدند براي زيارت، چند صفحه رساله کوچکي مينوشتند. رسالههايي که آن بزرگان مينوشتند هنوز بعد از صد سال هم قابل استفاده است؛ اما مقالههايي که ما مينويسيم به هر حال ارزش خواندن يک دور را داشته باشد. اين را يا فارسي يا عربي کاملاً ميتوانيد به صورت يک رساله علمي يا مقاله علمي دربياوريد.
غرض اين است که آن سؤالي که شد اين بود اگر در عصر ائمه(عليهم السلام) فقها مينشستند فتوا ميدادند، آيا از سنخ رجوع به غير أعلم در زمان أعلم هست يا نه؟ پاسخ آن اين است که نه، اصلاً سنخ فتوا دادن آنها در برابر امام، از سنخ أعلم و غير أعلم نيست، اينها تمام اجتهادادشان را ميکوشيدند که فرمايشات امام را بفهمند که قرآن ناطق است. خود امام هرگز با اجتهاد حوزوي حکم خدا را نميفهميد. خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند! ميگويد اجماع ما اماميه اين است که اينها مانند يک فقيه بنشينند و با ظنون و با استظهار لفظي مطلب را بفهمند و فتوا بدهند، نيست.[4] پس اين اصل يعني اصل! بايد ثابت شود که امام براساس اجتهاد فقيهانه فتوا نميدهد، بلکه براساس علم غيبش فتوا ميدهد. پس معلوم ميشود که از سنخ أعلم و غير أعلم نيست؛ چون تمام زحمات «زراره» و «حمران» و «أبان» و مانند آنها در اين خلاصه ميشد که بفهمند امام زمانشان چه فرمود، نه اينکه در قبال امام زمانشان يک فتوايي بدهند.
حالا سه چهار مطلب است که يکي پس از ديگري بخواهيد به صورت اصل تنظيم کنيد، ميشود؛ به صورت فصل تنظيم کنيد، ميشود؛ به صورت امر تنظيم کنيد، ميشود. اين بياناتي که شما مرقوم ميفرماييد، در رسائل و در کفايه آينده، حتماً خودش را نشان ميدهد. تا حوزه به اين مسائل بار نيابد، ما هزينه شهيد جاويد ديگر را داريم، هزينه اينکه آيا معصوم خطا ميکند يا نه، داريم؛ هميشه اين خطاها و اين هزينهها هست. يک روزي بايد به هر حال حوزه روشن کند که معصوم خطا نميکند و اگر شما ميبينيد بعضي از جاها اشتباه هست، اين از معصوم «بما أنه معصوم» صادر نشده است. اين يک کار عميق علمي ميخواهد که يقيناً از کفايه قويتر و علميتر خواهد بود.
مطلب اول اين است که در خطبههاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که خداي سبحان «لا شريک له» است و «لا يقاس به أحد» آن «بالذات» است و درباره معصومين(عليهم السلام) در کلمات نوراني پيغمبر است ـ اگر بخواهيد مرقوم بفرماييد اول بايد آن حديث نبوي را ذکر کنيد، دوم اين نهج البلاغه را ـ حضرت آن مطلب را فرمود، بعد در خطبه دوم نوراني وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه، اين فرمايش است، فرمود اهل بيت(عليهم السلام) «مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِه»؛ يعني صندوق علم خدا هستند ـ «عيبة» يعني صندوق، مخزن ـ «وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِه»، تا به اينجا ميرسد که فرمود: «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»؛ فرمود اصلاً نميشود با اينها قياس کرد که ما بگوييم اينها چقدر با ائمه فرق دارند که ائمه اعلم هستند يا نه؟ اصلاً «لا يقاس». اصل اين مطلب در حديث نبوي هست. اولاً يعني اولاً! آن حديث بايد شناسايي و ضبط شود، بعد نهج البلاغه. «لَا يُقَاسُ» به اين ذوات قدسي «مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً»؛ اينها در سايه نعمت ائمه هستند، چگونه شما وليّنعمت را با متنعّم ميسنجي؟! اصلاً قابل قياس نيست. «لَا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْه»؛ اين چهارتا کلمهاي که ما ميدانيم نعمتي است به وسيله اينها، اين قدرت اجتهادي که ما داريم نعمتي است به وسيله اينها، اين استنباط فرع و اصل که ما داريم نعمتي است به وسيله اينها. اصلاً نميشود «أبان» و «زراره» و «حمران» را با وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سنجيد.
اين حداقل ميشود يک فصلِ تقريباً بيست صفحهايي؛ براي اينکه آن روايات نبوي بايد ثابت شود سنداً و دلالةً و اينگونه از بيانات نوراني اميرالمؤمنين ثابت شود سنداً و دلالةً، که چرا اينها وليّنعمت هستند، چرا در کنار سفره اينها نشستيم، چرا «لا يقاس بهم»، چرا اينها کهف دين هستند، چرا اينها ستون ديناند، چرا اينها کوه ديناند. پس نميشود «أبان» و «حمران» و مانند آنها را با اينها قياس کرد. اين فصل اول.
در قسمتهاي ديگر در خطبه 154 آنجا فرمودند به اينکه اهل بيت(عليهم السلام) مقاماتي دارند و انسان خودش را با آنها بررسي کند «نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَي الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا»؛ شما از هر وقت خواستيد وارد مرز دين شويد، بايد از اين دروازه وارد شويد، راه ديگري ندارد. اين «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»[5] يعني دين. بعد فرمود: «فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ»؛ فرمود ما تنها امام نيستيم، ما تنها علم غيب نداريم، ما رائد هستيم، اين را چه کسي ميتواند ادّعا کند؟! «رائد» يعني پيشرو؛ الآن اين کساني که ميخواهند بروند مکه چکار ميکنند؟ يک پيشرو ميفرستند، او ميرود آنجا بررسي ميکند، هتل ميگيرد، جا ميگيرد، از آنجا ميآيد خبر ميدهد ميرويم. فرمود ما که از بهشت و جهنم خبر نداديم، ما رفتيم بهشت و آمديم، ما رائد هستيم، پيشرو هستيم، از آنجا آمديم به شما گفتيم بهشت اين است و اين است و اين است. ما اينجا ننشستيم بگوييم که بهشت اينطور است يا آنطور است. فرمود ما رائد هستيم، پيشرو هستيم. آن «قائد»، يک معناي ديگري دارد. ما يک «قائد» داريم؛ يعني کسي که زمامدار است، در برابر «سائق»؛ سائق کسي است که از پشتسر ميراند «نسوق» که سائق به او ميگويند، قائد آن است که اين زمام را دارد و پيش ميرود، ميگويند زمامدار. قيادت همان زمامداري است. اينها قائد هستند، زمامدار هستند؛ يعني اينها امام هستند و در أمام ما هستند، زمام ما را دارند ميبرند و ما هم اطاعت ميکنيم. بعد فرمود: «فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ»، بله هر کسي که پيشرو است با اهل خودش درست حرف ميزند؛ پس ما اين هستيم. «وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَة»؛ فرمود شما فرزندان آخرت هستيد و از آنجا آمديد.
در خطبه 175 به اين صورت است خطاب به اصحاب فرمود ميدانيد علم غيب ما تا چه اندازه است؟ فرمود: «وَ اللَّهِ»؛ قَسم به خدا، «لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَي الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ»؛ قَسم به خدا ـ در آن جمعيت فرمود ـ اگر بخواهم سرنوشت تکتک شما را بگويم از کجا بوديد، به کجا ختم ميشويد، چه ميشويد، عاقبت شما چه ميشود، بلد هستم و ميگويم؛ ولي ميترسم کافر شويد و بگوييد علي از پيغمبر بالاتر است، چرا پيغمبر اين حرفها را نزد؟! و فرقي بين حضرت امير و حضرت حجت(سلام الله عليهما) نيست. با قَسم در حضور همه حرف ميزند؛ «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم» ـ معاذالله ـ بگوييد علي بالاتر از پيغمبر است، چرا پيغمبر اين حرفها را نزد؟! «أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَي الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ»؛ گاهي بعضي از اسرار را به بعضي از اصحابمان ميگوييم. «وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَي الْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادِقاً»؛ قَسم به کسي که پيغمبر را مبعوث کرد من درست ميگويم. «وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَي مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَي شَيْئاً يَمُرُّ عَلَي رَأْسِي إِلَّا أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ»؛ هيچ چيزي سرنوشت من نيست و بر من نميآيد، مگر اينکه زير گوش من گفته است.
پس تا اينجا روشن شد اين ذوات قدسي به اين صورت هستند. اينکه فرمود: «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»؛ چون خليفهي «الله» هستند که «الله لا يقاس بشيء»؛ او «بالذات» است، اينها «بالخلافه» هستند. در خطبه 182 درباره ذات أقدس الهي دارد که «وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ الَّذِي كَلَّمَ مُوسي تَكْلِيماً وَ أَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيماً بِلَا جَوَارِحَ وَ لَا أَدَوَاتٍ وَ لَا نُطْقٍ وَ لَا لَهَوَات». او «بالذات لا يقاس به أحد»، ما «بالخلافه لا يقاس به أحد».
بعد در خطبه 197 هم باز برخي از فضائل خودشان را ذکر ميکنند. فرمودند به اينکه همه اصحاب پيغمبر ميدانند که «أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَي اللَّهِ وَ لَا عَلَي رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ»؛ همه ميدانند که من يک لحظه بر خلاف اراده خدا کار نکردم و با پيغمبر هم اينچنين بود، برخلاف کار او هم نکردم. «وَ لَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي الْمَوَاطِنِ الَّتِي تَنْكُصُ فِيهَا الْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِيهَا الْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اللَّهُ بِهَا». بعد فرمود من از کساني هستم که در غسل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام اين مدت عده زيادي از ملائکه ميآمدند، عده زيادي از ملائکه ميرفتند و کمک ميکردند، اذکار همه اينها الآن زير گوش من است؛ اينها چه ميگفتند، چه صلواتي ميفرستادند، چه ذکري داشتند. در همين خطبه 197 فرمود: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَي وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي»؛ درست است من تنها بودم، ولي فرشتگان مرا کمک ميکردند؛ «ضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ»؛ يک عده ميآمدند يک عده ميرفتند، «مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ»؛ گوشم مرتّب صداي اينها را ميشنيد، چون يک عده مرتّب ميآمدند و يک عده مرتّب ميرفتند. «مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ»؛ بر او صلوات ميفرستادند يا صلات خاص اهدا ميکردند، «حَتَّي وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ»؛ تا او را در قبر مطهرش برديم. اين شده علي!
آن فرمايش کاشف الغطاء که از فرمايشي است که بگوييد جواهر است اغراق نکرديد، اين تحليل را او کرده است؛ ديگران البته ممکن است اين تحليل را کرده باشند، ولي چنين علني کتابي نوشته باشند و مانند آن نيست. در اين جلد سوم از مجلدات چهارگانه اين کشف الغطاء «کتاب صلات»، در بحث «قبله» که اگر شخص مصلّي متحير بود حکم او چيست، آنجا اين بحث لطيف را دارند که اين حرفها که ـ إنشاءالله ـ شما به صورت مقاله يا رساله فارسي يا عربي مرقوم ميفرماييد، اينها حتماً در رسائل بعدي نوشته ميشود، اينها در کفايه بعدي نوشته ميشود، ديگر نميگذارد ما آن هزينههاي قبلي را بدهيم، هر روز يک مشکلي پيدا کنيم که مثلاً ـ معاذالله ـ کسي بگويد معصوم اشتباه ميکند يا نه، مرزها که جدا شود ديگر ما اين حرفها را نميزنيم.
فرمايشات مرحوم آقا شيخ جعفر کاشف الغطاء اين است که اينها مقاماتشان خاص است که فرشتگان به زحمت ميفهمند، يک؛ داراي علم غيب هستند، دو؛ در بيان احکام الهي قولاً أو فعلاً معصوم هستند از خطا، معصوم هستند از خطيئه، سه؛ چهار: ـ يعني فصل چهارم ـ حالا که ميخواهند کار بکنند طبق آن رواياتي که در کتاب «قضا» آمده که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ما به علم غيب عمل نميکنيم، من داوريام «بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»[6] است ـ چندتا روايت بود که معتبر هم بود ـ فرمود ما با بينه و يمين حکم ميکنيم، به علم غيب حکم نميکنيم، اگر به علم غيب حکم کنيم، شما مجبور هستيد آدم خوبي باشيد. قدرت هم که دست ماست، سيف هم که دست ماست، علم غيب هم که داريم، کمترين خلافي بکنيد، اين ما هستيم و شمشير؛ اينکه نيست! ما در محاکم به همين بينات و أيمان حکم ميکنيم. با «إِنَّمَا» فرمود! «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان». بعد اعلام کرد فرمود مردم! بعضي از شما در اقامه حجت، مسائل حقوقي را بهتر بلد هستيد، زباندار هستيد، «أَلْحَنُ بِحُجَّتِه» هستيد، ممکن است در محکمه طرزي زبانبازي کنيد، حقوقآوري کنيد، حقوقداني کنيد که خودتان را ذيحق نشان بدهيد. من هم برابر بينه و يمين حکم ميکنم، اگر خلاف گفتيد، بدانيد مالي که از دست من گرفتيد نگوييد از دست خود پيغمبر گرفتم، نگوييد از محکمه خود پيغمبر گرفتم، «فَإِنَّمَا ... قِطْعَةً مِنَ النَّار»؛[7] يک قطعه از آتش را داريد ميبريد. اين پيغمبر بود! گاهي البته مصلحت اسلامي يا حفظ جاني يا حفظ دين ايجاب ميکند که اينها به علم غيب حرف بزنند، به علم غيب عمل کنند؛ اما بناي آنها بر اين بود که در خريد و فروش، در نصب افراد، در مسئوليت دادنها به علم ظاهري عمل کنند. پس در مقام تکليف «کأحد من الناس» عمل ميکنند، به آن علم غيب مأمور نيستند، مکلف نيستند؛ مگر اينکه مصلحت حفظ دين يا حفظ جان کسي اقتضا کند که برابر آن علم غيب عمل کنند. اما در بيان احکام، صد درصد معصوماند.
اين علي آمده دارد حکومت ميکند؛ يک عده را نصب ميکند، يک عده را عزل ميکند. در نصب و عزل ميبينيد مثلاً نامهاي براي «منذر بن جارود عبدي» نوشته که او چون «قَدْ خَانَ فِي بَعْضِ مَا وَلَّاهُ مِنْ أَعْمَالِهِ» خيانت مالي کرده، حضرت نوشته که «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ»؛ پدرت چون آدم خوبي بود من به خوبي پدرت خيال کردم تو هم آدم خوبي هستي به تو سِمَت دادم. «وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً أَ تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِك»؛[8] رفتي اختلاس کردي آخرت خود را خراب کردي، دنيايت را بخواهي آباد کني، برو! کم نبودند در بين حکّامي که حضرت امير(سلام الله عليه) نصب کرد؛ عاقبت آنها را که ميدانست. آنگاه همين حضرت امير(سلام الله عليه) در اينگونه از نصبها در خطبه 216 ميفرمايد: «فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ»؛ مشورت بکنيد، اظهار نظر بکنيد، انتقاد بکنيد، من هم ممکن است اشتباه بکنم. او ـ معاذالله ـ از آن جهت که علم غيب دارد و معصوم است اشتباه ميکند يا از آن جهت که مکلف نيست به علم غيب عمل کند؟! ميداند اين شخص چکاره است، ولي بنا نيست که اسرار باطني را ظاهر کند. آنوقت شما اگر انتقاد ميکنيد، نه از آن جهت که حضرت معصوم است انتقاد ميکنيد، ميگوييد او معصوم است، خطاي علمي ندارد، يک؛ خطيئه عملي ندارد، دو؛ صد درصد پاک است، سه؛ مانند ما ميخواهد عمل کند، چهار؛ ما در اين بحث چهارم آن نقد داريم؛ آنوقت انسان مواظب زبان خودش است! هرگز معصوم خطاپذير نيست، کار اينها هم مورد اشکال هست، ببينيد که چقدر فرق است! شما در راه چهارم اشکال داريد، من خودم بهتر از شما بلد هستم، سرنوشت اين را ميدانم، اين آقا را ميشناسم، پدرش را ميشناسم، عاقبتش را هم ميدانم و چقدر دزدي کرده را هم ميدانم؛ اما بنا نيست که من به علم غيب خود عمل کنم، من به علم عادي عمل ميکنم و شما هم به علم عادي من اشکال داريد، بله اشکال شما وارد است و من اين را عوض ميکنم. آنوقت انسان مواظب زبانش است هرگز نميگويد معصوم اشتباه ميکند! خدا کاشف الغطاء را غريق رحمت کند! اين حرفها را ما بايد در رسائل آينده بنويسيم، در کفايه آينده بنويسيم، دهها بار بگوييم بگوييم بگوييم، تا براي حوزه اين چند مطلب «بيّن الرشد» شود تا از حوزه به جامعه منتقل شود تا جامعه بفهمد معصوم از آن جهت که معصوم است اشتباه نميکند.
اين است که قسم خورده! گفت قَسم به خدا سرنوشت تکتک شما را «بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ»، بلد هستم. او منذر است، او نميداند چکاره است؟! «اصول» ناقص و معيب است؛ هم نقص آن بايد برطرف شود و هم عيب آن بايد برطرف شود. مگر هميشه ذات أقدس الهي علم را بسته است! ما از شيخ انصاري قويتر ميتوانيم داشته باشيم، از آخوند خراساني عالمتر ميتوانيم داشته باشيم؛ زيرا منبع ما قرآن و عترت است، در اينها فرمايشات بسيار غني و قوي است. اين حرفها اصلاً در حوزههاي قم و نجف مطرح نبود. حالا اين چهار فصل را شما ببينيد وقتي بخواهيد به صورت مقاله دربياوريد يا رساله دربياوريد، اصلاً اين حرفها سابقه ندارد، اين حرفها در فرمايشات کاشف الغطاء ذخيره شده بود. آنوقت انسان مواظب زبان، مواظب قلم خود است که صد درصد علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) عالم بود که اين آقا کيست؛ اما مأمور نبود به اين علم غيب عمل کند. آنوقت ما اگر سؤالي داريم در اين قسمت سؤال داريم. اين هم در «اصول» بايد مشخص شود که ميگويند فعل امام حجت است، قول امام حجت است، تقرير امام حجت است، کجا حجت است؟ آنجا که بخواهد در صدد بيان احکام باشد؛ مثل اينکه ميگويند ما اگر بخواهيم اطلاق بگيريم يکي از مقدمات حکمت اين است که در صدد بيان باشد، حالا حضرت «منذر بن فلان» را منصوب کرده، ما بگوييم فعل امام حجت است، ما هم ميتوانيم يک چنين آدم اختلاسي يا نجومي را سِمَت بدهيم؟! بگوييم چون امام اين کار را کرده است! حالا ديديد اين حرفها با حرفهاي کفايه قابل قياس نيست! اين حرفها با حرفهاي رسائل قابل قياس نيست! نمونه اين حرفهاي در کفايه و رسائل نيست. فعل معصوم حجت است، قول معصوم حجت است، تقرير معصوم حجت است، دين را ما از اينها داريم. اما همانطوري که در اطلاقگيري، يکي از مقدمات اطلاق اين است که مولا بايد در صدد بيان باشد، اگر ما ندانيم در صدد بيان است يا نه، يکي از مقدمات اطلاق درست نيست، چگونه ميتوانيم اطلاق بگيريم؟! ما بايد بدانيم که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) وقتي بخواهد «منذر بن جارود عبدي» را به عنوان استاندار يا معاون نصب کند از آنجا که فعل معصوم حجت است و سند فقهي ماست از آن باب است؛ يا نه، فرمود من «کأحد من الناس» دارم عمل ميکنم، من که به علم غيب خود عمل نميکنم؟ چند نفر از اينها هستند، مگر «زياد بن أبيه»، معاون «إبن عباس» در استانداري بصره نبود؟ چون بصره و کرمان و اهواز، اين فلات وسيع که يک کشور است در حقيقت، يک استانداري بود. بخشهاي وسيعي از اصفهان و آنها يک استانداري بود. بخشهاي وسيعي از آذربايجان يک استانداري بود؛ چون ايران اين کشور پهناور قبل از جدا شدن آن هفده شهر مثل بحرين و مانند آن که اينها هم جزء ايران بودند چندتا استانداري داشت. حضرت وقتي ميخواهد «إبن عباس» را استاندار بصره کند، معاون استاندار بصره کيست؟ «زياد بن أبيه» است؛ حالا ما بگوييم فعل معصوم حجت است، اختلاس کردند و معصوم هم خطا کردند! تا اين مرزها جدا نشود و معلوم نشود که اين معصوم(سلام الله عليه) در صدد بيان حکم است تا فعل و قول و تقرير او بشود حجت؛ يا نه، نظير «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان» است که دارد «کأحد من الناس» عمل ميکند؟ حتماً به وسيله شما آقايان يا مقاله عربي يا رساله عربي يا فارسي، اين حرفها بايد بازگو شود و تدريس کنيد تا اين رسائل آينده و کفايه آينده مملوّ از اين حرفها شود تا ما از اين هزينهها ندهيم، هيچ کس ديگر نگويد معصوم اشتباه ميکند! اگر معصوم اشتباه ميکند اساس دين ما چيست؟! ما که دسترسي به خود ذات أقدس الهي و پيغمبر نداريم، ما به وسيله معصوم روايات را ميگيريم؛ اگر فعل و قول و تقرير اينها ـ معاذالله ـ قابل نقد باشند، ديني نميماند.
پرسش: انتصاب قبل از اطلاع بود، بعد از اطلاع عزل و محاکمه بود.
پاسخ: نه، منظورم اين است که يک آدمي که اينگونه است نبايد به او سِمَت داد، حضرت ميدانست به اينکه اين آدم اينگونه است؛ چون آن خطبهاي که اول خوانديم قسم ياد کرد، فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ»، پس ميداند، چرا به او سِمَت ميدهد؟! حضرت فرمود چون پدرش آدم خوبي بود من به او سمَت ميدهم. همين فرمايشي که ميفرماييد اين به عنوان اشکال ذکر ميشود، چهارتا اشکال ديگر ميشود، دهتا اشکال ذکر ميشود، ده مطلبي که هر کدام پنجاه صفحهايي است ميشود يک کتاب عميق علمي درسي پانصد صفحهايي؛ چون همين اشکالاتي که فرموديد آنجا مطرح ميشود. علم را با اشکال پيش ميبرند، با سؤال علمي پيش ميبرند، با نقد پيش ميبرند؛ آنوقت انسان مواظب است.
اگر ـ خداي نکرده ـ معصوم قابل نقد باشد، ما ميگوييم فعل او حجت است، قول او حجت است، تقرير او حجت است، چيزي براي ما نميماند. اما وقتي مرزها جدا شود، آنجا که در صدد بيان حکم خداست صد درصد معصوم است، آنجا اصول ما هم تأمين است و نقدي هم نداريم، نقدي اگر داريم به اجازه خود آنهاست، خود آنها فرمودند: «قِطْعَةً مِنَ النَّار»[9] را داريد ميبريد، من ميبينم؛ پس بر او نقدي نيست، او از آن جهت که معصوم است فرمود: «قِطْعَةً مِنَ النَّار» را داريد ميبريد. آن قصه «كَلا» را که به عرضتان رسانديم، يکي از سرداران حضرت بود و شهيد شد، خواستند تبريک بگويند يا تسليت! فرمود به من تسليت بگوييد؛ چون آنطوري که من خواستم تربيت نشد، عرض کردند چرا؟ فرمود: «إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»؛[10] آن سالها گذشت، ولي در جريان «خيبر» يک غنيمتي نصيب لشکر اسلامي شد، او يک پارچهاي را بدون اجازه حکومت اسلامي گرفت و الآن آن پارچه در قبر او شعلهور است. الآن که بعد از مدتها او مُرد و اين پارچه در کنار قبرش دارد شعله ميزند را ميبيند، آنروز سرقت کرد نديد؟! بنا نبود که بگويد، فرمود ما اگر بنا باشد که اسرار بگوييم که شما مجبور هستيد آدم خوبي باشيد و اين ديگر فايده ندارد.
بنابراين اين مرزها بايد جدا شود؛ صد درصد حسين بن علي ميدانست، صد درصد وجود مبارک امام سجاد ميدانست، صد درصد وجود مبارک امام حسن ميدانست، صد درصد وجود مبارک اميرالمؤمنين(عليهم السلام) ميدانست که چه وقت شهيد ميشوند، چه وقت مسموم ميشوند، چه وقت اسير ميشوند؛ لکن بنا بر اين نبود که به علم غيب عمل کنند. آنوقت ما که ميگوييم فعل و قول و تقرير معصوم حجت است، بايد احراز کنيم که در صدد بيان حکم شرعياند؛ مثل اينکه اطلاقگيري هم همينطور است. اينها عصارهاي از فرمايشات حضرت امير(سلام الله عليه) است.
اما اين مطلبي که بعضي از آقايان مرقوم داشتند که تهافتي در فرمايشات مرحوم صاحب جواهر هست که ايشان در يکجا فرمودند ظاهر عبارت اين است، بعد در موقع جمعبندي کردن گفتند که اين ظهورش مثلاً قابل اعتماد نيست، اينها تهافت نيست؛ چون تهافت که تناقض است نُه وحدت شرط است. وقتي که ما اين روايت را ملاحظه ميکنيم، بله اين روايت ظاهر است؛ اما در موقع جمعبندي حتماً در ظهور يکي از اينها بايد خدشه کنيم، اين ظهور را کنار بگذاريم. اصلاً جمع کردن بدون اينکه از يکي بکاهيم و بر ديگري بيفزاييم ممکن نيست. اگر در موقع استظهار بفرمايد اين ظهور دارد و در همان موقع بفرمايد اين ظهور ندارد، اين ميشود تهافت؛ اما در مقام استظهار ميفرمايد بله اين ظاهر اين است، در مقام جمعبندي ما ناچاريم از ظهور اين صرف نظر کنيم، اين تهافت نيست. اين يک مطلب.
مطلب ديگر گذشت که روايات اينکه عدّه أمه «حَيْضَتَان»[11] است؛ حالا يا کم يا زياد، چندتا روايت باشد يک صحيحه معتبري است. آن روايتهايي که دارد «حَيْضَةً»،[12] اين از چند جهت ضعيفتر از آن است؛ حالا أشهر و فرمايش اصحاب و اينها هيچ! براي اينکه در بسياري از اين عناوين آمده که أمه «حَيْضَتَان» دارد و بعد دارد متعه مثل أمه است، أمه طلاق ندارد متعه مثل اوست، أمه «من الأربع» نيست متعه مثل اوست. در خيلي از موارد حداقل در دو طايفه از نصوص، متعه به منزله أمه تنزيل شده است. اينها در همان اولين باري که خوانده شد به عرضتان رسيد که اينها دليل نيست، ولي تأييد دارد و إشعار دارد به تقويت «حيضتين». اينها باعث تأييد و تقويت آن صحيحه است که ميگويد: «حَيْضَتَان». اگر چنانچه دست ما از ترجيح «إحدي الطائفتين» کوتاه شد؛ چون تعارض بين حيض و حيضين نظير قصر و إتمام، از سنخ تقابل بين متباينين است نه أقل و اکثر، آن أقل و اکثر استقلالي است که در اکثر، ما برائت جاري ميکنيم، وگرنه اينها متباينان هستند مانند قصر و إتمام، نميشود گفت که حيض و حيضتان أقل و اکثر هستند. اگر نتوانستيم اصل حاکم ما استصحاب حرمت است.
پس بنابراين أحوط «لولا الأقويٰ» همان «حيضتان» است. حالا روايتهايي که مربوط به عدّه وفات است گرچه در طليعه بحث، عدّه وفات و اينها خوانده شد؛ در يکي از مؤيدات همين بحث اين بود که اگر اين زن «ذات أقراء» باشد، «قُرء» داشته باشد، حيض داشته باشد، «من تحيض» باشد، «حيضتان» است و اگر «ذات الشهور» باشد 45 روز است. اين تقارب «حيضتان» با 45 روز، تقويت ميکند اين قول را؛ وگرنه اگر عدّهاش يک حيض باشد، يک حيض يعني يک هفته. اگر «تحيض» باشد يک هفته، اگر «ذات شهور» باشد 45 روز، اينها هماهنگ نيست؛ اما اگر چنانچه بگوييم «حيضتان» باشد، اين «حيضتان» با همان 45 روز هماهنگ است، چون غالباً حيض يک هفته است؛ يک هفته حيض شد، يک ماه وسط پاک است، حيض دوم ميبيند، دوتا هفته ميشود پانزده روز، اين هم سي روز، ميشود 45 روز. اينها دليل نيست، اينها تأييد است، اينها إشعار است به تقويت «حيضتين علي الحيضه».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج17، ص315؛ «اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاس».
[2]. وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[3]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج3، ص113 و114.
[4]. بحارالانوار، ج26، ص83؛ «و ساق رحمه الله الكلام إلى أن قال و قد يري الله في منامه خلقا كثيرا ما يصح تأويله و يثبت حقه لكنه لا يطلق بعد استقرار الشريعة عليه اسم الوحي و لا يقال في هذا الوقت لمن أطلعه الله علي علم شيء إنه يوحي إليه و عندنا أن الله تعالى يسمع الحجج بعد نبيه صلّي الله عليه و آله و سلّم كلاما يلقيه إليهم أي الأوصياء في علم ما يكون لكنه لا يطلق عليه اسم الوحي لما قدمناه من إجماع المسلمين».
[5]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[6]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414؛ وسائل الشيعة، ج27، ص232 و233.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[8]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، نامه71.
[9]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[10]. الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص258؛ الصحيح البخاري، ص2466.
[11]. وسائل الشيعة، ج22، ص256.
[12]. وسائل الشيعة، ج22، ص257.