02 01 2018 440123 شناسه:

مباحث فقه ـ نکاح ـ جلسه 280 (1396/10/13)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

 نکاح منقطع مثل نکاح دائم يک عناصر محوري و ارکاني را دارد؛ منتها در رقم اين ارکان با هم مختلف‌اند؛ زيرا در نکاح دائم سخن از مدت نيست، دائم است و سخن از رکن بودنِ مَهريه نيست، ولي در نکاح منقطع هم مدت به منزله رکن است و هم مَهريه.

 الآن چند بحث را مرحوم محقق مطرح مي‌کنند: يکي اينکه عقد لازم است و با معاطات حاصل نمي‌شود؛ نظير بيع نيست که با معاطات حاصل شود. بيع، اجاره، صلح و ساير عقود معاملاتي با فعل انجام مي‌شود، ولي نکاح فقط با قول صورت مي‌پذيرد؛ پس نه تنها تراضي کافي نيست، فعل هم کافي نيست. در مسائل ماليت که کسي بخواهد در مال ديگري تصرّف کند؛ اينکه فرمود: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾،[1] اين بعضي از موارد حلّيت است. گاهي انسان مال خود را براي ديگري اباحه مي‌کند، نه تمليک؛ مثل اينکه ميزبان براي مهمان ميوه‌اي مي‌آورد اباحه مي‌کند، مِلک او که نمي‌کند که او بگيرد ببرد و بفروشد و مانند آن. اين بيان نوراني که از امام(سلام الله عليه) نقل شد که «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيب نَفْسهُ»،[2] اين اصل تصرف را منوط به رضا مي‌داند؛ خواه تصرف در عين، خواه تصرف در منفعت، خواه تصرف در انتفاع، هر يک از اقسام سه‌گانه تصرف در مال مردم به اذن مردم بايد باشد. يک وقتي مي‌خواهد مال مردم را بفروشد، اين کار بايد به اذن او باشد. يک وقت مي‌خواهد مال مردم را اجاره بدهد، بايد به اذن او باشد. يک وقتي مي‌خواهد در مال مردم خودش استفاده کند برود در آن‌جا بنشيند يا دو رکعت نماز بخواند، بايد به اذن او باشد؛ خواه در عين، خواه در منفعت، خواه در انتفاع، خواه به صورت بيع، خواه به صورت اجاره، خواه به صورت عاريه بخواهد استفاده کند بايد با اذن باشد. اين بيان که «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيب نَفْسهُ»، در همه اين مراحل جاري است. چون طيب نفس هست، صِرف علم به رضا کافي است؛ نه قول لازم است و نه فعل. انسان مي‌داند وقتي برادرش در حجره‌اش نيست يا دوستش در حجره‌اش نيست يا همسايه‌اش در خانه‌اش نيست، او مي‌تواند در خانه او برود و نماز بخواند؛ اين را مي‌داند. آن‌جا که بفرمايد: ﴿أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ﴾،[3] آن فعلي است که لوازم عرفي هم دارد، آن خود فعل کافي است؛ اما در اصل تصرف، صِرف علم به رضا کافي است ولو لفظي هم نباشد، ولو فعلي هم نباشد؛ ولي بخواهد بفروشد و مانند آن البته نياز به لفظ و مانند آن دارد.

در خريد و فروش يا اجاره يا عاريه، به «أحد أنحاي ثلاثه» در بعضي از موارد صِرف علم به رضا کافي است، در بعضي از موارد بايد قول باشد، در بعضي از موارد بايد فعل باشد؛ لذا «معاطات» چه در مسئله «بيع»، چه در مسئله «اجاره» کافي است؛ ولي در جريان «نکاح»، هيچ‌کدام از اينها به تنهايي کافي نيست، علم به رضا کافي نيست، معاطات کافي نيست، هر لفظي هم کافي نيست؛ بلکه يک صيغه خاص مي‌خواهد. دين مي‌خواهد مسئله نفوس و زن و عصمت، کاملاً محفوظ بماند، در حريم بماند، يک؛ و اساس خانواده را حفظ کند، دو. براي همه اينها يک شرايطي قرار داده شد، ارث قرار داده شد، ديه قرار داده شد، غرامت‌هاي ديگر قرار داده شد، وجوب صله رحم قرار داده شد که اساس خانواده را حفظ کند و اگر خانواده ـ خداي ناکرده ـ متلاشي شد، آن جامعه متلاشي است. اينکه صله رحم را واجب کرده، اينکه ارث را تنظيم کرده، اينکه وجوب نفقه را تنظيم کرده و اين شرائط را ذکر کرده؛ براي اينکه مي‌خواهد جامعه محفوظ بماند. جامعه بدون خانواده محفوظ نيست. اين کودک آن عاطفه را از خانواده ياد مي‌گيرد و اگر خانواده آن اصالت را نداشته باشد، مسئوليت را نداشته باشد، جامعه هم مسئول نيست. لذا اصرار دين بر اين است که خانواده در همه اين ابعاد؛ چه در مسئله «ارث»، چه در مسئله «ديه بر عاقله»، چه در مسئله «انفاق» و چه در مسئله «وجوب صله رحم»، هم از نظر عاطفي و هم از نظر مالي تنظيم کند، احکام فراواني بر آن بار است.

پرسش: ...

پاسخ: در خود روايات دارد که تربيتش کند، اصلاحش کند، هدايتش کند، اين اصل جواز را مي‌رساند؛ لذا با کراهت همراه است، ديگري که باشد مقدم است؛ براي اينکه او به تن‌فروشي تن در ندهد او را حفظ کردند. بنابراين او را آوردند که حفظش کنند و ديگر آلوده‌تر نشود. اين قسمت مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند به اينکه اين يک رکني دارد به نام عقد، يک رکني هم دارد به نام مَهر.

پرسش: روايات معارض را اشاره نفرموديد که چطور است؛ رواياتي که از امام صادق که به بعضي اصحاب فرمودند که اين کار را نکنيد؟

پاسخ: رواياتي که خوانده شد، اينها «أکثر روايةً» است، «أصح صناعةً» است، شهرت روايي با اينهاست، شهرت فتوايي با اينهاست، عمل اصحاب به اينهاست. هيچ فقيهي از فقهاي اهل شيعه به آن روايات نهي عمل نکرده است؛ اگر آنها بود معلوم بود که تقيّه است که در پايان بحث، مرحوم صاحب وسائل به آن اشاره کرده است و ما هم نقل کرديم. اگر يک روايتي دلالت داشت بر اينکه نمي‌شود کرد، آن را تقيةً گفتند؛ براي اينکه قدرت دست آنها بود. چون روايت بايد عرضه شود بر قرآن و معناي آن در قرآن همين استمتاع است و تمتّع و تجويز عقد متعه است و توهّم اينکه آيه سوره مبارکه «مؤمنون» يا آيه سوره مبارکه «معارج» که در مکه نازل شد، ناسخ آيه سوره مبارکه «نساء» باشد که در مدينه نازل شد، معقول نيست؛ بنابراين نسخي در کار نيست و اين متعه امر قطعي است. خود اين روايت که دارد متعه جايز نيست، اولين کار عرضه بر قرآن کريم است و اين مخالف با قرآن کريم است؛ گذشته از اينکه مخالف با سنت قطعي است.

دو چيز در نصوص علاجيه ملاحظه فرموديد که محور تعيين است؛ محور تعيين کننده دو چيز است، بقيه به همين دو چيز بر مي‌گردد: يکي «قرآن» و يکي «سنت قطعي» است. قرآن که فرمود اين کار جايز است و سنت قطعي هم بر جواز اوست. در نصوص علاجيه ملاحظه فرموديد که اگر دوتا روايت متعارض بودند، بهترين راه براي ترجيح يا تعيين حجت از لا حجت، عرضه بر قرآن، يک؛ عرضه بر سنت[4] ـ نه بر روايت! ـ دو؛ سنت قطعي جواز است. اهل بيت(عليهم السلام) سنتي که از اين ذوات قدسي به ياد مانده است، حلّيت و جواز عقد منقطع است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، جمع سندي بايد حجت باشد تا ما جمع دلالي کنيم. اگر يک چيزي مخالف قرآن بود يا مخالف سنت قطعي بود، لا حجت است، حجت نيست تا ما جمع دلالي کنيم. ما اول صدور، يک؛ بعد جهت صدور، دو؛ اينها که تأمين شد، آن‌وقت در دلالت بايد جمع کنيم، اينها جهت صدور ندارند. چيزي که مخالف قرآن است لا حجت است، چيزي که مخالف با سنت قطعي است لا حجت است؛ آن‌وقت ما بيايم تلاش و کوشش کنيم بگوييم اينها ظاهر و أظهر هستند، نص و ظاهرند، عام و خاص‌اند، مطلق و مقيدند، جمع دلالي کنيم که روا نيست. نصوص علاجيه، آنها را مقدم داشته است؛ اصل آن صدور و بعد جهت صدور، اينها که تأمين شد مي‌شود حجت؛ حالا که حجت شد ببينيم ظاهر و أظهر و عام و خاص و اينها، که جمع دلالي است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، در اثر اينکه ما عادت نکرديم؛ نظير همين «ديه بر عاقله» است که الآن تقريباً نزديک به چهل سال است که دستگاه قضايي ما فعّال است و خيلي‌ها نپذيرفتند که اگر کسي تصادف خطأيي کرده ديه بر عاقله است، براي هيچ کسي جا نيافتاده است؛ براي اينکه قبلاً اين حرف نبود، نگفتيم اين مسائل را، تبيين نکرديم. الآن به يک کسي بگويند برادرزاده شما در شهرش با موتور تصادف کرده است و شما مديون هستي، اين براي او يک تازگي دارد. ديه بر عاقله اصلاً در فضاي ما مأنوس نيست؛ سرّ آن اين است که ما اين احکام را نگفتيم، آشنا نشديم، عمل نکرديم. بنابراين اين قسمت‌ها محذوري از جهت سندي ندارد.

آن رکن اساسي اين است که اين از سنخ معاطات نيست؛ لفظ مي‌خواهد، صيغه مي‌خواهد که بشود عقد قولي و آن ارکان ديگرش هم نظير مَهريه بايد جداگانه بحث شود يا نظير مدت که بايد جداگانه بحث شود. در دو رکن از اين ارکان ياد شده بين عقد منقطع و دائم فرقي نيست: يکي داشتن عقد قولي، منتها حالا الفاظ احياناً فرق مي‌کند؛ يکي تعيين زوج و زوجه. زوج و زوجه در نکاح به منزله ثمن و مثمن است در بيع. زوج و زوجه بايد معين باشند، عقد قولي بايد گويا باشد؛ اختلافي که بين منقطع و دائم است در مسئله مَهريه است که مَهر در عقد دائم رکن نيست در عقد منقطع رکن است و أجل است که در عقد دائم سخن از مدت نيست و در عقد منقطع سخن از مدت است.

رواياتي که اينجا ذکر مي‌کنند يک روايتي است که هم مي‌تواند در مسئله مَهر قرار بگيرد، هم مي‌تواند در مسئله صيغه و عقد قولي. آن روايتي را که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در جلد 21 صفحه 49 و50 باب 21 که مَهر حدّي ندارد، چه اينکه مدت هم حدي ندارد، يک روايتي را نقل مي‌کنند که اين روايت را بزرگان فقهي ما گفتند اين طرح شده است، طرد شده است يا محمول است بر امور ديگر. اين روايت از يک نظر ناظر به آن است که صيغه نمي‌خواهد و معاطات کافي است؛ از يک نظر به اينکه مهريه هر چه شد مي‌تواند باشد، حدي ندارد. لذا اين روايت را که مورد اعراض اصحاب است، عمل هم نشده و کاملاً آن را طرد کردند، اين روايت را گاهي در باب مهر ذکر مي‌کنند که مهر حدي ندارد، گاهي در برابر صيغه ذکر مي‌کنند که صيغه قولي لازم نيست، فعلي کافي است و معاطات کافي است. اساس اين کار اين است که چند‌تا مجهول در اين روايت هست؛ لذا اين روايت را نبايد به حساب سند ديني به حساب آورد.

باب 21 از ابواب نکاح متعه؛ يعني وسائل جلد 21 صفحه 48 اين باب 21 هست. باب 21 ده‌تا روايت دارد. روايت هشت اين باب که مرحوم کليني[5](رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است «عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ»؛ اين «نوح» مجهول است و توثيق نشده است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ»؛ «علي بن حسان» هم سه نفر هستند که يک نفر آنها توثيق شده است، معلوم نيست کدام «علي بن حسان» هست، آن دو نفر توثيق نشدند، اين يک نفر توثيق شده است. پس چند‌تا مجهول در اين روايت هست. «عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَي عُمَرَ فَقَالَتْ إِنِّي زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِي»؛ من آلوده شدم، حدّ بزنيد که من به عذاب قيامت مبتلا نشوم. «فَأَمَرَ بِهَا أَنْ تُرْجَمَ»، معلوم مي‌شود که او همسردار بود. «فَأُخْبِرَ بِذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام»؛ گزارش به حضرت امير(سلام الله عليه) رسيد که عمر مي‌خواهد يک کسي را رجم کند. حضرت به اين زن فرمود: «كَيْفَ زَنَيْتِ»؛ اينکه مي‌گويي من آلوده شدم، چگونه آلوده شدي؟ «قَالَتْ مَرَرْتُ بِالْبَادِيَة»؛ ـ معمولاً اينها باديه‌نشين بودند ـ داشتم عبور مي‌کردم از يک قبيله‌اي به قبيله ديگر. «فَأَصَابَنِي عَطَشٌ شَدِيدٌ»؛ خيلي تشنه شدم. «فَاسْتَسْقَيْتُ أَعْرَابِيّاً»؛ به يک اَعرابي يعني باديه‌نشين برخورد کردم از او آب خواستم. «فَأَبَي أَنْ يَسْقِيَنِي إِلَّا أَنْ أُمَكِّنَهُ مِنْ نَفْسِي»؛ او تقاضاي بُضع کرد و گفت آب نمي‌دهم مگر اينکه تمکين کني، من اِبا کردم. «فَلَمَّا أَجْهَدَنِي الْعَطَش»؛ تشنگي فشار آورد، «وَ خِفْتُ عَلَي نَفْسِي»؛ مجبور شدم تن بدهم، «سَقَانِي فَأَمْكَنْتُهُ مِنْ نَفْسِي. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيه السَّلام تَزْوِيجٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَة»؛ اين آلودگي نيست و حدّ ندارد. اين را طرح کردند، رد کردند و مورد عمل نيست. اين را در دو باب نقل کردند: يکي اينکه در ازدواج موقت معاطات کافي نيست، يکي اينکه در ازدواج موقت حدّي براي مهريه نيست. آن آبي را که اين زن طلب کرده است به منزله مهر او بود. اين را فرمودند که قابل عمل نيست، طرح شده و مانند آن.

پرسش: ...

پاسخ: حالا مدت‌دار بودنش يک باب دارد، معاطات نبودنش هم يک باب که هر دو بايد بيايد و بايد بخوانيم.

پرسش: ...

پاسخ: او اگر راضي شد که در بعضي از روايات دارد به کفي از گندم، يک مشت گندم؛ در آن روزها براي آنها اين‌طور بود.

پرسش: بايد صدق ملکيت و ماليت بکند؟!

پاسخ: بله، در آن بيابان يقيناً مال هست و قابل خريد و فروش هست؛ لذا مي‌گويند يخ در زمستان ماليت ندارد، در تابستان ماليت دارد و قابل خريد و فروش است. در مکان‌هاي ييلاقي که آنجا يخ فراوان است، اين معامله سَفَهي است و قابل خريد و فروش نيست؛ در شهر و روستا که يخ لازم است، قابل خريد و فروش است. ماليت‌ها به اعتبار زمان، به اعتبار مکان فرق مي‌کند.

در اين روايت باب 21 که فرمودند حدي براي مهر نيست، روايت جريان رجم ذکر شده است؛ اما آن عنصر اول و رکن اولي که مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) در شرايع ذکر کردند، آن صيغه خاص است که باب هيجده از ابواب متعه است؛ يعني وسائل جلد 21 صفحه 43، «بَابُ صِيغَةِ الْمُتْعَةِ وَ مَا يَنْبَغِي فِيهَا مِنَ الشُّرُوط». چندتا روايت است که هم در آن صحيح است، هم مورد عمل اصحاب است و مفتيٰ‌به و معارض هم ندارد.

روايت اول آن را که مرحوم کليني[6] «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ» اين يک سند، «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» با بودِ روايت‌هاي ديگر، وجود «سهل» اين‌جا آسيبي نمي‌رساند. «عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام كَيْفَ أَقُولُ لَهَا إِذَا خَلَوْتُ بِهَا»؛ آنچه که مغروس در ذهن اين سائل است اين است که نکاح منقطع عقد مي‌خواهد، حالا از حضرت سؤال مي‌کند عقد نکاح منقطع چيست؟ حضرت هم آن اولي را امضا کرده است، غريزه و ارتکاز او را امضا کرده است که نکاح منقطع عقد مي‌خواهد؛ ثانياً اينکه خصوصيت صيغه را دارد بيان مي‌کند. «قَالَ تَقُولُ أَتَزَوَّجُكِ مُتْعَةً سَنَةً»، يک‌ساله «بِكَذَا وَ كَذَا دِرْهَماً وَ تُسَمِّي مِنَ الْأَجْرِ مَا تَرَاضَيْتُمَا عَلَيْهِ قَلِيلًا كَانَ أَوْ كَثِيراً فَإِذَا قَالَتْ نَعَمْ فَقَدْ رَضِيَتْ وَ هِيَ امْرَأَتُكَ وَ أَنْتَ أَوْلَي النَّاسِ بِهَا»؛ اين اولويت، اولويت تعييني است نه تفضيلي؛ نظير ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ،[7] يا ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي[8] که اُولاي تعييني است و نه تفضيلي.

در اين‌جا سخن از رضايت طرفين شد درباره تعيين مَهر و تعيين مدت هم فرمودند که يک‌سال يا هر اندازه‌اي که خودتان بخواهيد، اين صيغه.

روايت دومي که مرحوم کليني[9] «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ» نقل کرد فرمود: «تَقُولُ أَتَزَوَّجُكِ مُتْعَةً عَلَي كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم نِكَاحاً غَيْرَ سِفَاحٍ»، «سفاح» يعني زنا، اين تأکيد حلّيت نکاح است. «وَ عَلَي أَنْ لَا تَرِثِينِي وَ لَا أَرِثَكِ»؛ تو وارث من نباشي، چون نکاح دائم نيست که طرفين ارث ببرند و من هم از تو ارث نبرم؛ «عَلَي كِتَابِ اللَّه» يعني همين. آن ارث در نکاح دائم است و در نکاح منقطع ارثي نيست. «عَلَي أَنْ لَا تَرِثِينِي وَ لَا أَرِثَكِ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً» ناظر به مدت، «بِكَذَا وَ كَذَا دِرْهَماً» ناظر به مَهر. «وَ عَلَي أَنَّ عَلَيْكِ الْعِدَّةَ»؛ بايد عده هم نگه بداري و اين حق من است. حالا حيثيت مرد بايد محفوظ باشد، يا اگر نطفه‌اي از آن‌جا هست بسته نشود با نطفه ديگري، اين حق مردم که زن بايد عده نگه بدارد. اين وظيفه‌اي است که مشخص است.

روايت سوم اين باب هم که مرحوم کليني[10] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِم» نقل شده است که «كَيْفَ يَتَزَوَّجُ الْمُتْعَةَ قَالَ عليه السلام يَقُولُ أَتَزَوَّجُكِ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً بِكَذَا وَ كَذَا دِرْهَماً»؛ يعني تعيين مدت و تعيين مَهر به اختيار شماست. «فَإِذَا مَضَتْ تِلْكَ الْأَيَّامُ كَانَ طَلَاقُهَا فِي شَرْطِهَا»،[11] ديگر طلاقي لازم نيست؛ چون همان گفتند «کذا و کذا مدةً».

پرسش: ...

پاسخ: نه، حق حکمي است و احترام زوجيت است، خود مرد هم نمي‌تواند ببخشد، چرا نمي‌تواند ببخشد؟ براي اينکه اين اختلاط مياه مطرح است و مي‌خواهد نسل او حفظ شود و نسل او هم در اختيار کسي نيست. حالا بعضي از روايات مانده که ـ إن‌شاءالله ـ در جلسه بعدي مي‌خوانيم.

حالا چون روز چهارشنبه است يک بحث کوتاهي از سخنان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) به مناسبت روز چهارشنبه است بخوانيم.

اين ايام يک حوادث تلخي را بيگانه به راه انداخت. مستحضريد که اين انقلاب و اين نظام به آساني به دست نيامده است و بيگانه هر روز يک حيله‌اي دارد. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه قاصعه نهج البلاغه است، يک بياني هم در آن عهدنامه‌اي که به عنوان بخش‌نامه براي مالک زماني که حضرت، مالک را استاندار مصر قرار دادند مرقوم فرمودند. مصر مي‌دانيد که کشور پهناوري است. آن روز چون کل خاورميانه در اختيار حضرت امير(سلام الله عليه) بود ايران جزء منطقه‌هاي کوچکي بود، زير مجموعه حکومت حضرت امير(سلام الله عليه). مصر يک مجموعه کوچکي بود چند‌تا استانداري بيشتر نداشت. حضرت براي مالک مرقوم فرمود به اينکه داشتنِ رهبر ولو معصوم هم باشد، جامعه را به تنهايي اداره نمي‌کند، رهبري از علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) بالاتر! مانند نداشت حضرت، چه رسد بالاتر! چه در مديريت، چه در علم، چه در شهامت، چه در شجاعت. کسي که زره او يک‌طرفه بود؛ نظير اين پيش‌بندهايي که در آشپزخانه است. به حضرت عرض کردند که زره شما پشت ندارد، فرمود من که فرار نمي‌کنم و کسي هم که از پشت نمي‌تواند به من حمله کند، زره من براي چه پشت داشته باشد؟! من يک پول زائدي بدهم براي چه؟! کسي که فرار مي‌کند يا به دشمن پشت مي‌کند که ممکن است دشمن از پشت به او حمله کند، او احتياج دارد که زره‌اش پشت داشته باشد، براي من به همين اندازه پيش‌بند کافي است. شکست حضرت امير(سلام الله عليه) قطعي بود؛ چون مردم با او نبودند. حضرت هم بر اساس علم غيب و مسائل سياسي همه اينها مي‌دانست. يک جمله‌اي ما درباره نماز داريم که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين»؛[12] اما «إن عمود الدين الصلاة» يا «إن الصلاة عمود الدين» چنين چيزي ما نداريم. اما اصل دين را با نظام اسلامي مي‌شود حفظ کرد. حضرت در آن نامه رسمي به مالک فرمود: مالک! «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ‏ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛ ستون دينِ مردمي و نظام اسلامي، مردم هستند، حواست جمع باشد! نگو من يک استاندار خوبي‌ هستم و رهبر ما علي بن ابيطالب است. ما با دست خالي نمي‌توانيم کشور را اداره کنيم، ستون مملکت مردم هستند و اينها را بايد راضي نگه بداريم «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ‏ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة» که توده مردم هستند. گراني را بر اينها تحميل نکنيد، تبعيض را تحميل نکنيد، بي‌عدالتي را تحميل نکنيد، بي‌انضباطي را تحميل نکنيد، اختلاس و نجومي را تحميل نکنيد، بي‌عرضه‌گي را تحميل نکنيد، بي‌اشتغالي را تحميل نکنيد، بيکاري را تحميل نکنيد، مردم در صحنه باشند. نگو من استاندار لايقي هستم! نگو رهبر علي بن ابيطالب است! ما شکست مي‌خوريم، چه اينکه شکست هم خوردند. حضرت را شهيد کردند و اموي و بعد مرواني و بعد کربلا و بعد عباسي‌ها! پانصد يعني پانصد سال اينها حکومت کردند! بعد ديگران از دست اينها گرفتند؛ نه اينکه از اينها گرفتند و به اهل بيت دادند! سلسله اَموي و مرواني که طليعه عباسي‌ها بودند، پانصد سال با دين بازي کردند؛ بعد ديگران آمدند گفتند دين جداي از سياست است و از راه ديگر با دين بازي کردند. ما بايد بدانيم که با خدايمان با ابديتمان راه داريم؛ آن‌جا که قدرت دست ماست بيراهه نرويم و اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي بيراهه رفت ما تبعيت نکنيم. خود حضرت امير(سلام الله عليه) هر هفته؛ اين را «إبن أبي الحديد» نقل مي‌کند! اين را مخالف نقل مي‌کند! بيت‌المال را؛ اين «بيت‌المال، بيت‌المال» که مي‌گويند نظير بانک بود؛ آن روز جايي به صورت بانک و مانند آن که نبود، آن روزها شمش طلا و نقره بود نه سکه بود و نه اوراق بهادار. اين بيت‌المال را حضرت بعد از پايان هفته وقتي که مي‌ديد تقسيم کرد «يكنس بيت المال كل جمعة و يصلي فيه ركعتين و يقول ليشهد لي يوم القيامة»؛ با دستان مبارک او اين بيت‌المال را جارو مي‌کرد و دو رکعت مي‌خواند و مي‌فرمود خدا را شکر مي‌کنم که اين اموال را به مردم رساندم و آلوده نشدم.[13]

 اگر مردم از ما عدل و حق ببينند شيفته‌اند و هرگز رها نمي‌کنند؛ چه اينکه از امام(رضوان الله عليه) در طليعه انقلاب و مسئولين اين را ديدند و اين جنگ ده ساله را به خوبي اداره کردند. اين جنگ ده سال بود، نه هشت سال؛ دو سال جنگ داخلي بود، منتها جنگ خورد بود، نه زد و خورد؛ زد و خورد آن جنگ هشت ساله بود، آن دو سال ما داشتيم مي‌خورديم کاري از دست ما برنمي‌آمد؛ يعني همين‌که انقلاب به ثمر رسيد، بهمن 57 هنوز وارد 58 نشديم که خلق ترکمن در شمال سنگر بستند و گلوله و تفنگ و بکش بکش! بعد کردستان آشوب شد، بعد خلق عرب شد، بعد خلق مسلمان شد، بعد ترور نخست وزيري، 72 تن شروع شد، بعد ترور رياست جمهوري شروع شد، بعد ترور دادگاه انقلاب شروع شد، هر روز ما داشتيم تشييع مي‌کرديم. اين دو سال جنگ داخلي خورد بود، نه زد و خورد؛ کاري از دست ما برنمي‌آمد، مدام شهيد مي‌داديم، مدام تشييع مي‌کرديم، مدام ترور مدام ترور! بعد که جنگ رسمي شروع شد، بله جنگ زد و خورد بود. چگونه اين مردم همين جوان‌ها تمام آروزهايشان اين بود که شهيد شوند؟ به همان علاقه ديني بود، هيچ عاملي نبود کشور را حفظ کند مگر دين. اگر همين باشد اين مردم همان مردم‌اند؛ منتها وقتي کار به دست ما رسيد و مال به دست ما رسيد و ـ خداي ناکرده ـ بيکاري و مانند آن را بر مردم تحميل کرديم، مشکل ايجاد مي‌کند. بنا بر اين نيست که با علم غيب کشور اداره شود، بنا بر امتحان الهي است، چه اينکه فقه هم بنا نشد با علم غيب اداره شود. خدا غريق رحمت کند مرحوم کاشف الغطاء را! شايد ده‌ها بار اين را به عرض شما رسانديم ايشان مي‌فرمايد علم غيب برتر از آن است که سند فقهي باشد، علم غيب براي فقه نيست، آن براي اسرار عالم است. اينکه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إِنَّمَا أَقْضِي‏ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان»[14] همين است. با اينکه در دو بخش سوره مبارکه «توبه» دارد هر کاري که شما انجام مي‌دهيد پيغمبر مي‌بينيد: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ﴾،[15] اين «سين» سين تحقيق است نه تسويف، در برابر «سوف» نيست؛ يعني يقيناً، الآن؛ ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ﴾، آن قسمت هم که دارد: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، تفسير به ائمه شده است. مرحوم علامه در تذکره نقل مي‌کند، ديگران هم نقل مي‌کنند که يک افسري در يکي از جبهه‌هاي جنگ شربت شهادت نوشيد آمدند به حضرت عرض کردند که ما تسليت بگوييم يا تبريک؛ تبريک بگوييم که چنين جواني را تربيت کردي، تسليت بگوييم که يک افسري را از دست دادي؟ فرمود به من تسليت بگوييد، تبريک نگوييد! عرض کردند چرا؟ فرمود آن‌طوري که من خواستم تربيت نشد: «إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِي أَخَذَهَا يَوْمَ خَيْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَيْهِ نَارًا»،[16] شما الآن از قبر او خبر نداريد؛ او در جنگ خيبر يک پارچه‌اي بدون اجازه ما گرفته و الآن آن پارچه در کنار قبر او شعله‌ور است. الآن من دارم آن آتش را مي‌بينم، اين پيغمبر است! اگر کسي دستش به بيت‌المال رسيد ـ خداي ناکرده ـ اين کارها را انجام داد، هم آن آثار معنوي را به همراه دارد، هم مردم مي‌رنجند.

خلاصه همان‌طوري که نماز ستون دين است، حضور مردم ستون دين است؛ اگر دين بخواهد بماند، وگرنه هيچ! چون مردم با حضرت امير يا با امام حسن(سلام الله عليهما) نبودند، حکومتشان نماند. اينکه «أن أقيم الدين»، مگر بر ما واجب نيست که دين را حفظ کنيم؟! بايد ستون دين را هم حفظ کنيم! اين وصيت مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در آن آخرين جمله که فرمود، فرمود: «أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْن‏»[17] ما بايد اين ستون را حفظ کنيم. الآن اين ستون نباشد که اين سقف مي‌ريزد. مردم را ما راضي نگه نداريم، اين مي‌ريزد. از اين خاندان راستگوتر کيست؟! فرمود مردم ستون دين‌اند، با اينها بدرفتاري نکنيد. اين يک عرضي است که وظيفه همه ما، وظيفه مسئولين، وظيفه کساني که قدرت دستشان است نسبت به مردمِ بزرگ و بزرگوار ايران اسلامي و ساير اينها اين وظيفه را داريم.

اما يک دستوري است مشترک بين ما و مردم؛ آن راه وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه قاصعه بيان کردند، آن اختصاصي به مردم ندارد. اين دستوري که در نامه آمد، خطاب به مسئولين است که مردم را در صحنه نگه داريد «بالحق و العدل»؛ اما آن دستور و هدايت و راهنمايي که دارد به فرد فرد مردم اين جامعه است؛ اعم از مسئولين، حوزوي و دانشگاهي و مردم، و آن در خطبه قاصعه است. فرمود به اينکه من اوضاع خاورميانه را براي شما شرح کنم که ما با کدام دشمن بيروني روبرو هستيم! به مردم آن منطقه در خطبه قاصعه فرمود شما ابراهيم خليل را که شنيديد(سلام الله عليه) فرزندانش را هم که انبياي الهي بودند يعقوب بود، اسحاق بود، اينها را شنيديد، اينها انبياي الهي بودند و تمام تلاش و کوشش را کردند براي هدايت، شما در عظمت اينها که ترديد نداريد. آن ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُم‏﴾[18] را شنيده‌ايد، آن ﴿يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[19] را شنيديد. پس ابراهيم و انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) فخر تاريخ هستند، اينها را شنيديد؛ اما بچه‌هاي اينها، پيغمبرزاده‌هاي اينها، اينها نتوانستند آن کيان را حفظ کنند، اين دشمن‌هاي شرق و غرب ما آمدند اينها را گرفتند چاربيدار کردند. پست‌ترين شغل چاربيداري است. آن عبارت در همان خطبه قاصعه اين است فرمود: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ عليهم السلام فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَال»، حالا ما نمي‌توانيم بگوييم که آنها يک گروه ديگر بودند کاري با ما ندارند، نه ما همه يک حکم داريم. ببينيد با اينها چه کردند؟! اينها پيغمبرزاده‌ها بودند. «تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ»؛ آن‌وقت که اختلاف کردند، هر کسي «کل يجر النار الي قرصه» شد، براي مقام يا براي امور ديگر اختلاف کردند، «كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَي مَنَابِتِ الشِّيحِ وَ مَهَافِي الرِّيحِ وَ نَكَدِ الْمَعَاشِ فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»؛ چون «جزيره العرب» يک حيات خلوتي بود بين امپراطوري ايران و امپراطوري روم؛ جايي نبود، وسعتي نداشت، مردم فراواني نداشت، تجارتي نداشت، صنعتي نداشت، کشاورزي نداشت. فرمود شرقتان اين کسراهاي قدرقدرت ايران‌اند؛ غربتان آن قيصرهاي مقتدر روم‌اند. اينها شما را مثل همزه وصل در درجه کلام ساقطتان کردند؛ زمين را از شما گرفتند، آب را از شما گرفتند، جاهاي آباد را از شما گرفتند و شما را يک مشت چاربيدار کردند. آن روز اتومبيل و اينها که نبود، شتر بود، اين شتر به هر حال چاربيدار مي‌خواهد. اين پيغمبرزاده‌ها را اصحاب دبر و وبر کردند. چاربيدارها دو‌تا کار دارند: بعضي‌ها اصحاب دبر هستند، اين زخم‌هاي پشت شتر را بايد تيمار کنند، مرهم بگذارند و معالجه کنند، اين کار چاربيداري است. بعضي اصحاب وبر هستند اين قسمت‌هاي موهاي جلوي سينه شتر که با دوام است و نرم است به آن مي‌گويند وبر؛ اين عباي وبري، پارچه‌هاي وبري از اين مو است. اين را بايد بچيند خشک بکند و بريسند تا اين بشود پارچه وبري، اين کار چاربيدارهاست. فرمود آن آب‌هاي فراواني که در عراق بود، سرزمين‌هاي خوبي که در عراق بود گرفتند کنعان را، جبل عامل را، لبنان را، اينها که جاهاي خوب بود خوش آب و هوا بود خودشان گرفتند؛ اين پيغمبرزاده‌ها را آوردند چاربيدار کردند. فرمود الآن هم همان‌طور است؛ الآن هم نه دشمن شرق از ما دست بر مي‌دارد، نه دشمن غرب از ما دست بر مي‌دارد. فرمود مرا تنها نگذاريد. ما که چيزي از شما نخواستيم. اين دين را تنها نگذاريد، نگوييد به من چه! بگوييد به من چه، به تو هم چه، به او هم چه، تا اين دين را حفظ کنيم و هرگز خلاف يک کسي باعث نشود که ما از نظاممان از جامعه‌مان از انقلابمان فاصله بگيريم. اولين مسئوليت ما در برابر خون‌هاي پاک اين شهداست ـ خداي ناکرده ـ اگر رفت، رفت! حالا شايد هزار سال يا بعد از هزار سال يک امامي پيدا شود مثلاً اين تاريخ از ياد مردم برود. فرمود دشمن در کمين است؛ چه در شرق چه در غرب. آن روز أکاسره؛ يعني کسراهاي ايران در شرق حجاز بودند و قيصرهاي روم در غرب بودند، فرمود اين دشمن‌هاي شرق و غرب هستند. نه با هم اختلاف داشته باشيد، نه به جان هم يبافتيد.

 «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ» اينها پيغمبرزاده بودند؛ احترام اگر بود، دعاي پدر و مادر اگر بود اينها داشتند. بنا بر اين نيست که کل نظام با علم غيب حل شود. «فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ» که «كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ» کسراها در شرق حجاز، «وَ الْقَيَاصِرَةُ» قيصرهاي روم در غرب حجاز، «أَرْبَاباً لَهُمْ»؛ آن‌وقت نظام ارباب و رعيتي راه افتاد. «يَحْتَازُونَهُمْ» تمام سرزمين‌هاي خوب را از اينها گرفتند. وجود مبارک ابراهيم و اينها در منطقه عراق و اينها به سر مي‌بردند، خيلي هم خوش آب و هوا بود، آن دريايي است که در عراق روان است! «وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَي مَنَابِتِ الشِّيحِ وَ مَهَافِي الرِّيحِ» جاي سوزان، کم‌آب و علف، آنها را آن‌جا بردند و گفتند چاربيداري کنيد. «فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ» عيالمند و نيازمند. «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»؛ دبر آن زخم پشت شتر است، وبر آن کُرک روي سينه شتر است، اينها کار چاربيداري است. «أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لَا يَأْوُونَ ِلَي جَنَاحِ دَعْوَةٍ يَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لَا إِلَى ظِلِّ أُلْفَةٍ يَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ»؛[20] شما را که آوردند چاربيدار کردند، رابطه‌تان را از انبياي قبلي قطع کردند، همين شما پيغمبرزاده‌ها به جايي رسيديد که بچه‌هايتان را زنده به گور کرديد، شما نسل آنها هستيد. شما چرا به کعبه احترام مي‌گذاريد؟ مي‌گوييد پدر جدّمان، آباي ما اينها را ساختند، بيش از اين حرمتي نداريد. شما را آوردند به اين صورت کردند که بت‌پرست شديد، دخترها را زنده به گور مي‌کنيد، همه شرف ديني و ملي‌تان را هم از دست داديد، اين هست!

هم مسئولين ما بايد بيدارِ بيدار باشند؛ همه ما الآن در جبهه جنگ هستيم. در جبهه فرمود: آدمي که مي‌خواهد بخوابد «لا تذوق النوم إلا قراراً أو مزمزة»؛ فرمود وقتي ما دشمن شرق و غرب داريم آدم نمي‌خوابد. اين خواب را در چشمش مزمزه مي‌کند، منظور خواب غفلت است. فرمود کسي که در ميدان جنگ است، در سنگر هست، اين مثل آن آدمي است که در ماه مبارک رمضان روزه دارد و مي‌خواهد وضو بگيرد و آب را مزمزه مي‌کند چگونه مزمزه مي‌کند؟ او که نمي‌خورد، آب را در دهان مزمزه مي‌کند. فرمود در زمان جنگ خواب را در چشمتان مزمزه کنيد. الآن واقع ما در زمان جنگ هستيم. چهار‌تا آدم حساب نشده چهار‌تا حرف زدند مي‌بينيد آمريکا آن‌طور خوشحال شده، انگليس آن‌طور خوشحال شده، اسرائيل آن‌طور خوشحال شده! ـ خداي ناکرده ـ اگر اين نظام آسيب ببنيد، اين‌طور نيست که براي کسي تبعيض قائل شوند؛ غالب مسئولين را اصحاب دبر و وبر مي‌کنند، اينها را ماشين‌شور مي‌کنند و ديگر به اينها سمت نمي‌دهند. به اينها اگر سمت مي‌دادند که يعني شما مي‌تواني کشور را اداره ‌کنيد، اينها را إخوان دبر و وبر مي‌کنند.

بنابراين هم آنها بايد حواسشان جمع باشد، مردم آقاي ما هستند و هيچ‌وقت نشد که اينها صحنه را ترک کنند؛ هم شهدا حاضرند، هم جانبازها حاضرند. آدم گاهي وقتي به اين آسايشگان معلولين مي‌رسد اصلاً خجالت مي‌کشد و با خجالت بيرون مي‌آيد. بيست سال، 25 سال با آن وضع نخاعي دارد مُهر را به پيشاني مي‌گذارد و عبادت مي‌کند! اينها حجت بر ما هستند. اين علي است! «من أصدق منه قيلاً»؟! فرمود جريان هميشه همين‌طور است، دير جُنبيدي اکاسره و قياصره هستند. آن روز اکاسره و قياصره بودند، امروز شرق و غرب همه اسراييل است و استکبار است و مانند آن.

اميدواريم خدا به برکت قرآن و عترت به فرد فرد شما بزرگان حوزه، به فرد فرد مسئولين ما، به فرد فرد عزيزان دانشگاهي ما، سعادت و سيادت دنيا و آخرت بدهد. به فرد فرد عزيزان اين سرزمين سعادت دنيا و آخرت بدهد که اين نظام را حفظ کنند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 



[1]. سوره نساء، آيه29.

[2]. نهج الحق و کشف الصدق، ص493.

[3]. سوره نور، آيه61.

[4] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص69.

[5] . الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص457.

[6] . الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص455..

[7]. سوره احزاب، آيه6.

[8]. سوره انفال، آيه75.

[9] . الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص455..

[10] . الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص455..

[11] . وسائل الشيعة، ج21، ص44.

[12]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.

[13]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏2، ص199.

[14]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏7، ص414.

[15]. سوره توبه، آيه105.

[16]. الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص258؛ الصحيح البخاري، ص2466.

[17]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه149.

[18]. سوره انبيا، آيه68.

[19]. سوره انبيا، آيه69.

[20]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه192.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق