أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مسئله اول از مسائل هفتگانهاي که مرحوم محقق مطرح کردند، فروعات ضمني فراواني داشت و دارد. يکي از آن فروع اين بود که تمکّن از انفاق شرط نيست نظير اسلام، ايمان و مانند آن نيست؛ لذا اگر همسر خواست با فقر شوهرش بسازد، اين نکاح باطل نيست، شرط نيست؛ ولي اگر چنانچه شوهر متمکّن بود و بعد عجز تالي شد، او شايد بتواند به محکمه مراجعه کند؛ ولي اگر از اول فقير بود و اين همسر ميدانست عالماً عامداً با فقر او هماهنگ شد و ازدواج کرد، بعد حق ندارد که به محکمه مراجعه کند؛ البته بر اساس «الطَّلاقُ بِيَدِ مَنْ أَخَذَ بِالسَّاق»،[1] آن حکم همچنان محفوظ است.
فرع بعدي که مرحوم محقق(رضوان الله عليه) ضمن اين مسئله اُوليٰ طرح کردند اين است که «يجوز إنكاح الحرة العبد و العربية العجمي و الهاشمية غير الهاشمي و بالعكس و کذا أرباب الصنايع الدنية بذوات الدين و البيوتات و لو خطب المؤمن القادر علي النفقة وجب إجابته و إن کان أخفض نسباً و لو امتنع الولي كان عاصياً و لو إنتسب الزوج إلى قبيلة فبان من غيرها كان للزوجة الفسخ و قيل ليس لها و هو أشبه».[2] ترجمه اين فروع براي اينکه در ذهن شريف بماند شايد بياثر نباشد. مستحضريد در نظام جاهلي وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندين کار کليدي کردند: يکي آن معرفتشناسي جامعه را عوض کردند که حوزه انديشه و دانش و علم جامعه است، يکي آن عزم و اراده و تصميمگيري ملت را عوض کردند که به انگيزه مردم برميگردد؛ اين دوتا شاخص، شاخصهاي رسمي جاهليت است که ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُس﴾.[3] در مسائل علمي به همان گمان بسنده ميکنند، با اينکه در مسائل علمي آنچه اثر ندارد وَهم و خيال و گمان است که ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾. اينکه ﴿لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾، اين را مغنيِ کل قرار دادند؛ زيرا آنکه هيچ کاري از او ساخته نيست به نام صَنَم و وَثَن، آن را ربّ خود پنداشتند، چنين جامعهاي گرفتار گمانورزي در بخش انديشه است که اولين رسم جاهليت است. در بخش انگيزه آنجا که جاي عزم است، جاي اراده است، گرايش را، خواست نفس اماره را معيار قرار دادند. جامعه را همين دو چيز اداره ميکند؛ در بخشهاي علمي، جزم و در بخشهاي عملي، عزم. آنجا که جاي نيت و اراده و تصميم است، فقط عزم؛ آنجا که جاي تصور و تصديق و استدلال و قياس است، فقط جزم. در جاهليت، نه در انديشه خبري از جزم بود، ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ و نه در انگيزه سخن از عزم بود، ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾. اين دو جمله نوراني قرآني بيانگر شعار رسمي انديشه و انگيزه جاهلي بود. به دنبال آن قبيلهسالاري و مردسالاري و مانند آن مطرح بود؛ حاضر نبودند به عجم زن بدهند، ميگفتند عرب کجا و عجم کجا! حاضر نبودند به غير قبيله خود زن بدهند، ميگفتند ما کجا و آنها کجا! وجود مبارک حضرت گذشته از آن بيانات مرتّبي که در مسجد داشتند و آن منابر داشتند، وقتي مکه فتح شد و همه اسلحه را گذاشتند، حضرت در مني و غير مني سخنراني رسمي کرد و قانون اساسي را اعلام کرد که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّة»؛[4] اين فخرفروشي قبيلگي را برانداخت، اين مردسالاري را برانداخت. اينکه دختر حق ندارد ازدواج کند مگر به اذن پدر، اين را برانداخت. البته بين نکاح منقطع و دائم فرق است، اذن پدر در دائم شرط است؛ اما اينطور نيست که زن هيچ سِمتي نداشته باشد، اينها را الغا کرد، فرمود اين نخوت است که همه اينها را اسلام برانداخت. لذا فقهاي ما مجبور شدند در کتابهاي فقهي همين حرفها را که از روايات آمده مطرح کنند که عرب با غير عرب ميتواند ازدواج کند، اين قبيله با آن قبيله ميتواند ازدواج کند. الآن اين حرفها جزء بديهيات يک ملت مسلمان است، عرب و عجم ندارد، اين قبيله و آن قبيله ندارد. الآن شما لازم نيست آن را در مسئله فقهي بگوييد يا در رسالهها بنويسيد، همه يعني همه! همه ميدانند که اين قبيله با آن قبيله ميتواند ازدواج کند. اصلاً قبيله را ذات أقدس الهي به عنوان يک شناسنامه عرفي قرار داد، آن روز که شناسنامه و ثبت احوال و مانند آن نبود، فرمود اين فقط براي اينکه يکديگر را بشناسيد: ﴿جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾،[5] همين! غير از ارزش شناسنامهاي، ارزش ديگري ندارد. آنکه کرامت است، تقواست و آنکه اکرم است، اتقاست؛ وگرنه ﴿جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِل﴾ براي هيچ چيز، مگر شناسنامه؛ إلا ﴿لِتَعارَفُوا﴾، همين! و همين معنا را وجود مبارک حضرت بعد از فتح مکه به صورت رسمي اعلام کرد که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ التَّفَاخُرَ بِآبَائِهَا»، همه را زير پا انداخت، و همان دستورها را به صورت روايات ائمه فرمودند و به صورت کتاب فقهي درآمده است؛ ولي الآن شما بخواهيد رساله عملي بنويسيد و بگوييد عيب ندارد، جائز است که اهل اين قبيله با آن قبيله! اصلاً اين را لازم نميدانند، ميگويند اين مستدرک است؛ از بس که دين آمده آثار عقلانيت را ذکر کرده است، آثار برانداختن نظام جاهلي را ذکر کرده است.
مرحوم محقق(رضوان الله تعالي عليه) بر اساس همان در کتابهاي فقهي آمده ـ الآن ببينيد يک فقيه چنين حرفي نميزند ـ که عرب ميتواند با عجم ازدواج کند، اين شرعاً حرام نيست، سيد با غير سيد ميتواند ازدواج کند، حرام نيست، الآن اين چيزها براي همه مثل دو دوتا چهارتا روشن شد؛ آن روزها روشن نبود و قبيلهسالاري بود و نظام، نظام قبيلگي بود و حاضر نبودند، ميگفتند اين زن که سيده است نميتواند همسر غير سيد داشته باشد؛ براي اينکه بچه او بخواهد خمس بگيرد بايد خانه شوهر سيد برود که بتواند از خمس برخوردار باشد، در همين حدّ فکر ميکردند، ميگفتند چرا دختر ما که سيد هست به غير سيد بدهيم؟! لذا ايشان گفتند هاشمي و غير هاشمي، قريشي و غير قريشي، عرب و عجم؛ اينها را باز کردند، چون عدهاي فتوا به بطلان داده بودند. اين «لَا نِكَاحَ إِلَّا بِوَلِيّ» يک قاعده منحوسي است که در کتابهاي ديگران است، ـ الحمدلله ـ شيعه از آن مستثنا و منزه است؛ «لَا نِكَاحَ إِلَّا بِوَلِيّ»، در منابع ما نيست که حتماً وليّسالاري و پدرسالاري اينطور باشد. در اينجا فرمود به اينکه جائز است زنِ آزاد با مردي که بنده است ازدواج کند؛ عربيه، زني که عربي است با مرد عجمي ازدواج کند؛ زن هاشميه با مرد غير هاشمي ازدواج کند و «بالعکس» در همه موارد.
«و كذا أرباب الصنائع الدنية بذوات الدين و البيوتات»؛ آنهايي که درآمدهاي کم دارند؛ مثلاً دست دومفروش است، با آنکه توليد ميکند ميتوانند باهم ازدواج کنند. عمده اين است: «و لو خطب المؤمن القادر علي النفقة وجب إجابته». رواياتي که قبلاً خوانده شد اين بود که اگر کسي خواست همسري از شما بگيرد، اين را رد نکنيد؛ اگر «تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ»،[6] «وَ أَمَانَتَهُ»،[7] حتماً اجابت کنيد. آيا واجب عيني است يا کفايي؟ آيا واجب تعييني است يا تخييري؟ «هذه کله علي فرض الوجوب». برهان مسئله که در روايات است بر اين است که اگر اين کار را نکنيد، «تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِير»؛ معناي آن اين است که اگر اين مرد بيهمسر بماند يا اين زن بيهمسر بماند، «تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْض وَ فَسٰادٌ كَبِير»، درست! اما بر فرض وجوب؛ نه وجوب تعييني استفاده ميشود و نه وجوب عيني، بيش از وجوب تخييري و بيش از وجوب کفايي استفاده نميشود. اين جوان، همسر ميخواهد بايد به او همسر بدهد، حالا چرا به آن شخص بدهد؟! اين شخص آمده خواستگاري کرده، بر پدر لازم است دخترش را براي ازدواج آماده کند، چرا با اين شخص معين؟! پس بر فرض که وجوب از آن استفاده شود نه رجحان مؤکد، بيش از وجوب تخييري نسبت به خواستگارها و بيش از وجوب کفايي براي اوليا ثابت نميشود، اگر وجوب استفاده شود.
برخي از بزرگان اين روايتهايي که چند روز قبل خوانده شد، گفتند اگر اين کار را نکنيد اين عذاب است و رنج است، اين را حمل کردند به اينکه در مواردي است که اين شوهر را تحقير کنند، يک؛ نظام ارزشي را زير سؤال ببرند، دو؛ و همراه با اهانت باشد مثلاً، سه؛ اين حرمتها را بر اين عناوين حمل کردند. ولي بر فرض که از اين روايات وجوب استفاده شود؛ نه وجوب عيني استفاده ميشود که بر پدر اين شخص واجب است که حتماً اين کار را بکند، نه وجوب تعييني که بر او واجب است حتماً به اين خواستگارِ همسر بدهد، حداکثر وجوب کفايي است؛ يعني بر همه دختردارها، و وجوب تخييري است که به اين همسر بدهد يا همسرهاي ديگر، بيش از اين استفاده نميشود.
مطلب بعدي اصرار نظام قبيلگي بر پدرسالاري بود و دين آمده اين را نفي کرده است و رضايت خود دختر را شرط دانسته و آن را اصل دانسته است. تتمه رضايت دختر به رضايت پدر هست؛ اگر باکره باشد، اگر نکاح دائم باشد و مانند آن.
بنابراين طرح اين مسئله که مرحوم محقق و ساير فقها طرح کردند، براي زدودن آن غبارهاي نظام جاهلي است. آن بخشهاي علمي را خود قرآن به عهده دارد که با گمان، نه حرف بزنيد و نه چيزي بنويسيد؛ با گرايش دروني، نه چيزي بنويسيد و نه چيزي را بپذيريد: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُس﴾، فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾؛[8] چشم مسئول است، شما مسئول از چشم هستيد، شما مسئول از گوش هستيد؛ عالمانه حرف بزنيد، نه غير عالمانه به دنبال کسي راه بيافتيد و نه اگر چهارتا جاهل به دنبال شما راه افتادند اين را امضا کنيد: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم﴾، اين تبديل نظام جاهلي است به نظام عاقلي؛ آنوقت شُعَب فرعي اين مسائل را وجود مبارک حضرت در موارد گوناگون ذکر کرده است که مبادا بگوييد اين وضع مالياش خوب نيست و اينها.
مطلب ديگر اين است که جايي پستتر از دنيا نيست؛ يعني شما بخواهيد در اين نظام خلقت از دنيا بخواهيد بالاتر برويد، چه در قوس نزول و چه در قوس صعود، اين کف عالم است و از اين پستتر ما عالمي نداريم. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست که «مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَي اللَّهِ أَنَّهُ لَا يُعْصَي إِلَّا فِيهَا وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْكِهَا»؛[9] فرمودند از اين عالَم پستتر نيست؛ براي اينکه اگر خيال و وهم و گناه و خيانت است همينجاست، جاي ديگر از اين حرفها خبري نيست. دنيايي که ما در آن زندگي ميکنيم نه اينکه الآن بد شده، الآن خيلي بهتر از زمانهاي ديگر بود؛ اما طبع اساسي مردم همين است. اين بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) همين است: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِم». دين اکثري مردم دين آدامسي است، سابقاً مستکي بود ميجويدند و وقتي که مزهاش رد ميشد تُف ميکردند، الآن آدامس است. حضرت فرمود دين اکثري مردم لَعُوق يا لَعِق است؛ يعني «ما تَلعقُ به الألْسُن»، اين آدامس همين است که «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[10] همينکه مزه اين آدامس تمام شد تُف ميکنند و مياندازند دور؛ اين نه اينکه براي ايران يا براي شرق يا براي غرب باشد، طبع مردم دنياست، «إلا الأوحدي»؛ اينها در دنيا زندگي نميکنند، در آخرت زندگي ميکنند. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهج البلاغه[11] که همان بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) در جواب نامه بعضيها فرمود. فرمود: من در دنيا نيستم! بله روي زمين زندگي ميکنم، زير آسمان زندگي ميکنم، ولي من در آخرت هستم: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»؛[12] اصلاً من در دنيا زندگي نميکنم. شما به من ميگوييد عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است، کربلا شلوغ است، مکه شلوغ است، اين حرفها را ميزني با من اين حرفها را براي چه ميزني؟! «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ»، اين «کان» کان تامه است؛ يعني گويا اصلاً دنيايي نبود، «وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل». آنکه بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است فرمود به اينکه براي دنيا فرزنداني است، براي آخرت فرزنداني است: «فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا»؛ فرمود نه به دنبال کسي عوامانه راه برويد و نه اگر چهارتا عوام به دنبال شما راه افتادند خودتان را گم کنيد. شما ميتوانيد در آخرت زندگي کنيد: «فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَة» که شناسنامه شما اين باشد. اين نظام، نظام عقلي است که پيغمبر آورد؛ زماني که نظام، نظام جاهلي بود اين بود. حالا فقهاي ما مجبور شدند بگويند که سيد با غير سيد ميتواند ازدواج کنند، اين قبيله با آن قبيله ميتواند ازدواج کنند، صاحب اين صنعت با آن صنعت ميتوانند ازدواج کنند، که يک چنين فقيهي در چنين کتابي مجبور شود بگويد، اين نکاح باطل نيست. الآن ـ به لطف الهي ـ اين حرفها اصلاً مطرح نيست.
پرسش: ...
پاسخ: شأنيت ما همان شأنيت ديني است. ببينيد وقتي که طلبه هستيم «کأحد من الناس» هستيم، وقتي وجوهات آمد و با وجوهات خانه ميسازيم يا اتومبيل ميگيريم، بعد ميگوييم شأن ما بالاتر است و ماه بعد بيشتر مصرف ميکنيم، با وجوهات شأن درست ميکنيم و به دنبال اين شأن، مصرف زائد؛ اين را نهي کردند، و آنکه فرمودند، بله «مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ»،[13] اسلام شرط است. بعضيها شرط لزوم است؛ مثل اسلام، بعضيها شرط کمال است که اين شرط کمال را حالا بعد ذکر ميکنند که به فاسق زن ندهيد، بله به فاسق زن ندهيد، مسلمان هست، مکروه است که به فاسق زن بدهيد؛ در بعضي از مراتب، کراهت شديده است و در بعضي از مراتب ممکن است ممنوع هم باشد. اين دين ميگويد: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾،[14] اين آيه سوره مبارکه «نساء»، ذيل آن رواياتي که آمده بر «شارب الخمر» حمل شده است؛ يعني يکي از مصاديق آن اين است. او به حسب ظاهر خود را متفکر ميداند؛ اما شراب از کنار سفرهاش رد نميشود. فرمود: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾, کسي که شارب خمر است سفيه است، او خودش را عاقل ميپندارد؛ ولي کسي که عقلآفرين است او را سفيه ميداند. اگر کسي از روش خليل حق(سلام الله عليه) فاصله گرفت، از نظر قرآن سفيه است: ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه﴾؛[15] اسلام يک چيز تازهاي آورده است. اين جاهليت را که برداشت، يک چيز ديگر جاي آن گذاشت که بشود نظام، نظام تمدن، نوين، تديّن. فرمود اينها معيار نيست، حالا او کارخانه دارد که فرشهاي ابريشمي ميبافد، ديگري فرشهاي عادي ميبافد، اينها ميتوانند با هم ازدواج کنند؛ قبلاً ننگ بود اين کار را نميکردند. فرمود به اينکه اين کارها جائز هست «و کذا أرباب الصنائع الدنية بذوات الدين و البويوتات». يک وقت است بيت، بيت کَرم است؛ نظير حاتم طائي که اسلام اينقدر به آن بازماندگي که اسير شدند احترام کردند. اينها که از وجوهات شأن پيدا نکردند، اينها با کشاورزي و دامداري به اين مقام رسيدند، اصلاً سخا از اينها ميباريد. اين يا شجاعت است يا سخاوت است، اينها فرزند عمل خودشان هستند؛ اينها بله، شأنشان و حسابشان جداست. اگر بگويند شأن اينها بايد رعايت شود بله؛ اما ما شأنمان از همين بيتالمال به دست آمده، از جاي ديگر به دست نيامده است. حالا چون شأن را از راه بيتالمال درست کرديم، توقّع داريم که مصرف ما هم بيشتر باشد، با اينکه قبلي آن با بعدي آن، همه براي ديگري است. اين است که گاهي انسان «غالطٌ في نفسه» خودبخود گرفتار مغالطه است. مسئله مهم در اخلاق که مستحضريد که اخلاق علم است قويتر و غنيتر و پختهتر از فقه و اصول است؛ اخلاق سفارش نيست، اخلاق موعظه نيست، فلان کار را بکنيد خوب است، فلان کار را نکنيد بد است، فلان کار را بکنيد بهشت ميرويد، فلان کار را نکنيد جهنم ميرويد، اينها علم نيست. چهارتا آيه و چهارتا روايت را آدم ميخواند و سخنراني ميکند، اينها سفارشات است، اينها خطابه است، علم نيست. علم آن است که انسان اين قواي دروني که جهاد کبير است ـ حالا به تعبير حضرت جهاد اکبر شد ـ کل نفس را بشناسد؛ وهم چيست؟ موجود است يا نه؟ مجرد است يا نه؟ تجرد آن چيست؟ جايگاه آن چيست؟ کار آن چيست؟ خيال را بشناسد که قرآن کريم دارد خدا مختال را دوست ندارد.[16] خيال چيست؟ وهم چيست؟ اينها چگونه با عقل انديشور درگير هستند و خروجي آنها اقسام سيزدهگانه مغالطه است؟ اين جنگ است! تا کسي نداند وهم چيست، کار واهمه چيست، خيال چيست، مختال کيست، اينها چگونه حمله ميکنند به عاقله که او نفهمد؟ اين اقسام سيزدهگانه مغالطه که در منطق خوانديد، در اثر خروجي جنگ اين دوتا قوه است با عقل؛ تا يعني تا! تا اين اصلاح نشود، طليعه اخلاق پيدا نميشود. اخلاق يعني خُلق، ما بايد خودمان را بسازيم! الآن همه ما سفارش ميکنيم که اگر سرما خورديد اين کار را نکنيد ترشي نخوريد، چربي نخوريد، سرفه ميکنيد، اينها طب نيست؛ از ما سؤال کنند که اگر چربي خورد يا ترشي خورد، کجاي او آسيب ميبيند که سرفه ميکند؟ ميگوييم ما چه ميدانيم! ما سفارشهاي بهداشتي را علم تلقّي نکنيم! فلان گناه را نکنيد تا جامعه امنيت پيدا بکند! فلان گناه را نکنيد! اينها بله اينها موعظه است، اينها خطابه است. در منطق خواندهايد که ما يک برهان داريم، يک جَدَل داريم، يک خطابه داريم و يک صنعت شعر داريم؛ خطابه علم نيست، ظنون در آن کافي است. اخلاق جزء غنيترين و قويترين بحثهاي فلسفي و زيرمجموعه الهيات است. مسئله شهوت چکار ميکند، غضب چکار ميکند، ما بايد تعديل کنيم و نه تعطيل؛ اينها چگونه با عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[17] درگير هستند؟ اين پيروز شدن دفاع مقدس، هنر ميخواست، واقعاً هنر ميخواست! کار علمي دقيق است، گذشت هم ميخواهد، تازه اين جهاد اصغر است و آن جهاد اکبر است؛ هم علم آن دقيقتر است، هم تلاش و کوشش آن دقيقتر است، هم مراقبت آن دقيقتر است. اينجا يک زماني حمله ميکنند و يک زماني حمله نميکنند؛ اما اين دائماً در خط آتش است، مگر ميگذارد آدم خواب خوب ببيند! خدا رحمت کند مرحوم بوعلي را، ايشان ميگفت آدم دروغگو هرگز خواب صادق نميبيند، چون براي او اخلاق مشخص نشد. آدم دروغگو براي اينکه واهمه او فعال است، خيال او فعال است. فرمود خواب صادق براي آدمي است که در بيداري صادق باشد؛ کسي که وهّام است، خيّال است، او اصلاً دائماً در خط آتش است. شما ديديد اين خياطيها پيراهني را بخواهند بدوزند، از اول تا آخر اين پارچه در خط آتش است، اين سوزن که يک جا را بدوزد و بعد سه ـ چهار سانتيمتر برود آنطرف را بدوزد که نيست، اين مرتّب همه جا را دارد ميدوزد؛ مگر وهم ميخوابد؟! خيال ميخوابد؟! مگر در خواب ما را آزاد ميگذارند؟! اين، اينقدر عاقله انديشمند را گرفتار ميکند که ميبينيد انسان گرفتار آن اقسام سيزدهگانه مغالطه ميشود. کمتر فقيهي است که مطلب را خوب بفهمد، کمتر اصولي است، کمتر فيلسوف است که صاف بفهمد، چه اينکه کمتر کسي است که نيت خالص داشته باشد؛ براي اينکه شهوت و غضب، اين دو سگ، شبانهروز حمله ميکنند، مگر اينها ميخوابند؟! گفتند اين از هر سگي بدتر است؛ چون هر سگي اگر شما يک تکه نان به او بدهي يا يک تکه گوشت بدهي، دو ـ سه ساعتي شما را رها ميکند؛ اما اين شهوت و اين غضب، اين نامحرم را نگاه کن، حالا که نگاه کرد مگر آرام ميشود؟! اين را نگاه کن، آن را نگاه کن! اين روميزي آن زيرميزي، اين روميزي آن زيرميزي، مگر آرام ميگيرد؟! از هر سگي بدتر است، از هر گرگي بدتر است. به هر حال اين گرگها را آدم ميپروراند، اين سگها را آدم ميپروراند. وقتي يک تکه گوشت جلوي اين سگ گذاشتي به هر حال يک ساعت شما را رها ميکند؛ اما اينکه يکبار گفتي نامحرم را ببين و ديد، اين تيزتر ميشود و يک قدم جلوتر ميآيد؛ اين مراقبتِ مستمرِ 24 ساعت ميخواهد، شناخت اينها را ميخواهد. خروجي پيروزي شهوت و غضب بر عقل عملي، کفر است و ارتداد است و فسق است و جنايت است و طغيان؛ پيروزي وهم و خيال بر عقل نظري همان اقسام سيزدهگانه مغالطه است. اينها که در هسته مرکزي عدل قرار بگيرد، اين شخص ميتواند در راه اخلاق قدم بزند، سير و سلوک کند و حالا به جاهايي برسد، اين حداقل آن است. اينکه بر ما عدالت را واجب کردند، عدالت حداقل است؛ حالا احسان که بالاتر از عدل است حرفي ديگر است: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان﴾،[18] بر همه ما عدل واجب است؛ منتها شرط بعضي از کارها عدل است؛ مثل نماز جماعت و مانند آن، وگرنه عدل بر همه ما واجب است. وجود مبارک حضرت آمد آنها را برداشت و در جريان فتح مکه هم «بالصراحه» اعلام کرد که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ التَّفَاخُرَ بِآبَائِهَا»؛ سخنراني رسمي کرد و گفت عرب و غير عرب ندارد، هاشمي و غير هاشمي ندارد، قريشي و غير قريشي ندارد. مسائل اخلاق البته فسق و اينها حسابشان جداست.
اما اينکه فرمود: «و لو خطب المؤمن القادر علي النفقة وجب إطاعته»، برهانش آن هم در همان روايات هست؛ يعني در جايي که اگر به اين جوانها انسان همسر ندهد: «تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ»؛ دامن خود او را هم ميگيرد. آنوقت اين بيش از وجوب تخييري نسبت به خواستگارها و بيش از وجوب کفايي نسبت به اولياي دخترها، بيش از اين استفاده نميشود. اين ﴿وَ أَنكِحُوا الأيَامَي﴾[19] که خطاب به دختران نيست که شما حتماً رضايت بدهيد، اين به مسئولين جامعه است. اين بيش از وجوب کفايي و بيش از وجوب تخييري از آن استفاده نميشود؛ حتماً به اين شخص همسر بده، نه آن شخص، اين نيست. ميگويد حالا من فکر ميکنم شايد خواستگار بهتري بياييد، بله؛ اما از سنّ نگذرد، توقّع او هم بالا نباشد. خطاب به دخترخانمها هم نيست که حتماً شما خواستگار آمد بگوييد آري، خطاب به اولياست؛ اما نه آن حديث جعلي که از عامه است: «لَا نِكَاحَ إِلَّا بِوَلِيّ» که بوي پدرسالاري ميدهد. آن در روايات ما نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب! اگر در اول شرط بکنند، آيا نکاح شرط ميپذيرد يا نه؟ خيارِ شرط دارد يا نه؟ «شرط الخيار» دارد يا نه؟ عقود ديگر هم «شرط الخيار» دارند، هم خيار شرط. «شرط الخيار» دارند؛ يعني کسي که خريد و فروش ميکند، اجاره ميکند، مضاربه ميکند، مزارعه ميکند، ميگويد به اين شرط که من خيار داشته باشم، اين «شرط الخيار» است. خيارِ شرط يعني خيار تخلف شرط؛ ميگويد شرط ميکنم اين کالايي اينطور باشد، در فلانوقت باشد که اگر تخلف شد خيار دارم. خود شارع مقدس هم براي اينها بدون اينکه اينها بخواهند خيار جعل کرده در مسئله بيع: «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا»،[20] اين اقسام خيارات است. اما در مسئله نکاح همانطوري که قبلاً ملاحظه فرموديد، لزوم آن حکمي است و نه حقي، و چون لزوم آن حقي نيست نميشود اين را بند کرد و شرط براي آن ذکر کرد. لزوم حقي تقايلبردار است، اينها با اينکه خيار ندارند دو نفر پشيمان شدند و هر دو ميتوانند اين عقد را بهم زنند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اما اين امر جامع است، درباره اصل اسلام است و اصل ايمان؛ اما حالا مؤمن در عالم زياد است، مسلم هم در عالم زياد است؛ حالا اين آقا آمده از کجا واجب است که ما جواب او را بدهيم؟! آن شرط جامع است که مسلمان با مسلمان، مؤمن با مؤمن، اين «علي الرأس» است؛ اما حالا زيد مسلمان است، ده نفر ديگر هم مسلمان هستند؛ عمرو مؤمن است، ده نفر ديگر هم مؤمن هستند. بنابراين بر فرضي که لزوم از آن استفاده شود، بيش از وجوب تخييري براي اين دامادها و خواستگارها و بيش از وجوب کفايي براي اوليا ثابت نميشود، اگر هم حداکثر ثابت شود. اما خطاب ﴿أَنكِحُوا﴾ هم براي اولياست و اگر حکومتي حکومت اسلامي شد ـ الحمدلله ـ به عهده مسئولان نظام است که اگر اينها ندارند بايد تأمين کنند؛ همانطوري که بايد براي بيشغلها شغل تهيه کنند، براي بيهمسرها هم همسر تهيه کنند. اين واجب است و ميشود وجوب کفايي البته.
«و لو خطب المؤمن القادر علي النفقة»؛ مؤمن هست، يک؛ ميتواند زندگياش را اداره کند و اوليا اجابت نکنند «و لو امتنع الولي کان عاصياً وجب اجابته و إن کان أخفض نسباً»؛ چون اين افتخارات همه را دين برکنار کرده و رد کرده، ارزشي ندارد. فرمود ما کل شما را ﴿خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾؛[21] حالا شناسنامه يک کسي زرد است، شناسنامه يک کسي سفيد است. فرمود اين چهرهها را که ما مختلف خلق کرديم، اين خصوصيتها فقط در حدّ شناسنامه است تا يکديگر را بشناسيد، همين! اين ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ﴾،[22] از برجستهترين آيات الهي است! در اين هفت ميليارد دو نفر شبيه هم نيستند، حتي دوقلوها از هم امتياز دارند، اين چه قدرتي است؟! فرمود اين آيات الهي است که شبيه هم نيستند؛ براي اينکه اشتباه نشوند و اين تفاوتها هم در فقط شناسنامه است، ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾. ميدانيد همينها مشکلاتي ايجاد کرد؛ اين شأن من است آن شأن من نيست، اين نفرت ميآورد، اختلاف ميآورد. آن وحدتي که در مقابل کثرت است، آن عيب ندارد؛ چون خودش کثرت را ميسازد، يک؛ کثرت را در آغوش خود هضم ميکند، وحدت در کثرت ميشود، کثرت در وحدت ميشود، دو؛ وحدتي که در مقابل اختلاف است کمرشکن است، نه وحدتي که در مقابل کثرت است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که بارها شنيديد، فرمود در بين امت پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) هيچ کسي به اندازه من مردم را به وحدت دعوت نميکند، هيچ! «وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي الله عَلَيه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي»؛[23] براي اينکه من از آن حق غدير گذشتم. بعد فرمود اين براي آن است که من از نظر تاريخ حرف نميزنم، اگر از جهت تاريخ باشد براي گذشته است؛ من حرف «إلي يوم القيامه» را ميزنم که مربوط به سنت الهي است، مربوط به تاريخ نيست و آن حرف اين است که «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لَا مِمَّنْ بَقِي»،[24] من از آدم تا خاتم دارم حرف ميزنم، اين مربوط به گذشته نيست؛ چه در گذشته، چه در آينده «إلي يوم القيامة» هيچ امتي با اختلاف خير نميبيند، خدا نداد و نميدهد. اين را حضرت بر اساس علم غيب و سنت ميگويد.
الآن اگر امت اسلامي واقعاً متحد شوند، از ترامپ و مانند ترامپ هزارها «گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش» کار برنميآيد که قدس شريف را محل و محور بيگانه قرار بدهند، هيچ برنميآيد از اينها. اينها يک سلسله روستاييهايي بودند که آنطرف آب زندگي ميکردند که بعد از کشف «کريستف کلمب» شدند شهر، از آسيا و اروپا و قارههاي ديگر چند نفر دانشمند رفتند آنجا، شد آمريکا؛ وگرنه اينها ريشهدار نيستند، امپراطوري نيستند، خردمند نيستند، عاقل نيستند. جنگ جهاني اول و دوم اسلحه دست اينها بود کشتند و کشتند، حداقل هفتاد ميليون، از هفتاد ميليون کمتر که نقل نکردند، تا صد ميليون هم گفتند. آن روزها که جمعيت کم بود هفتاد ميليون را اينها خاک کردند؛ حالا اسلحه دست آنها است، هفتاد ميليون را هم کشتند، حرف اول را دارند ميزنند. آن محور دين را دارند مرکز شرارت صهيونيسم قرار ميدهند. اگر ملت مسلمان واحد باشد، هرگز اين کار را نميکنند. فرمود خداي سبحان با اختلاف هيچ ملتي را خير نداد، نه در گذشته و نه در آينده.
بنابراين وحدت در مقابل کثرت، نعمت است، آن بحثهاي عقلي است؛ وحدت در مقابل اختلاف، غضب است، اين عذاب است، و اين را با همين من اينچنين هستم، تو آنچنين هستي پيدا ميشود، ما کجا و آنها کجا پيدا ميشود. اينها را از همان اصول خانوادگي فرمود برداشتيم «و لو امتنع الوليّ كان عاصياً». ما بارها شنيديم که وجود مبارک حضرت که ظهور ميکند يک اسلام جديد ميآورد! خير! همين اسلام است؛ منتها براي ما جديد است. به ما حضرت ميگويد به اينکه تو اين شأنت را از بيتالمال درآوردي، از خودت که نياوردي. از بيتالمال روز اول يک قدري بيشتر مصرف کردي، شدي ذيشأن؛ سال دوم بيشتر مصرف کردي شأن تو بيشتر شد، تو اين شأن را از کجا آوردي؟! دينِ تازه نيست، دين، همان دين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. الآن اين حرفها را شما در جامعه بگوييد، میبينيد حرف تازه هست، برای اينکه الآن به برکت اسلام تازه روشن شد؛ اما آن بخشهای وسيع آن، بله برای خيلی از ماها تازگی دارد. الآن آدم اين را که هم نگاه میکند که مرحوم محقق میگويد: «و لو خطب المؤمن القادر علي النفقة وجب إجابته»، میبينيم که چُروک در چهره میافتد که آدم بیميل است نسبت به اين حرف، بعيد است که به اين حرف راضی باشد که بگويد دختر را آدم هر کسي بيايد اجابتش واجب است. اگر واقعاً باور کنيم که اين اينها فخر نيست، ما يک کار سنگينی داريم، يک عالَم سنگينی داريم، يک ابدي در پيش داريم که در آنجا اين حرفها هيچ خريداری ندارد، حساب خود را جمع میکنيم.
فرمود «و لو امتنع الوليّ كان عاصياً و لو انتسب الزوج إلى قبيلة فبان من غيرها كان للزوجة الفسخ و قيل ليس لها و هو أشبه». اين «قيل» همان به دنبال نظام جاهلی بود. حالا گفت من از فلان قبيلهام، بعد معلوم شد از فلان قبيله نيست، اين چه مشکلي پيش ميآيد؟! ما باور نکرديم که مسافريم و بايد بار را ببنديم، اينها بند پاي ماست، اينها پابند است و رها نميکند آدم را! اين پابند بار اول لغزش است، بار دوم لغزش است، بار سوم توان را از آدم ميگيرد. اين بيان نوراني قرآن که فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که آمده ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم﴾،[25] اين يعني چه؟ در تورات و انجيل فرمود پيامبر خاتم که ميآيد آن زنجير را از دست و پاي مردم ميگيرد، مردم که زنجير دست و پايشان نبود! همين عادات و آداب و رسوم جاهلي زنجير دست و پا بود. الآن همه دلشان ميخواهد که اول زندگي همه چيزي داشته باشند! ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم﴾، اين قيود که حتماً اول زندگي بايد اتومبيل داشته باشد، يخچال داشته باشد يا فلان چيز را داشته باشد. در عصري که حالا خيلي قديم هم نيست، همين شصت هفتاد سال قبل، تمام وسيله خنک کردن ماها يک دانه بادبزن بود. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را، ايشان ميفرمود صبح زود که ما ميرفتيم مسجد بالاسر که مرحوم آقا شيخ(رضوان الله عليه) تدريس ميکردند، کل اين مسجد بالاسر «لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْل» مثل زنبور مرتّب دو بدو مينشستند مباحثه ميکردند، فقه و اصول، فقه، فقه! شاگردان مرحوم شيخ در آن بحبوحه خطر رضاخاني! در حالي که آن دين تا الآن محفوظ مانده است. آن دين، آن نظام، امام و فقهاي بزرگ و مرحوم آيت الله گلپايگاني و مانند اينها را پروراند. خود ماها ساليان متمادي در اين مقبرهها درس ميخوانديم، اصلاً وسيله گرمايش نبود، بخاري نبود، شوفاژ و اينها نبود، ميلرزيديم. الآن شما ببينيد طلبهها هيچکدام عباي زمستاني نميپوشند؛ براي اينکه داخل ماشين است و از ماشين به ماشين! آن روزها هيچ ممکن نبود کسي عباي زمستاني نداشته باشد؛ چون لرز بود، کجا بنشيند؟! هر جا بنشيند سرد بود. تابستانها وسيله خنک کردنِ ما فقط يک بادبزن بود. بارها به عرضتان رسيد خروجي آن دوره علماي بزرگي بودند، حداقل اين سه نمونه را ما داريم؛ چه نجف و چه قم، به هر حال ارزش هر حوزه به خروجي علمي اوست؛ سهتا طلبه همسنّ در حوزه درس ميخواندند در نجف و در قم، يکي شد علامه اميني کلام و ولايت نوشت ـ گفت خدا غريق رحمت کند علامه اميني را! جناب شهريار در وصف الغدير ايشان ميگويد به اينکه اين کاري که علامه اميني کرد «فتح الفتوح» بود
«مؤلّف الغدير فاتح فتح الفتوح ٭٭٭ رايت اين فتح گو به عرش بر کوبدا
لا قَلَمْ إلا اَمين لا رَقَم إلا غَدير٭٭٭ تاجور است آنکه اين سکه به زر کوبدا
منطقش از هل أتي بازويش از لا فتي ٭٭٭ گو که علي پنجه در کتف عمر کوبدا»[26]
خدا رحمت کند ايشان را ـ علامه طباطبايي بود الميزان نوشت. آيت الله العظماي حکيم بود مستمسک، «و ما ادريک مستمسک»! اين تقرير نيست. اينها سهتا طلبه بودند که معاصر بودند يکي در فقه کتاب نامي نوشت، يکي در تفسير کتاب نامي نوشت و يکي در کلام و ولايت کتاب نوشت. ارزش حوزه به اينهاست. الآن در طي اين شصت سال ما چنين کتابي داريم؟! يک نفر! الآن که کار، کار گروهي است. پس ميشود عاقلانه زندگي کرد و عالِم شد و دنيا را هم حفظ کرد و چراغي براي ديگران روشن کرد، پس ميشود. الآن که خيلي از نعمتها فراوان است. خروجي هر عصري به علم و دانش اوست. کم کاري نيست! بزرگان ديگر کارهايي کردند و خيلي از خطيهاست که ما خبر نداريم، خيلي از کتابهاست که چاپ شده و شهرتي پيدا نکرده است، ولي به هر حال اين سهتا طلبه خروجي نجفاند و هر سه با هم بودند؛ پس ميشود اين کار را کرد، اين کارِ اسلام است. اگر اين من و ما برداشته شود و اين نخوتها برداشته شود، پيامدهاي آن هم همين است.
شما اين دو جمله را ملاحظه بفرماييد! در جواهر جلد سيام در صفحه 106 يک روايتي را در اشاره دو سطر پنجم دارد: «قد تقدم في تفسير الآية من النصوص»، در پاورقي نصوصي که ارجاع ميدهند: «الوسائل، الباب ـ 4 ـ من أبواب أقسام الطلاق الحديث 7 و 10 و 12 و 13» اين را مراجعه بفرماييد که هيچ ارتباطي با اين بحثي که صاحب جواهر دارد ندارد، چگونه اين آقا اينطور حاشيه ارجاع داده است؟!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج15، ص306.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص244.
[3]. سوره نجم، آيه23.
[4]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج21، ص91.
[5]. سوره حجرات، آيه13.
[6]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص347، ح3.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص347، ح1.
[8]. سوره إسراء، آيه36.
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت385.
[10]. تحف العقول، النص، ص245.
[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه188.
[12]. کامل الزيارات، النص، ص75.
[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص347.
[14]. سوره نساءآيه5.
[15]. سوره بقره، آيه130.
[16]. سوره لقمان، آيه18؛ سوره حديد، آيه23.
[17]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[18]. سوره نحل، آيه90.
[19]. سوره نور, آيه32.
[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص170.
[21]. سوره حجرات، آيه13.
[22]. سوره روم، آيه22.
[23]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه78.
[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه176، ص255.
[25]. سوره اعراف، آيه157.
[26]. ديوان شهريار.