أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
تاکنون هفت مسئله از مسائل دهگانه مقصد سوم روشن شد. در غالب اين مسائل، بين آميزش و عدّه تلازم بود؛ هرجا آميزش بود معلوم ميشود عدّه است، هرجا عدّه بود معلوم ميشود آميزش است. گاهي به ذکر «أحد القيدين» از ذکر قيد ديگر بينياز بودند، گاهي هر دو را ذکر ميکردند و اين تلازم براي آن است که آن عدّهاي که زمان آن معيار اسلام آوردن اوست، عدّهي آميزش است؛ وگرنه عدّهي وفات مرد، سخن از اسلام آوردنِ او نيست. اينکه در اين مسائل ششگانه يا هفتگانهاي که تاکنون مطرح شد و همچنين سه مسئلهاي که بعداً مطرح ميشود ـ به اذن خدا ـ بين آميزش و عدّه تلازم هست؛ يعني هرجا عدّه است آميزش است و نه غير آن، براي آن است که در عدّهي وفات سخن از اسلام آوردنِ مرد مطرح نيست، اثري ندارد؛ آن عدّهاي سودمند است که مرد باشد و در عدّهي زن اسلام بياورد تا اين نکاح صحيح باشد و اين ميشود عدّهي آميزش.
اما عدّهي وفات در چند طايفه از نصوص، مخصوصاً در سه باب از ابواب فقه، مسئله عدّهي وفات مطرح است که چه آميزش باشد، چه آميزش نباشد. در ابواب «مُهور»، کيفيت مَهر، آنجا بابي است که زن اگر آميزش هم نشده باشد، مَهر او با مرگِ مرد چقدر است و عدّه هم بايد بگيرد عدّهي کامله. چندين روايت است در ابواب «مُهور»، باب 51 به بعد.
در کتاب «ميراث» هم رواياتي است که دلالت ميکند که زن، ولو آميزش نشده باشد، اگر شوهرش بميرد، بايد عدّهي وفات بگيرد. حالا از زمان شنيدن مرگ يا از زمان وقوع مرگ؟ در روايات هست که ولو بعد از يکسال هم بفهمد که شوهرش چه وقت مُرد، از زمان اطلاع بايد عدّهي وفات نگه بدارد. آن مسئله حَدادي که بر زن لازم است، خودش را زينت نکند، جامهي زيبا نپوشد و مانند آن، در آن ابواب مطرح است.
قسمت سوم در کتاب «طلاق» است در باب «عدّه» که عدّه چيست و چه کساني بايد عدّه نگه بدارند و زن بايد عدّه نگه بدارد، آنجا اين باب عدّهي وفات مطرح است که در آنجا آمده است زن اگر آميزش شده باشد که عدّهي طلاق دارد و اگر آميزش نشده باشد شوهر مُرده باشد عدّهي وفات دارد.
در اين بخشِ اخير نصوص دو طايفه است؛ يک طايفه ميگويد عدّه دارد، يک طايفه ميگويد عدّه ندارد که اجمالاً اشاره ميشود و تفصيلاً به باب خودش ارجاع ميشود که اين روايات يا حمل بر تقيه کردند يا گفتند مخالف قرآن است، طرح کردند که خواهد آمد.
پس در بين اين فروع هفتگانه که تاکنون مطرح شد، بين عدّهي طلاق با دخول تلازم هست، نه عدّهي وفات، تا ما بگوييم عدّه گاهي هست در حالي که آميزش نيست؛ زيرا در عدّهي وفات سخن از اسلام آوردن مرد و مانند آن رأساً مطرح نيست.
مطلب دوم آن است که مرحوم محقق در متن شرايع در مسئله ششم اينچنين فرمود: «إذا أسلم و عنده أربع وثنياتٍ مدخول بهنّ»؛[1] اين قيد مسئله است. فرض در جايي است که او چهار همسر آميزش شده دارد. صاحب جواهر هم همين را فهميد و درست فهميد، نه اينکه صاحب جواهر فرض را بُرده باشد در مدخول بها يا غير مدخول بها؛ لذا صاحب جواهر دارد که اگر غير مدخول بهنّ بودند «بِنّ منه»، تعبير جواهر اين است که «بِنّ منه»؛ يعني بينونت حاصل ميشود؛ يعني مرحوم محقق درست گفته است، فرض مسئله در صورت آميزش است و اگر آميزش نشده باشد عدّه ندارد و بينونت به مجرّد اسلام حاصل ميشود؛ اگر مرد مسلمان شده باشد زنها وثني باشند و آميزش نشده باشد، انفساخش آني است. تعبير صاحب جواهر اين است که اگر آميزش نشده باشد «بِنّ منه»؛ يعني فوراً بينونت حاصل ميشود.[2]
«فتحصل» که در اين مسائل هفتگانهاي که مطرح شد، بين عدّه و آميزش تلازم است. اگر گفتند عدّه دارد يعني حتماً آميزش شده است، کاري به عدّهي وفات ندارد.
حالا اجمالاً اين مسئله عدّهي وفات که آيا آميزش در آن شرط است يا نه؟ گرچه روايات آن در اين سه باب فراوان است، صحاح معتبر در آن هست، مورد عمل اصحاب است؛ ولي در باب «عدّه» روايت، معارض دارد و آن معارض را حمل کردند يا بر تقيه يا چون مخالف قرآن است، معمول به نيست و مانند آن.
وسائل، جلد22 صفحه247 باب35 عنوان باب اين است: «بَابُ وُجُوبِ عِدَّةِ الْوَفَاةِ عَلَی الْمَرْأَةِ الَّتِي لَمْ يُدْخَلْ بِهَا»؛ زني که مدخول بها نيست عدّه ندارد و اگر چنانچه شوهر مُرد، عدّه دارد.
چندين روايت است؛ روايت اول را که مرحوم کليني[3] نقل کرد اين است: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الرَّجُلِ يَمُوتُ وَ تَحْتَهُ إمْرَأَةٌ لَمْ يَدْخُلْ» اين مرد، «بِهَا»، «أو لَمْ يُدْخَلْ بِهَا»؛ حضرت فرمود: «لَهَا نِصْفُ الْمَهْرِ وَ لَهَا الْمِيرَاثُ كَامِلًا وَ عَلَيْهَا الْعِدَّةُ كَامِلَة».[4] از اينکه دارد «نصف مَهر»، از اينکه دارد «ميراث»، از اينکه دارد «عدّهي کامله»، اينگونه از روايات تثليثي باعث ميشود که اين روايات را در سه باب ذکر کردند؛ هم در باب «مُهور»، چون دارد: «لَهَا نِصْفُ الْمَهْرِ»؛ هم در باب «ميراث»، چون دارد: «لَهَا الْمِيرَاثُ»؛ هم در کتاب «طلاق» در باب «عدّه»، مثل همين باب که دارد: «عَلَيْهَا الْعِدَّةُ كَامِلَةً». اگر روايات عدّهي وفات «غير مدخول بها» را در سه جا نقل کردند، براي اين است که اين روايات سه حکم را که مربوط به آن سه جا هست تعرض دارند.
اين روايت مرحوم کليني را مرحوم شيخ طوسي هم با سند صحيح نقل کرده است.
مرحوم کليني[5] روايت دومي که نقل کرده است از «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) دارد، فرمود: «قَضَی أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا وَ لَمْ يَمَسَّهَا»؛ زني که شوهر او مُرد و آميزش نکرد، حضرت فرمود: «لَا تَنْكِحُ حَتَّی تَعْتَدَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً عِدَّةَ الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا»؛[6] او بايد عدّهي وفات نگه بدارد. آن سه طُهر مطرح نيست، چهار ماه و ده روز مطرح است؛ هم عدّه است، هم عدّهي آن با طلاق فرق دارد.
اين روايت دوم را که مرحوم کليني نقل کرد، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم جزء قضاياي حضرت امير نقل کرده است؛[7] چه اينکه مرحوم شيخ طوسي[8] هم همين روايت را نقل کرده است. محمدين ثلاث(رضوان الله عليهم) اين روايت نوراني از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل کردند.
روايت بعدي که مرحوم کليني[9] به اسناد خود از «عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ» که معتبر است نقل ميکند از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه)، حضرت فرمود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ دَخَلَ بِهَا وَ قَدْ فَرَضَ لَهَا مَهْراً فَلَهَا نِصْفُ مَا فَرَضَ لَهَا»، يک؛ «وَ لَهَا الْمِيرَاثُ»، دو؛ «وَ عَلَيْهَا الْعِدَّةُ»،[10] سه؛ چون اينگونه از روايات سه حکم را دارد، در سه باب نقل کردند.
حالا معارض اين روايات؛ روايت چهارم اين باب را که نقل ميکند از «مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ السَّابَاطِيِّ» ميگويد از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کرديم: «عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ إمْرَأَةً فَطَلَّقَهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا»؛ اين طلاق قبل از آميزش است، آيا اين عدّه دارد يا نه؟ فرمود: «لَا عِدَّةَ عَلَيْهَا»، اين جواب سؤال اول. ساباطي ميگويد از مطلب دوم سؤال کردم: «وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا»؛ اگر کسي قبل از آميزش، شوهر او مُرد، آيا عدّه دارد يا نه؟ حضرت فرمود: «لَا عِدَّةَ عَلَيْهَا هُمَا سَوَاءٌ».[11] اين صريح در نفي عدّه است؛ آنها ظاهر در اثبات عدّه هستند، گرچه سند آنها معتبر و صحيح است، اين حمل بر استحباب ميشود؛ براي اينکه اين صريح در نفي است، آن ظاهر در لزوم است و اين صراحت در نفي مقدم بر آن ظهور است، آن حمل بر استحباب ميشود که حَداد او مستحب است، عدّه نگهداري او مستحب است.
روايت پنجم هم که مرحوم کليني «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ» نقل ميکند اين است که ميگويد: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا أَ عَلَيْهَا عِدَّةٌ قَالَ لَا قُلْتُ لَهُ الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا أَ عَلَيْهَا عِدَّةٌ قَالَ أَمْسِكْ عَنْ هَذَا»؛[12] از اين صرف نظر کن! اگر عدّه بود که مثلاً حضرت ذکر ميکرد. اين دوتا روايت معارض است.
مرحوم صاحب وسائل دارد که «ذَكَرَ الشَّيْخُ أَنَّ الْأَخْبَارَ السَّابِقَةَ مُوَافِقَةٌ لِظَاهِرِ الْقُرْآنِ»؛ چون در قرآن کريم است که ﴿الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ﴾ اينها ميميرند و ازواج ميگذارند، ﴿يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً﴾، اين صريح قرآن است؛ منتها تقييد نشده به آميزش، ميخواهند به اطلاق آن تمسک کنند. کساني که ميميرند و همسراني ميگذارند، ﴿يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً﴾، آيا اين از باب تصرف در ماده، مطلق و مقيد، حمل بر جايي ميشود که مثلاً آميزش شده است؟ يا نه، به اطلاقش باقي است و حمل بر استحباب ميشود؟ يا اين روايات طرح ميشود؟
مرحوم شيخ ميفرمايد که روايتهايي که ميگويد عدّه ندارند، مخالف با قرآن است و رواياتي که ميگويند عدّه دارند، موافق با ظاهر قرآن هستند، اين حرف مرحوم شيخ طوسي؛[13] مرحوم صاحب وسائل اضافه ميکند ميفرمايد: «وَ يُمْكِنُ الْحَمْلُ عَلَى التَّقِيَّةِ فِي الْخَبَرَيْنِ الْأَخِيرَيْنِ بِقَرِينَةِ اسْتِدْلَالِهِ فِي الْأَوَّلِ بِالْقِيَاسِ وَ يَحْتَمِلُ الْحَمْلُ عَلَی الْإِنْكَارِ دُونَ الْإِخْبَارِ»؛ يعني اين عبارت «هُمَا سَوَاءٌ» قياس کرد حضرت عدّهي وفات را به عدّهي طلاق که اگر طلاق قبل از آميزش بود عدّه ندارد، وفات هم اگر قبل از آميزش بود عدّه ندارد، اين قياس است و قياس باطل است.
پس اينکه در «هُمَا سَوَاءٌ» از سنخ قياس است و قياس باطل، پس اين روايت حجت نيست. اين يک مَحمِل ديگري است که صاحب وسائل دارد و ميگويد حمل بر انکار هم هست که حضرت فرمود: «هُمَا سَوَاءٌ»؛ يعني آيا مسئلهي وفات و مسئلهي طلاق يک حکم دارد؟! يقيناً دوتا حکم دارد. «عَلَی أَنَّ الثَّانِيَ لَا تَصْرِيحَ فِيهِ بِشَيْءٍ بَلْ هُوَ قَرِينَةٌ لِلتَّقِيَّةِ» که حضرت فرمود: «أَمْسِكْ عَنْ هَذَا»؛ يعني اين را رها کن! «وَ يُمْكِنُ الْحَمْلُ عَلَی الْمُتَوَفَّی عَنْهَا زَوْجُهَا بَعْدَ الطَّلَاقِ الْبَائِنِ وَ لَوْ بِغَيْرِ فَصْلٍ»؛ يک طلاق بائنی بود بعد مُرد. ممکن است با اين حل شود. «وَ قَدْ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَی وُجُوبِ عِدَّةِ الْوَفَاةِ مَعَ عَدَمِ الدُّخُولِ فِي الْمُهُورِ فِي أَحَادِيثَ كَثِيرَةٍ».[14] اين عصارهي بحث درباره عدّه که عدّهي وفات هست ولو آميزش نشده باشد و در مسئله ما هيچ يعني هيچ! دخالتی ندارد؛ برای اينکه در مسئلهي ما عدّهای معتبر و مورد بحث است که مرد بتواند در زمان عدّهي زن، اسلام بياورد، از اين جهت تلازم است و صاحب جواهر حرف مرحوم محقق را فهميده و همينطور قيد را قيد احترازی میداند، نه فرض مسئله را فرق داده باشد.
اما حالا چون روز چهارشنبه است و ايام هم متعلّق است به وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) که الآن از فيض اين ذات مقدس و به برکت ذکر مصيبت ايشان اين فضا معطّر شد و همه ما در کنار اين سفره قرار گرفتيم، يک بيان نوراني از امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل شود.
مرحوم کليني مستحضريد برخلاف مرحوم صدوق، رحلت امام مجتبي(سلام الله عليه) را آخر ماه صفر ميدادند؛ ولي مرحوم صدوق و برخي از بزرگان و مشايخ ديگر رحلت آن حضرت را هفتم ماه صفر ميدانند. مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد اول کافي صفحه461، آنجا دارد که «وُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي سَنَةِ بَدْرٍ سَنَةِ إثْنَتَيْنِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُلِدَ فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ مَضَى ع فِي شَهْرِ صَفَرٍ فِي آخِرِهِ مِنْ سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِينَ»؛ اما مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) و بعضي از مشايخ ديگر(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) آن را در هفتم ماه صفر دانستند.
اما بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه)؛ اين را هم مرحوم کليني نقل کرد که وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى»؛[15] يعني ذات أقدس الهي به شما قلب داد، صدر داد؛ حالا تفاوتي بين صدر و قلب است يا نه، يک ظرفي براي فهميدن و معارف داد. فرمود اين ظرف را پُر از دو چيز کنيد، لبريز کنيد، جاي خالي نباشد، تا جا دارد علم وارد کنيد، نگوييد ما نميتوانيم به اينجا برسيم، وعاء علم باشيد، ظرف علم باشيد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى». علم هم که «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[16] آن «فريضه عادله» و «سنت قائمه» فقه و اخلاق و اينهاست، آن «آيه محکمه» معارف عقلي است و مربوط به اصول دين است. اين «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ» را هم وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود، هم از ائمه ديگر رسيد.[17] اينکه فرمود ظرف دانش باشيد؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم آخوند يک مثالي دارد در کفايه دارد، اين مثال ريشه در سنت بزرگان اسلامي دارد. مرحوم آخوند در مثال دارد که گاهي انسان يک فردي را به عنوان امتثال يک کلي يا عام يا مطلق ميآورد، بعد جا براي تدارک نيست؛ مثل اينکه يک ظرف آب شور را شما ريختيد پاي اين درخت، بعد هم آب شيرين بريزيد او جذب نميکند، آنچه را که بايد جذب کند همين است، ديگر آب بعدي را که جذب نميکند؛ منتها شما بايد آب شيرين ميريختيد، آب شور ريختيد. اين ظرف، دل، جا براي هر حرفي نيست! مگر چقدر ظرفيت دارد؟! آدم فضاي مجازي را نگاه کند، صدا و سيما را نگاه کند، روزنامه را نگاه کند، حرف زيد و عمرو را نگاه کند، مهملات را هم بشنود، ديگر جا نيست! آنوقت چهار مطلب علمي، تفسيري، روايي، اخلاقي، اعتقادي، فهم بخواهي بدهي، اين ديگر جا نيست. درست است که قلب مجرّد است؛ اما از بعضي از امور شبيه معده است؛ آدم غذاهاي بيخاصيت را بخورد مگر معده چقدر ظرفيت دارد؟! اين غذا مشکل بدن را حل نميکند، براي اينکه جا براي غذاي سالم نميگذارد. اين بزرگان خدا را شناختند، با خدا معامله کردند. خدا خودش را به ما معرفي کرد، گفت با من معامله کنيد. معامله با خدا تنها اين نيست که حرف او را گوش کنيم نماز بخوانيم، روزه بگيريم. با من معامله کنيد، معامله کنيد يعني چه؟ شما با يک مغازهداري معامله ميکنيد چيزي ميخريد يا چيزي ميفروشيد، يک قرارداد ميبنديد؛ فرمود من هم همين هستم. اين سهتا کتابي که در فقه هست: «نذر»، «يمين»، «عهد»؛ آن «نذر» و «يمين» مطرح است، «عهد» مطرح نيست اصلاً! عهد يعني چه؟ يعني يک طرف ما، يک طرف خدا. با او عهد ميبنديم که من اين کار را ميکنم تو هم اين کار را براي من بکن! اين خداست. اينقدر خودش را تنزّل، تنزّل، تنزّل داد، طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که «أَلدَّانِي في عُلُوِّهِ وَ العَالِي في دُنُوِّهِ»،[18] فرمود من هم يک بقّال، من هم يک بزّاز، شما ميرويد با آنها معامله ميکنيد. اين عهد يعني چه؟ اين کتاب عهدي که ما در فقه ميخوانيم يعني چه؟ نذر را ميفهميم، يمين را ميفهميم، اما با چه کسي عهد ببنديم؟ با خدا عهد ميبنديم، يک طرف ما و يک طرف اوست. آنها که برنامه داشتند ميگويند که عهد کردم که قصّه نخوانم! مگر قلب آدم جاي هر حرفي است؟! هر حرفي را گوش ميدهد؟! هر روزنامهاي را ميخواند؟! هر سخنراني را گوش ميدهد؟! مگر چقدر ظرفيت دارد؟! اين بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) است، فرمود ظرف علم باشيد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْم»؛ پُر کنيد.
آن هم از بيان نوراني پدرش کمک گرفته که درست است ما ميگوييم شکم ظرف غذاست و قلب ظرف علم است؛ اما «کم فرق بين الأرض و السماء»! شکم وقتي مظروف آمد، اين شکم پُر ميشود و قلب وقتي مظروف آمد، اين ظرف را توسعه ميدهد، اگر آن عُرضه را داشته باشد. چقدر اين بيان نوراني اميرالمؤمنين بلند است؟! اين در آخر نهج البلاغه است، فرمود به اينکه: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ»؛[19] فرمود در تمام عالم، قلب يک ظرف خاصي است. در هيچ گوشه عالم، شما ظرفي مثل ظرف دل پيدا نميکنيد، چرا؟ براي اينکه خاصيت ظرف اين است: مظروف وقتي بيايد، به اندازه خود جا را تنگ ميکند. اگر کسي ظرفي داشت که ده ليتر آب ميگيرد، دو ليتر آب آمد، اين ديگر جا را تنگ کرده ست، اين ظرف ديگر ظرفيت ده ليتر را ندارد، بايد هشت ليتر بريزيد، وقتي ده ليتر ريختيد، تمام ميشود و پُر ميشود. هر ظرفي تابع مظروف است و وقتي مظروف آمد، جا را تنگ ميکند؛ مگر ظرف علم که وقتي مظروف بيايد، اين ظرف را توسعه ميدهد، «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ»؛ استثنا را هم توضيح ميدهد. اين استثنا به اين معنا نيست که علم ظرفيت را کم نميکند، بلکه دو پيام دارد: يکي کم نميکند، يکي اينکه توسعه ميدهد.
حالا يک طلبهاي که وارد مثلاً رسائل يا مکاسب شد، قلب او ظرفيت فهميدن دهتا مطلب عميق علمي را دارد، همين که اين دهتا مطلب را فهميد، حالا ظرفيت دارد که بيست مطلب را بفهمد؛ وقتي اين بيست مطلب را فهميد، حالا ظرفيت دارد که سي مطلب را بفهمد. علم آن خاصيت را دارد که نه تنها جاي کسي را تنگ نميکند، بلکه به ظرف ظرفيت ميدهد. اين بيان بوسيدني نيست؟! «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛ چه کسي گفته که ما نميتوانيم به فلان درجه برسيم؟! سهتا طلبه، طلبه متوسط؛ سهتا طلبه در حوزه نجف درس خواندند، سه شاهکار خلق کردند. مرحوم آقا سيد محسن حکيم يک طلبهاي بود، مرحوم علامه اميني يک طلبهاي بود، مرحوم طباطبايي يک طلبهاي بود، آنها شاگردان مرحوم آقاي نائيني و آقا ضياء بودند. اين مستمسک مرحوم آقاي حکيم يک کتاب قوي و غني فقهي است، اين تقريرات نيست، قلم خود ايشان است. بعضي از اساتيد ما هم «بالصراحه» گفتند که اين کتاب، کتاب غني است؛ آدم همينطور نميتواند مطالعه کند، بايد با تأمّل مطالعه کند، با اينکه خودش يک فقيهي بود. علامه اميني که حشر او با علي و اولاد علي، او هم يک طلبه بود، او يک فخري آفريد اين کتاب کلام ايشان، ولايت را زنده کرد. شما اگر اين داغها و دردهايي که انسان احساس ميکند احساس ميکرديد، يک قدري بهتر از اين جامعه فکر ميکرد. کتاب المغني از قاضي عبدالجبار معتزلي است، او اهل اسدآباد همدان است، او تقريباً معاصر کليني است، بيست جلد کتاب در کلام دارد. ما مرحوم کليني را خيلي احترام ميکنيم، ولي دست ما بسته است، چون از کليني چيزي نداريم، فقط حديث داريم. او بيست جلد کتاب علمي در اين بحثها نوشته که شش جلد آن در دسترس نيست، ولي چهارده جلد آن در دسترس است. معاصر کليني هست، سبقت علمي دارد، صبغهي علمي دارد، بيست جلد کتاب کلامي نوشته، در جلد بيستم در کمال ـ چه تعبيري عرض کنيم؟! ـ بيانصافي در مسئله «مباهله» حضور مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) را انکار ميکند و ميگويد: «رُوِيَ» که در مباهله علي نبود! شما چه توقع داريد سني مباهله را خوب بفهمد؟! يک اميني ميخواهد که در برابر اين شخص بايستد. مباهله «و ما ادريک ما المباهله»! ما قبلاً مدام ميشنيديم که «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[20] توجيه ميکرديم که وجود مبارک «حُسَيْنٌ مِنِّي»، چون نوه اوست؛ «وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»، براي اينکه دين او به وسيله کربلا زنده شد، بعد وقتي ميفهميم که اين حرف درباره امام حسن(سلام الله عليه) هست،[21] درباره فاطمه زهرا(سلام الله عليها) هست، درباره حضرت امير(سلام الله عليه) هست: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»؛[22] اين را چگونه توجيه کنيم؟ اما وقتي آيه مباهله ميگويد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[23] براي ما «بيّن الرشد» ميشود و به صورت شفاف ميفهميم که يعني چه. ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾، «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي». او صريحاً ميگويد که علي نبود. يک کسي بايد باشد که بگويد علي بود. اين يک اميني ميخواهد، اميني هم مثل من و شما بود؛ نه امام بود، نه امامزاده بود، نه استعداد راقي بوعلي داشت، طلبه درسخواني بود. او کلام نوشت، ولايت نوشت، شيعه را زنده کرد. مرحوم علامه طباطبايي هم که مشخص است. هر کدام از اينها يک کاري کردند که قابل عرضه باشد. اين خروجي عصر قبلي بود. خروجي عصر ما چيست؟! الآن از زمان اينها تا الآن تقريباً پنجاه شصت سال از زمان تأليف اينها گذشت؛ بعضيها هشتاد سال و بعضيها هفتاد سال! ما چه کم داريم؟ چرا اين کار را نکنيم؟ فيض خدا هم که وقف يک گروه خاص نيست. خدا رحمت کند شيخ اشراق را! اين شيخ اشراق اهل سهرورد زنجان است، اين يک روستايي است در اطراف زنجان. شما شرح حال احوال علما را بخوانيد، هيچ روستايي نيست که مردان بزرگي از آنجا برنخواسته باشند. فرمايش شيخ اشراق اين است که علم را که خدا وقف نکرده است، ما تاکنون وقفنامهاي پيدا نکرديم که علم مثلاً وقف فلان شهر است، فلان کلان شهر است، نخير! غالب مردان بزرگ الهي از همين روستاها برخاستند، چرا ما نباشيم؟
فرمايش امام مجتبي(سلام الله عليه) اين است که جانتان ظرف دانش کنيد، چيزي ديگر نريزيد! مدام اين را بخوان، مدام آن را بخوان که چي؟ آخرش از آن چيزي در نميآيد. بوعلي رساله عهد دارد، با خدايم عهد کردم که چه؟ قصه نخوانم! حرف غير علمي نزنم! حرف غير علمي گوش ندهم! نوشتههاي غير علمي نخوانم! با او عهد بستم. مگر اين دل، اين ظرف، اين قلب ظرفيت چقدر را دارد؟ اينها را از چه کسي ياد گرفتند؟ از همين بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه). فرمود دلتان را پُر از دانش کنيد همين! «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ».
اگر عصر ما نتواند حداقل سه کتاب نظير اين سه کتاب بنويسد، او الغدير نوشت! خدا رحمت کند شهريار را، درباره الغدير گفت: «منطقش است هل أتيٰ، بازويش است لا فتيٰ، لا رقم إلا غدير، لا قلم إلا امين».[24] کم کاري نيست! چرا ما نباشيم؟ اينها که وعده دادند، امر هم کردند، گفتند بخواهيد ما از شما حمايت ميکنيم، همين کار را کردند، چرا ما نباشيم؟! اين جمله اول.
امام جمله دوم در بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) فرمود: شما جامعه را روشن کنيد. خيلي لازم نيست حرف بزنيد، همين کار عادي را بکنيم، يک نماز جماعتي بخوانيم، هفتهاي يکجا سخنراني بکنيم، همين که شما در خيابان و بيابان و کوي و برزن راه ميرويد: ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ﴾؛[25] مردم شيفته عالم باعمل هستند. هيچ کس از عطر بدش نميآيد. خدا انسان را معطر خلق کرد، عطردوست هم خلق کرد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[26] جامعه از ما فقط علم و عمل ميخواهد، عقل ميخواهد.
در استان ما بعضي از علما بودند که کار امامزاده را ميکردند. هر کس حضور ايشان ميرفت مثل اينکه وارد حرم امامزاده ميشد، با يک سبکرويي برميگشتند؛ چون ديدند اين شخص هفتاد يا هشتاد سال هر چه ميگويد عمل کرده است از ما هم همين را ميخواهند. حالا صدها فضاي مجازي باشد، مردم شيفته عقل و عدل هستند. اين عطر در شامه همه اثر ميگذارد، «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْم» که راه خودتان را ببينيد، «وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى» به ديگران راه را نشان بدهيد.
حالا درست است که آن قلهاش برای وجود مبارک سيد الشهدا(سلام الله عليه) است: «الحسين مصباح الهدى»[27] بله! اما اينکه وقف آن امام نيست. آن امامت است که وقف آنهاست، آن قله است که وقف آنهاست، آن مقامات عاليه وقف آن ذوات قدسي است؛ اما اين پايينش که برای شاگردان آنهاست. آن حضرت «مصباح الهدي» است براي کل جهان «إلي يوم القيامة»؛ اما ما براي شهر و روستايمان، فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى»؛ اين را حضرت براي چه کسي گفته است؟ در عصري که حکومت در دست ديگران بود. الآن که به لطف الهي امام آمد و حکومت اسلامي تشکيل شد و اين همه شهدا و اين همه جانبازان؛ شما غالب اين خيابانها و بيابانها ميرويد ميبينيد عزيزان روحاني و طلبهها هستند که زينت کشور شدند. بيشترين شهيد را همين حوزه علميه داد. مگر صنف ما چقدر است و چقدر جمعيت داريم؟! صنف ما را حساب ، حوزه را حساب کنيد، بيشترين را همين عزيزان شربت شهادت نوشيدند که آبروي همه ما شدند. اينها هم يک سرمايه است. فرمود ميتوانيد چراغ باشيد، چرا چراغ نباشيد؟ اينکه دنيا نيست که آدم آن را بخواهد و چيز بدي باشد. فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى» که اميدواريم ذات أقدس الهي همه شما را ـ إنشاءالله ـ عالم ربّاني کند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص242.
[2]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص80.
[3]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج6، ص118.
[4]. وسائل الشيعة، ج22، ص247.
[5]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج6، ص119.
[6]. وسائل الشيعة، ج22، ص247 و 248.
[7]. من لا يحضره الفقيه، ج3، ص508.
[8]. تهذيب الأحکام، ج8، ص143.
[9]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج6، ص118.
[10]. وسائل الشيعة، ج22، ص248.
[11]. وسائل الشيعة، ج22، ص248.
[12]. وسائل الشيعة، ج22، ص248.
[13]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)، ج8، ص144.
[14]. وسائل الشيعة، ج22، ص248 و 249.
[15]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص303.
[16]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[17]. وسائل الشيعة، ج27، ص43.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت205.
[20]. کامل الزيارت، ص52.
[21]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306؛ «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».
[22]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص9.
[23]. سوره آل عمران, آيه61.
[24]. ر.ک: غدير در شعر فارسي، ص 185-186.
[25] سوره انعام، آيه122.