اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در ذيل سبب ششم چند مقصد را مطرح کردند و در مقصد سوم چند مسئله را ارائه کردند. از مسائل مقصد سوم يک مسئله گذشت، رسيديم به مسئله دوم؛ اين مسئله دوم مطابق با قواعد است، يک؛ نص خاصي هم در مسئله نيست، دو؛ مورد وفاق اصحاب هم هست، سه. چون نص خاصي از طريق ما نيامده و اختلافي هم بين اصحاب نيست و اگر اختلافي باشد در برخي از مباني است و آن مباني مورد اختلاف هم «في الجمله» اشاره ميشود، از اين جهت کل اين مسئله دوم در يک صفحه خلاصه شد؛ لذا چون روايتي نيست، استناد به آيهاي نيست مگر اينکه روي آن مباني، از اين جهت به همين اختصار بايد از متن اين بگذريم، چون قواعد آن تثبيت شده است.
مطلب بعدي آن است که عناصر محوري اين مسئله دوم سه چيز است: يکي اينکه آيا نکاح انسان آزاد با کنيز مطلقا جائز است يا مشروط؟ اگر مشروط است، مشروط به دو شرط است يا مشروط به يک شرط؟ آنچه که معروف است اين است که نکاح مرد آزاد با زن کنيز به نحو دائم نه به نحو منقطع، مشروط به دو شرط است: يکي خوف عَنَت، يکي فقدان طَول که برابر آيه 25 سوره مبارکه «نساء» بود که در بحث قبل گذشت. اگر کسي نتواند بدون همسر بماند خوف عَنَت و رنج دارد و اگر نتواند همسر آزاد به عقد دائم تهيه کند، با حفظ اين دو شرط ميتواند با کنيز ازدواج دائم داشته باشد و بحث هم در ازدواج دائم است، نه ازدواج موقّت؛ اين يک عنصر.
عنصر ديگر اين است که بر فرض بتواند با کنيز ازدواج کند، اگر با انسان آزاد ازدواج کرد در اين حال با چند کنيز ميتواند ازدواج کند؟ اين يک؛ و اگر با انسان آزاد ازدواج نکرد، با چند کنيز ميتواند ازدواج کند؟ اين دو. جمع بين چهار کنيز ممکن است، يا در صورتي ممکن است که همسر آزاد نداشته باشد؟ اين عنصر محوري دوم است.
عنصر محوري سوم اين است که اگر او همسر آزاد داشت و جمع بين آزاد و کنيز که ممنوع است، آيا اين منع حقّي است يا حکمي؟ اين روشن شد که حقّي است نه حکمي؛ پس متوقف بر رضايت اين زن آزاد است.
اين سه عنصر محوري گرچه بعضيها مورد اختلافاند، اين عناصر سهگانه را مرحوم صاحب جواهر با حفظ مباني آن به محل خود ارجاع ميدهد، اينجا بحث نميکند؛ لذا مفروض اين است که اگر زن آزاد داشت بايد ازدواج با کنيز به اذن اين زن باشد و اين زن هم اذن داد و اگر زن آزاد ندارد، با چهار کنيز ميتواند ازدواج دائم داشته باشد و اگر جمع بين آزاد و کنيز کرد به رضايت کنيز، با دو کنيز ميتواند ازدواج کند. اينها عناصري است که چون «ثبت في محله» و مورد اتفاق هم هست، ما هم نص خاصي در اين زمينه نداريم؛ لذا به همين قواعد کلي اکتفا کردند. فرمودند: «المسئلة الثانية اذا أسلم المشرک و عنده حرّة و ثلاث إماء»؛ اگر مردي در زمان شرک با يک همسر آزاد و سه کنيز ازدواج کرد به عقد دائم و مسلمان شد و اين کنيزها هم وثنياتاند؛ يعني بتپرست هستند ـ بدتر از بتپرست ملحد است که وثني ملحق به ملحد يا ملحد ملحق به وثني است ـ «اذا أسلم المشرک و عنده حرّة و ثلاث إماء»، چون کفار به فروع مکلفاند مثل اصول؛ منتها در زمان کفر يک عفو موقّتي است، اکنون که مسلمان شد بايد حکم اسلام را رعايت کند. «و عنده حرّة و ثلاث إماء وثنيات بالعقد فأسلمن معه»، اين «وثنيات» را مرحوم صاحب جواهر اضافه کرده، از کجا اين قيد را اضافه کرده؟ براي اينکه مرحوم محقق شرط کرده که اين زنها با او اسلام بياورند «فأسلمن معه»، چرا؟ براي اينکه اگر آن زنها وثني نباشند و کتابي باشند، چون خود مرحوم محقق فتوا داد که مرد مسلمان ميتواند به استناد آيه سوره «مائده» همسر کتابي داشته باشد، لازم نيست آنها اسلام بياورند. از اين قيد «فأسلمن» صاحب جواهر استنباط ميکند که آن زنها وثنياند نه کتابي. «فأسلمن معه تخير مع الحرّة اثنتين»؛ چون اين «اخْتَرْ أَرْبَعاً مِنْهُنَّ وَ فَارِقْ سَائِرَهُنَّ».[1] اين قياس نيست، اين معلوم ميشود که معيار کلي است.
پرسش: ...
پاسخ: نباشد، اما به هر حال موحد است، نبوت را قبول دارد، معاد را قبول دارد، بسياري از احکام الهي را قبول دارد. قرآن کريم همانطوري که قبلاً در سوره مبارکه «حج» اشاره شد، بين اهل کتاب و بين مشرکين تفصيل قائل است، تفصيل هم قاطع شرکت است. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا﴾،[2] خداوند «يوم القيامة» بين اين فِرَق فرق ميگذارد و داوري ميکند. در سوره «حج» ذات أقدس الهي مشرک را در برابر اهل کتاب و اهل کتاب را در برابر مشرک قرار داد؛ لذا حکمشان هم فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله! کفر امر عام است، اما شرک نه؛ هر مشرکي کافر هست، اما هر کافري مشرک نيست.
«لعدم جواز نکاح الأزيد منهما له»، دوتا قيد را مرحوم محقق در متن ذکر کرده: يکي اينکه «تخير مع الحرّة اثنتين»، چون يک زن آزاد دارد بيش از دو کنيز نميتواند به عقد دائم داشته باشد، اين يک قيد؛ «اذا رضيت الحرّة» نه به تعدّد، به اصل آن، ولو يکي هم داشته باشد بايد به اذن حرّه باشد، اين جمع مُحرَّم است و حرمت آن هم حقّي است و حق آن هم به دست حرّه است. «اذا رضيت الحرّة»، نه براي خصوص اثنين، بلکه براي اصل ازدواج با کنيز، چرا؟ اين «لعدم جواز نکاح الأزيد منهما له» برهان فتواي اول هست؛ اما دليل حکم دوم را ذکر نکرده است، در پايان مسئله به اين دليل اشاره ميکند، وگرنه الآن دوتا مدّعاست: يکي اينکه بيش از دوتا نميشود، يکي اينکه حتماً بايد حرّه رضايت بدهد. در تعليل فقط آن حکم اولي را ذکر کرده که بيش از دوتا نميشود. «و کذا لو أسلم الحر و عنده أربع إماء بالعقد يتخير»؛ حالا اگر حرّهاي در کار نبود چهار کنيز داشت، او «يتخير»، نميتواند چهار کنيز را به عقد دائم داشته باشد. اين «تخير»؛ يعني دو نفر را انتخاب ميکند و دو نفر را رها ميکند. اين قياس نيست، اين يک ضابطه کلي از آن حرف استفاده شد، حضرت فرمود: «اخْتَرْ أَرْبَعاً مِنْهُنَّ وَ فَارِقْ سَائِرَهُنَّ»، از اين يک ضابطه کلي به دست آمد. «تخير منهنّ أمتين»، اما «ولو کنّ أربع حرائر»؛ اگر اين چهار همسر همه آزاد بودند که در زمان کفر با اينها ازدواج کرد، «ذميات» باشند، نه مشرک و وثنيات، «ثبت عقده عليهنّ»؛ چون روي فتواي مرحوم محقق مرد مسلمان ميتواند همسر ذميه و اهل کتاب داشته باشد ولو چهار نفر، لذا جا براي تخيير نيست؛ يعني تخيير ضرورتي ندارد. اين يک بخش از فتوا. اينها همه در متن شرايع است که برخي را مرحوم صاحب جواهر شرح کرده است.
«و کذا الحکم لو أسلمنا قبل الانقضاء العدة يتخير أمتين من الأربع إن کنّ إماء و يثبت عقده عليهنّ إن کنّ حرائر وثنيات لأنّ اسلامهنّ في العدة کاسلامهنّ معه»؛ چندتا فرع است: يکي اينکه اگر خودش مسلمان شد، گاهي مرد عدّه نگه ميدارد و گاهي زن؛ عدّه زن مشخص است، اما عدّه مرد اين است که در طلاق رجعي مادامي که زن در عدّه است او حق رجوع دارد بدون عقد مستأنف، اين معناي عدّه مرد است. الآن اين مرد مسلمان شد، آنها مشرکاند، اگر آنها ذميه باشند، کتابي باشند که ميتواند با آنها ازدواج کند و بماند بقائاً مثل حدوث؛ ولي اگر وثني بودند، مشرک بودند، اصلاً حق انتخاب ندارد و هيچ کدام آنها حلال نيست. در زمان عدّه اين مرد اگر انتخاب کرد دو نفر از اينها را که اگر اينها اسلام آوردند همسر او باشند، اين زمان، زمان عدّه است، يک؛ اين زنها هنوز اسلام نياوردند، دو؛ اين مرد بخواهد انتخاب بکند يعني چه؟ از سنخ انتخاب معلَّق است که تعليق با اين کار منافي باشد يا اختيار او انتخاب منجّز است؟ ميفرمايند اين از سنخ انتخاب معلَّق نيست که با تنجيز مخالف باشد. اين مرد يکي را انتخاب کرده، چون فرصت، فرصت اسلام آوردنِ اين زن هست و اين زنها تا زماني که عدّه منقضي بشود مسلمان شدند، همين مقدار کافي است؛ ديگر لازم نيست که عدّه بگذرد و بعد اسلام آورده باشند، او مراعات کرده باشد. فرمود: «و کذا لو کنّ حرائر ذميات مثلاً ثبت عقده عليهنّ و کذا الحکم لو أسلمن قبل الانقضاء العدّة يتخير أمتين من الأربع إن کنّ إماءً و يثبت عقده عليهنّ إن کنّ حرائر وثنيات»؛ اگر چهار کنيز هستند، دوتا را که انتخاب کرده و در زمان عدّه دوتا را انتخاب کرده، قبل از انقضاي عدّه اسلام آوردند، پس معلوم ميشود «وقع الانتخاب في محله»؛ اگر اين چهار زن آزاد هستند نه کنيز، اين چهار زن را انتخاب کرده در زمان عده، تا پايان کار اينها اسلام آوردند «ثبت عقده عليهنّ»، اين «عقده عليهنّ» اينها آنوقت هنوز اسلام نياورده بودند! اينها هم که وثني هستند نه ذمي! آيا از سنخ تخيير معلَّق بر اسلام است، يا نه اصلاً حق تخيير از زمان عدّه باقي است؟ ميفرمايند به اينکه «و يثبت عقده عليهنّ إن کنّ حرائر وثنيات» که در زمان عدّه اسلام آوردند، «لانّ اسلامهنّ في العدّة کاسلامهنّ معه»؛ يک وقت باهم مسلمان ميشوند اين حق باقي است؛ يک وقت است که اول زوج مسلمان ميشود، در اين فاصله حالا دو روز يا سه روز يا هفته طول کشيده، اينها زن و شوهرند يا نه؟ از آن جهت که مرد مسلمان است و اينها مشرکاند نه اهل کتاب، نکاح مسلمان با مشرک، چه اينکه انکاح مسلمان نسبت به مشرک، هر دو آيه 221 سوره «بقره» نهي کرده است؛ هم ﴿وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ﴾،[3] هم ﴿وَ لا تُنْكِحُوا﴾، الآن اينجا مرد مسلمان است، اينها مشرکاند و در حال عدّهاند، اين مرد دوتا يا چهارتا را انتخاب کرده، ولي آنها در حال عدّه مسلمان شدند، نه بعد از انقضاي عدّه. ميفرمايند اسلام اين زنها در زمان عدّه به منزله اسلام اين زنهاست با مرد همزمان؛ از سنخ اختيار معلَّق نيست، چون زمان عدّه در حقيقت زمان زوجيت است.
«و کذا الحکم لو أسلمن قبل الإنقضاء العدّة يتخير أمتين من الأربع إن کنّ إماء و يثبت». آن «يتخير» محذوري ندارد؛ اما اين «يثبت» مشکل دارد. «و يثبت عقده عليهنّ إن کنّ حرائر وثنيات»؛ نه «يتخير»، «يثبت»، چرا؟ «لأنّ اسلامهنّ في العدّة کإسلامهنّ معه» همزمان، چون زن در عدّه به منزله زوجه است.
«و لو کنّ اکثر من أربع»؛ اين همسرها بيش از چهار نفر بودند، «فأسلم بعضهنّ کان بالخيار بين اختيارهنّ و بين التربّص»؛ اگر اينها بيش از چهار زن بودند، بعضيها اسلام آوردند و بعضيها هنوز اسلام نياورند، اين مرد ميتواند اينها را انتخاب بکند و ميتواند صبر بکند که اگر غير از اينها زنهاي ديگر هم اسلام آوردند آنها را انتخاب کند. «فإن لحقن به أو بعضهنّ و لم يزدنَ عن أربع و اختارهن ثبت عقده عليهنّ و إن زدنَ عن أربع تخير أربعا و لو اختار من سبق إسلامهنّ لم يکن له خيار في الباقيات و لو لحقن به قبل العدّة»[4] چون اگر چنانچه چهار نفر را اختيار کرد، در بقيه حق اختيار ندارد، ولو در زمان عدّه بقيه مسلمان شده باشند، چرا؟ چون کفار مثل مسلمانان مکلف به احکاماند؛ ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾،[5] «يا أيها البشر» اين عناوين عامه است، بعضي از موارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است، آنجا هم که ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است قيد نيست، چون مؤمن بهرهبرداري ميکند؛ مثل اينکه قرآن ﴿ذِكْري لِلْبَشَر﴾[6] است، ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[7] است؛ اما فرمودند: ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾[8] چون متّقيان بهره ميبرند، وگرنه قرآن ﴿ذِكْري لِلْبَشَر﴾ است، ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾ است، کاري به مؤمن و غير مؤمن ندارد؛ منتها حالا چون مؤمن استفاده ميکند، متّقي استفاده ميکند فرمود: ﴿تَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾، ﴿مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾، «شفاء للمتّقين»، ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾، از اين قبيل است؛ اينجا هم از همين قبيل است، همه آنها مکلفاند.
اينها تلفيق کوتاهي از متن و شرح مزجي صاحب جواهر و مرحوم محقق؛ اين چند سطر را مرحوم صاحب جواهر دارند شرح ميدهند، ميفرمايند: «بلا خلاف في شئ من ذلک»؛ فرمود سرّ اينکه ما بحث مفصّل نکرديم چون ما نص نداريم در اين زمينه، و همچنين نه آيهاي در اينجا وارد شده و نه روايتي؛ از نظر قواعد عامه حکم همين است که ما گفتيم. اين قواعد عامه هم مورد پذيرش و قبول اصحاب است؛ لذا مسئله اجماعي است و ادّعاي اجماع و نفي خلاف کردند؛ لذا ما به همين مثال ساده و اين مقدار اکتفا ميکنيم. «بلا خلاف في شئ من ذلک و لا اشکال»، چرا؟ «لإطلاق الأدله»؛ ادلهاي که ميگويد مرد اگر خواست با کنيز ازدواج کند بايد آن دو شرط را داشته باشد، اگر همسر آزاد دارد و بخواهد با کنيز ازدواج کند بايد به رضايت همسر باشد، اگر خواست با کنيز به عقد دائم ازدواج کند، نميتواند بيش از دو کنيز داشته باشد؛ يعني به چهارتا نميرسد و اگر همسر آزاد باشند از چهارتا نميتواند بيشتر باشد؛ اينها قواعد کلي مطلقاند، «و لو اختار الأربع من الکافرات حال کفرهنّ و اتفق لحوقهنّ به في العدّة أمکن الإکتفاء به و ثبوت عقده عليهنّ»، چرا؟ براي اينکه اگر اينها مشرک نباشند، ذمي باشند هم که مرد ميتواند با ذميات ازدواج کند و اگر مشرک هم باشند در حال عدّه ملحق شدند به اين مرد و اسلام آوردند. حالا اين مشکل؛ «و لو اختار الأربع من الکافرات حال کفرهنّ و اتفق لحوقهنّ به في العدّة»؛ ـ اين همان مسئله تعليقي بود که اشاره شده ـ اين مرد خودش اسلام آورد و فهميد بيش از چهار همسر نميتواند داشته باشد، چهارتا انتخاب کرده و بقيه را ميخواهد رها کند؛ اين چهارتا هنوز هم که هنوز است اسلام نياوردند و در زمان عدّه اسلام آوردند، آيا اين کافي است يا اختيار مستأنف ميخواهد؟ ميفرمايد همين کافي است. از قبيل اختيار معلَّق بر اسلام نيست تا ما بگوييم تنجيز شرط است؛ چون زن در حال عدّه به منزله زوجه است. پس اختيار معلَّق نيست تا شما بگوييد منافي با تنجيز است.
«و لو اختار الأربع من الکافرات حال کفرهنّ و اتفق لحوقهنّ» به اين مرد در اسلام در زمان عدّه، «أمکن الاکتفاء به و ثبوت عقده حينئذ عليهنّ و ليس هو من التعليق بعد انکشاف کونهنّ من محل الإختيار بإسلامهنّ في العدّة»، چون زمان عدّه ظرف اختيار هست و فرصت است.
«نعم، لو علق اختياره علي مَن سبق إسلامهنّ أحتمل بطلانه للتعليق»؛ اگر تنجيزي در کار نباشد بگويد هر کدام در اين زمان اسلام آورديد من شما را به عنوان همسر قبول ميکنم که اين تنجيز در کار نيست، اين تعليق است بله! چون در نکاح و در طلاق، اينها عناويني است، چه آن عقد و چه اين ايقاع، اين انشاء بايد منجّز باشد. اين انتخاب به منزله عقد است و اين بايد منجّز باشد. اگر بگويد اگر چنانچه اين کار را کرديد من انتخاب ميکنم، اين ميشود منجّز؛ اما اگر بگويد من انتخاب کردم اينها را و چون در زمان عدّه اين به منزله زوجه است، مخالف تنجيز نيست؛ ولي اگر تعليق بکند مشکل دارد.
فرمود به اينکه «و لو اختار الأربع من الکافرات حال کفرهنّ و اتفق لحوقهن به في العده أمکن إکتفاء به و ثبوت عقده حينئذ عليهم و ليس هو من التعليق بعد انکشاف کونهن من محل الإختيار بإسلامهن في العدة»؛ چون محل اختيار هم بود و حق انتخاب هم داشت. «نعم لو علق الاختياره علي من سبق اسلامهنّ احتمل بطلانه للتعليق»؛ بگويد هر کدام از شما در زمان عدّه اسلام آورديد او را من به عنوان همسري قبول دارم، اين بله؛ يا تعليق محض است يا شبهه تعليق دارد که با انشاء هماهنگ نيست. اما «لو اختار أربعا مخصوصات منهنّ فاتفق إسلامهنّ لحقه حکم الاختيار»؛ يک وقت است اين چهارتا را يا اين سهتا را يا اين دوتا را يا اين يکي را «بالتنجيز» اختيار کرده، حق اسلام هم داشت در زمان عدّه، بعد هم مسلمان شد، اين محذوري ندارد. اين پايان اين بخش است. اما آن يک سطر و نيمي که مرحوم صاحب جواهر اضافه ميکند اين است که «و لا يخفي عليک أن ما ذکرنا من الإماء»، اين مبني بر آن سه اصل است: يکي اينکه اصلاً مرد آزاد ميتواند با کنيز ازدواج کند «بالقول المطلق»، يا مقيد است به خوف عَنَت و عدم طَول؟ دوم اينکه اگر همسر آزاد دارد، اين جمع که مُحرَّم است حرمت حقّي است يا حکمي؟ اگر حرمت حقّي است «کما هو الحق»، بايد زوجه اجازه بدهد؛ سوم اينکه اگر همسر آزاد دارد رقم آن از دو کنيز نبايد بگذرد.
ميفرمايد: «و لا يخفي عليک أن ما ذکرنا من الإماء مبني علي جواز نکاح الأمة للحرّ القادر علي الحرّة». ما الآن گفتيم که جمع بين حرّه و کنيز بکند، اين معلوم ميشود که قادر بر حرّه است، اين بنابر اين است که جائز باشد؛ در حالي که نکاح أمه طبق آيه 25 مشروط بود به اينکه خوف عنت داشته باشد، حالا که همسر حرّه دارد و نميتواند همسر حرّه انتخاب بکند، حالا که همسر حرّه دارد. اين حرفهايي که ما گفتيم مبني است بر جواز نکاح أمه «للحرّ القادر علي الحرّة و إلا لم يجز اختيار الأمة»، حالا در زمان کفر انتخاب کرد، الآن که حق انتخاب ندارد؛ آن يک حکم است نه حق. يک وقت است که بخواهد جمع کند بين حرّه و أمه، اين جمع مُحرَّم است و حرمت آن هم حقّي است نه حکمي، به رضاي زن آزاد وابسته است، اين يک مطلب؛ يکي اصل ازدواج با أمه در صورت قدرت بر حرّه حکماً ممنوع است، اينکه زن حرّ دارد! ميفرمايد اين حرفها مبني است بر جواز «نکاح الإمة للحرّ القادر علي الحرّة و إلا لم يجز له اختيار الأمة و إن رضيت الحرّة»؛[9] اين حکم خدا مقدم بر حق اين زن است. اگر آيه 25 ميگويد مردي که بتواند طَول داشته باشد، حق ازدواج با أمه را ندارد و اين مرد هم که قدرت بر ازدواج با آزاد را دارد، اصلاً نکاح أمه براي او جائز نيست، اين حکم خداست؛ حالا چه او رضايت بدهد و چه رضايت بدهد. ميفرمايد اين حرفهايي که ما گفتيم مبني است بر اينکه مرد آزاد بتواند در صورتي که قدرت هم دارد با حرّه ازدواج کند «کما ذهب اليه بعض»؛ گرچه مخالف مشهور است. «هذا تمام الکلام» در مسئله ثانيه.
اما روز چهارشنبه هست، يک بخشي از اين مناجات نوراني شعبانيه را که ـ إنشاءالله ـ مکرّر مرور ميکنيد توجه داشته باشيم براي همه ما نافع است. مستحضريد که ذات أقدس الهي هم به ما اجازه منادات داد، هم به ما اجازه مناجات؛ چهار امر را عملاً تجويز کرد: يکي خودش با ما از راه ندا سخن گفت: ﴿يا أَيُّهَا النَّاس﴾، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، او منادي شد ما منادا؛ يکي هم به ما در ادعيه اجازه دادند که بگوييم: «يا الله» «يا رحمن» «يا خالق»، اينها نداست؛ هم او منادي است، هم ما منادي و اين منادات دو جانبه را در کتاب و سنّت به ما اجازه داد. اين دو امر.
مناجات دو جانبه را هم در کتاب و سنّت به ما اجازه دادند؛ هم ما مناجات ميکنيم با ذات أقدس الهي، «أناجيک، أناجيک، أناجيک»، هم او مناجات ميکند. «مناجات» ميدانيد دقيقتر از «منادات» است. در «منادات» بُعد معتبر است؛ يک انساني که نزديک است که نميگويد آي فلان کس! وقتي نزديک است نجوا دارد با ديگري، در اين منادات که ميگوييم: «يا فلان کس! آي فلان کس!» معلوم ميشود که دور هستيم. کسي که احساس بُعد ميکند، او با ندا سخن ميگويد و کسي که احساس قُرب ميکند با نجوا سخن ميگويد. پس فروق اين چهار امر مشخص شد؛ ما دوتا منادات داريم و دوتا مناجات؛ مناجات عبد با ذات أقدس الهي فراوان است، اما خصصيه مناجات شعبانيه اين است که او با ما مناجات ميکند. خدايا! من اينقدر نزديک بشوم و مقرّب بشوم که «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ ُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ»،[10] تو با او آرام آرام حرف ميزني؛ يعني انسان اگر نزديک نشود که جاي مناجات نيست. او ميگويد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، ﴿يا أَيُّهَا النَّاس﴾، ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾،[11] اين منادات است. ما که مناجات ميکنيم داعيه نزديکي داريم، حالا معلوم نيست که آن حاجت ما درست باشد، ولي داعيه نزديکي داريم؛ اما ذات أقدس الهي وقتي مناجات ميکند يعني چه؟ يعني ما واقعاً نزديک او شديم، ما را نزديک کرد، ما را برد بالا. پس منادات دو طرف صحيح است، مناجات يک جانبه از طرف ما براساس ادّعاي ما هم ممکن است صحيح باشد؛ اما مناجات ذات أقدس الهي يقيناً صحيح است. او اگر دارد مناجات ميکند يعني چه؟ يعني ما نزديک شديم؛ يعني ما را نزديک کرده است.
کي ما نزديک ميشويم که او با ما مناجات کند؟ اين را در همان مراحل عاليه همين مناجات شعبانيه آمده است. اولاً فرمود دشمن انسان ـ که در سوره مبارکه «حشر» و اينها آمده ـ در درون او جاسازي شده و خيلي هم نزديک است؛ اين بخل، اين غرور، اين خودخواهي، اينکه ما ﴿أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛[12] يعني بخل، خودخواهي، علاقه به خود، علاقه به مال، اين اصلاً فاصله ندارد؛ نه دور است، نه خواب است، حاضرِ حاضر است، هميشه حاضر است. ما اگر بخواهيم ﴿أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾، «شحّ»يعني بخل؛ اين اصلاً حاضرِ حاضر است، اين دشمن حاضر است، اين را بايد برداريم تا اينکه اهل مناجات بشويم. گاهي انسان تلاش و کوشش ميکند براي قطع اينگونه از علايق، اين يک مرحله؛ گاهي وقتي به قطع علايق موفق شد، به انقطاع ميرسد. «قطع» يعني اينکه آدم در صدد تلاش و کوشش است که اين بند را بگسلد؛ اما «انقطاع» اين است که حالا ديگر افتاده که خيلي دقيقتر از «قطع» است. «کمال انقطاع» که مرحله سوم است و در اين مناجات شعبانيه آمده اين است که اين بند که گسسته شد، نه ما گسستيم، بلکه گسسته شد، به اين انقطاع بند هم توجه نداريم، اين ديگر عاليمرتبه است «هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ الَيْك»،[13] که مرحله سوم است. «قطع» يک مرحله است قطع علايق؛ «انقطاع» از آن بالاتر است؛ «کمال انقطاع» اين است که ديگر ما به او هم توجه نداريم؛ آنوقت «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لَاحَظْتَهُ ُ فَصَعِقَ لِجَلَالِكَ». آنوقت آدم شايسته است که مناجات او را بشنود و ديگر طاقت هم ندارد. اين بيهوش شدن حضرت امير و امام سجاد و اينها از همين قبيل است. اينها چون به آن مرحله رسيدند، وقتي به حال عادی برگشتند، سوغاتي که براي ما آوردند اين دعاهاست، اينها را از جاي ديگر ياد نگرفتند. اينها رفتند آن بالا و آمدند پايين، آن حرفهايي که ميزنند سفرنامه اينهاست. اينگونه از مناجاتي که ائمه(عليهم السلام) دارند سفرنامهشان است و اين را که به ما هم گفتند بخوانيد، پس معلوم ميشود که شدني است؛ منتها حالا براي آنها ملکه است، براي انسان در مدت عمر ممکن است يکبار اتفاق بيافتد، اين راه شدني است. آنوقت لذّتي که يک انسان وارسته از اين دارد، قابل قياس نيست. اين غذاهاي لذيذ مادامي که در فضاي دهان است لذيذ است، وگرنه چه از بالا و چه از پايين بعد عفِن است؛ اين سيب يا اين گلابي، اينکه به معني لذّت نشد! آن لذّتي که ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،[14] در همين مناجاتهاست. اين شدني است و اگر شدني نبود که به ما نميگفتند بخوانيد، اصرار هم دارند که بخوانيد و دستور دادند به ما. اين چهار مرحله را که آدم طي بکند آن قلّهاش همين است که انسان مورد مناجات ذات أقدس الهي بشود. آنوقت يک کسي ـ خدايي ناکرده ـ اينها را به چيز ديگر بفروشد، معلوم ميشود که ﴿خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ﴾[15] است. از هماکنون آماده باشيم به استقبال ماه مبارک رمضان برويم، به ضيافت الهي برويم. هميشه مهمان شدن خيلي مطلوب نيست، ميزباني هم خوب است، فرمود ميزبان هم بشويد خوب است؛ چه در ماه مبارک رمضان انسان جزء «ضيوف الرحمان» ميشود، چه در حج و عمره جزء «ضيوف الرحمان» ميشود. فرمود من هم اگر دعوت بکنيد ميآيم، اين حديث نوراني «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[16] همين است؛ اگر من را به عنوان مهماني دعوت بکنيد و بشويد ميزبان، من هم ميآيم؛ اما من همه جا نميروم. «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُم».
پس خدا هم مهماني ميدهد و هم مهمان ميشود، هر دو راه باز است. آنها که جمع بين ميزباني و مهماني هر دو حال کردند که «طوبي لهم و حسن مآب»؛ اما براي ما حداقل اين است که حالا يا ميزبان بشويم يا مهمان بشويم اين راه باز است. ماه مبارک رمضان را هم در پيش داريم و ابد را در پيش داريم. هرگز فکر نکنيم که اين صد سال و دويست سال است؛ سخن از صد سال نيست، سخن از صد ميليارد سال نيست، سخن از ابد است: ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾.[17] ما تا يک کالاي ابدي تهيه نکنيم، دست ما خالي است. يک چيزي که صدسال ميماند، دويست سال ميماند، سيصد سال ميماند، مشکل ما را حل نميکند؛ يک چيزي که منزّه از زمان و زمين است، اين ابدي است و اين ميماند، اين ديگر تعارف پذير نيست. ما آن ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[18] آن را باور کرديم، اما خيال کرديم به اينکه اين بدن زاد ميخواهد، بله بدن زاد ميخواهد؛ اما تنها بدن که نيست، سخن از ابديت ماست. اگر ما موجود ابدي هستيم که هستيم و موجود ابدي زنده، زاد زنده ميخواهد که ميخواهد، ما يک زاد ابدي ميخواهيم. آن زاد ابدي را بايد در همين مسائل جستجو کرد و جز «اخلاص العمل لله» چيزي ابد نيست. ـ إنشاءالله ـ اميدواريم «جعلکم مبارکاً أينما کنتم».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص 228.
[2]. سوره حج، آيه17.
[3]. سوره بقره، آيه221.
[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص71.
[5]. سوره انفطار، آيه6؛ سوره انشقاق، آيه6.
[6]. سوره مدثر، آيه31.
[7]. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
[8]. سوره بقره، آيه2.
[9]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج30، ص71 و 72.
[10]. اقبال الأعمال(ط ـ القديمه)، ج2، ص687.
[11]. سوره آل عمران، آيه64.
[12]. سوره نساء، آيه128.
[13]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج3، ص299.
[14]. سوره طور, آيه23.
[15]. سوره حج، آيه11.
[16]. منية المريد، ص123.
[17]. سوره نساء, آيه57.
[18]. سوره بقره, آيه197.