اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
يکي از ملحقات مبحث «مصاهره» اين است که آيا آميزش حرام کار آميزش حلال را ميکند يا نه؟ آميزش حلال گاهي به «عقد دائم» است، گاهي به «عقد منقطع»، گاهي به «مِلک يمين»، گاهي به «تحليل منفعت»، گاهي به «تحليل انتفاع»، به «أحد أنحاي خمسه» است و آميزش حرام به صورت «زنا» است، آيا آميزش حرام به منزله آميزش حلال است در بعضي از آثار که آثار مصاهره را داشته باشد يا نه؟
مرحوم محقق در متن شرائع فرمودند آميزش حرام دو قسم است: يک وقت است قبل از عقد است، يک وقت بعد از عقد است؛ اگر قبل از عقد بود، محرِّم است و نميتواند بعداً عقد کند و اگر بعد از عقد بود، عقد واقع قبلي را که صحيحاً واقع شد حرام نميکند. «و أما الزني فإن كان طارئاً لم ينشر الحرمة كمن تزوج بإمرأة» همسري را عقد کرد، «ثم زني بأمها أو إبنتها أو لاط بأخيها أو إبنها أو أبيها» که اين کار هم به منزله زناست. «أو زني بمملوكة أبيه الموطوءة أو إبنه فإن ذلك كله لا يحرم السابقة»؛ آن زوجيت سابقه که «وقعت حلالاً» با اين آميزش حرام، حرام نميشود. اما «و إن كان الزني سابقاً علی العقد فالمشهور تحريم بنت العمة و الخالة إذا زني بأمهما أما الزني بغيرهما هل ينشر حرمة المصاهرة كالوطئ الصحيح فيه روايتان إحداهما ينشر الحرمة و هي أوضحهما طريقاً و الأخری لا ينشر».[1] که حالا اين فرع ذيل ميماند براي بحث بعد. آنچه محور بحث بود تاکنون اين است که آميزش حرام اگر قبل از عقد باشد، مانع انعقاد عقد بعدي است و اگر اين آميزش بعد از عقد واقع شده باشد، مانع بقاء و صحت آن نميشود.
در استدلال گاهي به «اصالة الحِل» که «كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلَال»،[2] اگر ما شک داريم که اين حلال است يا حرام به آن تمسک ميشود؛ گاهي به «استصحاب حليّت» تمسک ميشود؛ گاهي به «اجماع منعقد بر حليّت و بقاي عقد سابق بر حليّت» تمسک ميشود که هيچ کدام از اين سه دليل در اينجا جا ندارد. «اصالة الحل» که اصل عملي است راه ندارد، براي اينکه آيه که أماره است دارد که ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾،[3] با بودن يک عام يا مطلق روايي، ديگر جا براي «اصالة الحل» نيست. «استصحاب حليّت» هم جا ندارد؛ چون روايات صحيح و معتبر فراواني است که ميگويد آميزش حرام بعدي، عقد صحيح قبلي را فاسد نميکند، پس ما شک نداريم تا استصحاب کنيم. «اجماع» هم مجالي براي آن نيست، چون با بودن اين همه روايات ما مطمئن هستيم که اين اجماع، اجماع مدرکي است اجماع تعبدي نيست.
مطلب چهارم اين است که همين اجماع با اينکه دليل نيست يک راهنماي خوبي است و آن اين است که در بين اين روايات که سيزده روايت است، بعضي از اين روايات فرق گذاشته گفته به اينکه اگر عقدي صحيحاً واقع شد و آميزش صورت گرفت، حرام بعدي به «أم الزوجه» يا «بنت الزوجه» و مانند آن، باعث فساد عقد قبلي نميشود؛ اما رواياتي که در بحث قبل قرائت شد مطلق است، ميگويد اگر عقدي صحيحاً واقع شد، آميزش حرام بعدي محرِّم عقد قبلي نيست. اين تحريم هم به معناي «فساد» است، چون وقتي ميگويند اين کار واقع شده حرام نميشود؛ يعني فاسد نميشود، وگرنه حرمت تکليفي فعل مکلف است، بايد گفت اين فعل مکلف حرام است يا حلال؟ همان که صحيحاً انجام داد. به قرينه داخلي که گفته شد اين آميزش حرام، عقد صحيح قبلي را حرام نميکند؛ يعني به «کان ناقصه» او؛ يعني فاسد نميکند. قرينه دوم تصريح خود روايات طايفه ديگر است که دارد «لا يُفْسِدُ»؛ معلوم ميشود با امر وضعي کار دارد. آن روايات مطلق بود که اگر کسي عقد صحيح انجام داد؛ چه آميزش کرده باشد و چه آميزش واقع نشده باشد، اگر آميزش حرامي با يکي از بستگان او صورت گرفت، اين باعث فساد عقل قبلي نميشود. اما بعضي از روايات مثل «أبي الصباح کناني» و مانند آن ميگويد که اگر عقدي صحيحاً واقع شد و برابر آن عقد آميزشي صورت پذيرفت، اگر يک آميزش حرامي بعداً رخ داد، آن عقد قبلي فاسد نميشود. اگر روايت او معتبر بود و همتاي ساير روايات بود، از باب «اطلاق و تقييد» و «عام و خاص» ميتوانست مقدّم بر آنها باشد «بالتخصيص أو تقييد». اما اين «اجماع» در اينجا کمک کرده روايات طايفه اُولي را که چه در بين اقدمين، چه در بين قدما و چه در بين متأخرين «جُلّ لولا الکل» به اين روايت عمل نکردند؛ معلوم ميشود يک شذوذي است که باعث طرد اين روايت خواهد بود. اين روايتي که بنا بود امروز بخوانيم همين است که حالا روايت هشتم است، ما به روايت هفتم رسيديم.
وسائل، جلد بيستم، صفحه 430 روايت هفت باب هشتم؛ مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَيهِما السَّلام». اين «علاء»؛ چه تصريح بشود به اينکه «علاء بن رزين» است، چه تصريح نشود به دليل اينکه مروي عنه او «محمد بن مسلم» است، اين «علاء بن رزين» است و موثق، چون چندين «علاء» هست که برخي از آنها مجهول است. «عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَيهِما السَّلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَفْجُرُ بِالْمَرْأَةِ أَ يَتَزَوَّجُ إبْنَتَهَا»؛ يک آميزش حرامي با يک زني انجام ميدهد، آيا ميتواند با دختر او ازدواج کند؟ «قَالَ لَا»؛ يعني اين ازدواج باطل است. «وَ لَكِنْ إِنْ كَانَ عِنْدَهُ إمْرَأَةٌ»؛ اگر قبلاً همسري دارد، «ثُمَّ فَجَرَ بِإبْنَتِهَا أَوْ أُخْتِهَا لَمْ تَحْرُمْ عَلَيْهِ الَّتِي عِنْدَهُ»؛ اگر قبلاً يک همسر حلالي دارد، بعد با يکي از بستگان او آميزش حرام انجام داد، اين آميزش حرام بعدي باعث فساد عقد قبلي نميشود. اين روايت هفت همانند ساير روايات ششگانه قبلي که ميگويد اگر عقدي صحيحاً واقع شد و بعد از اين عقد آميزش حرامي صورت پذيرفت، باعث فساد عقد قبلي نميشود. اين روايات به اطلاق شامل ميشود، چه اينکه آن عقد قبلي با آميزش باشد يا با آميزش نباشد. اما تمام محذور در روايت هشتم است.
روايت هشتم که مرحوم شيخ طوسي «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ» که تصريح مرحوم سيد طباطبايي(رضوان الله عليه) صاحب رياض و به استناد او هم مرحوم صاحب جواهر تصريح ميکند. مرحوم سيد طباطبايي در رياض ميگويد که اين ضعيف است و شذوذ است و اجماع بر خلاف اوست.[4] اينجا اجماع گرچه دليل نيست بر صحت اين مطلب؛ لکن باعث تقويت آن هفت روايت قبلي است. همان مطلب را مرحوم صاحب جواهر ذکر کرده است. خدا رحمت کند بعضي از مشايخ ما در آمل گفتند وقتي که شرح لمعه شما تمام شد، قبل از اينکه مکاسب بخوانيد يک مقدار رياض بخوانيد؛ براي اينکه مرحوم شيخ انصاري کاملاً به رياض توجه دارد؛ حرفهاي صاحب رياض را حالا يا تصريح ميکند يا نميکند. اين بود که ما بعد از شرح لمعه يک مقدار رياض خوانديم پيش بعضي از اساتيد که خدا آنها را رحمت کند. صاحب رياض مورد اعتماد است؛ چون به هر حال المختصر النافع مرحوم محقق آن عصاره شرائع است؛ لذا هم صاحب جواهر به او عنايت دارد و «بالصراحه» نقل ميکند[5] و هم مرحوم شيخ عنايت دارد؛ حالا گاهي اسم ميبرد، گاهي اسم نميبرد. مرحوم صاحب رياض «بالصراحه» ميگويد اين اجماع بر خلاف اوست. همين حرفي که صاحب رياض در رياض تصريح ميکند، اين را صاحب جواهر هم نقل ميکند.
«عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام قَالَ إِذَا فَجَرَ الرَّجُلُ بِالْمَرْأَةِ لَمْ تَحِلَّ لَهُ إبْنَتُهَا أَبَداً»؛ اگر مردي با يک زني آميزش کرد «بالمرأة»؛ يعني معلوم ميشود بيگانه است اين زن، دختر او بر او حلال نميشود؛ يعني آميزش حرام قبلي، مانع انعقاد عقد بعدي است. اين حرفي است که روايات هفتگانه قبلي هم همين مطلب را داشتند. اما «وَ إن کانَ قَدْ تَزَوَّجَ إبْنَتَهَا قَبْلَ ذَلِكَ»؛ قبل از اينکه با اين زن آميزش حرام داشته باشد، دختر او را عقد کرد، «وَ لَمْ يَدْخُلْ بِهَا»؛ اگر دخول نکرد، بعد با مادر آميزش حرام انجام داد، «فَقَدْ بَطَلَ تَزْوِيجُهُ». اين برخلاف همه آن روايتهاي هفتگانه فرق گذاشته که اگر عقد قبلي با آميزش همراه بود، نشر حرمت نميکند و اگر با آميزش همراه نبود، نشر حرمت ميکند. «وَ إن کانَ قَدْ تَزَوَّجَ إبْنَتَهَا قَبْلَ ذَلِكَ وَ لَمْ يَدْخُلْ بِهَا»، با آميزش بعدي اين نکاح قبلي حرام ميشود؛ پس «إن الحرام يفسد الحلال في الجمله». آن روايات قبلي اين بود که حرام بعدي حلال قبلي را فاسد نميکند مطلقا؛ چه آميزش شده باشد با همسر قبلي و چه آميزش نشده باشد. «وَ إِنْ هُوَ تَزَوَّجَ إبْنَتَهَا وَ دَخَلَ بِهَا ثُمَّ فَجَرَ بِأُمِّهَا بَعْدَ مَا دَخَلَ بِإبْنَتِهَا» ـ اصرار دارد که عنوان آميزش محقق شده باشد! ـ «فَلَيْسَ يُفْسِدُ فُجُورُهُ بِأُمِّهَا نِكَاحَ إبْنَتِهَا إِذَا هُوَ دَخَلَ بِهَا». اين تصريح چند باره که اگر عقدي صحيحاً واقع شد، يک؛ و دخول انجام گرفت، دو؛ آميزش حرام بعدي او را حرام نميکند و اگر عقدي صحيحاً واقع شد و آميزش نشد، آميزش حرام بعدي مايه فساد اين عقد خواهد بود ـ اين بر خلاف همه روايتهاي هفتگانه قبلي است ـ. «وَ إِنْ هُوَ تَزَوَّجَ إبْنَتَهَا وَ دَخَلَ بِهَا ثُمَّ فَجَرَ بِأُمِّهَا بَعْدَ مَا دَخَلَ بِإبْنَتِهَا فَلَيْسَ يُفْسِدُ فُجُورُهُ بِأُمِّهَا نِكَاحَ إبْنَتِهَا إِذَا هُوَ دَخَلَ» به آن إبنه، و اين همان است که فرمود: «لَا يُفْسِدُ الْحَرَامُ الْحَلَالَ إِذَا كَانَ هَكَذَا».[6] اين سبک روايت هم نيست «وَ هُوَ قَوْلُه»، اين کيست و امام از قول چه کسي ميخواهد نقل بکند؟ «وَ هُوَ قَوْلُه لَا يُفْسِدُ الْحَرَامُ الْحَلَالَ إِذَا كَانَ هَكَذَا»؛ يعني درست است که حرام بعدي حلال قبلي را فاسد نميکند؛ اما در صورتي که «هکذا» باشد، اينطور باشد؛ يعني با آميزش قبلي همراه باشد.
بنابراين اين روايات هشتگانه به استثناي روايت اخير، دلالت دارد بر فرق بين آميزش قبل از نکاح و آميزش بعد از نکاح؛ اگر نکاحي صحيحاً واقع شد، آميزش حرام بعدي باعث فساد آن نخواهد شد و اگر نکاحي قبلاً واقع نشد، آميزش حرام قبلي مانع انعقاد نکاح بعدي است و اين همان است که معروف بين اصحاب است و مشکلي ندارد. از نظر فنّي هم وقتي هفت روايت روشن و شفاف يک طرف است و روايت ديگري آن هم با پيچيدگي و ابهامي که در آن هست و سند آن هم همچنان معتبر نيست، يقيناً آن يکي ميشود مقدم.
«فتحصّل» که «اصالة الحل» جا ندارد، با بود ﴿وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ﴾ و «استصحاب حليّت» جا ندارد، با بودن أمارات و «اجماع تعبدي» در کار نيست، با بودن همه مدارک؛ اما اين «اجماع» از أقدمين و قدماء و متأخرين و متأخر متأخرين گرچه دليل تعبدي نيست، ولي مايه تأييد آن روايتهاي هفتگانه و رها کردن اين روايت هشتم است که فرق گذاشته است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، در همان جا هم باز خود صاحب وسائل(رضوان الله عليه) ميگويد به روايت چهار باب چهار ارجاع ميشود؛ وقتي نگاه کرديم ديديم چيز جديدي که از آن بر بيايد نيست. در همين که دارد: «وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَی ذَلِكَ وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْه»؛[7] حديث چهار از باب چهار: «بَابُ أَنَّ مَنْ زَنَی بِجَارِيَةِ أَبِيهِ وَ إِنْ عَلَا قَبْلَ أَنْ يَطَأَهَا الْأَب»[8] حکم آن چيست؟
روايت دوم اين باب که آن را مرحوم کليني(رضوان الله عليه) «عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَی الْكَاهِلِي» نقل کرد اين است که «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ رَجُلٍ اشْتَرَی جَارِيَةً وَ لَمْ يَمَسَّهَا فَأَمَرَتِ إمْرَأَتُهُ إبْنَهُ وَ هُوَ إبْنُ عَشْرِ سِنِينَ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا فَمَا تَرَي فِيهِ فَقَالَ أَثِمَ الْغُلَامُ وَ أَثِمَتْ أُمُّهُ وَ لَا أَرَی لِلْأَبِ إِذَا قَرِبَهَا الِإبْنُ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهَا».[9] ظاهر روايت اين است که اين شخص «عبد الله بن يحياي کاهلي» ميگويد که من در محضر امام صادق(سلام الله عليه) بودم، يک کسي از حضرت اين مسئله را سؤال کرد: «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام وَ أَنَا عِنْدَهُ» و آن سؤال اين است که مردي کنيزي را خريد و با او آميزش نکرد، همسر اين مرد به پسر خود گفت که دَه سال بود «أَنْ يَقَعَ عَلَيْهَا» بر اين جاريه؛ اين پسر دَه ساله «وقع علي الجارية»، آميزش حرام انجام داد، نظر شما چيست؟ حضرت فرمود: هم آن پسر گناه کرد، «أَثِمَ الْغُلَامُ»؛ چون ولو اينکه اگر بالغ نباشد «رُفِعَ الْقَلَمُ ...حَتَّی يَحْتَلِم»؛[10] لکن بعضي از گناهان است که عقل وقتي بالاستقلال به قبح آن نظر داد، آن شخص مؤاخذه ميشود. «أَثِمَ الْغُلَامُ وَ أَثِمَتْ أُمُّهُ» که وادارش کرده به اين آميزش حرام؛ اما «وَ لَا أَرَی لِلْأَبِ إِذَا قَرِبَهَا الِإبْنُ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهَا»؛ پدر ديگر نميتواند اين پسر که بر جاريه او واقع شده است، با آن جاريه ازدواج کند. اين آميزش شخص ثالث است چکار به بحث ما دارد؟! اين پسر فجور کرده؛ آن زنا چه سابق باشد و چه لاحق باشد، اگر بيگانه زنا کرده، چرا بر اين حرام باشد؟! پسر بيگانه است نسبت به پدر، آمده با اين جاريه پدر به اغواي مادرش آميزش حرام انجام داده، چرا بر پدر حرام باشد؟! به هر تقدير هم باب سه و هم باب چهار، بعضي از رواياتي است که خيلي مربوط به بحث ما نيست.
اما آنچه که مربوط به بحث روز چهارشنبه است اين است که اين حرف تازه، تازه است؛ يعني تازه است! براي اينکه به گوش خيلي از غربيها نرسيده. الآن غالب متفکران غرب به همين دو غدّه مبتلا هستند: يکي انکار «معاد»، يکي انکار «تجرّد روح». حالا گاهي انسانهاي مسلمان آنجا ميروند يا مسيحيهايي که موحّدانه به سر ميبرند مستثنا هستند؛ اما فضاي غرب با اين دو غدّه آلوده است: يکي انکار «معاد»، يکي نفي «تجرّد روح». انسان همين است که «وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاق»[11] و در حدّ حيات حيواني است، يک حيواني است که حرف ميزند. فتواي طبي اينها را هم بايد آزمايشگاه موش بدهد، همين! از جاي ديگر مسائل عقلي و اخلاقي؛ مثلاً در سوره مبارکه «احزاب» دارد: مردي که به نامحرم طمع ميکند: ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾،[12] براي درمان اين مرض که از آزمايشگاه موش فتوا نميگيرند! بسياري از امراضي که ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾،[13] اينها از آزمايشگاه موش در نميآيد! اينها آن مقام والاي طب را پايين آوردند پايين آوردند در حدّ بيطاري رساندند؛ چون انسان را از بالا آوردند پايين در حدّ حيوان آوردند و ابديت را هم نفي کردند و چارديواري براي انسان کشيدند که انسان تا گور است و بس. با اين فکر که نميشود «سعادت» و «تمدن» و «فرهنگ» و اينها را بحث کرد! اما دين آمده گذشته از اينکه «مبدأ» را ثابت کرده، «معاد» را ثابت کرده، براي انسان «تجرّد روح» قائل شده، طب را محترم شمرده، طب کجا، بيطاري کجا؛ انسان کجا، حيوان کجا! اينها مرض را تشخيص دادند، دارو را تشخيص دادند؛ اما مريض را نشناختند؛ لذا چندين همايش مشترک؛ چه در داخل و چه در خارج، براي تشخيص بيماريهاي مشترک بين انسان و دام دارند. اين درست است، اين هم بايد داشته باشند و حتماً هم بايد داشته باشند؛ اما همايشهايي که براي تشخيص فضائل مشترک بين انسان و فرشته است آن را هم بايد داشته باشند. ما از نظر بدن خيلي از امور بين ما و حيوان مشترک است، بله و درست است! اين مشترکات را هم قرآن لحاظ کرده، فرمود ما باران فرستاديم، گياهان را فرستاديم، ميوهها را فرستاديم، کشاورزي و دامداري؛ يک قدري خودتان بخوريد و يک قدري به دامهايتان بدهيد؛ منتها اينها بايد بفهمند که چرا خدا اينها را کنار هم ذکر کرده است، فرمود: ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُم﴾؛[14] ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُم﴾؛[15] اما بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين است که وقتي فضايل علمي مطرح است، انسان با فرشته مشترک است. اين اوائل سوره مبارکه «آل عمران» که دارد: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[16] همين است؛ يعني همين است! فرمود: وقتي «توحيد» و «علم» و «معرفت» است، خدا فرشتهها را با علما، علما را با ملائکه يک جا ذکر ميکند. در آن روايت اين نيست که انساني که گرفتار طبيعت است در حدّ دام است؛ ولي اين آيات اين را ميفهماند ضمناً، که يک قدري خودتان بخوريد و يک قدري به دامهايتان بدهيد.
ما يک مشترکاتي با دام داريم که نظر آزمايشگاه موش راهنماست، ولي اين براي بدن است؛ اما بسياري از امور بين ما و ملائکه مشترک است، چرا آنها را بيان نکنيم؟! تنها اين آيه سوره «آل عمران» نيست که علما را با ملائکه يکجا ذکر ميکند، شهدا را هم با اوصاف ملائکه ميستايد؛ ما درباره شهدا چه ميگوييم؟ ميگوييم: «فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُم»[17] و اين آروزي ماست! اما «شهيد» سوره «يس» حرف سائر شهدا را هم به ما منتقل ميکند، ميگويد شما در زيارت شهدا ميگوييد: «فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُم»؛ اما آنها هم ميگويند «يا ليتکم کنتم معنا»؛ اي کاش شما با ما بوديد ميديديد اينجا چه خبر است! در سوره مبارکه «يس» دارد که وقتي اين شهيد وارد بهشت برزخي شد: ﴿قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾،[18] از آنجا «شهيد» سوره «يس» پيام ميدهد: ﴿يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُون ٭ بِما غَفَرَ لي رَبِّي﴾[19] اين يک؛ ﴿وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمين﴾[20] «مکرمين» در اصطلاح قرآن چه کساني هستند؟ غير از ملائکه، ذات أقدس الهي «بالقول المطلق» از کسي به عنوان «مُکرَم» ياد ميکند؟ اولياي الهي و ائمه(عليهم السلام) که بالاتر از اين گروهاند اين در زيارت نوراني جامعه وجود مبارک امام هادي، درباره اهل بيت(عليهم السلام) هم دارد که «﴿عِبادٌ مُكْرَمُون ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾». همان وصفي که خدا در سوره «انبياء» براي ملائکه ذکر ميکند که ﴿عِبادٌ مُكْرَمُون ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾،[21] وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت جامعه کبير براي اهل بيت ذکر ميکند[22] اين درست است. اما «شهيد» سوره «يس» هم «يا ليتنا» دارد. ما به شهدا ميگوييم: «فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُم» شهدا هم ميگويند: «يا ليتکم کنتم معنا»؛ اي کاش با ما بوديد ميديديد اينجا چه خبر است؟!
بنابراين ما دو راه داريم: يا تقويت جنبه دامي ما، يا تقويت جنبه فرشتهخويي ما. تقويت جنبه فرشتهخويي ما را مرحوم کليني در جلد دوم کافي؛ آن هم جزء اصول است در بحث «ايمان و کفر» آنجا در باب «قرب نوافل» و اينها ذکر ميکند؛ البته نه تنها مرحوم کليني، ساير محدثان ما هم نقل ميکنند[23] و نه تنها محدثان ما، بسياري از محدثان عاليرتبه اهل سنت هم اين حديث را از وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميکنند که انسان آنقدر ميتواند بالا برود که محبوب خدا بشود؛ «قرب نوافل»، «قرب فرائض» که معروف است همين است. آنکه مرحوم کليني نقل ميکند اين است که «مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَي»؛ مرتّب اين بنده من کارهاي قربي انجام ميدهد تا اينکه به من نزديک ميشود و محبوب من بشود، از محبّ بودن به محبوب بودن منتقل ميشود که من دوست او باشم. «فَإِذَا أَحْبَبْتُه»؛ وقتي من دوست او شدم، ديگر حالا «كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[24] و مانند آن. همه اين فضائلي که ميشود در فصل سوم از فصول «معرفت الهي» است. آن فصل اول که «مقام ذات» است منطقه ممنوعه است، فصل دوم که «صفات ذات» است که عين ذات است در منطقه ممنوعه است و أحدي راه ندارد، اين فصل سوم «فعل حق»، «فيض حق»، «ظهور حق» و «تجلّي حق» است که انسانها راه دارند. در اين فصل سوم ذات أقدس الهي ميفرمايد به اينکه من زبان او ميشوم؛ لذا اين زبان هرگز اشتباه نميکند، ميشود ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحی﴾.[25] من دست او ميشوم؛ لذا ميفرمايد: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمی﴾؛[26] اين درباره آن جهت مشترک بين ما و فرشتهها که بحث خاص خود را دارد.
اما اگر کسي ـ خدايي ناکرده ـ اين جنبه بدن را تقويت کرد، جنبه مشترک بين خود و بين دام را تقويت کرد، آن را هم ائمه(عليهم السلام) مبسوطاً بيان کردند. در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير؛ البته اين را مرحوم سيد رضي خدا با انبياء و اولياء او را محشور کند، خيلي عاقلانه و خردمندانه نهج البلاغه را تنظيم کرد، چون در بعضي از فرمايشات حضرت امير آبرويي براي اين سقفيها نگذاشت. اگر آنها را مرحوم سيد رضي با همان تُند و تيزي نقل ميکرد، هرگز ما وحدتي نداشتيم، هرگز نهج البلاغه کتابي نبود که هشتاد درصد شروح آن از اهل سنّت باشد، بيست درصد آن از ماهاست؛ يعني اگر صدتا شرح براي نهج البلاغه است، هشتادتا از آنهاست. طرزي نهج البلاغه را تنظيم کرد، آن جملههاي تُند و تيز را يا اصلاً ذکر نکرد يا پراکنده ذکر کرد که معلوم نباشد کي به کي است، چي به چي است! الآن اين خطبه ششم دارد که «وَ مِنْ خُطْبَتِهِ عَلَيه السَّلام» که اتباع شيطان را مذمت ميکند؛ نه حمد دارد، نه صلوات دارد، هيچ چيزي ندارد، اين چند جمله است از يک وسطهاي يک خطبه ديگر؛ غالب اينطور است، هفتم همينطور است، هشتم همينطور است، ششم همينطور است. اين را با چه زيرکي تقطيع کرد! همان خطبهاي که هفته قبل خوانده شد آن خطبه همّام[27] تقريباً بيست صفحه است که مرحوم سيد رضي هفت ـ هشت صفحه آن را نقل کرده و بقيه را پراکنده کرده در ساير خطبهها که اصلاً معلوم نيست چي به چي است و کي به کي است! لذا نه کسي را ميشوراند، نه کسي را اغوا ميکند و نه وحدت را به هم ميزند.
در اين خطبه هفتم وجود مبارک حضرت امير فرمود که «اتَّخَذُوا»، کي؟ ذکر نکردند! اينقدر ميدانيم که مردان منحرف حالا هر کس هستند، «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً»، اينها در شبهات علمي که ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾[28] گرفتار مغالطه و دام مغالطه هستند؛ چون هر جا مغالطه است در اثر وسوسه شيطان است که انسان آن حق را نميفهمد. چه کسي در وهم دست اندازي ميکند مثلاً موضوعي را جابجا ميکند، محمولي را جابجا ميکند، فرمود: ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾، همه ما که در معرض اشتباه هستيم همين است، به استثناي معصومين(سلام الله عليهم). «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً»؛ اينها شيطان را ملاک کار خودشان قرار دادند و شيطان هم اينها را دام خود قرار داد، اينها را صيد کرد و وقتي صيد کرد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ»، اينکه ميبينيد بعضيها ميگويند ما از وسوسه نجات پيدا نميکنيم، هر چه ميخواهيم خودمان را جمع و جور کنيم؛ چه در نماز و چه در غير نماز، براي ما سخت است؛ براي اينکه اين يک سلسله چيزهايي در اين صحنه نفس است، يک؛ اينها معدوم نيستند، دو؛ از بيرون آمدند، سه؛ دست اينها را روي کار آورد، چهار؛ ما که از اينها بدمان ميآيد، اينها حواس ما را پرت ميکنند؛ بخواهيم مطالعه بکنيم، اينها حضور دارند؛ بخواهيم نماز بخوانيم، اينها حضور دارند؛ هر جا ميرويم، اينها مزاحم ما هستند. اين وسوسههاي نفساني را چه کسي راه انداخت؟ فرمود به اينکه شيطان با دام، اينها را ميگيرد و وقتي گرفت، تلاش و کوشش ميکند که وارد کعبه دل بشود، اين است که فرمود مردان باتقوا کسانياند که درِ دل آنها بسته است و کليد دست خود آنها است. مردان الهي کسانياند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون﴾.[29] اين حرامي است وارد حرم شد، لباس احرام پوشيد و دارد طواف ميکند که وارد کعبه دل بشود، مردان متقي فوراً اين حرامي را ميشناسند و با «اعوذ بالله» و مانند آن طرد ميکنند: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون﴾، اينها نجات پيدا ميکنند. اما کسي که غافل است، اين حرامي جامه احرام در بر کرده و دور کعبه دل طواف ميکند؛ آن هم گاهي در کعبه بسته است و گاهي در کعبه باز است، وقتي که باز بود اينها وارد دل ميشوند، وارد صحنه دل که شدند اينجا شروع ميکنند به تخمگذاري، «فَبَاضَ» بيضه و تخمگذاري ميکنند ـ تشبيه معقول به محسوس است ـ اين بيضهها و تخمها را کمکم به صورت جوجه در ميآورند «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ». در نصاب خوانديد که «فرخ و فرّخ است جوجه»،[30] جوجه را ميگويند «فرخ». درباره نوهها که ميگويند اينها «فرخ» من هستند؛ يعني جوجه من هستند، «فرخ و فرّخ است جوجه». «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ»؛ تخمگذاري ميکند، اين تخم را به صورت جوجه در ميآورد، اين جوجه مرتّب راه ميرود. انسان مرتّب احساس ميکند که وسوسه است و هر چه ميخواهد نجات پيدا کند نميتواند؛ به هر حال اينها هستند و از جاي ديگر آمدند، ما که دعوت نکرديم و نخواستيم بيايند. اين وسوسه مرتّب هست، خيالات عاطل و باطل هست، ولو ضرر نداشته باشد ولي جلوي خير را ميگيرد؛ در نماز و غير نماز آن حضور قلب را ميگيرد. فرمود اين «فَبَاضَ»، يک؛ «وَ فَرَّخَ»، دو؛ هر دو «فِي صُدُورِهِم» انجام ميگيرد. حالا وقتي که جوجه شد، اين جوجه «دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ»؛ جوجه از آن لانه در ميآيد سائر اطراف نفس را هم ميگيرد و در تمام بخشهاي متنوّع نفس هم اينها شروع ميکنند به پر و بال زدن و گشت و گزار داشتن. «دَبيْب»،[31] «دابّه» را چرا «دابّه» ميگويند؟ يعني «جنبش». «دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ»؛ در دامن نفس اينها مرتّب راه ميروند؛ بخواهند مطلبي را فکر بکنند، اينها هست؛ يک چيزي را تصميم بگيرند، اينها هست؛ چيزي را تصوير داشته باشند، اينها هست «فِي حُجُورِهِمْ». آنگاه ما با اراده و نفس و اينها کار ميکنيم؛ وقتي همه جا اينها حضور دارند، ما وقتي که بخواهيم نگاه بکنيم فرمان را از درون ميگيريم، اين فرمان از درون شروع ميشود و خود اينها ميآيند با چشم ما نگاه ميکنند، با زبان ما حرف ميزنند. آن حرفي که آن شخص به وجود مبارک حضرت امير گفت که اگر موعظه اثر ميکند در شما چرا اثر نکرد؟ فرمود: «نطق الشيطان بلسانک»؛ شيطان با زبان تو حرف زد! در آن «قرب نوافل» داريم که ذات أقدس الهي با زبان وليّ خود سخن ميگويد: «کنت لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»؛ اينجا شيطان «يکون لسان الزيد الذي يتکلّم به». فرمود: «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»،[32] اصل آن در قرآن کريم است فرمود: ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾. شيطان شريک مال است يعني چه؟ شريک در مال است قابل فهم است؛ اين «ربا» و «رشا» و «اختلاس» و «نجومي»، اينها مشخص است؛ يعني او شريک در مال است؛ اما شريک در جان همين است که انسان با نقشه شيطان فکر ميکند؛ اگر حوزوي و دانشگاهي است، گرفتار مغالطه ميشود و اگر به دام سياست و به دام کارهاي ديگر است، با نيرنگها همراه است؛ يا بد ميانديشد يا بد ميکند. اينکه ما گرفتار مغالطه ميشويم بدانديشي و کجانديشي، همه جا «بالقول المطلق» به دخالت شيطان است. اينکه گفتند مطالعه «لله» باشد، براي رضاي خدا باشد، از ذات أقدس الهي بخواهيد «وَ اعْصِمْنِي مِنَ ... ضَّلالَة»[33] همين است که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم بهره همه ما بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص233.
[2]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص313.
[3]. سوره نساء، آيه24.
[4]. رياض المسائل(ط ـ الحديثة)، ج11، ص195.
[5]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج29، ص369.
[6]. وسائل الشيعة، ج20، ص430.
[7]. وسائل الشيعة، ج20، ص430.
[8]. وسائل الشيعة، ج20، ص419.
[9]. وسائل الشيعة، ج20، ص419 و 420.
[10]. دعائم الاسلام, ج1, ص194؛ «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثَةٍ عَنِ النَّائِمِ حَتَّی يَسْتَيْقِظَ وَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّی يُفِيقَ وَ عَنِ الطِّفْلِ حَتَّی يَحْتَلِم».
[11]. الإختصاص، النص، ص94.
[12]. سوره احزاب، آيه32.
[13]. سوره بقره، آيه10.
[14]. سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبی، آيه32.
[15]. سوره طه، آيه54.
[16]. سوره آلعمران، آيه18.
[17]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[18]. سوره يس، آيه26.
[19]. سوره يس، آيه26 و 27.
[20]. سوره يس، آيه27.
[21]. انبياء، آيه26 و 27.
[22]. المزار الكبير(لابن المشهدي)، ص525.
[23]. المحاسن، ج1، ص291.
[24]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352.
[25]. سوره نجم، آيه3 و 4.
[26]. سوره انفال، آيه17.
[27]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[28]. سوره انعام، آيه121.
[29]. سوره اعراف، آيه201.
[30]. نصاب الصبيان، ص16؛ «فرخ و فرُّوجست جوجه بيضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تين انجير و کمّئری مرود».
[31]. لسان العرب، ج1، ص369؛ «كلُّ ماشٍ على الأَرض دابَّةٌ و دَبِيب».
[32]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه 7.
[33]. البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص348.