اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم محقق در متن شرايع براي نشر حرمت رضاع چهار شرط را اصل قرار دادند: شرط اول اين بود که روي نکاح صحيح و حلال باشد. شرط دوم مربوط به کمّيت بود که حالا يا إنبات لحم و شدّ عظم معيار قرار ميگيرد، يا پانزده رضعه و يا يک شبانهروز. شرط سوم اين بود که تمام اين رضعات در ظرف اين دو سال باشد؛ يعني کودک شيرخوار از دو سال نگذشته باشد.[1] شرط چهارم وحدت لبن است که اين شير از يک مرد باشد؛ يعني اين زن که همسر اين مرد است، اگر از اين شير عدهاي از کودکان را شير بدهد، نشر حرمت حاصل ميشود که اگر وحدت لبن محفوظ نباشد؛ يعني اين زن مدتي که در حباله نکاح اين مرد است، بعضي از رضعات را به يک کودکي شير داد، در اثر مرگ اين شوهر يا طلاق، شوهر ديگر کرد و از شوهر ديگر شيردار شد، با آن شير بقيه رضعات را تأمين کرد، اين نشر حرمت نميکند. پس شرطِ نشر حرمت، وحدت لبنِ آن مرد است. «الشرط الرابع أن يكون اللبنُ لفحل واحد»؛ حالا فروضي را بر اين مترتّب کردند، «فلو أرضعت بلبن فحل واحد مائة حرم بعضهم علي بعض و كذا لو نكح الفحل عشرا و أرضعت كل واحدة واحدا أو أكثر حرم التناكح بينهم جميعا و لو أرضعت اثنين بلبن فحلين لم يحرم أحدهما علي الآخر و فيه رواية أخري مهجورة و يحرم أولاد هذه المرضعة نسبا علي المرتضع منها»؛[2] اين چندتا فرع را ايشان ذکر فرمودند که محصول اشتراط وحدت لبن است.
فرع اولي که ذکر کردند اين است که اگر اين زنِ شيرده از شير يک شوهر صد کودک را شير بدهد که آن کودکان همه در سنّ دو سالگي باشند، از دو سالگي بالاتر نرفته باشند، همه اين کودکان نسبت به اين زن حرام ميشوند، نسبت به آن مرد حرام ميشوند، نسبت به يکديگر حرام ميشوند، نسبت به فرزندان اين مرد و زن که فرزندان طبيعي و تکويني آنها هستند نه رضاعي، حرام ميشوند. اين چهار حکم فقهي مترتّب بر همين حکم وحدت لبن است. پس اگر زني شوهر کرده باشد، از شير همين شوهر، دهها کودک را شير بدهد که البته آن کودکان در سنّ دو سالگي باشند، به عدد رضعات معتبر شير بدهد، اين چهارتا فرع بار است؛ فرع اول اين است که تمام اين کودکان فرزند رضاعي اين زن محسوب ميشوند. دوم اينکه تمام اين کودکان، فرزندان رضاعي آن مرد حساب ميشوند. سوم اينکه تمام اين کودکان، برادران و خواهران يکديگر حساب ميشوند. چهارم اينکه تمام اين کودکان، برادران و خواهران رضاعي فرزندان تکويني آن مرد و زن واقع ميشوند. اين چهار فرع در اثر وحدت لبن است که شير زن از يک مرد است و اگر وحدت لبن محفوظ نباشد، ولو وحدت مرضعه محفوظ باشد؛ يعني اين زن شوهر کرده و از اين شوهر شيردار شده، بعد طلاق گرفته يا شوهرش مُرده است، شوهر ديگر انتخاب کرده از شوهر ديگر شير جديد فراهم کرده، يک مقداري از رضعات را از آن شير جديد داده باشد يک مقدار هم با شير قبلي، هيچکدام از اين احکام چهارگانه بار نيست. با اينکه وحدت مرضعه محفوظ است؛ ولي وحدت لبن محفوظ نيست هيچکدام از اين احکام چهارگانه بار نيست.
فرمود: «الشرط الرابع أن يكون اللبن لفحل واحد فلو أرضعت» اين زن، «بلبن فحل واحد مائة»؛ صد بچه دختر و پسر را شير بدهد، اين چهار حکم بار است؛ يک: «حرم بعضهم علي بعض»؛ حالا قبل از اينکه دو را بشمارد مشابه اين مثال را ميزنند که وحدت لبن محفوظ باشد، اگر اين مرد دَه همسر داشته باشد؛ حالا يا در طول هم يا در عرض هم، اينها نکاحشان دائم باشد يا منقطع باشد يا مِلک يمين باشد يا تحليل، به «أحد أنحاء اربعه» اين نکاح حلال است. «و كذا لو نكح الفحل عشرا و أرضعت كل واحدة واحدا أو أكثر»؛ همه اين زنهاي دهگانه يک کودک يا چند کودک را شير بدهند اين احکام چهارگانه بار است: يک: «حرم التناكح بينهم جميعاً»، دو: نکاح آنها با اين زن شيرده حرام است، سه: نکاح آنها با مرد صاحب شير حرام است، چهار: نکاح آنها با فرزندان تکويني اين مرد و زن حرام است. «و لو أرضعت إثنين بلبن فحلين»؛ اگر زن وحدت لبن را حفظ نکرد؛ يعني با شير دو مرد، دوتا کودک را شير داد؛ البته اگر با شير اين مرد اين کودک را شير داده باشد ولو رضعاتش تمام شده باشد، با شير آن مرد آن کودک را شير داده باشد ولو رضعاتش تمام شده باشد، هيچکدام از اين احکام نسبت به خود اين «رضيعين» حاصل نميشود؛ ولي نسبت به پدر خودشان يا مادر خودشان البته شايد بشود. «و لو أرضعت إثنين بلبن فحلين لم يحرم أحدهما علي الآخر»، چون وحدت فحل محفوظ نيست. «و فيه رواية أخري مهجورة»؛ اما «و يحرم أولاد هذه المرضعة نَسَبا علي المرتضع منها»؛ ولي در هر دو حالت اين فرض مشترک است، اينکه فرزندان نسبي اين زن شيرده با آن کودکان شير خورده چون خواهر و برادر رضاعي ميشوند حرام است. اين عصاره فروعي که درباره وحدت لبن گفته شد.[3]
شرط تحقق وحدت لبن چيست؟ شرط آن در روايات باب دو و باب شش از ابواب «ما يحرم الرضاع» آمده است که قبلاً بحث شد و مقداري از آن روايات خوانده شد. وسائل، جلد بيستم، صفحه 374، باب دو از ابواب «ما يحرم من الرضاع» روايت اول اين است، مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَي السَّابَاطِيِّ» اين عمار وجودش باعث ميشود روايت بشود موثقه. احياناً مرحوم شهيد در مسالک[4] يک مقداري در روايت عمار تأمّل دارند، ولي تحقيقاتي که ديگران کردند به اين نتيجه رسيدند که اين روايت از حدّ موثقه بودن پايينتر نيست. «عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِمَ السَّلام هَلْ لِلرَّضَاعِ حَدٌّ يُؤْخَذُ بِهِ»؛ در قرآن فرمود: ﴿وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ﴾،[5] آيا اين به اطلاق يا عموم باقي است يا محدود شد به شرايطي؟ «هَلْ لِلرَّضَاعِ حَدٌّ يُؤْخَذُ بِهِ فَقَالَ لَا يُحَرِّمُ الرَّضَاعُ أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ» بله حدي دارد و آن اين است که شير کمتر از يک شبانهروز يا کمتر از پانزده رضعه پيدرپي از يک زن و از لبن فحل واحد که «لَمْ يَفْصِلْ بَيْنَهَا رَضْعَةُ امْرَأَةٍ غَيْرِهَا»؛ اين نشر حرمت ميکند. پس چند قيد دارد، اينطور نيست که به اطلاق يا عموم ﴿وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ﴾ بشود تمسک کرد. شرط آن اين است که «لَا يُحَرِّمُ الرَّضَاعُ أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ»؛ يکي از آن مقادير سهگانه؛ يا إنبات لحم و شدّ عظم است که طبق روايات ديگر است، يا پانزده رضعه است يا يوم و ليله. «أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ»، اين مفهوم حصر به وسيله إنبات لحم و شدّ عظم تخصيص ميخورد، «أَقَلَّ مِنْ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَوْ خَمْسَ عَشْرَةَ رَضْعَةً مُتَوَالِيَاتٍ»؛ «ولاء» در مسئله رضاع غير از «ولاء» در مسئله نماز و امثال نماز است که قبلاً ملاحظه فرموديد. موالات بودنِ اجزاي وضو يا اجزاي نماز؛ يعني فاصله زماني زياد نباشد؛ اما موالات در مسئله رضاع اين است که بين اين شيرهايي که اين زن ميدهد، شير زن ديگر فاصله نباشد، موالات زماني معتبر نيست. «أَوْ خَمْسَ عَشْرَةَ رَضْعَةً مُتَوَالِيَاتٍ مِنِ امْرَأَةٍ وَاحِدَةٍ» از يک زن «مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ» از يک شوهر. پس اين شرط چهارمي که مرحوم محقق در متن شرايع ذکر کردند به خوبي از روايت اول باب دوم: «ما يحرم من الرضاع» استفاده ميشود که همه آن قيود در اين موثقه هست. «مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ» که «لَمْ يَفْصِلْ بَيْنَهَا رَضْعَةُ امْرَأَةٍ غَيْرِهَا» اين نشر حرمت ميکند. «فَلَوْ أَنَّ امْرَأَةً أَرْضَعَتْ غُلَاماً أَوْ جَارِيَةً عَشْرَ رَضَعَاتٍ مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ وَ أَرْضَعَتْهُمَا امْرَأَةٌ أُخْرَي مِنْ فَحْلٍ آخَرَ عَشْرَ رَضَعَاتٍ لَمْ يَحْرُمْ نِكَاحُهُمَا»؛ اگر يک زني کودکان يا کودکي را از يک مرد شير بدهد و همان زن کودکاني را از شير مرد ديگر شير بدهد نشر حرمت نميشود. «فَلَوْ أَنَّ امْرَأَةً أَرْضَعَتْ غُلَاماً أَوْ جَارِيَةً عَشْرَ رَضَعَاتٍ مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ وَ أَرْضَعَتْهُمَا امْرَأَةٌ أُخْرَي مِنْ فَحْلٍ آخَرَ»؛[6] حالا إمرئه اُخري هم اينجا ملحوظ شد امرئه اُخري نباشد همان امرئه باشد از فحل ديگر باشد اينها با هم مَحرم نميشوند؛ البته نسبت به خود مادرشان مَحرم ميشوند. پس وحدت فحل از اين روايات به خوبي استفاده ميشود.
روايتهاي بعدي ناظر به آن عدد است. بخش ديگري از اين روايات در همين باب دوم هست، يک مقدار هم در باب ششم قرار گرفته است. باب ششم در صفحه 388 است. روايت دوم اين باب که مرحوم کليني[7] «عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ» نقل کرد که اين هم از موثقه بودن پايينتر نيست ولو صحيحه نباشد: «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنْ غُلَامٍ رَضَعَ مِنِ امْرَأَةٍ أَ يَحِلُّ لَهُ أَنْ يَتَزَوَّجَ أُخْتَهَا لِأَبِيهَا مِنَ الرَّضَاعِ فَقَالَ لَا فَقَدْ رَضَعَا جَمِيعاً مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ»؛ از حضرت سؤال ميکند پسربچهاي از يک زني شير خورد، آيا اين ميتواند خواهر پدري خود را که از رضاع حاصل شده است ازدواج کند؟ فرمود نه؛ براي اينکه اينها از يک شير تغذيه شدند و آن شير فحل واحد است «فَقَالَ لَا»، چرا؟ «فَقَدْ رَضَعَا جَمِيعاً مِنْ لَبَنِ فَحْلٍ وَاحِدٍ»؛ چون از يک شير بهره بردند، چون مرد يکي بود، حالا ممکن است مادرها فرق بکنند؛ اما شير چون از يک مرد و شوهر هست، اين نشر حرمت ميکند.
پرسش: در مسئله قبلي چطور ميشود که مادرش مَحرم ميشود؛ ولي با خواهرها و برادرها مَحرم نميشود؟
پاسخ: براي اينکه اينها خواهر و برادر نيستند، وحدت لبن چون محفوظ نيست، اين زن اين پسر يا دختر را شير داد ميشود مادر رضاعي او، همين زن در اثر مرگ شوهر قبلي يا طلاق شوهر قبلي، شوهر جديد پيدا کرده، از شوهر جديد يک دختر و پسري را شير داده، آنها نسبت به پدر و مادر رضاعيشان مَحرم هستند؛ اما نسبت به همشيره که از شوهر قبلي بود مَحرم نيستند، چون وحدت لبن نيست. از يک مرد شير استفاده نکردند، از دو مرد بود. وحدت لبن جزء شرايط چهارگانه نشر حرمت است.
«قَالَ فَيَتَزَوَّجُ أُخْتَهَا لِأُمِّهَا مِنَ الرَّضَاعَةِ»؛ حالا با خواهر رضاعي خودشان که بچههاي همان زن اول هستند آيا ميتوانند ازدواج بکنند؟ فرمود نه؛ براي اينکه در آنجا وحدت لبن هست، اين پسربچه يا دختربچه شير اين زن را از اين مرد خوردند، با دخترها و پسرهاي طبيعي و نسبي اين مرد و اين زن نميتوانند ازداوج بکنند، چون برادر و خواهرند، وحدت لبن محفوظ است. وحدت لبن هم نشر حرمت رضاعي دارد و هم نشر حرمت سببي. در آنجا که بيگانه باشد، وحدت لبن نباشد، حضرت فرمود عيب ندارد، چرا عيب ندارد؟ «لَا بَأْسَ»؛ براي اينکه «إِنَّ أُخْتَهَا الَّتِي لَمْ تُرْضِعْهُ كَانَ فَحْلُهَا غَيْرَ فَحْلِ الَّتِي أَرْضَعَتِ الْغُلَامَ فَاخْتَلَفَ الْفَحْلَانِ فَلَا بَأْسَ»؛[8] اگر پدر دوتا بود، اينها ميتوانند با هم ازدواج بکنند؛ يعني اين زن در خانه شوهر قبلي که بود به اين بچهها شير داد، اينها ميشوند بچههاي رضاعي او، وقتي شوهر ديگر کرد، شير داد آنها ميشوند بچههاي رضاعي اين زن و بچههاي رضاعي اين مرد دوم؛ اما نسبت به يکديگر برادر و خواهر رضاعي نيستند، چون وحدت لبن محفوظ نيست. برهاني که حضرت اقامه ميکند اين است که ميفرمايد درست است که مادر يکي است؛ اما پدر دوتاست و چون پدر دوتاست شير دوتاست و چون وحدت لبن محفوظ نمانده نشر حرمت نميکند. اينها فکر ميکردند که چون مادر يکي است نشر حرمت ميکند، فرمود در اينگونه از موارد مهم و معيار وحدت پدر شرط است نه وحدت مادر.
روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني[9] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» نقل کرد اين است «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام عَنْ لَبَنِ الْفَحْلِ»؛ اين لبن فحل که يکي از شرايط نشر حرمت است اين چيست؟ حدودش چيست؟ «قَالَ هُوَ مَا أَرْضَعَتِ امْرَأَتُكَ مِنْ لَبَنِكَ وَ لَبَنِ وَلَدِكَ وَلَدَ امْرَأَةٍ أُخْرَي فَهُوَ حَرَامٌ»؛[10] حالا وقتي اين «مِنْ لَبَنِکَ» شد، لبن ولد هم ميشود، آن قيد، قيد زائد است؛ لذا شرط پنجم مطرح نشد همان وحدت لبن است که شير يک مرد بايد باشد. فرمود: اگر همسر شما، از شير شما، که شما از کجا شيردار شديد؟ از نکاح صحيح و اين همسر شما فرزند به بار آورد و در حقيقت اين شير، شير فرزند شماست، روزي اوست؛ اگر از اين شير استفاده کردند نشر حرمت ميشود «هُوَ مَا أَرْضَعَتِ امْرَأَتُكَ»؛ پس بايد نکاح صحيح باشد «مِنْ لَبَنِكَ» اين بايد باردار شده باشد، بارش را به زمين نهاده باشد و شيردار باشد «وَلَدَ امْرَأَةٍ أُخْرَي فَهُوَ حَرَامٌ». اين روايت را مرحوم کليني گذشته از سند قبلي، از «عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» هم نقل کرده است.[11]
روايت ششم، باب شش که باز مرحوم کليني[12] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَي عَنْ سَمَاعَةَ» نقل کرد که اين هم موثقه است. سماعه خدمت امام مشرّف ميشد؛ مثلاً ابزار نوشتن در اختيارش بود، اول نام مبارک حضرت را مينوشت که «سئلت ابا عبدالله عليه السلام»، آنوقت هر مطلبي را که ميپرسيد جوابش را مينوشت. در صدر اين اسئله ميگفت: «سئلت ابا عبدالله عليه السلام»؛ بعد در سؤالهاي بعدي مينوشت «سَأَلْتُهُ، سَأَلْتُهُ»، اين روايات را به حساب مضمره نميآورند، براي اينکه مُصدَّر بود به تصريح اسم، اول نام مبارک حضرت را بُرد، بعد ضمير آورد. «مضمره» آن است که از همان اول با ضمير باشد، اسم نباشد؛ اما وقتي از اول اسم مبارک حضرت هست و ميفرمايد: «سئلت ابا عبدالله عليه السلام»، بعد سؤالهاي بعدي را در همان مجلس با ضمير ذکر ميکند، اينها جزء مضمره نيست، اينها مصرّحه است؛ لذا گاهي ميگويند مضمره سماعه، گاهي هم نميگويند. اگر ميگويند مضمره، به اين جهت نيست که در صدر ضمير بود؛ لذا اضماري در نقل او از اين جهت نيست.
«عَن سَماعة قَالَ سَأَلْتُهُ»، ببينيد اين ديگر مضمره حساب نميشود، براي اينکه اين مُصدَّر است به يک تصريحي.
پرسش: از کجا معلوم است که در آن مجلس بود؟
پاسخ: چون معمولاً قبل از تقطيع اين روايت تقطيع شده ميشود «سئلته عن رجل»؛ اما در آن کتابها و مسانيد اصلي که تقطيع نشده، ميبينند که دارد «سئلت عن ابا عبدالله عليه السلام عن کذا عن کذا»، بعد «سَأَلْتُهُ، سَأَلْتُهُ، سَأَلْتُهُ» بعدي است. در آن سند اصليشان در آن کتاب اصليشان اول مصرّحه است. اين اصول اربعمأهاي که ميگويند و نقش تعيينکننده دارد همين است، اين چهارصد اصلي را که گفتند و ميگويند زراره يک اصل يا چند اصل دارد، يا محمد بن مسلم چند اصل دارد، چون اينها خدمت حضرت که ميرسيدند و اين روايات نوراني را که ضبط ميکردند، ميشد اصل. اين چند شاگرد که اين جوامع روايي را تشکيل دادند، اينها ميشدند جزء «اصول اربعمأه». مشکل اساسي الآن اين است که بايد بين «کتب اربعه» و اصول «اربعمأه» به نحو تواتر حفظ بشود؛ ولي چون آن کم هست در بخش فقه و امثال فقه به خبر واحد بسنده ميشود، در بخشهاي اصول دين به کمک قرائن اين خبر واحد محفوف به قرائن قطعيه ديگر مفيد علم خواهد بود.
در روايت ششم که سماعه ميگويد: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ كَانَ لَهُ امْرَأَتَانِ فَوَلَدَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا غُلَاماً فَانْطَلَقَتْ إِحْدَي امْرَأَتَيْهِ فَأَرْضَعَتْ جَارِيَةً مِنْ عُرْضِ النَّاسِ أَ يَنْبَغِي لِابْنِهِ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِهَذِهِ الْجَارِيَةِ قَالَ لَا لِأَنَّهَا أَرْضَعَتْ بِلَبَنِ الشَّيْخِ»؛[13] يعني از لبن اين. سؤال کرد که يک مردي دوتا همسر داشت، هر کدام از اينها يک فرزندي به بار آوردند، يکي از دو زنها، يک دختربچهاي از افراد عادي را شير داد، آيا پسر اين مرد ميتواند با اين دختر بچه ازدواج کند؟ ميفرمايد: نه، براي اينکه وحدت لبن محفوظ است؛ آنکه پسر نسبي اين مرد است که فرزند اوست، آن دختربچهاي که از توده مردم است از شير همين مرد استفاده کرده، وحدت لبن محفوظ است، چون وحدت لبن محفوظ است نشر حرمت ميکند.
روايت هفتم اين باب که باز مرحوم کليني[14] «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ» و همچنين از «عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ» از دو راه نقل کرد اين است که «سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلَيه السَّلام عَنِ امْرَأَةٍ أَرْضَعَتْ جَارِيَةً وَ لِزَوْجِهَا ابْنٌ مِنْ غَيْرِهَا» سؤال کرد يک زني است شوهر دارد، آن شوهرش هم عيال ديگر دارد، اين زن دختربچهاي را شير داد، آيا پسر اين مرد ميتواند با آن دختربچه ازدواج کند يا نه؟ «عَنِ امْرَأَةٍ أَرْضَعَتْ جَارِيَةً وَ لِزَوْجِهَا ابْنٌ»، اما «مِنْ غَيْرِهَا»؛ شوهر اين زن يک پسري دارد اما آن پسر از اين زن نيست، بلکه از زن ديگر است، «أَ يَحِلُّ لِلْغُلَامِ» که «ابْنِ زَوْجِهَا» است «أَنْ يَتَزَوَّجَ الْجَارِيَةَ الَّتِي أَرْضَعَتْ فَقَالَ اللَّبَنُ لِلْفَحْلِ»؛[15] فرمود نه، چون اين دختر از همين مرد شير خورده است، ولو آن پسربچه از اين زن نيست، بلکه بچه زن ديگر اين مرد است، وحدت لبن محفوظ است.
روايت سيزدهم اين باب هم همين مطلب را ميرساند. روايت سيزدهم را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام» نقل ميکند. «فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فَتَلِدُ مِنْهُ»؛ زني را ازدواج ميکند، اين زن والده ميشود، مادر ميشود از همين مرد؛ «ثُمَّ تُرْضِعُ مِنْ لَبَنِهِ جَارِيَةً» از شير همين مرد دختربچهاي را شير ميدهد، «أَ يَصْلُحُ لِوَلَدِهِ مِنْ غَيْرِهَا أَنْ يَتَزَوَّجَ تِلْكَ الْجَارِيَةَ الَّتِي أَرْضَعَتْهَا». اصل سؤال اين است که مردي است همسري دارد و اين همسر بچهاي از اين مرد پيدا کرده و متولد شده، اين همسر شيري دارد، اين همسر يک دختر خارجي را «مِن أرض الناس» از توده مردم شير داد، اين مرد از زن ديگر پسري دارد، آيا پسر اين مرد از زن ديگر ميتواند با اين دختربچهاي که از زن ديگر شير خورده که مادر اين پسربچه نيست ازدواج بکند يا نه؟ فرمود نه، چون وحدت لبن محفوظ است. پس وحدت مادر معيار نيست. «فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فَتَلِدُ» اين مرئه، يعني والده ميشود اين زن از اين مرد، «ثُمَّ تُرْضِعُ» همين زن که والده شد از شير همين مرد «جَارِيَةً» يک دختربچهاي را، «أَ يَصْلُحُ لِوَلَدِ» اين مرد «مِنْ غَيْرِهَا» بچه اين مرد از زن ديگر، «أَنْ يَتَزَوَّجَ تِلْكَ الْجَارِيَةَ الَّتِي أَرْضَعَتْهَا قَالَ لَا» چرا؟ «هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْأُخْتِ مِنَ الرَّضَاعَةِ» اين خواهر رضاعي اوست. چطور خواهر رضاعي اوست؟ با اينکه اين پسر از يک مادر ديگري است، آن مادر اين پسر که به اين دختر شير نداد! ميفرمايد درست است که مادر اين پسر به اين دختر شير نداد، ولي آن زن ديگري که به اين دختر شير داد شير او از همين مرد است و پدر يکي است. «هِيَ بِمَنْزِلَةِ الْأُخْتِ مِنَ الرَّضَاعَةِ لِأَنَّ اللَّبَنَ لِفَحْلٍ وَاحِدٍ»؛[16] از مجموع اين روايات اينها به خوبي استفاده کردند بلانقاش فتوا به نشر حرمت دادند. مستحضريد که اگر ادّعاي اجماع يا نقل عدم خلاف بشود در حد تأييد است؛ براي اينکه با بود اين همه روايات، نميشود اينگونه از اجماعات را اجماع تعبدي محسوب کرد.
حالا چون روز چهارشنبه است يک مقداري هم از احاديث نوراني ديگر از اهل بيت(عليهم السلام) بخوانيم ـ ايام متعلق به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) است، امروز اوائل ماه صفر است که اينها در ماه صفر وارد شام شدند ـ چون قرآن ناطقاند؛ همانطوري که ما متأسفانه با قرآن خيلي رابطه نداريم، مگر همين خواندن و قرائت و تجويد و اينها، رابطه ما درباره اهل بيت هم همينطور است. اگر از محرّم و صفر بهرههاي عالمانه ميبرديم و دين را و اخلاق را و حق را «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ»؛[17] اين را احياء ميکرديم، خيلي کشور محفوظتر ميبود. جريان سيد الشهداء، مثل جريان قرآن کريم است، اين را بايد تفسير کرد، درست است که گريه کردن، ناله کردن، قتيل عبرات بودنِ آنها فضايل فراواني دارد؛ اما اصل آن اين است که عقايد محفوظ باشد، اخلاق محفوظ باشد، دين محفوظ باشد، ادب ما محفوظ باشد، احترام متقابل محفوظ باشد. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) و همچنين ائمه ديگر(عليهم السلام) بعضي از مطالب را با دعا ذکر ميکردند که اگر يک روزي اين دعاها تفسير بشود، معلوم ميشود که کار برهان عقلي را ميکنند. خدا مرحوم شهيد مطهري را غريق رحمت کند، اين حرف حرفِ بسيار خوبي است، ايشان گفته بود که آن شمري که ملعون ازل و ابد است و جهنم جاي اوست، او الآن سر جايش هست و الآن ما با آن شمر روبرو نيستيم ما با موشهدايان و نتانياهو و اينها روبرو هستيم. در مسايل سياسي اين حرف، حرفِ بسيار خوبي است. در مسايل علمي که مربوط به حوزههاي علميه است امروز شبهه ما شبهه عبائيه نيست که مرحوم آقاي نائيني و اينها ذکر کردند که در اصول هستف بلکه امروز شبهه ما شبهه کانت و امثال کانت است که شکّاکيت را در دانشگاهها نشاندند؛ نه امروز شمر آن شمر 1400 ساله است، بلکه شمر نتانياهو است و نه شبهه امروز ما شبهه عبائيه مرحوم نائيني است؛ شبهه، شبهه کانت است، شبهه هگل است. وقتي علوم عقلي در حوزه رايج نباشد، ما به دنبال همان شبهه عبائيه ميگرديم که اگر آدم عبايي داشت، نميداند اين جرقهاي که شد، يا خاک يا گِلي شد، اين به کدام قسمت عبا خورد و اينها! شبهه ما شبهه کعبي نيست شبهه کانت است. اينها بچههاي مسلمان هستند، تا دبيرستاناند اهل نماز جماعت هستند، دعاي توسل هستند، دعاي کميل هستند، همينکه رفتند دانشگاه کمکم اين سجادهها کنار ميرود، براي اينکه شبهه کانت جلو ميآيد. ما همانطوري که بايد بدانيم الآن شمر ما نتانياهو است، بايد بدانيم شبهه ما هم شبهه عبائيه مرحوم آقاي نائيني نيست؛ شبهه، شبهه کانت است و اين علوم عقلي چه به عنوان فلسفه، چه به عنوان کلام، چه به عنوان اخلاق، اينها بايد کاملاً مطرح بشود که آدم بتواند با دست پُر جواب اين دانشگاهيها را بدهد. به هر حال وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) براي هميشه زنده است، وقتي که با آن وضع و با اسارت حضرت را بردند شام، خواستند يک نيشي بزنند که چه کسي پيروز شد در اين صحنه، فرمود ما: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»؛[18] در دمِ دروازه شام، با آن وضع فرمود ما رفتيم پيروز شديم برگشتيم، شما اگر ميخواهي بداني پيروز اين جنگ کيست؟ موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين نام چه کسي را ميبري؟ ما اين نام را حفظ کرديم برگشتيم! ما پيروز شديم. اين ميشود امام زمان! با دست بسته خود را فاتح ميبيند، براي اينکه منظورشان همين بود و دين را حفظ کردند. خيلي از اين دعاهاست که اگر چنانچه بحث بشود از اين بحثهاي نشر حرمت رضاعي و اينها علميتر، قويتر و غنيتر است. اينها با مطالب عرفي حل ميشود؛ امّا آنها با مطالب عرفي حل نميشود.
وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي سي و پنجم اين فرمايش را دارند؛ اين دعاي سي و پنجم ناظر به رضاء و قضاي الهي و مانند آن است. ببينيد طرز تفکر يک جامعه را ميخواهد مشخص کند؛ عرض ميکند خدايا! «وَ اعْصِمْنِي مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِي عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُك»؛ عرض ميکند خدايا آن توفيق را به من بده که در مجاري ادراکي من، نظام ارزشي اشتباه نشود، که چه چيزي شريف است، چه چيزي شريف نيست؟ شرافت به چيست؟ عزت به چيست؟ من اينها را اشتباه نکنم! «وَ اعْصِمْنِي» مرا معصوم نگه بدار محفوظ نگه بدار، از اينکه کسي که وضع مالي او مناسب نيست، او را خسيس و پَست تلقّي بکنم، يا کسي که وضع مالي او خوب است، او را شريف تلقّي بکنم، اين فهمها را از من دور کن! اينها سيئات علمياند، چرا؟ براي اينکه «فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ»، شريف کسي است که در سايه اطاعت تو شريف بشود، نه در سايه ثروت! ذات اقدس الهي مشخص کرد فرمود آنچه روي زمين است زينت زمين است، اگر باغ است، اگر پارک است، اگر بُرج است، اگر فرش است، اگر اتومبيل است، هر چه در زمين است «زينة الارض» است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾،[19] نه «زينة لکم» و اگر هم آسمان رفتيد شمس و قمر را گرفتيد، حالا امروزه به اين فکر هستند که بروند مريخ و بعضي از کواکب و ستارهها و اينها را تصاحب کنند؛ فرمود بر فرض آنجا هم رفتيد، آنجا هم حرف همين است: ﴿هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[20] آنجا هم رفتيد همين است. تمام اين ستارههاي فروزان زينت آسمان هستند، هيچکدام زينت شما نيستند: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾؛[21] زينت شما در سوره «حجرات» است که ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾،[22] زينت انسان چيزي ديگر است. آنچه که بيرون از جان آدم است؛ چه زميني، چه آسماني زينت انسان نيست.
اين بيان قرآن کريم، وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) را وادار به اين دعا ميکند که خدايا! مبادا من کسي را ندارد دستش تهي است او را خسيس بدانم پَست تلقي کنم، کسي که وضع مالي او خوب است او را شريف بدانم! «فَإِنَّ الشَّرِيفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُكَ وَ الْعَزِيزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُك»؛ بعد دارد که «فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعْنَا بِثَرْوَةٍ لَا تَنْفَدُ وَ أَيِّدْنَا بِعِزٍّ لَا يُفْقَدُ وَ اسْرَحْنَا فِي مُلْكِ الْأَبَدِ إِنَّكَ الْوَاحِدُ الْأَحَد».[23]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص226ـ228.
[2]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص228.
[3]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج2، ص228.
[4]. مسالک الأفهام إلی تنقيح شرائع الإسلام، ج7، ص208 و 209.
[5]. سوره نساء، آيه23.
[6]. وسائل الشيعة، ج20، ص374.
[7]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص442.
[8]. وسائل الشيعة، ج20، ص388 و 389.
[9]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص440.
[10]. وسائل الشيعة، ج20، ص389.
[11]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص440.
[12]. الکافي(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص440.
[13]. وسائل الشيعة، ج20، ص390.
[14]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص440.
[15]. وسائل الشيعة، ج20، ص390.
[16]. وسائل الشيعة، ج20، ص393.
[17]. تحف العقول، ص245.
[18]. الامالي(للطوسي)، ص677.
[19]. سوره کهف، آيه7.
[20]. سوره زخرف، آيه84.
[21]. سوره صافّات، آيه6.
[22]. سوره حجرات، آيه7.
[23]. الصحيفة السجادية، دعای سی و پنجم.