أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در بحث موانع ارث قبل از ورود در مقدمه سوم، چند تا مسئله ذکر کردند که مسئله اوّل و دوم گذشت. مسئله اول این بود که اگر یکی از والدین مسلمان بودند این اسلام تبعی شامل حکم فرزند هم میشود، فرزند او مسلمانِ حکمی است لازم نیست که هر دو پدر و مادر مسلمان باشند؛ حکم تبعی در صورت اسلام «أحد الأبوین» کافی است. مسئله دوم همان روایت «مالک بن أعین» بود که مبسوط بود و گذشت که مرحوم محقق هم نظری داشت.
اما مسئله سوم این است که فرمود: «الثالثة المسلمون یتوارثون و إن اختلفوا فی المذاهب و الکفار یتوارثون و إن اختلفوا فی النحل».[1] در جریان ارث کافر از کافر برخیها گفتند چون «أهلُ ملّتین لا یَتوارثان»[2] یهودی از نصرانی ارث نمیبرد و بالعکس، یهودی فقط از یهودی و نصرانی از نصرانی برای اینکه «أهلُ ملّتین لا یَتوارثان»؛ ولی روایات ما طرزی هدایت کرد که علمای ما این چنین فتوا دادند که چون «الکفر ملة واحدة» نصرانی و یهودی و مانند آن «کل واحد» کافر هستند در برابر مسلمان، اینها یک ملت هستند از یکدیگر ارث میبرند، این یک مطلب؛ و این نفی تفاعل مستلزم نفی مطلق نیست، نفی تفاعل یعنی طرفین با هم از یکدیگر ارث ببرند اینچنین نیست؛ یعنی هم مسلمان از کافر ارث ببرد هم کافر از مسلمان، این چنین نیست؛ مسلمان از کافر ارث میبرد ولی کافر از مسلمان ارث نمیبرد.
بنابراین دو مطلب است: یکی اینکه «أهلُ ملّتین لا یَتوارثان» چون آن ملل انحرافی «الکفر ملة واحدة» یک ملت محسوب میشوند از یکدیگر ارث میبرند و اما مطلب دیگر راجع به مسلمان، نفی دو جانبه نیست نفی یک جانبه است و نفی یک جانبه هم صادق است یعنی توارث منفی است که هم مسلمان از آنها ارث ببرد هم آنها از مسلمان ارث ببرند این چنین نیست اما منافاتی ندارد که مسلمان از آنها ارث ببرند و آنها از مسلمان ارث نبرند. این مسئله ثانیه بود که مبسوطاً گذشت.
عمده مسئله ثالثه است که فرمود: «المسلمون یتوارثون و إن اختلفوا فی المذاهب و الکفار یتوارثون و إن اختلفوا فی النحل» نِحل در برابر مِلل است. آن که ابن حزم نوشته الفصل بین الملل و الاهواء و النحل است، آن که شهرستانی نوشته الملل و النحل است. ملل را انبیای الهی آوردند، نحل یا نحله را مردم ساختند. غالب اینها وقتی در این زمینه مذهب و دین کتاب مینویسند دو جلد است: یک بخش آن ملت است که انبیای الهی آوردند، یک بخش نحله جعلی است که مردم جعل کردند. بنابراین یک اسلامی هست یک بهائیتی، یک یهودیت راستینی هست و یک یهودیت جعلی، یک نصرانیت اصلی است و یک نصرانیت جعلی؛ لذا نحل که جمع نحله است و آورده مردم است در برابر ملل که جمع ملت است و آورده الهی است. اینجا هم دارد «أَهْلُ مِلَّتَیْنِ» نه «اهل نحلتین»، عمده ملت است که دو ملت از یکدیگر ارث نمیبرند و اسلام یک ملت بیش نیست و کفر هم یک ملت بیش نیست؛ همانطوری که «الکفر ملة واحدة»، «الاسلام» هم «ملة واحدة». اگر مذاهب پنجگانه رسمی هست، اینها ممکن است در مذهب اختلاف داشته باشند اما یک ملت و یک اسلاماند.
آیات قرآن کریم و همچنین روایات اهل بیت، کفر را در خیلی از موارد بکار بردهاند؛ اما در مقام فتوا و در مقام عمل، آثار کفر بر آنها بار نیست فقط آثار اسلام بار است. تمام این مذاهب مختلف اهل سنّت یک حکم را دارند مثل اسلام. اینکه میفرمایند مسلمانها از یکدیگر ارث میبرند چون در یک حکماند، این هم برابر سیره اهل بیت(علیهم السلام) است هم برابر سنّت آنها. یکی از کارهای پیچیده فنّ اجتهاد همین آشنایی به اصطلاح و جمع بین روایات و آیات و سیره و سنّت و مانند آن است، تنها قرآن نیست که «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[3] است، مجموعه اسلام اینطور است که «یفسر بعضه بعضا». قرآن را خودش تفسیر میکند میشود آیات قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»، روایات قرآن را تفسیر میکنند برای اینکه صاحبان این روایات که اهل بیتاند عِدل قرآن کریماند. هم الفاظ آیات یکدیگر را تفسیر میکنند، هم الفاظ روایات که هم یکدیگر را تفسیر میکنند و هم آیات را.
خدا مرحوم صاحب جواهر را غریق رحمت کند! روایتی را از وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) نقل میکند، بعد یک روایتی را هم از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) نقل میکند که میگوید این مفسر آن است برای اینکه این چهارده نفر به منزله یک نفر هستند و یک نفر دارد حرف میزند، خیلی این حرف، حرف بلندی است! لذا همانطوری که قرآن گفته یک نفر است، روایات ولو هزارها روایت هم باشد گفته یک نفر است لذا به تعبیر ایشان به منزله متکلم واحد هستند.[4]
در جریان کفر و ارتداد و مانند آن، خود صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) این را بالصراحه بیان کرده[5] و شواهد دیگر هم هست. ایشان در جریان کفر که حالا آن روایات را میخوانیم بیش از سی روایت درباره کفر کسانی است که مثلاً با سقیفه مخالفاند با ولایت مخالفاند با امامت مخالفاند با گفتار ائمه(علیهم السلام) مخالفاند مسیر دیگری را طی میکنند که حتماً باید اینها را بخوانیم چون اینها هم آثار کلامی دارد هم آثار دیگر، بیش از سی روایت است که اینها کافر هستند. این ظاهر روایات است.
اما روایاتی که یکدیگر را تفسیر میکنند میبینیم اینها تمام احکامی که ـ به حسب ظاهر نه به حسب درجات باطنی ـ برای سلمان و اباذر و رُشِید حجری و میثم و تمار و مانند آنها قائل بودند و با آنها زندگی میکردند رفتار داشتند به آنها زن میدادند از آنها زن میگرفتند، با اصحاب سقیفه هم برخورد داشتند؛ حالا اینکه دختر میدهد و دختر میگیرد با او زندگی میکند همغذا میشود، این معلوم میشود که مفسر میخواهد. خدا مرحوم صاحب جواهر را غریق رحمت کند! ایشان اینجا بازگو میکند که ما یک ایمان داریم و یک اسلام، قهراً یک کفری داریم در مقابل ایمان و یک کفری داریم در مقابل اسلام؛ آنکه نجاست میآورد و ازدواج را منع میکند و ارث را منع میکند آن کفر در برابر اسلام است اما کفر در برابر ایمان این چنین نیست.
شاهد دیگر جریان حج است، در آنجا دارد: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ﴾[6] یعنی کسی عمل نکرد و این کفر عملی است. انسان یک عقیده دارد و یک صفت، دو؛ یک قول دارد و یک فعل، چهار؛ این چهار تا، چهار گونه ایمان دارند، چهار گونه کفر دارند، چهار گونه اسلام دارند؛ یک وقت در مقام عقیده کافر است میشود کافر یا منافق، یک وقت است که در مقام وصف کافر است، یک وقت در مقام فعل کافر است، اینطور نیست که اگر روایتی بر کسی کافر اطلاق کرد این به معنی کفر اعتقادی باشد. از آن طرف اگر کسی قول اسلامی دارد با اینها زندگی میکردند ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[7] در اینکه منافق کافر است که حرفی در آن نیست اهل جهنم است حرفی در آن نیست، «خالد مخلدا» است حرفی در آن نیست ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾ است حرفی در آن نیست ولی در بین مسلمین بودند زندگی میکردند با اینها ازدواج میکردند از اینها زن میگرفتند زن میدادند. بنابراین آن حکم فقهی مربوط به این کفر قولی ـ معاذالله ـ و مانند آن است. اینکه گفته شد: «أهلُ ملّتین لا یَتوارثان»، آن کفر در مقابل اسلام است به فرمایش مرحوم صاحب جواهر، نه کفر در مقابل ایمان؛ اگر کسی کفر در مقابل ایمان داشت اما کفر در مقابل اسلام نداشت احکام فقهی بر آن بار است.
قبل از اینکه این روایات را بخوانیم این خطوط کلی و شعب اصلی مشخص شود. اینکه دارد «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن»، اگر ما دلیلی داشتیم که «أحد الأبوین» مسلمان بودند و در حین انعقاد نطفه یا بعد از انعقاد، حتی بعد از تولد این کودک، این پدر مسلمان شد این مادر مسلمان شد، این اسلام تبعی است و این بچه محکوم به اسلام است. این حاکم بر آن ادله است که دارد مسلمان پاک است شامل این میشود چرا؟ برای اینکه این دلیل میگوید این بچه به تبع پدر مسلم است پس وقتی که این دلیل میگوید این بچه به تبع پدر مسلم است حاکم بر آن ادله است، ارث هم میبرد و پاک هم است مگر اینکه خودش بالغ بشود و بعد ـ معاذالله ـ ارتداد داشته باشد وگرنه این اسلام تبعی حاکم بر ادله است. دلیل گفت که مسلمان پاک است، بسیار خب! میگوییم «هذا مسلمٌ»! اگر بگوید که مسلمان باید ارث ببرد، این اسلام تبعی است و میگوییم «هذا مسلمٌ»، اگر مسلم شد حاکم بر آن ادله قبلی است به توسعه موضوع. یک وقت است که حکومت به توسعه موضوع است، یک وقت حکومت به تضییق موضوع است، یک وقتی میگوییم: «لَا رِبَاءَ بَیْنَ الْوَالِدِ وَ الْوَلَد»[8] این حاکم بر ادله ربا است به تضییق موضوع، یک وقت میفرماید: «اَلطَّوَافُ فِی البِیتِ صَلاةٌ»[9] این حاکم بر آن ادله است به توسعه موضوع. اینجا هم حاکم بر آن ادله است به توسعه موضوع، اگر کسی گفت «أحد الأبوین» مسلم بودند این بچه مسلم است این بر ادله اینکه مسلمان باید ارث ببرد حاکم است به توسعه موضوع. بنابراین اگر میگوییم مسلم ارث میبرند فروع فراوانی در اینجا در میآید؛ گاهی اسلام اصیل است، گاهی اسلام حکومتی است یعنی به ادله حاکم میگوییم مسلمان است آن وقت فروع فراوان این است که گاهی هر دو مسلماند، گاهی هر دو کافرند، گاهی مورّث مسلم است و وارث کافر، گاهی مورّث کافر است و وارث مسلم؛ اینها تقسیمات چهارگانه اولیه است تقسیمات فروع بعدی هم کم نیست یک وقت است که مورّث مسلمان است وارث چند تا هستند که بعضی مسلم و بعضی کافر هستند یک وقت است که مورّث کافر است وارث چند نفر هستند که بعضی مسلم و بعضی کافر هستند، این کثرت در ناحیه ورثه تصور میشود ولی در ناحیه مورث که تصور نمیشود. اینها فروع فراوان اختلاطی است که باید حکم هر کدام مشخص شود و همه اینها ضرب شود در آن دو، که کل واحد از اینها که ما گفتیم اسلام آنها یا اصیل است یا تبعی، آن وقت چندین قسم در میآید، شاید بیش از بیست قسم در بیاید برای اینکه یا هر دو مسلماناند یا هر دو کافراند یا مختلطاند یا یک وقتی این مورث کافر است همه آنها کافر هستند یا همه مسلماند یا مختلط، یک وقت است که مورث کافر است آنها یا همه مسلماند یا همه آنها کافرند یا مختلط، گاهی هم وارث بعکس است و گاهی هم مورث بعکس است. «و علی جمیع التقادیر» اسلام یا اسلام اصیل است یا اسلام تبعی است پس فروع فراوانی در میآید. آن وقت این فروع فراوان را مجتهد باید همه را بررسی کند که کجا ارث میبرند و کجا ارث نمیبرند.
مطلب دیگر این است اینکه فرمودند مسلمانها با هم ارث میبرند به حسب ظاهر اگر کسی محکوم به اسلام شد؛ خواه اسلام بالأصالة، خواه اسلام بالتبع، از یکدیگر ارث میبرند چه وارث چه مورث و مختلط هم باشند ارث میبرند. عمده آن است که همه این روایات در عصری صادر شد که ما مذاهب مختلف داشتیم؛ یک وقت است میگوییم در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و این مذاهب نبود زمینه برای شبهه است، یک وقت است که این در عصر صادقین(سلام الله علیهما) است که در این عصر مذاهب چندگانه بود، در این عصر خود آنها هم به اسلام اینها نظر داشتند عمل میکردند و همه اینها فرمودند مسلمان از مسلمان ارث میبرد و مانند آن، نمیشود گفت آن وقتی که این روایات صادر شده ما مذاهب مختلفی نداشتیم بلکه آن وقتی که این روایات صادر شده است مذاهب مختلف هم فراوان بود و اینها هم از آنها گاهی تقیّه میکردند.
بنابراین همه مسلمانها با هر مذهبی که دارند یک ملت هستند، نه! آنهایی که خود ائمه(علیهم السلام) اینها را مسلم نمیدانستند مثل غلات، خوارج، نواصب با آنها جنگیدند مقاتله کردند حکم کافر بار کردند، الآن هم همین طور است چون فعل اینها مفسر قول اینهاست، فعل اینها مبین قول اینهاست، اگر اجمالی در روایت است با فعل اینها حل میشود. فعل یک وقتی زمان تقیّه است بله مشخص است که آن قدرت را ندارد که قول را تفسیر کند، یک وقتی سیره چند هزار نفری است؛ فرمودند آنها ده هزار بودند فرمود که بیش از نُه نفر از اینها از نهر خارج نمیشوند همه خوارج کشته شدند. بنابراین غالی، خوارج، ناصبی اینها مشخص است؛ اما معتزلی، اشعری اینها که فرقه کلامیاند، اختلاف کلامی دارند اختلاف مثلاً مسئله امامت دارند منکر امامتاند، حکم اسلام بر اینها کرده است، با اینها زندگی کردند به اینها زن میدادند از اینها زن میگرفتند، سیره اینها بهترین مفسر است برای آن اقوالی که دارد «لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن».
پس اینکه فرمودند: «الثالثة المسلمون یتوارثون و إن اختلفوا فی المذاهب و الکفار یتوارثون و إن اختلفوا فی النحل»، هر دو راه این مشخص است؛ اما مسلمانها اگر در مذهب اختلاف داشته باشد اگر کفری هم باشد در مقابل ایمان است نه در مقابل اسلام و آن کفری مانع است که در برابر اسلام باشد نه در برابر ایمان. اهل ملل هم کافر هستند برای اینکه «الکفر ملة واحدة» و اسلام تبعی و اینها هم یک حکم دارند. عمده آن است که آنها آیا ارث میبرند یا نمیبرند؟ برابر اینکه کافر مثل مسلمان مکلف به فروع باشد همانطوری که مکلف به اصول است ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْض﴾[10] شامل اینها هم میشود؛ اما آنها یک دینی دارند، اگر اهل جزیهاند که اسلام اینها را واگذار کرده به همان دین خودشان، بخواهند نماز بخوانند با آن قبله خودشان نماز میخوانند، به کیفیت خودشان نماز میخوانند، در صورتی که ﴿حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُون﴾[11] اینطور میشود اما اگر «لا یعطون» شد بله حکم کافر حربی را دارند.
اصل ارث چون شامل کافر و مسلمان میشود کفار هم مکلف به فروعاند شامل حال اینها میشود اما کیفیت ارث اگر چنانچه اینها ملتی دارند نحلهای دارند چه اینکه درباره مجوسیها آن اوایل این روایت خوانده شد که بعد هم باید به آن برسیم روایت مبسوطی دارد، آنها برابر با نحله خودشان ارث را تقسیم میکنند معنای اینکه اینها ارث میبرند این نیست که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن﴾،[12] اصل ارث بله در آنها هم هست هر ملتی و هر نحلهای مذهبی که دارد قانونی دارد و کیفیت توارثی هست، برابر آن ارث میبرند. نعم! اگر آنها به محکمه اسلام آمدند آن را ذات اقدس الهی در قرآن فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُم﴾اگر میبینید مثلاً در این نیست که شما خودتان داور باشید، اینها را به محکمه خودشان ارجاع بدهید وگرنه اگر صلاح دانستید ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾،[13] به محکمه شما میآیند شما هم اینها را انجام میدهید. آن برای این است که اگر در زمانی اجرای احکام الهی ممکن باشد و کسی خلاف کند و احکام الهی را انجام ندهد، آن سه تا آیه خطرناک تهدید میکند. آن سه تا آیه سوره «مائده»، انسان را خیلی در معرض خطر قرار میدهد. یک وقت است که میگوییم انسان حکم کرده «بغیر ما أنزل الله» که معلوم است خطر دارد ولی آن سه تا آیه نمیگوید اگر کسی «بغیر ما أنزل الله» حکم کرد حکم او کذا و کذا است، به صورت عدم و ملکه میفرماید: ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾، ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾، ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾؛ در هر سه آیه ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ است. ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾،[14] ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون﴾،[15] ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون﴾.[16] این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ عدم ملکه است. یک وقت کسی حکومتی ندارد قدرتی ندارد این یقیناً شامل حال او نمیشود؛ اما کسی که میگوید ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾، یعنی کسی که قادر باشد ﴿بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ حکم بکند و نکند، این سه تا خطر او را تهدید میکند: کفر و ظلم و فسق است؛ ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون﴾، ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون﴾، ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون﴾. یک وقتی که در شورای عالی قضایی بودیم گاهی به محضر امام میرسیدیم و این سه تا آیه که خوانده شد، دیدم وضع امام برگشت گفتیم الآن این است اگر کسی بتواند حکم الهی را اجرا بکند در اثر اختلاس و رشوه و مانند آن نکند، آن مسئله رشوه و اختلاس و اینها خطر خودش را دارد عقاب خودش را دارد؛ اما این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ خطر خاص خودش را دارد این سه تا آیه ندارد که کسی به «غیر ما أنزل الله» حکم بکند بلکه دارد ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه﴾ این است که ـ إنشاءالله ـ خدای سبحان همه را حفظ کند! غرض این است که این کفر را همانطور که مرحوم صاحب جواهر معنا و تفسیر کردند البته یک گوشهاش را گفتند، کفر گاهی در مقابل ایمان است گاهی در مقابل اسلام.
پرسش: ...
پاسخ: عیب ندارد اگر نپذیرفتند معلوم میشود رجوع نکردند، به محکمه خودشان میروند فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُم﴾ آنجا فرمود اگر شما میبینید قبول نمیکنند ﴿أَعْرِضْ عَنْهُم﴾ چون هر دو را در همان آیه ذکر فرمود.
پرسش: آنها که در جنگ صفین جزء خوارج بودند محکوم به کفر هستند؟
پاسخ: بله، بغات اینطورند.
پرسش: ...
پاسخ: چرا! مگر اینکه توبه کرده باشند وگرنه اینها را به قتل رساند.
پرسش: ...
پاسخ: آن سرش این است که میگفتند مستضعف فکری بودند نسبت به بعضیها عنایت داشتند وگرنه اینها خوارج، غلات، ناصبیها اینها کافرند و فتوای فقهی این است
پرسش: ...
پاسخ: همین خوارج علی بن ابیطالب را تکفیر کردند!
پرسش: ......
پاسخ: خیر آنها شاید این تحلیل را نداشتند که کجا کفر اعتقادی است یا کجا کفر عملی است لذا شمشیر گرفتند در برابر او مقاومت کردند. اگر شمشیر گرفتند در برابر او مقاومت کردند معلوم میشود فسق نبود، فسق یک کفر عملی است که در ذیل همان آیه آمده است که ﴿وَ مَنْ کَفَرَ﴾[17] اگر کفر اعتقادی باشد شمشیر میکشند، کفر سیاسی هم یعنی کفر عملی، برای کفر عملی شمشیر نمیکشند، اینها خودشان را شهید تلّقی میکردند و به عنوان اینکه شهید شدند در راه دین این کار را میکردند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا یا آن مطلق بود یا در خصوص این که گفتند کفر «بما أنزل الله» آوردید و در برابر قرآن ایستادید، اینطور تلقی کردند غالی از آن طرف، خوارج از این طرف، ناصبی از آن طرف، به هر حال از هسته مرکزی خارج شدند وگرنه اهل سقیفه را اینها مسلمان میدانستند و مانند آن. بعضیها که امر برای آنها اشتباه شده بود آمدند در میدان جنگ در برابر این شمشیرها میایستادند کشته میشدند اما بعضیها فقط مشکل مالی داشتند که معلوم بود، جریان طلحه و زبیر و مانند اینها واقعاً مشکل مالی داشتند یا خود عایشه مشکل مالی و مانند آن داشتند در اعتقاد کافر نبودند بلکه از این جهت که سهم کمتر به آنها رسید مشکل داشتند.
پرسش: ...
پاسخ: آنها میگفتند که چرا حَکَمیت را پذیرفتید؟!
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر بر کسی نماز میت خواندند در جنگ جمل بود، در جنگ خوارج و صفین که نبود، در جنگ جمل بود. غالب آنها در جنگ جمل مشکل سیاسی داشتند و شمشیر کشیدند و حضرت هم مبارزه کرد. حالا کسی در برابر شخصی مبارزه میکند جهاد واجب است «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِید»[18] «مَنْ قُتِلَ دُونَ عِرضه فَهُوَ شَهِید»،[19] اگر کسی به خانه انسان حمله کرده و کسی دارد دفاع میکند و کشته شد او حکم شهید را دارد، نه شهید در میدان معرکه. یک وقتی است که با امام زمانش میجنگد، او ولو نداند که چه هست و با چه کسی دارد میجنگد مشکل سیاسی دارد ممکن است او این جهالت را داشته باشد اما آنها را نمیگفتند نجس، اینها نه خوارج بودند نه غلات بودند نه ناصبی بلکه اینها در جنگ جمل مشکل سیاسی داشتند مشکل مال داشتند و مانند آن، اما خوارج و مانند آن همینطور بودند؛ بر کدام خارجی حضرت امیر نماز میت خواند؟ هیچ! بر کدام ناصبی نماز خواند؟ هیچ! بر کدام غالی نماز خواند؟ هیچ! خیلی از غلات بودند که حضرت اینها را کشت، اینها کافر هستند اما آنها مشکل سیاسی داشتند، عایشه اینها را تحریک کرد و مانند آن. خدا ـ إنشاءالله ـ جزایی که شایسته اوست را به نویسنده صوت العدالة الانسانیة بدهد و ـ إنشاءالله ـ در آن عالم جبران کند! ایشان این قصه را مفصّل نقل کرد که بعد از پیروزی جنگ جمل حضرت عده زیادی از زنها را یعنی زنهایی که همان قومِ مبارز و مجاهد و اینها بودند به لباس مردانه مسلّح کرد کنار شتر عایشه فرستاد که اینها عایشه را با احترام از میدان جنگ بصره به مدینه ببرند عایشه دید که نظامیهای مسلّح آمدند که او را ببرند، میخواست یک مقداری بدرفتاری کند و بدزبانی کند که حرمت «أم المؤمنین» را رعایت نکردند نامحرم را آورده، اینها گفتند که ما همه زن هستیم مرد در بین ما نیست.
غرض این است که اصل امامت هم آن روزها خیلی برای آنها روشن نبود لذا درباره خوارج و نهروانیها و غلات و ناصبیها هیچ ما نداریم که حضرت بر آنها نماز خوانده باشد. در جنگ جمل خیلی فرق است بر خیلیها نماز خواند مثل طلحه و زبیر چون مشکل مالی داشتند.
بنابراین ما اجمالاً روایت را عرض کنیم تا اینکه تفصیل آن را ـ به خواست خدا ـ بخوانیم وسائل جلد 28 صفحه 339 باب ده «بَابُ جُمْلَةٍ مِمَّا یَثْبُتُ بِهِ الْکُفْرُ وَ الِارْتِدَادُ» چندین صفحه است که 57 روایت است که همه اینها را ـ به خواست خدا ـ ولو عبوری باید بگذاریم تا اینکه معلوم شود این همه تکفیری که در لسان ائمه(علیهم السلام) شده است اینها کافرند! اینها کافرند! اینها کافرند! راجع به چیست؟ با اینکه خودشان با اینها معامله اسلام میکردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص7.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص142؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِیمَا رَوَی النَّاسُ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْن».
[3]. الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[4]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص66 و 67؛ «...أن کلامهم(ع) جمیعا بمنزلة کلام واحد یفسر بعضه بعضا...».
[5]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج39، ص15.
[6]. سوره آل عمران، آیه97.
[7]. سوره نساء، آیه145.
[8]. من لایحضره الفقیه، ج3، ص593.
[9]. عوالی اللئالی، ج2، ص372.
[10]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.
[11]. سوره توبه، آیه29.
[12]. سوره نساء، آیات11.
[13]. سوره مائده، آیه42.
[14]. سوره مائده, آیه44.
[15]. سوره مائده, آیه45.
[16]. سوره مائده, آیه47.
[17]. سوره آل عمران، آیه97.
[18]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص95.
[19]. ر. ک: کنز العمال، ج4، ص425؛ «منْ قَاتَلَ دُونَ نَفْسِهِ حَتَّی یُقْتَلَ فَهُوَ شَهِیدٌ وَ مَنْ قَاتَلَ دُونَ أَهْلِهِ حَتَّی یُقْتَلَ فَهُوَ شَهِیدٌ وَ مَنْ قُتِلَ فِی حُبِّ اللَّهِ فَهُوَ شَهِیدٌ».