27 12 2021 447246 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 158 (1400/10/06)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارمین مسئله از مسائل چهارگانهای که مرحوم محقق ذیل مسئله لعان مطرح کرد این است که اگر پدری - یا در مسئله لعان یا در مسئله شبهه­ی زنا و مانند آن – فرزندش، فرزند حقیقی اگر باشد این همانطور که واجب النفقه اوست، در بعضی از موارد دیه و خطرات هم نظیر عاقله بر عهده او خواهد بود، منتها حکم عاقله را ندارد، اگر یک خطایی کرد و پدر بخواهد یک چیزی را رایگان عطا کند، این مقبول است مثل سایر افراد، اما غرامتی را که به عهده پدر است بیاید عند السلطان تبری کند، این سلب  چیزی است که شارع جعل کرده است، این سلب نخواهد شد مثل اینکه بگوید من نفقه را نمی پردازم، این یک امر واجب است، منهتا بعضی از احکام، واجب تکلیفی است، چیزی در ذمه نیست مثل نفقه اولاد، بعضی از امور، حکم وضعی است و ثابت در ذمه است مثل نفقه زوجه، این چگونه میتواند تبری کند؟ لذا در اینجا مطابق روایتی هم که آمده، مسئله چهارم این است که «لو تبرع من السلطان من جریرة ولده و من میراثه ثم مات الولد قال الشیخ رحمه الله» در نهایه میراثش برای بستگان پدری اوست و این قول شاذ است[1] برای اینکه این میراثش برای پدر است اینکه لعان نیست.

به مناسبت مسئله ابن الملاعنه، ابن الزانیه را هم مطرح کردند. در مسئله ابن الزانیه این هیچ نسبتی با پدر یا مادر ندارد «و للعاهر الحجر» این هیچ وارث نسبی نخواهد داشت، مگر اینکه از آن به بعد نسب بسازد، خودش ازدواج کند و فرزند تولید کند وگرنه نسبت به گذشته، چه عمودی و چه عرضی، چه إخوه و أخوات، چه أعمام و عمات، چه أخوال و خالات، چه أجداد و جدّات، هیچ کدام از آنها طولاً و عرضاً پیوند نسبی ندارد، چون پیوند نسبی به احد انحاء ندارد از هیچ کسی ارث نمیبرد و هیچ کسی هم از این پیوندهای یاد شده از او ارث نمیبرند مگر اینکه خودش نسب بسازد با نکاح جدید و پیدایش فرزند جدید.

در بعضی از نصوص برای راوی توهم شده و ابن الزانیه را با ابن الملاعنه خلط کرده است، هم آن راوی درست متوجه نشد و هم اینکه سند مرسل است، گرچه برخیها بین مرسل و مقطوع در اینجا اشتباهی کردند گفتند این مقطوع است! مقطوع آن است که نام کسی برده نشود، یعنی بین این آخرین راوی و بین امام(سلام الله علیه) کسانی باشند که اصلاً نامشان برده نشود، اما اگر نام برده شود و بگوید «عن رجل» یا «عن بعض» و مانند آن، این مرسل میشود، لذا بعضی خواستند نقد بکنند روی این حدیث که این مقطوع نیست مرسل است «علی أی حال» چه آن باشد چه این باشد زمینه عدم اعتبار آن را فراهم میکند.

عمده اشتباهی بود که برای این راوی پیش آمده است و ابن الزانیه را با ابن الملاعنه خلط کرده است. آن روایت را باید بخوانیم و عظمتی که قرآن کریم برای غیرت ثابت کرده است باید تبیین شود. بعضی از اوصاف است که خدای سبحان این اوصاف را در احادیث قدسی به خودش نسبت داد و اهل بیت هم به خودشان نسبت میدهند و جزء اوصاف مردان الهی هم هست و آن مسئله غیرت است که در روایات دارد که پیغمبر فرمود که من غیور هستم و خداوند أغیر از من است[2]. چه اینکه در وصف مردان الهی آمده است که اینها غیرت دارند.

بعضی از امور است که یک بُعد دارند و حالا یا دشوار هستند یا سهلاند، ولی بالاخره یک بُعد دارند، هم شناختن آنها خیلی سخت نیست هم عمل به آنها سخت نیست، بعضی از امور هستند که بیش از یک بُعد علمی یا عملی دارند، به همان اندازه دشوار هستند، برخی هستند که تلفیقی از امور علمی و عملی هستند، یک، هم آن امور علمیاش بسیار سخت است، دو، هم آن امور عملیاش بسیار دشوار است، سه، غیرت از همین باب است. غیرت یک حقیقت مؤلف از سه عنوان است که هر سه سخت است: بعضیها علمی است بسیار دشوار است، بعضیها عملی است بسیار دشوار. غیرت معنایش این است که انسان از حریم خود تجاوز کند، یک؛ و به دیگری اجازه ندهد که وارد حریم او بشود، این دو، این دو وقتی محقق است که هویتشناسی بشود، سه.

«فهاهنا امور ثلاثه»: یک معرفتشناسی درباره هویت است که بسیار سخت است که آدم خودش را بشناسد، حریم خودش را بشناسد این یک معرفت علمی است دو، کار عملی است که آنقدر هنرمند باشد که از این چارچوب و از این دایره بیرون نرود، سه: آنقدر قوی باشد که اجازه ندهد کسی پایش را در این دایره بگذارد. این معنی غیرت است، این دو کار عمیق عملی که روشن بشود، آن وقت معلوم میشود که آن کار علمی چقدر سخت است!

انسان تمام کوشش خودش را باید بکند که از این محدوده خودش خارج نشود. محدوده او کجاست؟ هر چه دلش میخواهد را محدوده خودش میداند، خیلی سخت است انسان محدوده و حدّ خودش را بشناسد، از حدّ خودش خارج بشود مخالف غیرت است و نگذارد کسی وارد محدوده او بشود. این دو مورد که از محدوده خودش خارج نشود و اجازه ندهد کسی وارد محدودهاش بشود فرع بر معرفتشناسی هویت خودش است که این خط خودش را بشناسد، آن منع از دخول و خروج دو عنصر عملی است که بسیار سخت است ولی اینها هر دو فرع بر این است که این عنصر محوری معرفتی شناخت بشود. عنصر معرفتی دارد که هویت خودش را بشناسد و این کار علمی است، دو تا کار عملی هم هست: مواظب باشد تمام تلاش و کوشش خود را بکند مراقب خودش باشد از این محدوده بیرون نرود و مراقب باشد که کسی وارد این محدوده نشود.

در جریان غیرت یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ»[3] هیچ آدم باغیرتی زنا نمیکند. از آن طرف اگر کسی مواظب حریم خودش نباشد، همه ما میگوییم بیغیرت است، اما اگر از این طرف کسی بیرون رفته این را نمیگویند بیغیرت است! میگویند جسور است، معصیتکار است ولی این در حقیقت غیرت دخیل است، این بیان نورانی حضرت در نهج البلاغه این است که کسی که غیرت دارد یعنی غیر را طرد میکند، نه وارد حریم غیر میشود، نه غیر را وارد حریم خود میکند، این یک معرفتشناسی عمیق میخواهد که مرز او مشخص بشود، یکی غیرزدایی بکند نگذارد که کسی بیاید، یکی به حریم غیر وارد نشود، آن وقت مسئله غیبت همینطور است، تجاوز مالی همینطور است، تجاوز عِرضی همینطور است، این است که کمتر فضیلتی به اندازه غیرت است، این اگر از عدالت دشوارتر نباشد، آسانتر نیست، برای اینکه فهم، فهم یعنی فهم! کسی بخواهد غیبت کند غیرت ندارد، کسی بخواهد تجاوز کند غیرت ندارد.

پرسش: ... خیلی از مسائل ...

پاسخ: بله، چون این حدیث جامعیت را بیان کرد، از آن طرف اگر کسی خدای ناکرده مواظب حریم خودش نباشد این معنی بیغیرتی است و همه میدانند، اما اگر کسی از این طرف خدای ناکرده وارد حریم دیگری بشود ناموس دیگری را نگاه بکند میگویند بیغیرت است، چرا؟ چون غیرزدایی نکرده است «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ» آن وقت این نگاه به نامحرم «زنی العین» است[4] هیچ غیرتمندی زنا نکرده است، این خیلی مهم است این است که حضرت فرمود من از دیگران أغیر هستم و خدای سبحان از من غیورتر است أغیر از من است.

بعضی از مسائل اخلاقی اگر دشوارتر از فقه نباشد آسانتر نیست، چون شناخت نفس و قوای نفس و درجات نفس و معارف نفس لازم دارد، اینطور نیست که فقط از زنا بیغیرتی میآید «زنی العین» بیغیرتی میآورد، غیبت هم همینطور است، آبروریزی بالاخره همین­طور است، دست در جیب مردم کردن هم همینطور است حالا یا دست در جیب مردم کرده به صورت اختلاس و نجومی یا دست در جیب مردم از راه دیگر؛ تنها جیببُری که نیست. این با غیرت سازگار نیست، این است که روی غیرت خیلی تکیه میکنند به همین جهت است فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ» هیچ انسانی باغیرتی وارد حریم دیگری نمیشود.

در جریان این شخصی که حالا ابن الزانی شد و ثابت شد که این است «للعاهر الحجر» و اگر در روایتی ابن الزانیه را با ابن الملاعنه یکجا ذکر کردند خلط خود این راوی است، اشتباه از اوست وگرنه حکم جداست، موضوع دوتاست، از هم جدا هستند و حکم ابن الملاعنه را ندارد، لذا در آخرین مسئله این است «و أما ولد الزنا فلا نسب له» اصلاً نسب ندارد نه وارث است نه مورّث.

پرسش: از طریق مادر چرا نسب نداشته باشد

پاسخ: برای اینکه این زانیه «للعاهر الحجر» مادر باید از راه نکاح صحیح مادر بشود «فلا نسب له و لا یرثه الزانی» این راجع به پدر است «و لا التی ولدته» از راه مادر، برای اینکه مادر باید از راه نکاح صحیح مادر بشود.

پرسش: ... حتی اگر مکرَه باشد آن زن!

پاسخ: بله، منتها حکم تکلیفی برداشته شد حکم وضعی سرجایش محفوظ است «و لا أحد من أنسابهما» هیچ کدام از نسب، پیوند نسبی با او ندارد نه طولی نه عرضی. نه عرضی إخوه و أخوات، نه طولی پدر و مادر و جدّ و جدّه، یا از آن طرف عرضی بالا أعمام و عمات، أخوال و خالات «و لا أحد من أنسابهما و لا یرثهم هو» این نه وارث است نه مورّث، این اگر بخواهد در سلسله ارث حضور پیدا کند باید خانواده تشکیل بدهد از راه صحیح، همسر از راه حلال، فرزند از راه حلال، از این به بعد نسب تشکیل بدهد از این به بعد داخل در احکام ارث بشود. «و میراثه لولده» اگر فرزند داشت «و مع عدمهم» این انساب  «للإمام» میرسد.

«و یرث الزوج و الزوجة نصیبهما الأدنی مع الولد» اگر زنایی اتفاق افتاده، زنا این رابطه سه ضلعی را قطع میکند، رابطه این فرزند با پدر، رابطه این فرزند با مادر و رابطه آنها به این را قطع میکند، یعنی اصلاً بیگانه است «للعاهر الحجر» مثل یک تکه سنگ است، اما زن و شوهر بالاخره سهم خودشان را دارند، سهم اعلی و ادنایش هم محفوظ است «و یرث الزوج و الزوجة نصیبهما» نصیب أدنی را «مع الولد» نصیب أعلی را بدون ولد «و الأعلی مع عدمه».

پرسش: ارث را فقط قطع می کند یا محرمیّت و اینها هم هست

پاسخ: نه، اینها زن و شوهر هستند دیگری آمده وارد حریم اینها شده است.

پرسش:  این فرزند نسبت به بستگان ...

پاسخ: بیگانه بیگانه است نامحرم است بیگانه بیگانه است به هیچ وجه حرمتی ندارد.

«و الأعلی» را با عدم ولد «و فی روایة:» که اینجاست راوی خلط کرده ابن الملاعنه را با ابن الزانیة «و فی روایة: ترثه أمه و من یتقرب بها مثل ابن الملاعنة» این روایت در اثر خلطی که راوی کرده، ابن الزانیه را با ابن الملاعنه اشتباه گرفته، گفته رابطه نسبی زانیه با فرزند محفوظ است هم این ارث میبرد از مادر هم مادر از او ارث میبرد، هم بستگان مادری از او ارث میبرند «و فی روایة: ترثه أمه» یک «و من یتقرب بها» به ام، دو، اما «مثل ابن الملاعنة» و این «و هی مطرحة»[5] طرح شده است برای اینکه هم راوی اشتباه کرده و هم اینکه روایت سندش معتبر نیست.

اما این روایت، اینها را در باب هشت از ابواب  ملاعنه ذکر کردند.

پرسش: ... هویّت اجتماعی به او می­دهند شناسنامه می­دهند

پاسخ: خودش البته حق حضور در جامعه دارد، شرکت میکند، میتواند نسب تشکیل بدهد، اما ارتباطاتی با گذشته ندارد، این البته انسان است، مکلف هم هست، جمیع احکام تکلیف بر آن بار است، وقتی رشد کرده است، حق حیات دارد، حق اجتماع دارد، حق سیاست دارد ، همه برایش محفوظ است.

پرسش: با قطع نظر از مسائل نسبی برای او یک هویّت ...

پاسخ: هویّت انسانی قائل است، تکلیف قائل است مثل سایر مکلفین. مثل سایر مکلفین تکلیف قائل است میتواند ازدواج کند و ازدواج صحیح بکند مثل سایر انسانها.

مثل کسی که در زلزله و امثال زلزله تمام بستگانش کشته شدند این مانده است. این کسی که در زلزله یا حوادث کشتی غرق شدند همه بستگانش مردند الآن هیچ کسی را ندارد، خودش سر پا است، او همه احکام را دارد، این هم همچنین است، این هیچ به جایی مرتبط نیست اما از این به بعد خودش میتواند بسازد و حکومتها هم موظف هستند که به او برسند، جمیع احکام تکلیف بر آن بار است، حقوق بر آن بار است.  

پرسش: ... فقط بحث ارث را ...

پاسخ: ارث نه، نسبت ندارد مثل همان کسانی که غرق شدند باهم. اموالشان هم غرق شده است.

پرسش: ...محبّ اهل بیت می تواند باشد

پاسخ: بله میتواند باشد چون او گناهی نکرده است بالاخره انسانی است که احکام شرعی بر او بار است و مکلف است. اگر در مرگهای دستهجمعی کسی همه بستگانش را از دست بدهد این تنها خودش باید بستگانی را تأسیس کند، خودش مکلف است.

روایت اوّلی که مرحوم صاحب وسائل در جلد 26 صفحه 274 باب هشت از ابواب میراث ملاعنه ذکر میکند از مرحوم شیخ طوسی است که «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» که این روایت معتبر هم هست «قَالَ: أَیُّمَا رَجُلٍ وَقَعَ عَلَی وَلِیدَةِ قَوْمٍ حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَادَّعَی وَلَدَهَا فَإِنَّهُ لَا یُورَثُ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ» چون در مسئله أمه یا از راه ملک یمین حلّیت پیدا میشود یا از راه ازدواج یا از راه تحلیل، به احد عناوین ثلاثه این کنیز حلال میشود، اگر بدون یکی از این عناوین ثلاثه کسی تماس گرفت و فرزندی از او متولد شد بعد با او ازدواج کرد این نظیر لعان نیست که تکذیب بعدی یکجانبه اثر بکند این نکاح بعدی آن قبلی را تحلیل نمیکند. فرمود: «أَیُّمَا رَجُلٍ وَقَعَ عَلَی وَلِیدَةِ قَوْمٍ حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَادَّعَی وَلَدَهَا» که این فرزند من است چون این مِلک یمین است، بالاخره پولی است، درآمدی است «فَإِنَّهُ لَا یُورَثُ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ» یعنی «للزانی» «الْحَجَرُ وَ لَا یُورَثُ وَلَدَ الزِّنَا إِلَّا رَجُلٌ یَدَّعِی ابْنَ وَلِیدَتِهِ» ولد الزنا موروث نمیشود مگر کسی که ادعا کند که پسر ولیده اوست از این به بعد نسبی پیدا بشود و با او رابطه داشته باشد، اما از گذشته، پدر و مادر و برادر و اینها هیچ کدام با او ارتباط ندارند. اگر خودش از این به بعد نکاحی کرد و فرزندی تشکیل داد و امثال ذلک، بله.

مشابه این را مرحوم کلینی نقل کرد، با سند دیگر هم نقل شده است.

روایت دوم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی نقل کرد این است «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ کَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع» امام جواد(سلام الله علیه) «مَعِی یَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ فَجَرَ بِامْرَأَةٍ ثُمَّ إِنَّهُ تَزَوَّجَهَا بَعْدَ الْحَمْلِ فَجَاءَتْ بِوَلَدٍ هُوَ أَشْبَهُ خَلْقِ اللَّهِ بِهِ» حالا ممکن است از نظر علامتشناسی و خونشناسی و سیماشناسی و اینها «فَکَتَبَ بِخَطِّهِ وَ خَاتَمِهِ» هم با خط مبارک خودشان هم با مُهر مبارکشان که «الْوَلَدُ لِغَیَّةٍ» این لغو است، فرزند او نیست، الآن این خونشناسیها، این «فی الجمله» است نه «بالجمله» هفت هشت نفر برادر و خواهرند این یکی مورد اشتباه است چون اگر از این خانواده باشد شبیه به همینهاست با همه هفت هشت نفر شبیه است، ما دلمان میخواهد ببینیم که فلان کس است یا نه؟ این با همه هفت هشت نفر شریک است، گذشته از اینکه دیگران هم ممکن است که در این گروه خونی سهیم باشند، این شخص مثلاً ثابت نمیکند که آن شخص معین است، شبیه این هفت هشت نفر است یک شباهت «فی الجمله» با هفت هشت نفر و با خانواده ثابت میکند نه با شخص معین.

این لغو است که قابل ارث نیست«لَا یُورَث»[6]. این روایت را مرحوم کلینی هم با سند خودش نقل کرد و مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم با سند خودش نقل کرد.

روایت سوم این باب که مرحوم شیخ طوسی«بِإِسْنَادِهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد این است که فرمود: «سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ کَمْ دِیَةُ وَلَدِ الزِّنَا قَالَ یُعْطَی الَّذِی أَنْفَقَ عَلَیْهِ مَا أَنْفَقَ عَلَیْهِ» این آنچه که هزینه برای او کردند همان هزینه را باید بدهد بدهکار است وگرنه طیب و طاهر باشد نیست «قُلْتُ فَإِنَّهُ مَاتَ وَ لَهُ مَالٌ مَنْ یَرِثُهُ قَالَ الْإِمَامُ»[7] برای اینکه هیچ کس را ندارد، امام هم وارث «من لا وارث له»[8] است.

روایت چهارم این باب که باز مرحوم شیخ طوسی به اسنادش نقل کرد این است «عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ یَحْیَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد «فِی رَجُلٍ وَقَعَ عَلَی وَلِیدَةٍ حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَادَّعَی ابْنَهَا قَالَ فَقَالَ لَا یُورَثُ مِنْهُ» اگر حمل بعد از اشترا باشد بله، اما حمل قبل از اشترا بود یعنی «وقع زنائاً» «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ وَ لَا یُورَثُ وَلَدَ الزِّنَا إِلَّا رَجُلٌ یَدَّعِی ابْنَ وَلِیدَتِهِ»[9] از این به بعد اگر او نسبی تشکیل داد فرزندی پیدا کرد، بله از آن به بعد کسی از او ارث میبرد.

پرسش: اصحاب شریعت دیگر ما می­توانیم بر اساس شریعت خودمان نسبت به آنها حکم کنیم

پاسخ: اگر شریعتشان به پیغمبری وصل باشد، یک، اینها تحت جزیه باشند، دو، در احکام و احوال و نکاح و امثال ذلک محکوم به احکام خودشان هستند، این سه اما اگر نباشد در حکم کافر حربیاند

پرسش: اهل جزیه نیستند اما در صلح هستند

پاسخ: دو تا حرف است یک وقت است که کسی صلح میکند یک وقت است که کسی مستأمن است مستأمنین در قانون اساسی ما هم آمده است که کسی کافر است و جنگی هم ندارد در پناه دولت اسلام میخواهد زندگی کند این مطابق ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّیٰ یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ[10] بله اینها مستأمن هستند نه اهل جزیه، آن مطابق قانون است که مرزشان مشخص، کارشان مشخص، چه کار بکنند و چه کار نکنند، حرام را علنی انجام ندهند و امثال ذلک.

پرسش: ما بر اساس قانون خودمان ...

پاسخ: و براساس آن عهدنامه، عهدی که کردیم اینکه مستأمن است میگوید من در امان شما هستم اینجا که دارد ﴿فَأَجِرْهُ﴾  یعنی پناه بدهید.

پرسش: این مسأله الان خیلی مبتلی به است به این معنی که مثلا همین اهل بلاد مسیحی در عرفشان چند سال با هم زندگی می کنند بعد می روند...

پاسخ: بله غرض این است که ما موظفیم با آنها چگونه رفتار بکنیم؟ هر چه که آنها حلال میدانند ما حلال بدانیم، الآن کمونیست که عقد نمیکند، ما موظفیم که این کسی که با او انس پیدا کرده و آشنا شده و دارد زندگی میکند را همسر او بدانیم همین، هر کسی که روشی دارد نکاحی دارد، ما آن را همینطور بدانیم، اگر بنا شد که زن و شوهر در تأمیناند، این دو نفر را زن و شوهر میدانیم. این حکم اسلامی که با جهان میتواند کنار بیاید، میگوید آداب و سنن هر کسی زیر قانون اوست، ما که بخواهیم باشد قانون ما مشخص است، اگر کسی بخواهد مستأمن باشد، در پناه دولت اسلامی باشد، محدودهاش مشخص است، اما برونمرزی هر کسی قانونی دارد ما موظفیم قانون آنها را محترم بشماریم و قانون صحیح بدانیم.

پرسش: وقتی که مستأمن هستند ما مطابق قانون خودمان ...

پاسخ: نه، ما تأمینمان مطابق قانون خودمان است ما چقدر میتوانیم به اینها امنیت بدهیم این مطابق قانون خود ماست

آیا علناً میتوانند معاصی کبیره بکنند و میفروشی راه بیندازند؟ نمیتوانند، حالات شخصی خودشان را میگوییم هر چه که شما داشتید مطابق خودتان محترم هستید شما بالاخره جایی در زیر این آسمان زندگی میکردید قانونی دارید

پرسش: اگر نزاع بشود

پاسخ: نه، اگر نزاع بشود ما مطابق قانون ایشان عمل میکنیم در آیه دارد که اگر خواستید حکم کنید و اگر خواستید ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ[11] ولی اگر خواستید حکم بکنید حکم اسلامی بکنید. حکم اسلامی هم دو قسم است: یک حکم در داخله حوزه اسلام است یک حکم راجع به مستأمنهاست یعنی مستأمنها را هم ما به اندازهای میتوانیم امنیت بدهیم. فرمود اگر خواستید حکم بکنید یا مطابق حکم خودمان حکم بکنید یا نسبت به مستأمنین مطابق آن امنیتی که ما به اینها دادیم حکم بکنید.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


 


[1]. شرائع الاسلام، ج4، ص38.

[2]. ر.ک: النخبة فی الحکمة العملیة و الاحکام الشرعیة، ص62.

[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت305.

[4]. ر.ک: الکافی(ط-الاسلامیة)، ج5، ص559.

[5].شرائع الاسلام، ج4، ص38.

[6]. وسائل الشیعه، ج26، ص274.

[7]. وسائل الشیعه، ج26، ص275.

[8]. وسائل الشیعه، ج26، ص248.

[9]. وسائل الشیعه، ج26، ص275.

[10]. توبه، آیه6.

[11]. سوره مائده، آیه42.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق