07 08 2016 431582 شناسه:

بسم الله الرحمن الرحيم

 

عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه

عناصر محوري حضور قرآن در نهج البلاغه و رهنمود نهج البلاغه دربارهٴ قرآن را سه ركن اساسي تشكيل مي‌دهد:

1. تطبيق محتواي نهج البلاغه با مضمون قرآني و تعليل مطالب آن با آيات كتاب خدا و ظهور مطالب قرآني در سخنان علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام).

2. استشهاد اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) به آيات خاص قرآن و تمسّك آن حضرت(عليه‌السلام) در موارد مخصوص به بخشي از آيات الهي قرآن حكيم.

3. تعريف، ترغيب و تبيين حقيقت قرآن كريم از زبان علي بن‌ابي‌طالب(عليه‌السلام) در نهج البلاغه.

تفاوت جوهر عنصر محوري در موارد اول و دوم، با عنصر محوري در مورد سوم، آن است كه آن دو محور از درون با قرآن كريم ارتباط دارند؛ ولي ديگري از بيرون با آن پيوند مي‌يابد؛ لذا، مي‌توان دو عنصر قبلي را از سنخ تفسير قرآن و تشريح مفاهيم قرآني دانست و عنصر سوم را از سنخ علوم قرآني و معرفت مبادي آن محسوب كرد. به تعبير ديگر، محصول در محور اول و دوم اين است كه قرآن چه مي‌گويد و محور سوم مي‌گويد كه قرآن چيست و چگونه فهميده مي‌شود.

گرچه در عنصر محوري دوم، سخن از استشهاد به بعضي از آيات قرآن كريم است، هيچ منافاتي با عنصر محوري اول كه تمام معارف نهج‌البلاغه را منطبق با تصريح يا تلويح قرآني و يا استنباط شده از جمع‌بندي آيات آن مي‌داند، ندارد؛ زيرا صرف استدلال نكردن با آيات قرآني در غير موارد شاهد آوردن، مستلزم بيگانگي مطالب نهج البلاغه با مفاهيم قرآني نخواهد بود.

چون اين شاهد آوردن، بر اثر ضرورت يا درخواست سائلان و مانند آن صورت گرفت و هرگز مفيد حصر نيست تا دلالت كند بر اينكه، هماهنگي مطالب نهج‌البلاغه با قرآن فقط در موارد ياد شده است. گرچه ممكن است شناخت دروني و بيروني برخي از كتابها يا بعضي از فنون علمي با هم فرق وافر داشته باشد، امّا نمي‌توان شناخت بيروني كتاب مخصوص يا فن خاص علمي را با استناد به متن آن تأمين كرد.

ليكن قرآن كريم اين ويژگي را دارد كه برابر آن مي‌توان قرآن شناسي پيشين و قرآن شناسي پسين را با بررسي محتواي خود قرآن تأمين كرد؛ زيرا قرآن كلام و كتاب خداوندي است كه ظاهر و باطن و اوّل و آخر است؛ به اين معنا كه ظهور او عين بطون وي و بطون او عين ظهورش است[1]؛ همان‌گونه كه اوّل بودن او عين آخر بودنش و آخر بودنِ وي، عين اوّل بودنِ اوست،[2] و اگردرون و بيرون متكلم و صاحب كتابْ عين هم باشد، درون و بيرون كلام و كتاب او نيز بيگانه از هم نخواهد بود؛ لذا، مي‌توان با تدبّر در درون قرآن كريم، هم مفاهيم قرآني را استنباط كرد و هم علوم قرآني را صيد كرد؛ به تعبير ديگر، هم فهميد كه قرآن چه مي‌گويد و هم فهميد كه قرآن چگونه مي‌فهماند.

حضرت علي(عليه‌السلام)، به دليل احاطه تام بر قرآن كريم، گذشته از اينكه عنصر محوري اول و دوم قرآن شناسي را ارائه فرموده است، عنصر محوري سوم قرآن‌شناسي را نيز به خوبي به ديگران كه از بيرون درباره اين كتاب سترگ آسماني به بحث مي‌نشينند، آموخته است. در طي مباحث كوتاه آينده، جداگانه به اين مطالب اشاره مي‌شود.

آنچه در اين مقدمه مطرح مي‌شود، تبيين حريم بحث در اين رساله مختصر است و آن اينكه دو عنصر محوري اول و دوم از مدار كلام كنوني خارج است و آن‌چه رسالت اين رساله را تعيين مي‌كند با گفت و گو درباره عنصر محوري سوم از ديدگاه نهج البلاغه است كه معرفت قرآن از بيرون با ديدگاه كتاب مزبور باشد.

مطالبي كه در فصول آينده ارائه مي‌شود، بخشي از آن راجع به اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) به ويژه علي‌بن‌ ابي‌طالب(عليه‌السلام) در قرآن شناسي و برخي از آن ناظر به سخنان اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) درباره چگونگي قرآن است و از هر دو بخش نمونه مختصري ارائه مي‌شود كه به منزله فهرست اجمالي معارف حضرت علي(عليه‌السلام) درباره كتاب الهي است.

فصل يكم.

انسان كامل، قرآن تكويني است

حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) مصداق بارز انسان كامل و خليفه تامّ الهي است. چنين انساني به همه حقايق جهان امكان كه همان مجالي اسماي حسناي خداوند و مظاهر صفات علياي اويند، آگاه است و به استناد آيه كريمه ﴿و عَلّمَ ادمَ الأسماءَ كُلّها ثمّ عَرضَهُم علي الملائكةِ فقال أنبئوني بأسماءِ هؤلاءِ إن كُنتمْ صادقين﴾.[3]

انسان كامل كه همان مقام رفيع آدميت تامّ است، نه شخص خاصّ آدم(عليه‌السلام) همه اسماي تكويني الهي را، به علم شهودي، نه حصولي، دارد و چنين علمي با يافتن معلوم همراه است.

احاطه انسان کامل بر اسماي حسناي الهي

لذا تمام نامهايي كه مجالي اسماي حسناي خداوند است، مشهود و محاط خليفه الهي خواهند بود و چنين وجدان، احاطه كتاب بر مكتوب است. از اين جهت، اگر هر موجودي را كلمه، آيه، يا سوره خاص بدانيم، انسان كامل كه كون جامع است تمام كلمات، آيات و سُوَر جهان را دارد و حقيقت چنين خليفة اللهي، همان كتاب جامع خداوندي است.

با بررسي اينكه الفاظ براي ارواح معاني وضع شده‌اند، نه براي مصاديق مادّي آنها، گرچه هنگام وضع الفاظ معهود و متعارف غير از مصاديق مادّي براي واضع چيز ديگري معلوم نبوده است، اطلاقِ عنوان كلمه، كتاب، و مانند آنها بر موجود عيني از قبيلِ عقل، نفس، آسمان، زمين و نظاير آن مَجاز نخواهد بود و اگر نزد توده مردم هم چنين اطلاقي مَجاز باشد، نزد خواص كه اصطلاح ويژه خود را دارند، كلمات ياد شده در نظر آنان با وضع تعيّني يا نقل يا اشتراك و مانند آن، معناي عام پيدا كرده است و هرگز نزد اين محقّقان، اين‌گونه معارف ياد شده مجاز نخواهد بود.

لذا، آنچه شيخ محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري تبريزي از مشاهير قرن هشتم هجري فرموده است، حقيقت است؛ نه مَجاز، و بدون تكلف ادبي قابل پذيرش؛ زيرا وي چنين سروده است:

به نزد آنكه جانش در تجلّي است ٭٭٭٭ همه عالم كتاب حق تعالي است

آنچه سيّد علي بن محمد بن افضل الدين محمد تركه خجندي، ملقّب به صائن الدين و مكنّا به ابو محمد، از مشاهير قرن نهم هجري در شرح بيت مزبور فرموده است، صائب نيست؛ زيرا وي در شرح بيت ياد شده، چنين فرموده است: «... همه عالم از تحت ثري تا وراي فلك، كتاب حق است به تقدير حذف مضاف؛ يعني مثل كتاب حق است... » [4]؛ زيرا عنوان جوهر، عَرَض، إعراب، حروف و نظاير آن، اگر هم به لحاظ اصل وضع حقيقت نباشد، در اصطلاح كساني كه جان آنها در تجلّي استْ بدون تجوّزِ در كلمه يا مَجاز در إسناد، مي‌توان هر موجود عيني را كلمه، كتاب و آيه الهي دانست.

از اين جهت يعني صحّت اطلاق عنوانهاي ياد شده تدوين، سهم بيشتري از تكوين ندارد و تكوين كمتر از تدوين سهيم نيست؛ بلكه سهم كتاب تكويني، بيش از بهره كتاب تدويني است؛ زيرا سهم مصداق كاملْ بيش از سهم مصداق غير كامل است، از لحاظ اندراج تحت معناي جامع و انطباق مفهوم عام بر مصداق.

جناب شبستري، در همين راستا، فرموده‌اند:

به آخر گشت پيدا، نفس انسان ٭٭٭٭ كه برنس آمد آخِر، ختم قرآن

يعني همان طور كه در نظام تكوين به لحاظ قوس نزول، اوّل عقل، دوم نفس كل و در آخِر نفسِ انسان پديد آمد، از جهت ترتيب آيات تدويني نيز انسان، در پايان قرآن قرار گرفت: ﴿قل أعوذ برب الناس ٭ ملك الناس ٭ إله الناس... ٭ من الجنّة و النّاس﴾.[5]

يعني آن‌چه در اوايل و اواسط قرآن كريم آمد، ناظر به مقام كون جامع و عيني همه اسماي الهي نيست. تنها انسان است كه واجد همه اسماي حسناي الهي و صفات علياي خداوندي است، و در آخِر قرآن به عنوان مربوب مخصوص خداوند مطرح مي‌شود.

كسي كه از راه كتاب تدويني، پي به كتاب تكويني مي‌برد، بهره حصولي خواهد يافت؛ ولي كسي كه از راه كتاب تكويني به اسرار كتاب تدويني مي‌رسد، نصيب او علم شهودي خواهد بود.

اهل بيت (عليهم السلام) بهترين معرف قرآن

با بيان گذشته، معلوم مي‌شود بهتر از اهل بيت عصمت كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)، سيّد اولياي خدا و خلفاي الهي است، كسي نيست كه قرآن را از بيرون معرفي كند؛ همان‌گونه كه در تبيين محتواي دروني قرآن نيز هيچ چيز يا هيچ‌كسي بهتر از آنها نخواهد بود و اگر درباره خود قرآن جست‌واجو شود، آن هم چون همتاي انسان كامل است، در حكم خود انسان كامل است؛ نه برتر از او.

گرچه در عالم ملك و در نشئه تكليف، مراحل نازل انسان ملكوتي و كامل، تابع حقيقت قرآن خواهد بود، ولي در ارزيابي بايد حساب هر مرحله از قرآن را با مرحله خاص از مقامهاي رفيع انسان كامل، به دقّت بررسي كرد.

براي تذكّر، برخي از تعبيرهاي اهل معرفت درباره اطلاق كتاب بر موجود تكويني بازگو مي‌شود.قيصري (متوفاي 751ه.ق)، در فصل پنجم از مقدمه شرح فصوص ابن عربي، فرموده است: «بايد معلوم باشد كه همه عوالم از كل و جزئي، كتابهاي الهي‌اند؛ چون به كلمات تامّهٴ آنها احاطه دارند. عقل اوّل و نفس كلّي، دو كتاب الهي‌اند و گاهي به عقل اول، امّ الكتاب گفته مي‌شود».[6] و اين شعر را در چند مورد كتاب[7] خود به حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) نسبت مي‌دهد:

فأنت الكتاب المبين الذي ٭٭٭٭ بأحرفه يظهر المُضمَر

چنان كه مرحوم فيض كاشاني نيز آن را در صافي به اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) منسوب مي‌داند و چنين مي‌فرمايد:

«اطلاق كتاب، بر انسان كامل، در عُرف اهل اللّه و اولياي خاص او شايع است».[8]

محمد بن حمزه فناري (761 ـ 834) از مشاهير قرن هشتم و نهم در شرح مفتاح الغيب، صدرالدين محمد بن اسحاق بن يوسف بن علي قونوي (606 ـ 673) از بزرگان قرن هفتم هجري، چنين فرموده است: كتاب دو قسم است: فعلي و قولي؛ آن‌گاه قرآن كريم را ترجمه حقيقت رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) معرفي كرده و حديث «كان خُلُقه القرآن» را اشاره به آن دانسته است.[9]

صدرالدين قونوي در فكوك، سرّ نامگذاري انبياء(عليهم‌السلام) به كلمات و نيز سرّ نامگذاري حق سبحانه و تعالي ارواح بلكه موجودات را به اين نام (كلمات)، موقوف بر شناخت چگونگي ايجاد و ماده كه آفرينش از آن و به توسط آن و در آن واقع مي‌شود دانست و اظهار داشت كه اصول آن را در تفسير «فاتحة الكتاب» و در كتاب نفحات ياد كرده‌ام؛ آن‌گاه راز اجمالي آن را در اين دانست كه خداوند از تأثير ايجادي خويش به عنوان قول، ياد كرده است[10]؛ ﴿إنّما قولنا لشيء إذا أردناه أن نقول له كن فيكون﴾ [11]؛ يعني اگر ايجاد، همان قول و تكلّم است، پس موجود همان مَقُول و كلمه خواهد بود.

 

قونوي در نفحات چنين مي‌گويد: هر كدام از موجودات كه در علم حق متعالي، تعيّن علمي يافت و هنوز به صبغه وجودي مُنضَبِق نشد، حرف عيني ناميده مي‌شود و به اعتبار تعقّل آن با لوازم خاص قبل از صِبغه ياد شده، كلمه غَيْبي ياد مي‌شود و به اعتبار ظهور حق سبحانه به وسيله آنها و انسحاب و جريان حكم تجلّي بر آنها و بر لوازم آنها كلمه وجودي ناميده مي‌شود و به اعتبار، موجودات، كلمات خداوندند و نامها در اثر اختلاف اجناس، انواع و سپس اشخاص، مختلف خواهد بود.[12]

جامعيت انسان کامل

چون انسان كامل، جامعِ همه كمالها و نيز تمام كلمه‌ها خواهد بود، مي‌تواند بگويد: «اُعطيت جوامع الكلم» [13]؛ چنان‌كه درباره رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وارد شد و نيز آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) فرمود: «أُعطي علياً جوامع العلم»[14]. گرچه همان عنوان جوامع الكلم، كافي است؛ زيرا مقام انسان كامل، بيش از يك حقيقت نيست و در نشئه ملك، برابر آيه 60 سوره آل‌عمران ﴿و أنفسنا و أنفسكم﴾ وجود مبارك علي بن‌ابي‌طالب(عليه‌السلام) همان روح مطهّر رسول‌اكرم و گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) خواهد بود.

غرض آنكه حقيقت انسان كامل، طبق شهادتِ صاحب نظران انسانشناس، همان كتاب جامع و مهيمن بر ساير كتابها، كلمه‌ها و موجودهاست؛ زيرا وي مظهر اسم (اللّه) اعظم است و اما ديگر موجودها مظهر اسماي ديگر.

قونوي در مواردي از فكوك به اين مطلب پرداخت كه قلب انسان كامل، مستواي اسم اللّه است كه آن اسم ذات مي‌باشد.[15] انسان كه كون جامع است، خليفه خداوندي است كه محيط به تمام اشياست؛ زيرا خليفه بايد خلأ «مستخلف عنه» را پر كند و اگر «منوب عنه» هيچ خلأ نداشت، خليفه او مظهر محيط بودن او خواهد بود و مظهر خداوند محيط، همانا كون جامع است.

اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) هم شمّه‌اي از فضايل مردان الهي را كه به مَنصب ملكوتي خلافت خداوند نايل آمدند، چنين بازگو مي‌فرمايد: «...هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المُترفونَ و أُنِسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها مُعلّقة بالمحلّ الأعلي، أُولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدُّعاةِ إلي دينه. آه آه! شوقاً إلي رؤيتهم».[16]

محدود نبودن قلمرو خلافت خليفه خدا

منظور از خلافت در زمين اين نيست كه قلمرو خلافت او محدوده زمين است؛ بلكه مراد آن است كه گرچه منطقه خلافت او بسيار وسيع است، وجود مُلكي و عنصري او در زمين به سر مي‌برد. حضرت علي(عليه‌السلام)، از خود به عنوان خليفة اللّه و ولي اللّه ياد مي‌كند؛ همان‌گونه كه در بخشنامه‌هاي رسمي خود كه براي كارگزاران امور مالي و صدقات مي‌نوشت، چنين مرقوم مي‌فرمود: «ثم تقول: عباداللّه! أرسلني إليكم ولي اللّه وخليفته... » [17] و درباره انسان كاملي كه اين عنوان قابل إنطباقْ بر حضرت مهدي(عليه‌السلام) ارواحنا فداه است، چنين فرموده است: «بقية من بقايا حجّته، خليفة من خلائف أنبيائه».[18]

بنابراين، جهان بيروني كتابي است صامِت و جهان دروني، يعني انسان كامل و خليفه الهي، كتابي است ناطق و قرآن تدويني كه رموز جهان بيرون را دربر دارد، انسان كامل، همه آنها را در نهان و نهاد خويش مشهود مي‌يابد.

جناب شيخ محمود شبستري در اين‌باره در موارد مختلف از گلشن راز مي‌فرمايد:

جهان جمله فروغ نور حق دان ٭٭٭٭ حق اندر وي ز پيدايي‌ست پنهان

جهان انسان شد و انسان جهاني ٭٭٭٭ از اين پاكيزه‌تر نَبْوَد بياني

جهان آنِ تو و تو مانده عاجز ٭٭٭٭ ز تو محروم‌تر كس ديده هرگز

جهان را سر به سر در خويش بيني ٭٭٭٭ هر آنچه آيد آخِرْ پيشْ بيني

تذكر. گاهي عنوان خليفه بر خداوند سبحان، نسبت به عَبد سالك صالح متوكّل بر او اطلاق مي‌شود كه نظير عنوان مؤمن است كه هم بر خداوند اطلاق مي‌شود و هم بر بنده او و بحث آن در تبيين «المؤمن مرآة المؤمن» مطرح است. جريان اطلاق عنوان خليفه بر خداوند، در نهج البلاغه به صورت نيايش حضرت علي(عليه‌السلام) هنگام عزم بر سفر چنين آمده است: «اللّهم أنت الصاحب في السفر و أنت الخليفة في الأهل و لا يجمعهما غيرك لأن المستخلف لا يكون مستصحباً و المستصحب لايكون مستخلفاً».[19]

آنچه اطلاق عنوان خليفه را بر خداوند، پيچيده مي‌كند، همانا اصالت او و فرعيت بنده اوست؛ بنابراين، چگونه تصور صحيحي براي خلافت اصل از فرع مي‌توان داشت؟ و آنچه اطلاق عنوان خليفه را بر بنده نسبت به خداوند دشوار مي‌كند، نداشتن تصور درستي از خلافت نسبت به خداوندي‌است كه بر همه چيز احاطه دارد و هيچ ذرّه از او خالي نيست و او نيز از هيچ موجودي غايب نيست تا خَلف و وراي او تصور شود كه بنده او در غيبتش عهده‌دار كار مخصوص او شود. البته، به طور اجمال، اين مسائل مورد اشاره قرار گرفت و علاج آن بازگو شد.

فصل دوم.

 استحقاق علي بن‌ابي طالب(عليه‌السلام) براي معرّفي قرآن حكيم

استحقاق اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)، براي بررسي ابعاد گوناگون قرآن، از دو جهت قابل اثبات است: يكي از آن جهت كه آن حضرت(عليه‌السلام) از اهل بيت طهارت(عليهم‌السلام) است و هرچه درباره استحقاق آن ذاتهاي مقدّس براي تحليل قرآن و معارف آن رسيده باشد، شامل حضرت علي(عليه‌السلام) خواهد شد و ديگر، از جهت نصوص ويژه‌اي كه درباره صلاحيت علمي و عملي شخص آن حضرت(عليه‌السلام) رسيده است. امّا از جهت اوّل، يعني ادلّه اولويت تعييني اهل‌بيت(عليهم‌السلام) و استحقاق حتمي آنها براي تبيين علوم و مفاهيم قرآني، گذشته از حديث ثقلين كه سنّي و شيعه به سند و متن آن اذعان دارند، سخنان حضرت علي(عليه‌السلام) درباره عظمت اهل‌بيت عصمت(عليهم‌السلام) است.

زيرا آن حضرت در اين‌باره چنين فرموده است: «هُم مَوضِعُ سِرّهُ و لجأ أمره و عيبةُ عِلمه و موئل حُكمِهِ و كُهوفُ كتبه و جبال دينه؛ بهم أقام انحناء ظهره، و أذهب ارتعاد فرائصه» [20]، «لا يقاس بآل محمد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من هذه الأُمة أحدٌ و لا يسوّي بهم من جَرَتْ نعمتهم عليه أبداً. هُم أساس الدين و عماد اليقين... و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة».[21]

«بنا يُستَعطي الهُدي و يُستَجلي العَمَي» [22]؛ «فيهم كرائم القرآن وهم كنوز الرحمان إن نَطَقوا صَدَقوا و إن صَمَتوا لم يُسبَقوا» [23]؛ «هم عَيشُ العلم و مَوتُ الجهل. يخبركم حلمُهم عن عِلمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صَمتُهُم عن حِكم منطقهم. لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه. هم دعائم الإسلام و ولائج الإعتصام. بهم عاد الحق إلي نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن مَنَبة. عَقَلوا الدين عَقلَ وِعايَة و رِعاية لا عقل سَماعٍ و روايةٍ؛ فإنّ

رواة العلم كثير و رعاته قليل» [24]؛ «ان اللّه تبارك و تعالي طَهَّرنا و عَصَمَنا و جَعَلَنا شهداء علي خلقه و حجباً علي عباده و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن مَعَنا لا نفارقه و لا يفارقنا».[25]

«فأين تذهبون و أنّي تؤفكون... و بينكم عِترة نبيّكم و هم أزمّة الحقّ و أعلام الدين و ألسِنةُ الصدق؛ فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهيم العطاش، أيها الناس خذوها عن خاتم النبيين(صلّي الله عليه وآله وسلّم) أنه يموت من مات منّا و ليس بميّت و يبلي من بَلِي منّا و ليس ببالِ» [26]؛ «نحن شجرة النبوة و محطّ الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحِكم» [27]، «انّا صنائع ربّنا و الناس بعدُ صنائع لنا».[28]

فضايل علمي و عملي اهل‌بيت(عليهم‌السلام) بيش از آن است، كه در نهج البلاغه گردآوري شده است، و هم مجموع آنچه در كتاب مزبور آمده، به مراتب بيش از آن است كه ما نقل كرديم.

يادآوري عظمت اهل بيت(عليهم السلام)

خلاصه آنچه تا كنون درباره عظمت اهل‌بيت(عليهم‌السلام) يادآوري شده، عبارت است از:

1. خاندان معصوم رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حامل اسرار خدا و صندوق دانش او و قرارگاه كتابهاي آسماني خدا و سلسله جبال دين اويند.

2. هيچ‌كس از اُمّت اسلامي به اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) نمي‌رسد و با آنها سنجيده نمي‌شود. آنان پايه دين و ستون يقين‌اند.

3. به وسيلهٴ اهل بيت(عليهم‌السلام) هدايت عطا مي‌شود و كوري باطني انسانها علاج مي‌شود.

4. حقيقتِ قرآنِ حكيم و آيات كريمه او درباره آنهاست و رموز آن در آنها مستقر است و اينان گنجهاي خداي رحمان‌اند. اگر سخن بگويند، در گفتار خود صادق‌اند و اگر ساكت شوند، چيزي آنها را به سكوت محكوم نكرده است و مقهور هيچ مقام خارجي نبوده‌اند؛ بلكه چون خودشان صاحبان سخن و اميران كلام‌اند، سخن گفتنْ اسير آنان است و در اختيارشان قرار دارد. هر وقت مصلحت باشد، سخن مي‌گويند و هر زماني كه سخن گفتن مصلحت نباشد، ساكت خواهند بود.

5. آنها حيات دانش‌اند و علم به وسيله آنها زنده است. درباره حقّ، نه مخالف‌اند و نه مختلف و به وسيله آنان است كه حق به نصاب لازم خود بر مي‌گردد و باطل از جايگاهش بركنار مي‌شود. اينان، دين خدا را عاقلانه در خود جاي مي‌دهند و دستورهاي آن را رعايت مي‌كنند؛ نه اينكه فقط در محدوده گوش و زبان خود آن را فراگيرند.

6. خداوند آنان را از گزند گناه نگاه داشته و شاهدان اعمال بندگان خود قرار داده و آنها را با قرآن قرين و قرآن را با آنها همراه ساخته؛ به طوري كه هرگز قرآن را رها نمي‌كنند و قرآن نيز آنان را رها نخواهد كرد.

7. هركس راهي جداي از راه خاندان پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را طي كند، گمراه است. زمامداران حقّ و پرچمهاي دين و زبانهاي صدق، حقيقتِ اهل‌بيت طهارت(عليهم‌السلام) است و بايد آنها را به بهترين درجات قرآني منزل داد و همانند شتران تشنه كام، به كوثر زلال معرفت آنان وارد شد.

8. اگر حسب ظاهر، يكي از آنان بميرد، حقيقت ولايت و امامت او زنده است، و حقيقت او هيچ‌گاه فرسوده نمي‌شود.

9. اهل‌بيت طهارت(عليهم‌السلام)، مخلوق و دست پرورده خداوند سبحان‌اند؛ ولي ديگران به اين منظور پرورده مي‌شوند كه از بركات و حسنات علمي و عملي آن ذاتهاي نوراني بهره‌مند شوند.

اما از جهت دوم، يعني ادلّه اولويت تعييني شخص اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) نسبت به امّت اسلامي براي تبيين علوم و مفاهيم قرآني، سخنان آن امام همام(عليه‌السلام) درباره شخصيت علمي خود اوست كه برخي از آنها در حضور رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و با تقرير آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) صادر شده است. حضرت علي(عليه‌السلام) درباره خود چنين مي‌فرمايد: «اري نور الوحي و الرسالة و أشمّ ريح النبوّة» [29]؛ «إنّي لعلي يقينٍ من ربّي و غير شبهةٍ من ديني» [30]؛ «ما شككت في الحق مُذ

أُريته» [31]؛ «و انّ معي لبصيرتي ما لبّستُ و لا لَبِسَ عليّ» [32]، «انّ الكتاب لَمعي ما فارقته مذ صحبته» [33]؛ «بل اندمجت علي مكنون علم، لو بُحتُ به لاضطربتم اضطراب الارشيّة في الطوي البعيدة» [34] «فَاسْألوني قبل أن تفقدوني؛ فوالذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة و لا عن فئة تهدي مائة و تُضِلُّ مائةً الاّ أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مُناخ ركابها و محطّ رحالها... » [35]؛ «اَنَا بطرق السماء أعلم منّي بطرُق الأرض» [36]؛ «ليس كل أصحاب رسول اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من كان يسأله و يستفهمه... و كان لا يمرّ بي من ذلك شيء الاّ سألتُ عنه و حفظته» [37]، «ألَم أعمَل فيكم بالثَقل الأكبر و أترك فيكم الثقلَ الأصغر».[38]

مناقب علمي و عملي حضرت علي(عليه‌السلام) به مراتب بيش از آن است كه در نهج البلاغه آمده؛ زيرا سراسر اين كتاب شريف، بيانگر فضايل آن حضرت(عليه‌السلام) است؛ چنان‌كه فضايل مزبور، بيش از منقول آن است.

عظمت علمي و عملي اميرالمؤمنين(عليه السلام)

خلاصه آنچه تا كنون درباره عظمت علمي و عملي حضرت علي(عليه‌السلام) نقل شده، عبارت است از:

1. حضرت علي(عليه‌السلام)، نور وحي و رسالت را با چشم ملكوتي خود مي‌ديد، و بوي نبوّت را با شامّه دروني خويش استشمام مي‌كرد.

در نهان انسانِ صالح، حواس ديگري وجود دارد كه با شامه آن بوهاي غيبي را استشمام مي‌كند؛ مانند آنچه حضرت يعقوب(عليه‌السلام) فرموده است: ﴿إنّي لأجد ريح يوسف لولا أن تفنّدون﴾ [39] و منظره‌هاي غيبي را مي‌بيند: ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين ٭ لترونّ الجحيم﴾ [40] و صداي فرشتگان غيبي را مي‌شنود: ﴿إنّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ألاّ تخافوا و لا تحزنوا وَأبشِروا بالجنّة التي كنتم توعدون﴾.[41]

2. يقين به حق بودن اصول و فروع دين كه بين بندگان خدا كمتر وجود دارد، براي حضرت علي(عليه‌السلام) حاصل بود و تحقّق آن از آسيب هر شبهه‌اي مصون بوده است.

3. آن حضرت(عليه‌السلام) معارف الهي را با چشم ملكوتي خود مشاهده كرد. نه تنها با تفكر حصولي از آنها آگاه شد، بلكه از همان لحظه ارائه ملكوت اشيا، با يقين به سر مي‌برد و هرگز گرفتار شك نشده بود.

4. بينش الهي آن حضرت(عليه‌السلام) با وي بوده و نه خود مورد تلبيس قرار گرفت و نه ديگران را در اشتباه قرار داد.

5. قرآن كريم، همراه با آن حضرت(عليه‌السلام) بوده و هرگز او را رها نكرد.

6. علمي كه آن حضرت(عليه‌السلام) داشت، اگر آن را اظهار مي‌كرد، مايه اضطراب و لرزش ديگران مي‌شد؛ آن‌طوري كه ريسمان در چاه عميق مي‌لرزد. فرمود: قبل از ارتحال من، هرچه خواستيد از من بپرسيد. قسم به كسي كه جانم در دست اوست! هرگز از بين حوادثي كه اكنون تا قيامت رخ مي‌دهد، چيزي سؤال نمي‌كنيد و نه از گروهي كه صدها نفر را هدايت مي‌كند و صدها نفر را گمراه مي‌سازدْ نمي‌پرسيد، مگر آنكه من شما را از تمام خصوصيات قائد و سائق و ساير شئون آن آگاه مي‌كنم و من به راههاي آسمانِ غيب از راه زمين حسّ و شهادت، آگاه‌ترم! سرانجام، آيا من در بين شما به ثقل اكبر يعني قرآن كريم عمل نكردم و آيا در بين شما ثقل اصغر عترت(عليهم‌السلام) را به وديعت ننهادم؟!

تذكر: آنچه، از دو جهتِ ياد شده، استنباط شده است، مسبوق به دلالت خود قرآن كريم است كه علم صحيح و تفسير ناب قرآن حكيم بهره اهل‌بيت طهارت(عليهم‌السلام) است؛ زيرا طبق آيه ﴿إِنّه لقران كريم ٭ في كتاب مكنون ٭ لا يمسّه إلاّ المطهّرون﴾.[42] مساس علمي با كتاب مكنون كه باطن قرآن است و ظاهر قرآن نيز از آن تنزل يافته است، فقط بهره مطهّران از رجس وَهم و رِجز خيال است و كساني كه واجد چنين شرايطااند، همانا اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام)ااند كه طبق آيه ﴿إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً﴾.[43]

اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) كه تنها از رجس گناه به دورند، بلكه از آثار رقيق آنها نيز مطهّرند، شايسته مساس علمي با فرهنگ دروني و بيروني قرآن كريم هستند؛ لذا تعريف و تبيين آنان نسبت به علوم و مفاهيم قرآن، ويژه است.

مناسب است در پايان اين فصل، خصوصيّت انسان كاملي چونان عليبن ابي‌طالب(عليه‌السلام) از لحاظ سخن گفتن درباره قرآن، با نقل گفتار كوتاهي از خود آن حضرت(عليه‌السلام) روشن‌تر شود. سهل بن حنيف انصاري كه از محبوب‌ترين ياران اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) بود، بعد از مراجعت از صفين در كوفه درگذشت. حضرت علي(عليه‌السلام) بعد از شنيدن خبر ارتحال سهل بن حنيف، چنين فرمود: «لو أحبّني جَبَل لتهافت»؛[44] يعني اگر كوه، محبّت مرا در خود جاي دهد و دوست من شود، متلاشي مي‌شود و فرو مي‌ريزد.

سيد رضي در شرح جمله مزبور چنين گفته است:[45] محنت و اندوه او افزوده مي‌شود و مصيبتها با شتاب به او رو آور مي‌شوند و اين كار، جز براي پارسايان و پرهيزگاران و نيكان و برگزيدگان حاصل نمي‌شود؛ يعني خوبان، هدف تير بلا و غم‌اند! گفتار ديگر كه حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره فرمود: «مَن أحبنا أهل‌البيت فليستعدَ [فليعد] للفقر جلباباً» [46]؛ يعني هركس ما خاندان عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) را دوست داشته باشد، بايد مهيا و آماده در بر كردن جامه فقر و روپوش تهي دستي باشد.

اين شرح جناب سيد رضي گرچه قابل قبول است و برخي از شواهد نقلي نيز آن را تأييد مي‌كند، ليكن مي‌توان براي گفتار ياد شده معناي دقيق‌تري بيان داشت و آن اينكه حقيقت انسان كامل با حقيقتِ قرآن، كاملاً هماهنگ است و حديث ثقلين و جدا نبودن آنها از يك‌ديگر، و نيز همراهي قرآن با علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) آن را تأييد مي‌كند.

بنابراين، حكم ولايت و خلافت انسان كامل، حكم قرآن كريم است؛ همان‌طور كه حقيقت قرآن، فراتر از آن است كه كوه آن را تحمّل كند و اگر خداوند قرآن را بر كوه نازل مي‌كرد، كوه متلاشي مي‌شد، حقيقت ولايت انسان كامل نيز برتر از آن است كه محمول كوه شود؛ زيرا احتمال و پذيرش كوه نسبت به امور مادي محسوس، محفوظ است؛ ليكن تحمّل آن نسبت به امور مجرد و معقول محرز نيست؛ بلكه عدم آن محرز است؛ بنابراين، مي‌توان معناي «لو أحبّني جبل لتهافت» را هماهنگ با معناي آيه ﴿لو أنزلنا هذا القران علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه و تلك الأمثال نضربها للناس لعلّهم يتفكّرون﴾ [47] دانست.

اگر چنين معنايي براي حديث علوي(عليه‌السلام) پذيرفته شود، آنگاه به خوبي روشن مي‌شود كه استحقاق آن حضرت(عليه‌السلام) براي تحليل معارف قرآني به نحو تعيّن خواهد بود؛ زيرا آن حضرت(عليه‌السلام) به نوبه خود، قرآن ناطق است و بهترين راه شناخت هر چيزي، آن است كه آن شيء را از زبان همان شيء بشناسيم و معرفت قرآن از زبان اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) به منزله شناخت قرآن از زبان خود قرآن است.

آنچه تا كنون ثابت شد، عبارت است از صلاحيت كامل و استحقاق تعييني اهل‌بيت عصمت(عليهم‌السلام) به ويژه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) براي تبيين علوم و مفاهيم قرآني و آنچه در پيش داريم، بررسي گفتار آن حضرت(عليه‌السلام) درباره قرآن كريم است.

به نظر مي‌رسد بررسي اجمالي سخنان حضرت علي(عليه‌السلام) درباره قرآن به تبيين سه نظام بر مي‌گردد:

اول: نظام فاعلي قرآن كه در آن ثابت مي‌شود كه مبدأ پيدايش قرآن چيست و نحوه تحقّق آن چگونه بوده است.

دوم: نظام داخلي قرآن كه در آن بررسي مي‌شود چگونه مي‌توان به معارف قرآن كريم بار يافت.

سوم: نظام غايي قرآن كه در آن چنين تحليل مي‌شود كه هدف نهايي پديد آمدن قرآن كريم چيست؟ بنابراين، با افزودن سه فصل ديگر درباره نظامهاي سه‌گانه، بر دو فصل گذشته، رسالت اين رساله به پايان مي‌رسد.

فصل سوم.

بررسي نظام فاعلي قرآن در نهج البلاغه

گرچه هر موجودي كه هستي او عين ذاتش نيست، نيازمند به علت است، چنان كه حضرت علي(عليه‌السلام) فرمود: «كلّ قائمٍ في سواه معلول» [48] و گرچه تمام موجودهاي امكاني معلول و مخلوق خداوندند: ﴿اللّه خالق كلّ شيء﴾ [49]، ليكن آفرينش جهان بر محور جدايي مخلوق از خالق و انفصال وي از خالق خود، نخواهد بود؛ زيرا هرگونه جدايي، مستلزم تحوّل در مبدأ فاعلي است و خداوند، منزّه از هرگونه تحوّل و مبرّا از هرگونه تغيير است.

اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) نيز فرموده است: «ولا يتغيّر بحال و لا يتبدّل بالأحوال و لا تُبليه الليالي و الأيام و لا يغيّره الضياء و الظّلام» [50]؛ «لا يشغله شأن و لا يغيّره زمان».[51]

تجلي، بهترين وجه معقول آفرينش جهان

بهترين وجه معقول آفرينش جهان، همانا تجلّي است كه از ظريف‌ترين تعبيرهاي قرآني و روايي‌است؛ چنان‌كه در آيه ﴿فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً﴾ [52] آمده است و در جريان معاد هم تلويحاً به آن اشاره شده است؛ زيرا خداوند در آيه ﴿قُل إنما علمها عند ربّي لا يُجلّيها لوقتها إلاّ هو﴾ [53] تجليه ساعت و قيامت را به خود اسناد داده است.

چون در قيامت كبرا و حشر اكبر، تمام اشخاص و اشيا به عنوان مبدأ قابلي حضور و ظهور دارند، نه به عنوان مبدأ فاعلي، زيرا همه آنها تحت قهر حاكم‌اند، بنابراين، تنها عامل تجلّي قيامت، ظهور خود خداوندِ متجلي خواهد بود؛ چون هيچ نوري در حشر اكبر حضور و ظهور فاعلي ندارد تا مايه روشني اصل قيامت شود. به هر تقدير، تنها عامل تجلّي هر شخص يا شيء، ظهور ربوبيّت خداوند در او خواهد بود.

حتي روشني روز كه وسيله تجليه و روشن نمودن اشيا و امور است: ﴿و النهار إذا جلاّها﴾ [54]، بعد از آن است كه خود روز روشن شده باشد: ﴿و النهار إذا تجلّي﴾ [55]، زيرا تا خود روزْ متجلّي نباشد، هرگز تجلي‌گر اشياي امور ديگر نخواهد بود و تنها عامل تجلّي روز، همانا ظهور ربوبيّت خداوند است كه مُقدر ليل و نهار بوده و مكرّر آنها در يك‌ديگر و مولج هركدام در ديگري است: ﴿و جعلنا الّيل والنهار ايتين فمحونا اية الّيل و جعلنا اية النهار مبصرة﴾.[56] از اين جهت مي‌توان گفت كه ظهور روز، توسط ظهور خداوندي است كه او ﴿نور السموات والأرض﴾ [57] است.

آنچه از نهج البلاغه در توجيه كيفيت آفرينش جهان بر مي‌آيد، اين است كه اساس خلقت الهي، همان تجلّي عيني اوست؛ چنان‌كه فرموده است: «الحمدللّه المتجلي لخلقه بخلقه» [58] و پايه معرفت خالق نيز همان تجلّي علمي اوست؛ چنان‌كه فرموده است: «بها تجلّي صانعها للعقول» [59] و چون جلوه‌گاه علمي او عقل مجرّد است، هرگز با چشم مادّي ديده نخواهد شد: «و بها امتنع عن نظر العيون» [60]؛ زيرا چشم مُلكي، عقل و معقول ملكوتي را نمي‌بيند؛ چه رسد به مشاهده ما فوق اينها.

البته تجلّي خداوند براي درك دروني، مستلزم احاطه علمي نيروي ادراك كننده نسبت به خداوند متجلّي نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره چنين فرمود: «لم تحط به الأوهام بل تجلّي لها بها و بها امتنع منها»[61]. چون محل تجلّي محدود است، هرگز توان احاطه مبدأ محيطِ خود را ندارد و از آنجا كه حيطه او را مبدأ فاعلي، محدود و احاطه كرده است، از اين جهت، فقط براي نيروي ادراك كننده دروني جلوه كرده و از محدود و محاط شدن او امتناع ورزيده است.

اكنون كه روشن شد اساس آفرينش خداوند، همان تجلّي عيني او و پايه معرفت الهي، همان تجلّي علمي اوست، صدور يا ظهور قرآن كريم از ذات اقدس خداوندي با تجلّي ويژه خواهد بود؛ چنان‌كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين باره فرموده است: «فبعث اللّه محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بالحق ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلي عبادته و من طاعة الشيطان إلي طاعته بقرآن قد بيّنه و أحكمه... فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته».[62]

همان‌طوري كه تجلي عيني خداوند در قرآن تكويني، معقول استْ نه محسوس، لذا از حواس مادي امتناع دارد، تجلّي علمي او در قرآن تدويني نيز معقول است نه محسوس؛ لذا از حواس ملكي امتناع دارد و محروماني كه جز به حسّ مادي نپرداختند، از شهود قلبي او محجوب‌اند؛ چنان‌كه تكلّم او همانند اصل آفرينش وي، منزّه از تَرَوّي، تفكر حصولي، اهتمام‌ورزي ذهني خواهد بود: «متكلمٌ لا برويّةٍ، مريدٌ لا بهمّةٍ، صانعٌ لا بجارحةٍ».[63]

با چنين كلامي با صاحب‌دلان مشتاقْ مكالمه دارد و تكلّم مي‌كند: «و ما برحَ للّه عزّت آلائه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات، عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهُم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظةٍ في الأبصار و الأسماع و الأفئدة، يذكّرون بأيّام اللّه».[64]

چون قرآن جلوه ويژه الهي است، نور مخصوص او را به همراه خواهد داشت؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره فرمود: «ابتعثه بالنور المضيء، و البرهان الجلّي و المنهاج البادي و الكتاب الهادي» [65]؛ «ثم أنزل عليه الكتاب نوراً لا تطفأ مصابيحه، و سراجاً لا يخبو تَوَقُّدُهُ» [66] و نيز فرموده است: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به».[67] اگر خداوند قرآن را به عنوان نور نازل نكرده بود، هرگز ديدن اشيا با آن ممكن نبود؛ چون بصيرت دل با نور معنوي مي‌تواند اشيا و اشخاص را درك كند؛ نظير آنكه چشم سر با نور حسّي و مادي اشيا را مي‌بيند. غرض آنكه در نهج البلاغه گاهي تصريحاً و گاهي تلويحاً از قرآن به نور ياد شده است كه اين نور ويژه، محصول همان تجلّي علمي خاص است.

گرچه وسائط فيض در تجلّي ساير اشيا مأموران مخصوص خداوندند، ليكن در تجلّي قرآن كريم، مبادي فاعلي قريب نيز فرشتگان معصوم مخصوص‌اندكه حضرت علي(عليه‌السلام) در اين‌باره فرموده است: «و مسبّحون لا يسأمون؛ لا يغشاهم نوم العين و لا سهو العقول و لا فترة الأبدان و لا غفلة النسيان و منهم أُمناءُ علي وَحِيه و ألسِنة الي رسله» [68]؛ «جَعلهم اللّه فيما هنالك أهل الأمانة علي وحيه و حمّلهم إلي المرسلين و دائع أمره و نهيه و عصمهم من ريب الشُّبهات» [69]؛ «و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها علي فكرهم».[70]

يعني فرشتگان الهي، دائماً در تسبيح خستگي ناپذيرند و هرگز خوابِ چشم و سهوِ عقل و سستي بدن و غفلت فراموشي عارضشان نمي‌شود. از اين گروه، عدّه‌اي امينِ وحي خدا و زبان گوياي الهي براي پيامبران هستند. خداوند فرشتگان را امين وحي خود قرار داد و وحي را به وسيله آنان به پيامبر خود رساند و آنها را از اضطراب شبهه و شك حفظ كرد و هيچ وسوسه‌اي در آنها طمع نمي‌كند.

 

نتيجه آنكه مبدأ نظام فاعلي وحي، خداوند است و نحو اظهار آن نيز تجلّي علمي ويژه است و حاملان آن هم فرشتگان مخصوص‌اند؛ بنابراين، هيچ بطلان و خلافي در محور فاعلي قرآن، راه ندارد. تمام مطالب اين فصل را مي‌توان از آيات قرآن كريم استنباط كرد؛ ليكن چون مدار اصلي بحث كنوني، استفاده مسائل آن از نهج البلاغه است، از استدلال و نيز استناد به قرآن كريم، تحرّز جستيم.

فصل چهارم.

بررسي نظام داخلي قرآن در نهج البلاغه

منظور از نظام داخلي قرآن، تشريح محتواي قرآن در نهج البلاغه نيست؛ زيرا همان‌طوري كه در پيشگفتار گذشت، سراسر نهج البلاغه مضمون قرآني دارد و به آن استناد دارد و بر آن اعتماد؛ بلكه مقصود از نظام داخلي قرآن در اينجا بيان كيفيت تفسير قرآن و منهاج اصيل آن، طبق رهنمود حضرت علي(عليه‌السلام) است. آنچه از نهج البلاغه درباره منهاج تفسير و روش مَشْروع تبيين قرآن كريم استنباط مي‌شود، نكاتي است كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

صامت و ناطق بودن قرآن تدويني

1. قرآن تدويني، كتابِ صامت محض و ساكت صرف نيست؛ بلكه در عين صمت و سكوت، نطق و بيان دارد: «فهو (القرآن) بينهم شاهد صادق و صامت ناطق».[71] اگر قرآن خموش محض مي‌بود، هرگز به شهادت و صدق كه هر دو وصف گفتار است، موصوف نمي‌شد؛ گذشته از آنكه به ناطق بودن آن نيز تصريح نمي‌شد؛ «فالقرآن آمرٌ زاجرٌ و صامت ناطق؛ حجةاللّه علي خلقه أخذ عليه ميثاقهم... ».[72]

صامت و ناطق بودن قرآن تکويني(جهان)

2. قرآن تكويني، يعني جهان آفرينش نيز صامتِ صرف و ساكتِ محض نيست؛ بلكه در عين خاموشي، داراي نطق است: «فصار كلّ ما خلق حُجّة له و دليلاً عليه، و ان كان خلقاً صامتاً؛ فحجّته بالتدبير ناطقةٌ و دلالته علي المبدع قائمة».[73]

نطق جهان آفرينش در پي انديشيدن صحيح

3. جمع بين خاموشي و نطق جهان آفرينش، به اين است كه اگر كسي درباره نظام هستي و جهان عيني كه قرآن تكويني است، صحيح بينديشد، و درست تدبّر كند و بر اساس ادراك راستين و راسخ سؤال طرح كند، پاسخ منطقي خود را از آن دريافت خواهد كرد؛ ولي اگر كسي در اثر نينديشيدن، سؤال مشخصي را مطرح نكند، اصلاً پاسخي از آن نمي‌شنود يا اينكه، اگر سؤال ناصوابي را در اثر كژراهه و بدانديشي خود ارائه كند، پاسخ ناصوابي را بر جهان آفرينش تحميل مي‌كند و همان را از آن تحويل مي‌گيرد كه اين كج‌انديشي اخير، همان تفسير به رأي ناپسند است. شاهد اينكه نطق قرآن تكويني، بعد از انديشيدنِ صحيح است. گفتار حضرت علي(عليه‌السلام) در وادي همين بيان است كه فرمود: «فحجّته بالتدبير ناطقة، و دلالته علي المبدع قائمة».

همين معنا درباره قرآن تدويني نيز صادق است؛ يعني اگر كسي درباره نظام معرفتي قرآن كه جهان علمي است، صحيح بينديشد و پرسش استواري ارائه كند، پاسخ صائب خود را از قرآن كريم دريافت مي‌كند؛ ولي اگر كسي در اين باره درست فكر نكند و سؤال متقن و مشخصي را عرضه ندارد، اصلاً پاسخي از قرآن نمي‌شنود و اگر در اثر خامي و كژراهه رفتن، سؤال ناصوابي را مطرح كند، پاسخ غلطي را بر قرآن صائب صامت تحميل مي‌كند و سپس همان را به گمان خود از قرآن تحويل مي‌گيرد كه اين طرحِ صورت مسأله غلط و دريافت بافته‌هاي فكري از زبان قرآن، همان تفسير به رأي حرام و ممنوع است. هماره، سؤال از قرآن تكويني و تدويني بايد عالمانه باشد؛ زيرا: «حسن السؤال نصف العلم» و هميشه، پاسخ صحيح، مسبوق به سؤال درست است.

ضرورت هماهنگي پرسش با معيارهاي نظام عيني و عملي

4. درستي سؤال كه زمينه دريافت پاسخ صائب است در اين است كه پرسش با معيارهاي اصلي نظام عيني يا علمي مسئول هماهنگ باشد؛ چون جهان عيني كه قرآن تكويني است و جهان علمي كه قرآن تدويني است، ضابطي خاصّ علّي و معلولي و مانند آن دارد و اگر پرسشي مطابق با خطوط كلّي حاكم بر نظام عيني يا معرفتي نباشد، هيچ پاسخ درستي از جهان عيني يا از قرآن كه جهان علمي است شنيده نمي‌شود.

كسي كه تدبّر تام ندارد، بافته‌هاي واهمه خويش را يافته‌هاي فاهمه مي‌پندارد. چنين انسان مُختال زاعِم، همواره از موهومات خويش مي‌پرسد و دائماً صداي گوشخراش و مغالطه‌آميز پاسخ باطل را از واهمه خود مي‌شنود؛

چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در نامه‌اي به معاويه(لعنة اللّه عليه) چنين فرمود: «فَعَدوتَ علي الدنيا بتأويل القرآن، فطلبتني بما لم تجن يدي و لا لساني و عصيتهُ أنت و أهل الشام بي» [74]، مقصود از تأويل مذموم در اين نامه، همان تفسير به رأي و تبديل كژ راهه به صراط مستقيم و جايگزيني «هوا» به جاي «هُدا» است؛ در قبال تفسير صحيح برخاسته از سؤال صائب و جواب مصيب كه آن را تأويل محمود و ممدوح مي‌نامند؛ چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در نامه‌اي به فرزند خود، چنين مي‌نگارد: «واَنْ ابتدئك بتعليم كتاب اللّه عزّوجلّ و تأويله و شرائع الإسلام و أحكامه».[75] البته بحث تفسير و تأويل و امتياز اصطلاحي هركدام از ديگري و استشهاد به آيات قرآني براي امتياز مزبور، در جايگاه خاص خود مطرح است.

اشاره به نطق عيني و عملي در نهج البلاغه

حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام)، در برخي از خطبه‌ها، هم به نطق نظام عيني جهان اشاره فرمود و هم نطق نظام علمي قرآن را گوشزد كرد و درباره اين دو موضوع، چنين فرمود: «و أرانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حكمته» [76]؛ «...و أشهد أنّ من ساواك بشيء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آياتك، و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك» [77] و در بعضي از خطبه‌ها به ناطق بودن خصوص قرآن كه همان نظام علمي جهان است، پرداخت و چنين فرمود: «اظهُركم ناطق لا يعيا لسانه وبيتٌ لا تهدم أركانه و عزٌّ لا تُهزم أعوانه» [78]؛ «إنّ اللّه بعث رسولاً هادياً بكتابٍ ناطقٍ و أمرٍ قائمٍ».[79]

قرآن، مرجع منازعات فکري و حقيقي صاحب نظران

5. قرآن تدويني، مرجع صاحب نظران صائب براي حلّ مشكل و پايان دادن به خصومتهاي فكري و حقيقي است؛ چنان‌كه حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) چنين فرموده است: «و لمّا دعانا القوم إلي أن نُحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّي عن كتاب‌ الله سحانه و تعالي و قد قال اللّه سبحانه: ﴿فإن تنازعتم في شيءٍ فردّوه إلي اللّه و الرسول﴾ فردّه الي اللّه ان نحكمَ بكتابه و ردّوهُ الي الرسول أن نأخذ بسنّته».[80]

يعني هنگامي كه متخاصمان، ما را به تحكيم قرآن فراخواندند، ما روبرگردان از كتاب خداوند نبوديم؛ چون خداوند فرمود: براي حلّ نزاع به خدا و پيامبر رجوع كنيد و رجوع به خدا همان تحكيم كتاب اوست و رجوع به پيامبر، همان گرفتن سنّت آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.

از اينجا معلوم مي‌شود كه ظاهر قرآن كريم براي صاحب نظران، قابل فهم است اولاً و محتواي ظاهري او اگر تخصيص يا تقييدي از سنّت نيايد، حجّت است ثانياً و كيفيّت نطق قرآن هم عبارت از استنباط صاحبنظران منزّه از غرض ورزي و هوا مداري و هوس پرستي است ثالثاً؛ چنان‌كه در صدر همين خطبه آمده است: «إنّا لم نحكّم الرجال و إنّما حكّمنا القرآن و هذا القرآن إنّما خطّ مستور بين الدفّتين؛ لا ينطق بلسانٍ و لابد له من ترجمان و إنما ينطق عنه الرجال».[81]

خاموشي قرآن در برابر متحجران

6. تا كنون، بررسي خاموشي و نطق قرآن كريم، نسبت به سه گروه روشن شده است:

گروه اول، كساني بوده‌اند كه در اثر تحجّر و نينديشيدن، هيچ‌گونه پرسشي را در ساحت قرآن مطرح نكرده‌اند و نمي‌كنند. چنين گروهي كه ساكنان و جامدان حقيقي‌اند، سخني را از قرآن حكيم نمي‌شنوند و اين كتاب الهي نيز نسبت به آنها خاموشي پيشه كرده است.

گروه دوم، كساني بوده‌اند كه در اثر كژاراهه و بدانديشي، سؤال باطلي را به پيشگاه قرآن برده‌اند و با پيش فرضهاي غلط آموز، صداي واهمه خويش را نداي قرآن تلقّي كرده‌اند و كتاب الهي را به پاسخ دلخواه خود، متهم كرده‌اند و مي‌كنند؛ در حالي‌كه كتاب خداوند نسبت به اين گروه هم، همچنان صامت است؛ زيرا آن مطالبي را كه قرآن گوياست، اين‌گروه نمي‌شنوند و آنچه را اينها از خود مي‌شنوند، گفته قرآن كريم نيست.

گروه سوم، كساني‌اند كه متدبّرانه با پيمودن صراط مستقيم، پرسش معقولي را به ساحت قرآن كريم عرضه داشته‌اند و مي‌دارند و پاسخ مناسب را از او دريافت مي‌كنند. چنين مفسّراني، ترجمان كتاب كريم‌اند و از زبان قرآن، سخن مي‌گويند: «انما ينطق عنه الرجال».[82]

اما آنچه هم اكنون مطرح است، بررسي نطق قرآن كريم نسبت به گروه چهارم است و آن، اينكه اگر انسان سالك صالحي از سطح مفسّر متدبّر عادي فراتر رفت و از ژرفاي قرآن تكويني، اسرار و رموزي را كسب كرد و با چنين ره‌توشه‌اي به پيشگاه قرآن تدويني رفت و پرسش غيب آموزي را مطرح ساخت و پاسخ مناسب با ملاحم و غيوب آينده را مثلاً مسئلت كرد، قرآن كريم در اين بخش نيز ناطق است و با زباني چنان مستنطق ژرف انديشِ خواهان ملاحم و اسرار غيبي سخن مي‌گويد؛ چنان كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) فرموده است: «ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُخبركم عنه. ألا إنّ فيه عِلم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم».[83]

آنچه از گروه چهارم متوقّع است، دو نكته محوري است: يكي راجع به اسرار و ملاحم و غيوب كه خارج از قلمرو تكليف عمومي است و فقط براي خواص، جنبه كمالي دارد و ديگري تبيين قيد يا خصوصيّت يا قرينه و مانند آن كه در تتميم نصاب حجّيت ظواهر قرآن، سهم به سزايي دارند؛ يعني آنچه گروه سوم با استنطاق و استظهار قرآني به دست آورده‌اند، به انضمام آنچه از گروه چهارم در زمينه تخصيص يا تقييد عموم يا اطلاق محتواي قرآني نقل شده، به نصاب حجّت مي‌رسد و قرآن كريم، در اين دو نكته محوري، گرچه نسبت به گروه چهارم كه همان اولياي معصوم الهي‌اندْ ناطق است، نسبت به گروه سوّم كه همان مجتهدان صاحب نظر و مفسّرانِ صائب رأي‌اندْ صامت است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در مقام تحدّي و مبارزه طلبي، چنين فرموده است: «فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُُخبركم عنه».

اولين نطق قرآن، درباره مراد خود

7. اولين نطق قرآن كريم، همانا درباره روشن كردن مراد خود است؛ يعني قبل از دلالت بر هر مطلب بيروني، راجع به كيفيت انسجام دروني خود سخن مي‌گويد و پيام قرآن حكيم در اين زمينه آن است كه نه تنها هيچ‌گونه تهافت، تخالف، تكاذب در سراسر آيات او يافت نمي‌شود، بلكه كمال انعطاف را نسبت به هم داشته و از اين جهت، تمام آيات، متشابه و مثاني هم‌اند؛ ﴿اللّه نزّل أحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً مثاني﴾.[84]

حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام)، درباره تعامُل آيات قرآني با يك‌ديگر و تعاطي آنها در دلالت بر مقصود، از زبان خود قرآن كريم چنين سخن مي‌گويد: «و ذكر ان الكتاب يُصدّق بعضهُ بعضاً و أنّه لا اختلاف فيه فقال سبحانه ﴿و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾» [85]؛ يعني سراسر آيات قرآن، تصديق كننده يك‌ديگر و تبيين كننده همديگرند و اگر مطلبي در آيه‌اي بازگو شود، همان مطلب به ياري آيه يا آيات ديگر روشن‌تر مي‌شود و تعميم آن تخصيص مي‌يابد و اطلاق آن تقييد مي‌شود و قرينه آن بازگو مي‌شود و ساير اقسام دلالت و انحاي تفسيري آن واضح خواهد شد.

چون شرح برخي از آيات را بايد از زبان آيه ديگر شنيد، و تفسير بعضي از آيات را با شهادت آيات ديگر به نصاب لازم رساند؛ چنان‌كه حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره مي‌فرمايد: «كتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض و لا يختلف في اللّه و لا يخالف بصاحبه عن اللّه».[86]

همين مطلب، يعني گرايش آيات به يك‌ديگر، و نطق و تصديق و شهادت آنها نسبت به يك‌ديگر از آيات قرآني كه درباره نور بودن و تبيان بودن او براي تمام اشيا نازل شده است، كاملاً قابل استفاده است؛ زيرا كتابي كه نورِ امور، اشيا و مطالبِ ديگر است، قبل از هر چيز، نور خود خواهد بود و نيز كتابي كه تبيان اشياي ديگر است، قبل از هر چيز، تبيين كننده خويش خواهد بود.

رجوع به معصومان(عليهم السلام)متمم و مکمل تفسير قرآن

8. منهاج و روش اصيل در تفسير قرآن، همان تفسير قرآن به خود قرآن است و چون متن قرآن، جوامع انساني را به خاندان عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) ارجاع مي‌دهد، بنابراين، رجوع به سنّت معصومين(عليهم‌السلام) متمّم و مكمّل تفسير قرآن به قرآن خواهد بود؛ به طوري كه بدون چنين رجوعي، حقيقت قرآن به خود قرآن نيز تفسير نمي‌شود؛ زيرا با طرد برخي از آيات الهي كه دلالت بر لزوم رجوع به سنّت معصومين(عليهم‌السلام) دارد، مقداري از آيات قرآن از صحنه تفسير حذف مي‌شود و چنين روشي با انعطاف و تعاطي دلالتي سراسر آيات قرآن كريم نسبت به يك‌ديگر سازگار نخواهد بود؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) درباره اولياي الهي كه كامل‌ترين مصداق آن، معصومين(عليهم‌السلام) هستند چنين فرموده است: «إنّ أولياءَ اللّه هم الذين... بهم علم الكتاب و به علموا و بهم قام الكتاب و به قاموا».[87]

سِرّ آنكه اولياي الهي ترجمان قرآن‌اند و به وسيله آنان علوم قرآني بهره ديگران مي‌شود، قبلاً بازگو شد و آن اين بود كه اينان جزء گروه چهارم‌اند و پرسشهاي خاصّي را در ساحت قرآن مطرح مي‌كنند كه ديگران از شنيدن صداي آن ناطقِ باطني «قرآن» محروم‌اند. در هر مرحله‌اي كه توده مردم يا دانشمندان از شنيدن صداي قرآن بي‌بهره‌اند، قرآن كريم به وسيله ترجمان معصوم تفسير مي‌شود؛ چنان‌كه قبلاً نقل شد؛ «و لابدّ له من ترجمان» [88]، و كسي كه خروش واهمه خود يا غوغاي مُختالانه ديگر را مي‌شنود، حقّ ندارد آن را بر قرآن كريم تحميل كند و آن را مقصود كتاب خدا بداند؛ كه چنين كاري طبق بيان حضرت علي(عليه‌السلام) جهالت و ضلالت است.

آن حضرت(عليه‌السلام) درباره عالِم نمايي كه دامي در برابر مردم نصب كرده تا عدّه‌اي را با فريب و نيرنگ به دام خود بكشد و باطن او جز دام، چيز ديگري نيست، مي‌فرمايد: «و آخر قد تسمّي عالماً و ليس به؛ فاقتبس جهائل من جهّال و أضاليل من ضُلاّلٍ و نصب للناس أشراكاً من حبائل غرور و قول زُورٍ؛ قد حمل الكتاب (أي القرآن) علي آرائه و عطف الحق علي أهوائه... يقول: أقفُ عند الشبهات و فيها وقع و يقول: أعتزل البدع و بينها اضطجع؛ فالصورة صورة إنسان و القلب قلب حيوان؛ لا يعرف باب الهدي فيتّبعه و لا باب العمي فيصدّ عنه و ذلك ميّت الأحياء».[89]

كسي كه رأي خود را بر قرآن تحميل مي‌كند، و كتاب الهي را با تفسير به رأي وسيله ارتزاق و نيز دامي براي نيرنگ ديگران قرار مي‌دهد، خود دامي است به صورت انسان و جنازه عمودي است به صورت زنده ايستاده و متحرّك؛ چون باطن او حيواني است زنده و انساني است مرده! ولي انسان كامل مانند حضرت بقية اللّه‌رواح من سواه فداه درباره قرآن تدويني، همان بينش را دارد كه درباره قرآن تكويني؛ يعني، همان طوري كه در نظام تكويني و عيني، تمام اشيا تابع مشيّت و اراده خداست، در نظام تدويني و علمي نيز تمام علوم و مفاهيم و معارف نيز تابع علم خداست، كه به صورت قرآن حكيم تجلّي كرده است؛ لذا حضرت علي(عليه‌السلام) درباره چنين انسان كامل و الهي در قبال دامهاي به ظاهر انسان، فرموده است: «يعطف الهوي علي الهدي، إذا عطفوا الهدي علي الهوي، و يعطف الرأي علي القرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي».[90]

كسي كه رأي خود را بر وحي الهي تحميل كند و قرآن را بر هواي خويش حمل كند، يا مُفرط است يا مُفرّط؛ زيرا منشأ چنان كاري جز جهالت و ضلالت چيز ديگر نخواهد بود و جاهل ضالّ، يا گرفتار افراط است يا مبتلا به تفريط و هر دو آنها كژراهه است كه نوال بهشت را به وبال دوزخ تبديل مي‌كند. اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين باره چنين فرموده است: «و أنّ محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عبده و رسوله... فأدّي أميناً و مضي رشيداً و خلّف فينا راية الحق؛ من تقدمها مرق و من تخلف عنها زهقَ و من لزمها لحقَ»،[91]

سرّ مروق و خروج متقدّم مفرط و راز زهوق متخلّف مفرط، همانا اين است كه تفسير وحي به خودِ وحي، تنها صراط مستقيم نجات است كه هرگونه انحرافِ از آن، زمينه ارتداد و خروج از دين و در نتيجه سبب هلاكت خواهد بود؛ برخلاف التزام همه جانبه به آن كه در اين حال، هماره انسان ملتزم اعتقادي و عملي به متن صراط مستقيم و اصل و در نهايت به هدف غايي، ملحق و نايل مي‌شود.

تذكّر: آنچه درباره تفسير قرآن به قرآن از نهج البلاغه نقل شده، در آثار حسنه و به جا مانده از ساير معصومين(عليهم‌السلام) نيز فراوان است و چون بازگو كردن آنها خارج از حريم اين نوشتار كوتاه است، از نقل آنها خودداري شده است؛ ليكن بيان كوتاهي از رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره منهاج معقول و روش مقبول تفسير قرآن كه همان تبيين قرآن به خود قرآن است، نقل مي‌شود. البته غالب سخنان حضرت علي(عليه‌السلام) به جوامع الكلم حضرت خاتم انبياء(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است؛ چنان‌كه الحاق شده به كلمات ديگر امامان معصوم(عليهم‌السلام) است؛ چون همه آن ذاتهاي نوري و مآثر آنان، مصبوغ به صبغه الهي است كه احسن صبغه‌هاست.

از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است: «إنّ القرآن ليصدق بعضه بعضاً؛ فلا تكذبوا بعضه ببعض» [92]؛ «عليكم بالقرآن؛ فاتخذوه إماماً و قائداً».[93]

اگر يك آيه برابر رأي مفسّر هوا مدار تفسير شود، حتماً آيات ديگر، چنان برداشتِ مجعولي را تكذيب مي‌كنند و سبب چنين تكذيب باطلي، همانا تحميل هوا بر هدا است و چون مفسّر هوس پرست به هواي خويش اقتدا دارد، هواي او رهبر وي است و اگر قرآن را برابر هوس خود تفسير كرد، قرآن را كه بايد رهبر باشدْ تحت رهبري قرار داده است.

البته هلاكْ دامنگير چنين افرادي خواهد شد؛ چنان‌كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) درباره هلاكت هوامداران فرموده است: «كأنّهم أئمّة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم» [94]؛ «كأنّ كل امْرء منهم إمام نفسه، قد أُخذ منها فيما يري بِعُري ثقاتٍ و أسبابٍ محكماتٍ»؛[95] بر خلاف مفسر حقّ مداري كه هداي قرآن را بر هواي خود ترجيح داده است؛ زيرا چنين مفسر هدايت طلبي، قرآن را رهبر خويش قرار داده است.

چنان‌كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين‌باره فرموده است: «قد أمكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، يَحُلُّ حيث حَلّ ثقله و ينزلُ حيث كان منزله» [96]؛ زيرا قرآن كتابي است كه به هيچ وجه، بطلان در او راه ندارد؛ ﴿لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد﴾[97]. از اين جهت، حضرت علي(عليه‌السلام) چنين راهنمايي فرموده است: «و اتّهموا عليه آراءكم و استغشوا فيه أهوائكم» [98]؛ يعني هنگام تعارض رأي شما با قرآن حكيم، رأي خود را به بطلان متهم كنيد؛ نه قرآن را و هنگام تعارض هواي شما با هدايت قرآن، هواي خود را مغشوش بدانيد؛ نه هدايت قرآن را.

تمسک بيمار دلان به آيات متشابه

9. گرچه قرآن نور الهي است و هيچ‌گونه ابهامي در آن نيست، ليكن متشابهات از يك‌سو و اكتفاي آن به بيان ضابط جامع و حكم كلي بدون ذكر مصداق يا وجه مشخّص از سوي ديگر بهانه‌اي براي كساني است كه به بيماري زيغ دل‌آلوده‌اند و گرفتار ويروس نفاق مرق، نكث و قسط هستند و بدون رجوع به محكمات، ممكن است به برخي از آيات عذر بياورند.

در اين زمينه، طبق رهنمود خود قرآن بايد به عترت طاهرين(عليهم‌السلام) كه قرآن ناطق‌اند، مراجعه كرد تا منافق چند چهره از آيه‌اي كه چند معنا دارد، بهره ناروا نبرد.

در اين باره حضرت علي(عليه‌السلام) به عبداللّه بن عباس هنگامي كه وي را براي احتجاج با خوارج اعزام كرده، فرموده است: «لا تُخاصمهم بالقرآن؛ فإنّ‌لقرآن حمّالٌ ذو وجوهٍ. تقول و يقولون؛ و لكن حاججهم بالسُنّة؛ فإنّهم لن يجدوا عنها محيصاً».[99]

سرّ آنكه سنّت معصومين(عليهم‌السلام) تعيين كننده مقصود است، با اينكه سنّت همانند قرآن مشتمل بر متشابهات است اين است كه سنّت، مجموع گفتار، رفتار، نوشتار، سكوت و سكون و مانند آن است و با تحقق عيني هريك از اين مصاديق، ضوابط عام و قواعد كلّي، در خارج متحقق و متعيّن خواهد شد و راه وجوه ديگر كه مورد پسند منافق باشد، بسته مي‌شود.

اگرچه همه آنچه را كه در سنّت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ظهور كرده است، غير از حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) كسي احاطه نكرده است و آن حضرت در اين باره چنين فرموده است: «و ليس كلّ أصحاب رسول‌اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من كان يسأله و يستفهمه؛ حتي أن كانوا ليحبون أن يجيء الأعرابي و الطاريء؛ فيسأله(عليه‌السلام) حتي يسمعوا و كان لايمرّ بي من ذلك شيء إلاّ سألته عنه و حفظته».[100]

شمّه‌اي از احاطه علم علوي(عليه‌السلام) در فصل دوم گذشت؛ از اين رهگذر آن حضرت(عليه‌السلام) در كسوت تحدّي يا جامه شكرگزاري در برابر نعمت الهي علم غيب، چنين فرموده است: «و اللّه لو شئت أن اُخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت؛ و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ».[101]

البته منشأ چنين حيطه تامّي، همانا مظهريّت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) براي علم خداوندي است كه در اين باره فرموده است: ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قران و لا تعملون من عملٍ إلاّ كنا عليكم شهوداً إذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّةٍ في الأرض و لا في السماء و لا أصغر من ذلك و لا أكبر إلاّ في كتاب مبين﴾ [102]؛ چنان‌كه انسان كامل به نوبه خود با اذن خداوند، كتاب مبين، امام مبين و مانند آن خواهد بود.

فصل پنجم.

بررسي نظام غايي قرآن در نهج البلاغه

نظام عليّت و معلوليت، آن است كه براي هر فعلي، فاعل و غايت است؛ يعني هيچ فعل بدون مبدأ فاعلي و بر حسب اتفاق پديد نمي‌آيد و نيز هيچ كاري بدون هدف نخواهد بود. البته اهداف كارها متنوع‌اند؛ زيرا افعال گوناگون‌اند؛ چنان‌كه فاعلها نيز متفات‌اند و از اين ضابط جامع، هيچ فعلي استثنا نشده و نمي‌شود.

امّا فاعلها در تأثير تفاوتي كه دارند، ممكن است برخي از آنها هدفي خاصي كه خارج از هستي آنهاست داشته باشند و با انجام فعلِ مخصوص، بين خود و هدف خويش پيوند برقرار كنند و به وسيله آن رابط كه همان فعل مخصوص آنهاست، به هدف خاص نايل آيند و بعضي از آنها ممكن است هدف مخصوصي كه خارج از ذات آنها باشد، نداشته باشند تا با انجام فعل خاص، بين خود و هدف مزبور پيوند برقرار كنند و به وسيله آن پيوند ويژه به هدف خود برسند.

ضرورت ختم نظام غايي به مبدأ غايي بالذات

چنين فرضي در نظام علّي و معلولي، نه تنها ممكن است، بلكه ضروري است؛ زيرا همان‌طوري كه سلسله نظام فاعلي اشيا حتماً بايد به مبدأفاعلي بالذات برسد كه عليّت فاعلي او عين ذات اوست و نيازي به تتميم نصاب مبدأ فاعلي ندارد، بلكه خودْ فاعلي بالذات است، همان‌طور كه موجود بالذات است، سلسله نظام غايي اشيا هم حتماً بايد به مبدأ غايي بالذات برسد؛ زيرا عليّت غايي او عين ذات اوست و احتياجي به تكميل نصاب مبدأ غايي ندارد؛ و گرنه مشكل دور يا تسلسل مطرح خواهد شد؛ بنابراين، وجود مبدأ غايي بالذات، در نظام هستي ضروري است.

خداوند، مبدأ غايي بالذات جهان هستي

از برهان توحيد چنين بر مي‌آيد كه بيش از يك واجب بالذات كه تمام كمالهاي ذاتي او عين ذات اوست و همگي نامحدودااند، وجود ندارد؛ بنابراين، خداوند كه مبدأ فاعلي بالذات براي تمام اشياست، مبدأ غايي بالذات براي تمام آنها خواهد بود و هر فاعلي، كاري را براي نيل به كمال انجام مي‌دهد و اگر خودِ كمالِ مطلق و نا محدود، كاري را انجام داد، هدف آن كار نيل به لقا و قرب همان فاعل است؛ نه چيز ديگر؛ پس در اين‌گونه از موارد، هدف همان فاعل است؛ نه جداي از آن؛ لذا خداوند از خودش چنين ياد فرموده است: ﴿هو الأوّل و الاخر و الظاهر و الباطن﴾ [103] و هرچه خارج از فاعل نامحدود فرض شود، فعل اوست؛ نه هدف او؛ زيرا آن فاعل غير متناهي، هم اوّل و مبدأ فاعلي بالذات تمام ما سواست و هم آخر و مبدأ غايي بالذات همه ماعدا.

هدفمند بودن نظام هستي كه قرآن تكويني است و نيز هدفدار بودن قرآن حكيم كه جهان تدويني است بر اساس دو اسم از اسماي حسناي خداوند خواهد بود:

اوّل آنكه خداوند، غني محض است؛ لذا هيچ‌كاري را براي رفع نقص خود نمي‌كند؛ زيرا فقري ندارد تا با تحصيل هدفِ مفروض، فَقْرِ موهوم را بر طرف كند و نيز هيچ فعلي را براي نفع رساندن به غير خود انجام نمي‌دهد، به طوري كه سود رساندن به غير خود، فاقد كمالي از كمالهاي نامحدود است و با اين رسيدن به آن كمال مفقود مي‌رسد؛ اين فرض نيز باطل خواهد بود؛ زيرا براي خدايي كه كمال محض و فعليت نامتناهي است، چنين حالي مفروض نيست.

لذا، خداوند جهان علمي و عيني را و نيز قرآن تكويني و تدويني را نه براي آنكه سودي ببرد آفريد و نه براي آنكه جُودي برساندْ خلق كرد. غرض آنكه هيچ كمالي از ناحيه فعل به فاعل بالذات نمي‌رسد؛ چون فاعل بالذات عين كمال نامحدود است.

دوم آنكه خداوند حكيم است؛ لذا هيچ كاري بدون حكمت، هدف، منفعت، مصلحت و مانند آن از وي صادر نمي‌شود؛ يعني تمام كارهاي او حكمت و ثمره سودمند دارد كه آن ثمر بر همان فعل مترتّب است و فعل خدا كه موجود ممكن است، به كمال لايق خود مي‌رسد.

نتايج جمع بندي دو اسم غني و حکيم

آنچه از جمع‌بندي اين دو اسم (غني، حكيم) از اسماي حسناي الهي استنباط مي‌شود:

1. سراسر جهان تكوين و تدوين، با حكمت، مصلحت و هدف همراه است.

2. هيچ‌كدام از حكمتها، مصلحتها و هدفها به خداوند بر نمي‌گردد؛ حتي نفع رساندن به غير خدا نيز كمال خارج از ذات او نيست تا از رهگذر فعل او تأمين شود.

3. چون قدرت كه همان مشيّت فعل و ترك است، عين ذات خداوند است، صدور هيچ فعلي از ذات اقدس الهي، ايجابي نيست تا او مضطر باشد؛ نه مختار.

4. دوام فيض، غير از قِدَم عالم طبيعت است؛ لذا دوام فيض و فضل خداوندي كه «كل منّه قديم» و «دائم الفيض و الفضل علي البريّة» است، قدم جهان ماده را كه عين سيلان و تحول بوده و حدوث زماني، ذاتي (به معناي هويّت، نه بمعناي ماهيت) اوست به همراه ندارد.

5. چون خداوند قادر مطلق است، مقدور هيچ شخص يا قانوني قرار نمي‌گيرد كه حاكم بر او باشد؛ لذا، صدور كار حكيمانه نسبت به او (وجوب عليه) ندارد، آن طوري كه معتزله مي‌پندارد؛ بلكه (وجوبٌ عنه) دارد كه حكماي اماميّه بر آن‌اند.

6. امتياز تفكّر فلسفه امامي از توهّم كلام اشعري، در دو محور اساسي است: يكي آنكه بر اساس توهّم اشعري، حُسن و قبح در كار نيست؛ ولي بر پايه تعقّل فلسفه امامي، عقل در ادراك حسن و قبح في الجمله مستقل است.

ديگر آنكه فعل خداوند بر اساس توهّم كلام اشعري، معلّل به هدف و غرض نيست؛ ولي بر پايه تعقّل فلسفه امامي، فعل خداوند معلّل به هدف است. آن هدف يا بالذات است كه عين فاعل است و كمال نهايي فعل در تقرّب به فاعل محض است كه هدف بالذات است و يا بالغير است كه همان كمال، حكمت، مصلحت و منفعت مترتّب بر فعل است كه فعل، با نيل به آن به كمال خاص خويش در محدوده هستي امكاني خود بار مي‌يابد و اگر فعل به هدف نرسيد، آسيبي به فاعل نمي‌رسد و سبب محروميت وي نمي‌شود؛ زيرا چنين فاعل بالذات و نامحدودي حتماً بي‌نياز صرف خواهد بود.

قرآن حكيم دراين باره دو مطلب اساسي را ارائه كرده است: يكي بيان هدف قرآن تكويني كه همان نظام هدفمند آدم و عالم است و ديگري، بي‌نيازي محض خداوند.

اما درباره مطلب اوّل، هدف آفرينش نظام كيهاني را كه همان قرآن تكويني است، از يك سو معرفت توحيدي انسان مي‌داند و در پايان سوره «طلاق» چنين مي‌فرمايد: ﴿اللّه الذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّه علي كلّ شيء قدير و أنّ اللّه قد أحاط بكل شيء علماً﴾ [104]و از سوي ديگر، عبادت خالص انسان را هدف خلقت وي اعلام مي‌دارد و در بخش پاياني سوره «ذاريات» چنين مي‌فرمايد: ﴿و ماخلقت الجنّ و الإنس إلاّ ليعبدون﴾.[105] برابر آيه اول، هدف عقل نظري و جنبه دانشي انسان ملحوظ است و برابر آيه دوم، هدف عقلِ عملي و جنبه ارزشي او لحاظ شده است تا كمال انسان در پرتو علم صائب و عمل صالح تأمين شود.

مطلب دوم، غناي ذاتي خداوند است، از هر موجود و هر ثمري كه بر وجود امكاني مترتّب است؛ كه از سوره مباركه «ابراهيم» استفاده مي‌شود: ﴿و قال موسي إن تكفروا أنتم و من في الأرض جميعاً فإنّ اللّه لغني حميدٌ﴾ [106]؛ يعني كفر اعتقادي جامعه ملحد كه به نقص عقل نظري و دانشي آنان بر مي‌گردد و كفر عملي آنها كه به نبود عقل عملي و ارزشي آنها مرتبط است، هيچ‌گزندي به خداوند غني محض وارد نمي‌كند. پس، اگر محتواي آيه پاياني سوره «طلاق» حاصل نشود و همچنين مضمون بخش پاياني سوره «ذاريات» حاصل نشود، هرگز نمي‌توان گفت: خداوند از نيل به هدف خود محروم مي‌شود و از اين جهت، كمال نخواهد داشت؛ بلكه بايد چنين گفت كه انسان در اثر سوء رفتار خويش به كمال متوقّع خود نايل نمي‌آيد.

اكنون كه عصاره تفسير قرآني و تعليل عقلي روشن شد، به شمّه‌اي از آنچه در نهج البلاغه درباره اصل هدف آفرينش از يك سو و بررسي نظام غايي قرآن كه مقصود اصلي اين فصل است از سوي ديگر اكتفا مي‌شود. آن حضرت(عليه‌السلام) درباره بي‌نيازي فاعل از هدف مخصوص فعل، چنين فرموده است: «فإنّ اللّه سبحانه و تعالي خلق الخلق حين خلقهم غنيّاً عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لأنّه لا تضرّه معصيةُ من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه... ».[107] مقصود از طاعت، جامع طاعت فكري و عملي است؛ چنان‌كه منظور از معصيت، جامع هر دو قسم است.

پس نه توحيد موحّدان كه علم صائب است، به سود خداست و نه عبادت متعبّدان كه عمل صالح است به نفع وي؛ چه، نه الحاد ملحدان كه جهل نظري است، به زيان خداست و نه طغيان، شرك، و عصيان تبهكاران كه عمل ناصالح است، به زيان خداوند! بنابراين، فعل خداوند گرچه هدفمند است، ليكن فاعل يعني ذات اقدس الهي منزّه از غرض زائد بر ذات خود است.

آنچه در نهج البلاغه درباره هدفمندي آدم و عالم آمده، اين است كه: «فإنّ اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثاً و لم يترككم سُدي و لم يدعكم في جهالةٍ و لا عمي»؛[108] «و كلّف يسيراً و لم يُكلّف عسيراً و أعطي علي القليل كثيراً و لم يُعصَ مغلوباً و لم يُطعْ مُكرِهاً و لم يُرسل الأنبياء لعباً و لم يُنزل الكتاب للعباد عبثاً و لا خَلَقَ السموات و الأرضَ و ما بينهما باطلاً: ﴿ذلك ظنّ الذين كفروا﴾».[109]

نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و کتب آسماني

لازم است توجّه شود كه نظام غايي قرآن تدويني، همان نظام غايي ارسال رسولان و فرو فرستادن صحيفهها و كتابهاي نوراني آنان است؛ گرچه مهيمن بر آنهاست و عصاره اهداف آنها دو چيز است كه هركدام براي تأمين بخشي از بخشهاي ارواح انساني و نفوس آدمي است كه يكي تعليم (اعم از حصولي و حضوري) و ديگري تزكيه است كه مقداري از اين اهداف براي تكميل شأن نظري جان آدمي است و مقدار ديگر از آنها براي تحصيل كمال شأن عملي روح انساني است: «فبعث فيهم رُسله و واتر إليهم أنبيائه؛ ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسيّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة» [110] (الآيات المقدّرة)؛ «بعث اللّه رُسله بما خصّهم به من وحيه و جعلهم حجّةً له علي خلقه؛ لئلا تجب الحجّة لهم بترك الأعذار إليهم؛ فدعاهم بلسان الصدق إلي سبيل الحق».[111]

يعني عقل و براهين قاطع آن، در عين لزوم كافي نيست؛ بلكه براي تأمين سعادت و رفع هرگونه اعتذار و برطرف كردن هرگونه تمسّك و احتجاج بندگان، ارسال رسول لازم است؛ كه از آيه 165 سوره «نساء» نيز چنين مطلبي استنباط مي‌شود: «بعث إلي الجنّ و إلانس رسله؛ ليكشفوا لهم عن غطائها و ليحذّروهم من ضرّائها».[112]

از اين تعبير ظريف بر مي‌آيدكه بهترين راه تعليم، همان اشهاد و تعليم حضوري است و سودمندترين علم همانا شهود حقيقت دنياست كه دوستي آن سرمايه هر خطاست: «حب الدنيا رأس كل خطيئة». و سرّ آن اين است كه تعبير حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره به اين صورت است كه انبيا مبعوث شده‌اند تا پرده دنيا را از روي زشت وي بردارند و مردم را به خطر او هشدار دهند: «فهداهم به من الضلالة و أنقذهم بمكانه من الجهالة».[113]

در اين جمله كوتاه، به دو هدف اساسي بعثت كه همان تزكيه و تعليم باشد اشاره شد؛ زيرا ضلالت در مقابل جهالت، ناظر به نقص عقل عملي است و جهالتِ در مقابل آن، راجع به نقص عقل نظري است. البته در موارد ديگر، به راههاي ضلالت و نيز به اقسام جهالت آنان اشاره شد: «فبعث محمّداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بالحق ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلي عبادته و من طاعة الشيطان إلي طاعته؛ بقرآنٍ قد بيّنه و أحكمه، لِيعَلم العبادُ ربّهم إذ جهلوه و ليقرّوا به إذ جحدوه و ليثبتوه بعد إذ أنكروه».[114]

در اين مورد نيز به طور روشن، هدف بعثت و نظم غايي نزول وحي قرآني، معرفت پروردگار و عبادت و اطاعت وي اعلام شده است. البته در پرتو اين دو هدف مهم، اهداف فرعي ديگري هم مطرح است كه همه آنها با تأمل و تدبّر به يكي از دو ركن محوري عقيده صائب و عمل صالح برمي‌گردد؛ مانند ايجاد برادري و صفا، برقراري وحدت و وفا، برطرف نمودن كينه و جفا: «دَفَنَ اللّهُ به الضّغائِن و أطفاء به الثوائر؛ ألّف به إخواناً و فرّق به أقراناً؛ أعزّ به الذِلّة و أذلّ به العِزّة» [115]؛ زيرا شرح حقايق حكمت نظري و عملي از مهم‌ترين اهداف بعثت رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و نيز انزال قرآن بوده است: «المجتبي من خلائقه و المُغتام (أي المختار) لشرح حقائقه... المجلّو به غِربيبُ العمي».[116]

لازم است توجّه شود كه هدف بالذات مانند مبدأ بالذات، همان كمال مطلق است كه عين ذات خداوندي است؛ ليكن هرچه به آن كمال مطلق نزديك‌تر باشد، هدف برتر قرآن حكيم است و عالي‌ترين مرحله آن بهره كسي است كه كمال و تمام قرآن كريم را تلاوت كند و به مضامين آن معتقد باشد و به اوصاف آن متخلّق شود و به احكام آن عامل باشد. البته ديگران هركدام به اندازه ايمان و عمل صالح خود از هدف قرآن بهره‌مند مي‌اشوند.

از اينجا چند مطلب واضح مي‌شود: 1. قيام به قسط و عدل، هدف متوسط وحي و نبوّت است؛ نه هدف برين آن، پس آنچه در آيه ﴿...ليقوم الناس بالقسط﴾ [117] آمده، ناظر بر طبقه متوسط اهل ايمان است؛ نه يگانه‌اي از آنان.

2. نوراني شدن و خداوند و اسماي حسناي او و مظاهر آن اسما يعني انبيا، اوليا، اصفيا و ائمّه اهل‌بيت(عليهم‌السلام) را به نورانيّت شناختن نه به علم حصولي و مقدمات منطقي هدف برين است كه يگانه‌اي از مؤمنان به آن صعود مي‌كنند كه در آيه ﴿الر كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور﴾ [118] به آن اشاره شده است.

3. چون در برابر هر درجه از ايمان و عمل صالح، درجه خاصّي از بهشت مقرّر مي‌شود، پس درجات بهشت به عدد درجات و آيات مترتب قرآن خواهد بود؛ زيرا رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «يقال لصاحب القرآن إقرأ و اصعد و يصعد بكل آية درجة، حتي يقرأ آخر شيء معه منه» [119] و امام صادق(عليه‌السلام) فرموده است: «يقال لقاريء القرآن اقرأ و ارقَ».[120]

4. چون حقيقت نبوّت پيامبر به صورت وحي قرآن ظهور كرده است، هركس از امّت او كه سهم بيشتري از قرآن داشته باشد، به مقام معنوي او نزديك‌تر از ديگران است و آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را بيش از ديگران مي‌شناسد و دستورهاي او را بهتر از ديگران ادراك و عمل مي‌كند؛ لذا رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «من قرأ القرآن فكأنّما استدرجت النبوة بين جَنْبَيْه؛ غير أنّه لا يوحي إليه».[121]

5. چون قرآن تدويني، حاوي حقايق قرآن تكويني است و معرفت آنها همان دانشهاي جامع و فراگير متوقّع است، رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «من أراد علم الأولين و الآخرين فليثور القرآن».[122] البته روشن است كه منظور از اين‌گونه احاديث، صرف تلاوت قرآن نيست كه نتيجه ضعف اهل ايمان است، چنان‌كه مقصود از آن، آشنايي به تفسير مصطلح نيست كه نصيب طبقه متوسط از آنان است؛ بلكه همان معرفت به نورانيّت است كه حظّ يگانه‌اي از آنان است و اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) به ويژه حضرت علي(عليه‌السلام) مصداق بارز آنهاست.

نشانه آنكه مقصود از احاديث مزبور، صرف قرائت قرآن نيست، آن است كه در همين گروه از نصوص كه دلالت دارد بر فراز آمدن قرآن نسبت به همه علوم، چنين آمده است كه اگر كسي همه دانشها را بخواهد، قرآن را تثوير كند و تثوير و اِثاره، همان شكوفا كردن، شوراندن، انقلاب فرهنگي و ثوره فكري به پا كردن و زيرو رو كردن است كه با صِرف قرائت راست نمي‌آيد و با صرف تفسير مصطلح رايج ميسّر نمي‌شود؛ بلكه در اين راه بسي خون جگر بايد خورد!

6. گرچه پايان سير آدم و عالم، لقاي خداوند است: ﴿ألا إلي اللّه تصير الأُمور﴾ [123]، ليكن قرآن حكيم، نه تنها سائر و صائر الهي است، بلكه محرّك و مُصيّر هم خواهد بود؛ يعني خود با متكلّم خويش محشور مي‌شود و مخاطب واعي و مستمع داعي و مفسّر صائب و تالي والي را نيز به همراه خودْ آنقدر سير مي‌دهد تا به صيرورت نايل آيد؛ زيرا در آن نشئه، مخاطب و خطاب متحد خواهد شد؛ زيرا: «استدرجت النبوة بين جنبيه غير أنه لا يوحي إليه».[124]

در پايان، چند حديث درباره لزوم اهتمام به قرآن و اقامه حدود آن و حراست ثغور آن و اجراي قوانين آن و سعي در حشر با آن و كوشش در اتحاد با آن، نقل مي‌شود. حضرت علي(عليه‌السلام) در اين باره فرمود: «تعلّموا القرآن؛ فإنّه أحسن الحديث و تفقّهوا فيه؛ فإنّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره؛ فإنّه شفاء الصدور و أحسنوا تلاوته؛ فإنه أنفع القَصَص»؛[125] «إحياؤه (القرآن) الإجتماع عليه و إماتته الافتراق عنه».[126]

«والعصمة للمتمسّك و النجاة للمتعلّق» [127]؛ «ما جالس هذا القرآن أحدٍ إلاّ قام عنه بزيادة أو نقصان؛ زيادة في هدي أو نقصان من عمي و اعلموا أنه ليس علي أحدٍ بعد القرآن من فاقةٍ و لا لأحدٍ قبل القرآن من غني» [128]؛ «إن اللّه سبحانه لم يَعِظ أحداً بمثل هذا القرآن... و ما للقلب جلاء غيره» [129]؛ «واللّه اللّه! في القرآن؛ لايسبقكم بالعمل به غيركم» [130]؛ «حق الولدِ علي الوالدِ أن يُحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلّمه القرآن».[131]

چون غالب مطالب گذشته مي‌تواند شرح كوتاه اين‌گونه از احاديث باشد، لذا از تشريح آنها در اين مختصر پرهيز مي‌شود و همان‌طوري كه ساير مطالب علوي(عليه‌السلام) مسبوق به معارف نبوي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بوده است، اين بخش از توصيه‌هاي آن حضرت(عليه‌السلام) نيز مسبوق به سنّت حسنه رسول‌گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه طبق دستور آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عالمان قرآن و حافظان آن، چه در حيات و چه در ممات، نسبت به ديگران رجحان داشته‌اند.

زيرا هنگام اعزام وفد و هيأت به يمن، كسي را امير آنان قرار داد كه از همه آنها كم سن‌تر بود. مردي راز اين كار را از پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) پرسيد؛ آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اين شخص، قاري قرآن است[132] و هنگام دفن شهداي اُحد فرمود: آن شهيدي كه جامع‌تر از ديگران است از جهت قرآن، او را اَمام و پيش‌روي ديگران در قبر قرار دهيد.

با اين‌گونه از معارف، روشن مي‌شود كه چرا حضرت امام زين العابدين‌(عليه‌السلام) فرموده است: «لو مات من بين المشرق و المغرب، لما استوحشتُ بعد أن يكون القرآن معي».[133]

پروردگارا! توفيق تلاوت قرآن، تثوير علوم و مفاهيم قرآن، عمل به احكام قرآن و حشر با قرآن را در پرتو عنايت عترت طاهرين(عليهم‌السلام) به ويژه سيّد اوصيا علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) و خاتم اوصياء بقية اللّه ارواح من سواه فداه را به همه مشتاقان ثقلين عطا فرما! و راقم اين سطور و همه ذوي حقوق او را مشمول لطف خاص خويش قرار ده!

والحمدللّه رب العالمين

دماوند، شهريور 1376 جوادي آملي

 


[1]  ـ سوره حديد، آيه 3؛ نهج‌البلاغه، خطبه 96.

[2]  ـ همان.

[3]  ـ سوره بقره، آيه 31.

[4]  ـ گلشن راز، ابن تُركه، ص 98.

[5]  ـ سوره ناس، آيات 1 ـ 6.

[6]  ـ مقدمه قيصري، ص 90.

[7]  ـ فص آدمي، ص 362 و مقدمه قيصري، ص 91.

[8]  ـ تفسير صافي، ج 1، ذيل آيه 2 از سوره بقره.

[9]  ـ مصباح الأُنس، ص 506.

[10]  ـ فكوك، ص 188.

[11]  ـ سورهٴ نحل، آيه 40.

[12]  ـ النفحات الإلهية، ص 64 ـ 65.

[13]  ـ بحار الانوار، ج 89، ص 14.

[14]  ـ همان، ج 8، ص 27.

[15]  ـ فكوك، صص 215 ـ 216 و  248.

[16]  ـ نهج البلاغه، حكمت 147.

[17]  ـ همان، نامه 25.

[18]  ـ نهج البلاغه، خطبه 182.

[19]  ـ نهج البلاغه، خطبه 46.

[20]  ـ نهج البلاغه، خطبه 2.

[21]  ـ همان

[22]  ـ همان، خطبه 144.

[23]  ـ همان، خطبه 154.

[24]  ـ نهج البلاغه، خطبه 239.

[25]  ـ مستدرك نهج البلاغه، ص 183.

[26]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[27]  ـ همان، خطبه 109.

[28]  ـ همان، نامه 28.

[29]  ـ نهج البلاغه، خطبه 192.

[30]  ـ همان، خطبه 22.

[31]  ـ نهج البلاغه، خطبه 4، حكمت 184.

[32]  ـ همان، خطبه 137.

[33]  ـ همان، خطبه 122.

[34]  ـ همان، خطبه 5.

[35]  ـ همان، خطبه 93.

[36]  ـ همان، خطبه 189.

[37]  ـ همان، خطبه 210.

[38]  ـ همان، خطبه 87.

[39]  ـ يوسف، آيه 94.

[40]  ـ سوره تكاثر، آيات 5  6.

[41]  ـ سوره فصّلت، آيه 30.

[42]  ـ سوره واقعه، آيات 77 ـ 79.

[43]  ـ سوره احزاب، آيه 33.

[44]  ـ البلاغه، حكمت 111.

[45]  ـ نهج البلاغه، حكمت 111 ـ 112.

[46]  ـ همان، حكمت 112.

[47]  ـ سوره حشر، آيه 21.

[48]  ـ نهج البلاغه، خطبه 186.

[49]  ـ سوره رعد، آيه 16.

[50]  ـ نهج البلاغه، خطبه 186.

[51]  ـ همان، خطبه 178.

[52]  ـ سوره اعراف، آيه 143.

[53]  ـ سوره اعراف، آيه 187.

[54]  ـ سوره شمس، آيه 3.

[55]  ـ سوره ليل، آيه 2.

[56]  ـ سوره اسراء، آيه 12.

[57]  ـ سوره نور، آيه 35.

[58]  ـ نهج البلاغه، خطبه 108.

[59]  ـ نهج البلاغه، خطبه 186.

[60]  ـ همان.

[61]  ـ همان، خطبه 185.

[62]  ـ همان، خطبه 147.

[63]  ـ نهج البلاغه، خطبه 179.

[64]  ـ همان، خطبه 222، بند 3.

[65]  ـ همان، خطبه 161.

[66]  ـ همان، خطبه 198.

[67]  ـ همان، خطبه 133.

[68]  ـ نهج البلاغه، خطبه 1.

[69]  ـ نهج البلاغه، خطبه 91.

[70]  ـ همان.

[71]  ـ نهج البلاغه، خطبه 147.

[72]  ـ نهج البلاغه، خطبه 183.

[73]  ـ همان، خطبه 91.

[74]  ـ نهج البلاغه، نامه 55.

[75]  ـ نهج البلاغه، نامه 31.

[76]  ـ نهج البلاغه، خطبه 91.

[77]  ـ همان.

[78]  ـ نهج البلاغه، خطبه 133.

[79]  ـ همان، خطبه 169.

[80]  ـ همان، خطبه 125.

[81]  ـ نهج البلاغه، خطبه 125.

[82]  ـ همان.

[83]  ـ نهج البلاغه، خطبه 158.

[84]  ـ سوره زمر، آيه 23.

[85]  ـ نهج البلاغه، خطبه 18.

[86]  ـ نهج البلاغه، خطبه 133.

[87]  ـ همان، حكمت 432.

[88]  ـ نهج البلاغه، خطبه 125.

[89]  ـ همان، خطبه 87.

[90]  ـ نهج البلاغه، خطبه 138.

[91]  ـ همان، خطبه 100.

[92]  ـ كنز العمّال، ح 2861.

[93]  ـ همان، ح 4029.

[94]  ـ نهج البلاغه، خطبه 147.

[95]  ـ نهج البلاغه، خطبه 88.

[96]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[97]  ـ سوره فصّلت، آيه 42.

[98]  ـ نهج البلاغه، خطبه 176.

[99]  ـ نهج البلاغه، نامه 77.

[100]  ـ نهج البلاغه، خطبه 210.

[101]  ـ همان، خطبه 175.

[102]  ـ سوره يونس، آيه 61.

[103]  ـ سوره حديد، آيه 3.

[104]  ـ سوره طلاق، آيه 12.

[105]  ـ سوره ذاريات، آيه 56.

[106]  ـ سوره ابراهيم، آيه 8.

[107]  ـ نهج البلاغه، خطبه 193.

[108]  ـ همان، خطبه 86.

[109]  ـ همان، حكمت 78.

[110]  ـ نهج البلاغه، خطبه 1.

[111]  ـ همان، خطبه 144.

[112]  ـ همان، خطبه 183.

[113]  ـ نهج البلاغه، خطبه 1.

[114]  ـ همان، خطبه 147.

[115]  ـ همان، خطبه 96.

[116]  ـ نهج البلاغه، خطبه 178.

[117]  ـ سوره حديد، آيه 25.

[118]  ـ سوره ابراهيم، آيه 1.

[119]  ـ كنز العمّال.

[120]  ـ بحار الانوار، ج 8، ص 186.

[121]  ـ كنز العمّال، ح 2349.

[122]  ـ همان، ح 2454.

[123]  ـ سوره شوري، آيه 53.

[124]  ـ كنز العمّال، ح 2349.

[125]  ـ نهج البلاغه، خطبه 110.

[126]  ـ همان، خطبه 127.

[127]  ـ همان، خطبه 156.

[128]  ـ همان، خطبه 176.

[129]  ـ همان، خطبه 176.

[130]  ـ همان، نامه 47.

[131]  ـ همان، حكمت 399.

[132]  ـ كنز العمّال.

[133]  ـ اصول كافي، جلد 2، ص 602.


دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات