بسم اللّه الرحمن الرحيم
چيزي كه روشنتر از هر نور و آشكارتر از هر ظهور است، همانا خداوند متعالي است؛ زيرا هر نوري، خواه ظاهري مانند شعاع خورشيد و نظاير آن و خواه باطني مانند پرتو خرد و وحي و...، آفريده ذات بيكران ايزد منّان است، قهراً در اصل هستي و آثار آن به مبدأ هستي بخش خود نيازمند بوده و هستند و نميتوانند روشنتر از مبدأ خود باشند.[1]
از طرف ديگر، هر يك از نورهاي ظاهري و باطني، گاهي هستند و زماني نيستند يا رابطه با آنها گسسته ميشود، ولي خداوند متعالي به همه موجودات عالم در تمام حالات احاطه داشته[2]، با هر يك از آنها كمال ارتباط و پيوند زوال ناپذير دارد[3]. در نتيجه هيچگونه ابهام و شك درباره هستي ازلي راه ندارد و اين منطق رهبران وحي است كه: ﴿...أَفِي اللّهِ شَكٌّ... ﴾ [4]؛ زيرا حتي ترديد در وجود خداوند نيز ميتواند دليل بر وجودش باشد؛ چون اين خاطره هم مانند ديگر پديدهها به يك موجود ازلي است؛ چنان كه سايه تيره ميتواند نشانه آفتاب روشن باشد، ولي گاهي نور زدگي مايه خيره شدن چشم و تيره گشتن فكر ميشود و براي برطرف نمودن اين غبار و زدودن آن گرد، لازم است از رهگذر درمان بينايي و تقويت نيروي ديد، هرگونه گردي را زدود تا جمال مطلق حق به اندازه استعداد خدايابي هر موجودي مشاهده شود و اين گردگيري و پردهبرداري، يا از دسترنج و كار خود انسان انجام ميشود كه آن هم باز به عنايت حق تعالي است، مانند تحصيل علم و استدلال؛ يا از نسيم قدسي و امداد غيبي حاصل ميشود؛ مانند جذبه و هدايت دروني[5] كه به دنبال صفاي ضمير و تهذيب روح به ميزان شرع صورت ميگيرد.
آن كس را كه اول جذبه و عنايت الهي بهره او شد، آنگاه به كوشش و جهاد فكري سرگرم گشت، مجذوب مينامند و آن كس را كه اول به كوشش اشتغال ورزيد تا به جوشش و جذبه رسيد، محبّ ميگويند[6]. گرچه جويندگان حقيقت و يابندگان آن به چهار گروه تقسيم شدهاند[7]، ليكن شرح آن در اين مقام، نه ضروري است و نه مناسب.
قابل استدلال و فهم بودن قانون حرکت براي همگان
آنچه اكنون مورد بحث قرار ميگيرد، يكي از راههاي وسيع و گسترده خداشناسي است كه براي همه افراد در تمام حالات قابل استدلال و هضم بوده، پذيرش و تأثير او همگاني خواهد بود و آن قانون حركت است؛ زيرا اين قانون هم در محور هستي انسان راه دارد و هم در خارج از محدوده وجود او يافت ميشود؛ به طوري كه هيچ موجودي كه با انسان در ارتباط مستقيم است يا انسان به نحو تماس و برخورد مستقيم با او پيوندي دارد، از اين قانون بيرون نبوده بلكه خود ارتباط و برخورد نيز منوط به حركت و عين آن است؛ لذا قرآن كريم كه كتاب توحيد و جميع معارف الهي است، بيش از همه ادلّه به اصل حركت و دگرگوني اشياء پرداخته، نياز آنها را از رهگذر تجدّد و حدوث به آفريدگار، ضروري و قطعي ميداند و چون يكي از شاهكارهاي قرآن كريم آن است كه برهان سنگين را: ﴿إنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ [8] با بيان روان و آسان ﴿... يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ﴾ [9] دلپذير ميسازد، لذا با تقريرهاي گوناگون و موجهاي متعدد، قانون حركت اختران[10] را تحرير مينمايد؛ تا هم اخترشناسان عميق رصدخانه استفاده نمايند و هم صحرانشينان مكتب نديده بيبهره نمانند. نيز اصل حركت[11] آبهاي انباشته دريا را چنان مطرح ميكند كه هم دريانوردان ژرفبين و ناخدايان متفكّر استدلال كنند و هم سبكباران ساحلها نتيجه بگيرند؛ همچنين است در شئون دامداري و دامپروري يا كشاورزي و پيشهوري و مانند آن.[12]
قدر مشترك بين اين راههاي فراوان، رسيدن به هدف واحد است و آن نيازمندي قطعي هر حركت به محرك و احتياج مبرم و ضروري هر متحرك به محرك است؛ به طوري كه حركت بدون محرك محال است؛ يعني پديدهاي بدون پديد آورنده، ممتنع است و به ماده و متحرك بدون محرّك كار انجام نميشود و به عنوان نمونه، جريان استدلال حضرت ابراهيم(عليهالسلام) بر هستي پديد آورنده عالم را مورد بررسي قرار داده است؛ تا اركان و مقدمات استوار آن برهان و نيز نتايج حياتبخش و سودمند آن دليل روشن شود.
فصل اوّل. قانون حركت از نظر حضرت ابراهيم خليل (عليهالسلام)
يكي از موقعيتهاي ممتاز حضرت ابراهيم(عليهالسلام) آن است كه هم طرح استدلال بر هستي مبدأ جهان را از خداوند متعالي دريافت نمود[13]؛ تا در برابر آيينهاي غيرالهي قيام كند و هم كيفيت برچيدن بساط دنيا و نحوه گسترش بساط رستاخيز را از ناحيه احديت آموخت[14]؛ تا بشر را به هدف نهايي آفرينش آگاه سازد.[15] در نتيجه، آغاز و انجام عالم به مقدار امكان براي آن حضرت مشهود شد و نيز از آنچه در بين مبدأ و منتهاي جهان قرار دارد، آگاه شده است؛ ﴿وَ كَذلِكَ نُرِي اِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَالْمُوقِنِينَ﴾.[16]
چون ملكوت آسمانها و زمين را آن حضرت مشاهده نمود[17]، پيروان مكتب آموزنداهاش به تفكر و نظر درباره آن دعوت شدهاند؛ ﴿اَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِيمَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيءٍ... ﴾.[18]
امتياز بين رؤيت و نظر و تفاوت بين ديدن و نگاه كردن، فراوان است؛ زيرا در اوّلي احتمال تخلف راه ندارد، به ويژه بعد از آنكه ارائه دهنده خداوند عليم و حكيم و بيننده پيامبر عظيمالشأن معصوم باشد، ولي در دومي احتمال نديدن و به واقع نرسيدن بر اثر خلل برخي از مقدمات متصور هست، ليكن اگر در تنظيم پايههاي برهان هيچگونه سهلانگاري نشود، نظر صحيح حتماً صائب بوده، تخلف نيست؛ اگرچه به پايه رؤيت و شهود كامل نميرسد؛ «لَوْلا اَنَّ الشَّياطِينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ إبْنِ ادَم لَنَظَرَ إلَي الْمَلَكُوت».[19]
آري، آنان كه مكتب نرفته مسئلهآموز صد مدرساند، به اين مقام والا نايل آمدهاند. وقتي ابوبصير از پيشگاه امام ششم، حضرت جعفر بن محمّد الصادق(عليهماالسلام) پرسيد: آيا حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده نمود، همچنان كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) ديد؟ امام(عليهالسلام) فرمود: آري و صاحب و ولي عصر شما و تمام امامان بعد از حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم)عالم ملكوت را مشاهده نمودهاند.[20]
باري، همه اين شواهد، مايه تشويق[21] به نظر و استدلالاند[22] و مدار بحث در تحليل قانون حركت از نظر حضرت ابراهيم(عليهالسلام) در اين مقام، همان جنبه فلسفي آن است؛ نه جنبه تاريخي كه سه گروه اخترپرست[23] در زمان آن حضرت(عليهالسلام) به سر ميبردند. گروهي ستاره زهره و عدهاي ماه و برخي آفتاب را ميپرستيدند؛ لذا آن حضرت(عليهالسلام) براي تنزل در مقام استدلال و اقامه برهان عليه هر يك از سه آيين باطل، تعبيرات گوناگوني فرمود.
همچنين مسئله عصمت انبياء(عليهمالسلام)[24] كه اصلي ترديد ناپذير است، از حريم بحث كنوني خارج است؛ بلكه آنچه فعلاً مورد عنايت است، خصوص استدلال آن حضرت(عليهالسلام) بر وجود مبدأ تعالي و پديدآورنده جهان آفرينش است؛ لذا بايد از تشريح جداگانه هر يك از سه تعبيري كه در قرآن كريم آمده است پرهيز كرد؛ چون اگر ضرورت جو تاريخ و عقايد گوناگون مردم آن عصر ايجاب ميكرد كه بحث درباره هر يك از ستاره و ماه و خورشيد به طور جداگانه بازگو شود، بايد آن را به عنوان نكته تفسيري بيان كرد؛ نه در مقام جامعگيري و تجزيه و تحليل محور استدلال عقلي؛ زيرا در اين بحث آنچه دخالت دارد، نياز حركت و همچنين متحرك از آن جنبه كه متحرك است، به محرك ميباشد؛ خواه آن حركت در زمين باشد، خواه آسمان و خواه در آنْ متحرك شبرو باشد يا روز پيما و خواه كُنْد باشد يا تند و خواه كوچك يا بزرگ و خواه دور يا نزديك و خواه منظومه شمسي و كهكشان و خواه غير آن.
اكنون كه تمام حدود بحث مشخص و ابعاد سخن آشكار شد، به اصل استدلال پرداخته، شكل منطقي و فلسفي آن را مورد بررسي قرار ميدهيم و آن اينكه هر يك از اختران، خواه شبتاب و خواه روزتاب، آفل و دگرگونشوندهاند. و هيچ آفلي و هيچ دگرگون شوندهاي محبوب حقيقي نيست؛ پس هيچ يك از اين اخترانْ محبوب واقعي نخواهند بود و تنظيم آن برهان به شكل اول قياس منطقي با اندك اختلافي كه مؤثر در معنا نميباشد[25]، همين است كه اشاره شد، ولي عمده بحث در قسمت حِكمي[26] و عقلي آن است كه بايد دقيقاً بررسي شود.
اما مقدمه اول (صغرا) جزء محسوسات به شمار آمده، نيازي به استدلال ندارد؛ خواه حركت از آن زمين باشد و خواه از آن اختران آسمان؛ زيرا بر هر دو پايه افول و دگرگوني كه مايه زوال ارتباط و قطع پيوند است، در تمام حالات شبانهروز دامنگير اجزاءِ هر يك از آنها نسبت به ديگري خواهد شد؛ پس افول و غروب، با حركت همراه است و از آن جدا شدني نيست؛ بنابراين، مقدمه اول (صغراي قياس) نيازي به بحث ندارد، ولي چون ملكوت آنها براي خليل خداوند(عليهالسلام) روشن شد، آن حضرت نه تنها حركت عرضي و افول ظاهري آنها را يافت، بلكه حركت ذاتي و افول باطني آنها را هم مشاهده فرمود.[27]
اما مقدمه دوم (كبرا) محبت حقيقي كه همان كشش و اشتياق وافر دروني است، به سوي واقعيتي است كه اصل هستي و كمالات آن، از قبيل حيات و علم و اراده و...، از ناحيه او باشد؛ زيرا جاذبه نهاد و شوق درون، گزاف نيست؛ بنابراين، اگر چيزي فاقد اين سمت و تأثير بود، محبوب واقعي نبوده، كشش دل و جهش فطرت به سوي او نميباشد[28]؛ خواه اصلاً آن چيز فاقد كمال حقيقي به نام هستي و حيات و مانند آن باشد يا در اثر تبديل و دگرگوني ارتباط با او زائل شده و پيوند با وي گسسته شود؛ زيرا در حال زوال رابطه، لازم است كه اثر قطع گردد[29] و در نتيجه، آن معلول از بين برود، ولي اگر آن معلول در هر دو حال برقرار بود و با گسستن پيوند با آن چيز هم باقي ماند، روشن ميشود كه سود و زيان آن معلول به عهده آن چيز دگرگون شونده نيست؛ بلكه مرهون يك واقعيت زوال ناپذير و ثابت و بيكران است كه نه تنها دگرگوني و افول در حريم او راه ندارد، بلكه هر چيزي خواه ثابت و خواه سيال، در تمام حالات گوناگون و در تمام اوضاع مختلف، يكسان در تحت احاطه او قرار داشته، كمترين تفاوتي از اين جهت رخ نميدهد[30]؛ ﴿اَلرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي﴾ [31]؛ ﴿...فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ [32]؛ بنابراين چند امر ملازم همديگر در اين بيان ثابت ميشود:
امور چهارگانه اي که از بعد فلسفي برهان حرکت استفاده مي شود
اول، از موجود متحرك و دگرگون شونده گسستن و چهره دل را به آن قسمت متوجه ننمودن.
دوم، پيوستن به محبوب حقيقي كه نه ذاتش زوالپذير است و نه احاطه و تدبير و نگهدارياش افول و دگرگوني ميپذيرد.
سوم، سلب نمودن وصف ربوبيت و تأثير حقيقي و مستقل از هر آفل و متحركي و با وَثَنيَّت و شرك، جدال احسن كردن.
چهارم، براي تمام پديدههاي آسماني و زميني، آفريدگار ثابت نمودن و همه آنها را نيازمند به مبدأ دانستن و در قبال سلب محبوبيت و ربوبيت از آنها، صفت خلل ناپذير مربوبيت و مخلوق بودن را به آنها دادن؛ ﴿اِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَرْضَ... ﴾ [33] و سِمَت والاي فاطر و پديدآورنده را مخصوص دانستن به خداوند متعالي و اين امر چهارم است كه از تمام امور گذشته مهمتر و دامنهدارتر است؛ زيرا ثابت مينمايد كه موجود متحرك، نه تنها سِمَت تدبير و اداره نظام هستي را ندارد، بلكه خود نيز در هر شرايطي كه باشد، نيازمند به محرّك و فاطر است[34] و اگر آن محرك نيز مانند متحرك در حركت و افول باشد، قهراً به محركي محتاج خواهد بود كه ساحتش از لوث زوال و دگرگوني پيراسته باشد.[35]
اين، مرز جدايي بين حكماي الهي و انديشمندان مادي است؛ زيرا الهيّين از حكماء و طبيعيدانان موحد، معتقدند براي تحقق حركتْ تنها متحرك كافي نيست؛ بلكه وجود محركي كه متحرك نباشد، خواه به واسطه و خواه بدون واسطه، ضروري است، ولي متفكران مادي ميپندارند تنها وجود متحرك براي پيدايش هرگونه حركت و تحول و انقلاب كافي است؛ زيرا هرگونه هستي را همراه با ماده دانسته، موجود را منحصر در ماده و مادي ميدانند و چون هر ماده و مادي در حركت است، پس تمام موجودات در حركت بوده، هيچ موجودي از حركت و كوشش جدا نيست، در نتيجه محرك غيرمتحرك، سهمي از هستي ندارد و جهان گسترده حركت و تكامل، به متحرك اكتفاء نموده و محركي كه خود در حركت و تحول نباشدْ وجود ندارد؛ يعني نه قبل از محدوده حركت چيزي وجود داشت و نه بعد از پايان حركت چيزي وجود دارد.[36]
براي دفع اين پندار ناروا در بسياري از آيات قرآن كريم موجودات را به دو گروه «غيب» و «شهود» [37] تقسيم كرده است؛ تا روشن شود در قبال موجوداتي كه قابل احساس و ادراك ظاهري هستند، اموري وجود دارند كه از افق احساس بالاتر و از حوزه ادراكِ ظاهري برتر ميباشند. از اين رهگذر، پيشنهاد ملت يهود را كه از حضرت موساي كليم(عليهالسلام) معبود مادي و خداي محسوس خواستند[38]، محكوم شمرده، آن طرح را جاهلانه دانست و صاعقه كوبنده را دامنگير آنها كرد كه درخواست خداي ديدني نموده، گفتند تا خداوند را نبينيم، به تو ايمان نميآوريم[39]. همچنين پيشنهاد گروهي را كه در زمان رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)خواهان ديدن فرشتگان از خداوند بودند، طغيان و تجاوز از مرز امكان ميداند.[40]
از اين جهت، در حكمت الهي[41] موجود را به دو قسم مادي و مجرد تقسيم نموده تا متفكران بشري را از پندار انحصار هستي در ماده رهائي بخشند و گاهي وجود چيزهايي كه از عالم غيب و تجرد به شمار ميآيند، دليل بر وجود مبدأ عالم قرار داده ميشود[42]؛ چنانكه شيخ اشراق همين راه را طي كرده است.[43]
بحث كنوني درباره كيفيت اثبات وجود مجرد در حكمت مشّاء و نحوه مشاهده آن در فلسفه اشراق و طرز جمع و پيوند بين برهان بر آن و وجدان و شهود آن در حكمت متعاليه نيست؛ بلكه فقط از نظر نيازمندي حركت به محركي كه خودش از آغشتگي تحول بر كنار و برتر باشد، بايد استدلال نمود و اينكه قرآن كريم چگونه منطق حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را حجّت و برهاني ميداند كه از طرف خداوند داده شده است و گفتار بتپرستان را بدون دليل ميشمارد[44]، بايد مورد تحقيق واقع شود.
قبلاً بايد به اين اصل توجه نمود كه بين فقدان چيزي و وجدان همان چيز با حفظ همه شرايط اتحاد، تناقض است؛ يعني جمع آن دو در يك موجود ممتنع است؛ زيرا داشتن چيزي و نداشتن همان چيز در يك حال، تناقض است و نيز بايد عنايت داشت كه اگر موجودي كمالي را واجد و دارا باشد، هيچگاه به سوي او حركت نمينمايد؛ زيرا همواره كوشش و جستوجو به سمت مفقود است؛ نه موجود. همچنين روشن است كه اگر موجودي كمالي را فاقد باشد، همانطوري كه نميتواند آن كمال مفقود را به ديگري بخشد، خودش هم متّصف به آن كمال نشده، خود به خود كامل نخواهد گشت.
بعد از توجه به اين اصول، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا يك موجود متحرك كه در مسير مخصوص و در زمان خاص از يك آغاز معيني (قوه) به انجام مشخصي (فعل) ميرسد، محركي خواهد داشت كه تدريجاً او را از مبدأ (قوه) به منتها (فعل) نزديك سازد و كمال فعل را به او ببخشد؛ و يا نيازمند به محرك خارج نيست؛ بلكه خود به خود از مرحله استعداد به نصاب فعليت نايل و به مقام كمال خواهد رسيد. چون اين متحرك در مرتبه آغاز و قوه هدف را دارا نيست، قطعاً در رسيدن به آن هدف و يافتن آن كمال، نيازمند به عامل خارج است؛ زيرا ممكن نيست كمالي كه براي چيزي موجود نيست، بدون هيچ عاملي آن كمال حاصل گردد و نميتوان گفت كه آن متحرك در سايه حركت و كوشش خود به هدف خويش ميرسد؛ زيرا خودِ حركت نيز براي آن متحرك كمال محسوب ميشود كه نسبت به آن هم در حدِّ قوه و استعداد است؛ چون هر يك از حركت و هدف براي ماده كمال خواهند بود؛ با اين امتياز كه حركتْ كمال اول و هدفْ كمال دوم است و ماده در اصل حركت هم كه كمال اول محسوب ميگردد، نيازمند به عامل خارج است كه وي را از سكون به حركت درآورد و آنگاه به هدف هدايت كند.
گسترۀ قانون نيازمندي حرکت به محرک
اين قانون همگاني نياز حركت به محرك، هرچه قلمرو حركت و تكامل است شامل ميشود؛ خواه در اوج آسمان و موج دريا و خواه در دل زمين يا سينه فضا و خواه در سطح جماد و گياه و خواه در حوزه حيوان و انسان و خواه در رشتههاي علمي و خواه در طرحهاي عملي، همگي نيازمند به محركاند؛ تا به رهبري آن محرك و هادي از قوّه به فعل آمده، سفرنامه آنها به دست همان محرك خارج از آنها نگارش يابد.[45]
از اين رهگذر، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) نه تنها پيدايش آسمانها و زمين را از خداوند تعالي ميداند[46]، بلكه پرورش آنها را نيز از ناحيه خداوند متعالي دانسته، تمام كارهاي مثبت و سودمند را به آن ذات پاك استناد ميدهد[47]؛ بلكه طبق ديدن ملكوت عالم، اين مطلب را مشاهده مينمايد؛ چنان كه در مقام ارشاد و رهبري ملّت خود چنين فرمود: ﴿قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ والأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ اَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ﴾[48]. و امتياز بين دانستن و ديدن فراوان است. همچنين در مقدم نيايش به پيشگاه پروردگار عالم ميگويد: ﴿... فَاجْعَلْ اَفْئدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ... ﴾ [49] تا آشكار شود كه رهبري دلها نيز از نظر ارادت و كراهت و تولّي و تبرّي از طرف خداوند متعالي است.
بنابراين، اگر خداوند متعالي شاهد يكتايي خود است و فرشتگان و مرداني كه از علم حقيقي برخوردارند، شاهد يگانگي آن ذات اقدساند[50]، حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به طور ويژه به اين شهادت نايل آمده و در مقام عمل نيز قهراً طبق شهود ملكوتي خود اعتراف و اقرار مينمايد؛ تا هم شهادت علمي و هم گواهي در مقام ايمان و اعتراف تأمين گردد.[51]
و چون هرگونه تحول و حركتي نياز به محرك بينياز دارد، خواه انتقال از جهاني به جهان ديگر و خواه حركت از افقي به افق ديگر همان جهان، لذا آن حضرت در مقام استدلال بر توحيد ربوبي، چنين فرمود: پروردگار من ذاتي است كه زنده مينمايد و ميميراند و همچنين آفتاب را از كرانه شرق به افق غرب ميرساند[52] كه اوّلي انتقال از عالمي به عالم ديگر است و دومي، انتقال از مكاني به مكان ديگر همان عالم است؛ زيرا هم رسيدن متحرك به هدف نهايي نيازمند به تحريك مبدأ فاعلي است و هم وصول آن به مقصد نسبي كه هنوز فعليت كامل حاصل نشد، محتاج به آن مبدأ است.[53]
فصل دوم. حركتهاي اعجازآميز نيازمند به تحريك مبدأ فاعلي است
چون احتياج حركت به محرِّك ثابتْ قانوني است عقلي و طبق اصول گذشته، تصوير رسيدن به هدف و بيرون آمدن از بوته استعداد بدون راهبر ممتنع است و از طرف ديگر، قانون عقلي كه محمول قضيه در آنجا از لوازم ذاتي موضوع است، تخصيص ناپذير است، بنابراين، در احتياج حركت به محركِ بينياز، امتيازي بين حركت عادي و بين جهشهاي اعجازآميز و حركتهاي غيرعادي نيست؛ خواه در عمق ذات چيزي صورت گيرد و خواه در سطح اوصاف آن واقع شود؛ لذا اعجازهايي كه[54] از سفيران الهي انجام يافت، در قرآن كريم به اذن تكويني خداوند متعالي مستند كرده است.[55]
از اين رهگذر، نياز حركتهاي فكري هم به محرك روشن خواهد شد؛ چون هيچ تحولي بدون مبدأ فاعلي بينياز ممكن نيست[56] و همچنين برجستگيهاي اخلاقي و ملكات نفساني هم بدون هدايت دروني كه خود يك حركت ويژه است، ميسور نيست[57]؛ چنان كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به آن اشاره فرمود[58] و همينطور حركتهاي سهگانه[59] تولد و رشد و مرگ نيز مرهون تحريك فاعل است؛ چون خروج از استعداد به فعليت محتاج به سببي است كه داراي آن كمال بوده، تواناي كمال بخشودن باشد.
بنابراين، در برابر هر تحول و كوششي كه در ماده يافت ميشود، به عنوان يك تحريك و رهبري تازهاي از محرك خواهد بود؛ يعني اگر موجودي در مرحله اول موجوديت او تأمين ميشود به نام «برنهاده» و مرحله «تز»، يك برگزارندهاي لازم دارد كه او را بيافريند و در حدّ خاصي از هستي او را بنهد و نيز اگر در مرحله دوم ميكوشد كه رقيب ناسازگار خود را از بين ببرد و به جدال و درگيري ميپردازد به نام «برابر نهاده» و مرحله «آنتي تز»، يك برابر گزارندهاي لازم است كه او را به طغيان و رقابت وادارد و در نبرد و پيكار با هر ناسازگاري بگمارد و همچنين اگر در مرحله سوم كه فاتحانه از درگيري و برابري با رقيب فراغت حاصل نمود و به مقام والاي برتري نايل آمد به نام «همنهاده» و مرحله «سنتز»، يك مبدأ فاعلي هم گزاره لازم است كه او را بر رقيب چيره كرده، مانع كمال را از بستر تكامل او بردارد و خار راه را از مسير ترقي او برطرف سازد.
نقد پندار برخي از متفكران مادي درباره حركت
در نتيجه روشن ميشود آنچه را برخي از متفكران[60] مادي پنداشتند كه هر هستي، خواه علمي و خواه عملي، حركتي را در سه مرحله مطابق قاعده سه پايه[61] معروف (بر نهاده، برابر نهاده و هم نهاده) دنبال ميكند، تنها جنبه ماده و قابل حركت را ديدن و از فاعل آن غفلت كردن است؛ چون متحرّك قابل حركت است؛ نه فاعل آن و هستي خود يافته يا كار خود ساخته، در قلمرو حركتْ ممتنع است. چون طبق اصول گذشته، هر فاقدي محتاج به واجد و بخشنده است و اگر نيازي به مبدأ خارج از ذات خود نداشته باشد، يا براي آن است كه اصلاً قانون علّيت پذيرفته نشد و يك چيز فاقد كمال بدون تأثير مبدأ فاعلي داراي آن كمال ميشود، اين همان تصادف و اتفاق است كه با ادله فراوان ابطال شد (اگر تصادف و اتفاق به انكار اصل عليت برگردد و نه به انكار لزوم سنخيت و ارتباط بين علت و معلول)؛ يا براي آن است كه اصل عليت پذيرفته شد و نيازمندي فعل به فاعل ثابت گشت، ولي فاعل فعل همان قابل فعل است؛ يعني چيزي كه نبود و يافت شد يا چيزي كمالي را نداشت و دارا شد، خودش به خودش هستي بخشيد يا آن كمال را بعد از اصل هستي به خودش بخشود.
اين هر دو پندار، محال است؛ زيرا اوّلي عبارت از پيدايش فعل بيفاعل است و دومي، عبارت از دور صريح و باطل ميباشد؛ لذا قرآن كريم امتناع هر دو توهّم را در يك آيه مبارك بيان فرمود: ﴿أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيءٍ أمْ هُمُ الْخالِقُون﴾ [62]؛ يعني آيا آن گروه بدون آفريننده يافت شدند يا آنان آفريدگار خودشان هستند و هر يك از اين دو گمان، محال است.
اين آيه كريمه، گرچه اختصاص به حركت بيمحرك ندارد، بلكه هرگونه فعلي را كه بدون فاعل باشد شامل ميشود، خواه در سطح ماده و حركت و خواه عالم تجرّد و برتر از گيتي ماده، ولي چون مورد بحث ما را هم دربر دارد، از اين جهت به آن استشهاد شد؛ چنان كه براساس تلازم بين توحيد ربوبي و توحيد خالقي يعني همان مبدأ يكتاي آفريننده، مبدأ بيهمتاي تدبير و اداره است ميتوان از ادلهاي كه براي توحيد ربوبي اقامه شده است، در بحث كنوني نيز از آنها استفاده نمود[63]؛ لذا قرآن كريم تمام رهبريها را كه در حدّ خود يك تحريك معنوي و دروني است، به مبدئي ميرساند كه ذاتاً از هرگونه هدايت و راهنمايي بينياز باشد و آن راهنمايي را كه خود در رهنموني محتاج به ديگري است، شايسته هدايت كردن ديگران نميداند؛ يعني بايد هدايتكننده بالغير به هدايت كننده بالذّات منتهي شود و در غير اين صورت، هرگونه داوري را محكوم شمرده، هرگونه پنداري را نارسا ميداند[64]؛ زيرا اگر محرّكْ خود نيز متحرك بود، به همان معناي گسترده حركت كه شامل هدايت و رهروي دروني هم باشد، نيازمند به محرّك ديگر است؛ بنابراين، هرگونه حركتي كه مايه آرامش دل يا پايه آسايش بدن يا سبب آرايش چهره نظام آفرينش باشد، همه آن از مبدئي است كه محرك بالذات و پديدآورنده بينياز ميباشد[65]؛ زيرا زمام هر متحرك و روندهاي به دست محرك و رهبر اوست[66] و لذا آسمان و زمين در كمال خضوع در پيشگاه والاي آن مبدأ و زمامدار بينياز حضور يافته، به اطاعت تكويني ميپردازند.[67]
قرآن كريم حضرت ابراهيم(عليهالسلام) را كه با رهبري غيبي طراح اين مكتب آموزنده است، به تنهايي امت ميداند[68] و آن حضرت را خليل خداوند متعالي و داراي قلب سليم مينامد[69] و گروهي را كه از پيريزي ملكوتي آن پيامبر عظيمالشأن بيبهره مانده، سرپيچي كردهاند، سفيه و بيخرد ميشمرد[70] و همگان را به پيروي نيك و همان تأسّي صحيح به آن حضرت دعوت مينمايد.[71]
مراد از پيروي نيك، همان تأسّي مستدل و خردمندانه است؛ زيرا اگر پايههاي فكري و برداشتهاي علمي يك رهبر دقيقاً بررسي شد و مطابق با عقل و برهان بود، آنگاه پيروي از رهآورد او صحيح و نيك است و چون رشد خدايي از رهگذر غيب، بهره آن حضرت شد[72]، لذا با تشريح حركت اختران و جمود بُتان شواهد گويايي استنباط فرمودند كه از چندين جهت سودمند است:
اول آنكه هيچ متحرك و آفلي نميتواند ربّ و مدبّر جهان باشد. دوم آنكه هر متحرك و دگرگون شونده، داراي ربّ و مدبّر كه همان محرك اوست، ميباشد. سوم آنكه هيچ متحرك و غروب كننده نميتواند محبوب و مطلوب واقعي باشد؛ زيرا همان حركت و كوشش او طلب و محبت است. چون جستوجو و جنبش بدون مقصد محال ميباشد، بنابراين، او خودش سرگشته محبوبي است كه خواهان ديدار و نيل به اوست و چيزي كه خودش مقصد نيست، بلكه مقصودي دارد، هرگز نميتواند هدف ذاتي و محبوب مستقل ديگران باشد و اين، همان استدلال به حركت است بر علت غايي، در قبال استدلال به آن بر علت فاعلي.
اما اينكه متحرك و آفل نميتواند مدبّر باشد؛ ﴿... فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الافِلينَ﴾.[73] اما اينكه هر متحركْ متحركي دارد كه تحت تدبير او است؛ ﴿... رَبِّي الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ... فَإنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ... ﴾.[74]
اما اينكه هرچه خود هدفي دارد نميتواند هدف و مقصود ذاتي ديگران باشد؛ بلكه بايد ذاتي را مقصود دانست كه از گزند هر نقصي منزّه است؛ ﴿اِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ... ﴾.[75]
اگر هندسه بحث به همين ابعاد و طرحي كه نگارش يافتْ بررسي شود، هم مراد بزرگ حكيم متألّه، مرحوم صدرالمتألّهين در اسفار[76] و مبدأ و معاد[77] كه مدار بحث و استدلال را حركت قرار دادهاند، واضح ميشود و هم نظر بلند و صائب استاد عاليمقام، حضرت علامه طباطبايي دام ظلّه در تفسير شريف الميزان[78] كه محور استدلال را محبت قرار دادهاند، نه حركت و افول، روشن خواهد شد. همچنين مقصود رواياتي كه در پيرامون بيان آيات قرآن كريم راجع به استدلال حضرت ابراهيم(عليهالسلام) وارد شده است، آشكار ميگردد و اينكه در برخي از آنها از حضرت امام رضا(عليهالسلام) آمده است كه چون افول از اوصاف موجود حادث است، نه از صفات موجود قديم و بندگي در برابر موجودات حادث روا نبوده، بلكه فقط سزاوار آفريدگار آنهاست[79]، به طور كامل بحثهاي گذشته را تأييد مينمايد.
همينطور آنچه از حضرت سجاد(عليهالسلام)[80] رسيده است كه هنگام ديدن هلال چنين خطاب ميفرمود: ... پروردگار تو را نشانهاي از نشانههاي ملك و... قرار داد و تو در تمام حالات طلوع و افول و ديگر احوال، مطيع خداوند متعالي هستي، مايه استواري گفتههاي قبلي است؛ زيرا متحرك در تمام دگرگونيها تابع اراده محرك است؛ چنانكه قرآن كريم نظم آفتاب و ماه و نيز پيوند شب و روز را پيرو اراده حكيمانه پروردگار عالم ميداند.[81]
روا نبودن هيچ گونه تحول و دگرگوني و افول بر ذات حق تعالي
نيز آنچه از پيشرو موحدان عالم، حضرت اميرالمؤمنين، علي بن ابيطالب(عليهالسلام) نقل شده است[82]، مطابق همان آياتي است كه به مقدار لازم مشروحاً گذشت؛ زيرا آن حضرت چنين فرمودند: چون خداوند متعالي حقيقت نامحدود و ازلي است، از هرگونه تحديد مصون و از سنوح هر پديدهاي منزّه است؛ بنابراين، نه حركت و نه سكون بر خداوند جاري نخواهد شد و... هيچگونه تحول و دگرگوني و افول بر ذات حق تعالي روا نيست؛ زيرا تمام اين امور كه صادر از آن مبدأ نامتناهي هستند، لازمه محدود بودن و متناهي بودن محل و مورد آنها ميباشند؛ پس هيچگاه وارد بر هستي ازلي و نامحدود نخواهند شد.
در پايان، چون طرّاح[83] اين روش خاص از يكتاشناسي و يگانهپرستي حضرت ابراهيم(عليهالسلام) بود و سزاوارترين افراد به آن حضرت، پيروان علمي و عملي آن رهبر عظيمالشأناند، چنانكه هم در قرآن كريم[84] به آن اشاره شد و هم در نهج البلاغه[85] مورد توجه قرار گرفت، بنابراين، لازم است آن كمال برجستهاي را كه تنها[86] زاد راه و سبب رفاه در روز رستاخيز است و خداوند متعالي، حضرت خليل(عليهالسلام) را به داشتن آن كمال ستود و آن قلب سليم[87] و جان فارغ از هر چيزي، جز معبود حقيقي است، از پيشگاه يكتاي مدبر جهان مسئلت نمود؛ زيرا با رسيدن به اين مقام والا توحيد خاص حاصل خواهد شد؛ چون در دل سليم جز خداوند چيزي نيست[88] و مهر احدي جز معبود حقيقي و اولياي او كه محبت آنها ثمره حبّ به خداوند است، در حرم آن قلب راه پيدا نميكند.
اميد است اين موهبت الهي شامل حال همه مؤمنان به روش انبياء و اولياء، به ويژه پيروان ائمّه اطهار(عليهمالسلام) شده باشد! سخني كه آغاز قرآن كريم و انجام[89] دعاها و دعوتهاي اهل بهشت است، همانا ستايش و شكرگزاري خداوند متعالي است.
﴿والحمد لله ربّ العالمين﴾
جوادي آملي
[1] ـ سوره يونس، آيه 5.
[2] ـ سوره يونس، آيه 16.
[3] ـ احتجاج، ج2، ص173 ـ 174.
[4] ـ سوره ابراهيم، آيه 10.
[5] ـ سوره عنكبوت، آيه 69.
[6] ـ مفاتيح الغيب، ص617.
[7] ـ سالك محض و مجذوب محض و سالك مجذوب و مجذوب سالك.
[8] ـ سوره مزّمّل، آيه 5.
[9] ـ سوره قمر، آيه 17.
[10] ـ سوره آل عمران، آيات 190 و191؛ سوره نازعات، آيات 27 ـ 29.
[11] ـ سوره بقره، آيات 163 ـ 164.
[12] ـ سوره نحل، آيات 1 ـ 18.
[13] ـ سوره انعام، آيه 83.
[14] ـ سوره بقره، آيه 260.
[15] ـ سوره اعلي، آيه 17؛ سوره نجم، آيه 42؛ سوره شعراء، آيات 81 و82.
[16] ـ سوره انعام، آيه 75.
[17] ـ سوره آل عمران، آيه 68؛ سوره يونس، آيه 101.
[18] ـ سوره اعراف، آيه 185.
[19] ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص735.
[20] ـ همان، ج1، ص734.
[21] ـ توحيد صدوق، ص27.
[22] ـ اميرالمؤمنين(عليهالسلام) چنين فرمود: سزاوارترين مردم به انبياء آگاهترين آنها به منطق انبياء(عليهمالسلام) ميباشند؛ سپس آيه «اِنَّ اَوْلَي النّاسِ بِاِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا... » را تلاوت نمودهاند. نهج البلاغه، حكمت 96.
[23] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص735.
[24] ـ همان و احتجاج، ج2، ص217.
[25] ـ گرچه ظاهر قرآن كريم مشابه شكل دوم طرح شده است.
[26] ـ الاسفار الاربعه، ج6، ص43 ـ 44.
[27] ـ همان.
[28] ـ نهج البلاغه، خطبه ء110.
[29] ـ الميزان، ج7، ص184 و193. گرچه استدلال را بر پايه محبت و عدم آن در ص193 195 قرار دادهاند نه بر افول و حركت.
[30] ـ احتجاج، ج2، ص214؛ نهج البلاغه، خطبه 158.
[31] ـ سوره طه، آيه 5.
[32] ـ سوره بقره، آيه 115.
[33] ـ سوره انعام، آيه 79.
[34] ـ اين مطلب را صدرالمتألّهينِ از قوه حدسيه حضرت خليل(عليهالسلام) ميداند كه فوق فكر است؛ مبدأ و معاد، ص12.
[35] ـ نهج البلاغه، خطبه 1 و91.
[36] ـ توحيد صدوق، ص173.
[37] ـ سورههاي حشر و جمعه و....
[38] ـ سوره اعراف، آيه 138.
[39] ـ سوره بقره، آيه 55.
[40] ـ سوره فرقان، آيه 21.
[41] ـ نمط چهارم شرح اشارات، ج3 و كتابهاي ديگر در فلسفه الهي.
[42] ـ مبدأ و معاد، ملا صدرا، ص12 و ج6، ص45.
[43] ـ مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج2، ص306، شرح حكمة الاشراق.
[44] ـ سوره انعام، آيات 81 ـ 83.
[45] ـ نهج البلاغه، خطبه 109.
[46] ـ سوره انعام، آيه 79؛ سوره شعراء، آيات 78 ـ 83.
[47] ـ مبدأ و معاد، ص12.
[48] ـ سوره انبياء، آيه 56.
[49] ـ سوره ابراهيم، آيه 37.
[50] ـ سوره آل عمران، آيه 17.
[51] ـ الميزان، ج14، ص326، ذيل آيه 56 سوره انبياء.
[52] ـ سوره بقره، آيه 258.
[53] ـ سوره عبس، آيات 18 ـ 22؛ سوره طه، آيه 55.
[54] ـ سوره غافر، آيه 78.
[55] ـ سوره آل عمران، آيه 49؛ سوره طه، آيات 19 ـ 36.
[56] ـ سوره علق، آيه 5؛ سوره بقره، آيه 269.
[57] ـ سوره نور، آيه 21.
[58] ـ سوره شعراء، آيه 78.
[59] ـ ماركس و ماركسيسم، ص20.
[60] ـ ماركس و ماركسيسم، ص21.
[61] ـ حركتْ گذشته از متحرك و محرك و مسير و زمان بيش از دو پايه به نام قوه و فعل ندارد و چون اين بخش خارج از بحث بود، لذا مورد عنايت واقع نشد.
[62] ـ سوره طور، آيه 35.
[63] ـ سوره يونس، آيات 34 ـ 35.
[64] ـ سوره يونس، آيات 35 ـ 36.
[65] ـ سوره يونس، آيات 24 و31.
[66] ـ سوره هود، آيه 56.
[67] ـ سوره فصلت، آيه 11.
[68] ـ سوره نحل، آيه 120.
[69] ـ سوره نساء، آيه 125.
[70] ـ سوره بقره، آيه 130.
[71] ـ سوره انبياء، آيه 78؛ سوره ممتحنه، آيه 4؛ سوره آل عمران، آيه 95.
[72] ـ سوره انبياء، آيات 51 ـ 70.
[73] ـ سوره انعام، آيه 76.
[74] ـ سوره بقره، آيه 258.
[75] ـ سوره انعام، آيه 79.
[76] ـ الاسفار الاربعه، ج6، ص43 و44.
[77] ـ مبدأ و معاد، ص18.
[78] ـ الميزان، ج7، ص176 ـ 200.
[79] ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص736؛ احتجاج، ج2، ص217.
[80] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 43.
[81] ـ سوره يس، آيه 40.
[82] ـ نهجالبلاغه، خطبه 186.
[83] ـ سوره حج، آيه 78.
[84] ـ سوره آل عمران، آيه 68.
[85] ـ ص484.
[86] ـ سوره شعراء، آيه 89.
[87] ـ سوره صافات، آيه 84.
[88] ـ تفسير نورالثقلين، ج4، ص406، ح41.
[89] ـ سوره يونس، آيه 10.