جلسه درس اخلاق (1397/10/06)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقيت الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي، برادران ايماني و قرآني و خواهران مؤمنه را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت ما و ملّت و مملکت ماست به ما مرحمت کند و اين دعا را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرمايد.
بحثهاي ما در روز پنجشنبه که از ساليان قبل شروع شده بود، در نهج البلاغه به کلمات نوراني آن حضرت رسيد. گرچه اين کلمات را سيد رضي(رضوان الله عليه) جداگانه نقل کردند، ولي غالب اين کلمات در خطبهها و نامههاي آن حضرت تثبيت شده است. به پنجاهمين کلمه رسيديم که حضرت فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»؛ دلهاي مردم از يکديگر فاصله دارد، تنها چيزي که اين دلها را جذب ميکند الفت، محبت و ادب است. دل را با گِل و با طلا و با نقره و با آنها نميشود خريد.
وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) بياناتي داشتند، يکي از شاگردنشان گفت عجب جواهري ما از شما استفاده کرديم! چه جواهر خوبي فرموديد! حضرت فرمود: «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»؛[1] حيفت نيامد که اين کلمات را به طلا تشبيه کردي؟ طلا يک سنگ زردي است، مگر طلا ارزشي دارد؟! چون کمياب است واحد پول شد. اين معارف بلند الهي را به طلا تشبيه کردي؟ از طلا کاري جز کار سنگ ساخته نيست. اما اين بيانات دل سنگ را آب ميکند، انسان را فرشته ميکند با ملائکه محشور ميکند کسي که جواب سؤال و سلام ملائکه را ميدهد ملائکه با او مربوط هستند. بارها ملاحظه فرموديد. ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «احزاب» همان طوري که بر وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) صلوات ميفرستد، بر مؤمنين هم صلوات ميفرستد. اين دو تا آيه در همان سوره مبارکه «احزاب» است؛ يکي ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾،[2] است که درباره آن حضرت است. يکي هم مربوط به شما مؤمنين است، فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾.[3] اين کم مقامي نيست. خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستد، ملائکه خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستند، انسان با فرشتهها محشور است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾.
تفاوت دقيقي بين اين دو تا آيه است که يکي مربوط به حضرت است، يکي مربوط به پيروان آن حضرت. وقتي ما ميتوانيم به جايي برسيم که ملائکه بر ما صلوات بفرستند چرا خودمان را ارزان بفروشيم؟ حضرت فرمود: حيفت نيامد که اين حرفها را به طلا تشبيه کردي؟ به سنگ زرد تشبيه کردي؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر».
دلهاي مردم را طلا و نقره جذب نميکند، دلهاي مردم را ادب و دين جذب ميکند و بس! هيچ چيزي نميتواند دلهاي مردم را رام بکند. ممکن است ساکت بکند، ولي ساکن نميکند. ما سکوت نميخواهيم سکون ميخواهيم، سکينت ميخواهيم، آرامش ميخواهيم. دل به غير نام الهي نميآرمد، آرام نميگيرد؛ چون اين دلآفرين با دل کار دارد.
فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ﴾؛ خدا سکينت را مثل ساير نورها بايد نازل بکند. فرمود دلهاي مردم با ادب سکينت ميگيرد، با عدل سکينت ميگيرد، با عقل سکينت ميگيرد. «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ».
يک بيان نوراني از رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) رسيد که در کلمات ائمه(عليهم السلام) هم هست، فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَشْتَرِي الْعَبِيدَ بِمَالِهِ فَيُعْتِقُهُمْ كَيْفَ لَا يَشْتَرِي الْأَحْرَارَ بِحُسْنِ خُلُقِهِ». آن روزي که بردهداري بود؛ فرمود من تعجب ميکنم اينها مال ميدهند بنده ميخرند، اما ادب به کار نميبرند که انسانهاي آزاد را بخرند! ما به هر کسي که عادل باشد، عاقل باشد، ادب منظور اين نيست که چگونه بنشيند، چگونه راه برود، عقل ادب است، عدل ادب است، پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[4] خدا مرا خوب ادب کرده است؛ مرا عادل کرده، باتقوا کرده، نه بيراهه ميروم نه راه کسي را ميبندم. «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي». «فَقَالَ: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾»،[5] ادب به اين معناست. البته آداب ظاهري هم حُسن خود را دارد. فرمود تنها چيزي که دلهاي مردم را جذب ميکند عقل است و ادب است و الفت ديني است و ديگر هيچ، «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ».
بعد در کلمه بعدي فرمود: «عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ»؛ به هر حال انسان ممکن است لغزشي داشته باشد. غير از معصومين خطاي فکري و خطيئه عملي همه ما را تهديد ميکند. نميتوانيم بگوييم ما نه مشکل علمي داريم نه مشکل عملي؛ هر دو مشکل را داريم. اما دو چيز مقدور ماست: يکي کم کردن اين، يکي ترميم اين. تلاش و کوشش کنيم که کمتر اشتباه بکنيم، تلاش و کوشش کنيم که کمتر بيراهه برويم؛ اين مقدور ماست. دوم اينکه اگر لغزيديم فوراً توبه کنيم. اين هر دو مقدور ماست. اگر ـ خداي ناکرده ـ در کم کردن آن خطا و خطيئه بيباک بوديم و در ترميم آن دو غفلت کرديم، اين مشکل هست. چه وقت آبروي ما را ببرد معلوم نيست. هيچ نبايد بگوييم کاري که کرديم تمام شد. کاري که کرديم ميافتد در خط توليد، حرفي که زديم، خلافي که کرديم، زيرميزي، روميزي هر کاري که کرديم، مگر چيزي در عالم معدوم ميشود؟! اين حرفي که پشت سر ديگري زديم، يا سخني که گفتيم، عيبي که گفتيم، دل کسي را به درد آورديم، اين شده کار، اين يک؛ اين کار در خط توليد ميافتد و اثري دارد، خودش فعلاً رخت بربست. آن اثر در خط توليد است، امر سوم را در بر دارد. مگر چيزي معدوم ميشود؟! مگر چيز موجود در عالم معطل است؟! اصلاً فرض ندارد در نظام علّي چيزي بيکار باشد! اين سنگي که در يک گوشه افتاده است اين مرتّب دارد آن خاک را فشار ميآورد بعد از دو سال ميبينيم که يک گودي پيدا شده است! مگر ميشود چيزي در عالم موجود باشد و بيکار باشد؟! تعطيل که در نظام هستي راه ندارد. حرفي که زديم کاري که کرديم غذايي که خورديم، مالي که برديم، اين در خط توليد ميافتد. اثرش در دوم، دوم در سوم، سوم در چهارم؛ هر روز به ما ميگويند جبران کنيد توبه کنيد، جبران کنيد توبه کنيد، جبران کنيد توبه کنيد! وقتي توبه کرديم، ما مادامي که در نظام طبيعت هستيم نظام، نظام «تبديل السيّئات بالحسنات» است، نظام «مغفرة السيّئات بالحسنات» هست اين نظام، نظام تبديل است. شما ميبينيد بدترين کودها در همين زمين به بهترين گلها و ميوه تبديل ميشود. اين همه مشرکان و بتپرستان صدر اسلام بودند که اباذر و سلمان و مقداد شدند. پس ميشود بتپرستي بشود موحّد ناب. توبه براي همين است. اينکه در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾،[6] به استناد: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾،[7] اين ذنوب جمع است، با «الف و لام» هم آمده است، هيچ گناهي نيست که قابل بخشش نباشد؛ منتها در سوره «نساء» فرمود: شرک را نميآمرزد؛ يعني بيتوبه. اينجا ميفرمايد شرک را ميآمرزد، يعني همه مشرکان با توبه موحّد شدند. اليوم هم همه ملحدان و مشرکان، هر ملحد و مشرکي بگويد: «أشهد أن لا إله إلا الله» و شهادت به رسالت بدهد، پاک است. ما تا نفس ميکشيم در حوزه حرکت، تغيير، تبديل و مانند آن هستيم. اما وقتي رخت بربستيم و نفس تمام شد «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»[8] و راه توبه بسته است.
بنابراين ما تا دنيا هستيم جا براي تبديل است، ـ خداي ناکرده ـ مؤمني کافر ميشود، ـ إنشاءالله ـ کافري مؤمن ميشود. اصلاً توبه را براي همين گفتند. توبه مثل اين است که کودي به پاي درختي قرار بگيرد بشويم لؤلؤ لالا! بشويم ميوه شيرين! اينجا جاي تبديل است. «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»،[9] «إنک غافر الخطيئات»، «مبدل السيّئات بالحسنات» و مانند آن.
بنابراين فرمود اين عيب هست. چه وقت رسوا ميکند معلوم نيست. يک وقت رسوا ميکند که راه براي توبه بسته است و انسان تقاضاي مرگ ميکند. فرمود تا نفس ميکشي قبل از اينکه او تو را رسوا کن، اين را تبديل کن! ميتواني به گُل تبديل کني! حالا اگر مرداري در جيب آدم است، قبل از اينکه آن مردار آدم را رسوا کند ميتواند او را معطّر کند. فرمود وقتي که آدم ميتواند توبه کند، بگويد خدايا آمدم، نه رو به قبله ميخواهد، نه آب توبه ميخواهد، نه لفظ ميخواهد؛ البته «أستغفرُ الله» و اينها مستحب است، اما آن اراده تخلّلناپذير خدايا! آمدم؛ او قبول ميکند. آنچه اساس کار است انقلاب روحي است انقلاب فکري است، انقلاب قلبي است که برگردد. حالا نماز و اينها يک دستورات خاصي است که بايد قرائت بکنيم و آن اذکار را بگوييم و اينهاست. اما توبه حالا رو به قبله نشستن و آب توبه خواستن و غسل توبه کردن، اينها جزء تشريفات است. آن اراده شکستناپذير که خدايا از گذشته پشيمان هستم! نسبت به آينده تصميم قطعي دارم، آمدم، همين!
فرمود معلوم نيست که عيب، چه وقت آدم را رسوا ميکند! چه بهتر که ما زودتر آن عيب را تصحيح کنيم، راه که براي ما باز است. از آن طرف هر سحر فرشتهها ميگويند: «هل من تائبٍ؟ هل من داعٍ؟». کم نيست، اينها مأموران الهياند. آيا کسي هست توبه کند، ما قبول کنيم؟ آيا کسي هست از ما چيزي بخواهد درها باز است. حوزه وقتي حوزه انقلابي و ديني ميشود که صحيفه سجاديه درسي بشود، نهج البلاغه درسي بشود. در روز دهها بخوانيم و بگوييم و بحث بکنيم که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»،[10] اين بيان نوراني امام سجاد است در صحيفه. کسي از کسي چيز بخواهد چيزي بخواهد، اين سفاهت است، ضلالت است. مخزن نزد الهي است، از آنجا بخواهيم. ديگران هم که مأموران الهياند، او از هر راهي بخواهد تأمين ميکند. «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»؛ روح بزرگواري به آدم ميدهد، روح کرامت به آدم ميدهد، دنبال اين و آن بگرديم جلويش را ميگيرد، اين ميشود روح تقوا.
آن دو تا کار را بايد بکنيم؛ يعني تا آنجا که مقدور ماست جلوي مشکلات را کم بکنيم، مواظب زبانمان، مواظب غذايمان باشيم. آن سخت است که انسان هيچ غفلتي نکند، بله سخت است؛ اما کم کردن هست و اگر کاري کرديم که رضاي خدا در آن کار نبود فوراً توبه بکنيم؛ وگرنه اين ميافتد در خط توليد، اوّلاً؛ کجا سر در ميآورد معلوم نيست، ثانياً؛ فرمود تا آن روزي که وقت تو و سعادت تو ذات اقدس الهي آن را تنظيم کرده اين عيب مستور است مهلت ميدهند، و اگر ـ خداي ناکرده ـ اين مدت تمام شد اين عيبي که در خط توليد بود دفعتاً رسوا ميکند آدم را. ديگر هيچ راهي براي ترميم ندارد. «عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ»، «جَدّ»؛ يعني بخت. «تعالي جَدّ»؛ يعني شئون، جلال، شکوه.
پنجاه و دوم: «أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَی الْعُقُوبَةِ»؛ يک وقت است انسان ميخواهد حق دين را حفظ کند، آن در اختيار خودش نيست، جا براي عفو نيست. اما کسي به انسان ستم کرده، بد گفته حق آدم را گرفته؛ اين اُولي و سزاوارترين مردم به عفو کردن، قادرترين مردم به انتقام هستند. اصلاً عفو کفّاره قدرت است. ذات اقدس الهي زکات قدرت است، زکات قدرت در عفو کردن از ديگران است که اگر کسي نسبت به آدم بد گفت، آدم اصلاً به ذهن نياورد. به هر حال راه جبران هست. کسي به ما بد گفته، بسيار خوب! ميخواهيم فقط انتقام بگيريم يا ميخواهيم بالا بياييم؟ اگر ذات اقدس الهي «إن الله يحب الغفار، يحب العفوّ، يحب الکذا و يحب الکذا»، چرا محبوب خدا نشويم و با گذشت از ديگري؟ اين راه دارد، اين راه دارد!
فرمود عفو برکت الهي است، «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ»، اين سه مطلب بود که حضرت فرمود: «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛ لذا وقتي که حضرت فاتحانه وارد مکه شدند، اباسفيان قدم ميزد متحيّرانه ميگفت: «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي»؛[11] ما سواره آنها پياده! ما به سربازان خود کباب شتر ميداديم آنها خرما ميدادند! ما دست سربازان خود شمشير ميداديم آنها چوب داشتند! چگونه شد که آنها بر ما پيروز شدند در فتح مکه؟ «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي»، همين طور که ميگفت حضرت از پشت سر رسيد دست روي دوش نحس اباسفيان گذاشت، فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ»! بعد عرض کرد نظر شما در اين مورد چيست؟ فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[12] ما نيامديم انتقام بگيريم. اسلام با اين مانده است؛ لذا زينب کبري(سلام الله عليها) در مجلس شام فرمود: «يَا ابْنَ الطُّلَقَاء»، اين «يَا ابْنَ الطُّلَقَاء» که زينب کبري در شام فرمود نتيجه فرمايش پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود در فتح مکه که فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»، فرمود اي آزادشدههاي جدّ من! «أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاء».[13]غرض اين است که فرمود: «أَوْلَی النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلی الْعُقُوبَةِ».
کلمه پنجاه و سوم اين است که «السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»؛ سخا، عدل، احسان، همه اينها در بيانات نوراني حضرت است که يکي پس از ديگري روشن شده بود. اين ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾،[14] معنايش اين نيست که اگر کسي يک وقت به ما کمک کرد، ما هم به او کمک بکنيم. ما يک وقت در راه مانديم، کسي مشکل ما را حلّ کرد، يا نيازي داشتيم مالي به ما وام داد که مشکل ما حلّ شد، جزاي او اين نيست که اگر او يک وقتي مشکل داشت ما مشکل او را حلّ کنيم، اين ميشود عدل، اينکه احسان نيست. اگر ما مانديم او مشکل ما را حلّ کرد و اگر او ماند ما مشکل او را حلّ کرديم، اين ميشود عدل که خيلي پايينتر از احسان است. ما بايد به او احسان بکنيم نه عدل. احسان اين است که وقتي کار تمام شد، احسان آن کار ابتدايي است؛ يعني ما هيچ حقّي نسبت به او نداشتيم. او در حال خطر ما را دريافت. ما بار اوّل که پاداش داديم اين عدل است. بار دوم اگر او گرفتار شد کسي نبود ما به سراغش رفتيم اين ميشود احسان. اين احسان دوم جزاي احسان اوّل است. آن کاري که قبلاً کرديم اين عدل است. اينکه احسان نيست. ﴿هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ﴾، و ذات اقدس الهي هم در سوره «نحل» و امثال آن فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[15] گرچه احسان اصطلاحاً مقامي پيدا کرده است، اين اصطلاح از بيانات نوراني خود آن حضرت درآمده، احسان به معناي انجام فعل حسن، اين روشن است. احسان يعني نيکي کردن به ديگري، روشن است. اينها معناي لغوي و عرفي آن روشن است. اما احسان را وجود مبارک حضرت در روايتي معنا کرده است که همان طوري که «لا تنقض»[16] يک اصطلاح اصولي و فقهي شد، با همين جمله «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[17] احسان هم اصطلاحي شد براي بعضي از علوم. فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك»؛[18] احسان به معناي کار خوب نيست، احسان به معناي انجام حسن نسبت به ديگري نيست. اينها معاني لغوي و عرفي احسان است. معاني سير و سلوک احسان اين است که انسان به جايي و مقامي برسد که گويا خدا را دارد ميبيند، مقام «کأنّ» است. «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ»، اين مقام «کأنّ» را در اصطلاح بعضي از علوم ميگويند مقام احسان. بالاتر از مقام «کأنّ» مقام «أنّ» است که وجود مبارک حضرت فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»,[19] آن حساب ديگري دارد، آن مقدور هر کسي نيست. ولي غالب فرمايشات حضرت امير در نهج البلاغه همين مقام «کأنّ» است.
در همان جريانی که «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِين»،[20] حضرت دارد متقيان را معرفي ميکند: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون».[21] اينها گويا بهشت را ميبينند! نه ميفهمند، فهميدن بهشت آن است که استدلال روزانه بحثهاي حوزوي است. بهشتي هست و جهنمي هست.
«خود هنر دان ديدن آتش عيان» اين بزرگوار ميگويد متکلم، حکيم گپ ميزنند حرف دارند، ميگويند به فلان دليل جهنم حق است، به فلان دليل آيه قرآني جهنم حق است؛ بله، اينها «حق مما لاريب فيه» مثل دو دو تا چهار تاست. اما اينها حرف است.
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان[22]
اگر کسي دود ببيند بگويد آتشي هست، بله اين دارد گپ ميزند. خدا عادل است، روز جزايي دارد، فلان آيه ميگويد جزاي جهنم، فلان روايت ميگويد جزاي جهنم، همه اينها «حق مما لاريب فيه»؛ اما چيزي در دست اين آقا نيست. در آن خطبه «متقين» ميفرمايد اينها حکيم نيستند اينها متکلم نيستند، اينها سالک هستند، اينها در راه هستند. رفتند در يک برجسته جهنم را دارند ميبينند. لذا هرگز تن به فساد نميدهند. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون»، اين را ميگويند مقام «کأنّ». اين مقام «کأنّ» که در فرمايشات حضرت امير است، ريشه آن در فرمايشات خود پيغمبر(عليهم آلاف التّحية و الثّناء) است. فرمود شما ميتوانيد اين چنين باشيد. اين که مخصوص ائمه نيست.
فرمود انسان که به آن مقام عفو رسيد اين است: «السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ»؛ فرمود دو ننگ را شما بر کسي تحميل کرديد، مواظب باشيد اين سخا نيست: يکي بر خودتان يکي بر او. اگر کسي دنبال اين بود که نياز نيازمندان را بدون سؤال برطرف کند، ما نبايد فقر اقتصادي داشته باشيم، فقر طبيعي در عالم هست، در عالم و در دنيا ممکن نيست، کسي جلوي فقر طبيعي را بگيرد. حتي زمان خود حضرت. فقر طبيعي اين است که ما بچه داريم پيرمرد داريم، پيرزن داريم، بيمار داريم، از کارافتاده داريم، اينها فقر طبيعي است که نميشود ما بگوييم عالمي داشته باشيم دنيايي داشته باشيم که کودک داخل آن نباشد، پيرزن نباشد، پيرمرد نباشد، مريض نباشد، افتاده نباشد اينها فقر طبيعي نباشد. اما فقر اقتصادي نبايد داشته باشيم که کسي کنار سفرهاش نان نباشد. اين را ما موظف هستيم. فقر طبيعي لازمه اين عالم است؛ آن ميشود بهشت. ما عالمي داشته باشيم بچه کوچک نباشد، پيرزن نباشد، پيرمرد نباشد، مريض نباشد، وامانده نباشد، اينکه نيست.
فقر طبيعي لازمه اين عالم است، اما هر کس در هر جا هست بايد دستش به سفرهاش برسد، فقر اقتصادي نبايد داشته باشيم. اين در نهج البلاغه اين جمله هست آنها که تفسير موضوعي براي نهج البلاغه نوشتند خيال کردند که اين مسکين از القاب پيغمبر است. القاب پيغمبر را که از نهج البلاغه ميخواهند استخراج کنند، يکي از آن القاب «المسکين» است؛ در حالي که اين نيست. حضرت امير فرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»؛[23] يعني اين کسي که آمده از شما دارد سؤال ميکند، او را خدا فرستاده است، مبادا ردّش کني!
يک وقت است که گداي حرفهاي است که اين را همه شما در مکاسب محرمه خوانديد که اين کسب، کسب حرام است؛ يعني گدايي که وضع مالي او خوب است، در کوي و برزن و چهارراهها و چراغ قرمز ايستاده و دارد گدايي ميکند، اين کسب او از کسبهاي محرّمه است که در مکاسب محرمه خوانديم؛ اما يک آبرومندي که گرفتار فقر اقتصادي است او به آدم مراجعه کرده، حضرت در نهج البلاغه فرمود ميداني اين را چه کسي فرستاده؟ «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ خدا او را فرستاده در خانه شما. مواظب باش ردّش نکني!
اين است که وجود مبارک امام سجاد اگر چيزي را به فقير ميداد يا دستش را ميبوييد، يا ميبوسيد يا بالاي سر ميگذاشت مثل حالت دعا. ميفرمايد قبل از اينکه اين دستم به دست فقير برسد به دست بيدستي الله ميرسد؛[24] چون خدا قبول ميکند. اگر او قبول ميکند صدقات را، او ﴿يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[25] را، ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾ اگر او ميگيرد؛ البته بايد توجه داشت که اين مربوط به فصل سوم است؛ يعني مقام ذات منطقه ممنوعه است، صفات ذات که نامتناهي است و عين ذات است منطقه ممنوعه است؛ مقام فعل است، مقام ظهور است، مقام تجلّي است و مانند آن.
در اين فصل سوم، گيرنده دست بيدستي خداست که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾.[26] لذا حضرت اين را ميبوييد و ميبوسيد. باور داشت اين آيه را، ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾. آن هم چه خداي بزرگي است! قبول را مستحضريد که با «مِن» استعمال ميشود نه با «عن»! «يقبل منه، قَبِلَ منه» نه «قَبِلَ عنه»؛ براي اينکه اين کلمه «عن» آن تجاوز را ميرساند. حالا اگر شما بدهکاريد، ده درهم بدهکار بوديد، ولي داريد پنج درهم ميدهيد يا شش درهم ميدهيد، اين «يَقبل منه» نيست، «يَقبل عنه» است؛ يعني قبول ميکند با تجاوز، آن پنج درهم را صرف نظر ميکند. اين طور نيست که ما هر چه که او بخواهد را ادا بکنيم تا او قبول بکند؛ نه، درصدي که بدهيم، بقيه را با گذشت قبول ميکند. نفرمود «يقبل التوبة من عباده»؛ فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ﴾، اين «مِن» و «عن» و اينها را گذاشتند براي همين حرفها. يعني «متجاوزاً عن عباده»؛ ميگذرد. با گذشت قبول ميکند؛ مثل بشر نيست که به هر حال آدم ده درهم بدهکار است بايد ده درهم را بدهد. اگر اينجا به خدا ده درهم بدهکاريم، پنج درهم را داديم اين پنج درهم را به جاي ده درهم قبول ميکند، اين خداست! آنجا هم «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»، مسکين را او فرستاده است تا ببيند ما چه کار ميکنيم.
«سخا» به چه ميگويند؟ ما اگر مشکل اين آقا را حلّ کرديم، اين ميشود سخا؟ خير! فرمود اينکه سخا نيست. دو تا خطر را شما با اين کار رفع کرديد؛ اين معامله است اين سخا نيست؛ يکي اينکه او آبرو داده، يکي اينکه اگر ندهيد جامعه تو را طرد ميکند. تو بين دو خطر هستي، داري معامله ميکني؛ اينکه سخا نيست. سخا آن است که کسي از تو چيزي نخواهد، جامعه هم باخبر نباشد، مخفيانه مشکل ديگري را حلّ کني. اين بيان نوراني حضرت است فرمود: «السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً»؛ کسي چيزي از ما خواست آبرويش را داد، اين که سخا نيست و ما هم اگر ندهيم جامعه ميفهمد که اين شخص آبرومند چيزي از ما خواست و به او نداديم، هم جامعه نقد ميکند هم اين شخص آبرو ريخت. ما دو خطر را پشت سر گذاشتيم، اينکه سخا نشد؛ اين معامله است. فرمود سخا «السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ»، يک؛ به هر حال ما خجالت ميکشيم. «وَ تَذَمُّمٌ»؛[27] و زمام جامعه و عهدهداري جامعه را هم پشت سر گذاشتيم، دو؛ اينکه سخا نشد. اين حداقل کار است.
اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت و سخنان نوراني آن حضرت دلهاي جوامع اسلامي مخصوصاً ايران اسلامي را بيش از پيش به معارف اسلامي علاقهمند و روشن بگرداند!
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميدارم. پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزههاي علميه ما، دولت و ملّت و مملکت ما را، دانشگاههاي ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت را در سايه وليّات برطرف بفرما!
آيت الله شاهرودي و عزيزان دانشجو که رحلت کردند، همه را مهمان سيدالشّهداء قرار بده!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
هر خطري که ايران اسلامي را تهديد ميکند به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را به برکت قرآن و عترت به بهترين وجه حلّ بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248.
[2]. سوره احزاب، آيه56.
[3]. سوره احزاب، آيه43.
[4]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج68، ص382.
[5]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، ج1، ص378.
[6]. سوره نساء, آيات48 و 116.
[7] . سوره زمر، آيه53.
[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه42.
[9] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص416.
[10]. صحيفه سجاديه، دعای28.
[11]. السيرة الحلبية، ج3 ص55؛ الروض الانف الوكيل، ج7، ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِينَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِي بَكْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِيّ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَی أَبِي سُفْيَانَ، وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَيْهِ أَبُو سُفْيَانَ قَالَ فِي نَفْسِهِ لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي، فَأَقْبَلَ النّبِيّ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِيَدِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ أَشْهَدُ أَنّك رَسُولُ اللهِ».
[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص513.
[13]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص308.
[14]. سوره الرحمن، آيه60.
[15]. سوره نحل، آيه90.
[16]. وسائل الشيعة، ج1، ص245؛ «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ إِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَر».
[17]. وسائل الشيعه، ج2، ص356.
[18] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج67، ص196.
[19]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[20]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
6. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[22]. مثنوي معنوي, دفتر ششم، بخش 83.
[23] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت304.
[24] . عدّةالداعي و نجاح الساعي, ص68.
[25]. سوره توبه، آيه104.
[26]. سوره فتح، آيه10.
[27] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت53.