جلسه درس اخلاق (1396/01/24)
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران قرآني و ايماني را گرامي ميداريم. ايام پُربرکت رجب را براي همه شما فرصت مغتنم خواهيم دانست و از برکات اين ايام ـ إنشاءالله ـ بهره وافي خواهيد بُرد و سالروز رحلت زينب کبري(سلام الله عليها) را هم تسليت عرض ميکنيم.
سلسله بحثهايي که درباره نهج البلاغه بود به نامه 61 نهج البلاغه رسيد. در اين نامه وجود مبارک اميرالمؤمنين براي کميل بن زياد نخعي مطالبي را مرقوم فرمودند. اين نامه همه آنچه را که حضرت مرقوم فرمودند هست؛ چون گاهي سيد رضي(رضوان الله عليه) تقطيع ميکند، برخي از جملهها را ذکر ميکند؛ گاهي بعضي از جملهها را ذکر نميکند. اين نامه 61 حضرت، آنچه حضرت مرقوم فرمودند همه آن را سيد رضي نقل کرده است؛ البته مفصّل نيست. کميل بن زياد نخعي هم سال دوازده هجري به دنيا آمده است و از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نيست، بلکه جزء تابعين است؛ ولي از اصحاب حضرت امير است، در رکاب حضرت امير مبارزات فراواني کرد، در جبهههاي حضرت شرکت کرد. بعد هم به دست حجّاج شربت شهادت نوشيد و قبرش هم مزار شيعيان است.
کميل(رضوان الله عليه) در منطقه هيت که جزء يکی از شهرهاي استان عراق است مسئوليتي داشت. وجود مبارک حضرت امير او را مسئول آن منطقه کرد. معاويه(عليه من الرّحمن ما يستحق) گذشته از آن جنگهاي تحميلي، يک سلسله غارتهايي هم داشت. اين کتاب الغارات که قبل از نهج البلاغه نوشته شد، تقريباً صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شد و از منابع سيد رضي به شمار ميرود که سيد رضي(رضوان الله عليه) بخشي از مطالب نهج البلاغه را از کتاب الغارات نقل ميکند، غارتهايي که معاويه(عليه اللّعنة) در زمان حکومت حضرت امير شبيخون ميزد، منطقههايي که تحت حکومت علوي بود بعضيها را ميکشت و بعضي از اموال را غارت ميکرد، يکي از جاهايي که معاويه قصد غارتگري آن را داشت و اين کار را انجام داد، همان منطقه قرقيسا بود که از هيت ميگذشت. هيت قلمرو مسئوليت کميل(رضوان الله تعالي عليه) بود و قرقيسا منطقهاي نزديک فرات بود. معاويه براي غارتگري منطقه قرقيسا لشکرکشي کرد؛ ولي بايد از منطقه هيت عبور ميکرد و کميل(رضوان الله تعالي عليه) در آن زمان در خود هيت نبود، برخي از افراد را به جاي خود نشاند. در اين مسير به بعضي از انبار مهمات جنگي هم برخورد کردند، معاويه آمد از هيت عبور کرد و به قرقيسا رسيد، غارتگري خود را انجام داد. اين نامه 61 حضرت امير براي کميل است به عنوان نامه اعتراضآميز و توبيخي که اين دشمن خونآشام از قلمرو حکومت تو عبور کرد رفت جاي ديگر، اين وسطها هر چه دست او رسيد غارت کرد و تو در حوزه استحفاظي خود حضور نداشتي که دفاع بکني. آن جايي که بايد ميبودي بايد همان جا ميماندي، چرا جاي ديگر رفتي؟ چرا حوزه مسئوليت خودت را رها کردي؟ تو که مسئول منطقه هيت بودي بايد همان جا ميماندي. اين نامه چند سطري را وجود مبارک حضرت امير براي کميل مرقوم فرمود. معمولاً در اوّل نامه حضرت ميفرمايد: «مِن عبدالله علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين إلي فلان»، اين يک سطر را معمولاً سيد رضي نقل نکرده و نميکند. نوشته: «و مِن كتابٍ له (ع) إلى كميل بن زياد النّخعي و هو عامله علی هيت، ينكر عليه تركه دفع من يجتاز به من جيش العدو طالبا الغارة»؛ مضمون اين نامه اين است که چرا در جايي که مسئوليت آنجا به تو سپرده شده بود نبودي، يک؛ و چرا مواظب نبودي چه کسي ميخواهد غارت کند، دو؛ چرا معبَر قرار گرفتي براي غارتگران، سه؛ چرا دفاع نکردي و جلوي تجاوز را نگرفتي، چهار. با اينکه کميل از اصحاب خاص حضرت بود. وجود مبارک حضرت امير در برخي از موارد دست او را گرفته از مسجد کوفه به بيرون برد و آن حديث معروف را که «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[1] را به او فرمود. فرمود اين دلها ظرف دانش است، بعضيها اين ظرفشان خالي است، طبق آيه ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[2] چيزي فراهم نکردند. بعضيها غدّههاي فراواني در دلشان عروج کرده ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾،[3] برخيها قلبشان نوراني است. اين بيان نوراني امام مجتبي که کليني نقل کرد، فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي»[4] براي همين است؛ يعني بخشي در درون شماست که مسئول انديشه و علم است که حوزه و دانشگاه با اين بخش کار دارد که انسان درس ميگويد درس ميفهمد، چيزي مينويسد، کارهاي علمي انجام ميدهد که به اصطلاح ميگويند عقل نظر. يک بخش ديگري در درون انسان است به عنوان عقل عمل که در روايات ما آمده «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛[5] اين را ائمه فرمودند عقل آن است که انسان بتواند پروردگار خود را عبادت کند و بهشت را کسب کند. آنکه نتواند محصول عمرش را بهشت بداند، آن عقلي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» را ندارد. به اصطلاح يکي را ميگويند عقل نظر، ديگري را ميگويند عقل عمل. وجود مبارک حضرت امير دستوري داد که آن دستور را امام مجتبي تبيين کرد، فرمود عقل نظر شما ظرف دانش باشد، عقل عمل شما چراغ روشنگر باشد؛ يعني هم راه خود را ببينيد هم به ديگران راه بدهيد، نه بيراهه برويد نه راه کسي را ببنديد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي». درست است که امام حسين(عليه السلام) مصباح نجات و مصباح هدايت است، همه اينها هست؛ اما شيعيان او هم مصباح هدايت هستند، اگر نبود که امام مجتبي دستور نميداد، فرمود شما در آن محلّي که زندگي ميکنيد چراغ آن محلّ باشيد. اين ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[6] که همهاش برای امام و پيغمبر نيست، برای ما هم هست. چرا ما چراغ يک محلّ نباشيم؟ به ما گفتند باشيد، پس ميشود شد؛ هم خدا فرمود، هم پيغمبر فرمود، هم ائمه فرمودند که «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي»؛ چراغ هدايت باشيد. حالا آن معناي بالا و بلند و مصداق کاملش بله؛ البته برای معصوم است، اما ما هم موظف هستيم ميتوانيم اين باشيم. وجود مبارک حضرت امير دست کميل را گرفت، به بيرون مسجد بُرد و اين حرفهاي بلند را زد که اي کميل! «إِنَ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ اين دلها ظرف است بهترين دل آن است که ظرفيتش براي مطالب فراوان باشد. يک مختصر چيزي آدم ياد گرفت بگويد بس است، اين درست نيست، چه چيزي بس است؟ چقدر بيان علوي بوسيدني است و بالاي سر گذاشتني است! يک وقت انسان غذا ميخورد و سير ميشود، بله سير ميشود و ديگر جا براي غذاي بعدي نيست؛ اما علم مثل غذاي بدن نيست، غذاي بدن اين نان و گوشت، مادي است، يک؛ مادي، مزاحم و جا پُر کُن است، وقتي وارد دستگاه گوارش شد جا براي چيزي ديگر نيست. اگر کسي چيزي ديگر بخورد بالا ميآورد، براي اينکه رفته اين دستگاه را پُر کرده است. اما اين بيان نوراني حضرت امير، اين حرفها را بالاي سر گذاشتن است. فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛[7] اين در بيانات نوراني حضرت است. فرمود علم مثل غذاي شکم و دستگاه گوارش نيست، آن که رفت جا پُر ميکند و راه را براي ديگري ميبندد؛ اما علم وقتي وارد صحنه دل شد ظرفيت اين دل را توسعه ميدهد، خاصيت اين علم آن است که اين ظرف را توسعه ميدهد؛ يعني اگر طلبهاي وقتي شرح لمعه خواند، همين که اين غذاي علمي آمد، از اين به بعد ميتواند مکاسب را بفهمد؛ يعني اين علم که مظروف است اين ظرف را توسعه ميدهد. فرمود اين کار، کار علم است، کار مجرّد است. مادي وقتي جايي رفت آنجا را پر ميکند نميگذارد چيزي ديگر بيايد؛ اما يک امر معنوي وقتي جايي رفت آنجا را توسعه ميدهد جا را براي ديگران باز ميکند، «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه». فرمود دل ظرف دانش است. يک دانشجو و دانشآموز، دکتر، طلبه و مجتهد، اين ظرفيت دَه تا مطلب را دارد، وقتي اين دَه مطلب را فهميد، آن وقت ظرفيت پيدا ميکند براي پنجاه مطلب. خاصيت علم اين است وقتي که وارد يک منطقه شد آن منطقه را توسعه ميدهد. فرمود يا کميل! «إِنَ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»، بهترين دل آن است که افزوده بشود، باز بشود، شرح صدر همين است. همين کميل را که وجود مبارک حضرت امير دستش را گرفته از مسجد بيرون برده در بيرون کوفه اين فرمايشات را فرمود و آن دعاي نوراني «کميل» را هم که شبهاي جمعه لابد قرائت ميکنيد به او ياد داد که او راوي اين دعاي نوراني است، همين کميل گاهي ميبينيد که در اداره آن حوزه استحفاظي خود غفلتي ميکند.
فرمود کميل! «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ»؛ تو چرا حوزه استحافظي خود را ترک کردي؟ رفتي جاي ديگر کار آنها را انجام بدهي براي چه؟ آنجا هم خودش مسئول دارد. تو اين منطقه هيت را رها کردي، اين «هيت» معبَر اين غارتگران بود، اينها قصدشان غارتگري هيت نبود، بلکه قصدشان غارتگري قرقيسا بود، ولي تو معبَر خيانت شدي، معبَر جنايت شدي، بايد آنجا بودي جلوي اينها را ميگرفتي.
«وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ»؛ اين ﴿مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[8] که قرآن از موساي کليم نقل ميکند که جاهليت و بتپرستي يک امر متبَّري است؛ يعني هلاک و ويران شده است. «أبتر» از اين قبيل است، «تَبَّر» هم همين است. «وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ [لَهَا] بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لَا يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ»؛ فرمود تو حوزه استحفاظي را ترک کردي، اينها از محلّي که تو آنجا مسئول بودي عبور کردند، آمدند قرقيسا را غارت کردند، انبار مهمّاتي را هم که در آن قسمت بود آسيب رساندند، تو اگر بودي جلوي اينها را ميگرفتي و مسئوليت خودت را حفظ ميکردي، چرا اين کار را کردي؟ رأيِ پراکنده است، اين رأي ثابت نيست. «شَعاع»؛ يعني پراکنده. فرمود اين رأي يک رأي پراکندهاي است، چون گاهي ميبينيد که بعضيها يکساعت دو ساعت کمتر يا بيشتر حرف ميزنند، ولي رهآوردي ندارد؛ براي اينکه همهاش مفردات است. اين رأي، رأي شَعاع است، پراکنده است؛ يعني بين آن قضيه و اين قضيه هيچ ربطي نيست. اين حد وسط را براي همين گذاشتند، اصلاً منطق را براي چه گذاشتند؟ براي اين است که آدم بتواند راه فکر کردن را ياد بگيرد. نحو و صَرف را براي چه گذاشتند؟ براي اينکه انسان مواظب زبانش باشد، اين دهن را باز نکند، هر جا حرف نزند که کجا باز کند، کجا ببندد، کجا بالا ببرد، کجا پايين بياورد، اصلاً نحو و صَرف را براي همين گذاشتند که انسان مواظب زبانش باشد. منطق را براي همين گذاشتند که انسان مواظب انديشهاش باشد. مگر هر فکري هر نتيجهاي ميدهد؟ بايد مثل رياضي باشد موظّف باشد؛ اصغر چيست؟ اکبر چيست؟ حد وسط چيست؟ گرايش چيست؟ چگونه ما مجهول را به معلوم ارتباط بدهيم که مشکل ما حلّ بشود؟ اصلاً منطق را براي همين گذاشتند. فرمود کسي که منطقي فکر نميکند رأي او شَعاع است، پراکنده است. پراکندهگو که به جايي نميرسد. فرمود تو چرا اين کار را کردي؟ تو بايد در حوزه استحفاظي خودت ميماندي، هم جلوي اينها را ميگرفتي، هم منطقه قرقيسا را حفظش ميکردي. «فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَی أَوْلِيَائِكَ»؛ تو مَعبَري شدي، به جاي اينکه حافظ باشی مَعبر شدي. از حوزه استحفاظي تو به آساني عبور کردند، آمدند قرقيسا را غارت کردند. «غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لَا مَهِيبِ الْجَانِبِ». ببينيد برخي از اين اسامي و عناوين اجتماعي از همين اعضاي تکويني گرفته شده است. ما اين کف دست را از مچ تا اين سرانگشت يک نام خاصي دارد، ميگوييم کف دست يا انگشتان. از مچ دست تا آرنج يک نام خاصي دارد که ميگوييم ساعد. از آرنج تا دوش يک نامي دارد ميگوييم عضد، بازو. بين دوش و شانه آنجا يک نامي دارد ميگوييم «منکِب». اين کارهايي که با اين قسمت آرنج تا مچ دست انجام ميدهند، ميگويند اينها با هم مساعدت کردند؛ يعني ساعدهاي اينها هماهنگ شد و با هم کار کردند و اين کار را با مساعدت يکديگر انجام دادند؛ يعني با کمک يکديگر انجام دادند، اين کار، کار ساعدي بود. اگر يک مقدار قويتر باشد نيرومندتر باشد که بازو بخواهد، ميگويند اين کار را با معاضدت يکديگر انجام دادند؛ يعني عضدها و بازوها انجام دادند. حضرت فرمود يک شانه و دوش قوي نداشتي که اين بار را به دوش بکشي! آن دوش قوي اين بار را ميکشد، اين بار مسئوليت را همين طور رها کردي رفتي. مَنکِب و دوش نيرومند نداشتي که اين بار را به دوش بکشي، اين را به کميل ميگويد. حالا اين حرفها حرفهاي روز هم هست به مسئولين ما همين حرفها را ميفرمايد. «فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَی أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لَا مَهِيبِ الْجَانِبِ»؛ وقتي نيرومند نبودي، کسي از پهلوي تو هيمنهاي احساس نميکند، هيبتي نداري که ديگران بترسند. «وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً»، «ثغر» يعني مرز. «ثغور» که يک دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه که به مرزدارها دعا ميکند همين است و در طليعه احتجاج مرحوم طبرسي فرمود: علما مرزداران هستند،[9] مرزداران فکرياند، همين است که علما حافظان ثُغور بلد هستند. «ثُغور و ثَغر»؛ يعني مرز. فرمود تو مرز را حفظ نکردي. «وَ لَا كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً»؛ آن نيروي بيگانه را در هم نشکستي و نکوبيدي. «وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِه»؛ نه حق مردم را ادا کردي، نه حق رهبر را ادا کردي؛ نه حق امير را ادا کردي، نه حق مصر را ادا کردي. اين نقدهاي محققانه وجود مبارک حضرت امير است نسبت به کميل.
بنابراين اگر کسي اهل دعاي «کميل» بود، دليل نيست که او بتواند کشور را خوب اداره کند، حوزه استحفاظي خود را خوب اداره کند. دعاي «کميل» ضروري و حتمي و نافع است براي کسي که بخواهد مسلّح بشود؛ اما مديريت هم حتمي است. ببينيد وجود مبارک حضرت امير در اين بيانها فرمود کشور را تنها با آهن نميشود اداره کرد؛ هم آهن لازم است هم آه لازم است: «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء»،[10] غرب و بسياري از کشورهايي که مثل آنها فکر ميکنند آهن فراواني دارند؛ اما چون آه ندارند به فکر آدمکشياند؛ يا مستقيم يا غير مستقيم يا جنگهاي نيابتي. چند سال ايران را درگير کردند، الآن چند سال سوريه را، مدتهاست يمن را، مدتهاست عراق را، اينها جنگهاي نيابتي است. کسي که سرمايه او آهن است جز جنگ به چيزي نميانديشد و اين مشکل را حلّ نميکند. فرمود آهن لازم است، براي رفع نيازهاي دنيا؛ آه هم لازم است براي حفظ آن هوي و هوس سرکش درون «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء». اگر کسي آهن دارد و آه ندارد، مشکلش حلّ نميشود؛ چه اينکه اگر آه دارد و بيآهن است نظير کميل در ميآيد؛ البته کميل در موقع خود هم آه داشته هم آهن. وقتي حجّاج ملعون قبيله او را تحت فشار قرار داد، اين براي حفظ قبيله خود که آنها مظلومانه آسيب نبينند خودش را معرّفي کرد و شربت شهادت نوشيد و کميل هم جزء شهداي پاي رکاب امامت و تشيّع است؛ ولي منظور آن است که هر دو امر لازم است؛ هم سلاح آهني لازم است، هم سلاح آه لازم است تا انسان نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد؛ هم از خطر درون برهد که «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[11] هيچ استکبار و صهيونيستي به اندازه اين هوس با آدم مبارزه نميکند. بيگانه آب و خاک ميخواهد، چرا وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ»، چرا؟ براي اينکه دشمن بيرون از ما آب و خاک ميخواهد، همين! اگر سرزمين ما را بگيرد و منابع ما را بگيرد کاري با ما ندارد. اما اين هوس که تنها اينها نيست، اوّل دين را ميگيرد، وقتي ـ معاذالله ـ دين را از آدم گرفت، باز هم رها نميکند؛ آبرو را هم از آدم ميگيرد، انسان را مسلوب الحيثية ميکند، شيطان تنها کارش همين است. ببينيد قصّه آدم و حوّا(سلام الله عليهما) را که ذکر کرد، تمام تلاش و کوشش شيطان اين بود که اينها را مسلوب الحيثيه بکند. در بخشي از آيات قرآن کريم اين قصّه آمده که فرمود: ﴿يا بَني آدَمَ﴾، اين حرف، حرف جهاني است، اختصاصي به مسلمانها و غير مسلمان ندارد، غير مسلمان هم باشد به هر حال بايد با آبرو زندگي کند. فرمود: ﴿يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾؛[12] فرمود مواظب باشيد کاري که شيطان با آدم و حوّا کرد با شما نکند! او نميخواهد از شما آب و خاک را بگيرد، او اوّل دين را ميگيرد؛ بسيار خوب! کسي شد کافر، ولي مگر او دستبردار است؟ او آدم را مسلوب الحيثيه ميکند، او لباس آدم را بيرون ميآورد، اين يعني چه؟ ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[13] ما هم اين تعبيرات را در فارسي به همين مضمون داريم، ميگوييم لباس فلان کس را کَند! اين دشمن ماست. آدم که کافر باشد ولي آبرومند باشد آخرتش در خطر است، ولي در دنيا به هر حال يک زندگي سالمي دارد؛ اما اين نفس که نميگذارد، شيطان که نميگذارد. فرمود تمام تلاش و کوشش او اين است که شما را برهنه کند، با اينکه آنجا کسي نبود، زن و شوهر بودند، آبروريزي نبود، با اينکه آنجا قبل از شريعت بود، اين بخش تا انسان آسماني نشود راه حلّی برايش پيدا نميشود؛ زمين که نبود، شريعت که نبود، اين نه نهي تحريمي است، نه نهي تنزيهي است، نه ترک اُولي است، نهي ارشادي است، چون همه اين عناوين در محدوده دين و شريعت است، آن وقت شريعتي نبود. چه در سوره مبارکه «بقره»، چه در سوره مبارکه «طه» فرمود، وقتي وارد زمين شديد: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً﴾،[14] دين آمده، آن وقت احکام ديني را دارد. پس اين قصّه انسان تا آسماني نشود و آسمان نرود، اين قسمتها برايش حلّ نميشود که اين چه بود؟ يعني چه؟ شيطان چه گونه نفوذ کرده؟ ما زميني فکر ميکنيم و ميخواهيم مسائل آسماني براي ما حلّ بشود! گاهي نهي را ميگوييم تنزيهي است، گاهي ميگوييم ترک اُوليٰ است، گاهي ميگوييم ارشادي است. فرمود او ميخواهد آبرو را ببرد، همين! اينکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾،[15] همين است. ﴿تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾،[16] همين است. فرمود يک بخش وسيع زحمت بايد فراهم بشود تا نردبان تهيه کنيد و آن علم است، علم نردبان است، علم هدف نيست. انسان نردبان را گرفته که بالا برود، فرمود عالم شدي تازه اوّل کار است. اين نردبان را بايد بگذاري، از پلههاي اين علم بايد بالا بروي بشوي عاقل: ﴿تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. پس عالم شدن در بين راه است هنوز. فرمود عالم بشويد از اين نردبان استفاده بکنيد بشود عقل، عقل که شد؛ البته «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» داخل آن هست، «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» داخل آن است.
غرض اين است که وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به کميل خيلي علاقهمند بود، آن بيانات نوراني را فرمود، ولي فرمود کشور را دو چيز اداره ميکند: آهن و آه؛ آه را به لطف الهي در ايام اعتکاف اين کشور داشت، اين کشور نوراني بود نورانيتر شد. اوّلين ثواب اين اعتکاف را امام و شهدا ميبرند، اين سنّت حسنه است. اوّلين فيض نصيب آنها ميشود، بعد بهره ديگران است. اين اعتکاف چه ميکند! نماز نسبت به وضو اصلاً قابل قياس نيست؛ وضو شرط نماز است، ميگويند: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[17] اين اعتکاف چيست که روزه شرط آن است! «لَا اعْتِكَافَ إِلَّا بِصَوْمٍ»[18] عظمت اعتکاف چيست؟ انسان ميرود در خانه دوست با دست پُر برميگردد. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دهه آخر ماه مبارک رمضان کلّ اثاث را جمع میکرد به مسجد ميرفت تا معتکف بشود. چه عظمتي است روزه گرفتن که «الصَّوْمُ لِي»[19] تازه شرط آن است! همان طوري که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»، «لَا اعْتِكَافَ إِلَّا بِصَوْمٍ». اين کشور اين چند روز نوراني بود. چند ساعتي هم مانده به ادامه فيض اعتکاف معتکفان که خدا ـ إنشاءالله ـ از همه آنها قبول کند و ادعيه آنها را براي همه ما مستجاب قرار بدهد مانده است، کشور را هم آهن اداره ميکند، هم آه، دوتايي باهم؛ وگرنه يکدست بيصداست.
اميدواريم که ذات اقدس الهي به برکت اين ايام نظام ما را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد!
فکر ميکرديم يک چند جملهاي درباره عظمت زينب کبري و رحلت زينب کبري و خطبه زينب کبري(سلام الله عليها) سخني بگوييم؛ ولي وقت گذشت. اميدواريم ذات اقدس الهي ـ إنشاءالله ـ به برکت آن بانو همه فيض عزاداري را نصيب همگان بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
اعمال و عبادات معتکفان را به أحسن وجه قبول بفرما!
ادعيه اينها را در حق همه مستجاب بفرما!
خطر سلفي و تکفيري و داعشي و آل سعود را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
مشکلات معيشت و ازدواج جوانها را در سايه وليّات حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه»
[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت147.
[2] . سورت ابراهيم، آيه43.
[3] . سوره فاطر، آيه10.
[4]. الکافی (ط ـ الاسلامية)، ج1، ص301.
[5] . الکافي (ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[6] . سوره انعام، آيه122.
[7]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت205.
[8]. سوره اعراف، آيه139.
[9] . الاحتجاج(للطبرسی)، ج1، ص17.
[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[11]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[12]. سوره اعراف، آيه27.
[13]. سوره اعراف، آيه20.
[14]. سوره طه، آيه123؛ سوره بقره، آيه38.
[15]. سوره اسراء، آيه89.
[16]. سوره عنکبوت، آيه43.
[17]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص176.
[19]. الكافي(ط ـ الإسلامية), ج4, ص63.