جلسه درس اخلاق (1395/12/19)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين، سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان، بزرگواران، خانوادههاي معزّز و مکرّم شهدا و عزيزان حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران ايماني و قرآني را گرامي ميداريم. اميدواريم ذات اقدس الهي به همه شما و علاقهمندان قرآن و عترت، آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست مرحمت کند.
بحثهاي ما در نهج البلاغه به نامه 58 رسيده است؛ يعني بعد از خطبهها، وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نامههاي فراواني دارد که به اطراف، گاهي هم مربوط به داخل، گاهي خارج مرقوم فرمودند و در نهج البلاغه آمده است. اين نامهاي که به عنوان پنجاه و هشتمين نامه است، اين را حضرت براي مردم شهرها فرستاد تا از جريان جنگ صفّين از يک طرف و جنگ با خوارج نهروان از طرف ديگر باخبر باشند. بخشي از اين نامهها را ابوجعفر إسکافي نقل کرد که تقريباً يک قرن يا بيش از يک قرن قبل از سيد رضي جامع نهج البلاغه است. «اسکاف»[1] منطقهاي است بين نهروان و بصره که ابوجعفر إسکافي از آن منطقه است و چون از قدماي اهل تاريخ است، از اين نامهها بيش از ديگران باخبر بود و مرحوم سيد رضي بخشي از اين نامهها را از همين ابوجعفر إسکافي نقل ميکند. اين نامه را وجود مبارک حضرت امير براي مردم شهرها مرقوم فرمود. قصّه جنگ صفّين را تشريح کرد، قصه جنگ خوارج را تاحدودي توضيح داد. کلّ اين نامه همان است که سيد رضي نقل کرده است تا آنجا که به دست مورّخان رسيد؛ البته معلوم ميشود بخشي از اين نامه ذکر نشده، چون معمولاً نامه را حضرت از اوّل مرقوم ميفرمود بعد از «بسم الله»، اين نامهاي است «من عبدالله علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين کذا»؛ ولي چنين عنوانی در صدر اين نامه نيامده است.
حضرت براي روشن کردن مردم آن عصر از جريان جنگ صفّين و نهروان و خوارج اين چنين ميفرمايد. اين نامهها براي هميشه زنده است، چون مردم در هر عصر و مصري به هر حال به همين مبتلا هستند. الآن آنچه در داعشيها و سلفيها و تکفيريها ميگذرد، همين مشمول خطابات و نامههاي وجود مبارک حضرت امير هستند. فرمود: «وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ مستحضريد «بَدء» مهموز اللام است؛ يعني «ابتَدَأَ». اينکه ميگوييم «بَدواً» گفتيم، اين تام نيست. بَدو ناقص نيست، آخرش «واو» نيست، آخرش همزه است. بدو که آخرش «واو» است؛ يعني باديه، يعني بيابان، ﴿وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾[2] اين است. نبايد بگوييم «بدواً» گفتم يا «بدواً» ميگويم. اگر خواستيم اين کلمه را به کار ببريم بايد بگوييم «بدئاً»، چون آخرش همزه است، «إبتدَأَ»، اين مهموز اللام است، ناقص نيست. فرمود: «وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا»؛ ابتداي امر ما اين بود که «أَنَّا الْتَقَيْنَا [بِالْقَوْمِ] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ»؛ ما با مردم شام به حسب ظاهر مسلمان و برادر بوديم، هيچ مشکلي نداشتيم. تعبير به حسب ظاهر، آن طوري که خود ابن ابي الحديد هم استنباط کرد، اين است که حضرت نميخواهد از واقعيت امر پرده بردارد. فرمود ما ظاهراً باهم مسلمان بوديم، چون باطناً دودمان اموي اصلاً اسلام نياوردند. در بخشي از فرمايشات حضرت امير آن است که اينها «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»؛[3] اينها قبل از فتح مکه کافر بودند، بعد از فتح مکه منافق شدند؛ يعني ابوسفيان و خاندان نحس او، زندگي آنها به دو بخش تقسيم شده بود: قبل از فتح مکه کافر مطلق بودند، بعد هم منافق شدند. فرمود: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا». لذا در اين نامه ميفرمايد که ظاهراً ما با هم مسلمان بوديم. اين کلمه «ظاهراً» را حضرت به همين مناسب به کار ميبرد. «وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا [بِالْقَوْمِ] وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ»؛ الآن با اين داعشيها و سلفيها و تکفيريها هم آدم ميتواند همين حرف را بزند؛ يعني به حسب ظاهر، خداي ما يکي ، دين ما يکي، کتاب ما يکي، پيغمبر ما يکي، ما چه دعوايي با هم داريم؟ اينها همان اموي و شامي هستند؛ منتها وجود مبارک حضرت امير فرمود ظاهراً ما مشترکات فراواني داريم. «وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ»؛ ما به حسب ظاهر مشترکات فراواني داريم، چرا شما عليه حکومت مرکزي قيام کرديد؟ «وَ لَا نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) وَ لَا يَسْتَزِيدُونَنَا»؛ نه آنها برتري دارند نه ما. اين برابر همان بيان «وَ الظَّاهِر» است، فرمود: ظاهراً آنها هم مسلمان هستند ما هم مسلمان، جنگ معنا ندارد. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ» ما با هم در بسياري از اصول مشترک بوديم بعد از مرگ عثمان و قتل عثمان اين اختلاف پيش آمد، آنها عدّهاي را متّهم کردند؛ عدهاي ميگفتند ما کُشتيم، عدّهاي ميگفتند نکشتيم، يک عدّه ميگفتند شما کُشتيد، يک عدّه ميگفتند شما نکشتيد. «[وَ] الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ»؛ ما از خون عثمان برئ بوديم، ما که حمايت ميکرديم، گفتيم خليفهکُشي نکنيد، به هر حال هر چيزي قانوني دارد، بر اساس محکمه الهي داوري کنيد. اين حادثه پيش آمد، عدّهاي گفتند که بايد قتله عثمان انتقام بشوند، «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِي] نُدَاوِ» ما گفتيم بسيار خوب! اگر کسي مظلوماً کشته شد، بياييم خونبهاي او را بگيريد؛ ولي شما با حکومت مرکزي مبارزه نکنيد، شما الان عليه حکومت قيام کرديد. «فَقُلْنَا تَعَالَوْا [نُدَاوِي] نُدَاوِ مَا لَا يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ حَتَّی يَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِي مَوَاضِعِهِ] مَوَاضِعَهُ»؛ ما با جنگ که نميتوانيم حق را بگيريم. شما اگر قبول کرديد که بعضيها مظلوماً کشته شدند، بايد حکومت مرکزي آرام بشود، مستقل بشود، شما حکومتي را قبول داشته باشيد؛ آن وقت دستگاه قضايي محاکمه ميکند. شما الآن با حکومت مشکل داريد، با کسي که بيعت کرديد مشکل داريد، بعضيها اصلاً با ما بيعت نکردند، آنها چه حقي دارند؟ معاويه اين طور بود، برخلاف جنگ جمل که طلحه و زبير بيعت کردند بعد نکثِ عهد کردند. فرمود اين کار را بکنيد تا اينکه «فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ [فِي مَوَاضِعِهِ] مَوَاضِعَهُ»؛ ما اين حرف را زديم و پيشنهاد داديم که اسلحه را بگذاريد زمين، با حکومت مرکزي هماهنگ کنيد دستگاه قضايي شروع به کار بکند، اگر کسي مظلوماً کشته شد از ظالم و قاتل او انتقام گرفته ميگيرند. اينها «فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ»؛ اينها گفتند با ميدان جنگ ما حق خود را ميگيريم. «فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ»؛ فرمود اينها امتناع کردند و حاضر نشدند که از راه گفتگو ما محکمه قضايي تشکيل بدهيم و حق را از کسي که عليه حق است بگيريم. تا اينکه «جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ»؛ جنگ شروع شد، اين را بعد از جريان جنگ صفّين نامه را مرقوم فرمودند که مرز جنگ صفّين از جنگ خوارج جدا شده. «وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا»، «وقود» يعني افروختگي. ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾، «ما يوقد به»؛ يعنی آتشزنه يا آتشگيره، فرمود آتش جنگ روشن شد، «وَ حَمِسَتْ» ـ هم «حَمِسَتْ» نقل شده است؛ حماسه جنگ و هم «حَمِشَتْ» ـ «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ»؛ جنگ, ما و اينها را درگير كرد، «تضريس» كرد، با «ضِرس» گاز گرفت، «ضَرَّسَ»؛ يعني با دندان گاز گرفت، هم ما را هم اينها را. «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فينا فِينَا وَ فِيهِمْ»؛ «مِخلَب»؛ يعني چنگال,[4] اين جنگ هم ما را گاز گرفت هم اينها را, هم چنگال خود را در ما فرو برد هم در اينها، آنگاه كه خيلي ديدند دشوار است عدهاي تسليم شدند، اينها تتمّه جنگ صفّينيها بودند.
بخشي كه مربوط به افراد لجوج بود به نام خوارج، آنها تا آخرين بار مقاومت كردند، جنگ جديدی تشکيل دادند. بعد از جنگ صفين، جنگ خوارج شروع شد. خوارج هم مستحضريد كه به آساني پيدا نشد، همين حزب خوارج را در نوبتهاي قبلي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) استفاده شد كه دستگاه اموي با چه سرمايههاي فراواني گروه خوارج را سامان داد! همان سمرة بن جَندب را با صد هزار درهم تطميع كرد، گفت اين مقدار را بگير و بگو اين آيهاي كه مربوط به كفار و مشركان است ـ معاذالله ـ درباره علي بن ابيطالب نازل شد و آن آيهای كه مربوط به خود حضرت امير است: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾[5] اين را بگو ـ معاذالله ـ درباره ابن ملجم نازل شد. اين ديد اين مبلغ كم است، مبلغ را به دويست، بعد به سيصد، تا به چهارصد هزار درهم كه رساند اين سمرة بن جندب راضي شد، بعد گفت من از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدم كه ـ معاذ الله ـ حضرت فرمود اين آيه درباره ابن ملجم است و آن آيه درباره علي بن ابيطالب است.[6] با اين دسيسه دينفروشي و دينخريدن، اموي توانستند حزب خوارج را راهاندازي كنند، وگرنه حزب خوارج به اين آساني سامان نميپذيرفت.
بعد از آرام شدن جنگ صفّين, جنگ خوارج شكل گرفت كه وجود مبارك حضرت امير مرز اينها را از هم جدا كرد. فرمود: «فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ» هم ما را «تضريس» كرد، «ضِرس» و دندان خود را روي ما گذاشت، هم ما را گاز گرفت، هم مِخلَب و چنگال خود را در ما فرو بُرد هم در آنها، هم ما كشته داديم هم آنها. وقتي اين طور شد آنها ديدند كه نميتوانند پيروز بشوند، «أَجَابُوا عِنْدَ ذلِكَ إِلَي الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ» كم كم مراسم قرآن روي نيزه كردن و اينها را سر گرفتند. «فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَي مَا دَعَوْا»؛ اينها پيشنهاد صلح دادند، ما هم پذيرفتيم. «وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَي مَا طَلَبُوا»؛ آنچه را اينها درخواست كردند كه آتشبس شود و جنگ تمام بشود، ما قبول كرديم. «حَتَّي اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ»؛ حجت الهي بر اينها تمام شد، عُذري هم نداشتند بياورند. اين صفّينيها بودند. اينها پذيرفتند و ديگر آرام شدند و اسلحهها را گذاشتند كنار. اما «فَمَنْ تَمَّ عَلَي ذلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ»؛ آنكه اين مطالب را باور و قبول کرد، كنار رفت و از جنگ صرفنظر كرد، اين از هلاكت نجات پيدا كرد؛ اما آن گروه خوارج، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَي فَهُوَ الرَّاكِسُ»؛ اين همان است كه منقلب شد به خون, منقلب شد به باطل, راه را برگرداند. «الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ»، گويا اين «رانَ» هم لازم استعمال شده هم متعدي. «رِيْن» يعني چرك. ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ﴾؛ يعني غبارآلود كرد، اين دل كه صفحه آينه شفافي است، وقتي غبار بگيرد، جايي را نشان نميدهد. اين ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بعد از چرك است. يك وقت چرک میآيد، غبار ميآيد، انسان بايد غبارروبي كند، اگر غبارروبي نكرد کمکم به صورت بيماری در میآيد. اوّل «رِيْن» است، بعد مرض هست، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾.[7] ﴿بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾،[8] گاهي به اين اسباب و علل، اين فعل اِسناد داده ميشود، ميگوييم اين سيّئات، قلبشان را غبارآلود كرده است. يك وقت به خود ذات اقدس الهي اسناد داده ميشود، مثل اينجا كه «ران الله علي قلوبهم»؛ منتها «ران الله علي قلوبهم بسوء أعمالهم»، وگرنه ذات اقدس الهي قلب هر كسي را شفاف آفريده، با فطرت آفريده، اين قلب هرگز خلاف نميكند؛ منتها گاهي آن قلب را دفن ميكنند.
فرمود: «فَمَنْ تَمَّ عَلَي ذلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ»؛ او را نجات داد، «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَي فَهُوَ الرَّاكِسُ» اينكه برگشت به عقب، «الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ»؛ ذات اقدس الهي بر قلب او، اين چرك و اين غبار را به صورت يك پرده پوشاند. ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾ از همين قبيل است، ﴿أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ از همين قبيل است؛ يعني چشمِ باطن آنها مستور است، غطاء و پرده دارد، يادِ ما را نميبيند. يادِ خدا هم ديدني است هم گفتني است هم شنيدني, فرمود اينها ياد ما را نميبينند. ياد خدا لفظ نيست، هر چه که انسان را به ياد خدا متذكّر كند اين «ذكر الله» است «مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَة» درخواستي هارون عباسي از وجود مبارك امام كاظم(عليه السلام) كرد و نامهاي نوشت. حضرت مرقوم فرمود: «مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَة»؛[9] هر چيزي را كه تو ميبيني تو را پند ميدهد. مستحضريد كه وعظ به معناي سخنراني نيست؛ با سخنراني، با گفتن و نوشتن، اينها يك سلسله زمينهاي است كه ممكن است كمك بكند ذات اقدس الهي به رسول خود فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ﴾[10] آن جاذبهاي كه در شنونده ايجاد ميشود و از خلق به حق گرايش پيدا ميكند، آن ميشود وعظ, واعظ كسي است كه بتواند اين جاذبه را ايجاد كند. «الوعظ هو جذب الخلق إلی الحق»، نه سخنرانی کردن، ﴿إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادی﴾.
اين وعظ را ذات اقدس الهي به خودش اِسناد داد به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) اسناد داد كه رسول اينچنين است كه ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[11] همه اهل برهان نيستند، بعضيها اهل موعظه هستند با نصيحت جذب ميشوند، با فعل جذب ميشوند نه با قول, آن قولي كه از صاحبِ نفس نشئت گرفته است، نيروي جذب را هم به همراه دارد.
غرض اين است كه اين «رِيْن» به معناي غبار و چرك است گاهي خود آن سيّئات به صورت چرك و غبار روي صفحه دل مينشينند, گاهي ذات اقدس الهي اين سيّئات را به صورت پرده روي دل ميپوشاند، در اينجا اين «رَانَ» که به صورت متعدی به کار رفت، از همين راه است. فرمود: «الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ»، اين ديگر براي خوارج است. فرمود آنها كه در جنگ صفين ديدند كاري از پيش نميبرند آرام شدند، حالا يا اسلام بود يا «استسلام»؛ اما اينها كه تا آخرين لحظه دست از شمشير برنداشتند همين خوارج بودند «وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَي فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَي رَأْسِهِ»؛ اين دَوَران زشتي دور سر او دارد ميگردد، اينها همه حزب خوارج هستند كه تا مدتهاي مديد اين فكر نحسشان دنبال داشت و امروز هم به صورت داعشي و تكفيري و سلفي و امثال آن در آمدند. اين پايانِ نامه 58 است كه مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالی) نقل كرد.
هر روز انسان در خطر اين نفس اماره است ـ معاذالله ـ اگر خداي سبحان كمك نكند و انسان گرفتار اين غرور و خودخواهي بشود همين است، بارها فرمود در جاهليت آنچه در بخش انديشه حكم ميكند مظنّه و گمان است، سوءظن و حُسنظن در جاهليت به جاي علم و استدلال و فرهنگ مينشيند, گرايشها و رويكردهاي قومي و جناحي به جاي عقل و عدل مينشيند ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ يك; ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾[12] دو; به هر حال انسان يك سلسله قوانين علمي دارد, يك سلسله گرايشها و علاقهها و دوستيها دارد. در نظام عقلاني مدار, علم و استدلال و برهان است در بخش انديشه و عقل عملي و عدل است در بخش انگيزه, اين نظام عقلاني است. در جاهليت اين دو نظام عوض شده است. در اين جمله نوراني قرآن فرمود در جاهليت اين دو اصل حاكم است ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ بدون برهان حركت ميكنند، اين براي انديشه, ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾ آنچه به حزب, جناح, قوم و ملّيتشان وابسته است به آن دل ميبندند، اين دو; در بخش فرهنگ به گمان عمل ميكنند, در بخش عمل و عقل به گرايش عمل ميكنند، نه به عقل و عدل که اين نظام, نظام جاهلي است، اين هر دو را نظام الهي عوض كرد، آن مظنّه را فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[13] از مظنّه كاري ساخته نيست با علم حركت كنيد. از «هوی» هم فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوی﴾[14]
از بيانات نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) رسيده است كه «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»؛[15] اين هوا و غرور و ميل, بدترين دشمن آدم است، چون مستحضريد كه دشمنهاي بيروني از آدم, آب و خاك ميخواهند، معدن و مال ميخواهند؛ اما دشمن دروني از ما دين ميخواهد و اگر ـ معاذالله ـ دين را از ما گرفت از ما آبرو ميخواهد تا انسان را مسلوبالحيثيه كند. اين قصّه حضرت آدم(سلام الله عليه) نشان ميدهد كه ابليس تا كجا تلاش و كوشش ميكند. اينكه فرمود تلاش و كوشش كردند ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[16] يعني همين! تا ابليس آبروي آدم را نبرد رها نميكند، اينطور نيست كه ـ معاذالله ـ اگر ايمان را از آدم گرفت و انسان را ـ معاذالله ـ كافر كرد دست بردارد، چون ممكن است كسي كافراً زندگي كند، ولي با آبرو زندگي كند. تمام تلاش و كوشش ابليس اين است كه ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. اين زن و شوهر در آنجا محرم هم بودند. نكتهاي كه قرآن كريم اين را بازگو كرد، اين است كه تمام كوشش او اين است كه انسان را مسلوبالحيثيه كند؛ لذا ميشود «اعدی عدوّ» كه ما از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به بركت قرآن و عترت همه ما را در سايه قرآن و عترت از گزند شيطان دروني و استكبار و صهيونيست بيروني نجات مرحمت بفرمايد!
پروردگارا! امرفرج ولیّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه ولیّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ، شهدای مدافع حرم همه را با شهدای کربلا محشور بفرما!
خطر سلفيها و تکفيريها و داعشيها و آل سعود را به استکبار و صهيونيست برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف ولیّات به بهترين وجه حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . مجمع البحرين، ج5، ص71 و 72.
[2]. سوره يوسف، آيه100.
[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه16.
[4] . المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص176.
[5] . سوره بقره،آيه207.
[6] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج33، ص215.
[7] . سوره فاطر، آيه10.
[8] . سوره مطففين، آيه14.
[9] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص509.
[10] . سوره سبأ، آيه46.
[11] . سوره نحل، آيه125.
[12] . سوره نجم، آيه23.
[13] . سوره نجم، آيه28.
[14] . سوره نازعات، آيات40 و 41.
[15] . مجموعة ورام، ج1، ص59.
[16] . سوره اعراف، آيه20.