جلسه درس اخلاق (1394/05/22)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و افضلهم محمد و اهل بيته الاطيبين الانجبين سيما بقية الله فی العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران، علما، اساتيد، طلاب، دانشجويان، برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم و قبل از ورود به بحث، از اين خطري که هماکنون دامنگير گوينده شد سخن بگوييم.
بيانی نوراني از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست که تمام کلام اينها نور است «كَلَامُكُمْ نُور»،[1] حضرت در آن نامهاي که براي مالک اشتر مرقوم فرمود، نوشتند که شيطان هرگز دست از إضلال افراد بر نميدارد، او تير به دست است و هميشه حمله ميکند.[2] اينکه درباره نگاه به نامحرم گفته شد: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيس»[3] اينها تمثيل است و نه تعيين؛ يعني تيراندازي منحصراً در نگاه به نامحرم نيست، بلکه هر گناهي تير شيطان است، «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيس». در آن نامه مرقوم فرمود که شيطان هميشه، تير را از چلّهٴ کمان رها ميکند؛ ولي يک وقت است که با همه اعضا و جوارح حمله ميکند! شما در اين دفاع مقدّس شنيدهايد که دشمن هميشه تير به دست بود؛ ولي يک وقت شبها شبهاي عمليات بود؛ يعني حملهاش به صورت رسمی شروع ميشد که اين خط آتش؛ نظير چرخهٴ خياطي از اول تا آخر و از آخر تا اول، چپ و راست خطّ آتش بود و از هر طرف تير ميآمد. حضرت در آن نامه فرمود وقتي که دارند از کسي تعريف ميکنند، او اگر ـ خدايي ناکرده ـ اينها را قبول کند و تحويل بگيرد، اين خطّ حمله است! شيطان هميشه تير به دست است؛ امّا آن وقتي که از کسي تعريف ميکند، او اگر ـ خدايي ناکرده ـ باور کرد، خوشخيال بود و خوشقبول بود و قبول کرد، اين شبهاي عملياتي اوست که اميدواريم خدا همه ما را از اين تيرهاي شيطان حفظ کند!
اصل بحث اين است که به ما دستور دادند و فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»[4] و «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»؛[5] بعضي از کارهاست که وقت آنها الآن است، قبل از اينکه شما را به محکمه الهي دعوت کنند و به پاي محاسبه ببرند، خودتان حسابرس خود باشيد:
تو نيک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب[6]
بارها عنايت کرديد که حافظ و امثال حافظ، ايرانيهاي خوش ذوقیاند، ما در ايران شعراي بزرگ داشته و داريم؛ امّا هرگز اين فکرها قبل از اسلام نبود. ما يک شاعر ايراني داشته باشيم که اين معارف بلندِ نغز و ظريف را قبل از اسلام گفته باشد نبود، وگرنه «لَو کَانَ لَبانَ». اين شعر حافظ محصول «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» است. گفت:
تو نيک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب
﴿مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يحَْتَسِبُ﴾[7]، اينها در دوبيتیهای حافظ است نه در غزليات.
بنابراين به ما گفتند که قبل از اينکه شما را به محکمه دعوت کنند، خودتان حسابرس خود باشيد؛ بعد به ما گفتند قبل از اينکه آن ترازو را نصب کنند، خودتان را وزن کنيد. خيليها خود را وزن ميکنند تا ببينند از نظر بدن سالماند يا نه؟ در اين حديث شريف فرمودند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اينکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنيد. وقتي اين دو عقبه کئود را گذرانديم؛ يعني وقتی مسئله محاسبه و توزين گذشت و نوبت به فتوا دادن و آن جواب نهايي رسيد، ميفرمايد: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»؛ قبل از اينکه شما را بميرانند بميريد!
اينکه گفتند قبل از مرگ بميريد؛ يعني قبل از آن مرگ طبيعي که ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾،[8] شما قبل از آن، خودتان را با موت ارادي بميرانيد. اينکه بزرگان گفتند: «فاعل» آن است که فعل از او صادر شود و مصدر فعل را ميگويند فاعل، نه مورد فعل را؛ وقتي به يک عالِمِ نحوي بگوييد: «ماتَ زيدٌ» را ترکيب کند، ميگويد: «ماتَ» فعل و «زيدٌ» فاعل است، اين «زيد» مورد مرگ است نه مصدر مرگ.
ماتَ زيدٌ زيد اگر فاعل بُدي[اگر اين مرگ طبيعي است] ٭٭٭ کي ز مرگ خويشتن غافل بُدي[9]
او که فاعل نيست، آن «مات»اي فعل است و آن «زيد»ي فاعل است که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» را عمل کند تا بشود مصدر مرگ، نه مورد مرگ! مورد مرگ که فاعل نيست.
بنابراين به ما گفتند: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، پس شدني است که انسان قبل از مرگِ طبيعي، يک مرگ ارادي داشته باشد. حال اگر خواست خودش را محاسبه کند، حسابرسياش به چيست؟ و اگر خواست وزن کند، واحد وزن چيست؟ و اگر خواست بميرد، عامل مرگ چيست؟ حالا يک گوشه از آن را که مربوط به وزن است اشاره کنيم تا آن بيانات نوراني امام صادق(سلام الله عليه) ـ که اين ايام، ايام شهادت آن ذات مقدّس است، سخنان نوراني آن حضرت ـ هم بازگو شود.
اينکه فرمودند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اينکه شما را وزن کنند خودتان را بسنجيد، ما اگر خواستيم خودمان را بسنجيم، بالاخره ترازويي داريم، يک واحد سنجشي داريم؛ حالا آن واحد سنجش، يا ترازوهاي قديمي است يا جديدي، بالاخره واحدي است که اين واحد با بالا رفتن و پايين آمدن، وزن ما را روشن ميکند. ما اگر خواستيم خود را و روح و جان خود را و ايمان و اخلاق خود را بسنجيم، با کدام ترازو بسنجيم؟
قرآن کريم که از ترازو سخن گفته است، در سوره مبارکه «اعراف» فرمود که ترازو و وزن حق است؛ امّا ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق﴾[10] نه «و الوزن حق». يک وقت است که ما در تلقين و غير تلقين ميگوييم: بدانيد که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِيزَانَ حَقٌّ وَ الْحِسَابَ حَقٌّ»؛[11] يعني اينها هستند، اما نميگوييم: «و الوزن حق»، نميگوييم وزني هست. اگر بدون «الف و لام» بود معنايش اين بود که وزني هست؛ اما با «الف و لام» است. آن «الف و لام» دارد وزن را معرفي ميکند: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق﴾؛ يعني در ترازو سه عنصر لازم است: يکی شاهين است که دو کفه را تعديل ميکند، دو کفه ترازو هم هست که در يک کفه، وزن ميگذارند و در کفه ديگر، موزون. اگر کسي خواست ناني يا گوشتي را وزن کند، ترازوي سالم را قرار ميدهد و در يک کفه، سنگ ميگذارد و در کفه ديگر، نان؛ آن شاهين هم بايد عادلانه باشد، در اين کفه وزن را ميگذارند، يعني سنگ را و در کفه ديگر نان را قرار ميدهند که موزون است؛ آن سنگ ميشود وزن و اين نان ميشود موزون.
اعمال و عقايد ما را که بخواهند بسنجند، ترازو در قيامت هست که ميزان قسط است، آن واحد سنجش که سنگ و متر و حرارتسنج و دماسنج و مانند آن که نيست؛ در آن کفهاي که وزن را ميگذارند، در سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق﴾ نه «و الوزن حقٌ»، حق را در آن کفه ميگذارند. آنگاه در کفه ديگر عقايد، اخلاق و اعمال را با آن ميسنجند، اعمال را با حقيقت ميسنجند. پس اگر به ما گفتند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اينکه شما را وزن کنند خودتان را بسنجيد، ما بايد حقشناس باشيم، حقمدار باشيم، حقمحور باشيم و بدانيم که حق چيست و بعد آن را در يک کفه بگذاريم، آنگاه عقيده، اخلاق و اعمال خود را بين خود و خداي خود در کفه ديگر بگذاريم ببينيم نافع است يا ضارّ؟ بهراه هستيم يا بيراه؟ اين دستور ماست که فرمودند: «زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا».
اگر انسان سنجيد و وزين بود، خدا را شاکر باشد و اگر ـ خدايي ناکرده ـ وزين نبود، بداند که ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين﴾[12] دامنگير اوست. تنها کمفروشيِ پارچه و گوشت و نان مقصود نيست، کمفروشي عقيده هم هست، اخلاق هم هست، رفتار و گفتار هم هست. ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين﴾ هم همين است، «تطفيف» يعني کم دادن.
بنابراين ما موظّفيم خودمان را بسنجيم و اين کار البته کار دشواري است. همان بيان نوراني که ائمه فرمودند: صراط مستقيم از مو باريکتر و از شمشير تيزتر است؛[13] يعني اين صراط دو بخش دارد: يکي اينکه انسان خوب تشخيص بدهد و اهل معرفت باشد، اين از آن مويِ باريک ديدن باريکبينتر و دقيقتر شدن است و اينکه در ادبيات در کتابهاي عربي ميگويند: فلان گروه «شَقَّهُ الشَّعر» و در ادبيات فارسي هم ميگويند: «مو شکافت»، يک کار دقيق علمي است. اين موي باريک که به زحمت با چشم ديده ميشود، اگر کسي بخواهد آن را عمودي از بالا بشکافد، خيلي زحمت دارد، کمرشکنيِ آن مو آسان است که از عرض و افقي بخواهند مو را با قيچي قطع کنند؛ امّا عمودي بخواهند از بالا اين موي باريک را منشق و دو قسمت کنند، خيلي سخت است، چون به زحمت ديده ميشود؛ چه رسد به اينکه انسان بتواند آن را بشکافد. اينکه ميگويند «شَقَّهُ الشَّعر» يا موشکافي کردن؛ يعني باريکبين و دقيقبين هستند.
صراط مستقيم در بخش معرفت از اين باريکتر است و در بخش رفتن، از حرکت روي لبه شمشيرِ تيز، دشوارتر است؛ امّا يک مقدار که انسان حواسش جاي ديگر باشد، اصلاً درد و رنج را تحمل نميکند. آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) از غُرَر روايات ماست، حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة»؛[14] وقتي اراده قوي شد، بدن هرگز احساس ضعف نميکند.
از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کردند که شهداي کربلا اين همه تير و دشنه و خنجر را تحمّل کردند، چقدر احساس داشتند؟ فرمود: هيچ! به همان اندازهاي که کسی با دو انگشت، يک مقدار از گوشت انگشت ديگر را فشار بدهد، همين مقدار درد را احساس میکردند، چون درد را روح احساس ميکند. چرا وقتي کسي را که به اتاق عمل بردند و تمام قسمتهاي مورد عمل را قطعهقطعه ميکنند، او توجّه و درد ندارد؟ براي اينکه آنجا تخدير شده است. اين تازه يک گوشه تخدير شده است؛ يعني اين قدرت حواس را موقتاً از آن قسمت گرفتند. پس اگر کسي حواسش جاي ديگر بود، او اصلاً درد را احساس نميکند؛ لذا وجود مبارک امام باقر فرمود بعد از اينکه اينها امتحاناتشان را دادند و بعد از اينکه «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»،[15] فرمان خطرناک عمر سعد در صبح عاشورا رسيد و اول کسي که تيراندازي کرد خود آن ملعون بود، بعد همانند قطرات باران به طرف اردوي حسين(سلام الله عليه) تير آمد و آن دردها را تحمّل کردند، اين حالت برايشان پيش آمد که وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: اينها دردي را احساس نميکردند.
اينکه وجود مبارک امام صادق ميفرمايد: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة» همين است، وقتي اراده قوي باشد، انسان احساس درد نميکند. شما ببينيد تابستانِ گرم امسال را عزيزان روزه گرفتند؛ برخيها مرتّب ميگفتند گرم است و مدام ساعت را نگاه ميکردند و مدام ميگفتند چه زمانی مغرب ميشود تا ما افطار کنيم؟ اما بعضيها اصلاً باکشان نبود. اينکه باکشان نبود، يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،[16] حواس او به شکم نبود و واقعاً درد را احساس نميکرد، حرارت را احساس نميکرد، طولانيِ روز را احساس نميکرد، چون درد، گرسنگي و احساس برای توجّه روح است که روح به کدام طرف متوجّه باشد؟ اگر متوجّه به «الله» و ﴿حُبّاً لله﴾[17] بود که عَلَوي فکر ميکند و اگر نشد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» عبادت ميکند و اگر مدام به ساعت نگاه کند و مدام بگويد روز چقدر طولاني است و مدام بگويد من تشنهام، اين در اثر اين است که به شکم توجّه کرده است.
اين بيان نوراني امام صادق(عليه السلام) براي همه ما يک اصل اخلاقي است. ما يک موعظه داريم که حرفهاي غير علمي است و همين حرفهايي است که ما ميگوييم: فلان کار را بکنيد، فلان کار را نکنيد، فلان کار بد است؛ اينکه علم نيست، اين موعظه و نصيحت است. يک وقت برهان علمي اقامه ميکنيم که چگونه ميشود آدم کار بد نکند؟ چگونه ميشود که انسان گرايش به خوبي داشته باشد؟ اين بيان علميِ امام صادق است که فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة»؛ اگر اراده قوي شد و اراده را به سَمت ديگر برديد، بدن شما را نگاه نميکند. شما هم سعي کنيد صبر کنيد، مثل اتاق عمل؛ حالا يا بيهوشي کلّي است يا بيهوشي موضعي است، بالاخره دست بعضيها را که ميخواهند قطع کنند بيهوشي موضعي است، اين دست را قطعهقطعه ميکنند، ولی او احساس نميکند؛ بدن احساس نميکند، بلکه روح احساس ميکند! روح اگر تخدير شود يا تعشيق شود، حواسش جاي ديگر است و وقتي روح گرايش خود را از بدن گرفت، بدن هر دردي که باشد را احساس نميکند. فرمود اصل اين است که اگر ما عظمت روح، جلال روح، منزلت روح و توجه روح را عرضه کنيم، دنيا براي ما کاملاً سهل است، «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة».
الآن ما براي اينکه ببينيم مشکل جدّي داريم يا نه، بايد محاسبه کنيم که چگونه ميشود ما بعضي از امور را ميدانيم ولي باز معصيت ميکنيم؟! «عالماً عامداً» معصيت هم ميکنيم؟ براي اينکه مشکل علمي نداريم، بلکه مشکل ارادي داريم. آن بخشي که مربوط به اراده و عزم و تصميم و نيّت است فلج است، وگرنه مشکل علمي نداريم. ما عالِم بيعمل داريم؛ سرّش اين است که مشکل علمي نداريم، ما خيلي از چيزها را ميدانيم، الآن مشکلات اساسي مملکت ما علم نيست، اين ده ـ دوازده ميليون پروندهاي که در دستگاه قضايي است، مشکل علمي نيست، اينها جزء الفباي دين است؛ بد گفتن، چک بيمحل کشيدن، اجاره مردم را ندادن، کمفروشي کردن و بدفروشي کردن، اينها الفباي دين است و همه ما ميدانيم که اينها کار بدي است؛ اما اين هفت ميليون پرونده برای چهارده ميليون نفر است و هر پروندهای دو طرف دارد؛ هر فردي هم بالاخره با چهار ـ پنج نفر از اعضاي خانواده درگير است. بودجههاي سنگين هم برای همين پروندهها است. شما اين هفت ميليون يا ده ميليون پرونده را که بررسي کنيد، همهاش در الفباي دين است. اينکه پروندههاي رژيم حقوقي درياي خزر نيست که حرف علمي داشته باشد، غالبش اين است که به من فحش گفته، تجاوز کرده، مال مرا گرفته، مال مرا ميخواست بده و نداد، همين الفباي دين است. پس مشکل ما مشکل علمي نيست، بلکه مشکل ما مشکل اخلاقي است.
اخلاق هم موعظه نيست که کسي سخنراني کند، بگويد اين کار را بکن، اين کار را نکن. اين اگر قويتر از فقه و اصول و علوم ديگر نباشد، از آنها يقيناً علميتر است، قویتر است و باسوادتر ميخواهد و برهان ميخواهد که چگونه ميشود انسان با اينکه يقيناً ميداند که اين کار حرام است دست به خلاف ميزند؟ چگونه میشود که وجود مبارک موساي کليم به فرعون فرمود براي تو صد درصد روشن است که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾،[18] خود قرآن هم خبر ميدهد: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾،[19] اين تَفَرعُن در خيلی از ما هست. قرآن پيامش اين است که صد درصد ميدانند که اين حرام است، ولي انجام ميدهند. ما چرا عالِم بیعمل داريم؟ چگونه ميشود که انسان، چيزی را که صد درصد ميداند، بعد خلاف ميکند؟ اين معتادان مگر ضرر اين اعتياد را نميدانند؟ اينکه هر شب با يک تکّه کارتون کنار جدول خيابان ميخوابد، شما ميخواهيد نصيحتش کنيد و بگوييد عاقبت اعتياد چيز بدي است؟! او در بدي دارد زندگي ميکند و صد درصد ضررش را ميداند، خطرش را هم ميداند، بدعاقبتي آن را هم ميداند، ولي دست به اين کار ميزند، چرا؟ علم، پنجاه درصد قضيه را حل ميکند، پنجاه درصد قضيه برای عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[20] است.
به عنوان پي بردن به آن مطلب، از اين مَثل عبور میکنيم. ما بارها در اين سخنرانيها، در اين بحثها و در اين کتابها اين قسمت را ملاحظه فرموديد؛ ولی دردِ روز است، هميشه بايد اين حرفها را تکرار کرد، چون درد، زياد است. ما براي اينکه از درون باخبر شويم، بايد از بيرون شروع کنيم؛ ما در بيرون، قوا و شئون فراواني داريم، مسئوليتهاي زيادي هم داريم؛ چشم داريم، گوش داريم که اينها مسئوليت علمي دارند؛ دست داريم، پا داريم که اينها مسئوليت عملي دارند. ما با چشم و گوش ميفهميم و با دست و پا کار ميکنيم، اين در بيرون ماست.
از نظر بيرون ما چهار گروه خواهيم بود: گروه اول کساني هستند که مجاري ادراک و مجاري تحريکشان سالم است، چشم و گوششان سالم، دست و پايشان هم سالم است؛ مار و عقرب را ميبينند و خوب هم فرار ميکنند. اينها کساني هستند که نيروي ادراکيشان سالم، نيروي تحريکي آنها سالم است، خوب ميفهمند و خوب هم عمل ميکنند.
اما گروه دوم کساني میباشند که مجاري ادراکيشان سالم است، ولي مجاري تحريکيشان آسيب ديده است. اينها کساني هستند که چشم سالمی دارند، گوش سالمی هم دارند، ولي ويلچري هستند و دست و پايشان بسته است؛ اينها مار و عقرب را ميبينند؛ يعنی نياز نيست که شما به اينها عينک بدهيد، ذرّهبين بدهيد، تلسکوپ بدهيد، ميکروسکوپ بدهيد، اينها مار و عقرب را ميبينند؛ اما چشم که فرار نميکند، گوش که فرار نميکند، دست و پا فرار ميکند که فلج و ويلچري است، عالِم بيعمل اين است! پس ما در بيرون يک بخشهاي ادراکي داريم و يک بخشهاي تحريکي؛ اينها يا هر دو سالماند يا يکي سالم است و ديگري مريض. حالا آن سالم، گاهي مجاري ادراکي است و تحريکي ضعيف است.
سوم اينکه مجاري تحريکي قوي است و مجاري ادراکي بسته است؛ مثل کسي که نابينا و ناشنواست، ولي دست و پاي بازي دارد؛ اينکه چنين شخصی فرار نميکند براي اين است که مار و عقرب را نميبيند.
گروه چهارم فاقد «طهورين» هستند، هم مجاري ادراکي آنها بسته است و هم مجاري تحريکيشان، اين برای بيرون ماست. اين چيز روشني است و نيازی به برهان ندارد.
درون ما هم اينچنين است؛ ما در درون يک متولّي و مسئول داريم که کار علمي را انجام ميدهد که از آن به عنوان عقل نظري ياد ميکنند و يک مسئول و متولّي داريم که کار عملي انجام ميدهد و از آن به عنوان عقل عملي ياد ميکنند. هيچ ارتباطي بين اينها نيست، مگر آنکه نفس قوي اينها را هماهنگ کند، مثل اينکه هيچ ارتباطي بين دست و پا و چشم و گوش نيست، نفس است که اينها را هماهنگ ميکند. قدرت بدن و قدرت دست و پا کاري به چشم و گوش ندارد و «بالعکس» تيزي چشم و گوش هم کاري به دست و پا ندارد، ممکن است يکي سالم باشد و ديگری سالم نباشد. عالِم بيعمل؛ يعني کسي که خوب درس خوانده، خوب درس گفته، کتاب نوشته، او مشکل علمي ندارد؛ اما در موقع عمل دستش ميلرزد، چون آن عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است، طبق بيان نوراني حضرت امير فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ» که اين عقل اسير است تحت جهل که اين جهل در جهاد درون آن عقل را به اسارت گرفته است: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَویً أَمِير»[21]؛ آن نفس اماره که «اماره بالسوء» است، اين نيرويي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است را به اسارت گرفته است. او صد درصد ميداند که حق است، اما دستش در موقع عمل ميلرزد، شما مدام آيه بخوان يا مدام روايت بخوان! او خودش آيه را تفسير کرده، روايت را درس گفته و کتاب نوشته، او مشکل علمي ندارد، مگر علم کار ميکند؟ علم پنجاه درصد قضيه است.
ما يک جزم داريم که وادي خاص خودش را دارد، يک عزم داريم که حوزه خاص خودش را دارد، «بينهما بين الارض و السماء» است که عاملي بايد اينها را هماهنگ کند. عالِم بيعمل مشکل جزمي ندارد، مشکل عزمي دارد؛ حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة»، نه «قَوِيَ عَليه العِلم». فرمود: اگر نيت، قدرت بود، آن نيروي عزم قوي بود، قصد قوي بود، تصميم قوي بود، بدن اظهار ضعف نميکند و هر کاري ميخواهد انجام ميدهد، چون مطلبی که حق است روشن شد و محور تصميمگيري هم که قوي است؛ لذا بدن اظهار ضعف نميکند. اگر اينچنين شد به ما گفتند حالا که شما ميارزيد:
تو نيک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بايدت ديگري محتسب
اگر اينچنين شد، اوّل به ما ميگويند: ببينيد فلان علما چه ميگويند؟ زهّاد چه میگويند؟ بعد ميگويند که تو بزرگتر از آني، ببين امام چه کار کرده؟ بعد ميگويند تو بزرگتر از آنی، ببين پيغمبر چه کار کرده؟ بعد ميگويند تو بزرگتر از آني، ببين خدا چه فرموده است؟ از ما توقّع اين سه ضلعي را دارند.
اين از بيانات نوراني وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) است که مرحوم صدوق در تحف العقول نقل کرده که مؤمن وقتي مؤمن است که امام را ـ نه علما را ـ الگوي خود قرار دهد، بعد از اين بالاتر پيغمبر را الگوي خود قرار دهد، بعد از اين بالاتر خدا را الگوي خود قرار دهد.[22] آن مقام اسماي حسناي خدا و ذات خدا که از حريم بحث بيرون است، کارهاي خدا براي بنده خدا الگوست، کارهاي پيغمبر الگوست، کارهاي امام الگوست؛ اما آن مقام وحييابي و نبوّت و رسالت و شريعتآوري و رابطه بين فرشتهها و اينها از حريم بحث بيرون است. کارهايي که پيامبر ميکرد، آن مقام ولايت و امامتي که ميگويد: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»[23]، آنها از حريم بحث بيرون است؛ اما اين کارهايي که اينها ميکنند الگوي ما هستند. فرمودند: مؤمن وقتي مؤمن است که ببيند خدا چه کرده است؛ خدا اَسرار غيب را براي همه نميگويد، شما هم اَسرارتان را براي همه نگوييد: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَداً﴾؛[24] فرمود خداوند اَسرار را حفظ ميکند، آبروي مردم را حفظ ميکند، شما هم همين کار را بکنيد!
به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن[25]
اَسرار مردم را حفظ کردن، غيب را براي هر کسي نگفتن؛ نه غيب خود را و نه غيب ديگري را. حضرت استدلال کرد و فرمود که خداوند غيب را ميداند، ولی براي هر کسي نميگويد: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَداً﴾، شما هم اَسرار خود و ديگران را حفظ کنيد، چيزي را که شنيديد فوراً منتشر نکنيد، اين سنّتي است که تأسّي کردن به کار ذات اقدس الهي است.
به پيامبرتان تأسّي کنيد، براي اينکه خدا به پيامبر فرمود: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين﴾؛[26] اينطور با مردم رفتار کنيد، چه اينکه پيغمبر اينطور بود. به ائمه(عليهم السلام) تأسّي کنيد، براي اينکه آنها اينطور بودند که از صابرين بودند: ﴿فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ﴾.[27] شما بالاخره خليفه امام هستيد و امام خليفه پيامبر است و پيامبر خليفه الله است و هر خليفهاي بايد به «مستخلف عنه» خود تأسّي کند، اين مقامات را براي ما قرار داده است.
بنابراين ما ميتوانيم در بهشت به سر ببريم. اين همه خونهاي پاکي که در اين سرزمين ريخته شده، چرا اينها بهشت نشود!؟ وقتي که وجود مبارک رسول خدا درباره حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛[28] من شهر حکمت هستم و اين حکمت، بهشت است و تو دَرِ بهشت هستی، چرا ما ايران را بهشتي نکنيم!؟ با اين همه شهادتي که عزيزان ما، جانبازيهايي که عزيزان ما، فداکاريهايي که آزادگان ما کردند، اين کار شدني است، مقداري تلاش و کوشش ميخواهد که به ما گفتند: «زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا» که به بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه)، مهمترين راهگشا و راهکليد است.
من مجدداً مقدم شما بزرگواران، علما، فضلا، اساتيد، دانشجويان، طلاب، برادران و خواهران ايماني را گرامي ميدارم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که به عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به همه شما، سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
پروردگارا! امر فرج وليّ خود را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر تکفيري و سلفي و داعشي را به اسکتبار و صهيونيست برگردان!
مشکلات مملکت را در سايه لطف وليّ خود برطرف بفرما!
اين کشور وليّ عصر را، جوانان اين مملکت را، فرزندان اين مرز و بوم را مورد عنايت ويژه وليّ خود قرار بده!
جوانان ما را، فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص616.
[2]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه53؛ «...وَ إِياكَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ اَلثِّقَةَ بِمَا يعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّيطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيمْحَقَ مَا يكُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِينَ وَ...».
.[3]من لا يحضره الفقيه، ج4، ص18.
[4]. غرر الحكم و درر الكلم، ص352.
[5]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[6]. ديوان حافظ، قطعات، قطعه1.
[7]. سوره طلاق، آيات2 و 3.
[8]. سوره آل عمران, آيه185.
[9]. ر.ک: مثنوي معنوي، دفتر سوم، بخش177؛ مات زيد زيد اگر فاعل بود ٭٭٭ ليک فاعل نيست کو عاطل بود.
[10]. سوره اعراف, آيه8.
[11]. الفضائل، ص90.
[12]. سوره مطففين, آيه1.
[13]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج8، ص312. «قَالَ النَّبِيُّ(صلّی الله عليه و آله سلّم) أَخْبَرَنِي الرُّوحُ الْأَمِينُ ... فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ مَلَكٍ وَ لَا نَبِيٍّ إِلَّا وَ يُنَادِي يَا رَبِّ نَفْسِي نَفْسِي وَ أَنْتَ تَقُولُ يَا رَبِّ أُمَّتِي أُمَّتِي ثُمَّ يُوضَعُ عَلَيْهَا صِرَاطٌ أَدَقُ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ عَلَيْهِ ثَلَاثُ قَنَاطِرَ الْأُولَي عَلَيْهَا الْأَمَانَةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الثَّانِيَةُ عَلَيْهَا الصَّلَاةُ وَ الثَّالِثَةُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِين ...».
.[14]من لا يحضره الفقيه، ج4، ص400.
[15]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.
[16]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج12، ص380.
[17]. سوره بقره, آيه165.
[18]. سوره اسراء, آيه102.
[19]. سوره نمل, آيه14.
[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[21]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت211.
[22]. تحف العقول، ص442؛ «قَالَ الرِّضَا(عليه السلام) لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّي تَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ(صلّی الله عليه و آله و سلّم) وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ(عليه السلام) فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ السِّرِّ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ ص فَمُدَارَاةُ النَّاسِ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ ع فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاء». اين حديث در صفحه312 از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده است: «... لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّی يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ سُنَنٍ سُنَّةٌ مِنَ اللَّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ رَسُولِهِ وَ سُنَّةٌ مِنَ الْإِمَامِ فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَهُوَ أَنْ يَكُونَ كَتُوماً لِلْأَسْرَارِ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَداً﴾ وَ أَمَّا الَّتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَهُوَ أَنْ يُدَارِيَ النَّاسَ وَ يُعَامِلَهُمْ بِالْأَخْلَاقِ الْحَنِيفِيَّةِ وَ أَمَّا الَّتِي مِنَ الْإِمَامِ فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ حَتَّی يَأْتِيَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ».
[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص98.
[24]. سوره جن, آيه26.
[25]. ديوان حافظ، غزل393.
[26]. سوره اعراف, آيه199.
[27]. سوره بقره, آيه177.
[28]. الامالي(للصدوق)، ص388.