اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا[واجورکم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِه(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]
در آستانه رحلت خاتم انبيا و شهادت سبط اكبر او و شهادت علي بن موسي(عليهم آلاف التحيّة و الثناء) هستيم، اين مراسم سوگ و ماتم را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما برادران و خواهران بزرگوار تسليت عرض ميكنيم. حضور همه شما فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي، مخصوصاً وزارت محترم بهداشت را ارج مينهيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، آنچه خير و صلاح و فلاح اين نظام است در سايهٴ دعاي پُر بركت وليّ خود محقّق بفرمايد و اين امّت را از هر گزند و آسيبي محفوظ بدارد!
اين ايّام از آن جهت كه متعلّق است به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) مناسب است كه قلمرو رسالت آن حضرت و رهآورد آن حضرت را يك مقدار مرور كنيم. بهترين كسي كه ميتواند، حوزه رسالت آن حضرت را تشريح كند، خاندان عصمت و طهارت مخصوصاً امير بيان علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) هستند. اميرمؤمنان فرمود: وقتي وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) ظهور كرد و طلوع كرد كه جهان از نظر فكرِ اعتقادي و اخلاقي در نهايت سقوط بود. از نظر اعتقادي فرمود: داراي ملل و نحل متعدّد و متشتّت بودند، برخي ملحد بودند, برخي مشبّه بودند, برخي «مشير الي غيره» بودند, برخي اصلاً به اين فكر نبودند كه جهان مبدأيي دارد، ملحدان آن عصر بودند, برخي خداي جسماني قبول ميكردند، بعضي براي خدا شريك قائل بودند، فرمود: اين آفت عصر رسالت بود.
در حجاز، تنها شبهه شرك بود مسئله الحاد بسيار كم بود, مسئله تجسيم و مانند آن كه مشبّهه و شريك داشتن به اين معنا كه ثنوي و مانند آن باشند كم بود، اينها وثني بودند, صنمي بودند؛ امّا ثنوي نبودند. حضرت خصوص حجاز را نديد، امپراطوري ايران را ديد, امپراطوري روم را ديد، آن روز خاورميانه همين دو ضلع مقتدر را داشت و حجاز حيات خلوتی براي اين دو امپراطوري بود، حجاز همچنان مهم نبود؛ زيرا نه صنعت داشت, نه معدن داشت, نه تجارت كافي داشت, نه جمعيّت فراوان داشت, نه سرزمين مناسب داشت. فرمود اگر امپراطوري ايران بود كه يك فکر خاص داشت كه تحريف شد و اگر امپراطوري روم بود كه آن هم گرفتار يك دسيسه ديگر بود. در چنين شرايطي وجود مبارك حضرت ظهور كرد، اصل خدا باوري را به جاي الحاد نشاند, توحيد را به جاي شرك نشاند, سبّوح و قدّوس بودن خدا, منزّه از مادّه و مُدّه بودن خدا را به جاي تجسيم نشاند، يك خداي مجرّدِ منزّه ازليِ ابدي سرمدي را براي مردم معرفي كرد. بعد فرمود: انسان روحيهاي دارد كه ميتواند با آن ازليشناس باشد, ابديشناس باشد, سرمديشناس باشد و آن جانِ انسان است. اين بدن چند روزي در خدمت آن جان است و خداي سبحان براي انسان يك شناسنامه قائل شد، حضرت آمد، گفت من تنها براي اين نيامدم كه به شما سخن بگويم، من آمدم اصول خانوادگي را عوض كنم، من آمدم شما را خانواده خود قرار دهم، شما فرزندان من شويد, من پدر شما شوم؛ نه تنها من, اميرمؤمنان(سلام الله عليه) هم همين سِمت را دارد. ما آمديم تربيت يك نظام را از خانواده شروع كنيم به شما اعلام كرديم گفتيم: «أَنَا وَ عَلي اَبَوا هَذِهِ الاُمَّة»[2] هر كسي شناسنامهاي دارد كه اين شناسنامهاش با مُهر پدر و مادر او تسجيل شده است، ميگفتند: سِجل. وقتي بالغ شديد موظّف هستيد براي خود كد ملّي بگيريد, شناسنامه بگيريد. شناسنامهاي كه پدر و مادر گرفتند يك شناسنامه طبيعي است مربوط به مرز و بوم شماست؛ امّا شناسنامهاي كه ما به شما ميدهيم، مربوط به تن شما نيست، مربوط به جان شماست: «أَنَا وَ عَلي اَبَوا هَذِهِ الاُمَّة». من و علي حاضر هستيم، شما را به عنوان فرزندي قبول كنيم، شما بيايد بچههاي ما شويد. اگر كسي اين ندا را پاسخ داد و شد فرزند پيغمبر و شد، فرزند اميرمؤمنان؛ اگر فرزند اميرمؤمنان شد مادر او ميشود فاطمه زهرا، از اين به بعد، ديگر او فاطمي فكر ميكند, علوي فكر ميكند, نبوي فكر ميكند, حسني فكر ميكند, حسيني فكر ميكند. فرمود: تا خانواده اصلاح نشود، جامعه اصلاح نميشود.
اينكه شما ميبينيد تا يک مقدار سنّ پدر و مادر بالا آمد، فوراً به خانه سالمندان ميبرند که يك مرگ تدريجي براي پدر و مادر است، براي همين است كه اين بچه در دوران كودكي مِهر و عاطفه را در دانشگاه مادر نچشيد. آن بچهاي كه در دوران كودكي عمر خود را به مهد كودك به سر ببرد، هفت سال پُر بركتترين عمر اين كودك است كه درس عاطفه, مِهر, صفا, وفا, لطف, گذشت, همه را در اين هفت سال بايد ياد بگيرد، در هيچ كدام از اين كلاسها حضور ندارد، او وارد مهد كودك شد، عاطفه نديد, مهر نديد, صفا نديد, وفا نديد، همين كه پدر و مادر به دوران سالمندي رسيدند، فوراً خانه سالمندان میبرند, او عاطفه نچشيد تا اين آيه را خوب بفهمد: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً﴾[3] اگر پدر پير شد، مادر پير شد، حتی اُف نگو! بلکه پذيرايي كن! پر پهن كن! خفض جناح كن! آنها را كاملاً در خانه پذيرايي كن. تنها چيزي كه وحدت نظام را فراهم ميكند، عاطفه است. ما الآن درصدد وحدت حوزه و دانشگاه به تنهايي نيستيم؛ گرچه شهيد بهشتي(رضوان الله عليه), شهيد مطهري(رضوان الله عليه), مخصوصاً شهيد مفتّح(رضوان الله عليهم اجمعين) اينها قربانيان وحدت حوزه و دانشگاه هستند، تلاش و كوشش كردند، حشر همه اينها با انبيا و اولياي الهي باشد!
اما دو ارگان علمي هرگز نميتوانند بدون وجه مشترك علمي از يك سو, بدون عاطفه و مهر و صفا و وفا از سوي ديگر، متّحد شوند. وحدت حوزه و دانشگاه, وحدت جامعه, سفارشي نيست، دستوري نيست، بخشنامهاي نيست. يك وحدت علمي است كه حوزه و دانشگاه با هم دارند، كه به عرض شما ميرسد, يك وحدت عاطفي دارند كه وجود مبارك پيغمبر از اوّل آمده اين شالوده و اين طرح را ريخت، فرمود: بياييد ما همه اعضاي يك خانواده باشيم. مادر شما بشود فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، پدر شما ميشود علي بن ابيطالب، هر عصر و مصري، امامِ آن زمان پدر شما خواهد بود، «أَنَا وَ عَلي اَبَوا هَذِهِ الاُمَّة». خيليها پذيرفتند، اگر وجود مبارك پيامبر در مورد سلمان فرمود: «سَلمَانُ مِنَّا اَهل البَيت»[4] اختصاصي به آن بزرگوار ندارد، بسياري از محدّثان, بسياري از صحابه, بسياري از اصحاب، چه از خانمها، چه از آقايان به اين مدال موفق شدند كه پيغمبر و اميرمؤمنان و ذوات قدسي ائمه(عليهم السلام) درباره بعضي از زنها, درباره بعضي از مردها بفرمايد: «هو منّا اهل البيت»؛ يعني اين شناسنامه و كد ملي را قبول كرد، گفتند: بياييد فرزند من بشويد، اينها آمدند، «سَلمَانُ مِنَّا اَهل البَيت» برخي از محدّثان قم هم اين مدال را دريافت كردند كه ائمه درباره آنها فرمودند: «منّا اهل البيت». اين «منّا اهل البيت» هست، براي هر شيعه هست؛ منتها فرق ميكند بعضيها فرزند, بعضي نوه, بعضي نبيره, بعضي نديده و بعضي نتيجه هستند، به هر اندازه كه به اينها ارتباط داشته باشيم، فرزند اينها هستيم. همه ما شنيديم كه وجود مبارك حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: من ميراث فراواني دارم، بياييد ارث مرا ببريد:«اَلعُلَمَاءُ وَرَثَةِ الاَنبِياء».[5]
ما همه اين مواريث گذشتهها را جمع كرديم ميخواهيم به شما منتقل كنيم، ميراث ما علوم وحياني است ميراث ما تفسير، حكمت، فقه، نظام الهي، سياست اسلامي است، اجتماع ديني است، فرهنگ ديني است، اينها ميراث ماست بياييد، اينها را از ما ارث ببريد «اَلعُلَمَاءُ وَرَثَةِ الاَنبِياء»؛ منتها مستحضر هستيد كه ارث مادّي با ارث معنوي فرق دارد، اگر كسي خواست از پدر خود مال را به ارث ببرد، شرط آن مرگ مورِّث است تا مورِّث نميرد به وارث چيزي نميرسد. در ارث ملكوتي و معنوي, شرط آن مرگ وارث است تا وارث نميرد به موت اختياري, «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» از وهم و خيال در بخش نظر, از شهوت و غضب در بخش عمل نميرد: «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» دستگير او نشود تا وارث نميرد، سهمي از مورّث نميبرد، بر خلاف ارث مال است كه تا مورّث نميرد چيزي به ورثه نميدهند. فرمود: بياييد ما علوم فراواني داريم، سعادت شما در همين است، سعادت آخرت اين است، زندگي جامعه اين است.
فرمود: «تزاوروا» يكديگر را تنها نگذاريد، نهادها, ارگانها با هم باشيد، بيهم نباشيد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ» وقتي شما شيعيان ما هستيد، دور هم جمع شديد كنار هم زندگي ميكنيد، حرفهاي ما را ميزنيد حرفهاي ما از جاي ديگر آمده. ما حرف نازل نداريم، ما حرف متنزّل داريم. شما در بين اين شعرا, نويسندگان, گويندگان, سرايندگان ببينيد، اينها دو قسم هستند، بعضيها حرف نازل دارند؛ يعني سير افقي است اگر شعري ميگويند, نثري مينويسد از جايي از زمين است به جاي ديگر؛ از شرق است به غرب, از شمال است به جنوب در بستر خاك فكر ميكند. برخيها هستند كه وقتي دست به قلم ميبرند، چه نثر، چه نظم, شعر يا نثر متنزّل دارند نه نازل؛ يعني از جاي بلند به زمين آمده. حرف متنزّل، مخاطب را بالا ميبرد، حرف نازل يك سير افقي است. شما وقتي ديوان حافظ, ديوان سعدي, ديوان مولوي, ديوان سنايي و اين بزرگان را ميبينيد, ميبينيد حرف از آسمان ميآورند؛ امّا حرف منوچهري دامغاني را كه ميبينيد, ميبينيد اين شعر, شعر نازل است. گاهي ممكن است در يك غزل، سي بيت باشد، انواع برگها, شرابها, ميوهها, نغمهها و انواع پرندهها هنرمندي قَدَري در سرودهٴ منوچهري دامغاني ميبينيد؛ امّا اين شعر, شعر نازل است؛ يعني از زمين برخاست، در زمين نشست، اين نظير سيّاره است، هرگز طيّاره نيست، چه رسد به راههاي ديگر؛ اما اگر حرف حافظ, حرف سعدي را شما اين حرفها را ميشنويد ميبينيد، حرف متنزّل است؛ يعني از جاي بلند آمده متنزّلْ گويها, متنزّلْ سرايندهها, متنزّلْ نويسندهها اينها پيام آن حضرت را پاسخ دادند كه فرمود: «أنا و علي أبوا هذه الامّة»؛ لذا با آن دودمان طيّب و طاهر پيوندي برقرار كردند و از آنها هم ارث بردند شدند: «العلماء ورثة الأنبياء» اين راه باز است.
وجود مبارك امام فرمود تنها چيزي كه جامعه را اصلاح ميكند، گفتار خاندان عصمت و طهارت است. شما دور هم جمع ميشويد، حرفهاي ما را مطرح ميكنيد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ»[6] شما فرزندان ما هستيد. وقتي كه در كنار هم نشستيد، حرفهاي ما را نقل ميكنيد. حرف ما قصّه و افسانه و فسون و فسانه نيست، حرف ما در شما عاطفه ايجاد ميكند. همه ما شنيديم و گفتيم و میگوييم كه سنگ روي سنگ بند نميشود و درست شنيديم و درست هم ميگوييم؛ اگر كسي بخواهد، برجی بسازد، وقتی همه سنگ باشد، هرگز بالا نميرود، بين دو سنگِ سخت، ملات نرم و رقيق لازم است، اين ملات رقيق است كه سنگها را جمع ميكند، فرمود: عاطفه, ادب, انسانيّت, احسان, كرامت, مردانگي, گذشت اينها ملات زندگي است، اينها را ما آورديم: «أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَی بَعْض»[7] اگر شما اين ملات را داشتيد، برج ميسازيد، اگر نداشتيد همان متر اول سنگ فرو ميريزد. جامعه را با خشونت نميشود اداره كرد، جامعه را با ربا نميشود اداره كرد، جامعه را با بيمهري نميشود اداره كرد. الآن شما ميبينيد، بخشي متأسفانه يا گرفتار ربا دادن است، يا ربا گرفتن است كه تازيانه ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾ بر پيكر اينها نشان است، يا خشونت است يا افراطگري است و مانند آن, چنين جامعهاي نتيجه آن ده ميليون پرونده زد و خُورد در دستگاه قضاست، استرس فراوان, مرگ زودْرس, سكته و بيماري, عصبانيت, فحش بيجا و مانند آن است. جامعه اگر با خشونت بخواهد زندگي كند، به جاي اينكه از مال، طرْفي ببندد ناچار است پلههاي دستگاه قضايي را بپيمايد. اگر ده ميليون پرونده است، اين ده ميليون براي بيست ميليون است، براي اينكه اين پرونده يك طرف آن اين يك طرف ديگر آن, اين بيست ميليون هر كدام به چند نفر هم وابسته هستند؛ تقريباً پنجاه, شصت ميليون نفر جمعيت هميشه درگير زد و خوردند، چنين جامعهاي بعيد است كه به صلاح و فلاح بار يابد, چنين جامعهاي بعيد است كه مشكلات خود را بتواند، حلّ كند. فرمود: شما به جاي ربا، قرضالحسنه بدهيد، به جاي ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا﴾, ﴿يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ باشد «رَبْوه»؛ يعني برجستگي, اگر جايي برجستگي باشد، سايه نداشته باشد، تعبير قرآن كريم اين است كه اگر شما آنجا درخت بكاريد، بهترين سهم را آن ميبرد، اگر باران ميآيد، اول سهم اوست. آفتاب ميتابد، اول سهم اوست. مانند﴿جنة بربوبة﴾؛[8] «ربوة»؛ يعني جاي برجسته، فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾[9]ربا را, بانكداري ربا, رباخوري, ربافروشي و كارگري ربا را فرمود: خدا محو ميكند، اين پيش نميرود و با اين اقتصاد مقاومتي حاصل نميشود، فرمود با گذشت, با احسان, با قرضالحسنه, با رعايت ادب جامعه رشد ميكند: «أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَی بَعْض»؛ حرفهاي ما، مثل ملات است كه سنگها را به هم جمع ميكند؛ آنگاه شما ميتوانيد برج بسازيد، آنگاه ميتوانيد سقفهاي بلند بسازيد و مانند آن. اينكه وجود مبارك حضرت آمد، فرمود: ما كار را از خانواده شروع ميكنيم، براي همين است.
در مسئله خانواده فرمود: طرفين «واجبالنفقه» يكديگر هستند تا اين رحامت را حفظ كنند، صله رحم را واجب كردند، قطع صله رحم را حرام كردند، اصول رحامت همين است، اصل, از خانواده شروع ميشود، بعد وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) وقتي به خانواده سامان داد، به جامعهها و مانند آن هم سامان بخشيد، براي هر كدام يك مأموريت و رسالتی قائل شد, حوزهاي قائل شد, سركشي كرد تا جامعه را يكدست كند، فرمود: «يدٌ واحدة» و خود هم با ادب زندگي ميكرد. لفظي كه عاطفه كسي را جريحهدار كند، نگفته است، چون قرآن فرمود مواظب حرفهاي خود باشيد: ﴿قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾.[10]
نماز, هزار حكم واجب دارد، سه هزار حكم مستحب. مرحوم شهيد يك الفيه نوشت، آن هزار حكم واجب را نوشت, يك نفليه نوشت، آن سه هزار حكم مستحب را نوشت. در بين اين چهار هزار، شايد سه, چهار حكم آن در قرآن باشد؛ امّا ادب, رعايت عاطفه, رعايت گفتار و رفتار اينها اصرار قرآن كريم است، به پيغمبر فرمود: به مردم بگو؛ اگر قلم دست شما است مواظب رفتار خود باشيد، شما كه ميتوانيد دو نحوه بنويسيد، چرا طوری حرف ميزنيد كه آبروي كسي برود, چرا طوری حرف ميزنيد كه كسي متّهم شود؟ شما كه ميتوانيد دو نحوه حرف بزنيد، چرا طوری حرف ميزنيد كه كسي را برنجانيد؟ مگر رنجاندن, كرامت است، مگر آبرو بردن فضيلت است: ﴿قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ نه تنها حرفِ خوب بزنيد, نه تنها نوشته خوب داشته باشيد؛ بلكه نوشته خوبتر, حرف خوبتر ﴿يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾، نه «يقول التي هي حسن» فرمود: اين كار را بكنيد، چون شيطان در كمين است. بخش وسيعي از آبرويزيها و استرسها و زد و خوردها در همين مواظب نبودن گفتار و رفتار است.
اصولاً ذات اقدس الهي رسول خود را به ادب الهي مؤدّب كرد كه حضرت فرمود: «أدّبني ربّي فأحسن تأديبي»[11] قبل از اينكه وجود مبارك حضرت به مقام شامخ نبوّت بار يابد، هنوز پيغمبر نشده بود كه صدر و ساقهٴ رفتار و گفتار او ادب بود آن روز بردهداري يك نظام رسمي بود، تعبير غلام, تعبير عبد, تعبير اَمه و كنيز يك تعبير روزانه در همه خانوادهها بود، قبل از نبوّت، حضرت؛ هرگز كلمهٴ غلام, كلمهٴ امه, كلمهٴ عبد را به كار نميبرد، حرف ابن ابيالحديد اين است كه در دروان قبل از نبوّت از «عبد» تعبير ميكرد به «فتی», از «أمه» تعبير ميكرد به «فتاة»؛ يعني پسر جوان, دختر جوان. فتوّت را طرح ميكرد، جوان را هم شاب نميگفت, نميفرمود جوان! اصرار قرآن كريم اين است كه اين واژههاي معنادار را در اصول زندگي راهاندازي كند، «فتی»؛ يعني كسي كه داراي فتوّت و جوانمردي است، نميگويد، بگوييد: جوان! بلکه بگوييد: جوانمرد، اين تعبير را چه درباره «أمه» چه درباره «عبد» به كار ميبرد، تا جامعه را به اين فضل روشن كند به اين جامعه بها دهد، همين جامعه وقتي مؤدّب شد, متّحد شد، توانست اين دو امپراطوري را رام كند، هم امپراطوري ايران را بگيرد هم امپراطوري روم را بگيرد؛ مگر حجاز چقدر سلاح داشت، مگر اين اعراب با آن وضعي كه داشتند كه حيات خلوت هر كدام از اين دو امپراطوري بودند، ميتوانستند، در برابر ايران بجنگند، ميتوانستند در برابر روم بجنگند، ميتوانستند، «أحدهما» را خاك كنند؟ هر دو كشور طولي نكشيد كه تابع اسلام شدند. مردم تشنه عدل، ادب و احسان هستند. در درون همه ما اين حس را ذات اقدس الهي به وديعت نهاده، ما همانطوري كه با اين چشم ظاهر از گُل لذّت ميبريم، با چشم درون ما از ادب لذّت ميبريم از عاطفه لذّت ميبريم، اسلام با اين هنر آمده ايران را گرفته وگرنه مگر ايران فتحكردني بود، مخصوصاً بخشهاي طبرستان كه قدم به قدم شيارهاي سنگلاخ و جنگلی دارد، مگر طبرستان قابل فتح بود, مگر بخشهاي زاگرس قابل فتح بود، آن منطقههايي كه يا جنگل دارد يا كوه دارد يا درّه دارد، قدم به قدم شيار است، مگر ميشد ايران را فتح كرد، اينها منتظر عدل بودند، ديدند عدل آمد, منتظر ادب بودند، ديدند ادب آمد، اين بايد بماند اين سرمايه ديني و سرمايه ملّي ماست، فرمود پيغمبر آمد با اين وضع مردم را اصلاح كرد.
قبل از نبوّت، يك قحطي, خشكي, خشكسالي در حجاز اتفاق افتاد، عموي پيغمبر ابيطالب، پدر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) عائلهمند بود، پيغمبر در دوران جاهليت، قبل از اينكه به مقام نبوّت برسد، عدهاي از افراد خانواده را جمع كرد، فرمود: «أَلا نَحمِلُ ثِقلَ أَبِي طَالِبٍ» الآن وضع گراني است، وضع كمبود است عموي ما عائلهمند است، بياييد عائله عمو را تقسيم كنيم، بعضي از بچهها را ما بگيريم, بعضيها را خود اداره كند تا بتواند زندگي را بگرداند. اين پيشنهاد حضرت در محيط خانوادگي قبول شد، رفتند خدمت ابيطالب، پدر اميرمؤمنان(سلام الله عليه) و گفتند: وضع قحطي است، خشكسالي است، گراني است، كمبود است، شما موافقت كنيد، بعضي از اين بچهها را ما به منزل ببريم. ابوطالب گفت: «دَعُوا لِی عَقِيلاً وَ خذوُا مَن شِئتُم» پسر بزرگ من عقيل را براي اداره امور من، نزد من بگذاريد، بقيه هر كدام را خواستيد، ببريد. اول كسي را كه پيغمبر اقدام كرد، فرمود علي بن ابيطالب سهم من, براي اينكه قضا و قَدَر خداي سبحان اين بود که در دوران كودكي، او با پيغمبر باشد، وقتي ابوطالب گفت: «دَعُوا لِی عَقِيلاً وَ خذوُا مَن شِئتُم» بچهها را تقسيم كردند، عائله را تقسيم كردند، پسر بزرگ, عقيل را دادند به خود ابوطالب, جعفر و برادران را بين ديگران تقسيم كردند.[12]
وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه نامهاي كه براي دربار اموي نوشت، فرمود به ما گفتند: خودستاني كنيد نه خودستايي, به ما گفتند: خود را از خود بگيريد، سبك ميشويد، نه خود را بستاييد. اين خودستاني فضيلت است كه آدم از غرور پايين ميآيد، خودستايي رذيلت است كه انسان را بيجا بالا ميبرد. در نهجالبلاغه نامهاي كه براي دربار اموي نوشت، فرمود دين به ما دستور داد «مِنْ تزكيةِ المرءِ نفسه»[13] و اگر دستور نداده بود ما ميگفتيم كه از چه خانداني هستيم، ما از خانداني هستيم كه خيليها ميروند جبهه، شهيد ميشوند. از خاندان ما اگر كسي رفت شهيد شد، ميشود سيّد شهدا، اين حمزه عموي ما هست، در دودمان ما كسي كه جبهه رفت و جانباز شد، دست داد، خدا به او بال ميدهد، برادرم جعفر اينطور بود، اين جعفر طيّار كه ميگويند، همين است. فرمود: شنيدهايد كه در سورهٴ «فاطر» خدا فرمود: ملائكه داراي بال هستند: ﴿أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾[14] برادرم يك جانباز ملكوتي و مَلكوش بود، الآن دو بال دارد كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنّة»[15] شده جعفر طيّار, اين لقب جعفر طيّار لقبي است كه بعد از دوران جانبازي، دودمان عصمت و طهارت به آن شهيد بزرگوار دادند، فرمود ما از اين دودمان هستيم.
بنابراين وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) از همان زمان جاهليّت به اين فكر بود كه خانواده را سامان دهد. خواهرها, مادرها, خانمها عنايت كنند، بدانند، بهترين فضيلت براي زن مادر شدن است، اين كودك كه در رَحِم مادر تربيت ميشود؛ نظير آن دستگاه شيشهاي يا غير شيشهاي سلولهاي بنيادي نيست كه در آنجا برّهاي را به بار ميآورند. در دوران بارداري همه فضايلي كه مادر دارد به بچه ميرسد و همه فيضهايي كه ذات اقدس الهي به كودك در رَحم عطا ميكند از راه نفْس مادر است؛ يعني اگر فرمود ما علقه را مُضغه كرديم, بعد عظام كرديم: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[16] همه را از راه نفْس مادر به او داديم، مادر مجراي فيض خالقيّت است؛ مبادا! بگويد زن كه براي كهنهشويي نيست، الآن اين لباسها را كه در ماشين ميشويند. اگر مادر, كارِ مادري بكند ما ديگر جوان معتاد نخواهيم داشت، عاطفه است كه جوان را از منزل جدا نميكند, عاطفه است كه جوان را رهنِ منزل ميكند. اين وصيتنامهها را كه ميبينيد همينطور است، وصيتنامههاي شهدا همينطور است. اين عاطفه است كه اگر مادر پير شود, پدر پير شود؛ هرگز فرزند حاضر نيست او را به خانه سالمندان بفرستد، او شاگرد اين آيه است كه ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ﴾. يك سيّد بزرگواري خدمات فراواني در شهر ما كرده است، مسجد ساخت, حسينيه ساخت, حمام ساخت, خواست خانه سالمندان بسازد، هر چه كرد موفق نشد، يك روز آمد نزد من گِله كرد كه اينها حاضر نيستند به من پول بدهند، گفتم شما از اين مردم تشكر كن, قدرداني كن كه حاضر نيستند، خانه سالمندان بسازند، به تو پول نميدهند، هر كسي مادر خود را در خانه خود حفظ ميكند، جاي شكر است، اينها تربيتشده عالمان دين هستند. آدم مادر و پدر خود را به خانه سالمندان ميدهد، كسي كه در مهدكودك تربيت شده، عاطفه را نچشيد، عاطفه كه سفارشي نيست، عاطفه چيزي نيست كه آدم پاي سخنراني ياد بگيرد، عاطفه چشيدني است نه شنيدني, عاطفه چشيدني است نه خواندني, عاطفه يافتني است نه فهميدني, عاطفه را در دانشگاه هفت ساله كودك, كودك بايد دريابد؛ اين عاطفه ميشود ملات, وقتي ملات شد، جامعه را با اين عاطفه ميشود حفظ كرد.
خدا آيت الله شهيد محمد مفتّح را غريق رحمت كند! او از شاگردان خوب مرحوم محقّق داماد بود، شاگرد امام بود، در بخشي از درسهاي خصوصي علامه طباطبايي شركت ميكرد، حشر او با انبياي الهي باشد! اين موفق شد كه حوزه و دانشگاه را متّحد كند؛ اما اتحاد حوزه و دانشگاه در سايه علم است؛ يعني حوزه ميگويد، خدا چنين گفت, دانشگاه ميگويد، خدا چنين كرد. دانشگاه ما غرق در دين است؛ منتها خيال ميكند علم, سكولار است، مثل اينكه يك ماهي از ساير ماهيها سؤال كرد، اينكه ميگويند دريا, اينكه ميگويند آب, آب چيست؟ به او گفت تو غرق در آب هستی، نميداني آب چيست؛ مگر ميشود دانشجو, دانشگاه, استاد دانشگاه حرف او غير ديني باشد؟! كلّ اين نظام با يك تثليث اداره ميشود و آن جهانبيني و جهانداري و جهانآرايي است، اين سه كار, وظيفه همه است. جهان را بفهميم, جهان را حفظ كنيم, جهان را بياراييم، آلوده نكنيم. اگر كسي در حوزه قم بحث كند كه امام صادق(سلام الله عليه) چه كارهايي كرد يا اميرمؤمنان چه كارهايي كرد، اين ميشود علم ديني; ولي استاد دانشگاه كه در دانشگاه ميگويد، خدا چنين كرد، اين ديني نيست؟! اين غرق دين است ما چيزي در عالَم نداريم كه فعل خدا نباشد خدا و خدا, خدا و اسماي خدا, خدا و اوصاف خدا, خدا و اقوال خدا, خدا و افعال خدا, خدا و آثار خدا هر كدام از اينها موضوع علم قرار بگيرد، اين علم, علم ديني است؛ منتها ـ متأسفانه ـ لاشه دانش در دانشگاهها مطرح است، چه كسي اين عالَم را خلق كرد؟ براي چه چيزي خلق كرد، اين أبتر اول است و أبتر آخر؛ يعني هم «منقطعالأول» است هم «منقطعالآخر», لاشه دانش در كتابهاي درسي است، يك فيزيكدان لاشه تدريس ميكند, يك شيميدان لاشه تدريس ميكند, يك طبيب لاشه تدريس ميكند, اين حادثه اينطور «است», قبلاً اينطور «بوده است», بعداً اينچنين «ميشود»؛ امّا چه كسي كرد، چه كسي به بار آورد، اين زمين و موجودات زميني را چه كسي به بار آورد، اين هوا و فضا و احكام آن را چه كسي به بار آورد، اين نظام سپهري و عواقب آن را چه كسي خلق كرد؟ اين «هو الأول» را گذاشتند كنار, اين «هو الآخر» را گذاشتند كنار، چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾؛[17] يعني مبدأ و غايت را گذاشتند كنار، نظام داخلي هم كه قوام آنهاست, ماده و صورت اينهاست, جنس و فصل اينهاست يا به تعبيرِ روز ذرّات دروني اينهاست، اين ذرّات را چه كسي سامان داد، چه كسي آفريد؟ چون اين دانش در دروس اينها نيست، اينها خيال ميكنند علم, سكولار است، علم ممكن نيست که سكولار باشد. اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ جهانبيني او الحادي است؛ يعني ـ معاذ الله ـ خدا و قيامت و وحي و نبوّت را قبول ندارد، بله چنين كسي خود سرگردان است، علوم او هم سرگردان، هيچ نظمي هم در جهان نيست، براي اينكه ناظمي در كار نيست؛ امّا وقتي ـ به لطف الهي ـ ما در كشوري نفس ميكشيم كه اساس آن قرآن است و عترت، معلوم ميشود كه هر موجودي كه در نظام هستي ثبت نام كرده است، فعل خداست. بعضي از علوم است كه موضوع آن فعل انسان است، مثل هنر, خوانندگي, نوازندگي, ريسندگي, بافندگي اينها بله، ميتواند، ديني يا غير ديني باشد، اينها را بايد با دين هماهنگ كرد؛ امّا فيزيك, شيمي, طبّ, رياضي اين علوم پايه و علوم تجربي همه اينها ديني است، چون بحث از موجود خارجي است، بحث درباره عوارض چيزي است كه خدا تنظيم كرده است، بحث درباره فعل خداست، فرض ندارد كه انسان درباره فعل خدا بحث كند و ديني نباشد؛ امّا بازيگري سينما, هنرنمايي هنرمندان, نوازندگي, خوانندگي اينها ميتواند دو گونه باشد، حلال و حرام, ديني و غير ديني؛ امّا فيزيك دو گونه باشد؛ يعني چه؟ شيمي دو گونه باشد؛ يعني چه؟ نظامي كه مستقيماً كار خداست اين نميتواند، غير ديني باشد ما كه در قم ميگوييم، خدا چنين گفت، علم ما ميشود ديني، آن وقت استاد دانشگاه كه ميگويد خدا چنين كرد، اين علم ديني نيست؟! مهمترين عاملي كه حوزه و دانشگاه را يكي ميكند همان علم ديني است و اگر سخنان نوراني امام كه فرمود: ما عاطفه آورديم, ما مِهر و وفا و صفا آورديم, ما ملات آورديم، ضميمه اين شود، هم حوزه و دانشگاه متحد ميشود، هم نظام متحد ميشود، هم دولت و ملت با هم متحد ميشوند و هم اين نظام, سرافراز ميتواند تا زمان ظهور صاحب اصلي او از هر گزندي محفوظ بماند.
مجدداً مقدم شما بزرگواران, وزير محترم بهداشت, علما, فضلاي دانشگاهي و حوزوي و عزيزان سپاهي و بسيجي را گرامي ميدارم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، به فرد فرد شما سعادت و سيادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّ خود را، تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه وليّ خود، حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبيا و اوليا، محشور بفرما!
زائراني كه در تعظيم شعائر اربعين تلاش و كوشش كردند، پروردگارا به فرد فرد اينها اجر و سعادت دنيا و آخرت، مرحمت بفرما!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها، برگردان!
استكبار و صهيونيسم را، مخذول و منكوب بفرما!
مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را، حلّ بفرما!
جوانان مملكت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت، قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2] . معانی الاخبار: ص52.
[3] . سوره إسراء، آيات23 و 24.
[4] . کافی(ط- دارالحديث)، ج2،ص396.
[5] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص32.
[6] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص186.
[7] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص186
[8] . سوره بقره، آيه265.
[9] . سوره بقره، آيه276.
[10] . سوره إسراء، آيه53.
[11] . بحار الانوار، ج16، ص210.
[12] . بحار الانوار، ج38، ص254.
[13] . نهج البلاغه(للصبحی)، ص376.
[14] . سوره فاطر، آيه1.
[15] . ألامالی (للصدوق)، ص463.
[16] . سوره مؤمنون، آيه14.
[17] . سوره حديد، آيه3.