جلسه درس اخلاق (1391/07/06)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما برادران و خواهران بزرگوار, حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي و همه را گرامي ميداريم ميلاد ثامنالحجج عليبنموسي(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تحنيت عرض ميكنيم دهه پربركت كرامت را گرامي ميداريم هفته دفاع مقدس را ارج مينهيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم شهداي انقلاب و جنگ را با شهداي صدر اسلام محشور بفرمايد و اجر همه عزيزاني كه براي حفظ نظام تلاش و كوشش كردند را ـ انشاءالله ـ مضاعف قرار بدهد هفته حج را هم گرامي ميداريم اميدواريم اين مهمانان و ضيوف الرحمان با حجّ مقبول, عمره مقبول, زيارت مقبول و ادعيه مستجاب برگردند!
بحثهاي روز پنجشنبه به دو بخش تقسيم ميشد بخش اول مسائل اخلاقي بود بخش دوم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرمؤمنان(عليه أفضل صلوات المصلّين) در بخش اخلاقي حديثي را به مناسبت ميلاد وجود مبارك امام هشتم از آن ذات مقدس نقل كنيم بعد توضيحي درباره اخلاق ارائه كنيم. وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «صديق كلّ امرئٍ عقله و عدوّه جهله»[1] مستحضريد كه اين «صديق» خبر مقدّم است و «عقله», مبتداي مؤخّر اين جمله مفيد حصر است يعني انسان يك دوست دارد و آن عقل است اگر عاقل نبود بيدوست است دوست كه نداشت آن جهلِ علمي (يك) جهالت عملي (دو) ميشوند دشمنان او «صديق كلّ امرئٍ عقله و عدوّه جهله» اين جمله خبري كه مفيد حصر است به صورت خبر القا شده ولي به داعي انشا بيان شده جمله خبريهاي است كه به داعي انشا بيان شده يعني يا أيّها الناس يا أيّها الذين آمنوا شما دوست بگيريد (يك) تنها دوستتان هم عقلانيّت است (دو) اين يك گزارش نيست اين يك خبر نيست از جايي گزارش بدهند درست است در عين حال جمله خبريه است و از حقيقت گزارش ميدهد اما صبغهٴ اخلاقي و دستور ديني را هم به همراه دارد يعني اي برادران ايماني اي مؤمنين حتماً شما بايد دوست داشته باشيد و دوست شما هم عقل شماست «صديق كلّ امرء عقله».
جريان عقل و عقلانيّت را شما ميبينيد خيليها مطرح ميكنند منتها عقلي كه آنها مطرح ميكنند مطابق با معرفتشناسي آنهاست كه جهانبيني را با آن معرفتشناسي سامان ميدهند وقتي با آن معرفتشناسي, جهانبينيشان سامان يافت انسانشناسي, اخلاق و ساير فضايل را هم با همان امور سامان ميدهند كسي كه معرفتشناسياش حس و تجربه است يعني از عقل تجريدي سهمي ندارد چه رسد به شهود, اين آنچه مشهود است را ميبيند و چون با حس و تجربه حسّي نميشود به واقعيّت رسيد مگر اندك, اينها ميگويند كار به واقع نداريم ما به دنبال حق نيستيم ما به دنبال نفع هستيم يعني هر چه براي ما نافع است شما مستحضريد با پيشرفت اين فيزيك روشن شدن اينكه جسم, مركب از ذرّات ريز اتمي است اوّلين آسيب را هندسه ميبيند يعني هندسه علم بيواقعيتي است خط و سطح و حجم و همه آن مسائل دقيق هندسي هيچ كدامش واقعيّت ندارد براي اينكه اين حجم كه سه بُعدي است از سه سطح تشكيل ميشود سطح بدون خط نيست خط روي يك شيء متّصل است اگر هر موجود مادّي در عالم مركّب از ذرّات ريز است مگر ميشود روي جسمي كه از ذرّات تشكيل شد خط رسم كرد شما روي يك مُشت آرد مگر ميتوانيد خط رسم كنيد چون دنده دنده دنده كه نميگذارد اين تضاريس به اصطلاح نمیگذارد شما خط داشته باشيد وقتي خط نداشتيد سطح نداريد وقتي سطح نداشتيد حجم نداريد وقتي حجم نداشتيد هندسه نداريد همهاش ميافتد در ذهن. قبلاً خيال ميكردند جسم, متّصل است مركب از ذرّات ريز نيست اتصالي دارد چون اتصال دارد به هم متّصل است خط داريم, سطح داريم, حجم داريم اما شما روي يك مُشت آرد هيچ خطي نداريد قهراً سطري نداريد حجمي هم نداريد ميافتد آن ذرّات ريز اتمي كه آن ممكن است هندسه داشته باشد ولي آن كارآمد نيست اينها ميپذيرند ميگويند هندسه بيهندسه حجم نداريم سطح نداريم مكعّب و اينها نداريم مثلث و مربع نداريم ما به دنبال اينكه چه چيزي داريم چه چيزي نداريم, چه چيزي هست و چه چيزي نيست كه نيستيم ما به دنبال اين هستيم كه چه چيزي به درد ما ميخورد ميبينيد علم كه براي معرفت واقعيّت است چقدر تنزّل پيدا كرد آمد به سطح ابزاري ميگويند ما به دنبال واقعيّت و حقيقت و جهانبيني و اينها نيستيم ما به دنبال اين هستيم كه چطوري زندگي بكنيم ما اتاقي ميخواهيم مكعب شكل البته مكعب نيست براي اينكه همهشان از هم گسيختهاند همين كه مشكل ما را حل بكند كافي است پس سخن از جهانبيني, سخن از واقعيت, سخن از حقيقت كه انسان به حقيقت ميرسد اينها مطرح نيست سخن در اين است كه چگونه مشكل ما حل بشود اگر معرفشناسي حسّي و تجربي شد و اگر اينها تنزّل كردند از حق به ابزاري, از واقعيّت به ابزاري, از خير به نفع بودن و مانند آن, قهراً اخلاق هم در همين فاز و فضا تنزّل ميكند اينچنين نيست كه اخلاق به معناي عقل واقعي, عدل واقعي و امثال ذلك باشد يك آسايش و آرامش نسبي ميشود اخلاق.
دين آمده گفته كه مراتب معرفت, ضعيفترين و نازلترين و به اصطلاح كف معرفتشناسي همين است كه در علوم طبيعي است كه ما از علوم طبيعي پايينتر علمي نداريم اين علمي كه الآن خيلي روي آن تلاش و كوشش ميشود ميگويند اين علم است دين ميگويد اين كف معرفت است يعني كسي از راه حس و تجربه فقط بخواهد چيزي را درك كند از اين بالاتر معرفت نيمهتجربي است از اين بالاتر معرفت تجريدي فلسفه و كلام است از اين بالاتر معرفت تجريدي عرفان نظري است و از اين بالاتر معرفت شهودي است خب آن كجا اين كجا؟! سقف علم به كجا ميرسد كف علم از كجا شروع ميشود آنها كه اخلاق را بر اساس معرفتهاي شهودي يا عرفان نظري يا معرفت تجريدي فلسفه و كلام ميدانند اينها ميتوانند سلمان و اباذر تربيت كنند.
اينهايي كه كف معرفت را دارند يعني حس و تجربه را دارند اينها ميگويند مرگ, پايان خط است انسان ميميرد تمام ميشود اما دين آمده گفته كه اين اوايل راه است بارها به عرضتان رسيد كه انبيا آمدند به ما فرمودند انسان, مرگ را ميميراند نه بميرد اين حرف را غير از انبيا چه كسي گفته حرف قرآن به تنهايي نيست چون قرآن مُهيمن بر ساير كتب است ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[2] هَيمنه دارد سيطره دارد سلطنت دارد حرف همه انبيا خواهد بود فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[3] نه «كلّ نفس يذوقها الموت» هر كسي مرگ را ميچشد نه مرگ, هر كسي را بچشد انسان در مصاف با مرگ پيروز است مرگ را ميميراند به دليل اينكه خودش مرتب دارد ميرود و مرگي هم در كاري نيست. در دنيا به ما فرمودند مرگ مثل سايه شماست شما را رها نميكند با هم هستيد اما وقتي كه ميدان مسابقه شد و زورآزمايي شد و معلوم ميشود انسان مرگ را ميچشد نه مرگ, انسان را اين مرگ را دفن ميكند بعد ديگر «لا موت» در برزخ مرگ نيست در ساهره قيامت مرگ نيست در بهشت مرگ نيست ابدي است كه ابدي است حالا درباره دوزخ ممكن است برخيها اختلاف نظر داشته باشند ولي درباره بهشت كه احدي اختلاف نكرد انسان يك موجود ابدي است خب اگر يك موجود ابدي است يك معرفت ابدي ميخواهد يك كالاي ابدي ميخواهد يك عقلانيّت ابدي ميخواهد يك رهتوشه ابدي ميخواهد چيزي كه نميرد و از بين نرود زمين و زميني نيست چون ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾[4] اخلاق ديني براي آن است كه انسان نه بيراهه برود نه راه كسي را ببندد و ابدي فكر كند و اين با عقلانيّتي كه امام رضا(سلام الله عليه) فرمود هماهنگ است فرمود: «صديق كلّ امرئٍ عقله» با او پيوند دوستي ببنديد «و عدوّه جهله» انسان يك دشمن دارد و آن جهل است منتها اين دشمن دو شعبه است در بخش علمي جهل علمي دارد در بخش عملي جهالت عملي دارد دشمن ما همين است اگر ما درونمان را از دشمن تصفيه كنيم كسي با ما در درون نجنگد ما مشكل بيروني نداريم. پس عقلانيّتي كه انبيا آوردند با عقلانيّتي كه كم و بيش در جاي ديگر مطرح است خيلي فرق دارد ما كه اين داعيه را داريم كه ـ انشاءالله ـ شاگردان انبيا هستيم و اين ادّعاي ماست كه شاگرد قرآن و عترت هستيم بالأخره بايد قرآني زندگي كنيم عترتي زندگي كنيم ما در عين حال كه قرآني هستيم عترتي هستيم اهل ولايت و اهل قرآن هستيم اما متأسفانه دين در زندگي ما نيست ما اهل نمازيم اهل روزهايم اهل حج و زيارت و عمرهايم زندگي هم ميكنيم شايد شما در عمرتان برخورد كرديد با بعضي از بزرگان اهل توحيد كه قرآن در زندگي اينهاست حالا به عنوان نمونه يك حرف رايج روزمره ما را بررسي كنيد ببينيد كه دين و قرآن در زندگي ماست يا كنار است ما مثلاً اگر كسي يك سبد ميوهاي از باغش بچيند به ما بدهد ما اول سؤال ميكنيم اين چيست؟ ميگويند ميوه است, ميگوييم چه كسي داد؟ ميگويند فلان باغبان يا پارچهاي از نسّاجي به ما برسد بسته باشد ميگوييم چيست؟ ميگويند اين پارچه است, ميگوييم چه كسي داد؟ ميگويند فلان بافنده اين حرف ماست يك حرف رسمي و رايج ماست اما يك موحّد هرگز اين طور حرف نميزند اين طور سؤال نميكند در آن مورد اول آن موحّد سؤال ميكند اين چيست؟ ميگويند ميوه است, ميگويد چه كسي آورد نميگويد چه كسي داد, چه كسي آورد؟ فلان باغبان, چه كسي داد؟ خدا, اگر ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[5] او رازق است اگر گفتند: «گفت بر هر خوان كه بنشستم خدا رزّاق بود»[6] يعني او ميدهد نه اينكه اين باغبان داد خدا داد, خدا ميدهد, خدا ميبخشد اين در زندگي ما نيست اين موقع نماز و روزه ما هست موقع دعا و مناجات ما هست اما در زندگي ما نيست يعني بندگي ما از زندگي ما جداست اين كتاب مفاتيحالحيات براي همين است كه مرزي بين بندگي و زندگي نباشد اين بندگي در زندگي ما باشد چرا به ما گفتند بعد از نماز اين دعا را بخوانيد «اللهمّ ما بنا من نعمةٍ فمنك»[7] اين دعا كه جزء تعقيبات است از همان آيه نوراني قرآن گرفته شده آنگاه گنج و رنج ما هم مشخص است اگر كسي چيزي به ما نداد از او نميرنجيم در حرفها هم ميبينيد خيليها گفتند در مسائل علمي «اُنظر إلي ما قال و لا تنظره الي مَن قال»[8] در مسائل اخلاقي و تربيتي گفتند: «اُنظر إلي ما قال» و «اُنظر إلي مَن قال» هم حرف را نگاه كن هم ببين چه كسي دارد حرف ميزند همين دو مرحله است اما «اُنظر إلي مَن أنطق الذي أنطق كلّ شيء» آن در غالب حرفهاي ما مطرح نيست چه كسي اين را به حرف آورده آن موحّد اين سوم را در نظر دارد هر كه حرف زد بالأخره گويندهاي او را به حرف آورده يا براي امتحان است يا براي پاداش است يا براي كيفر است اينچنين نيست كه خود آدم مستقيماً بالاستقلال و بالذّات ناطق باشد آن موحّدي كه قرآني زندگي ميكند ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[9] را هم ميبيند اگر كسي درباره ما حرفي زد ما اين سه مرحله را بايد ببينيم حرف چيست از دهن چه كسي خارج شده از كجا دستور آمده حالا آن دستور يا پاداشي است يا كيفري بنابراين بين اخلاقي كه انبيا آوردند با اخلاقي كه شما ميبينيد در جاهاي ديگر مطرح است خيلي فرق است الآن بسياري از كشورهاي جهان گرفتار فشار اقتصادياند با اينكه نعمتهاي فراواني را ذات اقدس الهي آفريد ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾[10] فرمود هر چه خواستيد من دادم اين صريح قرآن است فرمود نه تنها شما, تمام مار و عقرب در دستگاه من روزي دارند همه عائله من هستند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[11] اين ﴿عَلَي﴾ نشانه تعهّد است فرمود تمام مارها تمام عقربها تمام آبزيان تمام موجودات هوايي اينها در دستگاه ما پرونده دارند روزي دارند هيچ كدام اينها از سفره من محروم نيستند همه عائله من هستند خب اگر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ اگر ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾ اين فشار اقتصادي كه دامنگير بسياري از كشورهاي متمكّن و مقتدر شده است چيست ميبينيد اينها عقلانيّت را اخلاق را درست نشناختند چرا حرم رفتيم در و ديوار را ميبوسيم براي اينكه اينها ما را آدم كردند اگر اينها نبودند ما هم مثل آنها فكر ميكرديم فرمود: «صديق كلّ امرئٍ عقله و عدوّه جهله» عقل را هم معنا كردند عقل «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[12] همه عائله خدا هستند آن كه گفته بود اينچنين نيست كه افراد عادي
از در بخشندگي و بندهنوازي |
|
مرغ هوا را نصيب, ماهي دريا[13]
|
همين است سعدي اين حرف را از همينجا گرفته شما ميبينيد اين مرغها كه پرواز ميكنند قدرتي دارند كه ميدانند در چه عمقي اين ماهي دارد زندگي ميكند از همان بالا مستقيم ميرود درون آب اين ماهي را ميگيرد و ميخورد
از در بخشندگي و بندهنوازي |
|
مرغ هوا را نصيب, ماهي دريا |
اگر يك ماري اگر يك موري اگر يك هوايي اگر يك دريايي اگر يك صحرايي همه عائله او هستند و اگر فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾ همه موارد احتياج شما را من دادم آن وقت افرادي كه ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] هستند همين را صرف آدمكشي ميكنند آن وقت ميبينيد در كشورهايي كه همه امكانات دارند فشار اقتصادي چشمگير است شما شنيديد بيماريهاي مشترك بين دام و انسان را در همايشها مطرح ميكنند به نظر خيليها انسان, حيواني است كه حرف ميزند همين! اين بيماري مشترك راست ميگويند مشترك است خيلي از اين آقايان طبيب نيستند بيطارند براي اينكه انسان از آن جهت كه انسان است نشناختند و بيماري انسان هم كه نميدانند درصدد درمان انسان هم كه نيستند حالا آن كه فرمود: «العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان»[15] دارد انسان را بالا ميآورد يك سلسله بيماريهايي در انسان است كه اصلاً در حيوانات مطرح نيست البته زيارت و اينها خب ثواب خاصّ خودش را دارد فرمود هر كس به زيارت من بيايد من در سه موطن به ديدار او ميآيم[16] اين ثوابها سر جايش محفوظ است اما آن انسانيّت انسان با بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است فرمود شما انسان هستيد متخلّق باشيد به اخلاق امامتان به اخلاق پيغمبرتان به اخلاق خدايتان فرمود مؤمن, مؤمن نيست ايمانش كامل نيست «حتي يكون فيه سنّة من ربّه و سنّة من نبيّه و سنّة من وليّه» اين خيلي حرف بلندي است انسان بايد راه الهي را طي كند آن مقامات ممنوعه كه ممنوعه است مقام هويّت مطلقه ممنوعه است احدي دسترسي ندارد (يك) صفات ذات كه نامتناهي است و عين ذات است كسي دسترسي ندارد (دو) اما فعل خدا, سيره خدا, گفتار خدا, رفتار خدا اين قابل اقتداست فرمود شما ببينيد خدايتان چه كار ميكند شما هم همان كار را بكنيد فصل سوم يعني فصل سوم مبادا ـ خداي ناكرده ـ برويد در فصل اول و دوم كه آنجا منطقه ممنوعه است «لا يكون المؤمن مؤمناً حتي يكونَ فيه ثلاث خصال سنّة من ربّه و سنّة من نبيّه و سنّة من وليّه»[17] اين انساني كه وجود مبارك امام رضا(عليه السلام) فرمودند يك انسان فرشتهمنش است عقلانيّت در همان حد است انساني كه ديگران فكر ميكنند بسياري از امورش مشترك با دام است و در همين حدود است حالا نشانهٴ اشتراك بسياري از اينها با دام همين نامهاي است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) درباره زياد بن أبيه نوشت گزارش به حضرت امير(سلام الله عليه) رسيد كه معاويه ميخواهد اين زياد بن أبيه را به شام ببرد و به خود مرتبط كند و از او كار بكشد همين كار را هم كرد ببينيد به نام اسلام، معاويه حكومت كرد و سران معروف شام را دعوت كرد ميخواست شناسنامه زياد بن أبيه را برگرداند بگويد زياد، برادر من است كاري كرد كه در اين مجلس نميشود گفت كه چطور معاويه در حضور سران اينها را شاهد گرفت آنها گواه شدند كه زياد بن أبيه برادر معاويه است خب زياد پدري داشت مادري داشت پدرش گمنام است معاويه پدري داشت مادري داشت بالصراحه صريحاً در آن مجلس معاويه گفته اباسفيان در زمان عمر اين حرف را زده ـ كه ديگر نميشود آن حرف را نقل كرد ـ زياد بن أبيه هم افتخار كرد با اينكه مادري داشت پدري داشت اباسفيان شده پدر دوم او اين هم صريحاً افتخار كرد آن سران هم در حكومت اموي پذيرفتند خب شما ننگ از اين بالاتر ميبينيد؟! اگر ـ خداي ناكرده ـ عقل نباشد اخلاق نباشد دين نباشد به اين صورت در ميآيد وجود مبارك حضرت امير نامهاي را مرقوم فرمودند كه در نهجالبلاغه چهل و چهارمين نامه است فرمود: «وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتفِلُّ غَرْبَكَ» به من گزارش دادند نامهاي رسيده استفلال ميكند غَربت را اِستفلّ يعني مقداري با كلنگ از كوه كَند كه ميگويند مؤمن راسختر از جبل است «إنّ المؤمن أعزّ من الجبل الجبل يُستفلّ بالمعاول و المؤمن لا يُستفل دينه بشيء»[18] فرمود مؤمن از كوه سنگينتر است براي اينكه با كلنگ ميشود مقداري از كوه كَند ولي با هيچ عاملي نميشود از دين مؤمن چيزي را كم كرد اِستفلال يعني كم كردن اين طور است حضرت برايش نامه نوشت كه او ميخواهد استفلال كند آن عزّتت آن فكرت آن شرفت را بگيرد يادت نرود كه چه حرفي را ميخواهد بزند چون قصّه در زمان عمر معروف شده بود «فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ يَأْتِي الْمَرْءَ[19] مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ» گاهي ميبينيد ميخواهند يك عدّه را به دام بيندازند گاهي از طرف راست گاهي از طرف چپ گاهي از جلو گاهي از پشت سر گاهي از راه وعده گاهي از راه وعيد گاهي از راه دوست گاهي از راه دشمن گاهي از راه تهديد گاهي از راه تحبيب بالأخره كسي را ميخواهند بگيرند اين همان شيطان است كه گفت: ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾[20] حضرت فرمود معاويه شيطاني است كه از هر طرف ميآيد «لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ» استلاب كند يعني بربايد باب افتعال است نه باب استفعال, چه وقت غافل ميشوي كه بربايدت عقلربايي كند مبادا بروي شام او چنين قصدي دارد «وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ[21] بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ» او در زمان عمر در جلسهاي كه خيليها بودند صريحاً گفت, صريحاً به خيانت خود اعتراف كرد كه با مادر تو رابطه داشت الآن همان حرف را معاويه مستمسك قرار داد ميخواهد بگويد زياد برادر من است همين كار را هم كرد «وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ» حالا بر فرض اباسفيان راست گفته باشد بر فرض كار خلاف كرده باشد ولي تو ديگر پسر اباسفيان نخواهي بود «و للعاهِرِ الحَجَر»[22] تو برادر معاويه نميشوي تو پسر اباسفيان نميشوي بر فرض اين حرفي كه زده است درست باشد «لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ» تو ديگر نميتواني از اباسفيان ارث ببري نميتواني برادر معاويه بشوي تا بگويند برادر خليفه است «وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ وَالنَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ» اين از آن مَثلهاي معروف عرب است فرمود تو اگر خواستي به خانواده معاويه ملحق بشوي مثل آن حيوان ناشناس ناشناختهاي است كه وارد يك رَمه بشود اگر گاوهاي رمهاي دارند از يك چشمه آب ميخورند ناشناسي بيايد مرتب شاخ ميزنند او را بيرون ميكنند اين براي او نيست اين چشمه براي اينهاست اين را ميگويند واغِل مُدَفَّع يعني حيوان ناشناختهاي كه جزء اين رمه نيست ميخواهد همراه اين رمه از آب آنها استفاده كند همه شاخ ميزنند او را بيرون ميكنند نوطِ مُذبذب اگر كسي سوار شتر شد يا سوار اسب و استر شد اگر ظرفي را چيزي را كنار آن پالانش آويزان كنند يك وقت در خورجين ميگذارند يك وقت در ميان بارها ميگذارند محفوظ است اما اين را كنار آن پالان آويزان ميكنند اين هميشه تكان ميخورد فرمود تو الآن مثل آن ظرفي هستي كه كنار پالان اموي آويزانت كردند هميشه تكان ميخوري مبادا بروي شام ديگر بيان از اين شفافتر حكم فقهي را فرموده, فرموده بر فرض آن جنايت كرده باشد تو نميشوي فرزند اباسفيان تو نميشوي برادر معاويه ارث نميبري با اين كار نَسب حاصل نميشود در جاهليّت هم اين كار را نميكردند آن وقت در حكومت اسلامي در بين سران اسلامي كسي كه خود را جانشين رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميداند اين كار را كرد اينكه ميبينيد هيچ چارهاي نداشت حسين بن علي(صلوات الله و سلامه عليه) مگر اينكه اين كار جهاني را بكند براي همين بود رفت و بالأخره دين را زنده كرد ديني كه به اين صورت درآمده بود يعني معتمدان و معاريف شام علناً حضور پيدا كردند معاويه صريحاً آن حرفي را كه اباسفيان در زمان عمر در يك جلسه رسمي گفت آن را بيان كرد همه هم گفتند بله ديگر از اين تاريخ به بعد او برادر توست و پسر اباسفيان است خب اينكه ديگر با موعظه حل نميشود اين با سخنراني, مناظره, گفتگو و اينها حل نميشود اين فقط صحنه كربلا ميخواهد و رفت و زنده كرد و برگشت وقتي به وجود مبارك امام سجاد گفتند چه كسي پيروز شد فرمود ما, ما رفتيم دين را زنده كرديم برگشتيم حالا الآن زنجير به گردن ماست اين مهم نيست ما رفتيم دين را زنده كرديم برگشتيم «إذا أردتَ أن تعلم مَن غَلب و دخل وقت الصّلاة فأذّن ثمّ أقم»[23] اگر كار به اينجا نرسيده بود خب سيّدالشهداء آن طور قيام نميكرد هر خوني هم آن قدرت را نداشت كه اسلامِ رفته را برگرداند. شام, حضور سران, مجلس رسمي, خليفه مسلمانها آمده كاري كه در جاهليّت نبود نه در شرق است نه در غرب است هيچ جاي عالَم نيست به نام اسلام ثبت كرده استلحاق زياد بن أبيه از ننگينترين كارهاي دودمان اموي است و عدّهاي هم گواهي دادند از آن به بعد شده زياد بن أبيسفيان وجود مبارك حضرت امير فرمود تو مثل همان ظرفي هستي كه كنار پالان شتر آويزاني به جايي بند نيستي هميشه لرزاني «فاما قرأ زياد الكتاب قال شهد بها وربِّ الكعبة و لم تزل[24] في نفسه حتي ادّعاهُ معاويةُ» آن وقت مرحوم سيّد رضي(رضوان الله عليه) اين واغل مُدفّع را و نوط مذبذب را معنا كرده است كه عصاره معنا همين بود كه گذشت.
اميدواريم ذات اقدس الهي به بركت اهل بيت مخصوصاً امام هشتم(عليهم آلاف التحية و الثناء) امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد!
شرّ بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگرداند!
اهانتكنندگان به حرم امن و حريم امن و مقام قدسي وجود مبارك رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثناء) را به اشدّ انحاي عذاب تعذيب بفرمايد!
ذلّت و خواري استكبار و صهيونيسم را براي آنها مقرّر بفرمايد!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرمايد!
مشكلات مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها در سايه وليّاش حل بشود!
فرزندان ما مخصوصاً اين جوانها و نسلهاي اينها تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي و اولاد علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بشوند!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . الكافي, ج1, ص11.
[2] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[3] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 185; سورهٴ انبياء, آيهٴ 35; سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 57.
[4] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 26.
[5] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[6] . ديوان حافظ, غزل 206.
[7] . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 11 و 217.
[8] . غررالحكم و دررالكلم, ص58, ح612.
[9] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 21.
[10] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 34.
[11] . سورهٴ هود, آيهٴ 6.
[12] . الكافي, ج1, ص11.
[13] . ديوان سعدي, غزل 1.
[14] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179; سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.
[15] . كنزالفوائد, ج2, ص107.
[16] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص584.
[17] . الكافي, ج2, ص241.
[18] . مجموعه ورّام, ج2, ص125.
[19] . استاد «ياٴتی الموٴمن» قرائت میفرمايند؛ در نقل اختيار مصباح السالکين، ص528، به اين صورت آمده است.
[20] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 17.
[21] . استاد «فی زمن عمر» قرائت میفرمایند؛ در نقل فی ظلال نهجالبلاغه، ج4، ص8 به اين صورت آمده است.
[22] . الكافي, ج7, ص163.
[23] . الامالي (شيخ طوسي), ص677.
[24] . استاد «لم يزل» قرائت میفرمايند؛ در نقل ترجمهای از نهجالبلاغه مربوط به قرن پنجم و ششم، ج2، ص296 به اين صورت آمده است.