أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۸۸) فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ (۸۹) وَ أَمَّا إِن کَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ (۹۰) فَسَلاَمٌ لَکَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ (۹۱) وَ أَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (۹۲) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (۹۳) وَ تَصْلِیَهُ جَحِیمٍ (۹٤) إِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (۹۵) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۹۶)﴾
سوره مبارکه «واقعه» گرچه شرح حال قیامت و اهل قیامت است، ولی از آن جهت که قرآن کریم کلام خداست و این کلام متکلم خود را نشان میدهد برای متکلم چهار عنوان رسمی قرار داد، چه اینکه در سوره مبارکه «حدید» خواهد آمد به عنوان ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ﴾;[1] کلّ آیات قرآن کریم شرح همین چهار اسم است خدا اوّل است، مظاهر اوّل بودنِ او را به عنوان «هو الخالق، هو المبدع، هو البدیع، هو الفاطر» و مانند آن ذکر میکند و آخر است مظاهر آخِر بودنِ خدای سبحان را آیات قیامت ترسیم میکند، چون آخر عین اوّل است و اوّل عین آخر، انسان در قیامت به همان مبدأ خود رجوع میکند که میگوییم: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾،[2] انسان وقتی وارد صحنه قیامت شد، آن مبدأ بودنِ خدا و آغاز خلقت خود را به خوبی ادراک میکند که قبلاً کجا بود و چگونه از آنجا نازل شد. این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را در معاد به خوبی مشاهده میکند؛ لذا به ما گفتند بگویید: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾، معلوم میشود از آنجا آمدیم به همان جا برمیگردیم.
مطلب دیگر آن است که در سوره مبارکه «حدید» خواهد آمد که اوّل بودنِ خدا غیر از آخر بودن او نیست؛ ظاهر بودنِ خدا غیر از باطن بودنِ او نیست. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[3] هر ظاهری غیر باطن است، مگر خدا که ظاهرش عین باطن است. هر اوّلی غیر آخر است، مگر خدا که اوّل بودن عین آخر بودن است؛ لذا اگر چیزی در جهان به عنوان مظهر خدا قرار گرفت؛ یعنی «هو الظاهر» را نشان میدهد کسانی که اهل باطن هستند مثل انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) آن «هو الباطن» را در عین «هو الظاهر» میخوانند، چرا؟ چون خدا ظهور کرده در این نظام و چون ظهورش عین بطون است، «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»، هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است؛ اما خدا ظاهرش عین باطن است، چون ترکیب که در آنجا نیست، تکثیر که در آنجا نیست، اگر حقیقتی بسیط محض بود ظهورش عین باطن است اوّلش عین آخر است، چون خیلی قوی و غنی است و در دسترس نیست باطن است و چون شدت ظهور دارد باطن است. حالا که نمیشود تشبیه کرد یا تمثیل معقول به محسوس دشوار است، این آفتاب در اثر شدت ظهور نمیشود او را دید، «یا مَن هُو اخْتَفی لِفرطِ نُوره»، پس خدا اگر باطن است، نه یعنی دور است، یا تاریک است، یا در دسترس نیست. خدا ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[4] هست، ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[5] هست؛ منتها شدت نور او نمیگذارد انسان او را ببیند.
پرسش: این ظهور و باطن از دو جهت لحاظ شده است؟
پاسخ: این دو تا مفهوم هست، ولی بسیط محض هر دو را یکجا دارد. انسان چون مرکّب است ظاهری دارد و باطنی دارد، ممکن است ظاهر او با باطن او مطابق باشد یا مطابق نباشد، ولی ذات اقدس الهی که بسیط محض است کثرت و ترکیبی در او نیست، نمیشود گفت از جهتی ظاهر است از جهتی باطن. همه این هزار اسم یا بیشتر که برای ذات اقدس الهی تنظیم شده است، آن اسمای ذات عین هماند اسمای صفات عین هماند، اسمای فعل عین هماند. اگر موجودی مرکّب باشد مثل انسان، ظاهرش غیر از باطن اوست و اگر چیزی بسیط محض بود ظاهرش عین باطن است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج که فرمود هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است؛ یعنی خدا ظهورش عین بطون است، آن وقت این عالَم که مظهر خدای سبحان است خدای سبحان به عنوان «هو الظاهر» در این عالم ظهور کرده است خدای سبحان به عنوان «هو الباطن» این عالم را آفرید. ما که ترکیب در ما هست و گرفتار حجاب هستیم، با ظاهر این عالم در ارتباط هستیم؛ آنها که بسیطاند یا بسیطشناس هستند منزّه هستند مثل اهل بیت(علیهم السلام) هم ظاهر عالم را میبینند هم باطن عالم را میبینند.
دو نظر در بحث قبلی اشاره شد و آن اینکه خدای سبحان آنچه در زمین هست آنچه در آسمان هست آنچه در جان انسانهاست، به عنوان آیت خود آفرید، فرمود: ﴿وَ فیِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فیِ أَنفُسِکمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُون﴾[6] ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾،[7]پس چیزی در عالم نیست مگر اینکه آیت و نشانه خداست، آینه است؛ منتها آینه دو نظر به او میشود: یکی «ما بها ینظر» است؛ دیگری «ما فیها ینظر» کسانی که میخواهند با آینه داد و ستد کنند آینهفروشاند آینهبخر هستند به آینه نظر استقلالی دارند «ما فیها ینظر» است که این شیشهاش چگونه است؟ جیوهاش چگونه است؟ قطرش چگونه است؟ قابش چگونه است؟ تا این را بخرد. این آینهفروشی است. در این ردّ و بدل شدن و آینه نگاه کردن، صورتهایی در این آینه منعکس میشود، ولی کاری به صورت ندارد آینه را به عنوان «ما بها ینظر» نگاه نمیکند، «ما فیها ینظر» نگاه میکند. وقتی هم هست که آینه را به عنوان «ما بها ینظر» که مرأتی است و ابزار دیدن است نگاه میکند، آن وقت صورتها را در آینه میبیند. مردان الهی کلّ این عالم را که نگاه میکنند که آیت و آینه است، به عنوان «ما بها ینظر» نگاه میکنند؛ لذا گاهی میگویند: به دریا بنگرم تو را میبینم، به صحرا بنگرم تو را میبینم،[8] «و فی کلّ شیء له آیةٌ تدلّ علی أنه واحدٌ» ما که مبتلا به همین مسائل مادی هستیم، باید فکر بکنیم که این آینه یک آینهسازی دارد به این اشیا به عنوان «ما فیها ینظر» نگاه میکنیم، این در بحث قبلی گذشت. آنچه در بحث فعلی مطرح است به عنوان «هو الظاهر و الباطن» است. ما بر فرض که به این آینه نگاه «ما بها ینظر» بکنیم، نگاه ابزاری بکنیم، نگاه آیتی بکنیم بگوییم خدا را با این میخواهیم بشناسیم، اینها را به عنوان «ما هو الظاهر» میبینیم؛ اما اهل بیت(علیهم السلام) که نگاه «ما بها ینظر» دارند اینها را هم مظهر «هو الظاهر» میبینند هم مظهر «هو الباطن»، از باطن اینها هم خبر دارند، چرا؟ چون اینها مظهر اللهاند، یک؛ الله «هو الظاهر و الباطن»، دو؛ ظاهر الله عین باطن الله است، سه؛ که حضرت فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛ الله ظهورش عین بطون است، پس اینها وقتی آینه را نگاه میکنند آسمان را نگاه میکنند باطن زمین را نگاه میکنند هم ظاهرشان را نگاه میکنند هم باطنشان را، هم ظاهرشان را میفهمند هم باطنشان را. انسان هم که نزد اینها میرود، هم ظاهر انسان را میدانند هم باطن انسان را میدانند؛ لذا در قرآن فرمود بدانید که هر چه انجام میدهید هر کاری که انجام میدهید: ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛[9] این چنین نیست که حالا عمل ظاهر ما را ببینند از نیّت ما بیخبر باشند. فرمود چه نیّت قلبی، چه نیت قالبی، چه بدنی، چه روحی، هر کاری بکنید خدا میبیند نه تنها میداند، ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ﴾، این «سین»، «سین» تحقیق است نه تسویف. در برابر «سوف» نیست، «سین» آن «سوف» نیست که برای تسویف باشد و حرف استقبال باشد، «سین» تحقیق است؛ یعنی تحقیقاً ﴿فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، آن وقت نیّتهای ما را میدانند.
بنابراین اگر کسی این معانی را ادراک بکند میداند که مفخی کردن دیگر ممکن نیست، برای اینکه آنها همه چیز را دارند میبینند. شواهد روایی هم فراوان است. پس چهار مطلب شد: یکی درباره اینکه کلّ جهان آیت است و آیت خداست و افراد دو قسماند بعضیها این آیتها و آینهها را به عنوان «ما بها ینظر» میبینند، میگویند به دریا بنگرم چنین، به صحرا بنگرم چنان. بعضیها «ما فیها ینظر» میبینند زمین میخرند، خانه میخرند، زمین میفروشند، خانه میفروشند؛ گاهی فکر میکنند، برهان اقامه میکنند، با مفهوم و علم حصولی به الله پی میبرند. این درباره آیت بودن است.
یکی اینکه خدای سبحان ظهورش عین بطون است، بطونش عین ظهور است وقتی عالم مظهر خدا شد چه اینکه عالم محضر خداست، محضر خداست همه چیز را میبیند مظهر خداست همه او را نشان میدهند چون ظهورش عین باطن است بعضیها فقط «هو الظاهر» را میبینند از باطن عالم بیخبرند. بعضی مثل اولیای الهی هم از ظاهر باخبرند هم از باطن باخبر هستند اگر گزارشهایی ائمه از باطن افراد میدهند از همین قبیل است. الآن کسی پشت دیوار حرف بزند، شما از آهنگ او میفهمید که این کجایی است، از کدام کشور هست، آیا کودک است بزرگسال است زن هست مرد هست فرمود: ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾، از نحوه حرف زدن میفهمید که اینها منافق هستند یا منافق نیستند، این گونه است. در این سوره مبارکه «قیامت» چون اسرار قیامت را بازگو میکند، این اسرار قیامت شناسنامه «هو الباطن» است یا «هو الآخر» است؛ خدا که آخر است آخرت را شناسنامه «هو الآخر» قرار میدهند؛ لذا هم در کلمات شیعهها هم در روایات اهل سنّت آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «شَیَّبَتْنِی سُورَةُ هُودٍ وَ الْوَاقِعَةُ»[10] و مانند آن. در مجامع روایی آنها هم آمده است که کسی به حضرت عرض کرد: «شِبت یا رسول الله»، «شبت»؛[11]یعنی پیر شدی! گاهی از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکنند که این رنگی که در محاسن شماست رنگ طبیعی است یا رنگ کردید؟ آنها میفرمودند که ما رنگ کردیم.[12] به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) عرض کردند که چرا محاسن را رنگ نمیکنید؟ فرمود: «نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَة»؛[13] ما مصیبتزدهایم رنگ نمیکنیم. در جریان سفر کربلای سالار شهیدان(سلام الله علیه) در بین راه که عبیدالله بن حر جُحفی آن قصّه معروف را دارد، وقتی که وجود مبارک سیّدالشهداء با این بچهها حرکت کرد به طرف خیمه او که عبیدالله میگوید من با جلال و رقت حضرت را دیدم، بعد از مذاکره به حضرت عرض کرد که این رنگ طبیعی محاسن شماست که خیلی مشکی است؟ حضرت فرمود: «عجّل الشیب»؛ من زود پیر شدم،[14] این رنگ است این رنگ طبیعی محاسنم نیست «عجل الشیب»، مع ذلک آن صحنه عبیدالله را نتوانست هدایت کند. وقتی که سؤال کردند که «شبت یا رسول الله»؛ پیر شدی! فرمود این سوره «واقعه» مرا پیر کرده است، سوره «هود» مرا پیر کرده است. در روایات ما بعضیها دارد که «شَیَّبَتْنِی سُورَةُ هُودٍ»، بعضی از حکما مثل مرحوم حکیم سبزواری گفتند چون ﴿فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ﴾، در سوره «هود» است این باعث پیر شدن رهبر هست.[15] یک وقت است که خدا به خود رهبر به ولیّ انسان یا به انسان میگوید: «إستقمْ» یا «إستقیموا»، این تکلیف خود آدم است. خصوصیتی که این حکیم بزرگوار در منظومه دارد این است که در سوره «هود» دارد که ﴿فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ﴾، حالا پیغمبر یا امام(سلام الله علیهما) تلاش و کوشش بکنند که هم خودشان مستقیم باشند هم امت اینها مستقیم باشد، این پیرکننده است. چون در این سوره فرمود خودت و امتت مستقیم باشید، این پیرکننده است؛ لکن سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) میفرماید این نمیتواند علامت و دلیل پیری باشد، برای اینکه همین روایت با کلمه «الواقعه» در حدیث دیگر نقل شده و در سوره «واقعه» سخن از استقامت نیست.[16] حضرت فرمود: «شَیّبَتْنِی هُودُ وَ الْوَاقِعَة ...»[17] در سوره «واقعه» دستور به استقامت نیست؛ نه استقامت خود شخص نه استقامت امت او، بلکه مسئله قیامت است که پیر میکند، ﴿یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیباً﴾.[18] آنکه از طریق آنها نقل شد، وقتی به حضرت عرض کردند: «شبت یا رسول الله» فرمود: «شَیّبَتْنِی» سوره «هود» «وَ الْوَاقِعَةُ وَ الْمُرْسَلَاتُ وَ عَمَّ یَتَسَاءَلُون» و چند سوره از این سوری که مرتّب مسئله قیامت در آن هست، اینها را حضرت نام برده است، فرمود اینها مرا پیر کردند: «شَیَّبَتْنِی هُودُ وَ الْوَاقِعَةُ وَ الْمُرْسَلَاتُ وَ عَمَّ یَتَسَاءَلُون»، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ که اینها به هر حال بازگشتش به همین مسئله قیامت است که اینها پیرکننده است.
مطلب بعدی آن است که وضع انسان چگونه خواهد بود؟ در سوره مبارکه «ابراهیم» این سؤال مطرح شد البته هنوز جواب کافی برای ما روشن نشد. در سوره «ابراهیم»(سلام الله علیه) دارد که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛[19] یعنی ما کلّ نظام را عوض میکنیم؛ هم زمین عوض میشود به زمین دیگر، هم آسمان عوض میشود به آسمان دیگر؛ یعنی منظومه شمسی عوض میشود، ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾. حالا انسان چه وقت محشور میشود؟ قبل از اینکه این نظام دگرگون بشود انسانها زنده میشوند یا همزمان زنده میشوند یا بعد از اینکه کلّ عالم عوض شد انسانها زنده میشوند؟ در هر سه حال این مطلب مسلّم است که انسان همان انسان دنیاست. حالا چه حقیقتی در انسان هست که با هر سه حالت میسازد، این را باید فکر کرد؟ که اگر قبل از دگرگونی این عالم، انسان زنده بشود، این انسان همان انسان قبلی است. اگر همزمان باشد یا بعد باشد، زمین عوض شد، آسمان عوض شد، این ذرّات عوض شدند این خاکها عوض شدند این اوضاع عوض شدند و این انسان همان انسان است، این نشان میدهد که هویت هر کسی، حقیقت هر کسی به روح اوست و در آخرت هر حالتی که نفس قبول بکند بدن اوست، مثل دنیا، عین دنیا، کلّ بدن در طی هفتاد، هشتاد سال چندین بار عوض میشود ما همان انسان هستیم. پس آخرت مثل دنیاست، خیلی فرقی از این جهت ندارد. عمده آن است که در این صحنه که عوض میشود این اوّلین و آخرین جایشان کجاست؟ وقتی میخواهد عوض بشود تبدیل بشود اینها هستند، جایشان کجاست؟ نیستند، در چه حالت هستند؟ این سؤال در سوره مبارکه «ابراهیم» بود اینجا هم هست. اسرار قیامت به این آسانیها حلّ نمیشود. سرّش آن است که مسئله معاد در حوزهها به عنوان درس رسمی نیست تا انسان آیات و روایات و عقل و نقل و اینها را بررسی کند ببیند وضع انسان به چه صورت خواهد بود؟ مخصوصاً نفخه اوّل چیست؟ نفخه دوم چیست؟ این حالات چیست؟ لذا حضرت فرمود این سُور مرا پیر کرده است: «شَیَّبَتْنِی هُودُ وَ الْوَاقِعَةُ وَ الْمُرْسَلَاتُ»، و مانند آن.
مسئلهای که مربوط به قیامت است گاهی «الواقعه» است گاهی «الصّاخة» است گاهی «تامه» است گاهی «الآزفة» است. «تامه» آنکه کلّ اوضاع را زیر پوشش خود میگیرد و در حقیقت انسان را محو میکند که گفتند مرگ «تامه» است: «و ما بعد الموت أتم»، «تامه» این است و صحنه قیامت این چنین است که طوری در انسان اثر میگذارد که انسان را به صورت محو در میآورد.
حالا این بخشی مربوط به سوره مبارکه «واقعه» است. بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» نظیر آن بخشهای اوّلی مقرّبین را ذکر کرد، اصحاب یمین را ذکر کرد، اصحاب مشأمه را ذکر کرد. درباره اصحاب مشأمه سخن از حق الیقین بودن را مطرح کرد، با اینکه توقّع میرفت حق الیقین را درباره مقربین یا اصحاب یمین ذکر بکند. در جریان حق الیقین این است که وقتی خود انسان به متن آن شیء برسد میشود حق الیقین. اگر کسی روح و ریحان بشود، میشود حق الیقین. اگر کسی ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[20] بشود میشود حق الیقین. سه مرحله بود: یک مرحله عین الیقین است مثل اینکه آدم با دلیل قطعی میداند بهشت هست جهنم هست؛ یکی عین الیقین است نظیر همان خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا».[21] یا قصّه حارثة بن زید که مرحوم کلینی در همان جلد دوم کافی نقل میکند[22] یا وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در شب عاشورا نشان اصحابشان داد اینها بهشت را دیدند. اینها در شب عاشورا بعد از اتمام حجت بعد از اینکه خوب امتحان دادند، اینها بهشت را دیدند این میشود عین الیقین. حق الیقین این است که خودش بشود بهشت که فرمود: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ﴾.[23] درباره جهنمیها هم حق الیقینیاش این است که خودش گُر میگیرد. وقتی کسی خودش آتش شد، علم حصولی ندارد که جهنم حق است. علم حضوری ندارد که جهنم حق است. خودش میشود جهنم، یک جهنم سیّار. آنکه با دلیل میفهمد جهنم حق است، او علم الیقین دارد. آنکه نظیر حارثة بن زید یا امثال آن بهشت یا جهنم را مشاهده میکند این عین الیقین است. کسی که حالا گُر گرفته دارد میسوزد این حق الیقین است؛ لذا درباره جهنمیها در پایان سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ﴾، مرحله اُولیٰ ﴿وَ تَصْلِیَةُ جَحیم﴾[24] مرحله ثانیه ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ﴾، مرحله ثالثه که درونسوزی است. آن ﴿یَصْلَی﴾[25] که ثلاثی مجرد است برای برونسوزی است. آن ﴿تَصْلِیَةُ﴾ که باب تفعیل است برای مبالغه و شدت است، درونسوزی است؛ اما وقتی کاملاً گُر گرفته مثل خود این هیزمی که سرتاپایش آتش شده، میشود حق الیقین.
پرسش: عرصه علم حضوری است.
پاسخ: نه، آن که علم نیست، آن عین است، آن خود حق است. اوّل در خارج که هست، این علم الیقین است علم دارد که جهنم هست. وقتی که مشاهده کرده با علم حضوری که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، این میشود عین الیقین، مشاهده کرده است جهنم را دارد میبیند. وقتی ـ معاذالله ـ خودش وارد جهنم شد، دیگر درون و بیرون یکسره گُر گرفت، میشود حق الیقین. بعد از ﴿تَصْلِیَةُ جَحیم﴾ فرمود: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ﴾، این حق الیقین هم برای جهنمیهاست که منکر بودند، هم برای بهشتیهاست که خودشان مُقر بودند. در قرآن هم فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ﴾، این مرحله اوّل؛ ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾، عین الیقین؛ ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾.[26] از علم الیقینی به عین الیقینی بعد به حق الیقینی میرسیم.
مطلب بعدی آن است که در سوره مبارکه «واقعه» فقط دستهبندی این اصناف سهگانه است؛ اما ارتباط این اصناف سهگانه را اینجا بیان نکرده است که مقربین با اصحاب یمین چه پیوندی دارند؟ بهرهای که اصحاب یمین از نعمتهای الهی دارند نسبت به بهره مقربین چقدر است؟ تفاوت هست، تعبیرها فرق میکند؛ یعنی برای مقربین درجات برتر و بیشتری را ذکر میکند که برای اصحاب یمین نیست؛ اما کیفیت ارتباط اینها را در سوره مبارکه «مطفّفین» ذکر میکند. در سوره «مطفّفین» برخی از روابط عینی و نعمتی اینها را در کنار هم ذکر میکند. در سوره مبارکه «مطفّفین» بعد از اینکه مقربین و اینها را ذکر فرمود، فرمود: ﴿کَلاَّ﴾؛ یعنی این توهمات اینها باطل است. ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ﴾؛ نامه اعمال ابرار که همان اصحاب یمین میتوانند باشند و اوساط اهل بهشتاند در علّیین است. ﴿وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ﴾؛[27] علیّون چیست؟ همان طوری که قرآن کتابی است در کتاب، ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾،[28] عصاره عقاید و اعمال ابرار ﴿فِی کِتَابٍ﴾ است، این کتاب ﴿فِی کِتَابٍ﴾ هست. ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾،[29] پس کتاب در کتاب است. این که ظاهر قرآن را میخواند و میفهمد و ایمان دارد. به باطن قرآن که کتاب مکنون است به نوبه خود هم ایمان دارد هم دسترسی دارد، «کتاب فی کتاب»، اعمال او، عقاید او هم «کتابٌ فی کتابٍ». ﴿إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾، کذا و کذا. ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾،[30] این کتاب ابرار که در علّیین است این مشهود مقرَّب است. مقرّبان شاهد عقاید و اعمال و ملکات درونی ابرار هستند. میدانند در درون این شخص چه خبر است. نامه اعمال اینها را آنها به خوبی مشاهده میکنند این میشود عین الیقین برای مقربون. ﴿کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ ﴿یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، این برای ارتباط علمی بین اصحاب یمین و مقربین؛ اما بهرههایی که اینها میبرند: ﴿إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ﴾، درست است. ﴿عَلَی الأرَائِکِ یَنظُرُونَ﴾، روی اریکه و تختها، نشسته نگاه میکنند. ﴿تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ﴾ آن نضارت و طراوت نعمت از چهرههای اینها مشهود است. اینها چه مینوشند؟ ﴿یُسْقَوْنَ مِن رَحِیقٍ مَخْتُومٍ﴾،[31] «مختوم»؛ یعنی خاتم دارد، مُهر دارد. آن تُنگ و آن ظرف پر از شرابی که درش بسته است و هیچ کس حق بهرهبرداری ندارد. ﴿یُسْقَوْنَ مِن رَحِیقٍ مَخْتُومٍ﴾، این رحیق مختوم ﴿خِتَامُهُ﴾، مُهرش چیست؟ و از کدام نهر گرفته شده است؟ ﴿یُسْقَوْنَ مِن رَحِیقٍ﴾ که مختوم است مُهر شده است. مُهرش از چیست؟ ﴿خِتَامُهُ مِسْکٌ﴾؛ از مشک است با مُشک مُهر شده است. در این وسط فرمود: ﴿وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ﴾،[32] ببینید بعضیها عمرشان را صرف میکنند که در دوچرخهسواری تا ببینند که چه کسی جلوست یا چه کسی گُل میزند؟ فرمود شما به دنبال شیء نفیس بروید. «تنافس»؛ یعنی به دنبال شیء نفیس رفتن. آدم عمرش را صرف میکند که ببیند چقدر دویده است؟ فرمود شما به دنبال نفیس بروید. تنافس را هم تنافس گفتند برای اینکه انسان به دنبال شیء نفیس است اوّلاً و برای رسیدن به نفیس، نفس نفس لازم است ثانیاً، این را میگویند تنافس. ﴿وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ﴾، حالا خلاصه مُهرش معلوم میشود مشک است. این شرابش از چیست؟ فرمود: ﴿یُسْقَوْنَ مِن رَحِیقٍ مَخْتُومٍ ٭ خِتَامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ﴾، این قدر هست که ما به شما بگوییم: ﴿وَ مِزَاجُهُ مِن تَسْنِیمٍ﴾،[33] ما این افراد ابرار را از چشمه تسنیم سیرآب نمیکنیم. یک تُنک شربتی که چند قطره از چشمه تسنیم در آن ممزوج میکنیم به او میدهیم پس چشمه تسنیم خالصش برای کیست؟ خالصش برای مقربون است. چند قطره از چشمه تسنیم در جام شراب ابرار قرار میدهیم. ﴿مِزَاجُهُ مِن تَسْنِیمٍ﴾، تسنیم چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾،[34] مقربون هستند که خالص از او میخوانند. در این مناجاتها و در ادعیه ائمه آنها میگویند که فقط و فقط تو را میخوانیم ما! این بیان نورانی حضرت سجاد این است در دعای عرفه حسین بن علی است، فرمود سر تا پای من میگوید خدا! تمام ابروهای من، چشمهای من، اشک من، گونه من، لب من، دهان من، دندان من میگوید الله. آن بخش اوّل دعای عرفه همین است. کسی که جز خدا نمیاندیشد آن چشمه تسنیم را خالصاً به او میدهند؛ اما ابرار که گروه متوسطاند ﴿مِزَاجُهُ مِن تَسْنِیمٍ﴾، چند قطره از چشمه تسنیم ممزوج این قدح میکنند و به اینها میچشانند.
پرسش: نفس نفس زدن در آنجا به خاطر چیست؟
پاسخ: تلاش میخواهد جان کَندن میخواهد.
پرسش: آنجا؟
پاسخ: نه، در همین دنیا، میخواهد نماز شب بخواند میگوید سختم است. میخواهد روزه بگیرد در ماه مبارک رمضان میگوید سختم است. همه اطبّا همه روایات ما این است که دوبار غذا شبانهروز برای انسان بس است. اصلاً این تمرین است، وقتی که ماه مبارک رمضان شده انسان عزا میگیرد. اکثر بیماریها هم برای همین گوارش است. این مهمانیها اصلاً اینها نمیفهمند چگونه پذیرایی کنند؟ مرتّب تعارف میکنند! مرتّب تعارف میکنند! مدام به جان خود قسم میخورند این قدر بخور! یک حیوان ناطقیاند خیلیها! خدا حفظ کند حضرت آیت الله حسنزاده را که آن قصیده بلند را گفت «ماه رمضان آمد، نور دل و جان آمد» یک قصیده بلندی ایشان درباره ماه مبارک رمضان دارد یک عده خوشحالاند که ماه مبارک رمضان دارد میآید. یک عده عزا میگیرند. تمام اطبا میگویند دو بار غذا شب و روز برای بدن کافی است بقیه را شما باید حمل کنید. اکثر بیماریهای ما بیماری گوارشی است این بیمارستانها پر است. اکثرش برای پرخوری و بدخوری است. آدم این قدر میخورد که مریض بشود؟ این قدر میخورد که آروغ بزند؟ آن پیغمبر! آن ادب! کسی در مجلسش آروغ زد، فرمود: «أقلِل مِن جَشَإ»؛[35] آدم این قدر میخورد که در مجلس آروغ بزند؟ آدم که میخواهد بفهمد انسان است یا حیوان وقتی کنار سفره نشسته میفهمد. آدم این قدر میخورد سنگین بشود بعد آروغ بزند؟! ضرر یعنی همین! اکثر بیماری، بیماری گوارشی است. وقتی ماه مبارک رمضان میشود عدهای خوشحالاند یک عده عزا میگیرند که ما چه کار بکنیم. از بعضی از حکما سؤال کردند چرا این قدر غذا میخورید؟ هم طبیب بود هم فیلسوف بود گفت این مقدار غذا برای تأمین بدن من بس است، بقیه من باید او را خدمت بکنم. در نوبتهای قبل هم همین سخنان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه نهج البلاغه که در حکومت عثمان ذکر کرد، فرمود اینها کارشان بین نثیل و معتلف بود، «معتلف»؛ یعنی جایی که علف روییده میشود. نثیل جسارت است آنجا که شتر مدفوع میریزد را میگویند نثیل. خیلیها زندگیشان همین دو بخش است که از آشپزخانه چه در میآید آنها تحویل دستشویی میدهند همین! این میشود نثیل و معتلف؛ زندگی اینها دو حدّ دارد، زود هم مریض میشوند زود هم میمیرند. آدم این قدر غذا میخورد که بار سنگین باشد روی آن. فرمود نفس نفس بزن! قدری مراعات بکن، قدری نماز شب خوان، قدری درس بخوان مگر این مطالب را دیگران فهمیدند از آسمان آمدند؟ منصور بن حازم همین شاگرد امام صادق(سلام الله علیه) بود. حضرت فرمود در آن صحنه مناظره کلامی چه چیزی به آنها گفتی؟ عرض کرد من در حضور شما خجالت میکشم. فرمود نه، بگو! عرض کرد به آنها گفتم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یُعْرَفُونَ بِاللَّه»؛[36] من به آنها گفتم خدا را با خلق نمیشود شناخت، خلق را با ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[37] باید شناخت. اوّل خدا را ما باید بشناسیم بعد عالم را. نه به وسیله این برهانها و دلیلها و مفهومها و خلق، خالق را بشناسیم. این منصور بن حازم اینها که نه امام بودند نه امامزاده بودند نه پیغمبر بودند، اینها را ائمه تربیت کردند. فرمایشات اینها و فرمایشات قرآن کریم اینها همه در دسترس هست چرا ما را تربیت نکند؟ چرا ما نشویم؟ چرا بالاتر از اینها نشویم؟ فرمود شما نفس نفس بزن از منصور بن حازم هم بالاتر میروی، این راه که باز است. غرض این است که این امور چهارگانه مطرح است: یکی اینکه ابرار جایگاهشان کجاست؟ و مقربین جایگاهشان کجاست؟ از نظر علمی آنها احاطه دارند به همه اعمال و عقاید اینها، این امر اول و دوم.
امر سوم و چهارم این است که اینها که رحیق مختوم دارند، تُنگی از شربت دارند، سرش هم با مُشک مُهر شده است، از چشمه تسنیم نیست؛ یک چند قطرهای از چشمه تسنیم را در این ممزوج کردند به اینها میدهند. پس چشمه تسنیم خالصش برای کیست؟ خالصش برای این است که ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً ٭ إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ خالصاً او را خواست ﴿لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً﴾.[38]
خدا غریق رحمت کند این عزیزانی که این جریان انگشتر حضرت امیر را خوب تفسیر کردند. حضرت که انگشتر قیمتیای که خراج شامات باشد دستش نبود. مگر حضرت آن انگشتر گرانقیمت دستش بود؟ در حال نیاز با اینکه خودشان محتاج بودند فقط و فقط برای رضای خدا سؤال این سائل را شنید و دستش را به او اشاره کرد و او آمد انگشتر را گرفت، چون جز خدا هدفی نداشت آیه نازل شد و گرنه انگشتر که انگشتر عادی بود این طور نبود که اینها انگشتر قیمتی داشته باشند و امثال آن با آن فقری که آنها به سر میبردند جز خدا چیزی نخواستن ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ بود، در همه کارهایشان، تسنیم نصیب اینها میشود. دیگران به این خلوص نمیرسند چند قطره از آن چشمه تسنیم به اینها میدهند. پس بین اصحاب یمین با مقربین در دو مقام در دو فصل دو بحث جداست که سوره مبارکه «واقعه» عهدهدار آنها نیست سوره مبارکه «مطفّفین» هست که بیان میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره حدید, آیه3.
[2]. سوره بقره, آیه156.
[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.
[4]. سوره حدید, آیه4.
[5] . سوره نور، آیه35.
[6]. سوره ذاریات، آیات20و21.
[7]. سوره نوح، آیه17.
[8]. دو بیتیهای باباطاهر، شماره162.
[9]. سوره توبه، آیه105
[10]. هدایة الأمة إلی أحکام الأئمة (علیهم السلام)، ج3، ص68.
[11]. الدر المنثور، ج3، ص319.
[12]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص259.
[13]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت473.
[14]. الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص550.
[15]. شرح المنظومة، ج3، ص624.
[16]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص66.
[17]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص233.
[18]. سوره مزمل، آیه17.
[19]. سوره ابراهیم، آیه48.
[20]. سوره جن، آیه15.
[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.
[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص54.
[23]. سوره واقعة, آیات88 و 89.
[24]. سوره واقعه، آیه94.
[25]. سوره أعلی، آیه12.
[26]. سوره تکاثر، آیات5 ـ8.
[27]. سوره مطففین، آیات18و19.
[28]. سوره واقعه، آیات77و78.
[29]. سوره مطففین، آیات18ـ20.
[30]. سوره مطففین، آیه20.
[31]. سوره مطففین، آیات22ـ 25.
[32]. سوره مطففین، آیه26.
[33]. سوره مطففین، آیه27.
[34]. سوره مطففین، آیه28.
[35] . صحیفة الامام الرضا(علیه السلام)، ص69؛ بِإِسْنَادِهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) قَالَ قَالَ أَبُو جُحَیْفَةَ أَتَیْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَنَا أَتَجَشَّأُ فَقَالَ لِی «یَا أَبَا جُحَیْفَةَ اکْفُفْ جُشَاکَ فَإِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ شِبَعاً فِی الدُّنْیَا أَطْوَلُهُمْ جُوعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ فَمَا مَلَأَ أَبُو جُحَیْفَةَ بَطْنَهُ مِنْ طَعَامٍ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
[36]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص86.
[37]. سوره نور، آیه35.
[38]. سوره انسان، آیات8و9.