01 01 2018 440187 شناسه:

تفسیر سوره واقعه جلسه 14 (1396/10/12)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۷٤) فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ (۷۵) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (۷۶) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (۷۷) فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ (۷۸) لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ (۷۹) تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ (۸۰) أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُدْهِنُونَ (۸۱) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (۸۲)

بعد از اینکه در سوره مبارکه که در مکه نازل شد، خطوط کلّی معاد را بیان کردند و فرمودند انسان منتقل می‌شود از داری به داری و مرگ به معنای تخلّل عدم بین متحرِّک و هدف نیست، انسانی که قافله است و حرکت می‌کند در یک گودال عدم فرو برود معدوم بشود دوباره در معاد سر از هستی دربیاورد، این طور نیست، بلکه این مسیر متّصل است و انتقال از عالمی به عالم دیگر است: «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»[1] پس عدمی در کار نیست، فوتی در کار نیست ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾،[2] برخی از آثار معاد را هم ذکر کردند، فرمودند پس به نام ذات اقدس الهی تسبیح بکنید؛ یعنی این نام را تنزیه کنید یا خدا را تنزیه کنید به وسیله نام او؟ «سبح الله باسم ربّک» یا نه، ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ‏﴾[3] که این اسم به اعتبار مسمّیٰ از قداستی برخوردار است؟ در قرآن کریم فرمود همه آسمان و زمین مسبّح حق‌اند، تسبیح‌گوی او آسمانی‌ها هستند و زمین و در سوره «اسراء» هم به نحو موجبه کلیه فرمود همه موجودات مسبّح حق‌اند: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[4] در آنجا مشخص شد که تسبیح خدا با تحمید او همراه است. ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، چرا تسبیح خدا با تحمید او همراه است؟ برای اینکه انسان در همه امور نیازمند است اوّلاً، باید به کسی مراجعه کند که بی‌نیاز باشد، ثانیاً، زیرا اگر او هم نیازمند باشد؛ مثل همین شخص محتاج به شخص دیگر است. این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه ) است در صحیفه سجادیه که فرمود نیاز فقیر به فقیر «سفاهةٌ»[5] این همان برهان تسلسل است؛ منتها به صورت دعا درآمده. فرمود احتیاج فقیر به فقیر «مضلّة و سفاهة»، این بی‌عقلی است؛ منتها حالا اصطلاح فلسفی داخلش نیست. این فرق نمی‌کند ما به آسمان و زمین مراجعه کنیم، به فرشته‌ها مراجعه کنیم، به شمس و قمر مراجعه کنیم. این از بیانات نورانی امام سجاد در صحیفه است که مسئله احتیاج فقیر به فقیر «سفاهة و مضلّة» این بی‌عقلی است، برای اینکه او هم محتاج است، به غیر خدا نمی‌شود تکیه کرد. حالا اصطلاح فلسفی که این می‌شود دور یا تسلسل، این حرف‌ها در این فرمایشات نیست، ولی همان استحاله دور و تسلسل است. فرمود «الف» محتاج است «باء» محتاج است، «الف» به «باء» اگر تکیه کند این سفاهت است، برای اینکه «باء» هم مثل اوست. براهینی هم که اقامه می‌کنند نیازی به تسلسل نیست، این بحث‌های عقلی که از آیات و روایت برمی‌آید، اوّل خدا را ثابت می‌کنند بعد تسلسل را باطل می‌کنند. اما آن بحث‌های مدرسه‌ای و آکادمی و اینها آنها با بطلان تسلسل می‌خواهند خدا را ثابت کنند. یک فقیر سؤال می‌کند که مشکل مرا چه کسی حلّ می‌کند؟ اگر کسی بگوید فلان غنی مشکل شما را حلّ می‌کند این شخص می‌گوید جواب مرا ندادی، می‌گویم من نیازمندم نیازمند مشکلش را چه کسی حلّ می‌کند؟ او هم که مثل نیازمند است. نه اینکه نقل کلام در او بکنیم بگوییم مشکل او را چه کسی حلّ کرد تا شما به یک غنی دیگری ارجاع بدهید تا بشود تسلسل که بگوییم تسلسل محال است. در راهنمایی‌های دینی این شخص می‌گوید من جوابم را نگرفتم انسان که موجود فقیر است و هستی او مال او نیست چه کسی به او هستی داد؟ او اگر بگوید پدرش مادرش و اینها، این می‌گوید من جوابم را نگرفتم، او هم که مثل من است. نه اینکه بگوید بسیار خوب! حالا نقل کلام در پدر و مادر می‌کنیم آنها را چه کسی آفرید تا بگوید پدر و مادر او، تا بشود تسلسل، تا به زحمت تسلسل را باطل کنیم، این طور نیست. قرآن فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾،[6] نه اینکه فقیر هستید به کسی که آن شخص سرانجام به الله می‌رسد که این بشود تسلسل و تسلسل محال است سرانجام الله محال است! ما این راه طولانی را طی بکنیم به سرسلسله برسیم «و هو الله»، این چنین نیست. همین جا که این انسان را یا موجود دیگر را بررسی می‌کنیم همین جا به ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[7] پی می‌بریم، چرا؟ برای اینکه این فقیر است، اینکه فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، «الانسان فقیرٌ»، مثل «الماء حارٌّ» است که عرض مفارق باشد که گاهی هست و گاهی نیست؟ یقیناً این طور نیست، برای اینکه حرارت گاهی برای آب هست گاهی برای آب نیست؛ اما فقر و نیاز ذاتی عین ذاتی انسان است، چون کسی که هستی ندارد از چه کسی می‌خواهد بگیرد؟ سخن از فقر مالی که نیست. این شیء هستی ندارد هستی را از چه کسی می‌گیرد؟ پس اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» نظیر «الماء حارٌّ» نیست که بشود عرض مفارق و نظیر «الاربعة زوجٌ» هم نیست که بشود عرض لازم، زیرا عرض در مرتبه معروض نیست، زوجیت جزء کِیف است و اربعه کمّ است و قابل تقسیم. زوجیت که قابل تقسیم نیست. آن زوج است که تقسیم می‌شود، ولی زوجیت کیفیتی است که قائم به کمّیت است. این زوجیت لازمه ذات اربعه است و هیچ لازمی در مقام ملزوم نیست. پس اربعه در مقام ذات کمّ است نه زوج است نه فرد. صفت زوجیت، وصفِ لازم اوست، این دو مرحله.

مرحله سوم وقتی خدا می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، «الانسان فقیرٌ»، مثل «الانسان ناطقٌ»، «الانسان حیوانٌ» است یا از این دقیق‌تر؟ چون ماهیت امر اعتباری است و اصیل نیست، «الانسان فقیرٌ» به منزله «الانسان حیوانٌ» یا «الانسان ناطقٌ» نیست که ذاتی باب ایساغوجی به اصطلاح، ذاتی باب کلیات خمس، ذاتی به معنی ماهیت باشد، این سه مرحله. مرحله چهارم این است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ»، مثل این است که بگوییم «الانسان موجودٌ». این هستی، هستی فقیر است. هستی فقیر الا و لابد قراردادی که نیست به یک غنی متّکی است. حالا شما بگویید به پدر و مادر او! پدر و مادر او هم که مثل همه فقیر هستند.

پس یک وقت است که انسان نقل کلام می‌کند، این نیاز به تسلسل دارد؛ اما نقل کلام نمی‌کند، می‌گوید شما جواب مرا ندادید، شما به یک فقیر دیگری ارجاع دادید. ما نقل کلام در او نمی‌کنیم که بشود تسلسل. می‌گوید او هم مثل همین زید است، مثل همین فقیر است. چه کسی این فقیر را ایجاد کرد؟ لذا این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد که نیاز فقیری به فقیری «سفاهةٌ» بی‌عقلی است یعنی همین! نه بی‌عقلی یعنی سفاهتِ عقل عملی که انسان گاهی کار سفیهانه انجام می‌دهد، از این قبیل نیست، برای عقل نظری است؛ یعنی این برهان نیست این عقل نیست. شما یک نیازمندی را به یک نیازمند دیگر می‌خواهید مرتبط کنید، از دو تا نفی که اثبات به دست نمی‌آید، «سفاهةٌ و مضلة»، خیلی این بیان بلند است!

بنابراین انسان که فقیر است به یک غنی مراجعه می‌کند. به یک کسی مراجعه می‌کند که او سبّوح باشد؛ لذا همواره تسبیح با تحمید همراه است. ما محتاجیم، یک؛ به چه کسی مراجعه می‌کنیم؟ به یک غنی که غنا را از جای دیگر گرفته؟ یا غنی بالذّات که منزه از آن است که از جای دیگر گرفته باشد. پس در حقیقت ما به سبّوح مراجعه می‌کنیم نه به غنی، چون اگر غنای او ذاتی او نباشد محتاج به دیگری باشد او هم مثل ماست. پس ما محتاج هستیم و محتاج به غیر محتاج مراجعه می‌کند. به کسی که محتاج نیست مراجعه می‌کند؛ لذا تسبیح در این گونه از موارد ضرورت است.

حالا مراجعه کردیم مشکل ما را حلّ کرد، چون ممکن نیست کسی به او مراجعه کند و دست خالی برگردد. هیچ کس ممکن نیست بگوید خدا و جواب نشنود. حالا یا همان شیء مصلحت است یا جای دیگر جواب می‌دهد یا چیزی دیگر عطا می‌کند. این هیچ ممکن نیست کسی بگوید خدا و جواب نشنود. حالا که جواب شنیدیم وظیفه ما چیست؟ شکر اوست. لذا تسبیح ما با تحمید ما آمیخته است. این است که در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَ لَکَ الْحَمْد»،[8] چرا سبحان؟ برای اینکه نیاز محتاج را سبّوح برطرف می‌کند؛ یعنی بی‌نیاز! او منزّه از حاجت است، چون اگر منزّه از حاجت نباشد که نمی‌تواند نیاز محتاج را برطرف کند. حالا که نیاز ما را برطرف کرد ما موظف هستیم ادب این لطف را رعایت بکنیم، «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا وَ لَکَ الْحَمْد» این ذکر از همان آیه سوره مبارکه «اسراء» گرفته شد که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، او را تسبیح می‌کنیم، چون او بی‌نیاز است. چون نیاز ما را برطرف می‌کند، تحمید می‌کنیم. در این گونه از موارد بعد از یاد دادن این معارف، فرمود نام خدای عظیم را که خدا عظیم است، یک؛ نام او هم عظیم است، دو؛ تسبیح بکن! تسبیح بکن الله را به «باء» استعانت، مثل «کتبتُ بالقلم». با اسم ربّ خود که این اسم عظیم است، خود خدا عظیم است. ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ﴾ که ربّ عظیم است. آن وقت مظاهر او هم از عظمت برخوردارند. او عظیم بالذات است هرچه که او عظیم شمرد، قرآن را عظیم شمرد، خلقت را عظیم شمرد، قسم به آسمان و زمین را عظیم شمرد، آنها عظیم بالعرض‌اند. ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ﴾، بعد از این فرمود: ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ﴾، گاهی به تک‌تک اینها سوگند یاد می‌کند: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها﴾،[9] گاهی به مجموعه نظام سپهری سوگند یاد می‌کند: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ﴾، این «لا اُقسم» خودش قَسم است، یک؛ به تعبیر دیگر می‌توان این «لا» را اضافه دانست، «لا اُقسمُ»؛ یعنی «اُقسمُ»، این دو. این در ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[10] هم خواهد آمد. ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ﴾، این مواقع یا جمع موقع که اسم مکان است؛ یعنی جای این ستاره‌ها که همه‌شان منظم‌اند: ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾؛[11] هیچ کدام جلو نمی‌افتند، هیچ کدام عقب نمی‌افتند، هیچ کدام مزاحم کسی هم نیستند، این میلیاردها ستاره‌هایی که هست. اگر مواقع جمع موقع باشد که اسم مکان است. یا جمع موقع مصدر میمی باشد که می‌گویند «وَقَعَ»؛ یعنی «سَقَطَ» آن وقتی که کلّ نظام از پا در می‌آیند و بساط اینها جمع می‌شود «دکّة الشّمس و القمر» می‌شود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[12] می‌شود، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾[13] می‌شود، آن لحظه که قیامت می‌خواهد قیام کند. به هر تقدیر ﴿وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾، خیلی قسم بزرگی است. در مسئله عظیم و اعلیٰ که در نماز «سبحان ربی العظیم» را در رکوع می‌گوییم، «سبحان ربی الاعلیٰ» را در سجده می‌گوییم، مستحضرید که به عکس آن هم جایز است، اینها ذکر خاصی نیست؛ نظیر «حمد» و سوره نیست که در قرائت باید بگوییم. اگر ما در رکوع بگوییم «سبحان ربی الاعلیٰ» درست است، در سجده بگوییم: «سبحان ربی العظیم» درست است. اینها یک ذکر خاصی نظیر «حمد» و سوره در قرائت نیست اذکار الهی را می‌توان گفت؛ منتها حالا تناسب این است که انسان هر چه پایین‌تر می‌رود عظمت خدا را بیشتر احساس می‌کند از سنخ تشبیه معقول به محسوس است. هر چه ما خودمان را ببینیم دیگران را ببینیم عظمت خدا نزد ما آن چنان جلوه نمی‌کند. وقتی خودمان را ندیدیم دیگران را هم ندیدیم عظمت خدا نزد ما جلوه می‌کند. ما وقتی به سجده رفتیم به زمین افتادیم به خاک نزدیک‌تر شدیم عظمت الهی را بیشتر احساس می‌کنیم، می‌گوییم: «سبحان ربی الاعلیٰ». وقتی خمیده با یاد و نام خدا به سر می‌بریم می‌گوییم: «سبحان ربی العظیم». عظیم بودن با اعلیٰ بودن فرقی هم دارد؛ اعلیٰ یعنی او از ما دور است، عُلُوّی دارد که با بُعد همراه است. اما عظیم بُعد را نمی‌رساند. خدا خیلی اعلیٰ است ما به او دسترسی نداریم. این دعاهایی که در صحیفه سجادیه است ملاحظه فرمودید ائمه(علیهم السلام) آن وقتی که خودشان را می‌بینند به عنایتی که خدای سبحان برکاتی به آنها داد یک نحوه ذکر دارند. آن وقتی که ذات خودشان را می‌بینند آن عنایت‌های الهی را مختصّ الله می‌دانند و خود را محروم از آنها می‌دانند بالذّات یک نحوه ذکر دارند. در این دعای روز «عرفه» امام سجاد شما ملاحظه می‌کنید در آنجا وجود مبارک حضرت دارد که «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّینَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[14]خدایا! هیچ موجودی در عالم از من پست‌تر نیست. «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّینَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ وقتی نعمت الهی را می‌بینند بالایِ منبر مسجد شام، به مردم خطاب می‌کند مردم! در تمام روی زمین مردی به عظمت من نیست و درست می‌گوید. فرمود مشرق عالم بروید مغرب عالم بروید هیچ کس به بزرگی من نیست: «أَنَا ابْنُ کذا و کذا ... أَنَا ابْنُ مَنْ دَنَی فَتَدَلّی»؛[15] این همان امام سجاد است، این همان امام سجادی است که در دعای «عرفه» به خدا عرض می‌کند که خدایا! از من پست‌تر کسی نیست: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّینَ‏ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ ما از ذره پایین‌تر چه داریم؟ همین امام وقتی نعمت الهی را می‌بیند، به تمام مردم شام فرمود در تمام روی زمین مردی به عظمت من نیست و درست گفت، «انا ابن کذا» فرمود ما رفتیم مکه را زنده کردیم آمدیم، ما رفتیم منا را زنده کردیم. ما نرفتیم منا ولی منا را ما زنده کردیم. «أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنی»[16] اگر دین مانده، مکه مانده، حرم مانده، منا مانده، مناسک حج مانده، به وسیله ماست «أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنی». هیچ کس به عظمت من نیست این هم درست گفته، چون وقتی که انسان به جایی می‌رسد نعمت الهی را می‌بیند از طرف خدای سبحان مجاز است که این مطالب را بگوید. هر اندازه که خود را می‌بیند عظمت الهی را، علوّ الهی را، اعلیٰ بودن الهی را مشاهده می‌کند. این است که هر چه ما به خاک می‌افتیم علوّ خدا را بهتر درک می‌کنیم می‌گوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده»، باز «بحمده» است. خم می‌شویم می‌گوییم: «سبحان ربی العظیم و بحمده» به سبّوح مراجعه می‌کنیم، یک؛ مشکل ما را حلّ می‌کند، دو؛ ادب شکرگزاری را انجام می‌دهیم می‌گوییم «بحمده»، سه. همیشه تسبیح غالباً با تحمید همراه است. ما تسبیح می‌کنیم یعنی چه؟ یعنی ما محتاج هستیم تو محتاج نیستی، مشکل ما را حلّ کن! مشکل ما را که حلّ کرد او را حمد می‌کنیم. اقتران تسبیح به تحمید در سوره مبارکه «اسراء» ناظر به این پیوند دو اصل است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. در سوره مبارکه «یونس» هم همین است: ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، بهشتی اگر چیزی را بخواهد چه می‌گوید؟ می‌گوید برای من فلان میوه را بیاورید؟ یا می‌گوید «سبحان الله»؟ دعوا، ادعا، خواستن بهشتی در بهشت چیست؟ به دیگران می‌گوید برای من آب بیاورید، برای من غذا بیاورید، برای من میوه بیاورید یا با خدایش می‌گوید من نیازمندم تو سبّوحی مشکل مرا حل کن؟ وقتی ذات اقدس الهی مشکل او را حلّ کرد، ﴿آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.

پرسش: اگر «باء» را استعانت بگیریم این فرقها را با هم پیدا میکنند؟

پاسخ: فرق بین این مسبِّح است با ذکر، فرقش این است. «سبِّح مستعیناً باسم ربّه» با ذکر خدا بگو یا سبّوح یا قدّوس یا امثال آن. یا الله! یا الله! به ذکر خدا سبّوح بودنِ او را یادآور باش. ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ﴾، ما وقتی خدا را بخواهیم تنزیه بکنیم اگر بگوییم یا الله! به این مقصد درست است، یا سبّوح درست است، یا قدّوس درست است. او هم سبّوح است هم قدّوس است و اسامی دیگر را هم داراست. فرمود: ﴿فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ﴾، که هم ربّ عظیم است، هم اسم عظیم است. این اسم عظمتش به اعتبار مسمّاست. ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ﴾، این سوگند به نظام سپهری اگر بدانید قَسمی است بزرگ. این قسم را برای چه یاد می‌کنیم؟ ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ﴾، بحثی سیدنا الاستاد داشتند که قبلاً هم مطرح شد که قسم ذات اقدس الهی در قرآن کریم به بیّنه است نه در قبال بیّنه. معمولاً قسم در دنیا در محاکم قضایی در مقابل بیّنه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکَر»؛[17] در محکمه قضا آن مدّعی بیّنه می‌آورد آن منکر سوگند یاد می‌کند. قسم برای کسی است بیّنه برای کسی دیگر است؛ اما قسم‌های قرآن به بیّنه است، نه در مقابل بیّنه. یک وقت است کسی در فضای تاریک به دیگری می‌گوید الآن صبح شده، این می‌گوید به چه دلیل صبح شده؟ این قسم یاد می‌کند که الآن روز است صبح است. فضا تاریک است، چون مورد اعتماد این شخص است قسم او را باور می‌کنند. یک وقت است که کسی نابیناست، در فضای روشن در برابر آفتاب کسی می‌گوید قسم به این آفتاب الآن روز است! این به دلیل قسم خورده است این قسم در مقابل بیّنه نیست، به خود بیّنه است. قسم‌های قرآن کریم این است. خدای سبحان می‌فرماید اینها بیراهه می‌روند، چرا؟ ﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾؛[18] قسم به حیات تو! تو در راه راست می‌روی. قسم به مسیر تو! اینها بیراهه می‌روند. این قسم به دلیل است ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾،[19] پس پیغمبر در مسیر راست است. بعد می‌فرماید قسم به راهی که تو می‌روی! قسم به حیات تو! به عمر تو! مثل اینکه ما بگوییم قسم به جان تو! قسم به جان تو اینها بیراهه می‌روند تو در مسیر مستقیم هستی. قسم به دلیل است نه قسم در مقابل دلیل. فرمود این نظام، نظام حق است این نظام را به صورت لفظ دربیاوری می‌شود قرآن. قرآن را به صورت اجسام و اعیان دربیاوری می‌شود نظام هستی. آن کلمات تکوینی ماست این کلمات تدوینی ماست. قسم به نظام سپهری، قرآن حق است. ببینید قسم به دلیل است نه به غیر دلیل. ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ﴾ که کرامت دارد و کرامت هم از کلمات خاص عربی است که معادل فارسی ندارد. ﴿فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾، این قرآن در یک کتاب دیگری است که آن کتاب مستور است. بارها ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی انزال قرآن، تنزیل قرآن، اینها را در قبال انزال و تنزیل ثلج و تگرگ و مطر و امثال آن می‌داند. می‌فرماید ما باران را، تگرگ را، برف را نازل کردیم؛ یعنی به زمین انداختیم. قرآن را نازل کردیم؛ یعنی به زمین آویختیم نه انداختیم. بالای آن به دست ماست که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»،[20] این دامنهاش به دست شماست، این می‌شود حبل متین. اینکه فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا؛[21] حبل، طناب اگر گوشه‌ای افتاده باشد این مشکل خودش را حلّ نمی‌کند، اعتصام به او چه اثری دارد؟ این حبل مادامی که به یک جای بلندی بسته باشد اعتصام به او سودآور است، مشکل را حلّ می‌کند. فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾، این طناب یک طرفش به دست خداست «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»، ما که قرآن را به زمین نینداختیم مثل باران، قرآن را به زمین آویختیم؛ لذا این را بگیرید: «اقْرَأْ وَ ارْق»؛[22] بخوانید و بالا بیایید، ولی این را بدانید این حبل متین که از بالا به پایین آویخته شده، این دامنه‌اش «عربی مبین» است بالایش نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی، بخواهید با لفظ و مفهوم بالا را بفهمید این شدنی نیست، ﴿وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[23] عربی مبین نیست این دامنه‌اش «عربی مبین» است. این «حبل متین»، این طناب آویخته، آنکه به دست شماست: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾؛[24] اما وقتی که قدری بالا آمدید می‌بینید که با لفظ کاری ندارید؛ البته بالا آمدن به آن معنا هم مقدور هر کسی نیست. شما ببینید بعضی از مطالب را ائمه(علیهم السلام) می‌فرمایند که به هیچ وجه نمی‌شود از لفظ درآورد و ما «علی الرأس» قبول می‌کنیم، چرا؟ چون خودش قرآن متحرک است ناطق است. این از «علی حکیم» دارد خبر می‌دهد ما نباید توقع داشته باشیم که آیا در لسان العرب هست یا نیست؟ این که از «عربی مبین» حرف نمی‌زند این از پایین قرآن حرف نمی‌زند این از قرآن عربی حرف نمی‌زند، این از کتاب مکنون حرف می‌زند. در سوره مبارکه «زخرف» که قبلاً بحث آن گذشت این بود، فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ﴾ همین قرآن ﴿فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾،[25] خدا «علی حکیم» است، یک؛ کلام خود را «علی حکیم» می‌داند به اعتبار متکلم، این دو، مثل اینکه خدا رئوفِ رحیم است، در پایان سوره مبارکه «توبه» این رئوف رحیم را به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت می‌دهد، می‌فرماید: ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾،[26] حالا رئوف رحیمی که در دعای «جوشن کبیر» و اسمای دیگر است، از اسمای ذات اقدس الهی است؛ منتها این صفت فعلی است وجود مبارک پیمغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) مظهر این نام است که در پایان سوره «توبه» فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾، با اینکه رئوف و رحیم برای خداست. اینجا هم درباره خود قرآن می‌فرماید: ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، علی حکیم از اسمای ذات اقدس الهی است، به کلام خود می‌دهد، به مخاطب خود می‌دهد که اینها مظهر «علی حکیم» خواهند بود؛ لذا اگر چیزی این سه عنصر را داشته باشد، یک: صدور قطعی، دو: جهت صدور قطعی، سه: دلالت قطعی، امام بفرماید ما «علی الرأس» قبول می‌کنیم، چرا؟ برای اینکه او از «علی حکیم» حرف می‌کند، ما دیگر نمی‌گوییم این با لغت سازگار است یا با لغت سازگار نیست! چون بعضی از روایات هم از همین قبیل است. اگر چیزی را امام بگوید، قرآن ناطق دارد حرف می‌زند. این از «علی حکیم» دارد خبر می‌دهد. دیگر نباید گفت این با لغت سازگار است یا با کلمات سازگار است یا با جامع الشواهد سازگار است یا عرب این را گفته یا عرب نگفته. اینکه با «عربی مبین» کاری ندارد، این با «علی حکیم» کار دارد؛ لذا اگر این سه عنصر درست باشد صدور معتبر، جهت صدور معتبر، دلالت معتبر، «علی الرأس و العین» مقبول است.

پرسش: ... دوتا حبل داریم؟

پاسخ: نه، یک حبل است. بالای آن «علی حکیم» است پایین آن «عربی مبین» است. ما موظفیم این «عربی مبین» را عمل بکنیم، بلکه ـ إن‌شاءالله ـ به برکت ائمه، فیضی از «علی حکیم» به ما برسد. به وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾.[27] مدرّس «علی حکیم» است، کتاب «علی حکیم» است، تو هم رئوف و رحیم هستی، شاگرد آن «علی حکیم» هستی، علی حکیمی را از «علی حکیم» داری یاد می‌گیری،  ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ که این «علی حکیم» وصف خداست. چه چیزی را از «علی حکیم» یاد می‌گیری؟ «علی حکیم» را یاد می‌گیری. قرآن کلام اوست. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه‏»؛[28] فرمود ذات اقدس الهی تجلّی کرد نه تجافی. تجلّی این است که بالا هست هست، فیضش در میانه هست هست، پایین آمده هست، از بالا به پایین تجافی نمی‌کند که بیاید پایین، بالا جایش خالی باشد. این است که در سوره مبارکه «حجر» گذشت: ﴿إِن مِّن شَیْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم‏﴾[29] به نحو تجلّی است. آنچه خدای سبحان در مخزن اوست، از مخزن ـ معاذالله ـ خالی نمی‌کند به ما بدهد که آنجا نباشد. فرمود: ﴿إِن مِّن شَیْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ﴾، ﴿نُنَزِّلُهُ﴾به نحو تجافی است ـ معاذالله ـ یا به نحو تجلّی است؟ یقیناً به نحو تجلّی است قرآن هم همین طور است. در نهج البلاغه دارد که ذات اقدس الهی این متکلم در کتاب خود برای بندگانش تجلّی کرده است؛ اما نمی‌بینند. ما در فارسی بین نگاه و دیدن فرق می‌گذاریم. در عربی بین نظر و رؤیت فرق می‌گذارند. ما به تعبیر مرحوم علامه اینها که استهلال می‌کنند ببینند که آیا اوّل ماه مبارک رمضان هست یا نه، می‌گویند: «نظرتُ الی القمر و لم أره»؛ من نگاه کردم ولی ندیدم، نگاه غیر از دیدن است. آن یکی که چشمش تیزتر است و جای قمر را می‌داند می‌گوید: «نظرتُ الیه و رأیته» می‌شود رؤیت هلال. آن یکی می‌گوید: «نظرتُ و لم أره» نظر غیر از رؤیت است. نگاه غیر از دیدن است؛ لذا در قرآن فرمود اینها تو را نگاه می‌کنند، ولی نمی‌بینند: ﴿وَ تَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾،[30] این بیان نورانی حضرت امیر در نهج که فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْه» «یَقرئون القرآن و لا یَرون المتکلم»، «یَنظرون الی القرآن و لا یَرون المتکلم» اما درباره وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، پس بعضی‌ها شاگرد «عربی مبین»‌ هستند بعضی‌ها گذشته از اینکه شاگرد «عربی مبین‌« هستند شاگرد «علی حکیم» هم هستند بعضی‌ها قرآن مبین را می‌بینند بعضی‌ها گذشته از اینکه قرآن مبین را می‌بینند کتاب مکنون را هم می‌بینند؛ لذا با آیه تطهیر هماهنگ می‌شود که ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج34، ص146.

[2]. سوره سبأ، آیه51.

[3]. سوره أعلی، آیه1.

[4]. سوره اسراء، آیه44.

[5]. صحیفه سجادیه، دعای28. «وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه».

[6]. سوره فاطر، آیه15.

[7]. سوره حدید, آیه4.

[8]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص429.

[9]. سوره شمس، آیات1و2.

[10]. سوره قیامت، آیه1.

[11]. سوره یس، آیه40.

[12]. سوره تکویر، آیه2.

[13]. سوره انبیاء، آیه104.

[14] . الصحیفة السجادیة، دعای47.

[15] . ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج1، ص247.

[16] . مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص168.

[17]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، ص244.

[18]. سوره حجر، آیه72.

[19]. سوره یس، آیات1ـ4.

[20]. غرر الاخبار، ص62.

[21]. سوره آلعمران، آیه103.

[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص606.

[23]. سوره زخرف، آیه4.

[24]. سوره زخرف، آیه3.

[25]. سوره زخرف، آیات1ـ4.

[26]. سوره توبه، آیه128.

[27]. سوره نمل، آیه6.

[28]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه147.

[29]. سوره حجر, آیه21.

[30]. سوره أعراف، آیه198.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق