26 12 2017 440442 شناسه:

تفسیر سوره واقعه جلسه 11 (1396/10/06)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ (۵۸) ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (۵۹) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۶۰) عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۶۱) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ (۶۲) أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ (۶۳) ءَ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (۶٤) لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (۶۵) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (۶۶) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۶۷)

سوره مبارکه «واقعه» که درباره قیامت است، اوّل اصناف سه‌گانه مردم قیامت را تبیین کرد که یک عده مقرّب‌اند، یک عده اصحاب یمین‌اند، یک عده اصحاب شمال‌اند. بعد مسئله ضرورت معاد را ذکر کردند که معاد «ضروریٌ لا ریب فیه»، زیرا اگر معاد نباشد، عالم باطل خواهد بود، چون هر کس هر چه کرد خود را رها می‌بیند مسئول نمی‌بیند. اگر جهانی بعد از دنیا نباشد که به پاداش مؤمنان و کیفر تبهکاران بپردازد، عالم می‌شود گزاف، می‌شود بازیچه. در حالی که خدا فرمود ما بازیگر نیستیم عالم هم بازیچه نیست و چند مرحله درباره معاد سخن گفتند؛ اوّل درباره امکان معاد است، بعد درباره ضرورت معاد است، بعد درباره بررسی اینکه آیا معاد غیر از مبدأ است؟ یعنی انسان عوض می‌شود یا عوض نمی‌شود؟ حالا که عوض نمی‌شود، آیا مثل اوست یا عین اوست؟ در درجه اوّل می‌فرماید انسان عوض نمی‌شود، دگرگون نخواهد بود، مرحله ثانیه اینکه مثل او نیست، عین اوست که وحدت شخصی محفوظ است و اگر تبدیل به مثل فرمود؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «یس» آمده که خدا می‌تواند؛ آیه 81 سوره مبارکه «یس»: ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِقَادِرٍ عَلَی أَن یَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾، این ناظر به بدن است، وگرنه عین انسان در قیامت می‌آید که این را باید توضیح بدهد. برهانی هم که در مسئله ذکر می‌کند، می‌فرماید شما جریان دنیا را دیدید چگونه در جریان معاد شک می‌کنید؟ از سنخ قیاس فقهی نیست که جناب زمخشری خیال کرده که این را دلیل بر صحت قیاس فقهی گرفتند. از سنخ مفهوم اولویت و قیاس اولویت نیست که جناب آلوسی پنداشته است و از سنخ مثل نیست که در ذهن خیلی‌هاست، بلکه از سنخ اصل است.

«فهاهنا امورٌ اربعة»: قیاس نیست، مفهوم اولویت نیست، مثل نیست و عین است. عین انسانی که در دنیاست در معاد ثابت می‌شود. قرآن کریم برای اینکه مسائل را خوب تبیین کند گاهی از اصل انسان سخن می‌گوید، می‌فرماید انسان را از تراب، بعد از طین، بعد از حمأ مسنون، بعد از «صلصال کالفخّار»، اینها در آفرینش اصل انسان است. درباره نسل انسان می‌فرماید: ﴿جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ﴾،[1] این دو بخش اصل و نسل را در سه طایفه آیات ذکر کرده است؛ یک طایفه مخصوص به اصل، یک طایفه مخصوص به نسل، مثل اینجا که دارد ما شما را از منی خلق کردیم. اینجا دیگر از تراب و طین و «حمأ مسنون» و «صلصال کالفخّار» سخنی نیست. در سوره مبارکه «الرحمن» و مانند آن، آنجا اصل انسان را ذکر می‌کند، اینجا نسل انسان را ذکر می‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: ببینیم که قیاس فقهی است که زمخشری پنداشت یا قیاس منطقی و برهان است که آن اشاره می‌شود به خواست خدا؟

در سوره «سجده» بین اصل و نسل جمع کرده است. فرمود که اصلش از تراب بود، نسلش از حمأ، آب گندیده یا منی و امثال آن است. آیه سوره مبارکه «سجده» این است که ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ، گاهی مسئله ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾ مطرح است. گاهی مسئله ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏﴾[2] که در سوره «قیامت» آمده مطرح است. از مجموع اینها این سه طایفه به دست می‌آید که گاهی اصل انسان را تشریح می‌کند، گاهی نسل انسان را، گاهی در یک آیه مثل سوره «سجده» اصل و نسل را با هم جمع می‌کند، می‌فرماید این کارها را ما برای چه می‌کنیم؟ می‌فرماید برای اینکه شما قافله‌ای هستید، رهبری این قافله به عهده شماست نظم شده است که در هر مرحله در هر منزل که شما راحل هستید چه باید چه نباید؛ چه باید کرد و چه نباید کرد؟ چه می‌کنیم و چه نمی‌کنیم اینها را ذکر می‌کنیم. فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ، چرا تصدیق نمی‌کنید؟ ما که شما را آفریدیم، کاری هم از شما ساخته نیست که بگویید ما خلق کردیم. پدر کاری جز امناء ندارد، «نقل المنی من موضع الی موضع آخر» از پدر کاری غیر از این ساخته نیست، خلقت به عهده ماست. اگر این را شما بررسی کردید می‌دانید، چرا تصدیق نمی‌کنید نسبت به مبدأ؟ چرا تصدیق نمی‌کنید نسبت به معاد؟ قیاس فقهی که «بیّن الغی» است این است که جزیی را با جزیی دیگر که هیچ یعنی هیچ! هیچ جامع مشترکی ندارند ما بسنجیم. این همان تمثیل منطقی است الآن قیاس فقهی تقریباً 1400 سال است که در کتاب‌های ما از اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان یک امر باطلی گفته شد؛ اما حداقل چهارهزار سال است که در آکادمی‌های علمی، در مجامع علمی، در بحث‌های فلسفی این به عنوان «بیّن الغی» مطرح شد. قیاس فقهی همان تمثیل منطقی است سرّ اینکه تجربه حجت است، برهان حجت است، تمثیل حجت نیست، برای اینکه ما می‌خواهیم از «الف» به «باء» پی ببریم که نه «الف» کلّی است و «باء» را زیر مجموعه خود دارد و نه «باء» کلّی است که «الف» را زیر مجموعه خود دارد، نه «الف» و «باء» دوتا فرد از یک کلّی‌اند که جامع داشته باشند. دست ما خالی است. چون دست ما خالی است با خیال خود با گمان خود می‌خواهیم حکم «الف» را به «باء» یا حکم «باء» را به «الف» بدهیم این است که به آن می‌گویند تمثیل و چهار هزار سال است که می‌گویند این حجت نیست. می‌گویند قیاس حجت است تجربه حجت است تمثیل حجت نیست. از اوّلین کتاب منطقی تا آخرین کتاب منطقی حرفشان همین است. چرا قیاس حجت است؟ برای اینکه ما از یک کلّی پی به جزیی می‌بریم. می‌گوییم انسان حیوان است، هر حیوانی متحرک به اراده است، انسان این چنین است. زید انسان است، هر انسانی ناطق است، زید ناطق است. در تمام صغریٰ و کبریٰ ما یک اصل کلّی داریم به نام کبریٰ که این حد وسط جامع است و حد اصغر زیر مجموعه این کلّی است، می‌گوییم زید انسان است، هر انسانی ناطق است، پس زید ناطق است، چرا؟ چون زید زیر این کلّی مندرج است، این کلّی هم حکمش ناطقیت است، پس این است. ما از کلّی که به جزیی پی می‌بریم، می‌شود برهان. از جزئیات که پی به کلّی می‌بریم؛ یعنی مثلاً چیزی استقرای تام اگر هزار فرد داشته باشد ما در هر هزار فرد این را آزمایش کرده باشیم، از جزئیات مستوعبه به آن جامع پی می‌بریم؛ یا از یک «الف» به «باء» و «باء» به «الف» که هر دو معلول یک علّت‌اند پی می‌بریم. ما بعد از اینکه «الف» را دیدیم مستقیماً پی به «باء» نمی‌بریم، چرا؟ برای اینکه اینها دو تا جزیی‌اند از هم گسیخته‌اند. وقتی «الف» را دیدیم از معلول پی به علّت می‌بریم این جامع را می‌شناسیم این جامع چند اثر دارد یک اثرش «باء» است یک اثرش «الف» است از راه این جامع پی به «الف» می‌بریم. معلولین علّت ثالثه از راه علّت ثالثه به هم مأنوس‌اند، وگرنه ما از «الف» به «باء» یا از «باء» به «الف» که پی نمی‌بریم. این سه راه در منطق ثابت شده است؛ یعنی یا از علّت به معلول، یا از معلول به علّت، یا از احد المعلولین به علّت و از راه علّت به معلول دیگر پی می‌بریم. تمثیل هیچ کدام از اینها نیست. قیاس فقهی هیچ کدام از اینها نیست. یک جزیی است شبیه جزیی دیگر، نه آن تحت این مندرج است، نه این تحت آن مندرج است، نه هر دو تحت جامعی مندرج‌اند، این است که چهار هزار سال فتوای منطق این است که تمثیل حجت نیست. الآن 1400 سال است که همین اصلِ پذیرفته شده چهل قرنه، آمده در اسلام، گفتند قیاس حجت نیست. جناب زمخشری که همان تفکر اهل سنّت را دارد، خیال می‌کند که این قیاس است! نه تنها قیاس نیست، مفهوم اولویت نیست که در تفسیر آلوسی در روح المعانی آمده. اینها خیال می‌کنند آنچه در سوره مبارکه «روم» آمده که ذات اقدس الهی می‌فرماید انسان را ذات اقدس الهی آفرید در حالی که نه روح وجود داشت نه بدن. حالا که هم روح وجود دارد هم بدن، برای آفرینش این، ذات اقدس الهی زحمت کمتری دارد یا برای خدا آسان‌تر است، فوراً فرمود ـ معاذالله ـ این را ما برای شما گفتیم. این طور نیست که چیزی برای خدا آسان باشد برای خدا آسان‌تر! در سوره مبارکه «روم» همین مطلب گذشت که فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾، فوراً جبران کرد، فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾، آیه 27 سوره مبارکه «روم» این است: ﴿وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ اعاده آسان‌تر از ابتداست، برای اینکه در ابتدا هیچ خبری از بدن، هیچ اثری از روح نبود و ذات اقدس هم روح را آفرید هم بدن را آفرید این مجموع را آفرید، حالا که هم بدن موجود است ذرّاتش در عالم پراکنده است، هم روح؛ لذا فرمود اعاده آسان‌تر از اوّل است. این برابر فهم ماست، فوراً جبران کرده فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی‏﴾؛[3] این چنین نیست ـ معاذالله ـ امری برای خدا آسان باشد امر دیگر برای خدا آسان‌تر، زیرا قدرت او نامتناهی است، یک؛ کار او هم با اراده انجام می‌گیرد، دو. با ابزار که کار نمی‌کند. در بیانات نورانی حضرت امیر است که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»![4] آنکه با ابزار و دست و پا و صرف وقت کار می‌کند خسته می‌شود. در بخش‌های دیگر فرمود: ﴿أَ فَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ؛[5] مگر ما خسته شدیم که حالا معاد برای ما دشوار باشد؟ ما خسته نمی‌شویم، زیرا قدرت نامتناهی است از یک سو؛ کار هم با اراده انجام می‌گیرد نه با حرکت، از سوی دیگر؛ لذا برای ترمیم این خاطره در آیه 27 سوره مبارکه «روم» فرمود اگر ما گفتیم: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾ برای فهم شماست، ولی ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی‏﴾، ـ معاذالله ـ کسی خیال نکند که معاد برای خدا آسان‌تر است.

بنابراین سخن از قیاس فقهی نیست که جناب زمخشری در کشاف پنداشت. سخن از مفهوم اولویت یا اولویت قیاسی نیست که جناب آلوسی در روح المعانی پنداشت. سخن از تبدیل مثل است، این تبدیل مثل برای چیست؟ این مرحله سومِ از بحث است که چون اگر دو تاست، دومی که نمی‌شود عین اوّلی باشد، حتماً مثل اوست.

خدا مرحوم طبرسی صاحب احتجاج را غریق رحمت کند! ایشان در مسئله احتجاج جریان معاد، می‌گوید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود که اگر ما یک قالب خشت‌زنی داشتیم، یک بار خشتی را در این قالب زدیم و شده خشت، این خشت را دوباره به صورت گِل درآوردیم بار دیگر در این قالب ریختیم، این که عین آن نیست! «هِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا»؛[6] این «هِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا»، چون حوزه تمثیل و نقد گِل و مادّه بود غیر از این چاره‌ای نداشت؛ اما جریان روح و بدن، روح هیچ یعنی هیچ! هیچ تحوّلی و دگرگونی در آن نیست، اگر قالبی هست برای تن است پس اگر بگوییم: «هو هو عینه» درست گفتیم و باید هم بگوییم، برای اینکه چیزی عوض نشد. این بدن است که عوض می‌شود، این یک؛ این بدن در دامنه روح است و فرع روح است، دو؛ مثل خود دنیاست، سه. در دنیا حداقل کسی که هفتاد هشتاد سال سن کرده، حداقل هشت، ده بار تمام ذرّات بدنش عوض شده است. چه چیزی ثابت است؟ این خالی که در دست آدم است، آدم خیال می‌کند که خال دوران کودکی است! این حداقل هشت، ده بار عوض شده است؛ منتها خیلی دقیق است خیلی رقیق است انسان خیال می‌کند که همان خالِ هفتاد هشتاد سال قبل است! هیچ علمی اجازه نمی‌دهد ما بگوییم این بدن همان بدن بیست سال قبل است. این تحلیل می‌رود، تمام خون‌ها عوض می‌شود تمام رگ‌ها عوض می‌شود، تنها این ناخن نیست که ما بگیریم تا معلوم بشود این ناخن‌ها غیر هم است، تنها مو نیست که مدام عوض می‌شود، این پلک چشم، این مژه چشم این هفت طبقه چشم، این اشک نهانخانه حریم چشم، همه عوض می‌شود. چه کسی ثابت است؟

پرسش: ...

پاسخ: چون این همین نشئه اُولیٰ برای ما معلوم است؛ اما ما را می‌برند به جایی که خیلی‌ها سؤال دارند که آدم آنجا می‌خورد و می‌خوابد استراحت می‌کند که چه؟! خیال می‌کند که خسته می‌شود. این چون نمی‌داند به عالم ثبات و دار القرار می‌رسد، خیال می‌کند آنجا ساکن است! چون بین سکون و ثبات برای بسیاری از محققین حلّ نشده است، چه رسد به توده مردم؛ لذا می‌فرماید آدم می‌رود سی سال، سیصد سال، سه هزار سال، سه میلیون سال که چه بشود؟ خسته نمی‌شود؟ این نمی‌داند که به ثبات می‌رسد به دار القرار می‌رسد، نه ساکن می‌شود. فرمود آنجا را شما نمی‌دانید که. این قدر هست که حرف ما را باور کنید. ما که این قدرت را داشتیم، ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ در این طلیعه ورودی، ﴿وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در دار القرار. این ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾ معنایش این نیست که ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾، آن سرجایش محفوظ است. گاهی به صورت تاریخ و سیر عادی ذکر می‌کند؛ گاهی هم تهدید می‌کند: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم،[7] فرمود این دین من، این احکام من، این خون شهدا، این را من دست شما دادم، شما اگر نتوانستید حفظ بکنید من دست از دین خود و خون شهدا بر نمی‌دارم شما را می‌برم یک عده دیگری را می‌آورم. این تهدید را کرده: ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم، اما آن ساختار خلقت اوّلی را فرمود که این سیر عادی است؛ اما آن ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا﴾ در مقام تهدید است. این آیه هیچ کدام از آن دو بخش نیست؛ نه از سنخ تهدید است که ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم، نه از سنخ بیان تاریخ است که خلقت عالم چگونه است؛ بلکه سیر خود ماست که ما شما را منی بودید، کار پدران امناست، ما خلقت را به عهده گرفتیم، بعد تبدیل می‌کنیم به مثلتان، بعد می‌بریم به دار القرار، دیگر آنجا شما هستید، نه مثل شما! اگر روح از بین برود یک روح دیگری شبیه این بیاید می‌شود مثل؛ اما روح که از بین رفتنی نیست. ما مرتّب در حرکت هستیم از دنیا به برزخ، بعد ساهره معاد ـ إن‌شاءالله ـ به بهشت، چه چیزی عوض شد؟ این بدن مثل دارد، چه اینکه در دنیا هم مثل دارد. این طور نیست که بدن ثابت باشد، تمام این غذاهایی که می‌خوریم تبدیل می‌شود به خون و گوشت و پوست. اگر حلال باشد اثر خاص دارد، اگر حرام باشد اثر خاص دارد. ما هستیم، این طور نیست که فقط ناخن‌های ما رشد بکند، موی ما رشد بکند که بچینیم! نه، کلاً این تمام ذرّات بدن عوض می‌شود. گفت:

آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[8]

اگر کسی یک شب مهتابی در کنار جوی روانی که عکس ماه در این جوی افتاده، این یک ساعت بنشیند خیال می‌کند این عکس همان عکس است، چون اینکه سنگ و شیب تُند و خروشی در این رودخانه نیست، یک شیب نرمی دارد، عکس ماه هم افتاده این هم یک ساعت برای رفع خستگی آمده کنارش نشسته خیال کرده که این عکس همان عکس یک ساعت قبل است! ده‌ها بار این عکس عوض شده است:

آن مبدل شد درین جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار

و ما خیال می‌کنیم این همان عکس است. ده‌ها بار یا هشت بار یا کمتر و بیشتر تمام ذرّات بدن عوض شد، انسان خیال می‌کند که این همان است. این است که می‌گویند مال حرام اثر دارد، مال حلال اثر دارد، گوشت و پوستش کذا و کذاست، این خیلی اثر دارد. فرمود ما شما را اوّل می‌بریم، درست است می‌گوییم مثل؛ اما این برای آن مرحله نازله شماست؛ یعنی بدنتان و گرنه ﴿نُنشِئکُمْ﴾، نه «ننشیء أمثالکم». عین حقیقت شما در قیامت است، هیچ فرقی نمی‌کنید، چون روح که عوض نمی‌شود. تمام کارها را با خودش دارد هر چه انجام داد، بعد تعجب می‌کند می‌گوید: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾.[9] نامه عمل در سوره مبارکه «یس» دارد که از درونتان درمی‌آوریم: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾، یا ﴿طَائِرُکُم مَعَکُمْ﴾، اینکه تطیّر دارید بدشومی دارید این با خودتان است از جای دیگر نیست، این در درون آدم درمی‌آید حالا که از درون آدم سر در می‌آورد انسان تعجب می‌کند: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾، ما یک قافله هستیم.

بنابراین فرمود آنچه را که شما می‌دانید، برای این است که توجه داشته باشید اعاده ممکن است. برای ما فرق نمی‌کند: ﴿أَ فَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ، ما که خسته نمی‌شویم. این طور نیست که برای ما آسان‌تر باشد.

«فتحصّل ان هاهنا اموراً اربعة»: اوّل قیاسی که جناب زمخشری گفت سخن ناصوابی است. دوم قیاس اولویتی که جناب آلوسی در روح المعانی دارد حرف ناصوابی است. سوم اینکه ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾، برای تبدیل بدنی است مرحله تن است. چهارم ﴿وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، آنجا دیگر «ننشیء امثالکم» نیست تمام حقیقت شماست. آن هم شخصی که گفت دومی غیر از اوّلی است راهی نماند که وجود مبارک حضرت به او بفرماید که انسان تنها مثل خشت نیست تنها بدن نیست، روحی دارد که در خشت نمی‌آید، بدن بله، غیر از آن است، «هِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا»، بله بدن این طور است.

پرسش: ...

پاسخ: روح از همین اوّل که ترقی می‌کند لُبس بعد از لُبس است، چیزی را از دست نمی‌دهد؛ اما بدن مرتّب از دست می‌دهد و چیزی جدید می‌گیرد.

پرسش: ...

پاسخ: غرض این است که روح چیزی را از دست نمی‌دهد، هر چه را که داشت حفظ می‌کند و بالا می‌رود. لُبس بعد از لُبس است نه اینکه خلع لُبس باشد؛ اما بدن خلع و لُبس است این گوشت و پوست را از دست می‌دهد گوشت و پوست دیگر می‌گیرد اگر چند روز به او غذا نرسد لاغر می‌رسد شروع می‌کند به خودخوری، گوشت را از خودش تأمین می‌کند و خون را از خودش تأمین می‌کند تا غذای بعد به او برسد. این بدن است که در تغییر است و تبدیل که در هشتاد سال چند بار عوض می‌شود؛ اما روح اصلاً عوض نمی‌شود هر چه را که داشت اضافه می‌کند و آنچه را که به همراه خود می‌برد قافله‌ای است ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ﴾.

بنابراین فرمود «امثال»، در سوره مبارکه «یس» فرمود: «مثل»، در جای دیگر هم سخن از «مثل» است؛ اما مثل اگر هست در محدوده بدن است؛ اما وقتی که می‌گوید: «کُم»؛ شما، حقیقت شما، چون انسان حقیقتش به همان روح است. این بدن که تغییر می‌کند که نمی‌گویند زید تغییر کرده است. الآن اگر کسی نظامی داشتیم نظام اسلامی بود که دست دزد را قطع می‌کردند، این شخص سرقت کرد و فرار کرد و تصادف کرد و دستش آسیب دید دست دیگری را که در حال مرگ مغزی بود به این دست وصل کردند، این دست گرفته، بعد از چند سال این دزد را دستگیر کردند. حالا محکمه شرع می‌خواهد دست این دزد را قطع کند، این دزد می‌تواند بگوید که این دستم دست پیوندی است؟ دست دست شماست، وقتی روح قبول کرد دست شماست. فقیه می‌گوید این دست، دست شماست اگر دست کافری را به این دست پیوند زدند کسی که گرفتار مرگ مغزی شد، فقیه می‌گوید تا نگرفته بله نجس است، این عضو یک کمونیسم بود یا ملحد بود یا مشرک بود؛ اما وقتی گرفت پاک است. تا درمان هست و بدن قبول نکرد این را به عنوان دست، بله نجس است، برای ملحد بود برای کمونیسم بود نجس است؛ اما وقتی گرفت دست شماست و پاک است. این حکم فقهی است آن هم حکم قضایی است وقتی بدن قبول کرد دست اوست. محکمه نمی‌تواند بگوید و آن هم نمی‌تواند بگوید که این دست من دست مرگ مغزی بود! نه، این دست شماست و آن را هم قطع می‌کند. بدن چیزی را که قبول بکند به وسیله روح، بدن اوست. حکم فقهی‌اش هم همین است حکم قضایی‌اش هم همین است حکم معادش هم همین است. دنیا هم همین طور؛ حالا فرق نمی‌کند زود و دیر ندارد؛ این دست چندین بار عوض شده؛ حالا یا با مرگ مغزی پیوند زده، یا به طور عادی.

بنابراین این بخش چهارم خیلی مهم است، فرمود تمام حقیقت شما را می‌آوریم و این خدا گاهی برای اینکه انسان را متوجه کند یک وقت جایی نشسته حالا یا مجلس موعظه است یا مجلس ترحیم است بیست سال قبل، سی سال قبل حق کسی را ضایع کرده یا گناهی کرده به یاد او می‌اندازد که فوراً بگوید: «استغفر الله» استغفاری بکند. در روایاتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار نقل کرده فرمود خدا این است. این شخص نمی‌داند که چرا گناه بیست سال قبل الآن به یادش آمده است این به یادش آمده که درمان کند بگوید خدایا ببخش! او هم که می‌بخشد. اصلاً استغفار را برای همین گذاشتند، توبه را برای همین گذاشتند. این نمی‌داند اصلاً چرا گناه بیست سال قبل الآن به یادش آمده است؟ چندین بار این لغزش‌های گذشته را ذات اقدس الهی به یاد انسان می‌اندازد تا انسان بگوید: «استغفر الله و اسئله التّوبه» این خداست!

بنابراین در آن روز می‌بیند که همه کارهایش ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾[10] بود یا کار دیگر بود هست. این چهار مرحله را شما می‌بینید با این تفاوت‌هایی که المیزان با تفسیرهای دیگر دارد مشخص می‌شود. در سوره مبارکه «روم» اگر فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾، فوراً ترمیم کرده که ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الأعْلَی فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، حالا فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ، سرگذشت انسان این است: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ﴾، موت یعنی انتقال. موت، مخلوق ماست: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾[11] هر نشئه و نشئه دیگر حرکت هست، انتقال هست، مخلوق ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، این قافله هست این کاروان هست، هیچ کس نمی‌تواند جلوی ما را بگیرد؛ نه اقتضا ضعیف است نه مانعی در کار است. این سیر ادامه دارد. ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، برای اینکه این چند تا کار را بکنیم: ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ﴾، که مربوط به نشئه بدن است، ﴿وَ نُنشِئکُمْ﴾، نه «ننشیء امثالکم». ﴿وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، آن وقت انسان وقتی به حرف خدا اطمینان دارد، دیگر «آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[12] بعد درصدد این است که بفهمد آنجا چه می‌شود که هیچ خستگی در آن نیست، هیچ رنجی در آن نیست، اینجا دار الفرار است معلوم است، آنجا دار القرار است یعنی چه؟ ثابت می‌شود یعنی چه؟ نمونه‌هایی هم داریم یا نداریم؟ اینها. ﴿وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی﴾، که دنیاست چرا متذکر نمی‌شوید؟ اینکه قدرت هست. این نشئه اُولیٰ این دنیا را اگر شما خوب بررسی کنید، می‌بینید حرفش این است که من دارم به جایی می‌روم. اگر بی‌هدف باشد می‌شود لغو. هر موجودی که راه افتاده می‌گوید من جایی می‌خواهم بروم. مگر ممکن است در نشئه حرکت، هدف نباشد؟! حرکت بی‌هدف لغو است، عبث است و عبثی در کار نیست چه در سوره مبارکه «قیامت» چه در موارد دیگر فرمود عبثی در عالم نیست، این برای انسان.

درباره آفرینش گیاهان هم فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾، روایتی را زمخشری[13] از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل می‌کند البته دیگران هم دارند که پیغمبر فرمود نگویید ما زرع کردیم، بگویید ما حرث کردیم، چون قرآن می‌گوید زرع برای خداست، شما حرث می‌کنید، ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ. حرث این است که یک کشاورز مقداری این بذرها را از انبار می‌آورد زمین، بعد از شیار کردن، به دل خاک می‌سپارد، همین! زرع آن است که این مرده را زنده می‌کند. این حبه گندم که مرده است و جماد است این را زنده می‌کند، یک قسمت به نام ریشه به زمین می‌دهد، یک قسمت به نام خوشه به بالا می‌آورد، این را سرسبز می‌کند. حرفی بعضی از بزرگان عرفان دارند؛ می‌گویند کِرمی که درون این حبّه گندم است، آسمان و زمینش همین است. اگر این کِرم بخواهد حرف بزند، آسمان او با زمین او یک سانت حداکثر فاصله دارد یا نیم سانت.

هر آن کِرمی که در گندم نهان است ٭٭٭ زمین و آسمان او همین است[14]

بعضی‌ها کِرمی هستند که آسمان و زمینشان همین پست و مقام است؛ غیر از این فکر نمی‌کنند. اصلاً به این فکر نمی‌کنند که مرگی هست و بعد از مرگ یک سؤال و جوابی هست. خیال می‌کنند انسان می‌پوسد. حالا لازم نیست انسان یک کِرم باشد در درون گندم که روی دو سانتی فکر بکند، همین که بین نثیل و معتلف است در خطبه حضرت امیر که عثمانی‌ها این طور بودند،[15] همین است یا تمام تلاش و کوشش این است که یا رومیزی، یا زیرمیزی مشکلش را حلّ کند. این همان کِرمی است که در گندم نهان است زمین و آسمان او همین است، آسمان او اداره او میز او زمین او منزل او همین است. فرمود چرا به یاد آن حرکت ابدی نیستید؟ شما حارث هستید نه زارع. ما هستیم که به مرده روح می‌دهیم.

پرسش: ...

پاسخ: زرّاع را گفتند به معنی کفّار هست، ﴿یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾، تعبیر کردند به «یعجب الکفار». نه، خود زُرّاع هم مسامحةً این است به تعبیر عرفی، وگرنه روایتی که آمده و آیه می‌گوید که زارع حقیقی خداست، این تفصیل، قاطع شرکت است. گاهی زارع به معنای حارث خواهد بود. زرع همان معنی حرث را می‌دهد آن عیب ندارد؛ اما در جایی که تفصیل هست تفصیل، قاطع شرکت است. فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ، این روایت هم در بحث‌های قبلی اشاره شد که برای کشاورزان مستحب است موقعی که می‌خواهند کشاروزی کنند یک مقدار گندم یا برنج یا هر چه هست را به دست می‌گیرند رو به قبله می‌ایستند این جمله قرآن را می‌خوانند: ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ، بعد این را به زمین می‌پاشند.[16] این یقیناً بی‌اثر نیست. غرض این است که خود انسان همان طوری که در إمناء از این نطفه هیچ خبری ندارد که آیا پسر است یا دختر؟ هیچ خبری ندارد؛ از این زرع، از این حبه گندم هیچ خبری ندارد، به چه صورت درمی‌آید؟ ﴿أَ فَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ، بعد می‌فرماید: ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً﴾، اگر ـ خدای ناکرده ـ این باران نیاید، یا تندبادی بیاید، این خوشه را مثل کاه خشک حطام می‌کند. این حطام همان کاه خشک است. گاهی می‌فرماید این آب‌هایی که در دسترس شماست، آن ماء معینی که می‌بینید، اگر ما دستور بدهیم و این را غائر بکنیم ﴿غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾، حالا این آب‌ها سطحی است اگر ما فرمان بدهیم اینها یک چند کیلومتر بروند پایین، ﴿أَ رَأَیْتُمْ﴾ این آبی را که فعلاً مَعین است ـ «ماء مَعین»؛ یعنی آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء» دلورس و چشم‌بین این را می‌گویند «ماء مَعین» ـ ﴿أَ رَأَیْتُمْ﴾ اگر این غور بکند برود چند کلیومتر پایین‌تر، یا چند صد متر پایین‌تر، شما چه وسیله‌ای دارید؟ ﴿فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾، گاهی درباره آب این حرف را می‌زند، گاهی درباره خوشه‌های گندم این حرف را می‌زند. الآن ما در خشکسالی افتادیم ذات اقدس الهی را قسم می‌دهیم به برکت قرآن و عترت، به برکت اهل بیت(علیهم السلام) باران مناسب را برای منطقه‌های مسلمان‌نشین عموماً و برای منطقه ما هم مقرّر بفرماید.

«و الحمد لله رب العالمین»

 

 



[1]. سوره سجده، آیه8.

[2]. سوره قیامت، آیه37.

[3]. سوره روم، آیه27.

[4]. ر.ک: نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه1؛ «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة».

[5]. سوره ق، آیه15.

[6]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص354.

[7]. سوره محمّد، آیه38.

[8]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم.

[9]. سوره کهف، آیه49.

[10]. سوره توبه، آیه102.

[11]. سوره ملک، آیه2.

[12]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.

[13]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص465.

[14]. کشکول شیخ بهایی، دفتر چهارم، بخش دوم، قسمت اوّل.

1. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه3.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص262.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق