22 11 2019 455670 شناسه:

تفسیر سوره نازعات جلسه 4 (1398/09/02)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی‏ (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوی (16) اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی‏ (17) فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی‏ أَنْ تَزَکَّی (18) وَ أَهْدِیَکَ إِلی‏ رَبِّکَ فَتَخْشی‏ (19) فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری‏ (20) فَکَذَّبَ وَ عَصی‏ (21) ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعی‏ (22) فَحَشَرَ فَنادی‏ (23) فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی‏ (24) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی‏ (25) إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی‏ (26) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31) وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْری‏ (34) یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعی‏ (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِمَنْ یَری‏ (36).

سوره مبارکه «نازعات» که در مکه نازل شد و محور اصلی سور مکی همان اصول اعتقادی و معارف است و خطوط کلی اخلاق و حقوق را هم در بردارد اول مسئله معاد را بازگو فرمود. دعوت انبیا عموماً و وجود مبارک حضرت خصوصاً براساس راهنمایی خداست که فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[1] این سه روش است در اینجا هم مسئله حکمت است هم مسئله موعظه و اگر جدالی هم باشد در ضمن این گفتگو خواهد شد.

بعد از برهان بر ضرورت معاد که این نظم دقیق بی‌هدف نیست موعظه را شروع فرمود به عنوان عبرت که فرمود: >إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی‏< موعظه همان «جذب الخلق الی الحق» است عبرت یعنی عبور کردن از جهل به علم، از معصیت به اطاعت، از شرک و کفر به توحید و مانند آن که انسان وقتی داستانی را بررسی می‌کند بتواند عبور بکند از نقص به کمال و از عیب به صحت. جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) را از وسط شروع کردند، چه اینکه جریان فرعون(علیه من الرحمن ما یستحق) را هم از وسط شروع کردند. قصه‌های وجود مبارک موسای کلیم تقریباً بیش از صد بار نام مبارک آن حضرت در قرآن کریم آمده، هر جا از گوشه‌ای و از مقطعی برای نکته‌ای هست؛ گاهی از آغاز جوانی آن حضرت که در مصر اتفاق افتاد بعد مسافرتی کردند به مدین و چند سال در مدین تلاش و کوشش کردند تحت هدایت شعیب(سلام الله علیه)، بعد به طرف مصر برگشتند در برگشت به طرف مصر نوری را دید یا شعله‌ای را دید گفت: ﴿إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾[2] که آن جریان کوه طور و اینها پیش آمد اما اینجا از خود کوه طور شروع کرده است.

فرمود آیا جریان موسای کلیم را شنیدی با اینکه قبلاً در سوره مبارکه «مزمّل» این را فرمود؛ این به جهت دو نکته است: یکی اهتمام به این قصه است؛ یکی دعوت مخاطب به استماع تام این قصه. خود این قصه مهم است آموزنده است اولاً؛ توجه مخاطب را به این قصه جلب می‌کند ثانیاً؛ وگرنه خود حضرت در سوره مبارکه «مزمّل» و مانند آن جریان موسای کلیم را از راه وحی شنید.

اینجا فرمود: >هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی< یعنی این جریان خیلی مهم است عبرت‌انگیز است؛ منتها از اینجا شروع می‌شود >إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوی<؛ «طوی» نام همان وادی است که در بحث‌های قبل داشتیم ما «وادی أیمن» نداریم این وادی به نام طوی است. «أیمن» وصف جانب است، یعنی کسی که وارد دامنه کوه شد حالا می‌خواهد به بالا برود از کدام طرف برود؟ دست راست برود یا دست چپ؟ فرمود از دست راست خود برو بالا و آنجا قصه‌ای است که باید بررسی کنید ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ﴾[3] که این ﴿الْأَیْمَنِ﴾ وصف «شاطئ» است، «شاطئ» یعنی جانب وگرنه کوه دست چپ و راست ندارد وادی أیمن هم نداریم یعنی أیمن وادی یعنی جانب راستِ این کوه طور که این کوه آن قسمت هم به نام طُوی معروف است.

وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از این قصه دارد آگاه می‌کند در آنجا کیفیت وحی و نبوت برایش در کوه طور مشخص شد، >ما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا مُوسی<[4] مشخص شد، >فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی<[5] مشخص شد، وجود مبارک موسای کلیم هراسناک شد چون اولین بار بود مشخص شد؛ بعد فرمود: >خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولی<[6] همان جا مشخص شد، از آن به بعد مأموریت آمد؛ آن مأموریت این است که فرمود: >اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی< که بعد موسای کلیم عرض کرد به هر حال کسی که رهبر جامعه اسلامی است پیغمبر است امام است مسئول است باید جامعه را دعوت کند، گرچه من قدرت بیانم خوب است ولی برادرم هارون از من أفصح است. در تبلیغ سخنگوبودن، سخنران‌بودن، سخنوربودن، سهم تعیین‌کننده‌ای دارد. سخنگوی پیغمبر باید یک انسان فصیح‌تر باشد که برادرم هارون را وزیر من قرار بده، برای اینکه >هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً< مگر شما سخنگو نمی‌خواهید؟ سخنگوی وحی، سخنران وحی، سخنور وحی! او باید أفصح باشد، من فصیح هستم نقصی در من نیست اما او برای تبلیغ و سخنرانی و سخنگویی از من أفصح است؛ لذا برادرم را به عنوان وزیر من قرار بده که او سخنگوی وحی باشد. در خود وجود مبارک موسای کلیم که در بخش‌های دیگر فرمود، او از همان اول صبغه مبارزه علیه طغیان را داشت، آن دعاها و مناجات‌هایی که با ذات اقدس الهی داشت عرض می‌کرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾[7] این پیام رسمی موسای کلیم است که قرآن ما را هم دعوت می‌کند این راه را شما بشناسید و ادامه بدهید. ما در نماز چه می‌گوییم؟ در نماز سوره مبارکه «حمد» که جزء رسمی نماز ماست عرض می‌کنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾،[8] این >أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ چه کسانی هستند؟ ما اجمالاً می‌دانیم انبیا و اولیای الهی هستند؛ اما آن را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرد که «منعم علیهم»، ﴿مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ﴾،[9] این دو اصل.

پس ما صراط «منعم علیه» را می‌خواهیم، این یک اصل؛ «منعم علیه» را هم در سوره «نساء» مشخص کرد نبیین و صدیقین و صلحا و شهدا هستند، این دو اصل این همه‌اش کلی است؛ اما وجود مبارک موسای کلیم به عنوان تطبیق کلی بر فرد که آن هم به لسان وحی است می‌گوید تو به من نعمت دادی، من جزء «منعم علیه» هستم اما این نعمتی که تو به من دادی من شکرانه این نعمت را مبارزه علیه ستم قرار بدهم و هرگز یار و یاور مجرم نخواهم بود؛ من اگر تأیید کنم با زبانم یا با فعل خودم  ظهیر و پشتوان یک ظالم می‌شوم و اگر ساکت و بی‌طرف باشم طبق بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ»[10] یک وقت آدم حق را می‌بیند هیچ حرف نمی‌زند، این شاید در طریقه ما هم باشد «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ». گاهی انسان بیجا حرف می‌زند «شیطانٌ متکلم»، گاهی در جا ساکت است در برابر حق‌کشی ساکت است؛ «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ» کسی هم که بیجا اعتراض می‌کند به امام معصوم یا پیغمبر(علیهما السلام) او شیطان متکلم است.

در آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج است خطبه همّام آن شخص «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ» موعظه‌های رسمی این طور اثر می‌کند که جان مستمع را می‌گیرد. کسی که بی‌ادبانه اعتراض کرد گفت پس چرا در شما اثر نکرد؟ حضرت فرمود این حرفی است که شیطان در زبان تو آورد.[11] یک کسی مثل دریاست تحمل می‌کند و هر سیلی بیاید ویران که نمی‌شود. یک وقت است که یک استخر است یک ظرفیت محدودی دارد وقتی سیل آمده ویران می‌شود فرمود توقع داشتی که این حرف در من و در این شخص هم یک گونه اثر کند؟ من یک جور هستیم، خدا به من یک نعمتی داد یک قدرتی داد که ما بیش از اینها را می‌توانیم تحمل کنیم فرمود این شیطان «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِک‏ و روحه». پس گاهی انسان شیطانی است که سخن می‌گوید آنجا که بیجا حرف بزند یعنی علیه حق، علیه وحی، علیه توحید سخن می‌گوید. یک وقت است که بجا ساکت است که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ» ظلمی را می‌بیند و ساکت است، وحی و توحید را عده‌ای دارند انکار می‌کنند این ساکت است. لذا فرمود جریان موسای کلیم از همین جا شروع می‌شود که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾؛ نعمتی که به من دادی، ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾؛ من هرگز ظهیر و پشتوان و پشتوانه مجرم نیستم. اینکه می‌گویند تظاهرات، این از ظَهر است نه ظهور، نه مردم ظاهر میشوند حرفها را علنی میگویند نه، ظَهر و پشتوان یکدیگر هستند، پشتیبان نظام‌اند، پشتوانه نظام‌اند، این را می‌گویند تظاهرات؛ یعنی همه ظهیر یکدیگر، ظَهر یکدیگر، پشتوان یکدیگر، پشت به پشت هم می‌دهند تا نظامشان را حفظ بکنند این به معنی تظاهرات است. موسای کلیم(سلام الله علیه) به خدا عرض کرد من هرگز پشتیبان و ظهیر و ظَهر مجرم نیستم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾.

بر اساس این نظم طبیعی که بیان شد، ما در هر شب و روز چند بار به خدا عرض می‌کنیم و تعهد می‌سپریم و از خدا می‌خواهیم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ،[12] یک؛ ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾،[13] دو؛ ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم مشخص شد که >مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ<، سه؛ موسای کلیم هم گفت: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ﴾، چهار؛ براساس این اصول چهارگانه، ما از خدای سبحان حرف موسای کلیم را می‌خواهیم که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾ این صراطش است مگر ما این راه را نمی‌خواهیم؟! ما فقط نمی‌گوییم صراط مستقیم یک امر کلی بخواهیم ما می‌خواهیم راه برویم و باید مشخص بشود که کلّی‌خواهی که مشکل را حلّ نمی‌کند. ما صراط مستقیم می‌خواهیم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ سرجایش محفوظ است؛ صراط مستقیم باید به هر حال مشخص باشد که خیلی‌ها ادعا دارند که صراط مستقیم دارند؛ صراط مستقیم را در اصل دوم مشخص کرد >مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ< وجود مبارک موسای کلیم هم که >مِنَ النَّبِیِّینَ< است پس صراط اینها هستند. آن وقت ما راه اینها را می‌خواهیم، فرقی هم بین موسای کلیم و عیسای مسیح نیست.

یک بیان نورانی مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کند این در کتاب شریف کافی هست در جلد هشتم باید باشد این خیلی لطیف است. وجود مبارک امام صادق نیازی ندارد که سخنان حضرت مسیح را نقل کند، ولی می‌خواهد بفرماید که حرف‌های انبیا یکی است، این طور نیست که مبارزه با ظلم و ظالم را تنها ما آورده باشیم، وجود مبارک عیسای مسیح گفت: «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه‏»؛[14] امام صادق(سلام الله علیه) فرمود که حرف مسیح(سلام الله علیه) این است که اگر کسی زخم خورده‌ای را ببیند و برای درمان او و پانسمان او و درمان زخم او نشتابد، شریک جُرم کسی است که او را زخمی کرده است؛ این اختصاصی به زخم دست و پا ندارد، یک مظلوم هم همین طور است، یک فقیر رنج‌دیده هم همین طور است؛ یک کسی را به هر حال غارت کردند به هر وسیله است او الآن افتاده یا ضعیف است یا فقیر است یا حقیر است به هر حال در جامعه زخمی است. اگر کسی زخمی بودن یک برادر مظلوم را ببیند و برای درمان زخم او نکوشد شریک جُرم زخم‌زننده است: «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه‏» این حرف‌ها بوسیدنی نیست؟! این حرف خداست، منتها حالا یک وقت موسای کلیم می‌گوید، یک وقت عیسای مسیح می‌گوید، یک وقت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهم اجمعین) از عیسای مسیح نقل می‌کند.

 غرض این است که قصص اینهاست؛ ما نماز می‌خوانیم نماز یعنی همین! بله ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، تندتند هم می‌خواهیم رد می‌شویم، ولی به هر حال راه این است. اینکه موسای کلیم گفت، گفت چون به من نعمتِ هدایت دادی من پشتوان ظالم نیستم. آدم این صحنه‌ها را ببیند، یمن و امثال یمن را به هر حال به سراغ آنها می‌رود؛ آنها که اینها به این صورت درآوردند معلوم می‌شود که خبری از اسلام نیست وگرنه می‌گفت من طرفدار مظلوم هستم این کلمات هم هست؛ اما برهان اقامه کند که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِّلْمُجْرِمِینَ﴾ آن وقت این قصه عبرت‌آموز است. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را خطاب می فرماید این قصه عبرت دارد، هر کس قصه موسای کلیم را بشنود، باید عبور بکند از یک نقصه به کمال و از یک عیب به یک صحت.

>هَلْ أَتاکَ حَدیثُ مُوسی ٭ إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ <که آن وادی مقدس عطف بیانش این است که ﴿طُوی است خدا چه فرمود؟ فرمود: >اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی<؛ طغیانش در مسئله توحید است وحی و نبوت است از این جهت، و ظلم بر مردم است از جهت دیگر. >فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی‏ أَنْ تَزَکَّی< به او بگو راه هست آیا می‌توانی به راه بیایی؟ پاک بشوی؟ چون در قرآن یک سلسله اموری آلوده است که فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُم‏ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ ... أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ[15] «غائط» آن مکان پست و مکان مخفی است که مکان منخفض است که کسی آن محل را نمی‌بیند باد نمی‌وزد، آنجا را می‌گویند غائط. قبلاً هم گذشت که کلماتی که بار منفی دارد اسمای فراوانی برای آنها هست، برای اینکه اول اسم خود آن شیء را می‌برند و چون قبیح است طبع منزجر است، کم‌کم لوازم و ملزومات و ملازمات و کنایات را ذکر می‌کنند؛ لذا معانی قبیح الفاظ، فراوانی دارد یک چند روزی لفظی را برای او قرار می‌دهند، این حالا قبحی پیدا می‌کند بعد یک لفظ دیگر وگرنه غائط به معنی مدفوع نیست، غائط یعنی همان مکان منخفض؛ یعنی از آن جای پست آمدی بیرون، یعنی کارتان را که انجام دادید «فکذا و کذا و کذا»، >فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ< مثل دستشویی، سرویس بهداشتی، کم‌کم این سرویس بهداشتی هم قبیح می‌شود، این را می‌گذارند کنار، یک لفظ دیگری را می‌گذارند، معانی قبیح این طور است الفاظ فراوانی دارد؛ طهارت و اینها هم همین طور است، تزکیه و اینها هم همین طور است. این آلودگی را در قرآن کریم هم آلودگی مادی می‌ماند نظیر مدفوع و اینها، هم عقیده بد را آلوده می‌داند؛ اینکه می‌گوید ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾[16] برای اینکه حامل نجس و آلوده‌ای هستند﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾[17] از همین قبیل است؛ ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ﴾[18] از همین قبیل است حالا یا قذارت ظاهری دارد یا قذارت باطنی دارد. فرمود می‌توانی پاک بشوی، تزکیه در اینجا پاک شدن و طاهر شدن و رشد و نمو کردن است >هَلْ لَکَ إِلی‏ أَنْ تَزَکَّی< الآن آلوده‌ای می‌خواهی پاک بشوی؟ >وَ أَهْدِیَکَ إِلی‏ رَبِّکَ فَتَخْشی‏<؛ پاک بشوی بعد جزء عالمان دین بشوی و توفیق خشیت پیدا کنی؟ چون خشیت بهره عالمان دین است؛ آن طوری که در سوره مبارکه «فاطر» آیه 28 آمده این است که فرمود بعضی‌ها شبیه حیوانات‌اند رنگ‌هایشان فرق می‌کند >وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ< بعضی‌ها رنگشان جسمشان هیأتشان صورتشان فرق می‌کند وگرنه باطنشان یکی است. فرمود عده‌ای در حقیقت حیوان‌اند به حسب ظاهر، «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»[19] این در بیانات نورانی حضرت در نهج البلاغه است یا فرمود: ﴿اُولئکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[20] از همین قبیل است.

در اینجا بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ< فرمود خشیت برای عالمان دین است: ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ حضرت به فرعون فرمود به هر حال می‌خواهی خدا را بشناسی و اهل خشیت بشوی یا نه؟ >وَ أَهْدِیَکَ إِلی‏ رَبِّکَ فَتَخْشی<؛ اما اینجا یک سؤال و جوابی شد که آن سؤال و جواب را ذات اقدس الهی در این سوره نقل نکرد، در سوره «طه» و مانند آن نقل کرد گفت از ربّ خودت حرف می‌زنی، رب تو کیست؟ گفت: >رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی<[21] رب را معرفی کرد آثار ربوبیت را معرفی کرد. بعد فرعون این چنین گفت: >فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْری< او گفت معجزه‌ای دلیلی چیزی دارید؟ در بحث‌های قبلی گذشت که در دستگاه ما آن عقل نظری که حوزه و دانشگاه با او کار می‌کند کاملاً از مسئله ایمان و اعتقاد جداست دو تا قوّه جداست. اگر روح قوی باشد و بتواند هماهنگ کند از قوه عقل نظر که اندیشه‌ورز است به عقل عمل که انگیزه‌ورز است بدهد آن را تربیت می‌کند، وگرنه اگر این عقل عملی که مسئول انگیزه است مسئول عمل است نیروی اجرایی است نه نیروی تقنینی این اگر ضعیف باشد هیچ چیزی آن را درمان نمی‌کند یک کسی که آن عقل عملی «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[22] ضعیف باشد شما هر چه آیه یا روایت برای او بخوانی او مشکل علمی ندارد او خودش آیه خوانده و تفسیر کرده و در سخنرانی هم کرده. ما باید بدانیم که صد درصد کار عقل نظر مشخص است که چیست، می‌خواهد بفهمد همین! علم از آن جهت که علم است هیچ اثری در عمل کردن ندارد، عمل مربوط به قوه دیگری است. در بحث‌های سال گذشته نمونه‌هایش را ما عرض کردیم که ذات اقدس الهی از بیرون ما به درون ما، ما را راهنمای کرده است.

پرسش: داعی که ایجاد می‌کند!

پاسخ: هیچ، هیچ یعنی هیچ! حالا این سالبه کلیه را خوب بررسی کنید. روحی است قوی و غنی، او از جایی می‌گیرد، داعی ایجاد می‌شود کمک می‌کند، خیلی اثر دارد تا اینکه این بخش عملی را راه‌اندازی کند، این اگر ضعیف باشد این بخش علمی به نحو صد درصد هیچ اثری در تحریک ندارد. «بیان ذلک» این است که هر چه هست قدرت روح است قدرت نفس است که از چه کسی می‌گیرد و در چه چیزی اثر دارد؟ در بدنمان یک مَقسم داریم و چهار قِسم، در درون هم همین طور است. در بیرون هویت ما یعنی ظاهر ما یعنی چشم و گوش ما، بخشی از قوای ما مسئول ادراک و فهمیدن هستند بخشی مسئول عمل هستند. هیچ ارتباطی بین دستگاه درک ما با دستگاه عمل ما نیست مگر اینکه آن واحد به نام روح که از این می‌گیرد و در این می‌دهد و آثار می‌گذارد و با علم زندگی می‌کند این مَقسم است. چهار قسم زیرمجموعه این مقسم است: یا هر دو سالم‌اند یعنی نیروی درک و نیروی کار، یا هر دو بیمار هستند یعنی نیروی درک و نیروی کار، یا نیروی درک قوی است و نیروی کار ضعیف است «أو بالعکس». پس یک مقسم است و چهار قسم، تمام حرف را آن واحد هماهنگ یعنی روح و نفس یعنی خود انسان می‌زند.

ما الآن یک چشم و گوشی داریم که مسئول فهم‌اند، یک دست و پایی داریم مسئول کارند؛ این چهار قسم است: یا هر دو سالم‌اند یا هر دو مریض‌اند یا آن سالم است و این مریض، یا این سالم است و آن مریض. الآن کسی که چشمش سالم است گوش او سالم است دست و پای او سالم است، وقتی مار و عقرب را دید فرار می‌کند این هم مسئول علمش قوی است خوب تشخیص داد این مار و عقرب است، هم دست و پایش سالم است، نجات پیدا می‌کند این قسم اول است این می‌شود عالم عادل.

قسم دوم آن است که چشم و گوش او سالم است اما دست و پایش فلج است، او مار و عقرب را می‌بیند ولی قدرت فرار ندارد، چون چشم که فرار نمی‌کند گوش که فرار نمی‌کند دست و پا باید فرار کند که فلج است شما مدام آیه بخوان، مدام عینک بده مدام دوربین بده مدام ذرّه‌بین بده مدام تلسکوپ بده مدام میکروسکوپ بده؛ این بنده خدا که معتاد است و شب با یک تکه مقوا در کنار جدول می‌خوابد مرتّب نصیحت بکن مرتّب موعظه بکن، اینکه هر شب دارد می‌بیند. علم هیچ یعنی هیچ! صد درصد وظیفه ندارد، کار علم این نیست، آنکه باید بدود آن فلج است؛ این مشکل علمی که ندارد آنکه باید انگیزه داشته باشد بکوشد و بجوشد او فلج است فرمود: ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾[23] مثل کسی که دست و پایش فلج است ویلچری است شما مرتّب عینک بده مرتّب دوربین بده، می‌بیند نیازی به دوربین و ذرّه‌بین ندارد.

پس اولی که هر دو سالم‌اند عالم باعمل است، دومی که دستگاه علمی او خوب است، دستگاه عملی او فلج است عالم بی‌عمل است، سومی دستگاه عملی او خیلی خوب دست دست و پای تندوتیزی دارد اما چشم و گوش ندارد این مقدس بی‌درک است هر چه به او بگویی انجام می‌دهد.

پرسش: ...

پاسخ: آن بخش وسیعی از قرآن کریم درباره تربیت و اخلاق و حقوق است ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ،[24] ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ برای همین است؛ اما اگر روح قوی باشد، همین که به وسیله چشم و گوش دید، دست و پا را راه می‌اندازد، اگر دست و پا فلج است فوراً درمان می‌کند. اگر روح قوی باشد به مجرد اینکه آیه‌ای را شنید روایتی را از معصوم شنید فتوایی را از مرجع دید، چون هم علم او تام شد هم مشکل عملی ندارد عقل عملی که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» سالم است فوراً عمل می‌کند هیچ مشکلی ندارد. اینجاست که می‌گویند علم صد درصد اثر دارد چرا؟ برای اینکه این عقل عملی منتظر است ببیند عقل نظری چه می‌گوید، این دستگاه عمل نفس، این فقط منتظر است که ببیند در رساله چه نوشته یا در روایت چه نوشته یا در قرآن چه نوشته همین که فهمید فوراً شروع می‌کند به عمل کردن؛ این اصلاً منتظر اوست. غرض این است که یک واحد هماهنگ‌کننده اگر نباشد، ممکن است یکی مریض باشد دیگری آشنا آنجا هم که سالم‌اند آن واحد هماهنگ‌کننده عنایت می‌کند. اما آنکه ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾ شد؛ لذا این دو تا آیه خوب توجیه می‌شود ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[25] فرمود اینها صد درصد یقین داشتند حق با موسای کلیم است، ولی عمل نکردند چون علم عمل نمی‌کند. بخش دوم موسای کلیم(سلام الله علیه) به او گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ[26] برای تو مسلّم شد صد درصد که این از طرف خداست صد درصد کسی می‌بیند که مار و عقرب است، اما چشم و گوش فرار نمی‌کند عقل نظر کار نمی‌کند قوه عالمه کار نمی‌کند آن عقل عملی کار می‌کند که فلج است این ﴿فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾ شد، این است که آدم باید تلاش و کوشش بکند که این سالم باشد تا از علمش بهره بگیرد.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره نحل، آیه125.

[2]. سوره نمل، آیه7.

[3]. سوره قصص، آیه30.

[4]. سوره طه، آیه17.

[5]. سوره طه، آیه20.

4. سوره طه، آیه21.

[7]. سوره قصص، آیه17.

[8]. سوره، آیات6 و 7.

[9]. سوره نساء، آیه69.

[10]. فقه السنّة, ج2, ص611؛ التفسیر الکاشف، ج‏2، ص226.

[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه 193.

[12]. سوره حمد، آیه6.

[13]. سوره حمد، آیه7.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص345.

[15]. سوره مائده، آیه6.

[16] . سوره توبه، آیه28.

[17]. سوره مدثر، آیه5.

[18]. سوره توبه، آیه28.

[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.

[20]. سوره اعراف، آیه179.

1. سوره طه، آیه50.

[22]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص11.

[23]. سوره بقره، آیه10؛ سوره مائده، آیه52؛ سوره انفال، آیه49.

[24]. سوره بقره، آیه129؛ سوره آلعمران، آیه164؛ سوره جمعه، آیه2.

[25]. سوره نمل، آیه14.

[26]. سوره اسراء، آیه102.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق