27 02 2018 466367 شناسه:

تفسیر سوره ممتحنه جلسه 03 (1396/12/09)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (۱) إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (۲) لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۳) قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شَی‏ءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (٤) رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۵)

سوره مبارکه «ممتحنه» که در مدینه نازل شد، گذشته از آن مسائل اخلاقی و فقهی و اجتماعی، آن مسائل توحیدی را اصل کار قرار می‌دهد، یک؛ مردانی که موحّدند، همین که به نام خدا آیه‌ای مطرح شد، قیام می‌کنند؛ اما اکثری مردم، هم باید نام خدا باشد هم نام وطن و ملّت و مملکت و امثال آن. قرآن کریم بین این دو گروه فرق می‌گذارد؛ آنها که فقط به نام اله حرکت می‌کنند آنها اوحدی اهل ایمان‌ هستند. آنها نظیر اباذر و امثال او، آنها را تبعید هم بکنند، در خارج از وطن همان حرف را می‌زنند که در وطن آن حرف را می‌زنند؛ اما اکثری مردان باایمان که البته اهل سعادت و اهل بهشت هستند، اینها مقداری بحث توحید مطرح است، مقداری بحث وطن و آب و خاک مطرح است. اینکه می‌بینید در راهپیمایی‌های عمومی مثل 22 بهمن، در ایام انتخابات هم از مراجع پیام می‌گیرند، هم سرود ایران ایران می‌خوانند، سرود وطن وطن می‌خوانند همین است، آنهایی که موحّد ناب هستند همین که به نام دین مطرح شد، می‌گویند که وقتی نام دین مطرح باشد همه مسائل مطرح است. آنهایی که جزء اوساط از اهل ایمان‌ هستند مردان باایمان هستند، اهل بهشت و اهل سعادت هستند، ولی هم پیام مراجع را می‌خواهند، هم سرود وطن وطن را می‌خواهند. این دو خط مشی از خود قرآن کریم به دست آمده. ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[1] ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾؛ اما برای اکثری مردم که موحّد هستند آنها هم آدم‌های خوبی هستند، اهل بهشت هستند، این را قرآن مطرح می‌کند که اگر دشمن مسلّط بشود، هم مکتب شما و عقاید توحیدی شما را از شما می‌گیرد و هم آب و خاک شما را. این بخش‌های از قرآن بر اساس توحید ناب نیست. آن توحید ناب این است: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾، ﴿کَلِمَةُ اللَّهِ‏ هِیَ الْعُلْیا﴾،[2] این ایمان اباذر می‌خواهد. الآن شما ببینید اکثری ما همین طور هستیم، هم از طرفی پیام مراجع می‌خواهد برای راهپیمایی یا انتخابات یا فلان، هم سرود وطن وطن، سرود خوبی است، کار بسیار خوبی است، ما برای هر دو دفاع می‌کنیم؛ اما آن کسی که مثل شهید فهمیده زیر تانک می‌رود، او به فکر آب و خاک نیست. می‌گوید اگر الله حاصل شد همه چیز حاصل است. حرف اباذر را می‌زند؛ اگر ذات اقدس الهی که معتقَد ماست، موحد او بودیم همه چیز را تأمین می‌کند. او که بالصّراحه در آیه شش سوره مبارکه «هود» فرمود هیچ موجودی نیست مگر اینکه نزد من پرونده دارد، حالا شما چه کار دارید مار و عقرب زهرآگین هستند؟ این عائله من است، ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[3] با «علیٰ» تعبیر کرده، فرمود من خودم را موظف می‌دانم به آن خرس قطبی روزی بدهم. او باید شش ماه بخوابد خوابش را تأمین بکنم بیدار شد غذایش را تأمین بکنم.  فرمود عائله من هستند. مار و عقرب‌ها همه نزد من پرونده دارند. ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، ببینید آن آیات توحید محض است. این قسمت‌های اوّل سوره «ممتحنه» هم توحید است؛ اما توحیدی است آمیخته با حمایت از وطن، حمایت از آب و خاک؛ البته همان طور که در بحث قبلی اشاره شد، آخر به آن مسئله توحید یاد می‌کند. می‌فرماید: ﴿لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ﴾، که اولیا نگیرید، ﴿تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ﴾؛ شما را از وطنتان دور می‌کنند؛ البته جُرم شما هم این است که موحّد هستید. غرض این است که این تشریک بین وطن و دین، برای اوساط از مردان باایمان است، نه برای اوحدی از ایمان.

پرسش: اینکه میگویند: «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَان».[4]

پاسخ: بله درست است؛ منتها ایمان متوسط است. اما یک شیخ اشراقی می‌خواهد که بعدها مرحوم شیخ بهایی به دنبال او حرکت کند بگوید:

این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست [5]

وگرنه شیخ بهایی درست است که یک آدم قوی و غنی است؛ اما این حرف بلندتر از حدّ شیخ بهایی است. آنها آمدند گفتند شما اگر بخواهید بدانید که معنای وطن چیست؟ ببینید ما که از زمین نیامدیم ما که از ایران و غیر ایران نیامدیم، ما از «عند الله» آمدیم، جای ما آنجاست، وطن ما آنجاست. اگر بعدها شیخ بهایی گفت:

این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست

بعد از اینکه شیخ اشراق تبعاً لخطبه نورانی سیّدالشهداء فرمود وطن شما جایی است که از آنجا آمدید. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ»؛[6] «توطین»؛ یعنی همین. می‌روید به وطن خودتان. «وَ مُوَطِّناً»؛ مگر شما از آنجا نیامدید؟ هر کسی زادگاهی دارد. «وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا»، وطن ما آنجاست. اگر شیخ اشراق گفت وطن شما «لقاء الله»ی است بعد از چند قرن شیخ بهایی می‌گوید: «این وطن شهریست کان را نام نیست»؛ اما این «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَان» است. «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الْإِیمَان» است، حبّ زن و بچه از ایمان است؛ اما ایمان اباذری نیست، ایمان متوسطی است که ما به بهشت می‌رویم. همین مقدار هم باشد برای ما کافی است. اینکه منظور آن است که خدای سبحان دست از توحیدش برنداشت و برنمی‌دارد، آخر هم ختم به توحید می‌کند؛ اما وقتی با اکثری مردان باایمان ـ نه اوحدی، با اکثری مردم مؤمن ـ حرف می‌زند همین جهت است که آن دشمن با دین شما مخالف است، آن دشمن با وطن شما مخالف است، با آب و خاک شما مخالف است، این درست هم هست. اکثری ما هم وقتی راهپیمایی 22 بهمن را می‌خواهیم ترویج کنیم هم پیام مراجع را داریم هم سرود وطن وطن را. درست هم هست و اما این برای اوحدی از ایمان مثل ایمان اباذری نیست، این برای ایمان اوساط است.

پرسش: محبت با مودّت چه تفاوتی دارد؟

پاسخ: آن دقیق‌تر است که بحث آن قبلاً گذشت که مودّت به عشق نزدیک‌تر است بالاتر از محبت است. حیف این کلمه نورانی که به دست بیگانه افتاد و این را زمینی کرد. این روایت نورانی را مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در بحث فایده عبادت از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل می‌کند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»؛[7] فرمود آدم برادری دارد دوستی دارد که سالیان متمادی او را ندید، حالا که او را می‌بیند، معانقه می‌کند. فرمود نماز دوست شماست وقتی که موقع نماز شد باید نماز را معانقه کنید. افضل مردم کسی است که به نماز عشق بورزد. حیف این کلمه که از دست ما گرفتند و دادند به بیگانه. در بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که بیست سال قبل از جریان کربلا از صفّین به طرف کوفه می‌آمدند به سرزمین کربلا که رسیدند، حضرت از مرکَب پیاده شد با دستان مبارکش اشاره کردند فرمودند: «مَصَارِعُ عُشَّاق‏»؛[8] اینجا عاشقانی می‌آرمند. عرض کردند اینها چه کسانی هستند؟ حالا بیست سال قبل از جریان کربلا بود. فرمود اینجا عاشقانی هستند که می‌آیند اینجا حضرت آمد این خاک را گرفت بو کرد و دو رکعت نماز خواند، بیست سال قبل از جریان کربلا! وقتی از صفّین برمی‌گشتند به کوفه، به کربلا که رسیدند این کارها را کردند. حیف این کلمه طیّب و طاهر که از دست ما گرفته شد. غرض آن است که مودّت به عشق نزدیک‌تر است محبّت یک مقدار درجه پایین‌تری است.

پرسش: امت با منّت چه فرقی دارد؟

پاسخ: امت یعنی قصد داشته باشد تعبیرات قرآن کریم از امت، امتی است که در أمام او مرجعی باشد و این به قصد آن مرجع حرکت کند. «أمَّ»؛ یعنی «قَصَدَ».

فرمود اینها دست‌بردار نیستند. می‌بینید بعد از چند سال که حضرت از مکه مهاجرت کردند به مدینه این آیه نازل شد. اگر ﴿إنْ کُنتُم خَرَجْتُمْ﴾، مربوط به فتح مکه باشد آخرهای عمر مبارک حضرت است؛ اما اینها دارند که ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ﴾، با فعل مضارع تعبیر می‌کنند که مفید استمرار است اینها پیغمبر را از مکه بیرون می‌کنند، این یعنی چه؟ اینها که ده سال قبل بیرون کردند! شما را هم که ده سال قبل بیرون کردند! این فعل مضارع یعنی چه؟ این اصلاً تفکر پیغمبر، تفکر دینی شما، علاقه شما و خط مشی شما را از مکه بیرون می‌کنند و گرنه که شما را که الآن ده سال است بیرون کردند. نفرمود که «أخرجوکم» یا «أخرج الرّسول»! اینها دسترسی پیدا کنند به هر وسیله است نام و نشان پیغمبر و ایمان و مؤمن را از مکه بیرون می‌کنند. این گونه هستند. ﴿یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ﴾ و گرنه که ده سال قبل شما را بیرون کردند. ﴿أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ﴾؛ یعنی این مکتب و این فکر را طرد می‌کنند. ﴿إِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی﴾، رضوان خدا باید باشد، «ابتغاءً لوجه الله» باید باشد. مبادا یک وقت پنهانی با اینها راز و رمزی داشته باشید، من همه این امور را می‌دانم.

غرض آن است که در ضمن اینکه بحث را به توحید می‌رساند ﴿أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ﴾، دیگر این چنین نیست که اگر به خدا علاقهمندید و به شهر و دیار خودتان هم علاقهمندید، نه! این ﴿إِن کُنتُم﴾ حرف آخر است؛ یعنی آن اصل توحید است. آنها هم بالاخره «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِید»، این است. دفاع از وطن، شهادت می‌آورد. دفاع از سرزمین شهادت می‌آورد، دفاع از خانه و زندگی و زن و بچه شهادت می‌آورد؛ منتها شهادت در راه قرآن و عترت با این شهادت‌ها فرق می‌کند و گرنه اگر کسی بیگانه‌ای حمله کرده به خانه او و او از خودش دفاع کرده و کشته شد، ثواب شهید را دارد؛ منتها آن شهید فقهی نیست که حالا غسل و کفن نخواهد. «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِید»،[9] «مَنْ قُتِلَ دُونَ عرضه فَهُوَ شَهِید» همین است.                      

فرمود: ﴿وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ﴾، بعد از اینکه این مطلب را فرمود دوباره گفت که اینها دستبردار نیستند اگر ـ خدای ناکرده ـ اینها بر شما مسلّط بشوند نسبت به شما دست‌درازی می‌کنند، نسبت به شما زبان‌درازی می‌کنند، نسبت به شما مکتب‌درازی می‌کنند. الآن شما ببینید این اسپانیای فعلی و اندلس سابق، چندین مسجد داشت که همه به صورت کلیسا درآمد. الآن این کلیساهای فعلی اسپانیا اینها همه قبلاً مسجد بود. فرمود وقتی بیگانه بر شما مسلّط بشود اصلاً بساط دین شما را برمی‌دارد، این همه کلیسایی که الآن در اسپانیاست غالب اینها مسجد بود سابق. در آن زمان بین اسلام و مسیحیت جنگ‌های صلیبی اتفاق افتاد اینها مسلّط شدند این طور شد. وگرنه ابن رشد اندلسی از فقهای بزرگ اسلام بود، هم حکیم بود، هم قاضی بود هم فقیه بود، همه این مسجدها به صورت کلیسا درآمده امروز. فرمود اینها وقتی مسلّط بشوند عداوتشان را إعمال می‌کنند، نه اینکه دشمن شما بشوند. دست‌درازی می‌کنند، زبان‌درازی می‌کنند، آبرویی برای شما نمی‌گذارند و تلاش و کوشش آنها این است که مکتب شما را برگردانند و شما را کافر کنند، اینها این گونه هستند.

قرآن کریم چند تا کار کرد: اوّلاً هویت انسان را به انسان نشان داد شناسنامه انسان را، بعد بستگان آنها را نشان داد، بعد در مورد جهان‌بینی فرمود این آثاری که شما می‌بینید این محدود به دنیاست. نظام علّی حق است؛ یعنی هیچ معلولی بی‌علت نیست. یک بیان نورانی حضرت امیر دارد، این بیان را وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیهما) در توحید مرحوم صدوق هست که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»،[10] این اصل کلّی است؛ یعنی هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، خدا تنها موجودی است که هستی او عین ذات اوست، هر چه که هستی او عین ذات او نیست علت می‌خواهد: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، چه دنیا چه قیامت؛ منتها نظام علّی در دنیا وقتی تبدیل به قیامت شد کاملاً فرق می‌کند. ما الآن باران می‌خواهیم آب می‌خواهیم کشاورزی می‌خواهیم کود می‌خواهیم تا درخت میوه بدهد؛ اما در قیامت با اراده درخت میوه می‌دهد، این طور نیست که بی‌سبب باشد، سبب فرق می‌کند. فرمود این اسبابی که شما می‌بینید قیامت که شد ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾،[11] این انسابی که می‌بینید «یوم القیامة»، ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ﴾،[12] شما چنین عالمی را در پیش دارید. حالا تلاش و کوشش شما برای این است که بچه‌های خود را تأمین کنید؟ یا تلاش و کوشش ما این است که به این و آن وابسته باشید؟ همه این نسب و سبب برچیده می‌شود، ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ﴾، یک؛ ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾، دو. پس با خودت باش! چگونه با خودت باشی؟ به ما فرمود شما کمتر از ملائکه نیستی.

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس[13]

این حکیم سنایی یک قرن قبل از مولوی و اینها بود، اینکه می‌بینید مولوی شعرهای او را نقل می‌کند و شرح می‌کند، مگر مولوی برای هر کسی حساب باز می‌کند؟ این حکیم سنایی می‌گوید شما کمتر از ملائکه نیستید، می‌توانید فرشته بشوید، چرا؟ اینکه روایات فرمودند ملائکه فرّاش شما هستند، یعنی چه؟ این را هم کلینی نقل کرد، هم صاحب معالم. بین کلینی و صاحب معالم هر محدّثی که آمد این احادیث نورانی را نقل کرد که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه»،[14] یعنی قبل از اینکه در مسجدی یا مَدرسی یا حَرمی درس و بحث بشود، سخن از قرآن و عترت باشد، ملائکه می‌آیند آنجا فرّاشی می‌کنند، این را ائمه فرمودند. این پرهای زرّین فرشته‌ها را که خدا در سوره «فاطر» فرمود: ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾، این پرها را پهن می‌کنند که طلبه‌ها روی آن بنشینند، این یعنی چه؟ پس می‌شود یک انسان بالاتر از ملائکه بشود. حرف سنایی این است که الآن بهترین و گران‌ترین فرش‌های دنیا، پرده‌های دنیا همین ابریشم است. ما از فرش ابریشمی، پرده ابریشمی، پارچه ابریشمی گران‌تر و زیباتر که نداریم. فرمود این ابریشم قبلاً برگ توت بود که می‌انداختند در سطل زباله. وقتی مکتب رفت و استاد دید، می‌شود ابریشم.

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

اطلس یعنی ابریشم. این وقتی برود مدرس، استاد ببیند، تربیت بشود، می‌شود ابریشم. چرا ما فرشته نشویم؟ اصرار قرآن کریم این است که وطن خوب است، زن و بچه خوب است، اینها خوب است؛ اما اینها مراحل میانی است، اصرار این است که وقتی می‌خواهد جمع‌بندی کند می‌گوید خدا! اگر انسان به آن توحید رسید، همه چیز باز می‌شود. بعد می‌فرماید که درست است زن و بچه خوب است؛ اما زن و بچه در دنیا خوب است، بعد زن و بچه‌ای در کار نیست. وطن خوب است؛ اما مادامی که در دنیا هستید خوب است، آنجا دیگر وطنی در کار نیست، وطن را به همراه خودتان باید ببرید. هم ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ هست، هم ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ﴾ هست اینها برای این است که اباذر تربیت کند. درست است که اوّل فرمود وطن، آب، خاک، دشمن معارض اینهاست، مزاحم اینهاست؛ فرمود اینها حرف‌های میانی است، حرف‌های برتر این است که وطن با خودت است، نسب با خودت است، سبب با خودت است، می‌توانی تنها زندگی کنی.

شما ذیل این آیه ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾[15] تفسیر شریف مجمع البیان ملاحظه بفرمایید، آنجا دارد که ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾؛ یعنی خود بهشتی‌ها همین که با دست جایی را خط بشکند چشمه می‌جوشد.[16] مفجّر چشمه‌ها، خود بهشتی‌ها هستند. در دنیا انسان تابع چشمه است، هر جا چشمه باشد آنجا یا ویلا می‌سازد یا چادر می‌زند؛ اما در بهشت، چشمه تابع اراده بهشتی است، ﴿یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً﴾. اینها هر جایی که خط کشیدند یا اراده کردند، یک چنین عالمی است؛ لذا در عین حال که می‌فرماید دشمن با قوم و خویش شما، با سرزمین شما، با عائله شما مخالف است، بعد می‌فرماید اینها مقطعی است، اینها تا دنیا هستید با شما هستند و گرنه در قیامت حالا چه ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ﴾[17] باشد چه نباشد، به هر حال ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾. اینها ﴿لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾؛ به تمام اعمالتان بصیر و بیناست.

بعد می‌فرماید این حرف‌هایی که ما می‌زنیم این حرف‌هایی که نیست که قابل عمل نباشد، یک عده هم عمل کردند. یک عده زن‌ها عمل کردند، یک عده مردها عمل کردند. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که دین برای تربیت انسان آمده، یک؛ انسان «بما انه انسان» روح مجرد دارد، دو؛ نه زن است نه مرد؛ نه مذکر است نه مؤنث. بدن یا این چنین ساخته شده، یا آن چنان. وظیفه کسی که بدنش این چنین است مشخص؛ وظیفه کسی که بدنش آن چنان است مشخص؛ اما روح انسان نه مذکر است نه مؤنث، چون مجرّد است؛ لذا قرآن درباره نمونه پاک جامعه اعم از مرد و زن، می‌فرماید نمونه مردم خوب، زن فرعون است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾،[18] نه «للّاتی». نفرمود نمونه زن‌های خوب همسر فرعون است. درباره مریم(سلام الله علیها) هم همین تعبیر را دارد. فرمود نمونه مردم خوب، نمونه جامعه خوب، مریم است. نمونه جامعه خوب، إمرئه فرعون، آسیه است. زن مخصوصاً صدیقه کبریٰ(سلام الله علیها) نمونه جامعه خوب است، نه نمونه زنان. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾، همین تعبیر درباره مریم(سلام الله علیها) هم هست. چه اینکه در طرف مقابل، آنهایی که نمونه جامعه فاسد هستند فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ﴾،[19] نمونه مردم بد، زن لوط است، نمونه مردم بد، زن نوح است؛ یعنی زن خوب نمونه جامعه است، چون انسان است، نه چون بدنش این چنین یا آن چنان ساخته شده؛ منتها تعبیر محاوره‌ای مردانه است، «الذین» می‌گویند.

پرسش: اینکه در روایات هست که فرزندان در قیامت پدرانشان را شفاعت میکنند ناظر به چیست؟

پاسخ: بله، اینها برای صحنه شفاعت است، در ساهره قیامت است. ولی قبل از اینکه وارد قیامت بشوند اینها هست؛ «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدْعُو لَه»،[20] در دنیا هم می‌تواند طلب مغفرت بکند، دعا بکند. هزارها کار ممکن است که بعد از مرگ به درد آدم بخورد؛ مؤسسات خیریه که درست کرده، خدماتی که کرده، جنگ‌هایی که کرده، اما در ساهره قیامت مسئله شفاعت و اینها هست. وقتی کار تمام شد دیگر به بهشت می‌رسند. گروهی هم که اندک بودند قبلاً بحث آن شد، فرمود برای اینکه زندگی این پدران و مادران لذیذتر باشد: ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾.[21]

پرسش: ...

پاسخ: نه، یک خاص است با عام. خاص که با عام مخالف نیست؛ یعنی گروهی هستند که ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ﴾،[22] یعنی «ما نقصناهم» ﴿مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْ‏ءٍ﴾،[23] برای لذت بیشتر اینها به آنها ملحق‌اند؛ مثل اینکه بعضی از افراد با اهل بیت محشور می‌شوند در حدّی که صلاحیت آنها هست؛ بعد از اینکه در صحنه قیامت همه حساب‌ها بررسی شد نتیجه اعمال این خواهد شد.

فرمود: ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ﴾، غرض آن است که اسوه تنها ابراهیم و پیروان ابراهیم نیست، مریم(سلام الله علیها) اسوه است، إمرئه فرعون اسوه است. ﴿وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ﴾، اینها هم به هر حال همشهری داشتند، همحزبی داشتند، همجناحی داشتند گفتند ما از شما، تولی و تبری را برای همین گذاشتند، تولی و تبری که تنها در خصوص دین ما که نیست، در همه ادیان آسمانی هست. ﴿وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ﴾، ما به شما کافریم یعنی چه؟ یعنی به عقیده شما و گرنه اینها که مبدیی نیستند، اینها که جزء اصول دین نیستند، اینها جزء فروع دین نیستند. ما به شما کافریم یعنی چه؟ یعنی به عقیده شما، به مکتب شما کفر می‌ورزیم. ﴿وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغَضاءُ﴾، عداوت یعنی شما از مرزتان تعدی می‌کنید ما هم تجاوز می‌کنیم به آنچه شما تعدی کردید. بغض و کینه بین ما هست تا اینکه شما به خدا مؤمن بشوید. اینجا آن توحید را اشراب کردند ﴿حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ﴾، در جریان ابراهیم خلیل استثنایی دارد که آیا این استثنا متصل است یا منقطع؟ باید جداگانه بحث بشود؛ اما سرّ اینکه وجود مبارک ابراهیم را نام برده است، برای اینکه خاورمیانه به برکت حضرت ابراهیم موحّد شد. کلّ خاورمیانه یا الحاد بود یا شرک. الحاد مثل کمونیستی که منکر مبدأ و معاد هستند؛ شرک و بت‌پرستی هم همچنین. وجود مبارک ابراهیم که سلسله انبیای ابراهیمی در کنار سفره آن ذات مقدس‌اند، این آمده برهان اقامه کرده گفته: ﴿هذا رَبِّی﴾،[24] بعد گفته: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلین‏﴾، براهین اقامه کرده احتجاج کرده، بعد دید این براهین، کم اثر کرده یا بسیار ضعیف اثر کرده، دست به تبر بُرد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم﴾[25] وارد بتکده آنها شد و بتخانه آنها شد و با تبر همه را ریز ریز کرد و این تبر را هم روی دوش بت بزرگ گذاشت و آن صحنه بود. بعد با آنها محاجّه کردند که اگر این بت‌ها کاره‌ای هستند از خود دفاع می‌کردند: ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾، آنها خجالت کشیدند ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ و بعد طغیانگران آنها گفتند که باید این اعدام بشود. حرفشان این بود که ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾؛[26] آتش را از هر راهی فراهم کنید او را بسوزانید این کار را هم تصمیم گرفتند و عملی هم کردند. هنوز خاورمیانه یا الحاد داشت یا شرک. وقتی وجود مبارک ابراهیم را از بالا در آتش انداختند، دستور ﴿یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلی‏ إِبْراهیمَ﴾[27] صادر شد، همه دیدند این آتش تمام طناب‌ها را دارد می‌سوزاند ولی ابراهیم خلیل سالم است، برای او گلستان است؛ اما نه اینکه آتش گلستان شد، آتش آتش بود. آن طناب‌ها را، آن چوب‌ها را همه را دارد می‌سوزاند؛ اما ابراهیم سالم است. این نشد منکر بشوند. کلّ آن منقطه را این اعجاز گرفت. گرچه آن روز نظیر وسایل امروزی نبود که خبر زود به جاهای دوردست برسد، ولی از بس این خبر آسمانی بود که طولی نکشید به بخش‌های وسیعی از خاورمیانه رسید. اوّل جایی که مردمش بیدار شدند و فهمیدند خدایی هست و شریکی ندارد، یونان بود. اوّل کسی که برخاست این کار را انجام داد سقراط بود، سقراط را به جُرم توحید مسموم کردند و کشتند و گرنه جنگی نبود، او مشکل سیاسی نداشت. ابوریحان بیرونی مطالبی دارد که بخشی از آن مطالب زمینه این فکر را فراهم می‌کند، چون خود ابوریحان بیرونی سال‌ها در هند بود، این گِله را در همان تحقیق ماللهند دارد، این شخص بزرگوار این سقراط سمّ نوشید و راه توحید را طی کرد بعد توانست شاگردی مثل افلاطون تربیت کند شاگردی مثل ارسطو تربیت کند، که مهد توحید بود. حرف ابوریحان بیرونی این است که اگر علمای هند مثل علمای یونان پیام ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را تلقّی می‌کردند دیگر هند گرفتار بودا و برهمن نبود و بت‌پرست نمی‌شد. چند سال قبل که علمای هند آمدند ما همین حرف ابوریحان را برای آنها نقل کردیم، این علمای هند گریه کردند که اگر پیشینیان ما پیام ابراهیم را درمی‌یافتند دیگر ما امروز گوساله‌پرست و گاوپرست و موش‌پرست نداشتیم. ما که حالا اتمی را نپذیرفتیم و نمی‌پذیریم؛ اما او یک کشور میلیاردی است، سال‌های سال است که اتمی است، این سالیان سال است که به آسمان‌ها رفته؛ اما وقتی توحید نباشد هنوز هم که هنوز است موش و گوساله معبود اینهاست؛ یعنی ممکن است انسان از نظر فکر اتمی بشود و از نظر متافیزیکی و عقیده‌ای از حیوان پست‌تر باشد. این علمای هند گریه کردند که ای کاش پیام ابراهیم(سلام الله علیه) را علمای سابق ما ادراک می‌کردند تلقّی می‌کردند و در هند منتشر می‌کردند که ما امروز دیگر موش‌پرست نداشته باشیم. خدا این کاشف الغطاء را با انبیا محشور کند! ما قبل از انقلاب یک غدّه بدخیمی در دل ما بود، برای اسلام؛ می‌گفتیم این دین نمی‌ماند، چرا؟ درد داشتیم اصلاً، چرا؟ گفتیم با پیشرفت این علم که هر روز اینها دارند می‌روند مثل ترمینال، در آسمان دارند می‌روند و می‌آیند. با پیشرفت این صنایع، از زمین به آسمان، مثل قم و تهران شد، ترمینال شد گفتیم با پیشرفت علم، هرگز این دینی که در هند است که موش‌پرستی و امثال آن دارند این نمی‌ماند، اینها میلیاردی‌اند این حرف‌ها برای قبل از انقلاب بود، الآن دنیا مثلثی است که قابل جمع است؛ یعنی ما موحدان هستیم، مسلمان‌ها و مسیحی‌ها و کلیمی‌ها میلیاردی هستیم، کمونیست‌های آن روز اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروری رقمی بودند، چین و امثال آن هم هستند، کمونیست‌ها هم رقمی هستند، هندی‌ها هم رقمی‌اند تقریباً مثلثی است که توازن قدرت است. اگر با پیشرفت علم همین طور باشد، این دین موش‌پرستی نمی‌ماند، این دین گوساله‌‌پرستی نمی‌ماند، اگر این جمعیت میلیاردی از موش‌پرستی و گوساله‌پرستی دست بردارند، ـ خدای ناکرده ـ به طرف توحید نیایند، لنگه آنها سنگین‌تر می‌شود آنها می‌شوند دو برابر، ما می‌شویم یک برابر. امروز یعنی قبل از انقلاب می‌گفتیم ما موحدان یک طرف، کمونیست‌ها هم کشور قوی بودند شما آن نقشه‌ها را اگر قبلاً می‌دیدید بخشی وسیعی از آسیا و بخش وسیعی از اروپا را همین‌ها داشتند؛ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، بعد حالا متلاشی شد. موحدان یک طرف، کمونیست‌ها یک طرف، و هند هم یک کشور میلیاردی است. اگر با پیشرفت علم این کشورهای موش‌پرست و گوساله‌پرست بروند به طرف کمونیستی، ما چه کنیم؟ این درد ما بود.

خدا غریق رحمت کند کاشف الغطاء را! گفت این دینی که آمد این اسلامی که آمد این پیغمبری که آمد، عیسی را زنده کرد، موسی را زنده کرد، ابراهیم را زنده کرد و گرنه این تورات و انجیل هم رفته بود، چون آنچه تورات و انجیل فعلی از انبیا نقل می‌کنند این ماندنی نیست که خدا مثلاً با یعقوب کُشتی گرفت یا فلان پیغمبر ـ معاذالله ـ شراب خورد، این ماندنی نبود. قرآن آمد تورات را زنده کرد انجیل را زنده کرد، موسی را معرفی کرد، عیسی را معرفی کرد، اینها را تقویت کرد و به برکت انقلاب طوری شد که کمونیستی متلاشی شد. حالا امام چقدر ثواب می‌برد، شهدا چقدر ثواب می‌برند؟ یک خطر جهانی را از ما زدودند. موش‌پرستی هم سرجای خود مانده است. مردم حاضرند موش‌پرست باشند؛ اما حاضر نیستند بگویند کسی نیست در عالم! یعنی موش‌پرستی متلاشی نشد؛ اما کمونیستی متلاشی شد. به هر حال یک جا باید تکیه کنند؛ منتها حرف جناب ابوریحان این است که همان طوری که یونان پیام خلیل حق را دریافت، ای کاش هند هم درمی‌یافت!

«و الحمد لله ربّ العالمین»



[1]. سوره لقمان، آیه30.

[2]. سوره توبه، آیه40.

[3]. سوره هود, آیه6.

[4]. مستدرک سفینة البحار، ج10، ص375.

[5]. شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش9.

[6]. اللهوف علی قتلی الطفوف(فهری)، ص61.

[7]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص83.

[8]. ابصارالعین فی انصارالحسین، ص22.

[9] . من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص95.

[10]. التوحید(للصدوق)، ص35.

[11]. سوره بقره، آیه166.

[12]. سوره مؤمنون، آیه101.

[13]. سنایی، قصاید، قصیده90.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص34.

[15]. سوره انسان, آیه6.

[16]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص616؛ «أی یقودون تلک العین حیث شاءوا من منازلهم و قصورهم عن مجاهد و التفجیر تشقیق الأرض بجری الماء قال و أنهار الجنة تجری بغیر أخدود فإذا أراد المؤمن أن یجری نهرا خط خطا فینبع الماء من ذلک الموضع و یجری بغیر تعب...».

[17]. سوره عبس، آیات34و35.

[18]. سوره تحریم، آیه11.

[19]. سوره تحریم، آیه10.

[20]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏7، ص56.

[21]. سوره طور، آیه21.

[22]. سوره طور، آیه21.

[23]. سوره طور، آیه21.

[24]. سوره مائده، آیه95.

[25]. سوره انبیاء، آیه58.

[26]. سوره انبیاء، آیه68.

[27]. سوره انبیاء، آیه69.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق