أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قُلْ هُوَ الَّذی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ (26) فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سیئَتْ وُجُوهُ الَّذینَ کَفَرُوا وَ قیلَ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ یُجیرُ الْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فی ضَلالٍ مُبینٍ (29) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ (30)﴾
بخش پایانی سوره «مُلک» که در مکه نازل شد، ضمن اینکه مسئله معاد را تبیین میکند، از توحید هم سخن به میان میآورد و با تمثیل این قسمت را شروع میکند: ﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾،[1] یک تمثیل است، یک چیز روشن و «بیّن الرشد»ی را مثال میزنند تا آن مطلب درست روشن شود. اگر کسی سَر خم کرده، بدون تشخیص راه و چاه، دارد حرکت میکند و جایی را نگاه نمیکند و حرف کسی را هم گوش نمیدهد، آیا او به مقصد میرسد یا کسی که راهنما دارد، سمیع و بصیر است، هم راه و چاه را تشخیص میدهد و هم از مهندس راه کمک میگیرد و مانند آن.
تمثیل مستحضر هستید که در منطق قسم پنجم از اقسام پنجگانه معرِّف و قول شارح است. در محاورات فرهنگی هم سهم سازندهای دارد. در منطق آنها که به حدّ تام و حدّ ناقص، رسم تام و رسم ناقص، به این چهار قسم آشنا هستند، میتوانند به آن محدود یا معرَّف خود راه پیدا کنند؛ ولی برای اوساط یا مبتدیان که تشخیص حدّ تام و ناقص، رسم تام و ناقص، این معرِّفهای چهارگانه میسور نیست از مَثَل کمک میگیرند.
یک وقت است میخواهند روح را معرفی کنند، میگویند روح موجود مجرد است، تجردش هم تجرد مثالی است یا تجرد عقلی، وارد این مقولات میشوند و بحث میکنند. یک وقت است برای مبتدی یا کسی که متوسط است، میگویند روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا رُبّان در سفینه است. این تمثیلی است برای تفهیم پیوند روح و بدن. سلطان مدیر و مدبّر مدینه است، در مدینه حلول نکرده، جزء مدینه نیست. رُبّان در سفینه؛ «رُبّان»؛ یعنی ناوخدا، همانطوری که ما کدخدا داریم، دِهبان را میگوییم کدخدا، راننده کشتی را هم میگوید ناوخدا، نه ناخدا. این ناوخدا که مدیر و مدبّر این کشتی است، کشتی را هدایت میکند؛ اما در کشتی نیست، جزء کشتی نیست. در کشتی نیست؛ یعنی جزء چوب و چرخش نیست. این تعریف که مثال روح در بدن، مثال ربّان یعنی ناوخدا در سفینه یا سلطان در مدینه است، این تمثیلی است در منطق در کنار آن معرِّفهای چهارگانه، تا این مبتدی یا متوسط رابطه روح و بدن را بفهمد.
در قرآن کریم از این تمثیل خیلی استفاده شده و میشود. ﴿مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾[2] این است؛ مَثل مؤمنین این است؛ مَثل عدل این است؛ مَثل ظلم این است. مَثَل دو تا کار میکند: یکی دامنه اوج گرفته مطلب را پایین میآورد، یکی دست شنونده یا خواننده کوتاه را بالا میبرد، توازنی بین دست فهم شنونده و دامنه مطلب ایجاد میکند، تا آن شنونده یا خواننده به مقدار فهم خود از آن مطلب طرْفی ببندد. این دو تا کار یعنی دست میآورد آن پرده بالا را پایین میکشد، یک؛ دست میآورد دست این شنونده را میگیرد بالا میبرد، دو؛ بعد از برقراری توازن و تساوی بین دست فهم شنونده و دامنه اوج گرفته مطلب، وقتی توازن برقرار شد، مقداری او میفهمد.
در این آیات تمثیل فراوانی هست برای فهماندن، چون این قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[3] است. در قرآن آیاتی است که فهم آن آیات برای اوحدی سخت است چه رسد برای خواص، «فضلاً عن العوام»؛ اما همان مطلبی که برای اوحدی است و فهمش برای خواص مشکل است «فضلاً عن العوام»، با تمثیل، با قصّه، با داستان، آن را رقیق میکند، تنزّل میدهد تا به دست همه مردم برسد.
جریان مَثل این است که هیچ مطلبی نیست که در قرآن قابل فهم نباشد. همه را میفهماند، با مَثل، با قصّه، با داستان، همان مطلب عمیق احدیت خدا را، خدا احد است، واحد است: ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ﴾،[4] او ازلی است، او ابدی است، آن را با مَثلها، این قدر قصّه میگوید، آن قدر مَثل زنده میکند تا هیچ کسی روی زمین نیست که بگوید من نمیفهمم. این کار قرآن کریم است؛ لذا وقتی آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[5] را معنا میکند، آن را خیلی از خواص نمیفهمند؛ چه رسد به عوام، ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ﴾[6] چه چیزی گفته و چه چیزی شنیده:
چنان رفته و آمده باز پس ٭٭٭ که ناید در اندیشه هیچ کس[7]
اما همان را با قصّهها، با مَثلها و با تبیینها برای همه قابل فهم میکند. میفرماید بعضیها هستند که سرشان را خم میکنند، مشغول کار خودشان هستند. این را نمیداند و فکر نمیکند که از کجا آمده؟ کجا دارد میرود؟ چه کار باید بکند؟ حرف چه کسی را باید گوش بدهد؟ اما بعضیها هستند که نه، سر بلند میکنند، میبینند من که از جایی آمدم که نمیدانم، به جایی میروم که نمیدانم، یک راهنما میخواهم. آن راهنما باید کسی باشد که مرا آفریده، نظام را آفریده، راه را آفریده، مقصد و مبدأ را آفریده و او کسی است که از طرف او سخنگوی اوست به نام پیغمبر و امام(علیهما السلام) این حرف آنها را گوش میدهد؛ لذا میفرماید: ﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾، دَمَر افتاده، فقط صورت خودش روی خاک است همین! همین مقدار را میبیند. این شخص ﴿أَهْدی﴾ است، ﴿أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾، صراط مستقیم مبدأیی دارد، منتهایی دارد. صراط مستقیم را میگویند «امام مبین». این ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾،[8] آن بزرگراهی که هیچ سؤال نمیخواهد، وقتی آدم وارد بزرگراه شد، دیگر سؤال نمیخواهد، مستقیماً او را به مقصد میرساند. امام را که امام میگویند، چون صراط مستقیم است. کسی با امام مأنوس باشد، دیگر سؤال نمیخواهد که کجا بروم؟! راه امام «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»[9] همین است. اگر «مِیزَانِ الْأَعْمَال»[10] هستند، همین است. اگر «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ» در «زیارت جامعه» هست، همین است. حالا اگر کسی با اهلبیت بود، دیگر لازم نیست از این و آن سؤال بکند که من کجا بروم؟! همین راه است؛ لذا «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ».
در بعضی از آیات دارد که مثلاً آن آثاری که ما میگوییم، اینها بَرِ امام هستند. امام آن بزرگراه را میگویند که دیگر اگر کسی وارد آن شود، یقیناً به مقصد میرسد، چون نه اعوجاجی در آن هست، نه غی و ضلالتی در آن هست، نه کثرت و پراکندگی در آن هست، نه چاه و ویلی در آن هست. این ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾ این است. اگر کسی با اهل بیت بود، دیگر لازم نیست سؤال بکند که من کجا بروم؟! این در راه است. الآن کسی که از قم حرکت کرده، عازم تهران است در اتوبان است، او دیگر لازم نیست سؤال بکند که راه تهران کجاست؟ معلوم است که راه تهران کجاست، او دیگر دو تا راه نیست، کثیر که نیست تا کسی سؤال بکند.
این مَثلها برای تفهیم آن مطلب است: ﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾. بعد فرمود او چشم داد، گوش داد، این نعمتهای خدا را شما بجا مصرف کنید. این چشم و گوش تنها برای این نیست که چه وقت غذا بخورید و چه وقت بخوابید، این را پرندهها هم دارند. یک پرنده و یک حیوان چه کار میکند از چشم و گوش؟ غذا فراهم میکند، میخورد و میخوابد، همین! چشم و گوش برای این نیست، چشم و گوش برای این است که انسان گوش بدهد که از کجا آمده و به کجا میخواهد برود و چه کاری باید بکند. وگرنه این را که هر حیوانی دارد.
پرسش: اینکه فرمود: ﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾ هادی نهی شد.
پاسخ: بله، دیروز گفته شد که این ﴿أَهْدی﴾، ﴿أَهْدی﴾ تعیینی است نه تفضیلی. ﴿أَهْدی﴾؛ یعنی تعیینی، ﴿أَهْدی﴾ تفضیلی نیست. ﴿أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ این است.
﴿قُلْ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾، فرمود از همه اینها ما سؤال میکنیم. هیچ کدام از اینها شما نیستید، حقیقت شما جداست و اینها ابزار کار شما هستند. ما از شما سؤال میکنیم که اینها را چه کردید؟ ببینید در سوره مبارکه «اسراء» آن اوایلش گذشت که مبادا حرفهای غیرعالمانه بزنید، پیرو حرفهای غیرعالمانه باشید: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد﴾ چه کسی مسئول است؟ ﴿کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾؛[11] انسان. «مسئول عنه» چیست؟ سمع و بصر و فؤاد. سائل کیست؟ مأموران الهی که ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾؛[12] فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، حرفهای غیر عالمانه، کارهای غیر عالمانه، مکتوبات و ملفوظات غیر عالمانه را ترک کنید، محقّقانه بفهمید، متحقّقانه زندگی کنید، وگرنه مسئول هستید. ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ ﴿کَانَ﴾، این ﴿کَانَ﴾؛ یعنی انسان. ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی از کلّ واحد ﴿مَسْئُولاً﴾.
ما یک سؤال داریم، یک سائل داریم، یک مسئول داریم و یک مسئولعنه. ما در فارسی وقتی میخواهیم بگوییم مطلب را بپرس، میگوییم از آقا بپرس! این کلمه «از» را روی شخص درمیآوریم؛ اما در فرهنگ عربی این کلمه «از» روی مطلب درمیآید، نه روی شخص. نمیگویند از آقا بپرس، میگویند بپرس شخص را از فلان مطلب: ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[13] ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[14] ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾،[15] این کلمه «از» روی مطلب درمیآید؛ مسئولعنه، نه روی شخص. بنابراین شخص مسئول است نه مسئولعنه؛ منتها سؤالی که استیضاحی است؛ میگویند فلان وزیر مورد سؤال مجلس قرار گرفته شد. قبلاً ملاحظه فرمودید ما یک سؤال استفهامی داریم که میگوییم این مطلب را اگر بلد نیستید، از استاد سؤال کنید. یک سؤال استعطائی داریم آن سؤالی است که نیازمند از غنی دارد که درخواست کمک میکند. ما هم همینطور هستیم در پیشگاه خدا که ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[16] سؤال استعطائی است؛ یعنی بده! یک سؤال توبیخی است که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[17] اینها زیر سؤال میروند. در قیامت ما زیر سؤال میرویم، ما مسئول هستیم، دست و پا و چشم و گوش و اینها هم مسئولعنه هستند. از انسان سؤال میکنند که با دل خود چه کردی؟ با گوش خودت چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾، چرا؟ چون ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان» ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کلّ واحد» ﴿مَسْئُولاً﴾. از انسان سؤال میکنند با دل خود چه کردی؟ با چشم خود چه کردی؟ با گوش خود چه کردی؟ این میگوید من صبح بلند شدم، درب مغازه را باز کردم، جنس فروختم، بعد مال تهیه کردم، رفتم خوردم و خوابیدم! به طلبه میگویند چه کردی؟ میگوید درس خواندم و اینها! به هر حال چه کردی؟ با دل خود چه کردی؟ آیا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[18] با خدا رابطه داشتی؟ یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،[19] با خدا رابطه داشتی؟ یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[20] با خدا رابطه داشتی؟[21] با پیغمبر چه کردی؟ اجر رسالت محبت است، اجر مرسِل چیست؟ فرمود پیغمبر آمده این حقایق را گفته، شما را زنده کرده: ﴿لا أَسْئَلُکُم عَلَیْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾،[22] بکوشید! شما اگر دستور پیغمبر را عمل بکنید «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، کافی است. دستور پیغمبر را عمل بکنید «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، کافی است؛ اما این در حدّ بردگی است! اگر کسی بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، برای اینکه جهنم نروم، بله کافی است، مسلمان است؛ اگر بگوید من دستور پیغمبر را عمل کردم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم، فرمایش ائمه را هم گوش دادم؛ اما «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»، برای اینکه بهشت بروم، این هم یک تجارت است؛ اما میگوید اینها کافی نیست. اینها حیف انسان برای این کار! اینها را میدهند به آدم. اما بگوید که من دستور علی و لولاد او را عمل کردم، برای اینکه دوستشان دارم، این اجر رسالت است. بالاتر از این، اگر سؤال بکنند که اینها را که من فرستادم، مزد ارسال من چیست؟ اینها مزد رسالت است، تبلیغ کردند، تعلیم کردند، زحمت کشیدند، مشکلات را گفتند تا شما عالم شدید، این اجر رسالت پیغمبر است؛ اما کاری که من کردم در برابر این کارهای من که پیغمبر را فرستادم، چه آوردی؟ این باید بگوید: «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة».[23]
این حرفها اصلاً در حوزه نیست که انسان مناجات محبّین را داشته باشد. همان مناجاهایی که خدایا پدر مرا بیامرز! مادر مرا بیامرز! این مناجات محبین را برای چه گذاشتند؟ اگر به ما گفتند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا»،[24] فرمود جهنم نمیبرند، بهشت میبرند؛ اما حیف است که آدم برای اینکه جهنم نرود یا بهشت برود، این همه زحمتها را تحمّل بکند! خدای سبحان همت بلند، فکر بلند، روح بلند، آنها را میدهد؛ اما اینها را میخواهد، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مَعَالِیَ الْأُمُورِ وَ یَکْرَهُ سَفْسَافَهَا». همت بلند! اگر اجر رسالت به این است که آدم اینها را دوست داشته باشد، اجر ارسال چیست؟ در برابر ارسال این پیغمبر و علی و اولاد او چیست؟ این «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَة» من دوست تو هستم!
بنابراین اگر از ما بپرسند با دل خود چه کردی؟ ما باید یک پاسخ مثبت بدهیم. بنابراین دل ما، ما نیستیم، جزء شئون ماست، جزء ابزار ماست؛ مثل دست، پا و چشم ما، ما مسئول هستیم، دل ما قوهای از قوای ماست که خدا به ما داد؛ مثل چشم و گوش ما؛ یعنی سمع و بصر و فؤاد، ﴿کَانَ﴾؛ یعنی «کان الانسان». ﴿عَنْهُ﴾؛ یعنی «عن کل واحد»، ﴿مَسْئُولاً﴾؛ انسان مسئول از دل است، با دل خود چه کردی؟ چه کسی را به این دل راه دادی؟ ما باید جواب داشته باشیم. خیلی از ما مشغول درس و بحث هستیم، یک نماز و روزهای هم میخوانیم، این کافی نیست.
فرمود در قیامت از اینها سؤال میشود و چشم و گوش اینها نعمت هستند، شما باید شاکر باشید، اینها را به جای خود مصرف بکنید. بعد حالا چون اوج و حضیض دارد، به تعبیر عطار فراز و فرود دارد.[25] بعد فرمود چون در مکه بسیاری از افراد به هر حال آلوده بودند، باید انذار میشدند، فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الَّذی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ﴾، آنها میگویند چه وقت قیامت قیام میکند؟ که در بحث دیروز گذشت. هم «کی» رخت برمیبندد، هم «کجا»؛ یعنی هم زمان هم زمین. اینها وقتی ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[26] شدند، وقتی کلّ این مجموعه سپهری برچیده شد، ما نه زمینی داریم که به دور شمس بگردد، نه شمسی داریم که محور حرکت زمین باشد، لیل و نهاری نیست. لیل و نهار که نبود، سال و ماهی نیست. سال و ماه که نبود، زمان و زمینی در کار نیست.
پرسش: فرق «أنشأ» با «ذرأ» چیست؟
پاسخ: «انشأ» با «ذرأ»؛ «ذرأ» خلقت عمومی است، جهنم را خلق کرد، بهشت را خلق کرد، حتی فرمود ما جهنم را برای عدهای خلق کردیم. «انشاء» آن خلقتهای بدون ماده است، «ذرأ» ممکن است با ماده هم همراه باشد؛ اما «انشاء» ممکن است اصلاً آن موجود، موجود مادی هم نباشد.
﴿وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾، فرمود اینها این گونه سؤال میکنند، تو در جواب بگو: ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ﴾. اصلش یقینی است، شما حالا چه کار دارید که چه موقع میشود؟ در سوره مبارکه «اعراف» و اینها گذشت که بازگو کرد، فرمود اگر از تاریخ و اینها سؤال بکنید خود من در آن صحنه نیستم: ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[27] در آن قسمت گذشت که ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ ... کَأَنَّکَ حَفِی عَنْها﴾؛[28] مثل اینکه تو بلد هستی، تو میدانی قیامت چه موقع هست. وقتی قیامت قیام میکند، از تو هم اثری نمیماند؛ اما از مقام روحانیت تو که «اوّل مَا خَلَقَ الله»[29] آن است، برابر آیهای که در بحث دیروز خوانده شد و بعداً در سوره «جن» خواهد آمد که ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾،[30] واقعیت اهلبیت از حقیقت قیامت باخبرند، یک و از آنجا آمدند که حضرت امیر میفرماید: «رائدُ القوْم وَ الرائِد لَا یَکْذِبُ أَهْلَه»،[31] ما پیشروی شما هستیم، ما تنها عالم به غیب نیستیم، ما رفتیم به آنجا و از آنجا باخبر شدیم و شما را باخبر میکنیم؛ لذا فرمود در دنیا فرزندی دارد، آخرت فرزندی دارد: «لِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا»[32] فرزند بهشت باشید. این را حضرت دارد، پس میشود انسان طرزی زندگی بکند که بهشتی به سر ببرد.
﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ﴾، «زلفه»؛ یعنی «قُرب». «أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْک وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْک»،[33] «زُلف»؛ یعنی «قُرب». وقتی آثار قیامت ظاهر شد: ﴿سیئَتْ وُجُوهُ الَّذینَ﴾، این کاری که سؤال شده، وقتی آدم کاری انجام میدهد حرفی میزند، این میافتد در خط تولید، یعنی نابود که نمیشود. این شیء که آمد، اثری میگذارد، این اثر در چیزی دیگر اثر میگذارد. این اثر در چیزی دیگر اثر میگذارد و همه اینها زنجیری وابسته به این شخصاند، دفعتاً این شخص میبیند، صورت سیاه شده است! این صورت سیاه که ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾،[34] این در اثر همان دروغ و خلافی که گفته است، بعد از چند سال به صورت سیاه چهرهای درآمده است. این میشود خط تولید. این است که میگویند موقع وضو گرفتن و موقع شستن صورت بگویید: «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی»؛[35] یعنی این همیشه قیامت به یاد ما باشد. این رسمی است؛ یعنی این وضو گرفتن میافتد در خط تولید. اگر آبی دهها بار بریزیم، آن قصد قربت نباشد و آن نیت نباشد که در خط تولید نمیافتد تا صورت را سفید بکند. آن که صورت را سفید میکند، این است که من وضو میگیرم «قربة الی الله» که اطاعت کنم «قربة الی الله»؛ لذا گفتند این دعا را هنگام شستن صورت بگویید. هنگام مسح پا هم بگویید خدایا این پا را روی صراط ملغزان! این میافتد در خط تولید، در مقام قیامت هم انسان «یَمُر عَلَی الصِّرَاطِ کَالْبَرْقِ اللَّامِع»،[36] این آثار در آن روز ظهور میکند. همانطوری که در این نامه اعمال آنها میگویند: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[37] همین است. این است که صورت سفید میشود، صورت سیاه میشود، بعضی از بیماریهاست همینطور است. اگر کسی در جوانی مثلاً فلان غذا را بخورد یا فلان کار را بکند، در دوران میانسالی یا سالمندی مثلاً فلان بیماری را میگیرد. این میافتد در خط تولید. حالا یا خوشبخت میشود یا سعادتمند میشود یا سالم میشود یا بیمار میشود.
﴿سیئَتْ وُجُوهُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، بعد مدبّران الهی میگویند، میدانید این سیاهی صورت از کجاست؟ آنجا که دروغ گفتی، آبروی کسی را بردی همین است. ﴿وَ قیلَ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ﴾، شما ادعایی میکردید که خبری نیست، این هم خبر! میگفتید کی است؟ این هم کی. میگفتید کجاست؟ این هم کجا. کی و کجا الآن پیدا شده، خبر پیدا شده است. آن وقتی که آبروی کسی را بردی، الآن شده «خِزی». اینطور نیست که حالا بیخود آبروی کسی در قیامت برود. چرا ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾[38] چرا فرمود بعضیها در قیامت آبرویشان میرود؟ این کسی که هتّاکی کرده و آبروی مردم را برده، این میافتد در خط تولید. بعد در قیامت میگوید چرا آبروی من رفت؟ ﴿وَ قیلَ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ﴾، به خاطر همان کاری که تو کردی. ما از جای دیگر که نیاوردیم.
پرسش: ضمیر ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ به بعض برمیگردد؟
پاسخ: بله، چون دارد که ﴿مَتی هذَا الْوَعْدُ﴾، وعد الهی که آمد، این وعد را مستحضرید در قرآن هم به معنای نوید است هم به معنای وعید. برای بعضیها این ثلاثی مجرد است؛ منتها در کاربرد وعیدی این را به باب افعال میبرند میگویند «أوعد» و گرنه در خود قرآن کریم کلمه «وعد» هم به معنای وعده آمده هم به معنای وعید. این وعده مشترک وقتی که قیامت میآید، برای کفّار به این صورت درمیآید. وقتی آنها بگویند که این چه روزی است؟ چه موقع بود؟ میگویند همان بود که قبلاً میگفتیم شما قبول نمیکردید.
﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ یُجیرُ الْکافِرینَ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾، من مبدأیی دارم که خودم را به او سپردم. حالا قبول و نکول به عهده اوست، رحمت و عذاب به دست اوست، ما بنده او هستیم. شما به چه کسی مراجعه میکنید؟ شما نه به جایی وصل هستید، خود این سنگپارهها هم که مشکل خودشان را حلّ نمیکنند. از این بتها کاری ساخته نیست. شما جریان خلیل حق را دیدید که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً﴾،[39] این بتها مشکل خودشان را حلّ نمیکنند، شما به چه کسی در این عالم تکیه میکنید؟ ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾، ﴿أَ رَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «أخبرونی». «أخبرونی»، ﴿إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ یُجیرُ الْکافِرینَ﴾، «جِوار»؛ یعنی پناه دادن. شما در پناه چه کسی میخواهید بروید؟ بعد فرمود شما که جوابی ندارید، میگوییم ﴿الرَّحْمنُ﴾ است که تمام کارها به دست اوست. این تنوع در تعبیر است که ﴿آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا﴾، چون ایمان مهم بود، اوّل آن را ذکر کردند، بعد مفعول ایمان را، ﴿آمَنَّا بِهِ﴾. حالا که ایمان به او تثبیت شد، «علیه» بر «توکل» مقدم شد. ما دو تا فعل داریم، دو تا مفعول، در فعل اوّل مفعوم متأخر است، در فعل دوم مفعول متقدم. ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، یک؛ ﴿عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا﴾، دو؛ حالا که ایمان تثبیت شد، فقط به او توکل میکنیم. اوّل باید ایمان باشد تا اینکه به کسی توکل کنیم. حالا که ایمان تثبیت شد، منحصراً به او توکل میکنیم؛ لذا در باب توکل «علیه» مقدم شد، برای إفاده حصر، در باب ایمان «اصل ایمان» باید باشد تا ما بگوییم به چه کسی ایمان میآوریم. ﴿آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ﴾، آن وقت شما این «تعلمون» این «سین» درست است که «سین» تسویف ظاهراً هست؛ اما «سین» تحقیق هم هست در اینگونه از موارد، مثل ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُم﴾؛[40] یعنی یقیناً و حتماً. ﴿فَسَتَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی حتماً. از قبیل سین «سوف» و امثال آن نیست که بعدها میفهمید؛ یعنی یقیناً میفهمید: ﴿مَنْ هُوَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: هیچ نداشت؛ ولی اصل ایمان چون مهم است که طلیعه ایمان است، در جای دیگر هم داریم که برای افاده حصر؛ اما در اینجا در برابر کفار که قرار میگیرد، اصل ایمان شما به کیست؟ به خداست. حالا که ایمان به خدا تثبیت شد، فقط به او تکیه میکنیم.
گرچه این آیه که آیه پایانی سوره مبارکه «مُلک» است که مقداری اشاره شد، اصل جامع است که نعمت از اوست، نقمت از اوست، قبض و بسط از اوست، همه را شامل میشود؛ اما قدر متیقنش همان جریان مکه است. اینطور نیست که اگر در بعضی از تعبیرات آمده که این مربوط به مکه است، این منحصر باشد. نه، یک اصل کلّی است. الآن هم اینها که در منطقههای ییلاقی زندگی میکنند، در کنار چشمههای فراوانی به سر میبرند، این آیه صادق است که اگر ذات أقدس الهی قدری سطح این آبها را پایین ببرد، راهی برای بازیابی این آبها نیست. عمده این است که چون قدر متیقنش در مکه است و مکه هم یک چاه زمزم داشت، یک بئر میمون. بئر زمزم خیلی محترم است، ما اگر خیلی بیراهه رفتیم و خواستیم این چاه زمزم را قدری پایین ببریم، چه کسی برای شما زمزم میآورد؟
غرض این است که این آیه، کلّی است، همه آبهای عالم را شامل میشود؛ ولی قدر متیقنش با مردم مکه حرف میزند. مردم مکه هم از زمزم و بئر میمون استفاده میکردند. فرمود ما اگر بخواهیم همانطوری که به فرمان ما این زمزم جوشید، اگر دستور بدهیم قدری پایین برود، چه کسی برای شما آب میآورد؟ چون در آیات دیگر دارد که این بارانی که میآید، همانطوری که فرستادنش به دستور خداست، رهبری و هدایتش هم به دستور خداست؛ کجا دو راه باشد، کجا سه راه باشد، کجا چهار راه باشد، کجا پنج راه باشد، کجا فاصله و ارتفاع عمقش به زمین کمتر باشد، کجا بیشتر باشد، کجا میخواهد چشمه دربیاید، کجا میخواهد چاه دربیاید: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ﴾،[41] دو راه، سه راه، اتوبان، همه را ما تنظیم میکنیم. کجا باید سر دربیاورد چشمه بشود، ما باید بگوییم. کجا باید چاه بشود، ما باید بگوییم، ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ﴾، «ینابیع»؛ یعنی چشمه و تمام رهبریها به دست ماست و تمام این سه راهها و چهار راهها و پنج راهها پُر از لجن و گِل است؛ اما هیچ کدام حق ندارند دست به این آب بزنند. شما میبینید این چشمههایی که میجوشد، از لولهکشی که نیست، از همین لجنها درمیآید، شفاف است؛ نظیر همین شیری که فرمود: ﴿مِنْ بَیْنِ﴾ «فَرْث و دَم» است،[42] اینطور نیست که آنجا لولهکشی باشد، نه خیر! یک طرفش «فرث» است، یک طرفش «دم» است. از این بدتر و کثیفتر چیست؟ این شیر شفاف درمیآید، ﴿مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾. از این لجنها این آب شفاف درمیآید. الآن اگر آشنا باشند، بعضی از چشمهها است که همه آن قدما نسلاً بعد نسل میگویند حداقل هزار سال است این دارد میجوشد. یک ذره گَرد در این سنگهای درون چشمه نیست، شفاف است! آب شفاف آن هم از لجن درمیآید، این خداست!
برخیها که همان مادی فکر میکردند، میگفتند ما با بیل و کلنگ! بیل و کلنگ حدّش تا یک جایی است، اگر از حدّ قدرتهای چاه نفت و گازوئیل هم پایینتر برود، چه کار میکنید؟ چندین هزار متر پایینتر برود، چه کار میکنید؟ آن که جز ماده نمیاندیشید، میگفت با بیل و کلنگ آب درمیآوریم در همین مکه! همین مردم مشرکین مکه. فرمود آنجا که جای مِعول نیست، جای کلنگ نیست، جای بیل نیست.
﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾، این کسی که چشمش بسته است، کور است، همین است. ﴿أَ فَمَنْ یَمْشی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾ همین است. همین صریح میگفتند ما با بیل و کلنگ میرویم آب درمیآوریم. این ﴿أَهْدی أَمَّنْ یَمْشی سَوِیًّا﴾. همان حرف قارون، بسیاری از ما اسلامی حرف میزنیم؛ ولی قارونی فکر میکنیم. قارون غیر از فرعون بود. فرعون داعیهای داشت؛ اما این قاورن محروم همین را گفته بود که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[43] من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، من حالا وجوهات بدهم؟! یا من زکات بدهم؟! این یعنی چه؟ من خودم کار کردم، هوش اقتصادی داشتم، مال پیدا کردم! ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾. این حرف در بین بعضی از ما هم هست، میگوییم خودمان دود چراغ خوردیم، خودمان زحمت کشیدیم. هزارها نفر میآیند و به جایی نمیرسند؛ لذا فرمود هر لحظهای که از درس و بحث فارغ شدید «الحمد لله رب العالمین»! هر مطلبی را که فهمیدید «الحمد لله رب العالمین»! مبادا کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم، عالم شدم! این زحمت، این توفیق همه و همه در کنار سفره اوست. فرمود با بیل و کلنگ من آب زمزم درمیآورم، چیست؟ مگر آن روز با بیل و کلنگ زیر پای اسماعیل زمزم درآمد؟ ما همانطوری که درآوردیم، همانطور پایین میبریم.
غرض این است که درست است این یک اصل کلّی قرآنی است و همه چشمههای روی زمین را شامل میشود؛ اما قدر متیقنش همان جریان زمزم است. ما زمزم را چگونه درآوردیم؟ زیر پای اسماعیل بود. وقتی هاجر(سلام الله علیها) به ابراهیم(سلام الله علیه) گفت: ؟«إِلَی مَنْ تَدَعُنَا»[44] احدی اینجا پَر نمیزند. اصلاً پرنده نمیآید، برای اینکه پرنده جایی پَر میزند که آبی باشد. اینجا سنگلاخ است و شما هم میدانید که اینجا موات نیست، بائر نیست، «لم یزرع» نیست، چهار یعنی چهار! ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾[45] است. زمین دائر را، زمین بائر را، زمین موات را، زمین «لم یزرع» را نمیگویند ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾. آنها عدم ملکه است؛ یعنی میشود به هر حال احیا کرد. ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ غیر از «لم یزرع» است. ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ غیر از موات است. ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ یعنی قابل کشت نیست. شما این سنگلاخها را چگونه کشت میکنید؟ آب که ندارد، هر چه هم بکَنی سنگ است. این را میگویند ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾. خلیل حق عرض کرد: خدایا اینجا ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ است. اینجا بائر نیست که عدهای بیایند دایر کنند. موات نیست که عدهای بیایند احیا کنند؛ «لم یزرع» عدم ملکه است، «لم یزرع» نیست تا کسی بیاید کشت و زرع کند؛ ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ است. ﴿إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ﴾ که ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ است؛ سنگلاخ بیآب! شما هر چه بکَنید سنگ است. همانجا هاجر وقتی عرض کرد: «إِلَی مَنْ تَدَعُنَا»؟ همینطور داری میروی، کجا میگذاری؟ اینجا که احدی نیست! فرمود: «إِلَی رَبِّ هَذِهِ الْبَنِیَّة»، این سرزمین مالکی دارد، من به این مالک دادم. همان مالک زیر پای اسماعیل چشمه زمزم درآورد. اگر پایین ببرد چه؟ این با بیل و کلنگ حلّ نمیشود. این کسی که به پیغمبر میگوید ما با بیل و کلنگ حلّ میکنیم، این ﴿مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾ دارد راه میرود.
بنابراین اگر کسی یک مقدار چشم و گوش او باز باشد، دیگر در برابر وحی الهی نمیگوید ما با بیل و کلنگ یا با ابزار صنعتی آب درمیآوریم. فرمود آن قدر پایین میبریم که ابزار صنعتی هم عاجز باشد: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ﴾، در ذیل این آیات روایات متعدی است که وجود مبارک حضرت حجت(سلام الله علیه) «ماء معین» است، یکی از القاب حضرت «ماء معین» است که آن روز هم بحث شد. [46]به تبع وجود مبارک حضرت، علما را هم میگویند «ماء معین». «ماء معین» در درجه اوّل و بالاصالة، لقب پُر افتخار وجود مبارک حضرت است. بعد شاگردان آن حضرت هم که عالمان دینیاند، میگویند «ماء معین»، «لأن ماء معین ماء» که «تناله الدلاء و تراه العیون»؛ آن آبی که چشم آن را میبیند و دلو به آن دسترسی دارد، این را به میگویند «ماء معین». این جاری است به همه میرسد که امیدواریم حوزههای علمیه این چنین باشند!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ملک، آیه22.
[2]. سوره بقره، آیه171؛ سوره ابراهیم، آیه18.
[3]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.
[4] . سوره انعام، آیه103.
[5]. سوره نجم، آیه8.
[6]. سوره نجم, آیات8 و9.
[7]. خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.
[8]. سوره حجر، آیه79.
[9]. من لایحضره الفقیه، ج2، ص613.
[10]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج97، ص330.
[11]. سوره إسراء، آیه36.
[12]. سوره صافات، آیه24.
[13]. سوره إسراء، آیه85.
[14]. سوره بقره، آیه189.
[15]. سوره بقره، آیه222.
[16]. سوره الرحمن،آیه29.
[17]. سوره صافات،آیه24.
[18]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[19]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[20]. سوره بقره, آیه165.
[21]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص404.
[22]. سوره شوری, آیه23.
[23]. مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول(علیهم السلام), ج7, ص81.
[24]. وسائل الشیعة، ج17، ص73.
[25]. دیوان اشعار عطار، غزل337؛ «ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ ٭٭٭ چو گویی ندانی فراز از فرود».
[26]. سوره ابراهیم، آیه48.
[27]. سوره اعراف، آیه187.
[28]. سوره اعراف، آیه187.
[29]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی نُورَهُ فِینَا».
[30]. سوره جن، آیه27.
[31]. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج1، ص383.
[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه42.
[33]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[34]. سوره آلعمران، آیه106.
[35]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص70 و 71.
[36]. إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، ج2، ص651.
[37]. سوره کهف، آیه49.
[38]. سوره مائده، آیه33.
[39]. سوره انبیاء، آیه58.
[40]. سوره توبه، آیه105
[41]. سوره زمر، آیه21.
[42]. سوره نحل، آیه66.
[43]. سوره قصص، آیه78.
[44]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص201.
[45]. سوره ابراهیم، آیه37.
[46]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص339 و340.