أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّینَ (22) الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (26) وَ الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ (30) فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (34) أُولئِکَ فی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (35)﴾
سوره مبارکهای که به نام «معارج» نامگذاری شده است که علَم بالغلبه است، بعد از بخش اوّلش که مربوط به مسئله قیامت و علایم و اَشراط قیامت است، درباره آفرینش انسان و تقسیم انسان به مؤمن و غیر مؤمن و سعادتمند و شقاوتمند و سایر مسائلی که مربوط به این بخش است، شروع فرمودند که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾، آیا خلقت انسان این نقص را دارد یا این نقص محصول مبارزه انسان در درون خود و شکست خوردن علم و عقل از دست شهوت و غضب از یک سو، از دست وهم و خیال از سوی دیگر و هر گروهی که شکست خورد، باید غرامت ببیند و غنیمت بدهد، شهوت و غضب وقتی در جنگ پیروز شدند، هلوع بودن را به عنوان غرامت جنگی به دست میآورند، جزوع بودن را، منوع بودن را.
بیان مطلب در این فصل دوم این است که ذات أقدس الهی اصولی را قبلاً مقرّر فرمود هم «کان تامه» را که در بحث قبل گذشت ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[1] و هم «کان ناقصه» را که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾.[2] «فهما اصلان»: اصل اوّل «کان تامه» است و اصل دوم «کان ناقصه». اصل سوم این است که ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ را تبیین کرد که چگونه زیبایی آفرید. این زیبایی حکمت عملی نیست، زیبایی اخلاقی و مانند آن نیست. مستحضر هستید که حُسن و قُبح هم در حکمت نظری اقسامی دارد هم در حکمت عملی. وقتی گفتند زیباست؛ یعنی خرچنگ خیلی زیبا خلق شد که از این زیباتر ممکن نیست! منظور زیبایی پرِ طاوس نیست، زیبایی ساختار نظام آفرینش اوست که هر چه باید داشته باشد به بهترین وجه دارد، پس زیبایی که در نظام خلقت و حکمت نظری است، هیچ کاری به زیبایی چشم و گوش و امثال آن که حکمت عملی است، ندارد.
پس اصل اوّل «کان تامه» بود که گذشت. اصل دوم «کان ناقصه» بود که گذشت. اصل سوم تبیین این «کان ناقصه» است. اینکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، هر چیزی را که آفرید به بهترین وجه آفرید، آن را در سوره مبارکه «طه» در بیان موسای کلیم مشخص فرمود که فرمود ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ یعنی چه؟ یعنی ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾؛[3] هر چیزی را هر چه لازم داشت به او داد. ماهی دریا چگونه باید زندگی کند بهترین راه زندگی آبزی چیست؟ به او داد. آن مرغی که باید مدتها، چند فرسخ بال بزند در فضا و سنگینی خود را با بال زدن تأمین کند و بر فضا مسلّط بشود، چه چیز لازم است، به او داد: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ که این مفسِّر ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ هست که از سنخ تفسیر آیه به آیه است که خدا هر چیزی را به زیباترین وجه آفرید؛ یعنی چه؟ یعنی هر چیزی را که لازمه حیات او، کمال او، مدیریت او بود، به او داد.
اصل چهارم درباره خصوص انسان بود که فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾،[4] خصیصهای در انسان هست که نه در حیوانات آبزی هست، نه در پرندههای فضا هست، نه در موجودات دیگر. طبق این اصول چهارگانه انسان به بهترین وجه خلق شده است!
اصل پنجم این است که هیچ ممکن نیست کسی این ساختار خلقت را عوض بکند. با «لای» نفی جنس که فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[5] یعنی هیچ ممکن نیست. نه خدا عوض میکند نه غیر خدا، اما خدا عوض نمیکند، چون به أحسن وجه آفرید. غیر خدا عوض نمیکند، چون توان آن را ندارد، پس ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، این اصول پنجگانه ثابت میکند که نظام آفرینش دگرگون نخواهد شد.
برسیم به سراغ تهدیدی که شیطان گفت که من تلاش و کوشش میکنم که تا اینها ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛[6] یعنی از اصل اوّل تا اصل پنجم، از اصل پنجم تا اصل اوّل مرزبندی شده است. شیطان به هیچ وجه نه در «کان تامه»، نه در «کان ناقصه»، نه در ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، نه در ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، نه در ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾[7] دخالتی ندارد، پس منطقه نفوذ شیطان کجاست؟ چه چیزی را میخواهد عوض کند؟ ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، یا «خُلق الله»! این خلقتی که در درون است به وسیله شیطان کم و زیاد میشود، آن چگونه است؟ آن این است که ذات أقدس الهی برای اینکه انسان که مثل فرشته نیست، انسان باید در زمین زندگی کند. به او شهوت داد، به او غضب داد، به او وهم دارد، به او خیال داد، تدبیر این عناوین خلقتی را به دست عقل سپرد در درون و به دست شرع سپرد از بیرون. انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) را از بیرون به عنوان رهبران الهی فرستاد، در درون هم عقل را به عنوان رهبر درونی ما خلق کرد.
خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! این مقدمه مرحوم کلینی در کافی هفت، هشت صفحه است ـ این را لابد دیدید ـ آخرین خطی که مرحوم کلینی در همین مقدمه دارد و مرحوم میرداماد این مقدمه را چون علمی بود، در الرّواشح السّماویه جداگانه شرح کرد،[8] آخرین سطر مرحوم کلینی در مقدمه کافی این است: «إِذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِی عَلَیْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ یُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَلیْهِ الْعِقَابُ»؛[9] قطب فرهنگی جامعه بشریت عقل اوست، این قطب را خدا در درون خلق کرد. رهبران الهی که انبیا(علیهم السلام) و ائمه هستند، آنها قطب دینی و عقلی در بیرون هستند، این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه «شقشقیه» این است که «وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی»،[10] پس قطب بیرون که قرآن و عترت هستند را به ما داد، قطب درون که عقل است را به ما داد، شیطان هم رابطه ما را با عقل در درون آسیب میرساند هم پیوند ما را با قرآن و اهلبیت در بیرون آسیب میرساند، این آسیبرسانی میشود: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ و «خُلق الله»، آنگاه شهوت میشود حاکم، جهل میشود حاکم، سقیفه میشود به جای غدیر و مانند آن، کار شیطان همین است. اینطور نیست که ذات أقدس الهی ما را بدون قطب خلق کرده باشد. قطب درون عقل است، قطب بیرون قرآن و اهلبیت. ما در درون یک سقیفه بنیساعده داریم، در بیرون هم یک سقیفه بنیساعده داریم، هر دو هم کار شیطان است.
آن وقت این انسانی که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛[11] هلوع درمیآید، جزوع در میآید، منوع در میآید. اگر اهل نماز باشد، این چنین نیست، اهل نماز نباشد، این چنین هست، پس معلوم میشود منظور تغییر ساختار خلقت نیست، این جنگی که اتفاق افتاد، جنگ بیرون چه کار کرد؟ جنگ بیرون غدیر را بر سقیفه ترجیح نداد. ـ معاذالله ـ سقیفه را بر غدیر ترجیح داد. جنگ درون هم حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید که این جهادی که میکنید: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ] لَا یَنْفَعُه»،[12] جهاد اکبر است که البته این نسبت به جنگ بیرون جهاد اکبر است، وگرنه نسبت به مراحل برتر جنگ اوسط است. جهاد اکبر در جای دیگر است. آن جهادی که در درون غالب ماها مبتلا هستیم جهاد متوسط است که از آن به جهاد اکبر یاد میشود. در این جهاد اگر عقل پیروز شد، شهوت و غضب را به غارت و غنیمت درنمیآورد، بلکه تعدیل میکند و نه تعطیل.
وقتی اسیر گرفت، میفرماید: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛[13] افطاریه خود را که به دست فاطمه(علیها صلوات الله) درست شد، آن را به اسیر میدهد. این اسیر در مدینه که بود؟ ما در مدینه که اسیر نداشتیم. این مشرک، این کافر، این ملحد که در جنگ بدر و امثال بدر به اسارت مسلمانها درآمد، حالا اینها افطاریه خودشان را به این اسیر میدهند! اصلاً زیر این آسمان اینها دومی ندارند! این خاصیت پیروز شدن عقل بیرون و خاصیت پیروز شدن عقل درون است. عقل درون اگر پیروز شد، غارت نمیکند، غنیمت نمیگیرد، تعطیل نمیکند؛ تعدیل میکند. شهوت را سر جای خود، غضب را سر جای خود، وهم را سر جای خود، خیال را سر جای خود مینشاند. وهم از بهترین نعمتهای الهی است و خیال از بهترین نعمتهای الهی است، شهوت از بهترین نعمتهای الهی است، غضب از بهترین نعمتهای الهی است، اینها را در جای خودشان مینشاند. عقل اگر پیروز شد، اینها را تعدیل میکند و نه تعطیل، ولی شهوت و غضب اگر پیروز شدند، غارت میبرند، اینها را اعدام میکنند. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[14] در یک بخش. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» در بخش دیگر. یا اسیر میگیرند یا میکُشند؛ اما وقتی عقل پیروز شد، هیچ قوّهای از قوا را اسیر نمیگیرد، هیچ قوّهای را از بین نمیبرد؛ تعدیل میکند. این جهاد است.
این «خُلق الانسان» نه اینکه در فطرت اوّلی این چنین است. ما در جهاد اگر عقل شکست خورد، انسان میشود مستخدم بالطبع. در المیزان هم همین فرمایشات آمده[15] که اگر ـ خدای ناکرده ـ عقل شکست بخورد، انسان تلاش و کوشش او این است که دیگری را به بردگی بکشاند و اگر نه، عقل شکست نخورد، مدیریتش را حفظ کرد، سعی میکند تسخیر متقابل داشته باشد نه سُخریه و سِخریه. این در سوره «زخرف» و امثال «زخرف» فرمود که ما انسانها را به شئون گوناگون درآوردیم: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا﴾، نه «سِخریا» این آقا او را تسخیر میکند، این کار او را انجام میدهد، این هم او را تسخیر میکند. یک طبیب، یک کارگر و باربر را تسخیر میکند، میگوید ساک و چمدان مرا جابهجا کن، آن کارگر و باربر هم وقتی مریض شدند به طبیب میگویند مرا درمان کن، فلان کار را هم آزمایش کن! این تسخیر متقابل است، این بد نیست. تسخیر یک جانبه که استعمار است، چیز بدی است.
نتیجه اینکه شیطان رابطه درونی ما را با قطب ما که عقل است، به هم میزند تا این شهوت و غضب را حاکم کند تا سقیفه درون را بر غدیر درون پیروز کند. رابطه بیرونی ما را به هم میزند تا سقیفه بیرون را بر غدیر بیرون پیروز کند، این تلاش و کوشش اوست، وگرنه انسان طبعاً و فطرتاً منظّم آفریده شد، طبق آن اصول پنجگانه، نقصی در دستگاه نیست. فرمود این نمازی که ما خواندیم، برای این است که شما تعدیل کنید نه تعطیل. فرمود: «رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّه»؛[16] نگفتند ترک ازدواج بکن، نگفتند گوشهنشین باش! وجود مبارک حضرت امیر هم فرمود: من با شما فرق دارم، من چون رهبر مردم هستم، باید ساده زندگی کنم؛ ولی وقتی آن کسی آمده بود، مرتّب نمازهای مستحبی، روزه مستحبی، فرمود این چه کاری است که دارید میکنید و به زن و بچهات فشار میآوری؟ چرا مرا نگاه میکنی؟ من که امام مسلمین هستم، یک وظیفه دارم، شما که آدمهای عادی هستید، چرا به زن و بچه خودتان آسیب میرسانید؟ این را جدّاً نهی کرد. آن عثمان بن مظعون مقداری رفته راهبانه زندگی کند، عیالش آمده به عیال پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گِله کرده، حضرت روی منبر فرمود: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ یُحَرِّمُون»،[17] چرا به زندگی خود و به زن و بچه خود سخت میگیرید؟ شما چرا ما را نگاه میکنید؟ پس اگر عقل پیروز شد، نه بیرون را تعطیل میکند، نه درون را تعطیل میکند، هر کدام را تعدیل میکند، سر جای خودش نگه میدارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر بخواهد کاری انجام بدهد، باید به وسیله بدن انجام بدهد، این یک؛ بدن هم خواستهای دارد، دو؛ خواسته او حلال است، سه؛ از راه حرام بخواهد خواسته را تأمین کند، این بیراهه رفته است، چهار؛ این غذا را میخورد، استراحت میکند، کارش را هم انجام میدهد. اگر مجرد محض بود؛ مثل فرشتهها، ابزار نمیخواست، چون با بدن کار میکند، این بدن ابزاری میخواهد، آلاتی میخواهد، ادواتی میخواهد که بتواند زندگی کند، فرشته چون قائم به شخص است، محفوظ به شخص است، زاد و ولد نمیخواهد. انسان برای اینکه بماند زاد و ولد میخواهد؛ منتها زاد و ولد رنج دارد. این لذت مقطعی را ذات أقدس الهی به عنوان مزد این کار قرار داد. انسان تا غذا نخورد، نمیماند. تهیه غذا کار سختی است، یک مقدار لذت را ذات أقدس الهی در فضای دهن گذاشت که این شخص مزد کارگری خود را بگیرد. این انسان باید بماند و بدون غذا هم نمیماند، تهیه غذا هم سخت است، چرا غذا تهیه کند؟ یک مختصر لذتی در فضای کام او میگذارد، این مزد کار اوست. این خیال میکند انسان برای خوردن است! نه خیر، این لذت مزد کار اوست. همین یک لقمه غذا اگر پایین رفت، دوباره برگردد، از حلقوم دربیاید، یک بدبویی؛ از جای دیگر دفع بشود، یک بدبوی دیگری است. این یک مختصر حرف ارسطو و امثال ارسطو این است که این مزد عملگی شماست. برای تولید نسل هم اگر لذتی میبرد، برای تولید آن مزد عملگی است، انسان باید با نسل بماند، تنها که نمیماند، این خیال میکند نکاح برای لذت اوست! فرمود این کار را انجام بدهید: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا»،[18] در آن قسمتها هم فرمود: ﴿نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾،[19] این خیال میکند نکاح برای شهوت است، در حالی که این مزد عملگی اوست. مزد کارگری اوست، یک مختصر لذت میبرد «عند النکاح». این نظام را ذات أقدس الهی با این وضع آفرید که انسان همه قوا را سر جای خود به کار ببرد و تعطیل نکند هم مصون باشد از سقیفه بیرون، هم محفوظ باشد از سقیفه درون. در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت که در قیامت شیطان میگوید من کاری نکردم! من یک دعوتنامه نوشتم، خواستید نیایید. این همه دعوت از قطب درون، از قطب بیرون، از عقل درون، از شرع بیرون، به شما رسیده است: ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُم﴾،[20] من دعوتی کردم. وسوسه یک دعوت است. جلوی اختیار را نمیگیرد، پس وجود مبارک حضرت امیر فرمود در جنگ داخلی اگر ـ خدای ناکرده ـ باختید، سربریدن است و اگر بُردید، تمدن است. عقل اگر ببرد، پیروز بشود، هیچ قوّهای را از بین نمیبرد؛ ولی شهوت و غضب اگر ببرند، میکُشند، غارت میکنند، اسارت میگیرند. این دوتا بیان نورانی حضرت برای خطر غارتگیری جنگ درونی است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ] لَا یَنْفَعُه»، آنجا که اسیر است، موجود است؛ ولی در بند است. آنجا که اعدام شده است که کاری از او ساخته نیست. این جهاد درون برای همین است که ما نه کشته بدهیم نه اسیر و نه بکشیم و نه اسیر بگیریم. ما هیچ وظیفه نداریم وقتی که جهاد کردیم، انسان عادل شدیم، قوهای از قوایمان را به اسارت بگیریم و آنها را به بند بکشیم، نه خیر! به ما گفتند اگر روزه واجب هم برای شما ضرر دارد، نگیرید! بعد قضایش را به جا بیاورید. این یعنی شهوت را، غضب را، دستگاه گوارش را اسیر نکنید. این دین است، از این بهتر که دیگر فرض ندارد!
بنابراین چنین نیست که انسان در گوشهای از گوشههای هستی، شیطان راه پیدا کند به یکی از اصول یاد شده آسیب برساند. فرمود: ﴿أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾،[21] این شُحّ و بخل و مالدوستی، دم دست جانتان است، خیلی حاضر است؛ یعنی هر کسی باید اینطور باشد تا کلاه سرش نرود؛ منتها این را شما تعدیل کنید، مال خودتان را بگیرید، مال دیگری را ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ به او بپردازید. همین! ولی مال خودتان را اسراف بکنید، سفیهانه زندگی بکنید، این جایز نیست: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ یعنی شُحّ و بخل دم دستتان است، ما این را گذاشتیم که شما حفظ بکنید، این صندوق شماست، مال را هدر ندهید، خوب هم حفظ بکنید، هم تحصیل بکنید، هم نگه بدارید؛ اما ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ﴾، کذا ﴿فَأُولئِکَ﴾، کذا. دو تا آیه دیگر درباره این آیه سوره «نساء» است.
پرسش: چرا انسان «أحسن الخلقت» است؟
پاسخ: «أحسن الخلقت» است، برای اینکه او میتواند «خلیفة الله» باشد، همین سوره مبارکه «احزاب» فرمود قدر انسان را بدانید، انسان به جایی میرسد که ذات أقدس الهی و ملائکه الهی بر او صلوات میفرستند، تنها در مورد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. آن آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً﴾،[22] که در سوره مبارکه «احزاب» است، در همان سوره میفرماید: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾؛[23] کم مقامی است؟! خدا بر مؤمنین، بر شما صلوات میفرستد. ملائکه خدا بر مؤمنین صلوات میفرستند، این برای کسی است که در جهاد پیروز شد. این شده متمدن! این شده پیشرفت اسلامی! تمدن اسلامی.
پرسش: مرحوم فیض کاشانی روایتی نقل میکند در علم الیقین که پیغمبر فرمودند: «تُدنَی الشَّمس مِنَ الارض یومَ القیامَة فَیَعرقُ النّاس».
پاسخ: چون آن قسمتها در خصوص «اشراط الساعة» یک حساب است، در جمعبندی نهایی یک حساب دیگر است. کمکم درباره خود کوهها هم همینطور است. اوّل ﴿عِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾[24] میشود، بعد کوبیده میشود، بعد ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾،[25] درباره شمس هم این است که گفتند به اندازه یک نی بالای سر میآید که انسان را پر عرق میکند؛ اما در همان روز مؤمنین راحت هستند، هیچ عرقی ندارند، در همان روز کافر جای پای خود را نمیبیند، مؤمن ﴿یَسْعَی﴾،[26] همان روایت را هم مرحوم فیض[27] و هم دیگران نقل کردند.
پرسش: این شمس غیر از شمس دنیاست؟
پاسخ: بله، این شمس تا به آنجا برسد، فاصله فراوان است؛ هم قیامت صغری ما داریم هم «اشراط الساعة» داریم، هم از بین رفتن شمس داریم که ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾؛[28] در یک بخش از قیامت مثل بهشت و امثال بهشت اصلاً سخن از شمس نیست تا اینها یکی پس از دیگری مراتب سقوطشان را طی کنند، فرق میکند. آن هم نسبت به مؤمن فرق میکند، نسبت به کافر فرق میکند. همان روزی که نسبت به کافر پنجاه هزار سال است، نسبت به مؤمن که روایتش را خواندیم، به اندازه «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة»[29] است. غرض این است که آن روز هزار سال است: ﴿وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾.[30]
پرسش: اگر این «خَلَق» را تقسیم کنیم به منطوق و غیر منطوق و سپس نسبت خلقت را به منطوق بدهیم اشکالی دارد؟
پاسخ: آن اگر مؤمن نسبت به علم حریص است و امثال آن شد؛ اما اینجا خود هلوع را قرآن تفسیر کرده که ﴿إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾، این ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾[31] نمیتواند باشد در حالی که فرمود مصلّین کسانی هستند که ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، مال را تقسیم میکنند. دیگر ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾ نیستند، ما هلع خیر نداریم.
پرسش: ظاهراً مرحوم علامه در اینجا به طور مطلق میگویند که مصلّین در همان راه فطرت قرار دادند.
پاسخ: بسیار خب! همین است؛ یعنی این به وسیله مصلّین تعدیل شده است نه تعطیل. آنجا که باید جزع بکند، جزع میکند. در پیشگاه الهی باید ناله بکند، جزع بکند، این ناله و جزع را به عنوان سلاح پیروزی بداند، میگوید من در جنگ بیرون آهن میخواهم، در جنگ درون آه میخواهم که «سِلَاحُهُ الْبُکَاء»،[32] با این ناله میخواهد پیروز بشود، این ناله چیز خوبی است. اگر کسی بخواهد جهاد کند، مسلّح نباشد که موفق نیست. بیرون شمشیر میخواهد، جهاد اصغر! درون ناله میخواهد که «وَ سِلَاحُهُ الْبُکَاء». تا انسان بتواند این نیرو را تعدیل بکند، نه تعطیل. وگرنه هَلَع برای همیشه بد است، چون ﴿إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾. این ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْر﴾ بودن بد است.
پرسش: شما قبلاً در کتاب تسنیم ذیل آیه 28 سوره نساء ﴿خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفاً﴾ آنجا میفرمایید انسان دو خلقت دارد یک خلقت طبیعی و مادّی و خاکی ... .
پاسخ: الآن هم همین است؛ یعنی انسان از نظر بدن ضعیف است، از نظر روح کسی است که «شدید القویٰ» او را میتواند بپروراند. این بدن را در راه روح تقویت کند. بدن انسان ضعیف است؛ لذا همین الآن هم گفته شد که روزه بخواهد بگیرد، اگر ضرر دارد گفتند نگیرید، قضای آن را به جا بیاورید. این بدن را گفتند تحمیل نکنید، نمازتان اگر ایستاده سخت است، نشسته بخوانید. این بدن ضعیف است؛ اما آن روح که قدرت توانمندی دارد، این را تدبیر میکند، میگوید این تکلیف نشد، نشسته. الآن ادا نشد، قضا. این را تدبیر میکند، تعدیل میکند و نه تعطیل. ولی همین بدن را، نیروهای بدنی و شهوت و غضب اگر ـ خدای ناکرده ـ در جهاد درون بر عقل و علم پیروز بشوند، آنها را سر میبُرَند، آنها را غارت میکنند. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»، اگر در جهاد درون ما پیروز شدیم، عقل و علم همه این قوا را تعدیل میکند، سرجایشان به کار میگیرند؛ ولی اگر شهوت و غضب پیروز شد، عقل را سر میبُرد، علم را سر میبُرد، غارت میکند، غنیمت میگیرد. این است که فرمودند اگر کسی در جهاد اکبر پیروز شد «طوبی له و حسن مآب»!
غرض این است که هلوع بودن خیر نیست، صلات دفعاً و رفعاً دو تا کار میکند؛ اگر کسی از اوّل با نماز و دستورهای نماز آشنا شده باشد که گرفتار هلع نمیشود و اگر ـ معاذالله ـ هلوع بود، بعد توبه کرد، این نماز آن قدرت را دارد که هلوع بودن را رفع کند، پس هلوع بودنِ نیامده را عقل دفع میکند، هلوع بودنِ آمده را نماز و عقل رفع میکند. فرمود ما راهحلّ داریم. غرض این است که شیطان که گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، اینطور نیست که در یکی از این اصول یاد شده تصرف بکند، نظام عالم را به هم بزند. این نظام درونی را به جان هم میاندازد، وقتی اختلاف به جان هم انداخت، خود انسان به سوء اختیار، با اینکه دو تا قطب داشت: یکی از درون و یکی از بیرون، هم سقیفه درون را مقدم میدارد هم سقیفه بیرون را، یعنی انسان وقتی که شکست بخورد، از شهوت و غضب و خواستههای بدنی میشود هلوع، جزوع، منوع، و اگر در جهاد درون، این امور تحت تدبیر عقل و علم اداره شود، میشود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾، که ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ حق دارد: ﴿الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ و مانند آن است.
پرسش: اینها در صورتی است که برای انسان به صورت ملکه دربیاید.
پاسخ: البته، اگر گاهی اینطور باشد، گاهی آنطور باشد؛ ولی به هر حال سرانجام رحمت الهی است، چون کسی که ـ خدای ناکرده ـ کافر مطلق باشد، در کلّ نظام کم است. یک عده هستند که میگویند: ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾،[33] گاهی معصیت میکنند، گاهی اطاعت میکنند. اینها یا در دنیا مشکلاتی میبینند، پاک میشوند یا در برزخ مشکلی میبینند، حلّ میشود یا در ساهره معاد مشکل میبینند، حلّ میشود و اگر نشد، بخشی ممکن است در قیامت عذاب ببینند، حلّ بشود؛ ولی «آخر الامر الی الجنة» است. ما مخلّد در نار در بین این همه جمعیت یک گروه کمی داریم. وقتی شما ابد را حساب کنید؛ مثلاً حالا در دنیا میانگین سن حالا هفتاد یا هشتاد سال حساب کنید، اگر کسی کلّ هفتاد هشتاد سال را یک ماه مریض باشد، این اصلاً به حساب نمیآید. غالباً در صحت بود. اکثر مردم، در اکثر احوال در صحت هستند. اگر کسی هم این ایام را در دنیا یا در برزخ یا در ساهره معاد مثلاً مقداری هم عذاب در قیامت ببیند، نسبت به آن ابدی که مورد عنایت الهی است، اصلاً قابل قیاس نیست تا ما بگوییم پس اگر اینطور است ﴿أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون﴾[34] هستند، «اکثرهم کذا، اکثرهم کذا»، پس رحمت الهی چه شد؟! رحمت الهی را وقتی انسان به پشتبام خلقت میرود و ابد را نگاه میکند همه این زحمات، حتی چند قرنه هم نسبت به آن ابد قابل قیاس نیست:
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمةٍ بدا و الی ما بدا یعود
گر وعده دوزخ است و یا خُلد غم مخور ٭٭٭ بیرون نمیبرند تو را از دیار دوست[35]
حالا آن که کافر، مثل ابولهب و امثال آن بود، در عالم انگشتشمار بیشتر نیستند. آن کسی که عنود باشد در برابر دین، این چنین در برابر وحی بایستد، اندک هستند. معصیتکاری که ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا﴾، به اندازهای که معصیت کردند، رنج میبینند، بعد ـ إنشاءالله ـ مشمول رحمت الهی میشوند!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره زمر، آیه62؛ سوره رعد، آیه16.
[2]. سوره سجده، آیه7.
[3]. سوره طه، آیه50.
[4]. سوره مؤمنون, آیه14.
[5]. سوره روم، آیه30.
[6]. سوره نساء، آیه119.
[7]. سوره مؤمنون, آیه14.
[8]. الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة(میر داماد)، ص39.
[9]. الکافی(ط ـ الاسلامیة)، ج1، ص9.
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.
[11]. سوره شمس، آیه7.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت107.
[13]. سوره انسان، آیه8.
[14]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[15]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص131.
[16]. الأمالی( للصدوق)، ص66؛ بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج67، ص115.
[17]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج67، ص116.
[18]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص101.
[19]. سوره بقره، آیه223.
[20]. سوره ابراهیم، آیه22.
[21]. سوره نساء، آیه128.
[22]. سوره احزاب، آیه56.
[23]. سوره احزاب، آیه43.
[24]. سوره قارعه، آیه5.
[25]. سوره طه، آیه107.
[26]. سوره تحریم، آیه8.
[27]. تفسیر الصافی، ج3، ص438.
[28]. سوره انسان، آیه13.
[29]. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَی أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا».
[30]. سوره حج, آیه47.
[31]. سوره ق، آیه25.
[32]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج1، ص361 و ج2، ص850.
[33]. سوره مومنون، آیه106.
[34]. سوره مائده، آیه103؛ سوره عنکبوت، آیه63؛ سوره حجرات، آیه4.
[35]. ر.ک: مجموعهٴ آثار حکیم صهبا (آقا محمدرضا قمشهای): «آنِ خدای دان همه مردود یا قبول ٭٭٭ من رحمة بدا و الی رحمة یئول از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق ٭٭٭ این است سرّ عشق که حیران کند عقول».