23 04 2019 458108 شناسه:

تفسیر سوره مدثر جلسه 5 (1398/02/03)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ (31) کَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ (35) نَذیراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (37) کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ (38) إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ (39) فی‏ جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمینَ (41) ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (43) وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ (44) وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ (45) وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (46) حَتَّی أَتانَا الْیَقینُ (47)

سوره مبارکه «مدثّر» که در مکه نازل شد، گذشته از آن عناصر محوری یعنی مبدأ و معاد و وحی و نبوت را تبیین می‌کند، جریان‌هایی که در صدر اسلام در مکه اتفاق افتاد، آنها را هم تبیین می‌کند. ضمن بیان نظر آنها، نظر خود را هم اعلام می‌کند که قرآن حرف یک بشر نیست، بلکه حقوق بشر است. آنها گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛ یعنی حرف یک آدم معمولی است. قرآن در چند‌جا می‌فرماید که این حقوق بشر است، نه حرف یک بشر. ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾ است، دو جا این جریان حقوق بشر و همگانی و کلّی بودن و دائم بودن را بازگو می‌کند.

در مطالب قبل اشاره شد که ذات أقدس الهی انسان را با سرمایه خلق کرد، یک لوح نانوشته به انسان نداد که انسان چیزی را یاد بگیرد از بیرون. آن یازده سوگندی که در سوره مبارکه «شمس» است، این است که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[1] قَسم به جان آدمی و قَسم به کسی که جان آدمی را «مستوی الخلقة» خلق کرد. این مثل بدن نیست که گاهی انسان بدنش سالم است، گاهی سالم نیست. روح را «مستوی الخلقه» خلق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾. آن وقت در تفسیر تسویه نفْس، تفسیر «مستوی الخلقه» بودن روح با «فای فصیحیه» فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ یعنی انسان روح او نقص ندارد؛ مثل بدن نیست که گاهی ناقص باشد، روحش «مستوی الخلقه» است. استوای خلقت روح به الهام الهی است. این سه تا ضمیر «هاء» به نفْس برمی‌گردد: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، آن خطوط کلّی اخلاق و حقوق را در درون هر کسی نهادینه کرده است. این بیان روشن سوره «شمس» است.

 و در جریان سوره «اعراف» که فرمود ما همه را حاضر کردیم، از همه اقرار گرفتیم، خود را معرفی کردیم: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، همه گفتند: ﴿بَلَی﴾.[2] اگر اینها آگاه به معارف الهی نبودند به وحدانیت حق آگاه نبودند، هرگز نمی‌گفتند ﴿بَلَی﴾، پس این دو دلیل نشانه آن است که در درون انسان معرفت حق است، معرفت وحی و نبوت هست، معرفت معاد هست و امثال آن.

مطلب سوم آن است که در سوره «نحل» و سایر سوَر فرمود انسان دو تا علم دارد: یک علم میزبان، یک علم مهمان. علم میزبان آن است که ذات أقدس الهی در درون آفرینش او نهادینه کرد، او را با آن علم خلق کرد که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. علم میزبان همان است که در حوزه و دانشگاه یاد می‌گیرد که در سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[3] این ﴿شَیْئاً﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچ چیزی بلد نبودید؛ حتی ساده‌ترین و بدیهی‌ترین چیزهای حسّی که آتش گرم است را نمی‌دانستید. وقتی کودک به دنیا می‌آید، نه از حرارت آتش با خبر است و نه از سمّ مار. با مار ممکن است بازی کند. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ و برای اینکه چیزهایی را در حوزه و دانشگاه یاد بگیرید: ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. بعد هم فرمود: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَةٌ»[4] است و مانند آن. اینها علم مهمانی است که ما در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها یاد می‌گیریم. آن علم میزبان است. دستور دین این است که یک مهمان دعوت کنید که با میزبان بسازد. چیزی فرا بگیرید به جانتان وارد کنید که با صاحبخانه نسازد، اولین درگیری و نفاق و اختلاف درونی است، هرگز آرام نیستید. چیزی یاد بگیرید که با آن صاحبخانه بسازد. با توحید بسازد، با وحی و نبوت بسازد، با معاد بسازد، با دین بسازد. اگر چیزی را یاد گرفتید و وارد دل کردید، این مهمان ناخوانده با میزبان درگیر است، هرگز آرام نمی‌گیرید. این خاصیت علم‌های الحادی و سکولاری و مانند آن است.

حرف‌ها هم همین‌طور است، اخلاق هم همین‌طور است. چیزهایی به ذهنتان جا بدهید، به درون خود راه بدهید که کینه کسی نباشد، اختلافی نباشد، فسادی نباشد؛ وگرنه همیشه درگیر هستید، برای اینکه آن داخل کسی است که می‌گوید من صاحبخانه هستم، این چیزی که تو آوردی، این جا را تنگ می‌کند. این سه تا ضمیر «هاء» کارساز است، پس این دو اصل که ذات أقدس الهی، چه در سوره «شمس»، چه در سوره «اعراف»، چه در هنگام اقرارگیری که ﴿قَالُوا بَلَی گفتیم، چه در موقع آفرینش، فرمود انسان را «مستوی الخلقه» خلق کردیم، نشان می‌دهد که در آن لایه‌های درونی ما، معارف دین هست، اخلاق هست، فضیلت هست. به هیچ کسی یاد ندادند که عدالت چیز خوبی است، ادب چیز خوبی است، وفای به عهد چیز خوبی است، احترام چیز خوبی است. الآن شما از این هفت میلیارد یا هشت میلیارد بشری که روی کره زمین یاد می‌کنند، همه اینها را می‌دانند.

می‌ماند مطالب دیگر، آن مطالب را در سوره مبارکه «نحل» شروع می‌شود که شما یک سلسله مهمان‌هایی دعوت کنید که با میزبان بسازد یا اخلاق است یا آداب هست یا سنن هست یا علم هست در هر رشته‌ای، وگرنه در داخله مشکل جدّی پیدا می‌کنید. این نزاع درونی است، آرام نمی‌گیرید، با قرص باید بخوابید. آرام نیستید آن که ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[5] برای اینکه چیزهایی دعوت کرده که با صاحبخانه می‌سازد؛ اخلاق خوب، آداب خوب، علم خوب، همه اینهاست.

مطلب بعدی آن است که آن چون لایه دوم است؛ یعنی ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، براساس الهام است نه براساس تعلیم سمعی و بصری؛ اینکه روی لایه اوّل است و تعلیم سمعی و بصری که فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ﴾، این لایه اوّل روی لایه دوم است. انبیا آمدند طبق بیان نورانی حضرت امیر در همین اوّلین خطبه نهج‌البلاغه فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛[6] یعنی آن لایه زیرین دفینه است، آن گنجینه است. انبیا آمدند این خاک‌ها را کنار ببرند، آن گنجینه را ظاهر کنند و بگویند درون شما این است؛ لذا وقتی اینها حرف می‌زدند همه سر تکان می‌دادند که بله؛ مثل اینکه این حرف‌ها را ما در جایی شنیدیم. این حرف‌ها برای ما آشناست؛ مثل اینکه این حرف‌ها را در جایی شنیدیم. اینکه در جایی شنیدیم، همان ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ است که ما شنیدیم. این اوّلین خطبه نورانی حضرت امیر که فرمود: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این است. «ثوره»؛ یعنی انقلاب. برای اینکه بالا را پایین می‌آورد، پایین را بالا می‌آورد، شورشی ایجاد می‌کند در زمین، پس ثور را ثور گفتند برای همین است؛ «ثورة»؛ یعنی انقلاب. انبیا آمدند برای انقلاب که آن لایه درونی را دربیاورند به ما نشان بدهند که شما این هستید.

یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه دارد ـ حیف این نهج‌البلاغه که الآن دست ما کوتاه است ـ شما ببینید غالب این خطبه‌ها نه اوّل دارد نه آخر دارد. برای یک سخنران که کسی بخواهد بکند چهار جمله خوب است؛ اما اگر کسی بخواهد محقّق باشد، کلام نورانی حضرت امیر که فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»؛[7] من مثل علمای معمولی و عادی نیستم، من سیل دارم. شما تا سد نسازید، راه‌بند نسازید، لایروبی نکنید، این شما را می‌برد. می‌بینید بارها به عرض شما رسید، الآن ما در سلسله جبال البرز که داریم زندگی می‌کنیم در تهران و اینها، از آن قسمت‌های گلستان و قبل از گلستان گرفته تا این قسمت‌های قزوین و اینها همه دامنه همین کوه البرز است. اینها هیچ کدام سیل ندارند؛ اما قله دماوند هر وقت یک باران تُند می‌آید، سیل است از بس بلند است! فرمود من این کوه‌های معمولی نیستم، من آن کوهی هستم که از من سیل می‌آید: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏». اینکه حضرت فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل‏»، فرمود ما خاندانی هستیم که همان بیان رسمی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همه انبیا که آمدند ثوره و انقلاب ایجاد کنند، ما میدان انقلاب هستیم. به هر حال انقلاب میدانی می‌خواهد، مردم باید جایی جمع بشوند و حرفشان را بزنند. در نهج‌البلاغه هست که ائمه(علیهم السلام) و اهل‌بیت را که معرفی می‌کند، می‌فرماید: «عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»؛[8] «مستثار»؛ یعنی «مستثار»! اسم مکان است. میدان انقلاب است. میدان انقلاب را می‌گویند «مستثار». این اسم مکان است، «ثوره»؛ یعنی انقلاب، «مستثار»؛ یعنی محل انقلاب؛ یعنی میدان انقلاب؛ یعنی ما چهارده نفر میدان انقلاب هستیم.

اگر کسی بخواهد درون را بشکافد، انقلابی ایجاد کند و آن لایه درونی را دربیاورد، اینها هستند. «عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏»، میدان انقلاب دینی هستند. حالا اگر «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» را کسی گوش نداد، «عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏» را گوش نداد، آن لایه درونی دفن است. این دفن است. دفینه که مشکل آدم را حل نمی‌کند. وقتی این دفینه مشکل آدم را حل می‌کند که آدم به میدان انقلاب برود. وقتی این دفینه مشکل آدم را حل می‌کند که «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» را گوش بدهد. اگر آن بالا بیاید، «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»،[9] اینها دو تا کار می‌کنند: برای افراد عادی این لایروبی می‌کنند، این مهمان‌های ناخوانده را طرد می‌کنند، این می‌شود: «دیو چو بیرون رود»، آن وقت آن لایه اول در‌می‌آید. برای اوحدی از مردان الهی اینها منتظر نیستند که «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، فرشته درمی‌آید و دیو را بیرون می‌کند، این حرف آن حافظ حرف متوسطین است، وگرنه اوحدی از اهل معرفت اینها می‌آیند بیرون و دیو را بیرون می‌کنند. این‌طور نیست که منتظر باشند «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»! نه، ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،[10] همین که می‌بینید دیوی، در گوشه‌ای، نغمه‌ای دارد، او را طرد می‌کنند. اینها منتظر نیستند که دیو بیرون برود، اینها خودشان می‌آیند، دیو را بیرون می‌کنند.

پس این «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ یعنی این سرمایه هست؛ حالا یا «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[11] است یا دفینه‌های دیگر است، آن بیانی که مرحوم کلینی در جلد هشت کافی از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد: «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»، این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج‌البلاغه در خطبه اوّل آمد: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آن بیان نورانی که در خطبه‌های دیگر هست، فرمود ما این چهارده نفر میدان انقلاب هستیم: «عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْم‏».

پس اگر کسی بخواهد بفهمد در درونش چه خبر است، باید برود به سراغ این مهندسینی که زمین‌شناس هستند، زمینه‌شناس‌ هستند، گنجینه‌شناس‌ هستند، إثاره می‌کنند، درمی‌آورند، می‌گویند این تو هستی؛ لذا همه اینها در قیامت اعتراف می‌کنند که بله، این حق بود. ما بی‌راهه می‌رفتیم. اینچنین نیست که ذات أقدس الهی انسان را بی‌سرمایه خلق کرده باشد و اما آن اوصافی که درباره وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) طبق این سؤالی که شده قرار دادند، این ﴿وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ ٭ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ و امثال آن، این نظیر اینکه به مؤمنین می‌فرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾،[12] این تحصیل حاصل نیست. این دعوت به ادامه راه است، یک؛ دعوت به ترفیع درجه است، دو. درست است که این ذوات قدسی در قوس نزول صادر اول هستند: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[13] «اول ما خلق الله» حضرت فرمود: «نورُ جدّنا». در قوس نزول، بله درست است؛ اما در قوس صعود مأمور هستند به «ربّ زدنی، ربّ زدنی، ربّ زدنی»: ﴿قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً﴾،[14] باید از این راه بالا بروند. بنا بر این نیست که اینها آنچه در قوس صعود دارند، اینجا کاری نکنند. در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً، ای طاهر، طاهر باش! ای کسی که از هر رجزی هجرت کرده‌ای، هجرت کن! مثل اینکه ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾. تداوم راه، از یک سو؛ مزید این راه، از سوی دیگر؛ لذا به انسان طیّب و طاهر می‌گویند طیّب و طاهر باش؛ یعنی راه را ادامه بده، یک؛ اضافه بکن، دو. نسبت به حضرت این‌طور است.

اما اینهایی که اتاق فکر تشکیل دادند: ﴿فَکَّرَ وَ قَدَّرَ﴾، اینها گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، ذات أقدس الهی کاملاً این را نفی کرده که این قول بشر نیست. شش جهت را اینجا ذکر کرده در سه بند، دو به دو ذکر کرده است. فرمود این مطالبی که ما گفتیم: ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً﴾، برای شش گروه. این شش گروه هر کدام دو به دو، یعنی دو تا سه گروه، هر کدام برنامه‌ای دارند. یک: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً﴾، این یک برکت. یهودی‌ها، مسیحی‌ها اینها که ﴿أُوتُوا الْکِتابَ﴾ است، یقینشان بیشتر می‌شود. اینها طبق شواهد قبلی که ما نشان دادیم، وجود مبارک حضرت را شناختند: ﴿یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ﴾.[15] ما این قدر خصوصیات پیغمبر را در کتاب‌های آنها گفتیم که اینها حضرت را کاملاً می‌شناسند: ﴿یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ﴾. این حرف‌هایی که ما می‌گوییم که عدد فرشته‌های مسئول جهنم نوزده نفر هستند، یقین اینها بیشتر می‌شود، برای اینکه اینها جزء اسرار نهفته شده در تورات و انجیل بود. این را کسی نمی‌دانست. بارها ملاحظه کردید که وجود مبارک حضرت اصلاً تورات ندید، انجیل ندید. حالا گذشته از اینکه ناخوانا بود و نانویسا به حسب ظاهر. اینها یقین پیدا کردند: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ﴾ که عجب این که در تورات و انجیل ماست و کسی خبر ندارد، او خبر می‌دهد که عدد فرشته‌های مسئول جهنم نوزده نفر هستند! این یک؛ اینها که مؤمنین هستند، وقتی می‌بینند که این حرف در کتاب‌های آسمانی دیگر آمده، اهل کتاب تصدیق کردند، ایمان اینها زیاد می‌شود. این دو گروه در صنف اوّل هستند: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، این تمام شد. اینها مزید ایمان دارند که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً﴾[16] هست. آنها یقینشان بیشتر می‌شود، آنها که اهل کتاب هستند. اینها که مؤمن هستند، ایمانشان بیشتر می‌شود. این دو گروه جزء صنف اوّل هستند.

می‌ماند دو گروه دوم در صنف دوم و سوم؛ ﴿وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، چون مؤمنون هم درجاتی دارند، اهل کتاب هم درجاتی دارند. آن برترین آنها مزید یقین نصیب آنها می‌شود. آن برترین مؤمنان مزید ایمان نصیب آنها می‌شود که اینها دو گروه‌اند از این صنف اوّل. دو گروه از صنف دوم هستند، کسانی هستند که میانی هستند و متوسط هستند: ﴿وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ یعنی آن یهودی‌ها و مسیحی‌هایی که میانی هستند، دیگر شک نکنند و مؤمنون ما هم شک نکنند، این افراد میانی هستند. صنف سوم هم که دو گروه هستند: یک عده مریض هستند، یک عده کافر: ﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ﴾، این دو گروه که جزء صنف سوم هستند، کافر هستند و «من فی قلبه مرض». این «لام» در ﴿لِیَقُولَ﴾، «لام» عاقبت است. «لام»ی که در ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ﴾ به کار رفت، «لام» غایت است؛ یعنی ما این مطلب را گفتیم، برای این هدف که آن اهل کتابی که باور داشتند، یقینشان بیشتر شود، یک؛ آن مؤمنینی که باور داشتند، ایمانشان اضافه شود، دو؛ اما این صنف سوم که دو گروه هستند: کافران و ﴿الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، اینها ﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ﴾، این «لام»، «لام» عاقبت است؛ نظیر ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً﴾،[17] نه «لام» غایت. «لام» غایت برای ﴿لِیَسْتَیْقِنَ﴾ هست. این «لام» عاقبت در ﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ﴾. مرض، چه اعتقادی باشد، چه اخلاقی باشد، این را در سوره مبارکه «بقره» و سایر سوَر فرمودند: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً،[18] این بیماری اگر درمان نشود، اضافه می‌شود، چون فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَة﴾،[19] ما نه تنها دارو فرستادیم، شفا فرستادیم. ممکن نیست کسی به قرآن عمل بکند و درمان نشود. این دوا نیست که گاهی «یشفی» و گاهی «لا یشفی»! این شفا است که دائماً «یشفی»، ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾.

آنهایی که با قرآن حشری نداشتند: ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً که این مزید کیفری است، نه مزید ابتدایی. این مرض، گاهی در کنار کفر است، گاهی در کار نفاق. اینها نه کافرهستند، نه منافق؛ افراد ضعیفی هستند، مریضی هستند که در معرض خطر هستند که ممکن است اگر این مرض درمان نشود یا به کفر برسد یا به نفاق. در سوره «مدثّر» این مریض‌ها را با کفّار یکجا ذکر کرد. در سوره «احزاب» مریض‌ها را با منافقان ذکر کرد. این مرض، گاهی اگر درمان نشود، به نفاق می‌کشد این یک غده بدخیم؛ آن مرض اگر درمان نشود، به کفر می‌رسد؛ لذا گاهی بیمارانی هستند که پایانشان نفاق است، گاهی بیمارانی هستند که پایانشان کفر است؛ البته گاهی بیمارانی هم هستند که شفا پیدا می‌کنند.

پس اینها شش گروه‌اند در سه صنف، فرمود این حرف‌هایی که ما گفتیم: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً﴾، این دو گروه از صنف اوّل. ﴿وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾، دو گروه از صنف دوم. ﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ﴾، دو گروه از صنف سوم. یک‌جا «لام» «لام» عاقبت است، یک جا «لام»، «لام» غایت. فرمود این حرف‌هایی که ما گفتیم فرشته‌هایی که مسئول دوزخ هستند نوزده نفر هستند، این برکات را هم دارد.

اما اینکه آنها در اتاق فکر نشستند و نتیجه و خروجی آن این بود که ـ معاذالله ـ ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، ما دو‌ جا این حرف را تکذیب می‌کنیم؛ می‌گوییم این ﴿إِلاَّ ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ﴾، این یک؛ ﴿نَذیراً لِلْبَشَر﴾، این دو این حقوق بشر است. او می‌گوید حرف یک بشر عادی است، ما می‌گوییم حقوق بشر است. برای إنذار بشر است. آگاهی بخشیدن به بشر است. حرف کلّی است، حرفی است فطرت‌پذیر و هیچ حرفی نیست که ـ خدای ناکرده ـ کسی نقدی بتواند داشته باشد.

در سوره مبارکه «احزاب» همین ﴿الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ را در کنار منافقان ذکر کرد؛ آیه شصت سوره مبارکه «احزاب» این است: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾، «مُرجِف»؛ کسی است که اراجیف، اراجیف از «رَجْفه» است و «رَجْفه»؛ یعنی لرزه. خبری که هنوز ثابت نشده، مطلبی است که تثبیت نشده، لرزان است، پایگاه ثابتی ندارد، این‌گونه از گزارش‌ها را می‌گویند اراجیف. در صدر اسلام یک عده مرجفون بودند؛ یعنی اخبار تثبیت نشدهِ لرزان را برای سلب آرامش و آسایش جامعه منتقل می‌کردند. فرمود اینها که اراجیف پخش می‌کنند، خبرهای تثبیت نشده پخش می‌کنند، آرامش مردم، امنیت مردم، آزادی مردم را به هَم می‌زنند، اینها باید مورد تهدید قرار بگیرند. حالا آنها فعلاً بحثشان نیست؛ اما منافقون و ﴿الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾.

پس بعضی از بیماری‌ها هست که اگر ـ خدای ناکرده ـ درمان نشود، به نفاق سر در‌می‌آورد. بعضی از بیماری‌هاست که اگر درمان نشود به کفر سر درمی‌آورد. اینکه در آیه محل بحث فرمود نامی از منافقون برده نشد. آیا در صدر اسلام افراد منافق یا کافر بودند یا نبودند؟ این سوره مبارکه «مدّثّر»؛ مثل «مزمّل» اینها در صدر اسلام نازل شد. این ﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، اینها چه کسانی هستند؟ برخی‌ها خواستند بگویند ما در صدر اسلام در مکه هر کسی مؤمن بود، ایمانش صد درصد خالص بود، بنابراین این آیه احتمالاً در مدینه نازل شد. این درست نیست، برای اینکه در مدینه عده‌ای از منافقان صف کشیده بودند و نفاق اصولاً در مدینه سامان پذیرفت، در همان جریان جنگ اُحُد تقریباً یک سوم مردم مدینه گرفتار نفاق بودند، برای اینکه تقریباً هزار نفر مسلّح یا آماده جنگ از خانه‌ها بیرون آمدند بروند به طرف جبهه اُحد، تقریباً سیصد و اندی برگشتند در حضور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ! این‌طور نفاق در مکه نبود. بعضی‌ها خواستند بگویند اصلاً نفاق در مکه نبود، نفاق در مدینه است و آیاتی که از نفاق خبر می‌دهد و در سوره‌های مکه نازل شد، اینها را سعی می‌کنند توجیه بکنند!

حرف آنها این است که در مکه قدرتی برای اسلام نبود، برای حضرت نبود تا اینها منافقانه باطنشان با ظاهرشان فرق بکند و خودشان را به ایمان نزدیک بکنند. این دلیل تام نیست، برای اینکه تنها دلیل نفاق این نیست که از خطر محفوظ باشند. اینها که بوی سیاسی، شمّ سیاسی و اینها را دارند، می‌فهمند که این به هر حال پیشرفت می‌کنند، وقتی پیشرفت کردند، گفتند به هر حال اینکه تا آخر نمی‌ماند، بعد از اینکه او رفت، زمام را ما به دست می‌گیریم. این کسانی که سقیفه را سقیفه کردند، بر غدیر ترجیح دادند، اینها همان‌هایی بودند که از مکه آمدند. اینها از همان غار و غیر غار آمدند. اینها تشخیص دادند که او دارد می‌گیرد، گفتند به هر حال او که رحلت کرده، ما زمامش را می‌گیریم و همین کار را کردند. چه طور شد که غدیر را کنار زدند و سقیفه را حاکم کردند، دست همین‌ها بود.

یک بیان نورانی حضرت امیر دارد در نهج‌البلاغه که برای مالک اشتر نوشت، فرمود مالک! می‌دانی اینها چه کار کردند؟ اینها اول که دست ما را نبستند، اول که نیامدند سقیفه را بر غدیر مقدم بدارند. حضرت که رحلت کرد، شروع کردند به غارت کردن. اوّلین چیزی که غارت کردند قرآن و مکتب بود. فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[20] یک وقت است انقلاب می‌شود، وجود مبارک حضرت رحلت می‌کند، کسی می‌رود زمین کسی را می‌گیرد، کسی خانه کسی را می‌گیرد، یک فرش کسی را می‌گیرد، این یک غارت‌های مالی است. یک وقت کسی می‌رود دین را می‌گیرد. این از بیانات نورانی حضرت است در آن عهدنامه مالک، فرمود اوّلین کاری که کردند کسی زمین مردم را می‌گیرد، کسی مال مردم را می‌گیرد، یکی فرش مردم را گرفته؛ اما اصحاب سقیفه رفتند دین را غارت کردند: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ»، من داشتم قرآن جمع می‌کردم، اینها داشتند قرآن را غارت می‌کردند. حالا وقتی قرآن غارت شد، دین غارت شد، دست آنها شد، به میل خودشان تفسیر می‌کنند. دست مرا هم می‌بندند، مردم هم قبول می‌کنند. وقتی دین به اسارت رفت، غارت شد، سخنگوی دین می‌شود اصحاب سقیفه. می‌شود اوّلی و دومی و سومی. من دستم بسته است.

اینکه مرحوم صدر المتألهین در آن رساله سه اصل دارد: «قتل حسین بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام یوم السقیفة»،[21] ایشان می‌گوید که روز سقیفه حسین کشته شد. از همان‌جا درآمد، این بیان صریح ایشان است در آن رساله سه اصل. این حرف این حکیم الهی است: «قتل حسین بن علی بن ابی‌طالب علیه السلام یوم السقیفة». چرا؟ برای اینکه حرف دین را باید بزنند، دین را هم که گرفته‌اند. «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». اگر ـ خدای ناکرده ـ انسان مواظب مکتب نباشد، مواظب دین نباشد، مواظب قرآن نباشد، مواظب عترت نباشد، بیگانه می‌برد. خدا سیدنا الأستاد مرحوم علامه را غریق رحمت کند! ایشان اصراری دارد که نه، نفاق در مکه بود،[22] برای اینکه شما این آیات سوَر مکی را چطور می‌توانید توجیه کنید؟ یکی و دو تا نیست! در سوره مبارکه «عنکبوت» ملاحظه بفرمایید! در سوره «عنکبوت» آیه یازده این است، این در مکه نازل شده است: ﴿وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ﴾، نفاق لازم نیست که حتماً کسی قدرت ببیند، ظاهرش با باطنش فرق بکند. نه، حکومت می‌بیند، قدرت آینده می‌بیند، شمّ سیاسی دارد، وارد می‌شود تا روز رحلت. همین کار را هم کردند. هنوز جنازه را دفن نکرده رفتند به طرف سقیفه؛ یعنی چه؟ کجا رفتند؟ چه چیزی را می‌خواستند بگیرند؟ همین است. جنازه آن حضرت هنوز دفن نشد، هنوز! شما رفتید به مسجد چه کاری می‌خواهید بکنید؟ چه چیزی را می‌خواهید بگیرید؟ همین است! این‌طور بود که حضرت به مالک فرمود مالک! من کسی نبودم که دستم بسته بشود. اینها آمدند اصل مکتب را از ما گرفتند، مردم هم که دنبال این هستند که قرآن چه می‌گوید! اینها هم که حرف دست اینهاست، می‌گوید قرآن این را می‌گوید، دین این را می‌گوید، پیغمبر این را می‌گوید ـ معاذالله ـ وصیت نکرده! از این حرف‌ها،  «إِنَّ الرَّجُلَ» کذا.

بنابراین نباید گفت که نفاق در مکه نبود و منافقین، البته در مدینه بیشتر بود. این هم یک بیان لطیفی از وجود مبارک حضرت امیر هست، آن بیان را سیدنا الأستاد در المیزان خیلی تبیین کردند. متن آن در فرمایشات حضرت امیر است در نهج‌البلاغه و آن بیان این است که بسیاری از آیاتی که در سوَر مدینه نازل شد، از نفاق خبر داده شد و منافقین کارشکنی‌های فراوانی هم کردند: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا»،[23] فرمود هر جا دنیا باشد و حکومت باشد و قدرت باشد، اکثری مردم به آن طرف می‌روند. این بیان نورانی حضرت است در نهج‌البلاغه؛ اما این را سیدنا الأستاد خوب شرح کرده است. فرمود به اینکه جمعیت فراوان تقریباً یک سوم مردم مدینه به هر حال بوی نفاق داشتند، این یک هم با یهودی‌های داخل هم با مشرکان خارج از مدینه رابطه مستقیم داشتند، گزارش می‌دادند، این دو؛ در سوره مبارکه «مائده» دارد که ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ﴾[24] فرمود یک عده هستند تا یک خبر جزیی در مدینه پیدا می‌شود، فوراً گزارش می‌دهند به رجال مکه می‌گویند شاید اوضاع برگردد. این در سوره «مائده» است. در مدینه نازل شد. فرمود یک عده افرادی هستند که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾، منتظرند ببینند کجا در داخله مدینه، در دستگاه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) یک مشکل پیش می‌آید، فوراً گزارش بدهند! ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ﴾، چرا؟ ﴿یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛ می‌گویند شاید اوضاع برگردد، آنها بیایند! ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾؛ فرمود اگر آن‌طور شد، جواب خدا و پیغمبر را چه می‌گویید؟ پس اینها بودند.

پس اینها تا این حدّ بودند از نظر مشکل سیاسی. نسبت به وجود مبارک حضرت هم در «لیله عقبه» تلاش و کوشش کردند که آن شتر را برَمانند و حضرت را شهید کنند که این نشد. بدترین و پَست‌ترین کار اخلاقی را در «جریان إفک» انجام دادند که به حیثیت و دودمان حضرت آسیب برسانند، این پست‌ترین کاری بود، این را هم کردند. چه کاری از دست منافقین برآمد که نکردند؟! این بیان لطیف ایشان است.

بعد فرمود اینها با پیغمبر نساختند، کاری هم از دست اینها بر نیامد که نکنند، اهانت کردند، دهن‌کجی کردند، جاسوسی کردند، نفوذی کردند. همین که حضرت رحلت کرد، کلاً مثل اینکه اصلاً ما منافقی در مدینه نداشتیم! اینها کجا رفتند؟ یا بگوییم دفعتاً اینها مُردند، اینکه نیست. بگوییم دفعتاً توبه کردند سلمان و اباذر شدند، اینکه نیست یا با حکومت ساختند «کما هو الحق». آمدند سقفی شدند. این هست! گرچه متن در فرمایشات حضرت امیر هست که اینها که بودند: «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا»؛ اما یک شرح حکیمانه می‌خواهد که ایشان در المیزان باز کرده این مسئله را که این منافقین چه شدند؟ این همه آیاتی که درباره منافقین است بعد از اینکه سقیفه حاکم شد و غدیر معزول شد، کجا ما از نفاق خبر داشتیم؟ کدام بودند منافقین؟ چه کار کردند؟ هیچ خبری از منافقین نیست. این است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود من داشتم قرآن جمع می‌کردم، من داشتم پیغمبر را غسل می‌دادم، من داشتم درباره او این کار را می‌کردم، اینها دین را غارت کردند. یکی رفته خانه مردم را گرفته، کسی فرشی گرفته، اینها رفتند دین را غارت کردند: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».

اینجا در این قسمت‌ها فرمود ما این کار را کردیم تا اینکه هیچ کسی کاری نکند، بعد سوگند یاد کرد که آنها اتاق فکر تشکیل دادند، من سوگند یاد می‌کنم به قمر، به لیل، به صبح که این معجزه ﴿إِحْدَی الْکُبَرِ﴾ است، تنها جریان ﴿ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ﴾ کذا نیست. اصل این حقیقت قرآن که آنها گفتند قول بشر است نه‌خیر! این حقیقت، حقیقتِ جهانی است، کلّی است و همگانی و همیشگی است.

«و الحمد  لله رب العالمین»

 



[1]. سوره شمس, آیات7 و8.

[2]. سوره اعراف, آیه172.

[3]. سوره نحل، آیه78.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص30.

[5]. سوره رعد, آیه28.

[6]. نهج البلاغه, خطبه1.

2. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه3.

[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه105.

[9]. حافظ.

[10]. سوره اعراف، آیه201.

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص177.

[12]. سوره نساء، آیه136.

[13]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[14]. سوره طه، آیه114.

[15]. سوره بقره، آیه146؛ سوره انعام، آیه20.

[16]. سوره انفال، آیه2.

[17] . سوره قصص، آیه8.

[18] . سوره فاطر، آیه10.

[19]. سوره اسراء، آیه82.

[20]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه53.

[21]. رساله سه اصل، ج1، ص122.

[22]. ترجمه تفسیر المیزان، ج‏19، ص486و487.

[23]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه210.

[24]. سوره مائده، آیه52.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق