أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿ذَرْنی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنینَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً (14) ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ (15) کَلاَّ إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْلیهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقی وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30) وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ (31)﴾
سوره مبارکه «مدثّر» مثل «مزمّل» که در اوایل بعثت نازل شده است، جریان جاهلیت را که در مکه مستقر بود، از یک سو؛ جریان اهل کتاب را که در صدد تضعیف بودند از سوی دیگر، جریان منافقانی که کم و بیش در آغاز مکه ظهور کردند، از سوی سوم و جریان استکبار را که سهم مؤثری داشتند از سوی چهارم؛ اینها را بررسی میکند.
در قرآن کریم فرمود انسان یا تمام هستی او در راه دین و حق و طراوت و حلاوت است یا تمام هستی او در راه باطل و شرارت و زیان و زیانباری است یا «بینهما» است؛ البته اکثری مردم «بینهما» هستند؛ اما آنها که تمام هستی آنها در راه حق است، حرفشان این است: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾،[1] نمونه بارزش وجود مبارک حضرت است که این ایام در کنار سفره آن حضرت هستیم، به تکتک حالات آن حضرت عرض ادب میکنیم، احترام میکنیم، سلام میکنیم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ السَّلَامُ عَلَیْک»،[2] سلام بر وقتی که مینشینی، سلام بر وقتی که بلند میشوی، سلام بر وقتی که رکوع میکنی، سلام بر وقتی که سجود میکنی، سلام بر آن وقتی که قرائت قرآن داری، دعا داری، مناجات داری، بر تکتک حالات تو سلام، این همین است! آن که در قرآن آمده: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی﴾؛ یعنی همه شئون من «لِلّه» است. ما هم به تکتک حالات وجود مبارک حضرت عرض ادب میکنیم، این رحمت است از صدر تا ساقه، این برای این.
در مقابل عدهای هستند که تکتک شئون آنها نفرت است و عذاب است و غصه است؛ مثل همین ولید.[3] این ولید را ذات أقدس الهی فرمود ما خلق کردیم، دیگری که در خلقت او دخیل نبود. هر چه هم خواست به او دادیم، بیشتر از آن مقداری که دیگران دارند به او دادیم. به او مال فراوان دادیم، فرزندانی دادیم که همهجا با او هستند. بخواهد سفر برود، بخواهد حضر برود، اینطور نیست که حالا او را تنها بگذارند یا کم باشند، بعضیها در سفر باشند، نه! فقط در سفر باشند، نه! ﴿بَنینَ شُهُوداً﴾؛ شاهدند، حاضرند. این «شَهِدَ» در قبال «حضر» نیست؛ نظیر آیه صوم که ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ﴾،[4] «من شهد»؛ یعنی کسی که حاضر بود و مسافر نبود، او باید روزه بگیرد. این «شهد»؛ یعنی «حضر» در قبال سفر، اما این ﴿بَنینَ شُهُوداً﴾ در قبال آن معنا نیست؛ یعنی فرزندان او هنوز نزد او حاضر هستند. نه! فرزندان شاهد، ناظر، آماده، به کار، در سفر باشند، در حضر باشند، بعضی سفر باشند و بعضی حضر باشند، شاهدند، بارزند، ظاهرند، تمام نیازهای او را در مسائل تجاری یا غیر تجاری انجام میدهند: ﴿بَنینَ شُهُوداً﴾ و نه تنها آنها را مسائل مالی فراوانی دادیم، همه چیز را برای او آماده کردیم.
یک وقت است که کسی مالی دارد در دسترس او نیست یا فرزند دارد در دسترس او نیست، نه هم اموالش شاهدند هم فرزندانش شاهدند؛ لذا ﴿مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً﴾؛ همه آماده هستند. این آمادگی فرزند به شهود تعبیر شد، آن آمادگی اموال که کثیر هستند مال ممدود، به عنوان ممهّد و آماده؛ مالش آماده است.
یک وقت است کسی مال دارد؛ اما ریال ندارد، کسی از او نمیخرد. این از آن قبیل نیست یا مال دارد، مشکل ریالی ندارد؛ ولی در دسترس او نیست. این هم از آن قبیل نیست. بخواهد کالا داشته باشد، دارد. بخواهد نقدینه داشته باشد، دارد. بخواهد با آن تجارت کند، در دسترس اوست. فرزندان او بخواهند حاضر باشند، مسافر باشند، بنین شهود، اموال شهود، همه امکانات شهود، ﴿مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً﴾، اینها را دادیم.
اما از این به بعد مثل یک جهنم که به جهنم گفته میشود: ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَزِیدٍ﴾،[5] این «هل من مزید» دارد، این مثل جهنمی است که سیر نمیشود. دیگر از این به بعد ما به او بیشتر نمیدهیم، چرا؟ برای اینکه همه امکانات را ما به او دادیم، او از همه امکانات علیه دین ما و مکتب ما سوء استفاده کرده است: ﴿ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزیدَ﴾ از این بیشتر نمیدهیم، چون همه آزمایشها را کردیم. چرا؟ برای اینکه نه تنها عنید است، این عنید صیغه مبالغه است، یک عناد ویژهای نسبت به مکتب دارد: ﴿إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً﴾، ما همه امکانات را دادیم، او هم همه شرارتها را کرده است. ما او را نفسگیر عذاب میکنیم؛ مثل اینکه کسی را بخواهند ببرند بالا. کسی را بخواهند ببرند بالا بدون اکسیژن اینکه نمیتواند زندگی کند نفَس او بند میآید. ما این را به این صورت «صَعود» عذاب میکنیم، نفسگیرش میکنیم؛ مثل اینکه کسی را بخواهیم ببریم بالا، ﴿کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ﴾، که قبلاً خوانده شد همین بود؛ مثل اینکه کسی بخواهد برود بالا، چطور نفَس او بند میآید؟ این هم همینطور است. ﴿سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً﴾.
حالا برهانِ مسئله؛ ادعا این بود که این عنود است، دشمن است، چرا؟ چرا دشمن است؟ دشمنی او چیست؟ دشمنی او این است که همانطوری که مردان الهی تمام شئون آنها در راه دین صرف شد، اینگونه از افراد استکباری تمام شئونش علیه دین به کار برده میشود؛ هم از اموالشان، هم از اولادشان، هم از اتاق فکرشان، هم از رفتارشان، هم از گفتارشان، هم از نوشتارشان، همه! تحلیل میکند، بعد میفرماید ما یک جهنم داریم که عصاره تکتک اینها به یک صورت در جهنم درمیآید. شما اینها را فهرست کنید که او چند کار کرده، بعد میفرماید در جهنم این آتش هم با او چند کار میکند، چون هر کاری از اینها به صورتی درمیآید.
متنی را قرآن ذکر کرده، بعد آن را شرح داده است. متن این است که هیزم جهنم خود ظالمین هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[6] هیزم جهنم همین آقای اختلاسی است که گُر میگیرد. این همین شخص خودش گُر میگیرد. آن آتش هم از بیرون نیست، از درون است: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾؛[7] این گُر میگیرد. این در دنیا چند تا کار میکرد علیه دین؟ تکتک اینها را قرآن کریم ترسیم کرد که پوستش اینطور، گوشتش اینطور، استخوانش اینطور، وجهش اینطور، چرا؟ برای اینکه در دنیا با پوستش بد کرده، با گوشتش بد کرده، با قدرتش بد کرده، با مالش بد کرده، با حرف زدنش بد کرده، تشریح میکند؛ یعنی اول یک متن دارد که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، بعد این تکتک اوصاف آتش را ذکر میکند، این تکتک اوصاف آتش را در برابر تکتک کارهای او، چه در اتاق فکر او، چه در برخورد با افرادی که با او موافق هستند، چه در برخورد با خود مکتب، چه در برخورد با مؤمنین، اینها را ذکر میکند، حساب تسویه میشود. چرا صورتش را این کار میکنند؟ چرا چهرهاش را این کار میکنند؟ چرا دست و پایش را این کار میکنند؟ برای اینکه او با همه اینها علیه دین کار کرده است.
نتیجه اینکه یا انسان به تمام هستی او دین میشود، نشانه آن هم همین «زیارت آلیس» است. یا با تمام هستی خود ضدّ دین میشود؛ مثل همین ولید. آن وقت درباره جهنم که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، در پایان سوره مبارکه «بقره» هم دارد که اما اگر از مقرّبین بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ﴾،[8] ما هیچ دلیل نداریم که بگوییم اینجا «لام» محذوف است؛ یعنی «فله روح»، نه! اگر در طرف بد خود شخص میشود هیزم، در طرف خوب هم خود شخص میشود روح و ریحان، معطّر، لازم نیست از عطر استفاده کند. این میشود معطّر. لازم نیست که جامه خوبی در بر کند، بشود مزین، خود او زیباست: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، «نضارت» با «ضاد»؛ یعنی طراوت. لازم نیست که خود را مزین بکند، خودش تر و تازه است. لازم نیست جامه خوب بپوشد، مزین بشود، گرچه جامه خوب هست؛ اما او خود مزین است، برای اینکه زینت او از درون اوست. از درون او این به بیرون میجوشد؛ مثل اینکه عذاب کفار از درون آنهاست.
حالا این تحلیل قرآنی است. پس مسئله داراییهایی که فرمود به او دادیم، خلقت او را فرمود من تنها خلق کردم. این چیزهایی که من به او دادم، من تنها به او دادم؛ اما او با همه اتاقهای فکری خود علیه دین من دارد قیام میکند. آن وقت من چه کارش میکنم؟ ﴿فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ﴾، مرگ بر او! مرگ بر او! این همین است.
این ﴿إِنَّهُ فَکَّرَ﴾ و تقدیر کرد، اندازهگیری کرد که چه بگوید و چگونه اندازه بکند. با مردم چه بگوید، با همفکرانش چه بگوید؟ چه بهانهای دربیاورد؟ این خود درباره قرآن گفت اعلایش آن است، ادقّش این است، اسفلش این است، صدرش این است، ذیلش این است، این کتاب را به عظمت ستود، ادیب آن عصر بود. این «سبعه معلّقه»شناس بود. اینطور نبود که یک آدم عادی باشد. حالا گفت این همه این راهها را میخواهد ببندد، این شعر است، او نمیتواند بگوید این شعر است. برای اینکه خود قبلاً گفته بود این «سبعه معلّقه» و امثال آن که من دیدم، این چیزی دیگر است؛ اما الآن که علیه دین دارد حرف میزند، نمیتواند بگوید شعر است. ناچار است که بگوید یک آدم ساحری، حالا یا یادش داده یا او خود سِحر کرده، این قول یک آدم ـ معاذالله ـ وحی و فرشته و اینها نیست، یک؛ این آدم هم ساحر است یا از ساحر گرفته، این دو. این حرف بشر است نه حرف خدا، این فنّ علمی نیست، این سحری است که مأثور است و منقول است و به دست این و آن افتاده، حالا امروز به دست این افتاده است، این خلاصه حرف اوست. فرمود چرا ما تکتک حالات او را ذکر میکنیم؟ برای اینکه تکتک اوصاف جهنم را میخواهیم تشریح کنیم.
پس این چند بخش است، یک بخش آن این است که من به تنهایی او را آفریدم و تنهایی مال ممدود دادم و تنهایی به او بنین شهود دادم، به تنهایی تمهید کردم، اموالش را، فرزندانش را. او توقع زائد دارد، ما آن توقع زائدش را انجام ندادیم. چرا توقع زائدش را انجام ندادیم؟ برای اینکه او عنید است. این صیغه مبالغه است، او خیلی با دین بد است و این کسی که خیلی با دین بد است، من کاری با او میکنم که نفسگیر بشود؛ مثل اینکه بخواهد بالا برود. چرا؟ برای اینکه این فکر کرد که چگونه با دین مقابله کند، اندازهگیری کرد، بگوید ادبیات است، شعر است: ﴿فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ﴾. حالا از اتاق فکر درآمده، میخواهد حرف خود را به جامعه منتقل کند، چه کار کند؟ اولاً قیافه گرفته، یکطور خاصی به مردم نگاه کرده، بعد عبوس کرده، بعد «بَسَرَ» دارد. این «بَسَرَ» با «سین» دو حالت است: یکی مربوط به چروک صورت است، میگویند عبوس کرده است. یکی به آن رنگ پوست صورت است، میگویند «بَسَرَ». این «بَسَرَ» همانطوری که در سوره مبارکه «قیامت» آمده است «بَسَرَ» با «سین»، ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾،[9] این «بَسَرَ» دو بار در قرآن ذکر شد: یکی همین سوره «مدثّر» است، یکی هم در سوره «قیامت». «باسره» با «سین» در قبال «ناضره» است. «نضارت»؛ یعنی طراوت.
در آن خطبه وجود مبارک حضرت در «خیف منا»، در مسجد منا که فرمود: «نَصَرَ اللَّه»، طبق بعضی از نسخ،[10] «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْه»،[11] طبق بعضی نسخ دیگر که حضرت، یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد خیف منا فرمود: خدا یاری کند کسی که حرف مرا بشنود و به جامعه منتقل کند یا چهره او را شاداب کند. «نضارت» آن طراوت چهره است: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، «صاد ضاد»؛ یعنی با طروات است و وجوهی هم ﴿یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، این «باسره» با «سین» در قبال آن «نضارت» است، مربوط به چروک صورت نیست؛ اما آن عبوس شدن و عبوس کردن، مربوط به چروک صورت است که فرمود: ﴿ثُمَّ عَبَسَ﴾، یک؛ ﴿وَ بَسَرَ﴾، دو؛ رنگ پوست صورتش به یک نحو و چروک صورتش هم یک نحو دیگری شد. وقتی کسی بخواهد عبوسانه حرف بزند، چروک صورتش را تغییر میدهد.
این در اتاق فکر بود حالا میخواهد خلاصه فکر خود را، چون صاحب نظر بود نزد عدهای، مطاع بود نزد عدهای، حالا میخواهد اعلام کند که مثلاً قرآن کریم چیست. هم چروک صورتش را تغییر داد: ﴿عَبَسَ﴾، هم رنگ صورتش عوض شد: ﴿بَسَرَ﴾، ﴿ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ﴾، این تکتک اینها را میگوید تا تکتک کارهای جهنم را هم شرح بدهد که آتش این کار را میکند، این کار را میکند، آن کار را میکند، برای اینکه او این کار را کرده، این کار را کرده، این کار را کرده است! پس معلوم میشود تکتک اینها به آن صورت درمیآید، اینطور نیست که انسان موادّ خام را بیاورد بعد بگوید شما بسوزان یا از جای دیگر هیزم بیاورد.
فرمود: ﴿وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[12] همین بتها را، همین سنگها را ما میسوزانیم، شما را هم میسوزانیم. یک عده هم ﴿وَقُودُ النَّار﴾[13] هستند که قبلاً هم مشخص شد که یک عده حطب هستند، یک عده وقود. «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»؛[14] آتشزنه یا آتشگیره است. آنها که زمینه آتش جامعه را فراهم میکنند، اینها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند که در قرآن نمونههای اینها را ذکر کرد، فرمود: ﴿آلَ فِرْعَوْن﴾[15] که اینها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند؛ لذا در قیامت هم ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[16] در دنیا باعث سوخت و سوز دیگران شدند. در قیامت هم اول اینها میروند جهنم، دوم اینها.
در اینجا تکتک حالات این ولید را ذکر میکند تا تکتک حالات جهنم را ذکر بکند. فرمود این شخص، یعنی این ولید، ﴿نَظَرَ﴾؛ طوری نگاه کرد، نگاه مهربانانه، مؤدّبانه، عمیقانه، عالمانه نبود، نگاه شرورانه بود، این یک؛ ﴿ثُمَّ عَبَسَ﴾؛ چروک صورتش فرق کرد، دو؛ ﴿وَ بَسَرَ﴾؛ رنگ پوست صورتش فرق کرد، سه؛ ﴿ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ﴾؛ از دین و مکتب و از همه اینها رو برگرداند و مستکبرانه دارد نتیجه اتاق فکر را بازگو میکند. چه شد با همه این تشریفات؟ ﴿فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ﴾؛ ما بررسیهای نهایی که کردیم، دیدیم که این جز سِحر چیزی دیگر نمیتواند باشد ـ معاذالله ـ «مأثور»؛ یعنی منقول. این سِحری است که از دیگران به او رسیده است! حرف بشر است، حرف وحی و خدا نیست، یک؛ ادبیات و علم و فنون نیست، یک فنون علمی نیست؛ بلکه سِحر است، دو؛ از جای دیگر آورده است، سه. سِحر است، مأثور است، قول بشر است، اینهاست.
﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، این کلمه «بشر» در همین صفحه سهبار ذکر شد. یکبار «بشر»؛ یعنی فرد عادی. یکبار «بشر»؛ مثل «بشرة»؛ مثل «تمر و تمرة»، «ثمر و ثمرة» که یکی جنس است، یکی فصل است. ما یک «بشرة» داریم و یک «بشر». یک «تمر» داریم و یک «تمرة». آن «تمرة»؛ یعنی یکی. «تمر» جنس است. اینکه دارد: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛ یعنی یک شخص معمولی گفته است؛ اما آنجا که در پایان این بخش یعنی آیه 31 دارد: ﴿وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی این حقوق بشر است. جامعه بشری نیازمند به این قانون است.
پس آنجا که میگوید «بشر»؛ یعنی یک آدم معمولی این حرف را زده است. در پایان که دارد: ﴿وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی این حقوق بشر است، حرف بشر است، برای جوامع بشری است؛ چه در ملی و محلی که مربوط به مسلمین است، چه در منطقهای که مربوط به مسلمین و موحدان، مثل اهل کتاب، یهودی و مسیحی و اینها است، چه در سطح بینالملل که بخش سوم است؛ اعم از مسلمین و مسیحیها و یهودیها و زرتشتیها و ملحدان و مشرکان عالم. در سه بخش قرآن برنامه خود را به جهان اعلام کرد، بعد فرمود: ﴿وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ این حقوق بشر است. حالا بر فرض کسی مسلمان نبود، موحد نبود، نباید بیراهه برود و نباید راه کسی را ببندد. این حقوق بشر است. در آن قسمتهایی هم که قرآن کریم دستوری به مشرکین میدهد، این است. بارها عرض شد که یک سلسله دستورهایی مخصوص نماز است که گرچه همه مکلف هستند؛ اما به مسلمین میگوید نماز اینطور است، روزه اینطور است، مثلاً! یک بخش مربوط به موحدان است که اعم از مسلمین و یهودیان و اینهاست که با موحدان سروکار دارد. یک بخش هم مربوط به بشر است.
فرمود آنچه مربوط به بشر این است: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾،[17] این بخش سوم یعنی بخش سوم؛ امور بینالمللی است؛ یعنی چه مسلمان، چه کافر، چه مشرک، چه کمونیست، حق کسی را ضایع نکنید. ما نه کلمهای بالاتر از «شیء» داریم، چون جزء اهم مفاهیم است و این شیء به اشیاء جمع بسته شد. فرمود با هر کسی زیر این آسمان معامله میکنی، راست معامله بکن! جنس میخواهی بفروشی، جنس میخواهی بخری، تعهد داری، کم داری، میخواهی برای کسی سخنرانی کنی، همینطور نرو حرف بزن! میخواهی منبر بروی، حتماً باید عالمانه و محققانه قبلاً آیهای یا روایتی، همینطور بروی منبر، با کافر این کار را نکن، چون مستعمین هم حق دارند، به هر حال وقت دارند، وقت صرف کردند. همینطور؟! دست به قلم میکنی، مینویسی! دهن باز میکنی حرف میزنی؟! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾، میخواهی برای اینها حرف بزنید، وقت اینها را صرف بکنید، چیزی بگو که به درد اینها بخورد. اگر ـ معاذالله ـ کسی بیمطالعه منبر رفت، بیمطالعه حرف زد، بیمطالعه درس گفت، حالا به عنوان اینکه من این کتاب را چند بار درس گفتم، حفظ هستم، نهخیر! شاید الآن یک مطلب جدیدی باشد، حق هیچ کسی را ضایع نکن! این کاری به مسلمان ندارد، این کاری به کافر ندارد، همه «الناس»، شامل جهانی است، شمول جهانی دارد، هم شیء مخصوصاً اشیاء. فرمود به هیچ کسی دروغ نگو! به هیچ کسی خلاف نگو! این میشود: ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾. این میشود حقوق بشر. اگر در سوره «فرقان» دارد: ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[18] همین است. اگر در همین سوره دارد ﴿إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی حقوق بشر است، همین است.
بنابراین حالا اگر کسی مسلمان نبود، به هر حال نیازمند به قرآن است. این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ»؛ همین است. این حکم شرعی را حضرت فرمود. این قول معصوم در قتلگاه هم حجت شرعی است: «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ»،[19] این حکم شرعی است. این خودش قرآن ناطق است، آن وقتی هم که حرف میزند؛ چه زنده، چه شهید شده، چه سر بیبدن، چه بدن بیسر، مثل قرآن حرف میزند. این خاصیت قرآن ناطق بودن است: «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ»، این همین ﴿إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است، این حقوق بشر است.
این کلمه بشر سهبار در این سوره ذکر شد؛ آنجا که دارد: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛ یعنی آدم عادی. آنجا که دارد: ﴿لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی «بشره»، که «بشر و بشره»؛ مثل «تمر و تمره» است. اینجا که دارد: ﴿ما هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾؛ یعنی حقوق بشر و حقوق جهانی. حالا آمده این کار ولید را، تکتک این کارها را کرده، تکتک آثاری که جهنم با او دارد را حالا یکی، پس از دیگری دارد ذکر میکند. میفرماید: ﴿سَأُصْلیهِ سَقَرَ﴾، ما یک «صَلی» داریم، یک «تصلیه» داریم، یک «اصلاد». «صَلی»؛ همان روسوزی است: ﴿یَصْلَی النَّارَ الْکُبْرَی﴾.[20] این ثلاثی مجرد است. آن ثلاثی مزید، باب تفعیل، درونسوزی و روسوزی است ﴿تَصْلِیَةُ جَحیم﴾[21] که باب تفعیل است. خود شخص که نمیرود، این را در جهنم میاندازند. این میشود «اِصلیٰ». «اِصلیٰ» ﴿سَأُصْلیهِ﴾ هست که باب إفعال است. «صلی» که ثلاثی مجرد است آمده، «تصلیه» که باب تفعیل است آمده، آنها فرق ثلاثی مجرد و ثلاثی مزید برای روسوزی و درونسوزی است. بعضیها همان روسوزی هستند، سیئات کمتری دارند، بعضی درون و بیرونشان باید سوخته شود، میشود ﴿تَصْلِیَةُ جَحیم﴾.
در اینجا فرمود: ﴿سَأُصْلیهِ سَقَرَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ﴾، نمیدانید که چیست! اوّلاً این ﴿لا تُبْقی وَ لا تَذَرُ﴾، دوتا سالبه کلیه است؛ هر که رفت سالم نماند، این یک؛ و هر کسی رفت چیزی از او نماند، این دوتا. این دوتا سالبه کلیه است همه و همهجا! هیچ کسی نیست که در جهنم برود و گوشهای سالم بماند، این یک و هیچ کسی نیست که در جهنم برود، چیزی از او سالم بماند، چون در دنیا یک مقدار خاکستر میماند، آنجا خاکستر هم نمیماند. ﴿لا تُبْقی﴾، یک؛ ﴿وَ لا تَذَرُ﴾، دو؛ یک چنین چیزی است، چون این وقتی از درون باشد، دیگر خاکستری درست نمیکند.
﴿لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ﴾، این در دنیا آمده، قیافه گرفته، عبوس کرده، یک؛ چروک داده است. ﴿وَ بَسَرَ﴾، رنگ صورتش را عوض کرد به صورت غضب و عصبانیت و امثال آن درآورد، دو؛ اینجا هم رنگ پوستش به آن صورت درمیآید، چرا؟ چگونه؟ برای اینکه ﴿عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾، نوزده نفر مسئول جهنم هستند که در بخشهای قبلی فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة﴾ که ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ﴾،[22] در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که هر وقت اینها عصبانی بشوند، شعله گُر میگیرد.[23] ببینید! اینطور نیست که حالا قدری نفت بریزند، گازوئیل بریزند یا هیزم بیاورند، همین که این فرشته عصبانی شد، این شعله بیشتر میشود.
این شد؟ چرا این کار را میکنیم؟ چرا نوزده نفر؟ وقتی که این آیه نازل شد که اینها نوزده نفر هستند، همین ولید گفت که هفده نفرش را من کفالت میکنم، دو نفرش را شما! او خیال کرد که نوزده نفر از این مأموران عادی هستند! فرمود ما در کتابهای آسمانی گفتیم فرشتههایی که مسئول جهنم هستند، نوزده نفر هستند، اصلاً آن کتابها را وجود مبارک پیغمبر ما ندید. یهودی وقتی ببیند که در اینجا سخن از نوزده نفر است، ایمان میآورد که پیغمبری که اصلاً تورات را ندید، حرفی را میزند که موسای کلیم آن حرف را آورده است: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾. ما آنجا گفتیم نوزده نفر هستند، مصلحت چیست؟ چند نفر هستند؟ این حساب خاص خود را دارد و اما الآن که ما میگوییم نوزده نفر هستند، برای اینکه این یهودی بداند که اصلاً وجود مبارک پیغمبر در تمام مدت عمر تورات را ندید. در این قسمت فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾،[24] فرمود ما که اصلاً تورات را ندیدیم. شما توراتی را که در خانههایتان پنهان کردید، دربیاورید، ببینید همین حرفی که من میگویم، هست یا نه؟! ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾، این حکمی که من میگویم، همین است که خدا در تورات شما گفته است. فرمود این برای آن است. حسابی در عالم است، نظمی در عالم هست، هر کدام یک مأموریتی دارند، هر کدام مظهر اسمی از اسما غضب الهی هستند. اینها فرشته هستند، یک؛ نام خاصشان نوزده نفر است، دو؛ در کتب آسمانی هم آمده، سه؛ یهودی هم باور میکند، این چهار؛ مگر کسی که اهل این حرفها نباشد که اینها ـ معاذالله ـ همیشه اینها بودند.
﴿عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ ٭ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَة﴾، قبلاً هم گفتیم: ﴿عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾، اینطور هستند. ﴿وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾، ما آزمایش کردیم: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾، اینها که یهودی هستند، مسیحی هستند، تورات دیدند، انجیل دیدند، اینها همه حرفها پیش خودشان است، جای دیگر نگفتند که عدد فرشتههای جهنم نوزده نفر هستند. اینها تا بفهمند این حرف را همان کسی که تورات فرستاده، همان کس قرآن را فرستاده است. همان کس که موسیٰ(علیه السلام) را فرستاده، همان کس بود که حضرت را فرستاده است: ﴿لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً﴾، هم مزید ایمان هست، هم مزید درجه است که ﴿زادَتْهُمْ إیماناً﴾.[25] در بحثهایی که بین سوره «آلعمران» و «انفال» بود، فرق بود. قبلاً ملاحظه فرمودید بعضیها ایمانشان که زیاد میشود: ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾، بعضیها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[26] یک؛ بعضیها ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[27] دو؛ اینطور نیست آن که در سوره «آلعمران» هست با سوره «انفال» است، یکجا «لام» ذکر شده باشد، یکجا «لام» حذف شده باشد! «لام» حذف نشد، خود شخص میشود درجه. ما هیچ دلیل و روایتی، سندی یا آیه قرانی نداریم که «لام» حذف شده باشد. اگر یک عده خودشان حطب جهنم هستند، یک عده خودشان درجه بهشت هستند.
یک بیان نورانی از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) است که تقریباً 27 یا 28 روایت است شاید هم بیشتر، دو تا روایتش به این مضمون است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ»;[28] آن «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»;[29] آن 26 یا 27 روایت به این صورت است؛ اما دو تا روایتش به این صورت است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»; من شهر حکمت هستم و این شهر بهشت است. حالا اینها تشبیه است یا نه! ما نمونهاش را که از آن طرف دیدیم. اگر یک عده خودشان میشوند جهنم متحرّک، این در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» دارد که جهنم را آن روز میآورند: ﴿وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;[30] این معلوم میشود جهنم منقول است. حالا خدا نکند ما از نزدیک برویم، نمیخواهیم هم برویم ببینیم! اما دیگر در این جاها نگفت که چالهای است، این که در آیه دارد این است که جهنم را میآورند، کشان کشان فرشتهها این جهنم را میآورند. حالا چندین جهنم دارد؟ ممکن است. منقول است و غیر منقول دارد؟ ممکن است. هر دلیلی که داشتیم «آیتاً و روایتاً علی الرّأس»؛ اما این آیه سوره مبارکه «فجر» دارد که جهنم را میآورند.
پرسش: ... همین جا که الان بشر گناه میکند آتش در آنجا ناله میکند.
پاسخ: بسیار خب! ولی منظور این است که از این آیه پیداست که جهنم را کشان کشان میآورند: ﴿جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾، اینها هم نعره میزند.
اگر اینطور میشود، حالا ما آنها را نفهمیدیم، نفهمیدیم! ولی این قدر هست که هر چه میکنیم مییابیم. این برای ما آموزنده است و هرگز هم از بین نمیرود. هیچ چیزی از بین نمیرود. اگر ـ خدای ناکرده ـ قلبی را رنجاندیم، به کسی بد کردیم، «بد کنی بد آیدت جَفَّ الْقلم»،[31] کار خوب کردی، نتیجه خوب میگیری. این فراموشمان نشود! میبینید الآن تکتک حالات این ولید را حضرت ذکر کرد، تکتک اوصاف جهنم را هم ذکر کرد، آنجا ﴿عَبَسَ وَ بَسَرَ﴾ شد، چروک دارد، آنجا صورتش را عوض کرده، اینجا هم گفته آتش جهنم پوست را این کار میکند، گوشت را این کار میکند! فرشتهها هم همینطور هستند، نوزده نفر هستند تا اینکه با ارقام اینها اهل کتاب آشنا بشوند.
﴿وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾، این را تکرار کرده که تو به برای چه شک میکنی؟ عدد فرشتههای جهنم نوزده نفر هستند، در هیچجا نبود و کسی هم نگفت و کسی هم نشنید، فقط در تورات شما که در خانههایتان نگه داشتید، همین است! خود انسان هم وقتی اوّل میآید تعجب میکند که این نوزده نفر هستند؛ یعنی چه! و چرا ذات أقدس الهی حالا رقم فرشتههای مسئول جهنم نوزده نفر هستند؟! خیلی از چیزها را آدم نمیداند. خود قرآن میفرماید ما این را گفتیم تا یهودی بفهمد که آنچه در تورات فرموده همین است؛ لذا دو بار از اینها نام میبرد: ﴿وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ﴾، کافر که خبر ندارد. میگوید این عدد نوزده چیست؟ برای اینکه او که نمیداند تورات چیست؟ پیغمبر چیست؟ موسای کلیم(سلام الله علیه) چیست؟ نمیداند که ما خواستیم با همین رقم بفهمانیم گوینده تورات و قرآن یک نفر است. او که نمیفهمد!
﴿وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ﴾، ملاحظه فرمودید این هدایت و اضلال پاداشی و کیفری است. خود قرآن دارد این ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾، ما هیچ کسی را بدون هدایت نفرستادیم. هدایت ابتدایی مقابل ندارد؛ یعنی در سوره مبارکه «بقره» که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛[32] این ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ که مقابل ندارد؛ اما این هدایت پاداشی و این گرایش، ببینید بعضیها همین که موقع اذان شد، دلشان میتپد برای نماز اوّل وقت. این گرایش است، دیگران هم میخواهند نماز بخوانند؛ اما آنطور نیست که بیتاب باشند. وجود مبارک امام مجتبیٰ(سلام الله علیه) وقتی خواست «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» بگوید «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه»؛[33] دو پهلوی ایشان میلرزید. همه ما نماز هم میخوانیم، او یکطور دیگر است، این یکطور دیگر است. این هدایت پاداشی یک گرایش است، یک محبت است، یک شوق است. این را فرمود ما به بعضیها میدهیم. این نتیجه عملشان است. «ضلالت»؛ یعنی او را رها میکنیم به حال خود. خداوند ضلالت ابتدایی ندارد ـ معاذالله ـ که کسی را گمراه بکند. هدایتش ابتدایی است؛ اما الآن اگر کسی بیراهه رفته او را رها میکند به حال خود، کسی را که او رها بکند، میافتد.
فرمود: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ﴾، اضلال مطلقا ابتدایی نیست. هدایت بله! هدایت دو قسم است: هدایت ابتدایی، هدایت پاداشی، اما اضلال حتماً کیفری است. ﴿یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ﴾، این ﴿یَهْدی مَنْ یَشاءُ﴾ همان هدایت پاداشی است. ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾، حالا ما این نوزده نفر را اینجا گفتیم، کلّ عالم: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[34] آن بیان نورانی حضرت امیر یک بیان حساسی است که فرمود بدانید که «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»؛[35] آن وقت ما چگونه میتوانیم معصیت بکنیم؟! حضرت فرمود تمام اعضا و جوارح ما و شما سربازان او هستند. این اگر خواست ـ معاذالله ـ کسی را بگیرد، حرفی آدم میزند، رسوا میشود. جایی میرود، رسوا میشود. مالی را میگیرد، رسوا میشود. کاری را انجام میدهد، رسوا میشود. با دست ما، با پای ما، با چشم ما، با گوش ما، با اعضا و جوارح ما، ما را میگیرد. از جای دیگر لشکرکشی نمیکند. فرمود شما این هستید؛ لذا مبارزه با خدا فرض ندارد، نه فرض محال است! کسی بخواهد با دستش، با پایش مبارزه کند؛ یعنی چه؟ خود این دست و پا که سربازان او هستند. همان وقتی که این شخص شروع کرده علیه دین این کار را بکند، این دست و پای او دارد او را میگیرد؛ حالا چه وقت دادش درمیآید معلوم نیست؛ مثل آدمی که ناپرهیزی میکند بعد به یک (بیماری) بدخیمی مبتلا میشود، این از همان اول بیماری شروع شده بود. اینجا هم میفرماید: ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِیَ﴾ این معارف و آیات ﴿إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾، این بشر یعنی جوامع بشری «من الاولین و الآخرین»، همگانی و همیشگی، با آن کلمه دوبار که یکی «بشر»؛ یعنی «بشرة»؛ مثل «تمر و تمرة»، یکی آن که دارد: ﴿إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، یعنی فرد عادی.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره انعام، آیه162.
[2]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص493.
[3]. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص493.
[4]. سوره بقره، آیه185.
[5]. سوره ق، آیه30.
[6]. سوره جن، آیه15.
[7]. سوره همزة، آیات6 و7.
[8]. سوره واقعة, آیه89.
[9]. سوره قیامت, آیات22ـ 25.
[10]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج47، ص365.
[11]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص403.
[12]. سوره انبیاء، آیه98.
[13]. سوره آلعمران، آیه10.
[14]. لسان العرب، ج3، ص466.
[15]. سوره بقره، آیه49 و50؛ سوره آلعمران، آیه11 و ... .
[16]. سوره هود، آیه98.
[17]. سوره أعراف، آیه85.
[18]. سوره فرقان, آیه1.
[19]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ص120.
[20]. سوره أعلیٰ، آیه12.
[21]. سوره واقعه، آیه94.
[22]. سوره تحریم، آیه6.
[23]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه267؛ «إِذَا غَضِبَ عَلَی النَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَیْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِه».
[24]. سوره آلعمران, آیه93.
[25]. سوره انفال، آیه2.
[26]. سوره انفال، آیه4.
[27]. سوره آلعمران، آیه163.
[28]. الأمالی(للصدوق)، ص، 388.
[29]. التوحید(للصدوق)، ص307؛ الأمالی(للصدوق)، ص، 345.
[30]. سوره فجر، آیه23.
[32]. سوره بقره، آیه185.
[33]. الأمالی(للصدوق)، ص178 و 179؛ «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) کَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَی حَافِیاً وَ کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْمَمَرَّ عَلَی الصِّرَاطِ بَکَی وَ إِذَا ذَکَرَ الْعَرْضَ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً یُغْشَی عَلَیْهِ مِنْهَا وَ کَانَ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه...».
[35]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.