أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
یک توضیح کوتاهی عرض کنیم ما قبلاً که در قم این مباحثات را داشتیم تابستانها که مشهد مشرف میشدیم سوره مبارکه «حدید» سوره مبارکه «حشر» را آنجا چند سال بحث کردیم، سالها که تابستان مشهد مشرف میشدیم این دو تا سوره نورانی آنجا بحث شد نوارش هم هست. ما یادمان نبود که سوره مبارکه «حدید» را بحث کردیم. دیدم مؤسسه میگوید که نوارش هست و ما سوره مبارکه «حدید» و همچنین «حشر» را اینجا بحث نمیکنیم. از امروز به خواست خدا سوره مبارکه «مجادله» را شروع میکنیم.
خدا را هم شاکریم به برکت نماز استسقاء که در بسیاری از استانها انجام شد، عنایت الهی شامل حال همه بشود و شده الحمدلله.
سوره مبارکه «مجادله».
پرسش: ...
پاسخ: چون نوارش هست. با عمر کوتاه، ما دوبار بحث بکنیم، الآن هم همهاش به «بک یا الله» زندهایم. دعا کنید ـ إنشاءالله ـ به پایان برسد.
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱)
الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲) وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳)﴾
سوره مبارکه «مجادله» در مدینه نازل شد بخشی از احکام فقهی را این سوره نورانی به همراه دارد. سُوری که در مدینه نازل شد، ضمن عنایت به اصول محوری دین، مسائل فقهی، اخلاقی، حقوقی را بیشتر از سور مکی در بر دارد. مخصوصاً مسائل فقهی را. در جاهلیت یک نکاحی بود به نام نکاح شِغار و طلاقی بود به نام طلاق ظِهار. نکاح شِغار عبارت از این بود که دو نفر تعهّد میسپردند که دخترشان یا خواهرشان را به عقد یکدیگر دربیاورند که مهریه عقد هر کدام عقد دیگری باشد. این شخص دختر خود را به همسری آن شخص درمیآورد که آن شخص هم دختر خود را به همسری این شخص در بیاورد. این نکاح به نام نکاح شغار بود که در اسلام تحریم شده تکلیفاً و باطل شده است وضعاً و اثری بر نکاح شغار نیست، این در فقه ما مطرح است.
طلاقی بود به نام طلاق ظهار که اگر خواستند طلاق بدهند به عنوان طلاق ظهار، دست روی پشت همسرشان میگذاشتند، میگفتند: «ظَهْرُکِ کَظَهرِ اُمِّی»، این صیغه را اجرا میکردند و این را طلاق میدانستند و این زن هم برای همیشه بر او حرام بود، این قسم طلاق را هم اسلام منع کرد، فرمود این طلاق نیست. زنی از یک قبیله خاصی که حالا سالمند شد، مورد بیمهری شوهر قرار گرفت و شوهر او را ظِهار کرد با طلاق ظهار او را از منزل کرد، نالهای به درگاه خدای سبحان کرد، این یک؛ هر دو آمدند به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض حال کردند، این زن شکایت کرد، دو؛ دو تا گفتگو داشتند؛ یک گفتگو برای زن بود با خدا و گفتگویی هم در محکمه حضرت داشتند، در محضر پیغمبر. خدای سبحان طبق بیان قرآن کریم، دو تا سمع و شنوایی دارد ما هم در عرفمان همین طور است در محاورات خود هم دو تا سمع داریم، دو تا شنیدن داریم. در قرآن هم دو تا سمع مطرح است، دو تا نظر مطرح است، دو تا کلام مطرح است؛ یک سمع طبیعی که انسان هر صدایی را میشنود خدا هم هر صوت و هر کلامی را میشنود، هر حرفی را که ما میزنیم ذات اقدس الهی میشنود؛ چه بد چه خوب. او سمیع است او بصیر است همه چیز را میبیند همه چیز را میشنود. یک سمع تشریفاتی داریم که ما هم در محاورات عرف داریم، قرآن هم این را امضا کرده است و قرآن هم دارد. ما میگوییم فلان شخص حرف ما را نمیشنود؛ نمیشنود نه یعنی نمیشنودِ فیزیکی، گوش نمیدهد؛ میشنود اما ترتیب اثر نمیدهد یا فلان شخص حرف ما را میشنود. کسی از فرزندش تعریف میکند میگوید این فرزند حرف ما را میشنود؛ یعنی ترتیب اثر میدهد. خدای سبحان این شنوایی را هم در قرآن به خودش نسبت میدهد، در روایات هست، در قرآن هست که ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾[1] دعا را میشنود؛ یعنی ترتیب اثر میدهد. او غیبت و سبّ و لعن و فحش و معصیت را هم میشنود، چون خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾[2] است؛ اما دعا را ترتیب اثر میدهد. ببینید مردم چند استان گفتند یا الله! به هر حال طولی نکشید که باران آمد. در چند استان این مملکت به لطف الهی گفتند خدا، خدا هم شنید و باران آمد که امیدواریم به برکت قرآن و عترت به نالههای بچههای ابی عبدالله، این کشور را به بیگانهها نیازمند نکند، باران کافی برای مزارع ما، مراتع ما نازل بفرماید!
فرمود من به دعا گوش میدهم، این یعنی چه؟ ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾، در روایات و ادعیه ما هم هست که بگویید خدایا! «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء»؛[3] یعنی گوش میدهی. اگر کسی میگوید فلان شخص حرف مرا گوش میدهد؛ یعنی اگر من خواهشی کردم، عمل میکند. خدا این سمع را هم دارد، او ﴿سَمیعُ الدُّعاءِ﴾ است. او ممکن است سبّ و لعن را گوش ندهد اگر کسی به کسی بد گفت، نفرین کرد، خدا گوش ندهد و عمل نکند و ترتیب اثر ندهد؛ اما ممکن نیست کسی دعا بکند و خدا گوش ندهد، ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾.
این زن ناله کرد این دو تا سمع در کنار هم در همان اوایل سوره مبارکه «مجادله» آمده: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا﴾، این زن ناله کرد، گفت حالا من سالمند شدم شوهرم میخواهد مرا رها کند، من چه کنم؟ این دعا را خدا گوش داد و مشکل این زن را حلّ کرد. بعد فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾، این دو نفر آمدند؛ هم آن شوهر نامهربان و هم این زن ستمدیده، آمدند در محکمه تو دارند شکایت عرضه میکنند، تو میشنوی محکمه اینها را اداره میکنی، خدا هم میشنود.
«فتحصّل أنَّ لِلّه سبحانه و تعالی سمعین»، چه اینکه برای او دو نظر هست، برای او دو کلام هست. خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾[4] است، مگر میشود خدا چیزی را نبیند؟ در همان آیات شصت به بعد سوره مبارکه «یونس» گذشت که همین که وارد عمل میخواهید بشوید خدا میبیند: ﴿وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾؛[5] همین که میخواهید وارد بشوید، ما میبینیم، پس ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾ است. اما همین خدا یک عده را نگاه نمیکند: ﴿لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾.[6] همین خدایی که با همه دارد حرف میزند که اگر کلمات الهی را بشنوند دریاها مرکّب بشوند: ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾،[7] همین خدا با یک عده حرف نمیزند: ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾؛ یک عده را نگاه نمیکند. ما هم در محاورات عرفی این طور هستیم، میگوییم فلان بزرگوار ما را نگاه نمیکند؛ یعنی نگاه تشریفی.
پس «فتحصّل أنّ لله سبحانه و تعالی نظرین رؤیتین»؛ چه اینکه کلام هم همین طور است، خدا با یک عده حرف نمیزند: ﴿وَ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ﴾ با یک عده کاملاً حرف میزند: «وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم».[8] این نهج البلاغه چقدر نورانی است! در همان خطبه «همّام» که تقریباً بیست صفحه است و مرحوم سید رضی شش، هفت صفحهاش را نقل کرده و بقیه را متفرّقاً در نهج البلاغه نقل کرده، شاید بخشهایی را هم اصلاً در نهج البلاغه نیاورد، اینکه حضرت فرمود: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل»؛[9] گفت و گفت و گفت تا شنونده جان داد. در پایان آن سخنرانی که در خطبه «همّام» که «صِفْ لِیَ الْمُتَّقِین»،[10] این تقریباً بیست صفحه است. آنکه در نهج البلاغه هست هفت صفحه تقریباً هست، بقیه پراکنده است. در بعضی از خطبههایی که دویست و اندی در آنجا هست، آن چهار سطر است. در بخشهایی از آن سنخ خطبهها، دارد که ذات اقدس الهی «وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم»؛ خدا با عقل اینها حرف زد. اینها نه پیغمبرند نه امام، چرا ما این گونه نباشیم؟ اگر حضرت درباره این گونه از مستمعان خدا سخن میگوید، اینها که نه پیغمبر بودند نه امام. فرمود مردان الهی کسانیاند که وقتی قلبشان پاک بود، با خدا مناجات کردند، خدا هم با آنها حرف میزند، «وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم».
پس خدا «لله کلامین، لله نظرین، لله رؤیتین، لله سمعین». در این جا هم فرمود حرف دو نفر را هم شنید. حرف زن را چگونه شنید؟ این زن ناله کرد. الآن در این دعای باران همه ناله کردند. چندین استان گفتند یا الله! امیدواریم این ادامه داشته باشد، فیض بیاید و بدی ما و بدی برخی از مسئولان ما را نگاه نکند شهدای ما را، بزرگان ما را، جانبازان ما را، مجروحان ما را، اینها را نگاه کند و این مملکت را به بیگانه نیازمند نکند. دعا یقیناً مؤثر است. چطور یک زن ناله میکند خدا گوش میدهد و در قرآن میگوید ما شنیدیم، شنیدیم یعنی شنیدیم! ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا﴾، نه اینکه ما شنیدیم این آمده گِله کرده! این را که بعداً گفته ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾. اینها آمدند در محکمه آن زن حرف خودش را میزند، آن مرد حرف خودش را میزند، اینها را پیغمبر شنیده، ذات اقدس الهی شنیده؛ اما ناله آن زن را اوّل شنید: ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ﴾، این برای همیشه زنده است. این کتابی است «الی یوم القیامة» فرقی نمیکند حالا آن روز آن زن این گونه ناله کرد ما هم امروز این طور ناله میکنیم. ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا﴾، مشکلش را حلّ کرد. فرمود این ظهار باطل است در اسلام. ما این قانون را امضا نکردیم. ظهار طلاق نیست، معصیتی است مرد حق ندارد که به سراغ زوجه برود، زوجه زوجه است! زوجه زوجه است، طلاق نیست این کار باطل است. او اگر بخواهد آمیزش بکند باید کفاره بدهد تا دیگر از این حرفها نزند. این استجابت ناله آن زن است، ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ﴾، یعقوب(سلام الله علیه) گفت: ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾،[11] اینها شکایت خود را به الله میبرند. این بیان نورانی امام مجتبی(سلام الله علیه) است فرمود: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُسْتَجَابَ لَهُ»؛[12] فرمود من ضامن هستم اگر کسی قلبش صاف باشد راست بگوید جز از خدا چیزی نخواهد، یقیناً دعایش مستجاب میشود. فرمود من ضامن هستم. غیر از معصوم، کسی میتواند چنین حرفی بزند؟ او از طرف چه کسی ضمانت میکند؟ از طرف خدا دارد ضمانت میکند. فرمود: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فِی قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ»؛ اینکه خدا دعایش را مستجاب میکند. الآن عده زیادی ناله زدند به هر حال باران آمد، این خداست! غرض این است که این سمعها کاملاً از هم جداست، نگاهها کاملاً از هم جداست، کلامها کاملاً از هم جداست و شهودها و استجابتها کاملاً از هم جداست. فرمود ظهار را ما برداشتیم، اصلاً ظهار را امضا نکردیم ما، یک کار لغوی کرده است. تو زن او هستی، باید هم باشی در خانهاش و او اگر بخواهد نزدیک بشود به تو باید کفاره بدهد، این اجابت ناله این زن است. ﴿قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَ تَشْتَکِی إِلَی اللَّهِ﴾، مگر اینها چقدر اهل نماز شب بودند؟ زنی بود که تازه مسلمان شد. ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ﴾ به «کلا المعنین»، ﴿بَصِیرٌ﴾ به «کلا المعنین»، چون همین خدا در همین قرآن فرمود من یک عده را نگاه نمیکنم. در همین قرآن فرمود من با یک عده حرف نمیزنم، با اینکه این دریاها مرکّب بشوند ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾، پس با یک عده حرف میزند، با یک عده حرف نمیزند؛ منتها وجود مبارک حضرت امیر این را باز کرده، فرمود: «نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ خدا با اینها مناجات کرده، در این «مناجات شعبانیه» که از غرر ادعیه ماست، میبینید اوّل بخش منادات است، انسان وقتی دور است میگوید: «یا الله، یا الله، یا الله، یا الله»! وقتی احساس قُرب میکند، نوبت به مناجات میرسد، چون وقتی نزدیک شد، جای نجواست، جای ندا نیست. وقتی احساس بُعد میکند «یا الله» میگوید. بگو: «یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ». حالا که احساس قُرب کردی، دیگر جای «یا» نیست، بگو: «ربّ». این را اگر شما به یک نحوی بدهی میگوید این «ربّ» منادای محذوفی است که حرف «یا»ی آن حذف شده، ولی به یک محدِّث که میدهیم میگوید اینجا جای «یا» نیست، «یا» در آن ده بار بود که «یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ» بعد از آن ده بار که دیگر نمیگویند «یا»! این چون دنبال رفع و نصب است میگوید این «ربّ، ربّ، ربّ، رب،» در این ده تای بعدی «یا» حذف شد است. جای حذف «یا» نیست، تمام شد «یا». وقتی منادات به مناجات رسیده، دیگر جای «یا» نیست دنبال کسره و فتحه نباش! بگو «یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ»، بعد وقتی احساس قُرب کردی، بگو «ربّ، ربّ، ربّ، ربّ، ربّ»، «ربّی کذا، ربّی کذا»، نه اینکه «یا ربّ»! این تازه مرحله میانی بین منادات و مناجات است. وقتی که به مناجات تام رسید، در آن بخشهای «مناجات شعبانیه» دارد که «ناجیتک، ناجیتک». بعد آن مرحله نهایی که انسان دیگر حق حرف ندارد، در همین «مناجات شعبانیه» هست که خدایا! دیگر نوبت من تمام شده، آن مراحلی که باید منادات باشد گفتم «یا ربّ»؛ آن مرحلهای که باید مناجات باشد با تو نجوا کردم؛ اما حالا نوبت توست من باید گوش بدهم. «ربّ ناجیتنی» تو با من مناجات بکنی. «لاحظتنی» تو مرا باید ببینی، من که تو را دیدم. «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِکَ»[13] تو با هم حرف بزن که من بیهوش بشوم! این «صَعِقَ، صَعِقَ» مخصوص مناجات خدا با بنده است. به ما نگفتند اینها را نخوان. گفتند این راه باز است شما هم میتوانید بخوانید؛ اما ما حالا لفظاً میخوانیم ولی به ما گفتند که راه باز است، نگفتند این را نفهم! گفتند بفهم! حالا ما درک نمیکنیم ولی میخوانیم ولی به هر حال راه باز است. آن قدر هست که به ما گفتند بخوانید و بفهمید. «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»،[14] «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِکَ»؛ من بیهوش بشوم. اینجاست که وجود مبارک حضرت امیر دارد که بعضیها خدا با آنها مناجات کرده، با آنها سخن گفته، هر دو در نهج البلاغه هست. «نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ اینها مختصّ به امام و امامزادهها که نیست، مربوط به ماست. عمل هم شده، وقتی زنی تازه مسلمان ناله میکند خدا جواب میدهد چرا ما نباشیم؟ فرمود او سمیع است به هر دو معنا، بصیر است به هر دو معنا، شما ناله بزن ما میشویم، همین!
بعد اینها را تهدید کرد. حالا حکم چیست؟ خدا شنید چه کار باید کرد؟ خدا شنید. نه شنید یعنی گوش داد، نخیر! ترتیب اثر داد. وقتی ما گفتیم: ﴿إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ﴾، ترتیب اثر میدهد، چه کار میکند؟ یک قانون صادر میکند، حکم صادر میکند. آن حکمی که صادر کرد چیست؟ فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾، اگر ما گفتیم یک پیشنهاد دادیم به این آقا، این آقا شنید، وقتی شنید به هر حال امضا میکند نامهای مینویسد حرفی میزند. نه اینکه حالا شنید گوش داد، ترتیب اثر نداد. اگر ترتیب نداد، میگوییم گوش به حرف ما نداد. اینجا میگوید گوش به حرفشان داد. گوش به حرفشان داد یعنی چه کار کرد؟ قانون صادر کرد، گفت ظهار باطل است. طلاق نیست، این زن، زن اوست مرد اگر بخواهد به او نزدیک بشود چون کار بدی کرده است باید کفّاره بدهد. ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾، قاعده کلّی است؛ یعنی این شأن نزول خصیصهای ندارد. بعضی از امور است که مخصوص یک خاندان است، مثل جریان کساء و آیه تطهیر و اینهاست؛ اما یک قانون کلّی است حالا چه مربوط به اینها، چه مربوط به زنهای دیگر. ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ﴾، آنها میگویند: «ظهرک کظهر امی» نخیر! این طور نیست، ظَهرش مثل أم نیست، این مادر او نمیشود، این زن اوست. چرا؟ چون ﴿إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ﴾، مادر اینها همان است که این را به بار آورده است؛ البته این حصر، حصر نسبی است نه نفسی؛ حصر اضافی است نه حقیقی. مادر در اسلام که مسئله محرمیت را به همراه دارد اعم از مادری است که ﴿وَلَدْنَهُمْ﴾ و اعم از مادری است که ﴿أَرْضَعْنَکُمْ﴾،[15] در آیه 23 سوره مبارکه «نساء» فرمود انسان دو تا مادر دارد: مادری که او را به بار آورد؛ مادری که او را شیر داد. ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَ بَنَاتُکُمْ وَ أَخَوَاتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خَالاَتُکُمْ وَ بَنَاتُ الْأَخِ وَ بَنَاتُ الْأُخْتِ﴾، اینها نسب؛ ﴿وَ أُمَّهَاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ﴾، اینها رضاع. پس آنچه در این بخش از سوره مبارکه «مجادله» دارد یک حصر نسبی است، نه نفسی. مادر تنها آن نیست که انسان را به دنیا آورده است. آن هم که شیر داده مادر انسان محسوب میشود.
پرسش: احکام اخلاقی آن این همین طور است؛ یعنی احترام آن مادر رضاعی هم مثل مادر است؟
پاسخ: تا حدودی البته، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مادر رضاعی داشت که حلیمه سعدیه، که خیلی احترام میکرد، یک همشیر رضاعی داشت که او را هم خیلی احترام میکرد. آن مادر رضاعی حضرت متوجه نمیشد که چرا پیغمبر فقط یک پستان را قبول میکند، هر وقت یک پستان را دهن حضرت میگذاشت قبول میکرد. میخواست پستان دیگر را به دهن حضرت بگذارد، اصلاً قبول نمیکرد.[16] این رازش را متوجه نمیشدند، بعدها فهمیدند که حضرت به آنها میفهماند که من یک همشیر هم دارم که حالا یا خواهر من است یا برادر رضاعی من است. این پستان برای اوست. من در سهم برادرم یا خواهرم تصرف نمیکنم. این در دوران شیرخوارگی است، مادر او حلیمه سعدیه که متوجه نمیشد این راز چیست!
غرض این است که حضرت در این قسمت فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاّ اللّائِی وَلَدْنَهُمْ﴾، پس ظهار طلاقی است باطل؛ مثل اینکه شغار نکاحی است باطل و اینها در جاهلیت این حرف را میزدند: ﴿وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً﴾، حالا آمد و این کار را کرد، این معصیت را کرد یا این اشتباه را کرد، ولی به هر حال راه باز است. راه این است که کفّاره بدهد مسئله حلّ است. ﴿وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾ راهش هم این است: ﴿وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾، بعد بخواهند با همسرشان زندگی کنند آمیزش کنند، ﴿ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا﴾؛ باید کفّاره بدهند، اوّل بنده آزاد کنند. اگر بنده نبود، صیام شهرین متتابعین، ﴿ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ﴾ اگر بنده آزاد کردن مقدورشان نبود، ﴿فَمَن لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَماسَّا﴾، این ﴿مِن قَبْلِ أَن یَتَماسَّا﴾ را هم در آیه قبل ذکر کرده، هم در آیه بعد ذکر کرده. مساس و تماس جنسی حاصل نشود، اگر این کفّاره دوم هم مقدور نبود، ﴿فَمَن لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾، این میشود: ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ﴾.
حالا یک دو تا مسئله مربوط به مطالب قبلی بود که باید ذکر بشود: این روایتی که قبلاً ذکر شد بعضی از فضلا(حفظه الله) اینجا این روایت را پیدا کردند. مرحوم ابن بابویه قمی در علل الشرایع از «ابن الْمُتَوَکِّلِ عن السَّعْدَآبَادِیُّ عَن الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ(سلام الله علیه) عَنْ حَرْبٍ عَنْ شَیْخٍ مِنْ بَنِی أَسَدٍ» که «یُقَالُ لَهُ عَمْرٌو عَنْ ذَرِیحٍ» این ذریح محاربی از اصحاب خاص بود. «عَن ذَرِیحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)» که «قَالَ: أَصَابَ بَعِیراً لَنَا عِلَّةٌ»؛ حضرت فرمود که ما شتری داشتیم این بیمار شد «وَ نَحْنُ فِی مَاءٍ لِبَنِی سُلَیْمٍ» ما داشتیم مسافرت میکردیم این شتر آسیب دید و به هر حال باید این را نحر میکردیم. «فَقَالَ الْغُلَامُ لأبی عبدالله علیه السلام»؛ آن کسی که همراه امام صادق(سلام الله علیه) بود عرض کرد: «یَا مَوْلَایَ أَنْحَرُهُ»؛ ما اینجا این را نحر بکنیم برای اینکه اینجا روستایی هست و عدهای استفاده میکنند. «قَالَ لَا»؛ اینجا نحر نکن. «تَرَیَّثْ»؛ مقداری صبر بکن. «فَلَمَّا سِرْنَا أَرْبَعَةَ أَمْیَالٍ» حضرت فرمود اینجا دست نگهدار، اینجا نحر نکن، فرمود ما وقتی که چهار میل، هر میلی تقریباً دو کیلومتر است، چهار میل رفتیم «قَالَ یَا غُلَامُ انْزِلْ»؛ پیاده شو، «فَانْحَرْهُ»؛ این شتر را نحر کن، چرا؟ برای اینکه آنجا اموی و مروانی بودند همینهایی بودند که کربلا را تشکیل دادند اینجا این حیوانات بیابان بخورند بهتر است تا آنها. این است! «لَأَنْ تَأْکُلَهُ السِّبَاعُ لَأَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ تَأْکُلَهُ الْأَعْرَابُ»؛[17] اعراب غیر از عرباند. فرمود اینها همانها هستند. این حیوانات بیابان بخورند، اینها که در بیابانها هستند، مزاحم کسی نیستند. اگر خدای سبحان میفرماید: ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[18] پیغمبر خدا هم آن گونه حکم میکند، امام الهی هم همین گونه حکم میکند. مگر اینها جمع نشدند؟ اینها «قربة الی الله» آمدند کربلا. اینها که از شام نیامدند. در ظرف یک هفته سی هزار نفر، اینها از شام که نیامدند. اینها از همین چند قدمی آمدند. مگر ممکن بود از شام کسی لشکرکشی بکند در ظرف یک هفته کربلا را پر بکند؟ فرمود اینها این گونه هستند، حالا چرا ما به اینها بدهیم؟ این حیواناتی که کاری با ما ندارند، اینها بخورند. غرض این است که آنها با اینکه مظهر رأفت الهیاند، گاهی این حرف را میزنند.
سؤالی هم مربوط به علم دینی بود که این را اینجا مطرح کنیم و بحث را به پایان ببریم. در جریان علم دینی مستحضرید اگر کسی اصل علم را قبول نداشته باشد، شکّاک باشد سوفیست باشد، معرفتشناس نباشد، معرفت را وهم و خیال و پندار بداند، علم را منکر باشد، این نمیتواند بحثی از علم دینی داشته باشد، این یک؛ و اگر کسی معرفتشناسی را قبول دارد، سوفیست نیست، اهل سفسطه نیست، واقعیت را قبول دارد، ادراک واقعیت را قبول دارد، اما ـ معاذالله ـ دین را قبول ندارد، این همان طور چون دین را قبول ندارد، همان طوری که تفسیر را علم دینی نمیداند از باب سالبه به انتفای موضوع، فقه را علم دینی نمیداند از باب علم به موضوع، صحراشناسی و دریاشناسی و آسمانشناسی و ستارهشناسی را هم علم دینی نمیداند. پس اگر کسی ملحد بود نباید توقّع داشت که فیزیک و شیمی را علم دینی بداند. اگر کسی علم را قبول دارد؛ یعنی سوفیست نیست، سفسطهباز نیست، یک؛ دین را قبول دارد، میگوید خدا هست، قیامت هست، پیغمبر هست، دو؛ این دارد در دانشگاه تدریس میکند، سه؛ این یقیناً چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند، علم او علم دینی است، چون تمایز علوم در بین احتمالات پنجگانه به تمایز موضوع است، نه به تمایز اغراض، نه به تمایز محمولات، نه به تمایز نِسَب، نه به تمایز سنخی مسائل، بلکه آن قول پذیرفته این است که تمایز علوم به تمایز موضوعات است. موضوع علم اگر خدا، اسم خدا، وصف خدا، فعل خدا، قول خدا، اثر خدا بود، این علم، علم دینی است. قبول و نکول استاد یا شاگرد یا مصنّف یا مؤلّف که دخیل نیست. کسی دارد درباره زمین یا دریا بحث میکند، صد درصد این علم، علم دینی است، چون درباره فعل خدا بحث میکند حالا چه میخواهد آن آقا قبول داشته باشد یا نداشته باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره آلعمران، آیه38.
[2]. سوره ملک, آیه19.
[4]. سوره ملک, آیه19.
[5]. سوره یونس، آیه61.
[6]. سوره آلعمران، آیه77.
[7]. سوره کهف، آیه109.
[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه222.
[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه3.
[10]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه3.
[11]. سوره یوسف، آیه86.
[12]. الکافی(ط _ الإسلامیة)، ج2، ص62.
[13]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص49.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص606.
[15]. سوره نساء، آیه23.
[16]. شرف النبی، متن، ص38.
[17]. علل الشرائع، ج2، ص599.
[18]. سوره اعراف، آیه179.