أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ (9) وَ النَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لهََّا طَلْعٌ نَّضِیدٌ (10) رِّزْقًا لِّلْعِبَادِ وَ أَحْیَیْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّیْتًا کَذَلِکَ الخُْرُوج (11)﴾
سوره مبارکه «ق» همانطوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکی, اصول دین است؛ یعنی مبدأ, وحی, نبوت, معاد و خطوط کلّی فقه و اخلاق و در این سوره قسمت مهم آن مسئله معاد است، گرچه وجود مبارک حضرت برای تتمیم مکارمِ اخلاقی مبعوث شده است: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق»،[1] لکن قسمت مهمّ بحثهای اخلاقی به معاد وابسته است؛ یعنی اگر معاد نباشد، اخلاق ضامن اجرا ندارد. کسی که کار بد نمیکند، عادل است و ظالم نیست، این یا برای محبوبیّت اجتماعی است یا برای نظم جامعه و مانند آن است؛ اما اگر یک وقت در تنهایی و خلوت باشد، احَدی از کار خلاف او باخبر نیست, به نظم جامعه هم آسیبی نمیرساند, از محبوبیّت و شهرت او هم نمیکاهد، چنین انسانی چرا دست به خلاف نزند و از لذت صَرف نظر کند؟ تنها عاملی که جلوی انحراف درونی را میگیرد همان یاد معاد است، زیرا عمل, براساس اعتقاد به معاد این کاری که انسان انجام داد زنده است، یک؛ چون میافتد در نظام هستی. اصل دوم آن است که چیزی که در دایره نظام هستی قرار گرفت، این معدوم نخواهد شد, در جای خودش هست و این در مقاطع دیگر نیست، وگرنه موجودی است که در زمان و زمین خاص اتفاق افتاد. این موجودی که در زمان و زمین خاص اتفاق افتاد، میافتد در خط تولید، هیچ چیزی در عالم بیکار نیست، سنگی که در جایی افتاده، جای خودش را سوراخ میکند. مگر میشود چیزی موجود شده باشد و معطّل باشد؟! یا موجود شده باشد, او را از دایره هستی بیرون بکشند، «لاشیء» بشود؟! هیچ کدام از اینها نیست. اگر «الف» در یک زمان و زمینی و جایی موجود شد، این شیء در دایره هستی, خودش هست، یک؛ و اثر خودش را میگذارد, دو; ممکن است بعد از دو روز از بین برود یا بعد از دو ساعت از بین برود یا بعد از دو ثانیه از بین برود; ولی آن اثر دو ثانیه را گذاشته است. آن اثر دو ثانیه, در دو ثانیه دیگر اثر میگذارد، یک وقت میبینید که این سر در میآورد. این اثر همان کاری است که بیست سال قبل انجام گرفت، هیچ ممکن نیست که چیزی موجود شده باشد و بیخاصیت باشد, بگوییم تاریخ مصرفش گذشت, یک وقت سر در میآورد، آن وقتی که سر در میآورد مسئله معاد است که یقه آدم را میگیرد. هرگز عمل عامل را رها نمیکند: ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾;[2] این دوتا حصر را میرساند، که عمل زنده است، یک؛ با عامل رابطه قطعی دارد، دو؛ او را رها نمیکند و در قیامت دامن او را میگیرد، سه؛ این رسوا میشود، چهار. این عقیده آدم را حفظ میکند؛ حرفی را که زد, کاری را که کرد, مالی را که بُرد، هرگز معدوم نمیشود، این میافتد در خط تولید، خودش هم ممکن است بعد از مدتی از بین برود; ولی آثارش یکی پس از دیگری همه در خط تولید است.
پرسش: این را ما باید تعبداً قبول کنیم.
پاسخ: نه، برهاناً قبول میکنیم، قرآن برهان اقامه میکند; اگر کاری کرد, کسی حرفی زد، این حرف در همان وقت که موجود است معدوم است; این جمع نقیضین است و محال است؛ این حرف یا این کار را از کلّ دایره هستی بخواهند بیرون بکشند هم مستلزم آن است که او را از جای خودش هم بیرون بکشند; این هم جمع نقیضین و محال است, پس این کار هست. این کار که هست, میافتد در خط تولید; مگر میشود چیزی در عالَم موجود باشد و بیاثر باشد؟! میافتد در خط تولید. حالا یا دَه سال میماند، یا دَه ثانیه میماند، یا یک ثانیه میماند، بالاخره در همان یک ثانیه اثری دارد. این اثر یک ثانیهای آن هم ممکن است بیش از یک ثانیه نماند; ولی یک اثرِ ثالثِ یک ثانیهای میگذارد و همچنین ادامه مییابد. اینکه میگویند هرگز دروغ از بین نمیرود و دروغگو رسوا میشود, سرّش این است. سرّش این است که این کاری که کرد, این فعلی که انجام داد, این حرفی که زد, این میافتد در خط تولید. این اگر معدوم بشود آدم راحت است; اما این معدوم نمیشود، بلکه میافتد در خط تولید. در خط تولید بعد از بیست سال آدم را رسوا میکند. لازم نیست خود او باشد، آثار او یکی پس از دیگری; یک اثری دارد، آن اثر ثالث تولید میکند، آن اثر رابع تولید میکند، بعد از پنجاه سال شخص رسوا میشود. این عقیده آدم را حفظ میکند و آدم هم با آبرو زنده است. اینکه در دعاها اصراری داریم که به ما آموختند که خدایا! «عَلی رُؤُوسِ الأَشْهادِ»[3] ما را رسوا نکن! همین است. این عقیده به معاد است که حرف اوّل را در اخلاق میزند. مسئله نظم اجتماعی, مسئله محبوبیت و شُهرت اجتماعی, مسئله محبت اجتماعی, اینها جزء فروع است, جایی است که هیچ کس خبر ندارد، اگر آنجایی که ابواب را بست: ﴿وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ﴾؛ هیچ کس خبر ندارد، آنجا میگوید: ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾.[4] همه ما آبرویمان را میخواهیم و زنده به آبرو هستیم: ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[5] این در مناجات «شعبانیه» ائمه فرمودند که از خدا بخواهید مرا «عَلی رُؤُوسِ الأَشْهادِ» رسوا نکن! پس اصرار قرآن بر معاد برای آن است که اگر گفت اخلاق لازم است, عدل لازم است، راه را هم به او نشان داد; منتها به لسان قرآن این است که ﴿عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾؛ به لسانی که باز از قرآن گرفته شده، این است که این میافتد در خط تولید. هیچ موجودی از بین نخواهد رفت، نه آن وقتی که موجود شد, میشود آن را معدوم دانست; میشود جمع نقیضین؛ نه هیچ موجودی را از دایره هستی رأساً میشود بیرون آورد، زیرا لازمهاش این است که او را از جای خودش هم بکَنَند; باز میشود جمع نقیضین. پس هر چیزی که هست هست و هیچ موجودی معطَّل در عالَم نیست, هر شئیی میافتد در خط تولید، ولو یک ذرّه باشد، میافتد در خط تولید. این یک خط تولید, گاهی یک اثر یک ثانیهای دارد، بعد خودش هم از بین میرود. وقتی از بین رفت، آن اثر یک ثانیهای, اثری در ثانیه سوم و چهارم میگذارد و یک وقت خودش را نشان میدهد. اینکه در روایات دارد که دروغ هرگز به مقصد نمیرسد، سرّش همین است.
فرمود اینها باید از چند جهت مسئله معاد را باور کنند: اوّلاً انسان مرگ را میمیراند. این از لطیفترین تعبیرات قرآن کریم است که غیر از انبیا هیچ کس این حرف را نیاورد که انسان مرگ را میمیراند نه اینکه بمیرد و مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسیدن؛ لذا اصرار قرآن این است که نگویید فوت, بگویید «وفاة». در «وفاة» این «تاء» جزء کلمه نیست، اصل آن «واو, فاء و یاء» است «استیفاء، متوفِّی، متوفّیٰ، مستوفا» همه از یک خانواده هستند؛ یعنی أخذ تامّ. وقتی گفتیم فلان سخنران «مستوفا» بیان کرد یا مقاله فلان نویسنده «مستوفا» است؛ یعنی حق مطلب را به خوبی ادا کرد. مرگ «توفِّی, استیفاء, متوفّیٰ، مستوفا» و مانند آن است. پس «وفاة» است نه فوت؛ این «تاء» جزء کلمه نیست و هیچ چیز از انسان کم نمیشود. بعد توضیح داد، فرمود شما مگر در دنیا هر لحظه نمیمیرید؟ در دنیا چه طور زنده هستید؟ شما روحی دارید که هشتاد سال, نود سال, کمتر و بیشتر زنده است، بدنی دارید که هر روز در تغییر است, مگر این بدن شما همان بدن دوران خردسالی و جوانی است؟ کسی که هفتاد یا هشتاد زندگی میکند، چندین بار تمام ذرّات بدن او عوض میشود. این غذا به اصطلاح «بدن ما یتحلَّل» میسازد. انسان خیال میکند که این پوست یا این خالی که در دست اوست, همان خال دوران خردسالی اوست; دهها بار این عوض شده است و ما همان ما هستیم. همانطوری که در دنیا, هر لحظه این بدن دارد عوض میشود و روح ثابت است و هویّت ما را آن روحِ ثابت تشکیل میدهد، مرگ هم همینطور است. قرآن کریم درباره مرگ فرمود شما که دارید منتقل میشوید از جایی به جای دیگر، این ذرّات شما پراکنده میشود: ﴿وَ عِنْدَنا کِتابٌ﴾ همه ثبت است؛ هم این کتاب ﴿حَفیظٌ﴾ است به معنای «حافظ»، هم «فعیل» به معنی مفعول است «حفیظ» به معنای «محفوظ» است، یک لوح محفوظ است؛ نه این کتاب فراموش میکند، چیزی را کم و زیاد میکند، نه خودش میپوسد، «حفیظ» به هر دو معناست، پس شما از بین نمیروید. قدرت ما را بخواهید که ما باز این قدرت را تبیین میکنیم که این نظام سپهری را ما آفریدیم، «لا شیء» را شیء کردیم، «لا من شیء» را شیء کردیم؛ نه «من لا شیء», بلکه «لا من شیء» را شیء کردیم، پس قدرت ما این است. شما هم که از بین نمیروید، اینها همه امکان را ثابت میکند؛ اما ضرورت معاد که «المعاد حقٌّ بالضّرورة»، نه معاد ممکن است، نه خدا قادر است و میتواند؛ بلکه الا و لابد معاد حق و ضروری است، چرا؟ برای اینکه با یک قضیه سالبه و یک قضیه موجبه که در حقیقت دو تا برهان است ثابت کرد که عالَم یاوه نیست که هر کسی بیاید هر کاری بکند. نه ما بازیگر هستیم و نه عالَم باطل است؛ بلکه ما حق هستیم و عالَم هم به حق اثبات شد؛ این چهار عنوان محصول دو تا برهان است که یکی به صورت موجبه در میآید, یکی به صورت سالبه. عالَم باطل نیست که هر کسی هر کاری کرد کرد! حسابی دارد, کتابی دارد; حساب و کتاب برای روز ارزیابیِ پاداش و کیفر است. ما هم بازیگر نیستیم. عالَمی را ما خلق بکنیم هر کسی بیاید بِچَرد، بگوید، این میشود لهو. پس ما بازیگر نیستیم و عالم هم لغو نیست، اینها قضایای سلبی است که هدفمند بودن عالَم را ثابت میکند. آنجایی که به صورت یک قضیه موجبه سلب میکند، به صورت سلب فرمود: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[6] این «باء» چه به معنی مصاحبه باشد, چه به معنی ملابسه باشد؛ یعنی جامه حق در بدن عالَم است و کسوت حق در بدن عالَم است، حق آن است که به مقصد برسد; چیز یاوه که حق نیست, چیز باطل و لهو و لعب که حق نیست. فرمود این عالَم پیچیده به حق است و این جامه را نمیشود از بدنِ عالَم کَند: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾،[7] ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾، این حق است. اگر هر کسی هر چه کرد کرد, رفت رفت, این میشود باطل. چون جز حق چیزی دیگر نیست، پس هر کس هر کاری را کرد آن را میبیند و با اوست.
حالا خصوصیت این چیست؟ چگونه هست؟ چگونه یافت میشود؟ خصوصیّاتش بخشی در این آیات است قسمت مهم آن در روایات اهل بیت(علیهم السلام) است؛ اما اینها دارند تعجب میکنند. ما برای اینکه بین محال و مُستَبعَد فرق بگذاریم که چه چیزی بعید است و چه چیزی محال؟ ما را قرآن به برهان دعوت کرد، به فکر دعوت کرد، به عقل دعوت کرد، اصرار قرآن این است که ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾،[8] برای اینکه بدانیم چه چیزی ممکن است، چه چیزی ضروری است و چه چیزی محال است؛ چه چیزی مُستَبعَد است و چه چیزی مستحیل؟ خود آنها هم میگویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾[9] و قرآن هم میفرماید اینها در استبعاد هستند نه استحاله. میگویند مگر میشود مرده را زنده کرد؟! آن کسی که هیچ را به این صورت درآورد، چرا پراکندهها را نتواند جمع کند؟! لذا اگر در قدرت فاعل اشکال دارید که ذات اقدس الهی قدیر محض است، برای اینکه هیچ را به این صورت درآورد; حالا که پراکنده هستند. مرگ هم این نیست که انسان نابود بشود، روح که اصلاً از بین نمیرود ثابت است، بدن متفرق میشود بعد جمع میکنند. مگر در دنیا ابدان شما مرتّب در تحلیل نبود؟ آنجا هم همینطور است. ما کتابی داریم که تمام ذرّات عالم را ضبط کرده است؛ هم این کتاب، حافظ تمام ذرّات عالم است، یک؛ هم خودش از گزند تغیّر و تبدّل مصون و محفوظ است، دو؛ حفیظ به هر دو معناست. بعد کمکم برهان اقامه میکند. میفرماید که ما یک دلیل نقد به شما نشان بدهیم، ما هر سال داریم مُرده را زنده میکنیم. شما بهار که شد، این باران که نازل میشود، دو تا کار میکند: خوابیده را بیدار میکند، یک؛ مُرده را زنده میکند، دو. این درختها اگر سرمای سنگین نیاید اینها زمستان خواب هستند, بهار که میشود این درختها بیدار میشوند، وقتی بیدار شدند غذا میخواهند; غذا که میخواهند غذای اینها خاکی که در کنار آنهاست, کودی است که در کنار آنهاست، آبی است که در کنار آنهاست, هوایی است که در کنار آنهاست. اینها مُرده هستند، این خاک و کودی که در کنار این درخت است این مُرده است، فرمود ما مِرده را زنده میکنیم, مگر سفر نکردند ندیدند که ﴿یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾؟[10] درختها را که خوابیدهاند بیدار میکند این برهان نیست برای معاد نیست؛ اما ﴿یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾؛ لذا در روایات است که اگر ربیع و بهار را دیدید، «فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور»[11] این سال به سال دارد مُرده را زنده میکند، این حیات گیاهی که میدهد، به چه چیزی میدهد؟ به جماد میدهد. فرقی بین احیای آن خاک و احیای سنگ و اینها نیست، این سنگریزهها همه اینها را این درختها در مواد و ریشههای خودشان جذب میکنند، میشود خوشه و میوه. همین خاکِ مُرده است که به صورت خوشه و شاخه و میوه درمیآید. پس خوابیده را بیدار میکند، یک؛ و انسانها در قبر خوابیدهاند؛ لذا میگوید: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛[12] اینها خواب هستند، خوابیدهها را بیدار میکنند و مُردهها را هم زنده میکند، این برهانی است که آورده است. پس اوّلاً بین محال و مُستَبعَد فرق است، این درجه اوّل؛ در درجه دوم استبعاد نکنید نگویید این بعید است، برای اینکه سنگینتر را خدا انجام داد و شما با آن دارید زندگی میکنید، آن که «لا من شیء» را شیء کرد این پراکندهها را جمع میکند، پس استبعاد نکنید، دو. قدرت مرکزی ذات اقدس الهی هم که «لا یتناهی» است، اینها هم که موجود و قابل حیات مجدّد هستند و برای اینکه وضع روشنتر بشود شما هر سال میبینید که اشیا مُرده را خدا دارد زنده میکند؛ لذا در این سوره مبارکه «ق» از آغازش که فرمود اینها تعجب میکنند میگویند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾، خود اینها هم اعتراف دارند که این مستبعَد است، دلیلی بر استحاله ندارند. آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾؛ شما مستبعَد را باید با عقلتان ممکن تلقی کنید, اگر برهان همراهی کرده است. ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾، در مسائل علمی در هرج و مرج هستند، هرج و مرج یعنی اختلاط؛ یعنی اشیایی که با هم مأنوس و مرتبط نیستند، مخلوط میشوند. یک اشکال هست و جوابی که به آن مربوط نیست داده میشود، میشود هرج و مرج. یک سؤال غیر واردی که ارتباطی به مبحث ندارد در اثنای مبحث طرح میشود، این میشود هرج و مرج. با هرج و مرج که فکر سامان نمیپذیرد، فرمود اینها در هرج و مرج هستند. اینکه میگویند: «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْم»[13] برای اینکه هرج و مرج نشود. یک سؤال علمی مربوط به مطلبی است و جواب علمی میخواهد. سؤالی که مرتبط نیست میشود هرج و مرج. اگر سؤال بجا بود و جواب به آن ارتباطی نداشت، میشود هرج و مرج، فرمود اینها ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾.
قدرت مرکزی را بخواهید ببینید: ﴿أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾، این فرهنگِ محاوره غیر از فرهنگ علم است؛ الآن ما میگوییم آسمان بالای سر ماست، نه تنها ما، همه سپهرشناسها, آسمانشناسها و زمینشناسها میگویند آسمان بالای سر ماست؛ در حالی که اینها کُراتی معلَّق است. کسی که کره ماه یا کرات دیگر رفته، زمین را بالای خودش میبیند, اینطور نیست که حالا زمین پایین باشد و آسمان بالا باشد; اینها کُراتی است که در فضا معلّق هستند، آنکه در مریخ رفته زمین را بالای سرش میبیند، آنکه کره ماه رفته زمین را بالای سرش میبیند. فرهنگ محاوره یک چیز است، فرهنگ علم چیزی دیگر است. الآن این مثل دو، دوتا چهارتا برای سپهریشناسها روشن شد که زمین حرکت میکند نه آفتاب؛ اما وقتی میخواهند حرف بزنند چه میگویند؟ میگویند وقتی که یک ساعت از طلوع زمین گذشته من میآیم یا شما بیا یا میگویند وقتی که یک ساعت از طلوع آفتاب گذشت! آفتاب که طلوع نمیکند، غروب و طلوع برای زمین است. برای همه کسانی که ثابت شد زمین حرکت میکند، زمین طلوع و غروب میکند نه آفتاب; ولی در محاوره وقتی حرف میزنند میگویند وقتی آفتاب طلوع کرد و آفتاب غروب کرد. الآن هم وقتی در محاوره کسی حرف میزند میگوید آسمان بالای سر ماست; اما آن تحقیقات علمی را که در محاورات به کار نمیبرند. بله در تحقیقات علمی آسمان بالای سر نیست، ما آسمان را بالا میبینیم وقتی هم که رفتیم کره مریخ، زمین را بالای سر خود میبینیم. اینها فرق بین فرهنگ محاوره و لسان علم است. در جریان حضرت ابراهیم هم همینطور است: ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً﴾؛[14] این نمیشود گفت این دلیل است بر اینکه آفتاب حرکت میکند. محاوره بودن و براساس عرف سخن گفتن که طرفین بفهمند، غیر از لسان علمی است. ﴿أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾، اینها که سوار آپولو و اینها میشدند و میرفتند کره ماه، در هر دو طرف سیر صعودی احساس میکردند. ﴿کَیْفَ بَنَیْناها﴾؛ از هیچ ما این نظام سپهری را ساختیم.
﴿وَ زَیَّنَّاها﴾؛ اصرار قرآن کریم این است که چه درباره زمین که سخن میگوید چه درباره آسمان که سخن میگوید، بگوید ما زمین را مزیّن کردیم، حواستان جمع باشد اگر خانه خوبی, فرش خوبی و اتومبیل خوبی دارید اینها «زینة الارض» است نه زینت شما. در سوره مبارکه «کهف»، این آیه آمده است که ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زینَةً لَها﴾؛[15] اگر بوستان است، اگر بُرج است، اگر اتومبیل است و اگر فرش است، اینها «زینةُ الارض» است نه «زینةُ الانسان» و اگر کسی بالا برود شمس و قمر را تصاحب کند، باز مزیَّن نشده، چون ﴿زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ﴾،[16] شمس و قمر زینت آسمان است, نه زینت انسان؛ زینت انسان همان است که در سوره مبارکه «حجرات» فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ﴾.[17] اینجا هم دارد: ﴿وَ زَیَّنَّاها﴾؛ ما آسمان را مزین کردیم، بر فرض هم شما صاحب آفتاب و ماه هم بشوید, زینت شما نیست، زینت انسان چیزی دیگر است. خُلَل و فُرَج و جای خالی و جای فوتی ندارد، این فُرجهها و تفاوتها و نابسامانیها در عالم نیست; گاهی میفرماید: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛[18] «تفاوت » غیر از «اختلاف» است؛ «تفاوت» یعنی ما حلقهای داریم این یک در بین یا دو در بین بعضی از حلقات آن فوت شده است. این فوت که بشود دیگر این حلقه منظم و منسجم نیست، کارآیی ندارد. فرمود شما تمام ذرّات عالم را بگردید میبینید که هر چیزی سر جای خودش است هیچ چیزی فوت نشده است: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، نه اینکه اختلاف ندارند، اختلاف باید باشد، اختلاف لیل و نهار است، اختلاف شئون است، اختلاف درجات است، اختلاف مراتب است; این اختلاف زینت است؛ اما هیچ چیزی فوت نشده است. این رشته و نظمی که شما میبینید، این «نضید» است؛ یعنی «منضود» است؛ یعنی منظوم است این الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید که علامه نوشته، یعنی همه حرفهای منطقی آن, هر کدام منظّم در جای خودش است. فرمود این نظام اینطور است هر دانهای از ستارهها هر کدام در جای خود هستند و چیزی فوت نشده، تا جای خالی باشد، تا بینظمی اتفاق بیفتد. اختلاف هست یکی کوچک و یکی بزرگ است؛ اما همه این اختلافات دلیل بر نظم است؛ لذا فرمود فُرجه, فوت و خللی در اینها نیست، این برای آسمان.
﴿وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا﴾, این ﴿مَدَدْناها﴾ یا ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾[19] معنای آن این نیست که زمین مسطّح است و کروی نیست; فرهنگ محاوره و حرف زدن غیر از لسان علمی است. نباید گفت که ظاهر قرآن این است که ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾ پس در قرآن دارد که زمین مسطّح است نه کُره! و حال اینکه به زبان محاورهای حرف زدن غیر از این نیست. همه کسانی که برایشان کاملاً روشن شد زمین کروی است, میگویند سطح زمین! زمینِ مسطح; این محاوره بودن و حرف زدن براساس محاوره چیزی دیگر است و لسان علم چیزی دیگر است. ﴿وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ﴾ این حرارتهای سنگینی که در درون او است و مایه گُسَلهای زلزلهخیز است، ما یک سلسله کوههایی را قرار دادیم که نگذارد اینها بلرزند و باعث سلب آسایش بشوند. این کوهها را میگویند رواسی و میخ: ﴿وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ﴾. در خطبه نورانی حضرت امیر است در خطبه اوّل نهج البلاغه که «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»؛[20] «مَیَدَانَ»؛ یعنی اضطراب؛ جلوی اضطراب زمین را با این وَتَدها و میخها گرفته است.
پرسش: درک آن برای عوام خیلی مشکل است.
پاسخ: حالا این عوام به علمای خود مراجعه میکنند آنها توضیح میدهند. خود آنها هم گفتند که ما برای هر کدام به یک درجه از علم سخن گفتیم.
«وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»؛ یعنی میخکوب کرد به وسیله این کوهها آن مَیَدان، نوسان و آن زلزله را جلویش را گرفته است که این را رواسی میگویند.
بعد فرمود: ﴿وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ﴾؛ برای تأمین کشاورزی و تأمین غذاهایتان ﴿تَبْصِرَةً وَ ذِکْری﴾؛ هم بهره کشاورزی میبرید و اقتصاد شما تأمین است و هم یادآور مسئله معاد هستید: ﴿وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ﴾؛ از نظر علم به مبدأ علیم پی میبرید، از نظر نظم به مبدأ حکیم پی میبرید، از نظر آفرینش به مبدأ خالق پی میبرید، از نظر تدبیر و مدبّریت به کسی که «ربّ العالمین» است پی میبرید.
﴿وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ﴾؛ این «سماء» غیر از آن «سماء» است؛ آن «سماء» یعنی نظام سپهری، این سماء یعنی فضا. ما از آسمان میبینیم، از آسمان که باران نمیآید، این فرهنگ محاوره است. مردم چه شرقی چه غربی میگویند از آسمان باران آمده، سر را طرف آسمان کردیم. این باران که از فضا میآید میگویند از آسمان آمده است; اینطور حرف زدن برای آن است که مردم متوجه بشوند نه معنایش این است که این فضای چند متری را به آن میگویند آسمان; «سماء» یعنی فضا. در دعای نورانی «جوشن کبیر» است: «یَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاءُ»،[21] آنجا هست هوا و فضا هر دو جزء دعاهای نورانی «جوشن کبیر» است. ﴿وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ﴾، «ماء» پُر برکت، «ماء»ی که میماند منشأ برکت است. میدانید در بیابان اگر جایی آب جمع بشود و هدر نرود, به آن برکه میگویند و در واژه «بَرَکه، بِرکه» و اینها آن خیر و دوام در آن تعبیه شده است. این پشمهای جلوی سینه شتر که هم نرم و هم بادوام است، میگویند «بَرَک»، پارچههای بَرَکی از همینهاست و «مَبارِکُ الإبِل» هم چون این سینهخیز همانجا میخوابد، به آن میگویند «مَبارِک الإبِل» که میگویند نماز خواندن در مَبارکِ إبل مکروه است و اینها. این برکت از همین است چیزی که فایده داشته باشد، یک؛ و بادوام باشد، دو. ﴿فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ﴾؛ هم باغ و هم کشاروزی؛ هم چیزی که دانهای است, مثل برنج, جو, گندم و ذرّت و اینها، هم چیزی که باغی است, مثل مرکّبات, سیب و گلابی و اینها. هم آن جنّات را رویانیدیم و هم حبّی که درو میشود, مثل گندم و اینها، محصود است، ﴿وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ﴾؛[22] یعنی یوم درو کردن, دادیم; اینها را انجام دادیم. ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ﴾؛ روی نخل و اینها خیلی قرآن تکیه میکند، «باسق» یعنی برومند، بالا رفته. «طلع نضید» دارد، شکوفههای منظم دارد برای اینکه میوه بعدی بشود. این کارها را کردیم: ﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْیَیْنا﴾، به این آب ﴿بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ﴾؛ این به تعبیر سیدنا الاستاد یک برهان دیگر است. [23] در آن برهان اوّل فرمود شما معدوم نمیشوید، یک؛ بعید را محال ندانید، دو؛ قدرت الهی توان آن را دارد، سه، برای اینکه خدای سبحان «لا شیء» را که قبلاً هیچ چیزی نبوده است به این صورت درآورد، حالا که اینها هستند و پراکندهاند، این تمام شد. برهان دیگر؛ شما هر سال دارید مرده زندهکردن را میبینید؛ وقتی این درختِ خوابیده بیدار شد، غذا میخواهد، غذای او همان خاک و کودی است که در کنار اوست، این خاک مرده است، این خاکِ مرده میشود خوشه و شاخه و میوه. ما مرده را داریم زنده میکنیم. فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾،[24] نه «نُحْیِ الأشجار». اشجار خواب هستند آنها را بیدار میکند، به آنها غذا میدهد و غذای آنها همین است که خاک و کود را جذب میکنند و میشود خوشه و شاخه و میوه. فرمود شما هر سال دارید میبینید که خدا چگونه مُرده را دارد زنده میکند، پس مشکل چیست؟
جریان معاد مهمترین رکن مسئله اخلاق است. مبدأ تأثیر دارد، برای کسانی که بخواهند کامل بشوند. عدهای هم که ولایت الهی را پذیرفتند اگر بهشتی نباشد جهنمی هم نباشد سعی میکنند آدم خوبی باشند، مثل حضرت امیر و اهل بیت(علیهم السلام) که فرمود: «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَی جَنَّتِکَ»؛[25] اما این دین چقدر شیرین است! فرمود شما مگر نمیخواهید به مقصد برسید؟ شما که حالا وارد حوزه یا دانشگاه شدید میخواهید به مقصد برسید، نگویید مجتهد شدن یا مفسّر شدن یا فقیه شدن اینها سخت است، این مثل المپیاد نیست. یک مسابقه قرآن دارد و یک مسارعه؛ فرمود این سرعتی که ما گفتیم: ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾،[26] این مثل دویدن در این المپیادهای مسابقهای نیست. ما به شما گفتیم: ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾،[27] سبقت بگیرید! این مثل آنها نیست، برای اینکه این باید جان بکَند که این صد متر, کمتر یا بیشتر را با پا برود; اما شما هیچ جایی ندیدید که شما میخواهید به جایی بروید, آن مقصد و هدف هم دَه برابر شما دارد به طرف شما میآید; این را شما کجا دیدید؟ شما میخواهید قلّهای را فتح کنید, این قلّه سر جایش است، شما باید جان بکَنید قدم به قدم بروید بالای قلّه، یا در مسابقات, در دوندگی یا غیر دوندگی باید جان بکَنید تا به آن خط آخر برسید؛ اما خدا و خدا و خدا و خدا! چقدر این حدیث شیرین است؟! فرمود شما که قدم به قدم طرف خدا حرکت کنید ـ در این حدیث قدسی هروله دارد ـ او هروله میکند به طرف شما میآید.[28] حالا اگر فرصت شد ـ إن شاء الله ـ این روایت را توضیح میدهیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص500.
[2]. سوره نجم, آیه39.
[3]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج3، ص297.
[4]. سوره یوسف، آیه23.
[5]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[6] . سوره حجر، آیه85؛ سوره احقاف، آیه3.
[7]. سوره ص، آیه27.
[8]. سوره اعراف، آیه176؛ سوره نحل، آیه44؛ سوره حشر، آیه21.
[9]. سوره جاثیه، آیه32.
[10]. سوره روم، آیات19و50؛ سوره حدید، آیه17.
[11]. مفاتیح الغیب، ج17، ص194.
[12]. سوره یس، آیه52.
[13]. کنز الفوائد، ج2، ص189.
[14]. سوره انعام، آیه78.
[15]. سوره کهف، آیه7.
[16]. سوره صافات، آیه6.
[17]. سوره حجرات، آیه7.
[18]. سوره ملک، آیه3.
[19]. سوره غاشیه، آیه20.
[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه1.
[21]. البلد الأمین و الدرع الحصین، النص، ص407.
[22]. سوره انعام، آیه141.
[23]. المیزان فی تفسیر القرآن, ج18, ص341.
[24]. سوره حدید، آیه17.
[25]. نهج الحق و کشف الصدق, ص248
[26]. سوره آل عمران، آیه133.
[27]. سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[28]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج5، ص298. «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ بَاعاً وَ مَنْ أَتَانِی مَشْیاً أَتَیْتُهُ هَرْوَلَة».