29 04 2019 457946 شناسه:

تفسیر سوره قیامة جلسه 3 (1398/02/09)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلی‏ قادِرینَ عَلی‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (4) بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (5) یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ (10) کَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذیرَهُ (15) لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (19) کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25)

سوره مبارکه «قیامة» یعنی سوره‌ای که «تُذکر فیها القیامة» که علم بالغلبه است،[1] این در مکه نازل شد و یکی از مهم‌ترین مسائل مردم حجاز در مکه همان مسئله معاد بود. درست است که اعتقاد به توحید، مبدأ و اصل است؛ اما در تحقّق عقل و عدل، اعتقاد به معاد سهم تعیین‌کننده دارد. انسان اگر بداند در برابر تمام اقوال و افعال و آثار و عقاید و اخلاقش مسئول است، یک زندگی متمدّنانه و عاقلانه دارد؛ اما اگر خیال کند مرگ پوسیدن است، نه از پوست به درآمدن، خود را به جای اینکه آزاد کند، رها می‌بیند، می‌شود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ﴾.[2]

سوره مبارکه «قیامة» قسمت مهمّ آن تحلیل دو جانبه است؛ هم شبهه علمی آنها را جواب می‌دهد، هم شهوت عملی را، منتها مشکل اساسی اینها شهوت عملی است، نه شبهه علمی. شبهه علمی را مختصری در اوایل و بخشی را هم در پایان همین سوره مبارکه «قیامة» دارد به اینکه ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‏ ٭ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی ٭ أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی﴾، این برهان مسئله است. همان خدایی که انسان را که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً[3] آفرید، الآن هم که تمام حقیقت او هست؛ روحش که هست، بدنش هم پراکنده است. اینها را می‌تواند جمع بکند؛ لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ این را به زبان بشر تبیین کرد. نمی‌شود گفت چیزی برای خدا آسان است و چیزی برای خدا آسان‌تر، زیرا ذات أقدس الهی قدرت نامتناهی است، اولاً؛ با اراده کار می‌کند، ثانیاً؛ نه با ابزار. کسی که با اراده کار می‌کند، الآن شما تصور کنید و اراده کنید، یک قطره آب را در ذهنتان و تصور کنید و اراده کنید تصور یک اقیانوسی را در ذهنتان. اینها برای شما فرق نمی‌کند، نه اینکه تصور اقیانوس سخت باشد، تصور یک قطره آب آسان باشد. با اراده کسی اگر کار بکند، دیگر سختی معنا ندارد؛ لذا فرمود اگر در جایی گفته شد: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾، این به زبان مردم گفته شد؛ لذا فرمود: ﴿الْمَثَلُ الأعْلَی﴾.[4] نه اینکه چیزی برای خدا آسان باشد، چیزی برای خدا آسان‌تر. همه چیز «علی وزانٍ واحد» حل است.

چون در این قسمت بخش مهم شبهه علمی نیست، بلکه شهوت عملی است؛ لذا در اینجا با کلمه «بل» می‌فرماید مشکل اساسی آنها این است که می‌خواهند آزاد باشند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾ که مشکل علمی داشته باشد، شبهه علمی داشته باشد، ﴿بَلی‏ قادِرینَ عَلی‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾، اینها هیچ مشکل علمی ندارند. ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، این را تبیین می‌کند در ظرف چند آیه، بعد می‌فرماید: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾؛ شما دوست دنیا هستید و آخرت را رها می‌کنید. می‌خواهید دنیازده باشید. مشکل علمی ندارید. شبهه علمی ندارید. مهم‌ترین شبهه شما شهوت عملی است، همین! این ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ که در اوایل آمده و در اواسط همین سوره ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ آمده؛ یعنی شما هیچ مشکل علمی ندارید. در پایان به عنوان تنبیه است، نه تعلیل؛ استدلال نیست، یک تذکره است، یک تنبیه است، می‌فرماید: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾،[5] شما را چه کسی خلق کرد؟ خدا. اعضا و جوارح شما را چه کسی خلق کرد؟ خدا. شما که سالبه بسیط محض بودید، شما را آفرید، حالا که همه چیزش هست؛ لذا می‌فرماید: ﴿أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی﴾. شبهه علمی را هم در اول به طور اجمال پاسخ داد، هم در آخر مقداری بازتر، اما شهوت عملی را در وسط سوره شکوفا کرد. فرمود مشکل شما رهایی است، می‌خواهید هر کاری دلتان می‌خواهد انجام بدهید، آن وقت مسئله قیامت را انکار کنید!

جریان «لا» در ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ﴾؛[6] نشان می‌دهد که این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ کلمه قَسم است و به تعبیر بعضی از مفسّران ادب‌پرور، این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ یک قَسمی است در دواوین شعرا و گفته‌های عرب‌زبان‌ها کم نبود.

مطلب دیگر این است که اگر این «لا» زائد باشد و قَسم نباشد، قَسم به نفس لوّامه، یعنی ﴿لا أُقْسِمُ﴾؛ من قَسم نمی‌خورم به نفس لوّامه؛ در حالی که در بحث دیروز در سوره مبارکه «شمس» او اصلاً به نفس سوگند یاد کرد. این یازده قَسمی که در سوره مبارکه «شمس» آمده: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ... وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، قَسم به جان آدمی و کسی که او را مستوی الخلقه خلق کرد، این قَسم به جان آدمی است. دیگر نمی‌شود گفت به جان و به نفس سوگند یاد نکره است! وقتی به نفس سوگند یاد می‌کند، این نفس مراحلی دارد؛ ملهمه دارد، مطمئنّه دارد، لوّامه دارد، مسوّله دارد و مانند آن. به این نفس سوگند یاد کرد.

بنابراین این «لا» حتماً زائده نیست، یک؛ ﴿لا أُقْسِمُ﴾ هم به معنی قَسم است، دو. این قسمت مهمش آن قسمت شهوت عملی است که این را باز کرد. این کلمه ﴿أَیَّانَ﴾ با کلمه «متی»، درباره قیامت سؤال شده؛ ولی کلمه «متی» بیشتر یاد شده است و قبلاً هم روشن شد که سوگند خدا به بینه است نه در قبال بینه، مثل اینکه کسی سوگند یاد کند بگوید قسم به این آفتاب الآن روز است. این به دلیل قسم خورده است نه در قبال دلیل. قسم‌های قرآن کریم این چنین است؛ یعنی به خود دلیل قسم می‌خورد. در سوره مبارکه «یس» که دارد: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[7] به دلیل قَسم خورده است. قَسم به این قرآن تو پیغمبر هستی! چرا پیغمبر است؟ برای اینکه معجزه دارد و معجزه او قرآن است. قَسم قرآن به بینه است، نه در قبال بینه، مثل محاکم قضایی دنیا. محاکم قضایی دنیا قسم در مقابل بینه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ أَنْکَر»؛[8] ولی قَسم‌های خدا به خود بینه است. فرمود قَسم به قرآن تو پیغمبر هستی. قرآن معجزه است، دلیل نبوت پیغمبر است.

در این‌گونه از موارد فرمود قَسم به خود معاد که معاد حق است! این ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی چه؟ نمی‌خواهد بگوید ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ آن «مقسَمُ به» محذوف است، قَسم به قیامت که قیامت حق است. قیامت الآن هم موجود است. این «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ»[9] این است؛ منتها ما نمی‌بینیم. بعضی از بزرگان از مشایخ ما را خدا غریق رحمت کند! اینها می‌فرمودند این ﴿أُخْفیها﴾،[10] مستحضر هستید که باب إفعال گاهی «همزه» آن برای إزاله است. «أزال الغدّه»؛ یعنی این به هر حال برطرف کرده است. این ﴿أُخْفیها﴾، این «الف» باب إفعال برای إزاله است؛ یعنی می‌خواهم پرده‌برداری کنم برای خواص خودم که این هم مثلاً برای انبیا و اولیا مطرح است.

غرض این است که انتقال از زمان به غیر زمان زمانی نیست؛ لذا وقتی که خیال می‌کنند که قیامت کِی قیام می‌کند؟ قرآن می‌فرماید حالا زود یا دور! اولاً ﴿لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾،[11] این نه کِی هست نه کجا که در بحث قبل گذشت. اگر کِی که تاریخ است، گرفته شد، کجا که جغرافیا است گذشته شد و برطرف شد؛ یعنی زمان و زمین گرفته شد، نه ما کِی داریم نه کجا؛ لذا فرمود: ﴿لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾. دفعتاً می‌آید. کِی؟ آن وقتی که نور چشمتان رفته! آن وقتی که آسمان تاریک شده! آن وقتی که شمس و قمر سقوط کردند! آن وقت! آن وقتی که داد شما درآمده می‌گویید کجا فرار کنیم؟ آن وقت قیامت است؛ یعنی به آن فکر باش! حالا چه کار داری که کِی قیامت قیام می‌کند!؟ اصلش یقینی است، یک؛ وقتش هم مجهول است، دو؛ همیشه باید آماده باشیم، سه. حالا چه کار داری کِی! اگر تاریخی داشته باشد، بله؛ اما وقتی تاریخ برچیده شد، وقتی کِی و کجا برچیده شد، ﴿لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾.

بنابراین این «لا»، «لای» زائده نیست، یک؛ قَسم، قسم قطعی است؛ مثل ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ﴾، این معلوم می‌شود قسم است. اگر قسم نبود که نمی‌فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ﴾. وقتی به خود نفس در سوره مبارکه «شمس» سوگند یاد می‌کند و نفس شئون متعدّدی دارد که یکی از آنها نفس لوّامه است، ما نگران چه هستیم؟ فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛[12] قَسم به جان، منتها قرآن کریم گاهی به «طور» قسم می‌خورد، گاهی به اشیاء دیگر قسم می‌خورد، اینها مرآت حق هستند.

قبلاً هم گذشت آینه دو قسم است: یک آینه عرفی داریم، «مرآت» آینه عرفی است، یک آینه قرآنی داریم. در عرف به چه چیزی می‌گویند مرآت؟ به این شیشه‌ای که پشتش جیوه است و خصوصیتی دارد و قُطری دارد و صورت‌ها را نشان می‌دهد، می‌گویند این اسم ابزار است، اسم آلت است، «مرآت»؛ یعنی چیزی که صورت در آن دیده می‌شود. این معنای عرفی آینه است که اسم آلت است؛ یعنی چیزی که وسیله دیدن صورت است؛ اما قرآن وقتی که می‌گوید «مرآت» به این شیشه‌ای که پشتش جیوه است، نیست. به خود آن صورت می‌گوید مرآت، برای اینکه آن صورت ابزار است که ما صاحب صورت را می‌بینیم و اگر در نهج‌البلاغه آمده «مرائی أو مرایا»،[13] که به دو نسخه نقل شده، «مرائی» جمع مرآت است. «مرایا» جمع مرآت است، «مرائی» جمع «مرئی» است به هر دو تقدیر، هر کدام از این جهان آیه هستند. آیه هستند؛ یعنی صورت هستند، نه آیه یعنی شیشه و این فقط صاحب خود را نشان می‌دهد. این آینه فقط سازنده خود را نشان می‌دهد. هیچ کس دیگری را نشان نمی‌دهد؛ یعنی اگر آسمان آیه است، زمین آیه است، چون آینه عرفی هر کسی در برابر آن قرار بگیرد، آن را نشان می‌دهد؛ اما اگر صاحب صورت در برابرش بایستد، فقط صاحب صورت خود را نشان می‌دهد.

کلّ جهان آینه است فقط سازنده خود را نشان می‌دهد، غیر او را نشان نمی‌دهد؛ لذا این پنج طایفه از آیات درباره همین‌هاست. یک طایفه آیات دارد که همه مُسلم هستند: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[14] طایفه دوم آیاتی است که همه ساجد هستند: ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[15] طایفه سوم آیاتی است که همه مسبِّح هستند: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ﴾.[16] طایفه چهارم این است که این تسبیحشان با تحمید همراه است: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. طایفه پنجم آیاتی است که همه می‌گویند ما بنده‌ایم، آمدیم، خدا می‌فرماید ما به زمین و آسمان و به این دو تا که تثنیه هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾[17] که تثنیه هستند. ﴿طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا﴾، اینها تثنیه هستند. ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعین﴾؛ ما به آسمان و زمین گفتیم بیایید، اینها گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستیم. این می‌شود «طائع». این طایفه پنجم است.

اینها فقط صاحب خودشان را نشان می‌دهند. غیر خدا را نشان نمی‌دهند و آیت بودن برای موجودات امکانی از سنخ آیت بودن اعتباری نیست، الآن شما می‌بینید یک بنِری، یک پارچه سیاهی یا پارچه رنگینی برای سُرور یا ماتم جایی نصب می‌کنند، اینها امر اعتباری است. این پارچه مادامی که در کارخانه است یا از آنجا درآمده که آیت و علامت سُرور یا ماتم نیست. اینها اعتباری است؛ اما جهان در تمام حیثیت خود آیت است و فقط خدا را نشان می‌دهد.

قیامت هم همین‌طور است، می‌فرماید قَسم به قیامت که قیامت حق است. آن مورد قسم «مُقسَم علیه» محذوف است حذف که نشد. فرمود تنها مشکل شما این است که می‌خواهید آزاد باشید، همین! شما حرفی برای گفتن ندارید. یک وقت است که کسی مبدأ را منکر است، او راه دیگری دارد، او را باید متوجه کرد که انسان از بین رفتنی نیست، چون روح مجرّد قابل فساد نیست. حساب و کتابش مشخص است و در درون ما کسی هست که فریاد می‌زند که من نمی‌میرم. این در درون ما این نفس لوّامه چه کاره است؟ اگر کسی کار خیری کرد، فوراً خوشحال است و اگر کار بدی کرد، همیشه می‌بیند از درون دارد نیش می‌زند به او! کسی هست به هر حال! این کیست؟ این چیست؟ این برای کیست؟ ما خلافی کردیم، این مرتّب نیش می‌زند، شب خوابمان نمی‌برد، معلوم می‌شود کسی هست. این نموداری از قیامت است. خدا فرمود به این قَسم که قیامت حق است. شما می‌خواهید ببینید، این می‌فهمد. این کاملاً می‌فهمد، با خبر است از درونِ درون. ما به کسی که نگفتیم، راز ما بود. این معلوم می‌شود که این راز ما را می‌فهمد. این کلید راز دستش است، شب نمی‌گذارد ما بخوابیم. این کیست؟ این همان نفس لوّامه است. فرمود من نمونه قیامت را در شما گذاشتم. این یک قیامت کوچکی است. قسم به قیامت که قیامت حق است. قسم به قیامت که قیامت حق است! شما الآن این قیامت را در درون خود دارید. هر چه می‌خواهید خودتان را توجیه کنید می‌بینید که این می‌گوید نه، نمی‌شود. غرض شما این بود! ﴿وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذیرَهُ﴾، اگر کسی خلافی کرده، خود را می‌خواهد توجیه کند، با آن توجیه بخوابد؛ ولی خوابش نمی‌برد. این می‌گوید نه، تو این خلاف را کردی، غرض شما هم این بود. این یک قیامت کوچکی است در درون ما.

آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[18] یک مبدأ توحیدی در درون ماست. فرمود انسان با این خلق شده است. هم مبدأشناس است هم معادشناس است، نمی‌شود او را فریب داد. اینکه فریب‌خور نیست، اصلاً قابل فریب نیست. چه چیزی را می‌خواهی فریب بدهی؟ این اعتراض می‌کند. مگر اینکه او را خفه کنی. بله، گاهی انسان به قدری جسور است که ﴿خَابَ مَن دَسَّاهَا؛[19] یعنی این قدر اغراض و غرایز رویش می‌ریزد که او را خفه می‌کند؛ اما به هر حال او از درون از زیر این خروارها خاک اعتراضش را دارد. این نمونه‌ای از قیامت است. فرمود قَسم به قیامت که قیامت حق است.

پس ﴿لا أُقْسِمُ﴾ در دواوین شعرای عرب کم نیست. ادبای عرب با این ﴿لا أُقْسِمُ﴾ سوگند یاد می‌کنند و قسم به نفس لوّامه حق است، به دلیل اینکه در سوره «شمس» قسم به نفس خورده است و نفس لوّامه هم جزء شئون همین نفس است. حالا اگر کسی قسم بخورد به یک  کُلّ، بعد در جای دیگر قسم بخورد به جزء، جا برای اعتراض نیست، برای اینکه این به کُلّش قسم و سوگند یاد کرده است. این قسم! چه در اوّل سوره، چه در وسط سوره، چه در بخش پایانی سوره می‌گوید مشکل شما مشکل عملی است. راه شبهه علمی ندارید. انسان خیال می‌کند که ﴿بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی﴾، همین است.

در سوره مبارکه «طه» هم فرمود آیه 114 که ﴿فَتَعالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ﴾، آنجا فرمود به اینکه انسان هر چه کاری که بخواهد انجام بدهد ولو خودش بخواهد و اصرار بکند، ﴿وَ لَوْ أَلْقی‏ مَعاذیرَهُ﴾، هر چه هم که عذرخواهی هم بکند، این عذرخواهی او هم اثر ندارد. در سوره‌های مبارکه دیگر هم فرمود حالا این سوره مبارکه «طه» را برای بحث دیگر داریم. در قسمت‌های دیگر فرمود ولو عذر هم بیاورد، این عذر او هیچ فایده‌ای ندارد، برای اینکه خودش با خبر است که دارد خود را فریب می‌دهد. این با خبر است؛ یعنی چه؟ خود عمل حاضر است و همه اعضا و جوارح ما مأموران الهی هستند.

مستحضر هستید اگر خود آن شخصی که گناه کرده، خودش حرف بزند، می‌گویند اقرار کرده است. دیگری اگر علیه او این حرف را بزند، می‌گویند شهادت داده است. حالا کسی که با دستش خلاف کرده، رومیزی گرفته، زیرمیزی گرفته، مال حرام گرفته، امضای باطلی کرده، با دست کرده؛ این دست غیر از ماست. چرا؟ برای اینکه خدا می‌فرماید در قیامت این دست شهادت می‌دهد. شهادت برایبیگانه است. ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ﴾،[20] اگر این دستی که امضا کرده است، این دست گناه کرده باشد، این دست که حرف می‌زند، باید بگوییم اقرار کرده است. در قرآن دارد که این دست شهادت می‌دهد. این زبان شهادت می‌دهد، پس معلوم می‌شود که اینها رقبای ما هستند. اینها را خدا گذاشته است. انسان یک وقت با دست خلافی را می‌کند، معصیتی را می‌کند، با زبان دروغ می‌گوید، اگر دروغگو این زبان باشد، وقتی در قیامت این زبان دارد حرف می‌زند، باید بگوییم اقرار کرده است! ولی بیان قرآن این است که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، آن وقت اینها می‌گویند: ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا﴾،[21] معلوم می‌شود دست ما مال ما نیست. پای ما مال ما نیست. زبان ما مال ما نیست. چشم ما مال ما نیست. اینها همه را خدا رقیب ما گذاشته است. ما چگونه می‌توانیم فرار کنیم؟ ما با اینها کار می‌کنیم. برای اینکه ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، ما چگونه می‌توانیم خلاف بکنیم؟ با دست خلاف بکنیم که مأمور الهی است. با پا خلاف بکنیم که مأمور الهی است. در قیامت می‌گوییم: ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾، اصلاً فرض ندارد که کسی بتواند خلاف بکند. معلوم می‌شود اینها خلاف نمی‌کنند. اگر اینها خلاف می‌کردند که ما می‌گفتیم اقرار کردند. حالا کسی با دست یک پول حرامی را گرفته، امضایی کرده، این دست بیچاره که اگر این دست مجرم بود که باید بگوییم اقرار کرده؛ ولی این دست شهادت می‌دهد. ما چگونه می‌توانیم عذرخواهی بکنیم؟ همه اینها اعضا و جوارح شاهد هستند. حالا گذشته از اینکه ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾،[22] گذشته از اینکه خود عمل را آدم می‌بیند؛ لذا فرض ندارد که کسی امر بر او مخفی باشد؛ لذا فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ﴾ فرمود: ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلی‏ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾.

مطلب دیگر مربوط به همین اثنای این سوره است که ذات أقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که شما صبر بکنید، این قرآن را من می‌گویم و شما می‌شنوید، درست است که جبرئیل گاهی واسطه است؛ اما به هر حال متکلم من هستم، مستمع هم تو. شما عجله نکنید، قبل از اینکه این آیات تمام شود، زبان مطهّرتان را حرکت ندهید: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، قبل از اینکه این آیه تمام شود، شما عجله نکنید، بگذارید آیه تمام شود، این جملات تمام شود، این کلمات تمام شود، بعد بخوانید. ما حافظ هستیم، ما ناظر هستیم، ما رقیب هستیم. ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، به این قرآن در همین قسمت. وجود مبارک پیغمبر از همین بخش‌ها دارد که «أَدَّبَنِی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبِی‏»؛[23] از اینجا معلوم می‌شود که ارتباط مستقیم وجود مبارک پیغمبر با خود ذات أقدس  الهی بود. جبرئیل بود؛ اما آن چنان مشهود نبود، سهم تعیین کننده نداشت، نقش تعیین کننده نداشت. اینکه فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، آرام آرام این کلمات را ما می‌گوییم، آرام آرام شما تلقی کنید، برای اینکه ما باید جمع بکنیم، «قرأ»؛ یعنی «جمع». «قرن» نیست، «قرأ»؛ یعنی «جمع». این آخرش «همزه» است:‏  ﴿فَإِذا قَرَأْناهُ﴾، جمع کردیم همه آیات تکمیل شد، ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾ بعد ما هم بیان می‌کنیم که آن ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ[24] است. یک کتاب مبهمی نیست. اگر با یک آیه مثلاً متشابه به نظر آمد، آیه دیگر که محکم است، آن را تبیین می‌کند. کتابی است که ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ. قهراً می‌شود نور.

در سه بخش ذات أقدس الهی عصمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تأمین کرد. فرمود تو که می‌خواهی یاد بگیری که در حجاز و زمین و زمان و اینها نیستی. تو علم لدنّی داری. لدنّی را قبلاً ملاحظه فرمودید یک علم خاصی نیست؛ نظیر فقه و اصول و تفسیر و کلام. علمی که از انسان از «لدن» و از نزد ذات أقدس الهی یاد بگیرد، می‌شود علم لدنّی. ما در فارسی آن لغت و آن کلمه و آن قسمت‌های ادبی را نداریم که بین «لدن» و بین «عند» فرق بگذاریم. اگر کتابی دست ما باشد، می‌گوییم پیش ماست. یک کتاب در اتاق ما در کتابخانه باشد، می‌گوییم پیش ماست. نزد ماست، پیش ماست؛ اما قرآن کریم این‌طور نیست، بین «عند» و بین «لدن» فرق است؛ اگر نقد نقد ـ نقد نقد یعنی نقد نقد ـ اگر نقد نقد باشد به آن می‌گویند «لدن». اگر یک قدر فاصله داشته باشد گاهی نقد باشد، گاهی فاصله داشته باشد، اعم از آن باشد، کلمه «عند» را به کار می‌برند. علوم اینها «عند الله»ی نیست، «لدی الله»ی است. فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾.[25] این در لدنّی است. آنجا که زمان و زمین نیست. عربی و عبری نیست. از همان‌جا هست تا ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ﴾ که شد، آن وقت ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾[26] دامنه این «عربی مبین» است. آنجا که نه عبری است نه عربی. این را می‌گویند «حبل» که بارها ملاحظه فرمودید، ذات أقدس الهی قرآن را آویخت، نه انداخت. قرآن را نازل کرد، باران را نازل کرد؛ باران را انداخت به نحو تجافی. قرآن را آویخت به نحو تجلّی. از «لدن» تا «عربی مبین»، از «عربی مبین» تا «لدن» همه را وجود مبارک پیغمبر دارد: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾. بعد هم ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾. کلّ این مجموعه را که آن قسمت‌ها نه عبری است نه عربی، لدنّی است، تا این قسمت «عربی مبین» را فرمود همه را ما به تو آموختیم. هیچ نگران نباش!

در سه بخش هم تو را معصوم کردیم؛ در آن بخش فراگیری، چون لدنّی هستی، در «لدن» که جا برای احدی نیست اشتباهی نیست. اصلاً شیطان که می‌گویند من درباره مخلَصین راه ندارم، آنجا جا برای سهو و نسیان نیست. این برای آن! پس در مقام فراگیری عصمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صد درصد است. در مقام حفظ آن گاهی ما مطلب را ممکن است خوب یاد بگیریم در مطلبی، اما حافظه ما گاهی ممکن است اشتباه بکند و یادمان برود. آن را ذات أقدس الهی تأمین کرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾،[27] ما اقراء کردیم. خواندیم، تو هم شنیدی، ما تثبیت می‌کنیم. جا برای فراموشی نیست. این حرم امن مصون از سهو و نسیان است، چه چیزی را می‌خواهی فراموش کنی؟ ما عهده‌دار هستیم: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾. این برای مقام حفظ. مقامی که می‌خواهی به دیگران بگویی و ابلاغ بکنی و اعلام بکنی، لبان مطهّر تو را ما معصوم کردیم: ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی،[28] در هر سه مرحله معصوم تام هستی.

آن وقتی که یاد می‌گیری؛ آن وقتی که به خاطر می‌سپاری؛ آن وقتی که ابلاغ می‌کنی و اعلام می‌کنی به جامعه. این می‌شود معصوم. بنابراین شما عجله نکنید، بگذارید این آیات تمام بشود. حالا آن شوقی که حضرت داشت، شاید مثلاً باعث می‌شد که مثلاً زودتر بخواند و به تعبیر سیدنا الأستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمود این شاید تأیید بکند  قرآن یک‌بار به طور اجمال بر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است. این هم محتمل است. بنابراین این شوق تلفظ آیات حضرت را گاهی وادار می‌کرد قبل از اینکه این جمله‌ها مثلاً تمام شود، ایشان بازخوانی بکند. فرمود تا ما حرف می‌زنیم تو ساکت باش! وقتی حرف ما تمام شد، ما تو را در این سه مرحله صد درصد معصوم کردیم.

بعضی‌ها در مقام فهم مشکل دارند. بعضی‌ها در مقام فهم مشکل ندارند؛ ولی حافظه‌شان ممکن است مبتلا به سهو شود. بعضی‌ها هم ممکن است سبق لسان داشته باشند، در مقام گفتن مشکل داشته باشند. تو در هر بخش صد درصد معصوم هستی، نگران هیچ چیزی نباش! بگذار ما بگوییم و تو بشنوی. در اینجا هیچ سخن از جبرئیل و امثال جبرئیل نیست. آن هم که در سوره مبارکه «طه» آمده؛ یعنی آیه 114 سوره مبارکه «طه» همین معنا را تضمین می‌کند. 113 آن  آیه این است که ﴿وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فیهِ مِنَ الْوَعیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ﴾، این شیرینی وحی، عظمت وحی، ره‌آورد وحی ممکن است در شما شوق زائد ایجاد کند. یک مقدار تحمل بکنید، حرف ما تمام بشود، بعد شما قرائت کنید: ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً﴾.

اینها در قوس نزول برابر آن دو حدیثی که از ائمه(علیهم السلام) رسیده است: «اوّل مَا خَلَقَ الله» نور جدّ ماست،[29] یا «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا»،[30] (صلی الله علیه و آله و سلم) این صادر اول است. در قوس نزول آنها همه چیز را می‌دانند؛ اما در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً[31] دارند کار می‌کنند؛ یعنی مکلف هستند، بنده خدا هستند، اطاعت می‌کنند. در قوس صعود که ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً می‌کنند، فرمود شما برابر قوس صعود با ﴿رَبِّ زِدْنِی پیش بروید، بگذارید از خدا دریافت مزید علم بکنید، ما هم مزید علم را افاضه می‌کنیم، تا ما حرف می‌زنیم شما ساکت محض باشید. نه تنها به ما فرمود: ﴿وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا،[32] به خود حضرت هم فرمود مادامی که ما حرف می‌زنیم تو ساکت ساکت! وقتی حرف ما تمام شد، آن وقت شما این را بازخوانی بکنید.

لذا اینکه در آیه محل بحث فرمود این چهار آیه که ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ ٭ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ٭ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ﴾، تأویل این است که الفاظش را، مطالبش را ما به صورت نور تحویل تو می‌دهیم. حالا که حرف ما تمام شد، بقیه را شما بتوانید در بخش‌های دیگر بازگو کنید. این چهار آیه به چه مناسبتی وارد شده است، به هرحال بین سابق و لاحق به عنوان جمله‌های معترضه معروف هستند. در وسط این سوره گاهی یک ضرورت ایجاد می‌کرد که مثلاً این آیه نازل شود.

بعد برمی‌گردند به همان شهوت عملی؛ می‌فرماید شما که منکر معاد هستید، هیچ راهی برای شبهه ندارید. عالم که عالم لغو نیست. در بخش پایانی فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، «سدی»؛ یعنی یاوه. یعنی انسان یاوه است و هر کسی هر حرفی زد، زد؟ این صدام آمده هر کسی کاری کرد، کرد؟ این صهیونیسم آمده قریب به هفتاد سال است، این عده را گرفتار کرده، یعنی این عالم بی‌نظم است؟ آن استکبار، این هم صهیونیسم. این‌طور مردم را کشتند، این هم یمن، این این عزیزان شیعه عربستان که اینها را با چهار نفر دیگر مخلوط کردند، این همین‌طور رفت؟ ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾! این شدنی نیست اصلاً! عالم یاوه یاوه که نیست. «سدی»؛ یعنی یاوه، یعنی بیهوده. کسی یک خنده بی‌جا بکند، یک وقت طنز بی‌‌جا دارد، مسخره بی‌جا می‌کند ـ معاذالله ـ فرمود در دستگاه ما لغو نیست: ﴿ما بَیْنَهُما لاعِبین﴾؛[33] ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾،[34] گاهی به صورت موجبه کلیه می‌فرماید، ما جز حق چیزی نمی‌گوییم. گاهی به صورت سالبه کلیه اصلاً باطل در نظام ما نیست.

این عربستان این‌طور شیعه‌ها را کشته، رد شد و رفت؟! این شدنی نیست. ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾، این حساب و کتابی دارد. حالا یا زود یا دیر! فرمود مگر اینها جلو یک عده حرکت نکردند، ببینند ما چه کار کردیم، بساط اینها را جمع کردیم و همه را در دریا ریختیم؟ یا روی کره زمین ریختیم؟ این ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾ همین است! این همان جاهلیت حجاز است که خیال کرده رها می‌شود. یاوه است، هر کسی هر کاری می‌خواهد بکند! این نظم دقیقی که ما آفریدیم، این یاوه است؟ ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی﴾ اینکه نمی‌شود.

بنابراین شبهه علمی را خیلی قوی نگرفتند، برای اینکه واقعاً قوی هم نبود؛ لذا در اوّل سوره و در آخر سوره بخشی به این شبهه علمی پرداختند. قسمت مهم که شفای مرض هست، همین مشکل شهوت عملی است. اینجا هم فرمود: ﴿کَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾، آخرت را کنار بگذارید، دنیا راحت باشید، همین! بعد آنجا هم حسابتان مشخص است که یک عده پژمرده‌ هستند، یک عده خوشحال‌ هستند: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾، «نضارة» با «صاد ضاد»؛ یعنی با طراوت. «نظارة» با «طاء ظاء»؛ یعنی بینایی. فرمود یک عده نگاهشان به طرف رحمت الهی است و با چهره شاداب و بشّاش و خندان محشور می‌شوند که ـ إن‌شاءالله ـ همه شیعیان علی و اولاد علی این چنین باشند!

«و الحمد  لله رب العالمین»



[1]. تفسیر التستری، ص182؛ تلخیص البیان فی مجازات القرآن، ص355.

[2]. سوره فرقان، آیه44.

[3]. سوره انسان، آیه1.

[4]. سوره روم، آیه27.

[5]. سوره لقمان، آیه2؛ سوره زمر، آیه38.

[6]. سوره واقعه، آیه75.

[7]. سوره یس، آیات1 ـ 3.

[8]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج‏1، ص244.

[9]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.

[10]. سوره طه، آیه15.

[11]. سوره اعراف، آیه187.

[12]. سوره شمس، آیه7.

[13]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه185.

[14]. سوره آل‌عمران، آیه83.

[15]. سوره رعد، آیه15.

[16]. سوره اسراء، آیه44.

[17] . سوره فصلت، آیه11.

[18]. سوره شمس، آیه8.

[19]. سوره شمس، آیه10.

[20]. سوره نور، آیه24.

[21]. سوره فصلت، آیه21.

[22]. سوره زلزله، آیه7.

[23]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج68، ص382.

[24]. سوره نحل، آیه89.

[25]. سوره نمل، آیه6.

[26]. سوره زخرف، آیه3.

[27]. سوره اعلی، آیه6.

[28]. سوره نجم, آیات3 و 4.

[29]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ إِنِّی خَلَقْتُکَ وَ عَلِیّاً نُوراً یَعْنِی رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِی وَ أَرْضِی وَ عَرْشِی وَ بَحْرِی فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِی وَ تُمَجِّدُنِی ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَیْکُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَکَانَتْ تُمَجِّدُنِی وَ تُقَدِّسُنِی وَ تُهَلِّلُنِی ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَیْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَیْنِ ثِنْتَیْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِیٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِیَمِینِهِ فَأَفْضَی‏ نُورَهُ فِینَا».

[30]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[31]. سوره طه، آیه114.

[32]. سوره اعراف، آیه204.

[33]. سوره انبیاء، آیه16؛ سوره دخان، آیه38.

[34]. سوره ص، آیه27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق