اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ (۵۵) إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (۵۷) وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ (۵۹)﴾
کمال نبودن ترس کفار از عذاب در قیامت
جریان ترس ذاتاً محبوب نیست؛ ترسِ از عذاب الهی باعث تکامل است، وگرنه صِرف ترس کمال نیست؛ چه اینکه در قیامت وقتی اینها آتش را میبینند هراسناک، خاشع و خاضع میشوند، آن ترس عبادت و کمال نیست. در سوره مبارکه «حشر» فرمود عدّهای در هنگام برخورد با قدرت اهل ایمان هراسناک هستند و این هراس آنها هراس دینی نیست، بلکه هراس دینی آن است که با معرفت، با علم به خدای سبحان و اعتقاد به خدای سبحان بترسند؛ در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِمْ﴾ شما در دلهای منافقین ترسناکتر هستید؛ ولی آنها نمیفهمند، سرّش این است که آنها خیال میکنند قدرت شما بیش از مثلاً تأثیرات الهی اثر دارد و حال اینکه اینچنین نیست؛ آیه سیزده سوره مبارکه «حشر» این است: ﴿لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾؛ ترس از دشمن ظاهری را بیشتر از ترس نسبت به ذات اقدس الهی دارند و این کمال نیست! غرض آن است که ترس از عذاب و ترس از جهنّم برای کفار در قیامت کمال نیست، ترس از عذاب الهی در دنیا کمال است، پس اگر در سوره «شوریٰ» و مانند آن آمده است که وقتی بر جهنم عرضه میشوند خاشع هستند و خضوع دارند این کمال نیست، چون هر انسانی که در برابر قدرتی که قویتر است قرار گرفت میترسد؛ آن ترسی کمال است که باعث عبادت شود، پس اگر در سوره «شوریٰ» فرمود که اینها وقتی بر آتش عرضه شدند هراسناک هستند، این معنی کمال بودن آن ترس نیست یا در موارد دیگری که آنها از قدرت بیگانه هراسناک هستند، این کمال نیست؛ آیه 45 سوره مبارکه «شوری» این است: ﴿وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها﴾؛ یعنی «علی النار»، ﴿خاشِعینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾ که این ترس در قیامت هست و کمال نیست، بلکه ترس از آتش در دنیا کمال است که باعث اطاعت و ترک معصیت است، این مطلب اول.
چگونگی تکامل علمی نفس انسان در قیامت با توجه به تغییرناپذیری آن
اما درباره اینکه مجرّد تام ـ یعنی نفس که مجرّد است ـ در قیامت به کمالات علمی میرسد، این چگونه با آن مبنا سازگار است که در مجرّد تام تغیّر و تحوّلی نیست؟ سرّش این است که نفس، مجرّد تام نیست و تعلّق تدبیری به بدن دارد. آنکه گفتند مجرد تام بَدو و حَشر آن یکسان است ـ هر چه دارد در اوّل و آخر یکسان است ـ آن برای مجرّد تام عقلی است نه نفسی، نفس به دلیل اینکه در دنیا هم که هست وقتی به کمال برسد مجرد میشود، باز در اثر ارتباط به بدن لیاقت تکامل علمی را دارد.
واجب موسَّع بودن امر ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) علّت تأخیر آن
مطلب بعدی آن است که برای ائمه(علیهم السلام) تقیّه هست؛ امّا برای انبیا تقیّه نیست و اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) در جریان امر ابلاغ ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) تأخیر کرد، آن چون واجب موسّع بود و حضرت به این فکر بود که یک جای وسیعتر و مناسبتری که جمعیت بیشتری هستند آن امر را ابلاغ کند، نه اینکه اول در همان «منٰا» مأمور شد که ابلاغ کند و حضرت تقیّه کرده است، اینچنین نیست، چون خدا فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾[1] و آن وقت هم خوف سیاسی بود نه خوف نظامی، برای اینکه بعد از فتح مکّه همه اسلحه را کنار گذاشتند و همه تسلیم شدند، حضرت تقیّهای نکرد و جا برای تقیّه نبود؛ آن وقتی که شمشیر دست دیگران بود که حضرت تقیّه نمیکرد، الآن که همه شمشیرها را گذاشتند کنار و تسلیم شدند، بعد از فتح مکّه دیگر جا برای تقیّه نبود، لکن حضرت خوف سیاسی داشت که مبادا یک وقت دسیسهای کنند و بگویند که او داماد خود را به جای خود نشاند و امثال آن؛ یک مقدار زمینه را فراهم کردند و در بهترین فرصت که همان مسئله غدیر بود، آنجا جریان را ابلاغ کردند، نه اینکه قبلاً تقیّه کرده باشد.
پرسش: در روایات آمده که چند بار امر شده ﴿بَلِّغْ﴾![2]
پاسخ: این تکرار واجب موسّع است، نه اینکه یک واجب مضیّق بود و حضرت آن را ترک کرده باشد. یک واجب موسّعی است، برای اینکه این جریان اصلاً بعد از مکّه بود و بعد از فتح مکّه دیگر تقیّه ندارد؛ آنهایی که مسلّح بودند که همه خلع سلاح شدند، ایشان مناسبت برتر را در نظر گرفته بود که چه وقت مناسب است که همه جمعیت یکجا جمع شوند؛ نظیر 120 هزار کمتر یا بیشتر، آن زمان مناسب را انتخاب و اهمیت موضع را بررسی کردند و آن را ابلاغ کردند.
پرسش: در فتح مکّه که مهمترین فتح پیامبر بود، حضرت تقیّه کرد.
پاسخ: تقیّه نکرد، برای اینکه خدای سبحان به حضرت فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾، این آیه بعد از فتح مکّه نازل شد و بعد از فتح مکّه که دشمنی در کار نبود، همه تسلیم شدند. آن «أعدا عدوّ»[3] ایشان تسلیم شدند و حضرت بر آنها منّت نهاد فرمود: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»[4] همه در «جزیرة العرب» خلع سلاح شدند؛ این یک خوف سیاسی بود که حضرت ملاحظه کرد در چه فرصتی که بهترین فرصت باشد توطئه و تبلیغ سوء را از دست دیگران بگیرد، امر را ابلاغ کرده است، نه اینکه تقیّه بود! آن وقتی که دیگران مسلّح بودند که حضرت تقیّه نکرد، الآن که بعد از فتح مکّه است و همه تسلیم شدند اصلاً جا برای تقیّه نبود.
پرسش: ...
پاسخ: مسلمان نبودند؛ ولی خلع سلاح شدند: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا».[5] بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که بسیاری از دودمان اموی «استسلام» داشتند نه اسلام؛ امّا به هر حال خلع سلاح شدند و هیچ قدرتی در «جزیرة العرب» نبود که حضرت از آنها هراسناک باشد.
ناصواب بودن حمل تأخیر ابلاغ بر یقین قلبی پیامبر
امّا در جریان اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی»[6] که این را بسیاری از بزرگان معنا کردند، مخصوصاً مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) در اربعین[7] این حدیث را معنا کرده است که اصلاً در حرم امن قلب مطهّر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خلاف و احتمال گناه و وسوسه راه ندارد، برای اینکه وسوسه از ناحیه شیطان است، شیطان هم که «سپر انداخت»[8] و گفت که درباره بندگان مُخلَص من اصلاً راه ندارم ﴿إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾؛[9] و از برجستهترین مُخلَصین خود پیغمبر است. بنابراین اینها مرتب استغفار میکنند تا وسوسه راه پیدا نکند، پس دفع است؛ همین بیان لطیف را محروم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) یکی از احادیثی که ایشان در اربعین شرح کرده است، همین حدیث است. بنابراین آنکه «أعدا عدوّ» و دشمن است، گفت من درباره مُخلَصین اصلاً راه ندارم و وجود مبارک حضرت هم از برجستهترین مُخلَصین بوده است؛ لذا گذشته از آیه تطهیر[10] و امثال آن از این جهت تأمین است.
دلیل بر فقهی نبودن ذَنب در آیه و دفع آن با فتح مکه
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ﴾، در سوره مبارکه «فتح» دارد که ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾؛[11] مستحضرید که «ذَنْب» فقهی با «فتح بخشوده نمیشود، بلکه «ذَنْب» فقهی با استغفار و توبه بخشوده میشود؛ هیچ تناسبی بین صدر و ذیل آیه نیست که ما فتح مکّه را نصیب تو کردیم تا خدا گناه تو را ببخشد! اگر ـ معاذ الله ـ گناهی بود، گناه با توبه بخشیده میشود، نه با فتح، پس هیچ پیوندی بین فتح مکّه با «غفران ذَنْب» نیست، مگر همان «ذَنْب» سیاسی یا اجتماعی که به زعم مردم حجاز «ذَنْب» بود؛ مثل اینکه موسای کلیم فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾،[12] نه اینکه من «مُذنب» هستم و حق آنها را ضایع کردم، آنها فکر میکنند که من «مُذنب» هستم، «ذَنْب»ی در کار نیست؛ اگر قتلی بود ـ بالاخره یک شریعتی بود ـ من آن را به دستور الهی انجام دادم؛ ولی آنها فکر میکنند من «مُذنب» هستم که خدای سبحان فرمود ما آن را هم حلّ میکنیم. بنابراین «ذَنْب» نبود، یک؛ آنها تَوهم «ذَنْب» داشتند، دو؛ فتح مکّه که با آقایی و سیادت همراه بود و فرمود: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» باعث زوال آن «ذَنْب» مُتوَهّم شد، سه؛ لذا فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾.
از بین بردن «حق» هدف مشرکان و اخبار قرآن به ناکامی آنان
بعد فرمود به اینها بگو کاری که از پیش نمیبرند، غرض شما از این جدال، «إدحاض»[13] حق است و حق هم از بین رفتنی نیست؛ یعنی قرآن حق است و نازل شده است و انزال آن هم به نحو تجلّی است، نه تجافی؛ خدا قرآن را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت، نه انداخت؛ مثل باران نیست که به زمین انداخته باشد تا در دست دیگری باشد، بلکه «حبل متین» است که به زمین آویخت که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»،[14] اگر یک «حبل متین»ی که یک طرف آن به دست خداست را چه کسی میتواند آن را از بین ببرد؟! بنابراین آنها برای «إدحاض» باطل تلاش بیجا میکنند و این کار خودشان است؛ امّا غرض آنها هم این است که به آن غرور و تکبّر درونی خودشان برسند که به آن هم نمیرسند، چرا؟ برای اینکه خدا دارد این مجموعه سپهری را اداره میکند، چگونه اینها را سرجای خود ننشاند؟!
تقویت قول علامه طباطبایی در بازگشت آیه ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ...﴾ به قبل از خودش
﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾، زمخشری و امثال زمخشری بر این باور هستند که این آیه 56 به بعد برمیگردد؛ یعنی به آیه 59 که بعداً خواهد آمد برمیگردد که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾، خدای سبحان کاری که مهمتر از مسئله معاد است انجام داده است؛ وقتی مهمتر از مسئله معاد را انجام داد، چگونه نسبت به مسئله معاد قادر نیست؛[15] در خلق «سماوات و الأرض» که کلّ این نظام را آفرید، این قویتر از آن است که مردهای را زنده کند، بنابراین ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾؛ این بنا بر تفسیر جناب زمخشری و برخی از کسانی است که موافق نظر ایشان هستند، لکن نظر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که مسئله ﴿إِنَّ السَّاعَةَ﴾ هنوز نیامده و بعد خواهد آمد،[16] گرچه جریان معاد تا به حال چند بار ذکر شده است؛ ﴿یَوْمَ التَّلاقِ﴾[17] ذکر شد، ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾[18] ذکر شد، ﴿یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ﴾[19] ذکر شد و ﴿یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ الظَّالِمِین﴾[20] ذکر شد، چندین مرتبه مسئله معاد ذکر شد؛ امّا به عنوان طرح اصلی مسئله ذکر نشد؛ طرح اصلی مسئله معاد از آیه 59 شروع میشود که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ و آنچه این ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ﴾ را میتواند سامان بهتری ببخشد، این است که به قبل آن برگردد؛ اینها به مقصد نمیرسند، برای اینکه اینها تحت تدبیر خدا هستند و خدایی که کلّ آسمان و زمین را اداره میکند اینها را سر جایشان مینشاند. استدلال آیه این نیست که «خلق سماوات و الارض» اکبر از معاد است، اُولای از معاد است و قدرت خدا نسبت به آن بیش از قدرت بر معاد است تا ما بگوییم استدلال از قوی به ضعیف است که فخر رازی به آن استدلال کرده است.[21]
تبیین قول فخر رازی در برگشت آیه ﴿ لَخَلْقُ السَّماوَاتِ...﴾ به بعد از خودش
حرف فخر رازی این است که اگر کسی یک کار ضعیفی انجام دهد، دلیل بر این نیست که کار قوی را میتواند انجام دهد؛ امّا اگر یک کار مماثل را انجام دهد، براساس اینکه «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد»[22] اگر «الف» مثل «باء» بود و کسی توانست «الف» را سامان دهد بر «باء» هم قدرت دارد، چون «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» و در قسمت سوم میفرماید: اگر کسی یک کار قوی کرد، یقیناً میتواند کار ضعیف را هم انجام دهد، این تثلیث درست است.
مدیریت خدای سبحان بر آسمان و زمین دال بر ناتوانی مشرکان در رسیدن به هدف
امّا آیه نمیگوید که خلق «سماوات و الارض» اکبر از معاد است یا اکبر از «اعاده» مردم است، بلکه میگوید اکبر از خلق خود مردم است! خلق و اداره کردن مردم ضعیفتر از اداره کردن کلّ نظام است؟! وقتی خدا دارد کلّ نظام را اداره میکند، این اشخاص را هم میتواند اداره کند و اجازه نمیدهد خواستهٴ اینها به فعلیت برسد، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾. این ﴿أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ یعنی چه؟ همه میدانند که خلقت آسمان و زمین بزرگتر و بهتر از خلقت زید و عمرو است! منتها این کسی که در درون او تکبّر است و هر روز نقشه میکشد که علیه دین به مقصد برسد، او نمیداند خدایی که دارد کلّ نظام را اداره میکند او را سر جایش مینشاند، وگرنه به حسب ظاهر کیست که نداند! یا ـ معاذ الله ـ ملحد هستند و خلقت خالق را منکر میباشند که این از بحث بیرون است؛ اگر کسی خلقت خالق را قبول دارد، این یک چیز «بیّن الرّشد»ی است! خلقت این مجموعه که انسان جزء این مجموعه است، در این مجموعه نفس میکشد و بدن او هم از خاک همین مجموعه است، خلق این مجموعه یقیناً از خلق انسان بالاتر است، این مطلب را کیست که نداند؟! کسی که در درون او کِبر است و در برابر دین بخواهد کِبریایی کند، نمیداند که خدا او را سر جایش مینشاند، اینها نمیدانند! یا ـ معاذ الله ـ منکر خالق هستند یا اگر منکر خالق نیستند، برای آنها «بیّن الرّشد» است که خَلقِ مجموعه جهان هستی از خَلق زید و عمرو بالاتر و قویتر است! ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ﴾ و این ﴿أَکْثَرَ النَّاسِ﴾ چه کسانی هستند؟ همین ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾ هستند که ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾[23] و همینها هستند که ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾؛ فرمود تلاش و کوشش اینها این است که جلوی دین را بگیرند و خدا نمیگذارد! کوشش اینها این است که به غرور خودشان برسند و خدا نمیگذارد. بنابراین درست است که بحث معاد خواهد آمد؛ امّا نه آیه ناظر به آن است، برای اینکه نفرمود «لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنَ المَعاد، أَکْبَرُ مِنَ الإعادة، أَکْبَرُ مِنَ القیامة» و مانند آن؛ در سوره مبارکه «روم» چنین استدلالی کرده است و آن استدلال هم درست است؛ در سوره مبارکه «روم» آیه 27 فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ﴾؛ شما که قبول دارید خدای سبحان خالق شماست ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[24] این را که قبول دارید! ﴿ثُمَّ یُعیدُهُ﴾؛[25] شما که مُردید دوباره شما را زنده میکند که این را شک دارید، منشأ شک شما چیست؟ شما که نبودید، «لیس تامّه» بود و هیچ خبری از شما نبود شما را ایجاد کرد، حالا که همه چیز سر جایش محفوظ است؛ روح شما که از بین نمیرود، بدن شما خاک شده که دوباره زنده میکند و مشکلی ندارد! فرمود: ﴿ثُمَّ یُعیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ مسئله اعاده آسانتر از مسئله ابتداست! شما هیچ نبودید! ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[26] که این ﴿لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ یعنی شیئی بودکه قابل ذکر نبود؛ نظیر نطفه و امثال آن، قبل از او «لیس تامّه» بود که به زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾[27] که این «کان»، «کان تامّه» است و ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست، ﴿وَ لَمْ تَکُ﴾؛ یعنی موجود نبودی؛ امّا شاید لاشهای بودی و هیچ نبودی و بعد هم نطفه شدی که قابل ذکر نبود. ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ که شیء قابل ذکر نبود؛ یعنی شیء بود؛ ولی قابل ذکر نبود که این مرحله دوم است. ما شما را به این صورت درآوردیم! الآن که تمام امور شما موجود است، چیزی کم نشده و از بین نرفته است، فقط ذرّات بدن شما پراکنده شده که جمع میکنند؛ روح شما که از بین نرفته است! ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾! این استدلال به این است که وقتی کار قوی را میتوان انجام دهد، کار ضعیف را یقیناً میتواند انجام بدهد! البته مستحضرید، برای ذات اقدس الهی که قدرت او نامتناهی است، قوی و ضعیف فرض ندارد که بگوییم یک کار برای خدا آسان باشد و یک کار آسانتر یا یک کار سخت باشد و یک کار سختتر! لذا فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾[28] ما این تمثیل را ذکر کردیم؛ امّا ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾، مبادا شما خیال کنید که مسئله معاد آسانتر از مسئله مبدأ است؟! همه نزد خدای سبحان «علی السواء» هستند، چون با اراده کار میکند «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»![29] الآن شما اقیانوس اطلس را به ذهن بیاورید، آوردید! یک قطره را به ذهن بیاورید، آوردید! با اراده کار کردید و برای شما سخت نبود که اقیانوس اطلس را به ذهن بیاورید؛ اگر کسی با اراده کار میکند ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾[30] که با اراده کار میکند و نه با ابزار و ادوات، سختی معنا ندارد! تصور اقیانوس آرام با تصور یک قطره، همسان در کنار ذهن آدم هست.
بنابراین فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾ که بنا بر استدلال دو قسم است: یک وقت میگوییم که قرآن کریم استدلال میکند و میگوید چون آسمان و زمین از خلق معاد قویتر است و چون بر قوی قدرت داشت بر ضعیف هم قدرت دارد که تفکر زمخشری این است و فخر رازی هم همین را تقویت کرده و دیگران هم همین راه را رفتند. یک وقت است که آیه محل بحث این نیست که ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ﴾ از خلق معاد است، بلکه آیه محل بحث است که خلق آسمان و زمین از مدیریت مردم قویتر است! شما دلتان میخواهد که جدال کنید که حق را باطل کنید، او جلوی شما را میگیرد؛ میخواهید به غرور خود برسید، جلوی شما را میگیرد، برای اینکه آن کسی که دارد کلّ نظام را مدیریت میکند، شما را یقیناً مدیریت میکند! این یک راه استدلالی است؛ لذا سیدناالاستاد این راه را رفته است، نه اینکه توجه نداشته باشند که مسئله معاد در پیش است.
دفع توهّم مدیریّت کنون جهان به دست مشرکان
پرسش: در تاریخ همینها مسلّط بودند.
پاسخ: نه، الآن تاریخ را این سه، چهار نفر دارند اداره میکنند! وجود مبارک ابراهیم خلیل است و موسای کلیم است و عیسای مسیح است و وجود مبارک حضرت، جهان را اینها دارند اداره میکنند! خیلیها اصلاً نمیدانند که محصول خروجی جنگ جهانی اول و دوم چقدر بود! حداقل هفتاد میلیون کشته شدند، اصلاً خیلیها رقم آنها را نمیدانند؛ امّا 72 نفر در صدر اسلام شربت شهادت را نوشیدند، کلّ این جریان خاورمیانه در اربعین راه افتاد! این را میگویند جهانگیری! درست است که زیارت کردند و جنگ و ستیزی نبود؛ امّا پیاده و غیر پیاده بودند، چه کسی دلهای تپنده این بیست میلیون را اداره میکرد، این یک کار جهانی است و به دست بشر نیست! بیش از 72 نفر هم نبودند! این جنگ جهانی اول و دوم هم برای همین قرن بود و دیگر تاریخ بیهقی نیست که بگوید سند دارد یا ندارد. آنهایی که همسنّ ما بودند، جنگ جهانی دوم را دیدند و آنهایی هم که یک قدر جلوتر از ما بودند جنگ جهانی اول را دیدند، در همین قرن بود! خروجی آن حداقل هفتاد میلیون کشته بود! الآن این آمریکا و اوباما و امثال آنها روی قبر هفتاد میلیون ایستادند، قد کشیدند و میگویند ما مدیر عالَم هستیم، زیر پایتان هفتاد میلیون کشته دارید! شما روی هفتاد میلیون جسد قرار دارید! چگونه میخواهید جهان را اداره کنید؟! یک وقت است که کسی عاقل است، عادل است، فداکار است، شجاع است، بخشنده است، ادیب است، سخنران است، متدیّن و مذهبی است او حق دارد که بگوید من جهان را اداره میکنم؛ امّا شما قتّال هستید! هتّاک هستید! روی هفتاد میلیون قبر ایستادید و قد کشیدید! چه کسی اینها را کشته است؟! ما که این کار را نکردیم! هم گالیله را شما تهدید به سوزاندن کردید، هم قرآن را کشیشهای شما در کلیسا سوزاندند، شما فقط باید خجالت بکشید! اینکه ما مدیر جهان هستیم، ما دهکده را باید اداره کنیم و ما حق برتر داریم، بله اگر کسی عاقل بود، عادل بود و خدماتی به جامعه کرد، بله او حق دارد؛ امّا هفتاد میلیون قبر زیر پای شما هست و خجالت هم نمیکشید! غرض این است که جهان را اینها دارند اداره میکنند؛ همین سه، چهار نفر دارند اداره میکنند؛ هر جا هست نام مبارک ابراهیم است و موسی است و عیسی است و پیغمبر(صلوات الله)، جهان را اینها دارند اداره میکنند و اینها میمانند!
فقدان معرفتی مشرکان علّت تقابل آنها با دین
بنابراین فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، این ﴿لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی آنهایی که در صدد این هستند که ـ معاذ الله ـ به دین آسیب برسانند نمیفهمند و آنهایی که گرفتار غرور هستند و خیال میکنند که میتوانند به غرورشان برسند نمیفهمند؛ از این دو رذیلت که بگذریم، چه کسی است که نفهمد که خلق آسمان و زمین از انسان بزرگتر است؟! اینهایی که دارند در برابر دین خدا مقاومت میکنند، اینها نمیفهمند که کل نظام را خدا دارد اداره میکند و اینها را هم کاملاً سر جای خودشان مینشاند! استدلال قرآن کریم این است که هدف شما از جدال، «إدحاض» و ابطال قرآن است که ما نمیگذاریم؛ هدف شما این است که به غرور خود برسید ما نمیگذاریم، چرا؟ برای اینکه کلّ نظام را ما داریم اداره میکنیم و شما هم یک گوشهٴ از نظام هستید. مسئله معاد مسئله بعدی است و استدلال آیه هم این نیست که «لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنَ المَعاد، أَکْبَرُ مِنَ الإعادة، أَکْبَرُ مِنَ القیامة» و مانند آن.
بنابراین شما بدون حجّت و دلیل در برابر دین ایستادید و ما هم شما را سرکوب میکنیم، برای اینکه کلّ مجموعه زیر مسئولیت ماست و ما داریم اداره میکنیم، ما که عالَم را رها نکردیم! ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، کجا می خواهید بروید؟! بعد میفرماید یک سلسله مسائل علمی لازم است که شما ندارید و یک سلسله عمل صالح لازم دارد که آن را هم شما ندارید! اول اینکه بعضیها اهل تحقیق هستند و درسخوانده میباشند؛ منتها کجراهه رفتند که شما جزء این گروه هستید؛ بعضیها اهل تحقیق و تحصیل حوزوی و دانشگاهی نیستند، افراد عادی هستند؛ ولی در مسیر سعادت حرکت کردند، شما آن هم نیستید!
بینایی و کوری باطنی مقصود از یکسان نبودن در قرآن
آنکه نمیفهمد و در مسائل علمی قدمی برنداشت، این شخص کور است، اهل معرفت نیست و کور با بینا یکسان نیست! در سوره مبارکه «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾؛[31] آن چشمی که در درون است کور است و در اینجا هم فرمود: ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾، این دیگر آیه نازل کردن و وحی الهی و آمدن جبرئیل لازم نیست، همه میدانند که کور و بینا یکسان نیستند؛ امّا همه نمیدانند که ما یک چشم باطنی و یک کور باطنی هم داریم، آن را کسی نمیداند! آن چیزی که جبرئیل آورده این است، وگرنه کسی هست در زمین که نداند بینا و نابینا یکسان نیستند که آیه نازل شود! در سوره «حج» فرمود که انسان همانطور که در ظاهر یا کور است یا بینا، در باطن هم یا کور است یا بینا، آنکه نمیفهمد واقعاً کور است! ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾، وحی آمده، جبرئیل آمده که بگوید در درون انسان یک چشم است، کسی که چشم درونی او بیناست با کسی که چشم درونی او بینا نیست یکسان نیست، بروید به سراغ درون خود! این وحی میخواهد! وگرنه وحی بیاید و نازل شود که کور و بینا یکسان نیستند؟! اینکه معلوم و «بیّن الرّشد» است! ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ این برای بُعد علمی که عالِم و غیر عالم یکسان نیستند.
دوم اینکه بعضی هستند که اهل تحقیق و تحصیل حوزوی و دانشگاهی و اینها نیستند، بلکه در سطح جامعه افرادی ساده هستند؛ امّا روبهراه هستند، در همان جامعه هم افرادی هستند که بیراهه و کجراهه میروند. فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِیء﴾، این ﴿وَ ما﴾ روی ﴿الَّذِینَ﴾ خواهد آمد؛ ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ یک بخش، ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، بخش دوم؛ یعنی «وَ مَا یَستوِی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِیء» کسی که مطیع است با کسی که مسیء است یکسان نیست.
پرسش: جاهلی که راه را نمیداند، ما چگونه بگوییم که او سعادتمند میشود؟
پاسخ: بر علما واجب است که آنها را هدایت کنند! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این حدیث نورانی را نقل کرد که ذات اقدس الهی هرگز بر مردم تعلّم را واجب نکرد و از هیچکسی تعهد نگرفت که عالِم شوند، مگر اینکه قبلاً از علما تعهد گرفته است که دیگران را تعلیم دهند و هجرت هم برای همین واجب است! ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾[32] برای همین واجب است! بیان نورانی حضرت این است که درست است تعلّم بر جاهل واجب است؛ امّا قبل از اینکه بر جاهل تعلّم واجب باشد، بر عالِم تعلیم واجب است! بعد استدلال حضرت این است که «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل»[33] ـ این بیان نورانی را مرحوم کلینی از وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد ـ بنابراین بر علما تعلیم و گفتن و نوشتن و هدایت کردم مردم واجب است! ﴿قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ﴾.
طرح مسئله معاد و مقصود از ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ بودن آن
آنگاه که این مسئله تمام شد، نوبت به مسئله قیامت میرسد که فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾، چون عناصر محوری سور مکّی توحید، وحی و نبوت و مسئله معاد است که سایر مسائل زیر مجموعه آنهاست؛ خطوط کلّی اخلاق و فقه و حقوق زیر مجموعه اصول دین است؛ بحثهای مبسوط فقهی درباره نماز و روزه و زکات و حج و اینها برای سُور مدنی است؛ ولی در مکّه این بحثهاست. ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾؛ قیامت آمدنی است با «لام» آمده ﴿لَآتِیَةٌ﴾، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ در اصطلاح قرآن کریم شبیه «بالضرورة» در کتابهای منطقی است؛ در کتابهای منطقی وقتی خواستند بگویند که این محمول برای این موضوع حتمی است، میگویند «الانسان ناطق بالاضرورة»، «الاربعة زوج بالضرورة» که این «بالضرورة»، یعنی محمول از موضوع جدا نمیشود؛ در اصطلاح قرآنی گاهی ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ ذکر میکنند و گاهی هم ﴿لاَ جَرَمَ﴾[34] ذکر میکنند؛ ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾،[35] ﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾،[36] ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ که این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾؛ یعنی «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ بالضرورة»، «ان المعاد حق»، «ان البعث حق بالاضرورة». ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾؛ خیلیها میدانند قیامت حق است؛ امّا عملاً ایمان ندارند، چون ممکن نیست کسی عملاً ایمان داشته باشد و بداند در برابر این عمل مسئول است و عقل عملی او هم باز باشد و او معصیت کند، این ممکن نیست! چون میداند که «عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَاد»[37] رسوا میشود.
پرسش: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ در مقابل ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾ است یا در مقابل ﴿وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ است؟
پاسخ: نه، اگر ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ هم نبود، ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾ بود، ﴿لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ به اتیان آن! این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ به منزله «بالضرورة» است و تأکیدی است در مسئله این جهت قضیه که «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ بالضروره»؛ بیشک میآید و شکی در آن نیست! این ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ به همین برمیگردد؛ یعنی «اللهُ موجودٌ بالضرورة».
ضرورت شروع کارها با نام خدا و نقش آن در افعال انسان
﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾، خیلیها مسئله معاد را میدانند! اینکه به ما میگویند در هر کاری که انجام میدهید اول ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾[38] بگویید، این ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ یک قرنطینه است؛ البته گفتن ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ ثواب دارد، ذکر الهی است، هر وقتی باشد ثواب دارد؛ امّا گفتند هر کاری که میکنید اول ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ بگویید، این یک تعلیم است و تنها برای ثواب نیست، این یک قرنطینه است! هر حرفی، هر گفتاری، هر رفتاری و هر نوشتاری را که انسان میخواهد بگوید، در ابتدا ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾؛ ـ «به نام خدا»؛ حالا یا فارسی یا عربی ـ بگویید، برای اینکه این کار را وقتی میخواهد انجام دهد، میخواهد بگوید که خدایا! به نام تو شروع میکنم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾؛ یعنی «أبْتَدَأ بِسْمِ اللَّه» خدایا! این کار را به نام تو شروع میکنم! این کار یقیناً یا واجب است یا مستحب، وگرنه کار حرام و مباح را که آدم نمیگوید که خدایا به نام تو! این یک قرنطینه برای ماست، این یک مراقبت است، این یک محاسبه است که هر کاری میخواهید انجام بدهید اول بگویید: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾؛ یعنی آدم باید رویش بشود که بگوید خدایا این کار را من به نام تو دارم انجام میدهم؛ این یک کار یا واجب میشود یا مستحب، درست است که ثواب دارد و گفتن آن خوب است؛ امّا این برای مراقب بودن ماست و اکثر مردم باور نمیکنند! ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ هم معاد است و هم مبدأ، چون ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾[39] چیز دیگری که نیست؛ اگر «الله» است هم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است هم ﴿وَ الْآخِرُ﴾،[40] نه اینکه از یک جهت اول است و از جهت دیگر آخر است. در بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست که هر اوّلی غیر او غیر آخر است و هر ظاهری غیر او غیر باطن است،[41] بعضیها ظاهر و بعضیها باطن هستند؛ خدا هم ظاهر است و هم باطن، نه از جهتی ظاهر است و نه از جهتی باطن که ـ معاذ الله ـ مرکّب باشد، او بسیط محض است؛ فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِنٌ»؛ هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است؛ امّا خدا ظاهری است عین باطن! لذا آنجا هم که ظهور کرده نمیشود کاملاً او را شناخت، آنها هم که مظاهر الهی مثل ائمه(علیهم السلام) هستند، نمیشود اینها را خوب شناخت! چون حضرت در عین اینکه «هو الظاهر» است، در عین حال تجلّی کرده است، این ظهور او عین بطون است؛ لذا شناخته نمیشوند؛ اگر ظهور او غیر از بطون بود و اینها مظهر «هو الظاهر» بودند، میشد که اینها را بشناسیم؛ امّا اگر این «هو الظاهر» مانند «هو الباطن» است، طرزی ظهور کرده که بطون هم در درون او و متن او و عین اوست؛ لذا درست شناخته نمیشود، اینطور است که اهل بیت و اولیای الهی قابل شناخت نیستند.
پرسش: اگر ﴿لاَ رَیْبَ﴾ را به معنی ضرورت بگیریم... .
پاسخ: علم دارند، ایمان ندارند؛ ایمان قبلاً ملاحظه کردید که کار عقل عملی است. اگر کسی دستگاه عملی او زندانی است و قدرت قیام ندارد، او ایمان نمیآورد؛ این بیان نورانی حضرت امیر این بود که «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»؛[42] آنکه باید ایمان بیاورد الآن اسیر است چگونه ایمان بیاورد؟ دهنش بسته است آدم وقتی که دهن عقل عملی را بست حرف نمیزند؛ امّا وقتی در میدان مبارزه جهاد «اوسط» آزاد بود، حضرت فرمود: «وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»؛[43] من هر روز دارم ورزش میدهم و هر روز ریاضت میکشم که این اسیر نشود، پس آن روز کاملاً ایمان میآورد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره مائده, آیه67.
[2]. بحارالانوار، ج25, ص5؛ «...فَأَوْحَی إِلَیَّ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ مَعَاشِرَ النَّاسِ مَا قَصَّرْتُ فِی تَبْلِیغِ مَا أَنْزَلَهُ إِلَیَّ وَ أَنَا مُبَیِّنٌ لَکُمْ سَبَبَ هَذِهِ الْآیَةِ إِنَّ جَبْرَئِیلَ هَبَطَ إِلَیَّ مِرَاراً ثَلَاثاً یَأْمُرُنِی عَنِ السَّلَام...».
[3]. لغتنامه دهخدا؛ اعدا عدو: بطور مبالغه یعنی سخت دشمن و دشمن بزرگ.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص513.
[5]. نهج البلاغه, نامه16.
[6]. المجازات النبویة، ص351؛ «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی حَتَّی أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ مِائَةَ مَرَّة».
[7]. اربعین(شیخ بهایی)، ص690.
[8]. لغتنامه دهخدا؛ سپر انداختن: [س ِ پ َ اَ ت َ] (مصدر مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن.
[9]. سوره حجر, آیه40؛ سوره ص، آیه83.
[10]. سوره احزاب, آیه33؛ ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.
[11]. سوره فتح, آیات1 و2.
[12]. سوره شعراء, آیه14.
[13]. سوره غافر, آیه5؛ ﴿وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾.
[14]. غرر الاخبار، ص62.
[15]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص174؛ «...إن مجادلتهم فی آیات اللّه کانت مشتملة علی إنکار البعث و هو أصل المجادلة و مدارها، فحجوا بخلق السماوات و الأرض لأنهم کانوا مقرین بأن اللّه خالقها و بأنها خلق عظیم لا یقادر قدره و خلق الناس بالقیاس إلیه شیء قلیل مهین، فمن قدر علی خلقها مع عظمها کان علی خلق الإنسان مع مهانته أقدر...».
[16]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص342 و 343.
[17]. سوره غافر, آیه15.
[18]. سوره غافر, آیه32.
[19]. سوره غافر, آیه47.
[20]. سوره غافر, آیه52.
[21]. مفاتیح الغیب، ج27، ص: 527؛ «فقال ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ و القادر علی الأکبر قادر علی الأصغر لا محالة...».
[22]. شرح المنظومة، ج2، ص198.
[23]. سوره غافر, آیه5.
[24]. سوره لقمان, آیه25؛ سوره زمر، آیه38.
[25]. سوره روم, آیه27.
[26]. سوره انسان, آیه1.
[27]. سوره مریم, آیه9.
[28]. سوره روم, آیه27.
[29]. ر.ک: نهج البلاغه, خطبه152؛ «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَی حَرَکَة».
[30]. سوره یس, آیه82.
[31]. سوره حج, آیه46.
[32]. سوره توبه, آیه122.
[33]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص41؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قَرَأْتُ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ(علیه السلام) إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَی الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّی أَخَذَ عَلَی الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل».
[34]. سوره هود, آیه22؛ ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ﴾.
[35]. سوره آل عمران, آیه9.
[36]. سوره بقره, آیه2.
[37]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، ج2، ص365.
[38]. التوحید(للصدوق)، ص232؛ «عِنْدَ افْتِتَاحِ کُلِ أَمْرٍ صَغِیرٍ أَوْ عَظِیمٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم...».
[39]. سوره بقره, آیه156.
[40]. سوره حدید, آیه3.
[41]. نهج البلاغه, خطبه65؛ «أَوَّلًا قَبْلَ أَنْ یَکُونَ آخِراً وَ یَکُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ یَکُونَ بَاطِناً ... وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِنٌ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیْرَهُ غَیْرُ ظَاهِر».
[42]. نهج البلاغه, حکمت211.
[43]. نهج البلاغه, نامه45.