اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (٤۷) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (٤۸) وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤۹) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ (۵۰) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (۵۱) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲)﴾
اسیر گرفتن فرهنگها اولین کار طاغیان برای اسارت ملتها
در سوره مبارکه «غافر» در ابتدا ادلّه عناصر محوری دین، یعنی توحید و وحی و نبوت و همچنین خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق را مطرح فرمود؛ بعد در جریان «تبشیر» و «إنذار»، قصص بعضی از انبیا(علیهم السلام) را ذکر کردند تا ضمن اینکه مسئله برهانی هست، موعظه را هم به همراه داشته باشد. در بیان قصه انبیا جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) را ذکر کردند و مؤمن «آل فرعون» که ایمان خود را در اثر تقیّه حاکم بر عصر آن روز کتمان میکرد را هم ذکر فرمود؛ معلوم میشود اصل تقیّه و کتمان، گرفتاری خیلی از اقوام گذشته بود؛ به همین مناسبت در بحث دیروز بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) مطرح شد که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ»؛[1] اولین کاری که طاغیان میکنند، این است که آن فرهنگ را به اسارت میبرند؛ وقتی فرهنگ ملتی به اسارت رفت، خود آن ملت را اسیر کردن خیلی سهل است «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».
همچنین روشن شد که فضای علمی برای حوزویان در دو قسمت «تعلیم» و «تعلیل» خلاصه میشود؛ لذا اینها مجتهد میشوند و برای دانشگاهیان هم در دو قسمت «تعلیم» و «تعلیل» خلاصه میشود که آنها استاد میشوند و توده مردم اگر از راهنماییهای حوزه و دانشگاه و عالمِان و اندیشوران استفاده کنند نجات پیدا میکنند، وگرنه آنها به جای «تعلیم»، تبلیغ به خوردشان داده میشود و به جای «تعلیل»، تکرار به آنها ارائه میشود؛ آنها برای افراد عادی اگر بخواهند یک ماده غذایی، فرشی، زمینی، ساختمانی، مطلبی یا یک چهره و شخصی را به خورد یک ملت دهند اول تبلیغ میکنند، بعد ده بار، بیست بار یا صد بار تکرار میکنند که آن تبلیغ به جای «تعلیم» مینشیند و آن تکرار به جای «تعلیل» مینشیند و اینها باور میکنند. اگر غذایی را که بهداشت اجازه نمیدهد و رسانههای کتبی یا تصویری تبلیغ کردند و بعد تکرار کردند، خیلیها میپذیرند، با آنکه علم موافق نیست! اگر مطلبی، شیئی، کالایی و صنعتی را هم تبلیغ کنند، همینطور است. بنابراین این دو اصل برای هر کسی که خواست در فنّ خود صاحب نظر شود لازم است: اول «تعلیم» و بعد «تعلیل».
فرق بین پیامبر و دیگران در اِعمال تقیّه
غرض آن است این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ» اختصاصی به تبدیل غدیر به سقیفه ندارد، در عصر فرعون هم همینطور بود! لذا مؤمنِ «آل فرعون» که در مقاطع گوناگون براهین فراوانی را اقامه کرد و از موسای کلیم(سلام الله علیه) کاملاً حمایت و جانبداری کرد، در شرایطی به سر میبرد که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾[2] بود؛ منتها حالا پیامبران حقّ تقیّه ندارند، درباره پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛[3] اگر احدی تو را یاری نکرد تو موظف هستی که وظفیه خود را انجام دهی، بر خلاف امام که امام مأمور به تقیّه است؛ ولی پیغمبر مأمور به تقیّه نیست، مجاز هم نیست! آنهایی هم که برای خودشان نبیّ هستند، تکلیفِ بین خود و خدا را از خدا دریافت میکنند و وظیفه آنها هم این است که طبق دستورهایی که خدای سبحان به آنها میدهد انجام دهند.
پرسش: چرا امام میتواند تقیّه نماید ولی پیغمبر نمیتواند تقیّه کند؟
پاسخ: چون اصل دین به وسیله رسالت است؛ همیشه اینها با دشمنان و طاغیان درگیر بودند، اگر اینها میخواستند تقیّه کنند که هرگز دین رشد نمیکرد؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛ اگر احدی هم تو را یاری نکرد تو موظف هستی؛ لذا ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾،[4] ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾[5] که بسیاری از انبیا شربت شهادت نوشیدند، پس نبیّ موظف به تقیّه نیست، آن امام است که تقیّه میکند.
پرسش: در امور زندگی پیغمبر هم خیلی تقیّه کرده.
پاسخ: نه، در مسائل جزئی که حالا امروز نگفته و فردا گفته یا این هفته نگفته و آن هفته گفته، بله بود؛ امّا درباره اصل دین، اصل توحید و ابطال شرک، صریح قرآن این است که ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛ احدی اگر تو را یاری نکرد، تو موظفی که کار خود را انجام بدهی!
پرسش: مسئله امامت که از همه چیز مهمتر است!
پاسخ: نه، ابلاغ امامت! که این هم حکمی زیر مجموعه نبوت است؛ نبوت وقتی سامان بپذیرد، آن وقت 120 هزار نفر را جمع میکند و به امامت تبدیل میکند که «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة» میماند؛[6] ولی اگر همان وقت امامت را مطرح میکرد، نه خود حضرت میماند و نه اصل امامت!
ضرورت عقلانی کردن جامعه بر استواری نظام
فرمود در این جریان باید جامعه را عاقل کرد، آنوقت اگر جامعه، حوزوی بود که با «تعلیم» و «تعلیل» دست آنها پُر است؛ دانشگاهی بود، با «تعلیم» و «تعلیل» دست آنها پُر است؛ توده مردم اگر گوش شنوا داشتند، حرفهای علما و دانشمندان و مراجع ـ اگر مراکز فکری فرهنگی هم داشتند ـ دست آنها پُر است؛ اینچنین جامعهای ستون نظام است. طبق بیان دیگری از حضرت که در همان خطبه است، فرمود که ستون نظام مردم میباشند: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة».[7] اگر نماز ستون دین است، ستون سیاست و ستون نظام مردم هستند؛ البته مردمی که با «تعلیم» و «تعلیل» بار آمدهاند، نه با تبلیغ و تکرار! بالاخره خیمه دین را ستون حفظ میکند و اگر این ستون ـ خدای ناکرده ـ پوک و ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ باشد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾[8] به دست میآید؛ این صحنه را سوره مبارکه «غافر» به خوبی تبیین کرد.
فرق دنیا و آخرت در آزادی بر تکامل علمی و پذیرش آن
مطلب بعدی آن است که اینها در جهنم احتجاج میکنند که احتجاج اینها در جهنم را هم ذکر کرد فرمود. فضای جهنم و فضای آخرت فضای علم است، نه فضای ایمان! در دنیا انسان عالِم میشود و میتواند گوش دهد یا ندهد، مطالعه کند یا نکند، در مقدمات علم آزاد است؛ ولی وقتی وارد صحنه علم و مباحثه علمی شد و برهان اقامه شد، او دیگر مضطر به قبول است، چرا؟ چون در برابر امر ضروری قرار گرفت؛ وقتی در برابر امر ضروری و بدیهی مثل دو دوتا چهارتا قرار گرفت، هیچکس نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم که دو دوتا میشود چهارتا، چون این شخص دیگر فهمیده! اگر دلیل اقامه شد و اگر دلیل حسّی و تجربی است، نیمه تجربی است، تجریدی کلامی است، تجریدی فلسفی است، تجریدی عرفانی و نظری است، هر برهانی که اقامه شود، از آن به بعد شخص نمیتواند بگوید که من نمیخواهم بفهمم، چون او فهمیده است! امّا میتواند بگوید که من ایمان نمیآورم، زیرا کاملاً مرز ایمان از علم جداست و علم در برابر ضروری، انسان را مُضطر به پذیرش میکند، چون هیچکس نمیتواند بگوید که من نمیخواهم بفهمم، چون این شخص اگر برای او برهان اقامه شد، فهمیده است؛ ولی عصاره این علم را بخواهد به جان خود گِره بزند، این یک امر اختیاری است. ایمان اجبارپذیر نیست، ممکن است کسی را مجبور کنند که او چیزی بنویسد یا چیزی بگوید؛ ولی قلب که باید باور کند، باور اجبارپذیر نیست، حتی در جهنم! لذا در جهنم ایمان نیست؛ نه اختیاری، نه اضطراری و اجباری، نه اینکه اینها در قیامت مجبور به ایمان هستند، اصلاً اینطور نیست! در درون اینها همان استکبار است که در سوره «انعام» فرمود: ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾؛[9] اینها ما را قبول ندارند، در حالی که حق برای اینها به طور مسلّم ثابت شد؛ امّا آن چیزی که باید به جان خود گره بزند که عقل عملی است فلج است و در صحنه مبارزه درونی ـ در جهاد «اوسط» یا «اکبر» ـ شکست خورده است.
پرسش: در قرآن چه معنا دارد که به مومنین میفرماید ایمان بیاورید؟
پاسخ: آن تکرار، اضافه و ادامه است و ایمانِ درجهٴ بالاتر است؛ لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾؛[10] اینهایی که مؤمن هستند به اینها میفرماید ایمان خود را پایدار کنید! به درجه بالاتری ارتقا پیدا کنید! ما که در نماز میگوییم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾،[11] با اینکه به برکت الهی ما را هدایت کرده، ما راه را قبول کردیم و در راه هستیم، لکن برای ادامه، تکامل و ترفیع درجهٴ آن میگوییم: ﴿اهْدِنَا﴾. بنابراین در آخرت، ولو آنها که در جهنم هستند که در «حق الیقین» سوختن علمی هستند، اصلاً ایمان نمیآورند، چون جای ایمان نیست، نه اینکه ایمان اجباری دارند!
پرسش: کسی که مؤمن از دنیا رفته است، وقتی این صحنهها را میبیند ایمان او افزوده میشود.
پاسخ: نه، علم او افزوده میشود، نه ایمان و این علم بالاتر است؛ یعنی «علم الیقین» داشت، حالا «عین الیقین» دارد و بعد «حق الیقین» دارد، پس درجات علمی آنها بیشتر میشود.
پرسش: استاد آنجا منطقهای از شهود است ... .
پاسخ: بله شهود است؛ یعنی آنجا بهتر میبیند؛ یعنی قبلاً مفهوم بود، الآن مشهود است و میبیند.
ضرورت تبیین محدوده نفوذ علم با تفکیک عقل نظری از عملی
پرسش: حضرتعالی علم را به حوزه عقل ... .
پاسخ: بله عقل نظری است که بعد مشاهده میکند و صد درصد بر او مسلّم میشود. این بیرون اگر برای ما حلّ شود، درون حلّ است! ما در بیرون قوّهای به نام چشم و گوش داریم که متولّی فهم هستند و قوّهای داریم به نام دست و پا که متولّی کار هستند؛ اگر دست و پا سالم باشد، وقتی چشم و گوش مار و عقربی را دیدند یا صدای خطرناکی را شنیدند یا آژیری را شنیدند، این دست و پا فعّال میشود؛ ولی اگر این دست و پا شکست خورد، فلج شد و این شخص ویلچری شد، چشم و گوش مار و عقرب را میبیند؛ امّا چشم و گوش که فرار نمیکند! چشم و گوش عالِم میشوند! آن چیزی که فرار میکند و کار میکند دست و پاست که فلج است! بیان نورانی حضرت امیر این است که «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»؛[12] در مبارزات نفسانی، اگر هوا و هوس این عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[13] را به اسارت گرفته و این شده ویلچری! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» شده ویلچری، این چه کاری میتواند بکند؟! هیچ! لذا وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت که برای تو صد درصد روشن شد که حق با من است؛ این حرف موسای کلیم است که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[14] اینها بصیرتهای الهی است و برای تو هم مسلّم شد. آنگاه این گروه با اینکه حق برایشان مسلّم شد، چون در مبارزات نفسانی هوا بر عقل عملی آنها پیروز شد و عقل را به اسارت درآورده است، این ویلچری است! شما حالا این چشم و گوش را تقویت کنید، به او میکروسکوپ بدهید، تلسکوپ بدهید، عینک بدهید، دوربین و ذرّهبین بدهید علم را اضافه کردید؛ امّا چشم و گوش که از دور میدید و حالا نزدیک را میبیند، ظاهر را میبیند، باطن را میبیند، اوّل را میبیند، آخر را میبیند، صدر را میبیند، ساقه را میبیند، پهلو را میبیند، جَنب و تمام موارد را که میبیند، از این هیچکاری ساخته نیست و نمیتواند فرار کند! تا برای ما روشن نشود که در درون ما دو دستگاه کاملاً جدا از هم هستند، وضع چنین است؛ اینکه میگوییم کاملاً جدا از هم هستند؛ یعنی آن در روز خطر معلوم میشود که جدای از هم هستند، وگرنه خیلی از کارهایشان بهم مرتبط است. یک پزشک معالج دقیق وقتی میخواهد چشم را یا قلب را جرّاحی کند، با چشم خود نمیبیند، با چشم مسلّح فقط دیده میشود که کدام رگ بسته است؛ این رگها با هم هماهنگ میباشند و صدها کار مشترک دارند؛ امّا یکی از آن رگها که بسته است، این پزشک جرّاح قلب میگوید که این رگ را باید عمل کنم و آنکه پهلوی آن است، هیچ ارتباطی با این رگ ندارد و من با آن کاری ندارم، آن رگ بسته نیست، این رگ را باید باز کنم! اینکه الآن فشار قلب دارد و گرفتار سکته قلبی است، این رگِ او بسته است؛ با اینکه رگها صدها کار مشترک دارند. وقتی یک محقّق میگوید که عقل عملی با عقل نظری هیچ رابطهای با هم ندارند؛ یعنی وقتی به آن رگه دقیق رسیده است، باید کاملاً مرزها را جدا کرد. میگوییم اینکه باید و نباید را به جان خود گِره میزند، دست آن فلج است، وقتی طبق بیان حضرت امیر فلج شد که فرمود: «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، هوا که با علم کار ندارد، هوا که با عقل نظری کار ندارد و هوا که با اندیشه کار ندارد، بلکه هوا با انگیزه کار دارد. این علمی که حجّت بالغه علیه انسان میشود، هوا با آن کار ندارد؛ با همین علم است که «نِحَل»[15] درآوردند و در برابر انبیا همینها ایستادند. شما این سه جلد المِلَل و النِّحَل «ابن حزم» را میبینید و دو جلد المِلَل و النِّحَل شهرستانی را میبینید، همین علم بیعمل بود که در برابر انبیا یا وهابیت درآورد یا بهائیت درآورد، تمام این نِحلههای جعلی از همین عالمان است!
علّت ناتوانی انسان بر ایمان در قیامت با توجه به حقالیقین شدن علم او
بنابراین هوس با علم نمیجنگد، هوس با عقل عملی میجنگد؛ آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». در جهنم برای اینها صد درصد مسلّم میشود که «الله» حق است و علم مفهومی آنها به علم شهودی تبدیل میشود، «عین الیقین» و «حق الیقین» دارند میسوزند. مرحوم خواجه وقتی میخواهد «حق الیقین» را معنا کند، میگوید یک وقت کسی میداند که آتش گرم است «النّارُ حارّه» که این «علم الیقین» است یا یک وقت مشاهده میکند که آتش دارد میسوزاند؛ یک وقت دست او در آتش است و دارد میسوزد، این «حق الیقین» است؛ اینها دارند میسوزند و ناله هم میکنند؛ امّا میگویند ما را برگردان تا ایمان بیاوریم، آنجا جای ایمان نیست! ایمان جبرپذیر نیست! تا ما بگوییم که ایمان اجباری دارند. ایمان یک فعل اختیاری است، آن علم است که وقتی انسان مضطر میشود تا عالِم شود چون در برابر ضروری قرار میگیرد. هر وقت که انسان در برابر یک امر بدیهی قرار گرفت، همین که در برابر بدیهی قرار گرفت فهمید! دیگر نمیتواند بگوید که من نمیخواهم بفهمم که دو دوتا چهارتا میشود. بنابراین در قیامت اصلاً جا برای ایمان نیست؛ جا برای علم است که از مفهوم به «علم الیقین»، به «عین الیقین» و به شهود که کاملاً درجات او زیاد میشود و بررسی میشود؛ امّا یک لحظه جا برای ایمان نیست. چون اگر جا برای ایمان بود، ایمان میآوردند، راحت میشدند و دیگر برای ابد عذاب نداشتند؛ موحّد میشدند و توبه میکردند، جا برای اینها نیست! اگر چنین بود، آنجا هم رسالت میخواست، دین میخواست، شریعت میخواست و میشد دنیای جدید و دیگر آخرت نیست!
پرسش: در سکرات موت هم این اتفاق میافتد؟
پاسخ: حالا در حالت احتضار تا چه اندازه انسان از دنیا جدا شده باشد فرق میکند، «عند الاحتضار» اینطور است.
امّا در آیه ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ که در گذشته گفته شد،[16] این عطف بر منفی است و آیه هم ناظر به همان آیه 158 است که هم در جریان رجعت مطرح است، در جریان برزخ مطرح است و همچنین در جریان قیامت مطرح است. این زیارت آلیاسینی که قرائت میفرمایید، در آن همین هست![17] آیه 158 سوره مبارکه «انعام» این است که ﴿یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾؛ آن روزی که فرا میرسد، اگر کسی اصلاً ایمان نیاورد نفعی نمیبرد، ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾ که این عطف بر منفی است؛ ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «ما کسبت» ایمان آورد؛ ولی «ما کسبت فی ایمانها خیرا»؛ او نفعی نمیبرد که این عطف بر منفی است.
به هر تقدیر در جریان محاجّه اینها برایشان مسلّم است که چه چیزی حق است؛ ولی جا برای ایمان نیست و همان بددهنی و لعن و سبّ و امثال آن را که در دنیا داشتند، در آخرت هم دارند: ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[18] و اینکه به مالک(سلام الله علیه) هم میگویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾،[19] نه یعنی ما ایمان داریم، حق وجود دارد، شما از طرف حق هستید و ما ایمان داریم، بلکه ما علم داریم؛ به ما گفتند و برای ما معلوم شد که خدایی هست و شما هم از طرف خدا میسوزانید، به خدایت بگو که از عذاب ما بکاهد! این علم است، نه ایمان ـ نه ایمان اجباری و نه ایمان اختیاری ـ پس در صحنه معاد اینطور است.
پرسش: در واقع خداوند اراده را از قوّه عملیه برمیدارد؟
پاسخ: آنجا جای اراده تکوینی هست؛ لذا بهشتیها هر چه را میخواهند، به اراده تکوینی میخواهند؛ امّا اراده کنند که یک عمل صالحی را انجام دهند و درجه آنها بالاتر برود، اینچنین نیست! همه اینها براساس ﴿وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[20] هستند؛ کسی کاری انجام دهد، عبادتی انجام دهد، ذکری بخواند و فضیلی تحصیل کند که درجه او بالا برود، اینچنین نیست، چون اگر آنجا جا برای عمل صالح و کار بود، بالاخره کار باید برابر شریعتی باشد؛ ما بگوییم فلان کار خوب را انجام بده، اگر دینی نباشد و نگوید فلان کار خوب است، از کجا بفهمیم آن کار خوب است؟ اگر آنجا شریعت است، میشود وحی و رسالت و تکلیف که میشود دنیا و دیگر آخرت نیست.
پرسش: آنهایی که در دنیا آزمایش نشدند و رفتند بچههای آنها چطور؟
پاسخ: آنها را گفتند در روایات دارد که وجود مبارک ابراهیم خلیل آنها را میپروراند، عالِم و آگاهشان میکند،[21] نه اینکه مؤمن کند، جای ایمان دنیاست!
پرسش: در زمان ظهور «بقیة الله» که عالم به سوی آخرت شدن نزدیک میشود، میشود گفت که ایمان آنجا هم کمتر... .
پاسخ: نه، البته احکام آخرت کم و بیش ظاهر میشود، وجود مبارک حضرت مظهر عدل الهی است؛ ولی تکلیف هست؛ لذا عدّهای حضرت را شهید میکنند و اینطور نیست که تکلیف نباشد. انسان تا در دنیا هست مکلّف است؛ منتها برخی از آثار برزخ و قیامت در زمان ظهور حضرت روشنتر میشود؛ حق الهی روشنتر میشود؛ عدل الهی روشنتر میشود؛ حکم الهی روشنتر میشود؛ این «یَمْلَأُ اللَّهِ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا»[22] اینطور است، ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[23] که در ذیل همین آیه ظهور حضرت تعبیر شده است،[24] ﴿وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[25] که در ذیل همین آیه هم از باب تطبیق مصداقی و نه تفسیر مفهومی، ظهور وجود مبارک مطرح است[26] و خیلی وضع آن فرق میکند؛ امّا باز اختیار محفوظ است.
بعد فرمود: ﴿وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ﴾، آن وقت این نفی سؤال و جواب و امثال آن و اینکه میگذرد ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ﴾ که عالمانه این حرف را میزنند، نه مؤمنانه! اگر کسی مؤمن باشد مخلّد در نار نخواهد بود، در حالی که اینها مخلّد در نار هستند.
تفهیمی بودن آوردن اسم ظاهر ﴿جَهَنَّمَ﴾
برای تفهیم شدت عذاب جهنم تعبیر آیه 49 این است: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ﴾ دیگر نفرمود: «لخزنتها». اگر میفرمود «لخزنتها» کافی بود؛ امّا برای اینکه بیان کند که جهنم آن چاه «جَهنام» آن چاه «بعید القعر»[27] است و عذاب بیشتری را میفهماند؛ لذا به جای ضمیر، اسم ظاهر ذکر کردند، فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾؛ از دعا بیاثر هستند، چون دعا دعای مؤمنانه نیست، با اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾،[28] آنجا دعای مؤمنانه نیست، دعای عالمانه است! اگر مؤمنانه نیست؛ یعنی در آنجا باور نیست؛ یعنی آن انگشتی که باید عصاره علم را به جان گِره بزند فلج است. تمام مشکل این است که انسان در حال احتضار ائمه(علیهم اسلام) را میبینند و فرشتهها را میبیند و نمیتواند باور کند؛ اگر مؤمن باشد که البته حساب او جداست؛ لذا میگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ما را برگردان که من اینها را قبول کنم و اگر آنجا جای قبول بود که قبول میکرد و ایمان میآورد و اگر کسی مؤمن باشد که «مُخَلّد» در نار نیست، چون توحید، ایمان به وحی و نبوت با «خُلود» در «نار» سازگار نیست؛ لذا تمام مشکل اینها این است که مثل یک آدم ویلچری که مار و عقرب را میبیند و هیچ راهی برای فرار ندارد؛ امّا خودش دست و پای خودش را بست!
خواب بودن انسان در دنیا و بیداری او با مرگ
پرسش: اینکه در حدیث میفرماید: «النّاسُ نِیامٌ اذا مَاتُوا انتَبَهُوا» این بیداری از چه چیزی است؟
پاسخ: بله، مثل همین است؛ آدمی که خواب هست و میخوابد، خیلی از موارد رؤیا دارد و خوابهایی را میبیند؛ مثلاً خواب میبیند که بوستانی و باغی دارد، مقامی دارد، جاه و جلالی دارد یا زندگی پُررونقی دارد، اینها را خواب میبیند؛ وقتی بیدار شد، میبیند که خبری نیست الآن هم خیلیها خواب میبینند که مقام دارند، در و دیوار برای اینهاست، زندگی برای اینهاست، بانک و اعتبار برای اینهاست، لکن «عند الاحتضار» معلوم میشود که دست خالی است! انسان هنگام مرگ بیدار میشود و میبیند که چیزی ندارد، فقط یک مختصر کفنی است که به او میگویند بگیر و برو! «النّاسُ نِیامُ» ـ این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ـ «إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا».[29] خیلیها خیال میکنند که چیزی دارند؛ امّا اینها برای دیگری است و عاریه است!
علّت سفارش علی(علیه السلام) به وصی خودش بودن انسان
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که فرمود: «کُنْ وَصِیَ نَفْسِک».[30] انسان دو وصیت دارد: یک وصیت «عهدیّه» دارد که در «کتاب الوصیة»[31] لابد ملاحظه فرمودید؛ وصیت «عهدیّه» این است که بعد از من چه کسی عهدهدار تجهیز بدن من باشد، چه کسی غسل دهد، چه کسی کفن کند، چه کسی حنوط کند، چه کسی نماز بخواند، چه کسی متصدی دفن من باشد یا مرا کجا دفن کنید اینها وصیتهای عهدی است که برای بعد از «موت» است؛ یک وصیت «تملیکیّه» است که مربوط به ثلث مال آدم است که به اندازه ثلث مال را اینکار را میکند و نسبت به مازاد ثلث، حق ندارد. حضرت فرمود وصی خویش، در زمان خودت، خودت باش! «کُنْ وَصِیَ نَفْسِک»، حالا آن وصیت «عهدیّه» چارهای نیست و به دیگری باید بسپاریم؛ امّا تا زندهای ثلث خودت را لااقل در راه خیر صَرف کن! وقتی انسان میمیرد میبیند که دست او خالی است! آن روایت نورانی هم که مرحوم کلینی در «کتاب الجنائز» کافی نقل کرده که «عند الاحتضار» مال او، فرزند او و عمل او هر سه حاضر میشوند که مال میگوید که هیچ حقی نداری، فقط یک کفن از من حق داری ببری؛ بچهها هم میگویند که ما تا گور میآییم؛ عمل میگوید که ما با تو با هستیم که هستیم؛ ولی تو درباره ما جفا کردی، انسان مشاهده میکند؛ اگرچه چشم او بستهٴ دنیایی است که اگر بستگان او هم بیایند نمیشناسد، صدای آنها را هم نمیشنود؛ امّا مال را میبیند، عمل را میبیند و اولاد را هم میبیند.
دفعی بودن تبدیل دنیا به برزخ و ضرورت آمادگی برای آن
پرسش: در قبر «إسمع، إفهم» چه سودی برای میتی که از دنیا رفته است دارد؟
پاسخ: بله، آن مقدار را اگر تلقین باشد میفهمد، تنها برای او نیست، او دفعتاً میبیند که صحنه عوض شد؛ افرادی را میبیند، صحنهای را میبیند و اصلاً نمیداند که کجا رفته، خیلیها نمیدانند که مردهاند! به اینها میگویند: «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»؛ آنچه الآن برای تو اتفاق افتاده، مرگ است و این برای همه هست. خیلیها مُردند، ما هم به همین وضع درمیآییم و میمیریم «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْقَبْرَ حَقٌّ وَ سُؤَالَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ فِی الْقَبْرِ حَق»؛[32] یعنی وضع تو عوض شده و تو رفتی در جای دیگر، نگران نباش و این صحنه برایت پیش میآید و عدّهای الآن میآیند سؤال و جواب میکنند، اگر اینها را سؤال کردند در جواب آنها بگو که امام اول این است، امام دوم این است، امام سوم این است، امام چهارم این است و ... اینها را بگو! اینکه وجود مبارک ابن طاووس(رضوان الله علیه) نام چهارده معصوم(سلام الله علیهم اجمعین) را در نگین انگشتر حک کرده و وصیت کرده که این نگین را در قبر من، نزدیک دهان من و زیر زبان من بگذارید، برای این است که جوابم نقد باشد،[33] چون اینها را شب اول قبر از من سؤال میکنند که امام اول کیست؟ امام دوم کیست؟ امام سوم کیست؟ امام چهارم کیست؟ و ... این زیارتهایی که بعد از روضهها و عزاداریها یا نماز جمعهها یا نماز جماعتها در مساجد هست، این سه طرف سلام دادن هیچ سندی ندارد که یک طرف به قبله، یک طرف به امام رضا(علیه السلام) و مجدد به طرف قبله! بهترین راه این است که انسان این سنّت الهی را داشته باشد که این چهارده معصوم را سلام دهد، البته اینها هم منصوص نیست؛ این چهارده معصوم را که انسان سلام میدهد، چه در نماز جمعه، چه در نماز جماعت، چه بعد از روضهها، چه بعد از ذکرها، چه بعد از توسلات و چه بعد از حدیث کساء، این چهارده معصوم در زبان آدم روان است! چون بالاخره اینها را سؤال میکنند و جواب اول قبر باید نقد باشد!
قطع اعمال خیر در برزخ و علّت آن
غرض این است که اگر در آن صحنه، یعنی زمانی که انسان وارد صحنه برزخ شد، دیگر مسئله علم هست و همه اعمال منقطع میشود، مگر آنچه قبلاً وصیت کرده است. «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُه»،[34] مگر آنکه قبلاً انجام داده باشد، دیگر از این به بعد کاری انجام بدهد نیست؛ دیگران کاری کنند که برای او نیابتاً یا تبرّعاً ثوابش را اهدا کنند، کاملاً به او میرسد؛ امّا خودش بخواهد کاری انجام دهد و ثوابی ببرد، آن نشئه، نشئهٴ کار نیست؛ اگر آن نشئه، نشئهٴ کار بود، باید برابر قانونی باشد وآن قانون هم قانون شریعت است که شریعت را انبیا و مرسلین میآورند، دیگر آنجا میشود جای وحی و نبوت و شریعت که میشود یک دنیای جدید، دیگر نمیشود آنجا کاری را انجام داد که برابر آن کار ثواب ببرد.
ناتوانی تبهکاران بر عذرخواهی در قیامت
در این قسمت فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا﴾ بگویید و این برای شما هیچ اثری ندارد و به شما اذن هم نمیدهند که عذرخواهی کنید! چون انسان تبهکار وقتی عذرخواهی کند یک مقدار سبک میشود. در سوره مبارکه «مرسلات» فرمود: ما به آنها اذن هم نمیدهیم؛ آیه 36 سوره مبارکه «مرسلات» این است: ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ٭ هذَا یَوْمُ لاَ یَنطِقُونَ ٭ وَ لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾،[35] به اینها اذن عذرخواهی هم نمیدهند، چون آدم وقتی عذرخواهی کند یک مقدار سبک میشود؛ در آیه محل بحث و هم در آیه بعد فرمود بر فرض هم عذرخواهی کنند ﴿لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ حالا هم میتواند به قرینه آیه سوره «مرسلات» سالبه به انتفای موضوع باشد که به اینها اذن «اعتذار» داده نمیشود و نمیتوانند عذرخواهی کنند؛ هم میتواند سالبه به انتفای محمول باشد که اگر هم عذرخواهی کنند اثر ندارد. آیه 52 محل بحث این است که ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ هیچ عذرخواهی هم نمیکنند.
اِتمام حجّت بر تبهکاران با فرستادن انبیا
فرمود: ما این کار را کردیم و حجّت فرستادیم، مبادا اینها بگویند که چرا حجت ندادید! حرف سوره «مائده» دیگر اینجا جا ندارد. در سوره «مائده» اینها میگویند که ما این کار را کردیم تا مبادا در قیامت بگویید که مثلاً چرا برای ما اصلاً پیامبری نیامده است؛ ما الآن این انبیا را فرستادیم تا مبادا در قیامت بگویید که پیامبری برای ما نیامده است؛ آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» این است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾، بالاخره وقتی که پیامبری رحلت کرده تا پیامبر بعدی بیاید چند صباحی میگذرد، البته ائمه، اوصیای و جانشینان او اینها هستند و دین او را نگه میدارند تا پیامبر بعدی؛ ولی فرمود ما پیامبری را بعد از هر «فترتی» میفرستیم ﴿أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾؛[36] این ﴿أَن تَقُولُوا﴾؛ یعنی مبادا که بگویید! نظیر ﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا﴾؛[37] یعنی مبادا گرفتار شوید! اینجا هم فرمود که ما انبیا و مرسلین را فرستادیم تا مبادا ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾! در دنیا و در آخرت ما این کار را کردیم قبل از آن فرمود: ﴿أَوَلَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾، پس جا، برای آیه نیست که بگوئید: ﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾ به آنها میگویند مگر أنبیا نیامدن؟« ﴿قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ﴾؛ شما دعا نمیکنید! شما چطور میخواهید دعا کنید؟! شما عالمانه دعا میکنید، نه مؤمنانه! این دعا از لقلقه لسان شما است، چون هیچ چیزی را باور ندارید. اگر کسی واقعاً «الله» را باور داشته باشد و معتقداً از «الله» چیزی بخواهد، یقیناً ذات اقدس الهی اجابت میکند. فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا﴾. این آیه سوره مبارکه «مائده» که با این آیه هماهنگ است و فرمود ما این کار را کردیم؛ آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» این بود ما انبیا فرستادیم که مبادا ﴿أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾ با آیه سوره مبارکه «اسراء» هماهنگ شود که «وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً»[38] ما بالاخره حجّت را تمام میکنیم و اینطور نیست که کسی را بدون اِتمام حجّت عذاب کنیم. ممکن است بعد از تمامیت حجّت ذات اقدس الهی عفو یا تخفیف را برابر مصلحت حکیمانه روا بدارد؛ ولی هیچکس را بدون اتمام حجّت عذاب نمیکند. هم آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» هم آیه سوره «اسراء» نشان میدهد که کار بعد از تمامیت حجّت است، چه اینکه آیه پنجاه محل بحث سوره «غافر» دارد که ﴿قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ﴾؛ ما چه در دنیا چه آخرت هم انبیا را یاری میکنیم، هم کسانی را که به آنها ایمان آوردند یاری میکنیم، در هر دو نشئه را یاری میکنیم، هم ﴿فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾[39] یاری میکنیم و هم ﴿یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾ ـ «أشهاد» جمع شهید به معنای شاهد است ـ یاری میکنیم.
قیامت چه روزی است؟ قیامت روزی است که برابر سوره «مرسلات» به تبهکاران اجازه عذرخواهی داده نمیشود تا سبک شوند و بر فرض هم عذرخواهی کنند عذر آنها برابر این آیه ﴿یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ نافع نیست که در ادامه آیات دوباره برمیگردند و جریان حضرت موسی را بازگو میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. نهج البلاغه, نامه53.
[2]. سوره غافر, آیه28.
[3]. سوره نساء, آیه84.
[4]. سوره بقره, آیه61.
[5]. سوره آل عمران, آیه181؛ سوره نساء، آیه155.
[6]. الغیبة( للنعمانی)، ص126؛ «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم): لَا یَزَالُ أَمْرُ أُمَّتِی صَالِحاً حَتَّی یَمْضِیَ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ».
[7]. نهج البلاغه, نامه53.
[8]. سوره زخرف, آیه54.
[9]. سوره انعام, آیه28.
[10]. سوره نساء, آیه136.
[11]. سوره فاتحة الکتاب, آیه6.
[12]. نهج البلاغه, حکمت211.
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.
[14]. سوره اسراء, آیه102.
[15]. فرهنگ فارسی معین؛ «(نِ حَ) جِ نحله: 1. عطایا، بخششها. 2. دعویها. 3. مذاهب؛ ملل و دینها و مسلکهای فلسفی».
[16]. جلسه24؛ «... ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ﴾ یا ایمان نیاورد یا ایمان آورد که این عطف بر آن منفی است ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «ما کسبت فی ایمانها خیرا»...».
[17]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص494.
[18]. سوره اعراف, آیه38.
[19]. سوره زخرف, آیه77.
[20]. سوره صافات, آیه164.
[21]. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص490؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَفَّلَ إِبْرَاهِیمَ وَ سَارَةَ أَطْفَالَ الْمُؤْمِنِینَ یَغْذُوَانِهِمْ بِشَجَرَةٍ فِی الْجَنَّةِ لَهَا أَخْلَافٌ کَأَخْلَافِ الْبَقَرِ فِی قَصْرٍ مِنْ دُرَّةٍ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْبِسُوا وَ طُیِّبُوا وَ أُهْدُوا إِلَی آبَائِهِمْ فَهُمْ مُلُوکٌ فِی الْجَنَّةِ مَعَ آبَائِهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾».
[22]. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص567.
[23]. سوره حدید, آیه17.
[24]. کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص668؛ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ قَالَ یُحْیِیهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْقَائِمِ(علیه السلام) بَعْدَ مَوْتِهَا [یَعْنِی] بِمَوْتِهَا کُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْکَافِرُ مَیِّت».
[25]. سوره زمر, آیه69.
[26]. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص381؛ «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) یَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ وَ اسْتَغْنَی الْعِبَادُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ ذَهَبَتِ الظُّلْمَةُ وَ یُعَمَّرُ الرَّجُلُ فِی مُلْکِهِ حَتَّی یُولَدَ لَهُ أَلْفُ ذَکَرٍ لَا یُولَدُ فِیهِمْ أُنْثَی وَ تُظْهِرُ الْأَرْضُ کُنُوزَهَا حَتَّی یَرَاهَا النَّاسُ عَلَی وَجْهِهَا وَ یَطْلُبُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ مَنْ یَصِلُهُ بِمَالِهِ وَ یَأْخُذُ مِنْهُ زَکَاتَهُ فَلَا یَجِدُ أَحَداً یَقْبَلُ مِنْهُ ذَلِکَ اسْتَغْنَی النَّاسُ بِمَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه».
[27]. لسان العرب، ج12، ص112؛ « الجِهنّامُ: القَعْرُ البعید و بئر جَهَنَّمٌ و جِهِنَّامٌ، بکسر الجیم و الهاء: بعیدة القَعْر».
[28]. سوره غافر, آیه60.
[29]. مرآة العقول، ج8، ص293.
[30]. نهج البلاغه, حکمت254.
[31]. العروة الوثقی(للسید الیزدی)، ج2، ص876؛ «کتاب الوصیة و هی إما مصدر وصی یصی بمعنی الوصل حیث إن الموصی یصل تصرفه بعد الموت بتصرفه حال الحیاة و إما اسم مصدر بمعنی العهد من وصی یوصی توصیة أو أوصی یوصی إیصاء و هی إما تملیکیّة أو عهدیّة و...».
[32]. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص424.
[33]. فلاح السائل و نجاح المسائل، ص75؛ «أقول و کان جدی ورام بن أبی فراس قدس الله روحه و هو ممن یقتدی بفعله قد أوصی أن یجعل فی فمه بعد وفاته فص عقیق علیه أسماء أئمته(صلوات الله علیهم) فنقشت أنا فصا عقیقا علیه الله ربی و محمد نبیی و علی إمامی و سمیت الأئمة(علیهم السلام) إلی آخرهم أئمتی و وسیلتی و أوصیت أن یجعل فی فمی بعد الموت لیکون جواب الملکین عند المساءلة فی القبر إن شاء الله تعالی أقول».
[34]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص105؛ «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَهُ وَ عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ بَعْدَهُ وَ صَدَقَةٍ جَارِیَة».
[35]. سوره مرسلات, آیات34 ـ 36.
[36]. سوره مائده, آیه19.
[37]. سوره حجرات, آیه6.
[38]. سوره اسراء, آیه15.
[39]. سوره بقره, آیه85.