أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ الْغاشِیَةِ (1) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلی ناراً حامِیَةً (4) تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (5) لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ (6) لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْیِها راضِیَةٌ (9) فی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَةً (11) فیها عَیْنٌ جارِیَةٌ (12) فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (20)﴾.
سوره مبارکه «غاشیه» که «علم بالغلبه» آن غاشیه است یعنی «سورة یذکر فیها الغاشیه» این در مکه نازل شد صدرش درباره معاد است اثنائش درباره توحید است و بخش پایانی آن هم از باب «ردّ العَجُز علی الصدر»[1] درباره معاد است. این سوره مبارکه معاد و قیامت را نام میبرد. بعد از نام بردن از قیامت، محشوران در معاد را به دو گروه تقسیم میکند گروه تبهکاران کیفرهای خاص دارند که آنها را بیان میکند و گروه پرهیزکاران پاداش خوبی دارند که آنها را هم ذکر میکند بعد به مسئله دلیل مطلب میپردازد.
کلمه «غاشیه، غواشی» و مانند آن در قرآن کریم کم نیست یعنی فراگیر و فرآیند، اختصاص به یک موضع و یک گروه خاص ندارد همه را در بر میگیرد؛ چون ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[2] پس «غاشیة الکلّ» است؛ همانطوری که در «اشراط السّاعة» سخن از زلزله جهانی است جهانلرزه است نه زمینلرزه، ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیْءٌ عَظِیمٌ﴾[3] نه اینکه زمین میلرزد، آسمان همین طور است زمین همین طور است «ما بین الارض و السماء» همین طور است، جهانلرزه غیر از زمینلرزه است ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیْءٌ عَظِیمٌ﴾ لذا فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[4] لرزشی است که کلّ جهان دگرگون میشود؛ لذا این غاشیه فراگیر و فرآیند است همه را در بر میگیرد و کسانی که زیر مجموعه غاشیه معادند دو گروه هستند:
عدهای چشمها و چهرههای اینها هراسناک و ترسان است با ترس و لرز محشور میشوند چرا؟ چون در دنیا خیلی کار کردهاند و دستشان خالی است یا بیراهه رفتند یا راه کسی را بریدند یا به کسی راه ندادند یا بین خود و خدای خود، آن وظایف شخصی را انجام ندادند ﴿عامِلَةٌ﴾؛ یعنی خیلی کار کردند اما ﴿ناصِبَةٌ﴾ «نَصب» با «صاد» یعنی درد و رنج و تهیدستی، کار زیاد کردند ﴿عامِلَةٌ﴾ هستند، اما ﴿ناصِبَةٌ﴾ هستند دستشان خالی است؛ در دنیا بهرهای نبردند چون گناه راه نیست خیانت به زید و عمرو راه نیست تخلف فرمان الهی راه نیست. اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون﴾[5] یعنی کجا میخواهید بروید؟ برای اینکه راه را ما تعیین کردیم صراط راهی است که مقصدی دارد مبدأیی دارد یک بین راهی دارد آسایشگاهی دارد این را میگویند صراط. از صراط کسی بگذرد دیگر راه نیست فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون﴾؛ کجا میخواهید بروید؟ به هر حال خسته میشوید در تعب و خستگی راه هستید؛ مَثَلی است بین اعراب که معروف است «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی»،[6] «إنبتّ» یعنی «إنقطع» یعنی «إبن السبیل». این از امثال معروف عرب است «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی»، این شتر در اختیار اوست شتر راهوار است، زمین هم که زیر پای اوست؛ این نه زمین را طی کرد که به مقصد برسد نه پشتی برای شتر گذاشت، از بس او را این طرف و آن طرف دواند، این شتر بیچاره را خسته کرد ولی به مقصد نرسید. «بَتّ» یعنی «قطع» منتها وقتی میگویند «البتّة» که «الف و لام» روی آن گذاشتند یعنی این امر قطعی است وگرنه «بَتّ»؛ یعنی قطع. «بَتّ» با تاء مشدّد. «البتّة»؛ یعنی قطعاً. «مُنبَتّ»؛ یعنی «منقطع»، یعنی به مقصد نرسیده.
اینکه خدا میفرماید: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُون﴾؛ کجا میخواهید بروید؟ یعنی میخواهد کسی از راه حرام به مقصد برسد؟ حرام جاده خاکی است راه نیست، چه به صورت اختلاس و نجومی باشد چه به صورت ربای بانک باشد چه به صورت وقفخوری باشد ذات اقدس الهی برهانی سخن میگوید فرمود این راه نیست کجا میخواهید بروید؟! لذا در وسط میماند. این شخص ﴿عامِلَةٌ﴾ خیلی کار کرده است اما رنج دارد دستش خالی است، هم در دنیا دستش خالی است هم الآن دستش خالی است. این وجوه ﴿عامِلَةٌ﴾ در دنیا، یک؛ ﴿ناصِبَةٌ﴾ چه در دنیا چه در آخرت. این گروهی که پرتلاش و کوشش بودند اما نه در دنیا سهمی داشتند نه در آخرت «خسر الدنیا و الآخرة» بودند ﴿تَصْلی ناراً حامِیَةً﴾ برای مراحل ابتدایی یک روسوزی است یک سوخت و سوزی هست اما این خیلی سوزان است این نار حامی است یعنی سوزان است داغ است. این درباره سوخت و سوز بدنی او و اگر مسئله کفر و اینها داشته باشد که ﴿تَصْلِیَةُ جَحیم﴾[7] است که قبلاً گذشت.
﴿تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ﴾ به هر حال تشنه میشود، این از یک چشمه جوشان به او آب میدهند آب گوارایی به او نمیدهند. اگر آیه نورانی ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[8] برای ما اصل باشد، معلوم میشود همان طوری که هیزم جهنم خود ظالمین هستند آب سوزان جهنم هم آن سوزندگی که این شخص دامنگیر زید و عمرو کرد عدهای را سوزاند عدهای را از هستی ساقط کرد این به آن صورت در میآید. خدا نکند که ما از نزدیک آن اسرار را ببینیم و اگر آیاتی ادلهای روایاتی فراوان دلالت بکند که از جاهای دیگر هیزم میآورند از جاهای دیگر سنگ و چوب میآورند همهاش حق است ولی آنکه قرآن گفته تا اینجایش را گفته که ما از جنگل برای سوخت و سوز جهنم هیزم نمیآوریم خود همین استکبار هیزم جهنم است، همین صهیونیسم هیزم جهنم است. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾؛ قاسطون و مارقون و ناکثون در برابر حضرت امیر ایستادند. «قاسط» کسی است که قَسط دارد یعنی سهم دیگری را میبرد اما «مُقسِط» کسی است که قِسط دارد، قِسط مجاور با عدل است، سهم خودش را دارد سهم دیگران را هم میدهد که ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾[9] قِسط با عدل است، قَسط با جور است. کسی که سهم دیگری را میبرد ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ اما کسی که سهم خودش را دارد سهم دیگری را هم میدهد، مقسِط است یعنی اهل قِسط و عدل است ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾. آن وقت اگر آن اصل شد هم تلخیهای جهنم با همه شعب آن مشخص میشود، هم خوبیهای بهشت با همه خصوصیات آن مشخص میشود. ﴿تَصْلی ناراً﴾ که این نار سوزان است ﴿تُسْقی﴾ از عینی که آن عین داغ است از چشمه داغ؛ غذای او ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾ این است که به این شخص نیش میزند به آن شخص نیش میزند، آبروی این را میبرد آبروی آن را میبرد، مال این را میبرد مال او را میبرد؛ نه بیتالمال برای او مطرح است نه اموال شخصی برای او مطرح است، نه موقوفه برای او مطرح است. این شخص در قیامت باید ضریع بخورد، «ضریع» یک خار بیابانی حجاز است که تا آن جایی که سبز است ممکن است شترها بخورند، ولی وقتی خشک شد، چند تا آثار سوء دارد: یکی اینکه خیلی تُند و تیز است یعنی خار است نظیر آهنِ تیز؛ یکی همین که سمّی است و شترها ضریع را نمیخورند آن اوایل که کمی سبز است ممکن است که از گیاهانش استفاده کنند. این شخصی که آبروی این را بُرد مال او را بُرد غارت کرد ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾ چون خودش این کار را کرد خودش خواست. ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾ البته این ضریع مثل طعام دنیا نیست.
در سوره مبارکه «حاقّه» قبلاً گذشت: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمیمٌ ٭ وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ﴾؛ یعنی «چرک» که ﴿لا یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾[10] انسان تبهکار فقط چرک را دارد میخورد. اگر یک وقت قرآن گفت فلان کار چرک است فلان حرام چرک است ربا چرک است باورشان نمیشود، وقتی در قیامت دیدند میگویند این همان کاری است که خودتان فراهم کردید. اینکه حصر کرد ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾، در سوره مبارکه «حاقّه» فرمود: ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ﴾ اینها گروههای مختلفیاند: بعضی با ربا سرگرم هستند بعضی با وقفخوری سرگرم هستند بعضی با اختلاس بیتالمال سرگرماند هر کسی یک غذای خاص خودش را دارد؛ بنابراین این حصرها منافی هم نیست چون این گروهها متعدد هستند آن گروه سوره «حاقّه» ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ﴾، این گروه سوره «غاشیه» ﴿لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾؛ طعام در دنیا غذا در دنیا چند تا کار میکند: یکی اینکه گرسنگی را برطرف میکند، یکی اینکه بعضیها را سمین میکند، یکی اینکه عدهای را نمو میدهد؛ البته «سِمَن» چیز خوبی نیست منظور از «سِمَن» در اینجا همان نموّ است. برخیها طبق همان مَثَل معروف عرب «استسمن ذا ورم». میبینید زنبور اگر دست کسی را بزند، دست ورم میکند، این چاقی نیست؛ مالِ حرام ورم است چاقی نیست ثروت نیست، تکاثر ثروت نیست، آنکه ثروت است کوثر است. کوثر مخصوص اهل بیت(علیهم السلام) نیست، مرحله عالی آن البته مخصوص آنهاست ولی به همه مؤمنین و به شماها وعده کوثر هم دادند، راه تکاثر را کسی طی نکند ذات اقدس الهی درِ کوثر را به روی او باز میکند. میبینید که بعضیها در یک عمر کم، منافع فراوانی برای خودشان، اهل بیتشان اهل قبیلهشان اهل شهرشان اهل کشورشان گذاشتند، با اینکه عمر زیادی هم نداشتند این کوثر است؛ آثار خیر گذاشتند ادب خیر گذاشتند خدمات خیر کردند ابتکارات خیر کردند رونق خیر دادند این کوثر است مشکل جامعه را حل کردن کوثر است. آن معنای بالا و والای کوثر، البته برای اهل بیت(علیهم السلام) است اما تکاثر را اگر کسی رها کند ـ إنشاءالله ـ به کوثر میرسد. اینجا فرمود این نه ماده غذایی دارد که گرسنگی را برطرف کند و نه چاق میکند نه نموّ میدهد هیچ کاری از این ضریع ساخته نیست. این برای یک عده است؛ اما در قبال، چون این بهشتیها غیر از آن جهنمیها هستند با «واو» عطف نیامده است.
پس ﴿هَلْ أَتاکَ حَدیثُ الْغاشِیَةِ﴾ چون این انذار قبل از تبشیر است معمولاً بشیر و نذیر بودن وصف انبیا است تبیشر و انذار کار آنهاست؛ لکن در بسیاری از آیات تبشیر و تنذیر کنار هم آمده است؛ گاهی در بعضی از آیات فقط انذار است چون آن اثری که انذار دارد تبشیر ندارد ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ﴾،[11] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾[12] آمده اما «إن أنت إلا بشیر» نیامده است. غرض این است که انذار و تبشیر گرچه در خیلی از موارد باهماند اما چون اثر انذار بیش از اثر تبشیر است در خیلی از موارد انذار به عنوان حصر آمده است ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیرٌ﴾، ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[13] و مانند آن.
حالا این انذار را مقدم داشت و تبشیر را مؤخّر. بعد از انذار این تبشیر است ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ﴾ «نعومت» یعنی نرمی. کودک وقتی که هنوز به جوانی و به سنّ بالا نرسید چهره او پوست صورت او ناعم است، نعومت دارد ظریف است این دوران کودکی است این نعومت است و از طرفی هم نعمتهای فراوانی در اختیار اینهاست لذا به هر یکی از دو معنا باشد این چهرهها هم ناعماند؛ ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ یا بهرههای دیگر دارد که ﴿نَضْرَةَ النَّعیمِ﴾[14] نعمتهایی که دارند چهرهشان شفاف و نرم و ملایم است و اینکه نعمتهای فراوانی هم دارند. ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ﴾ چرا؟ ﴿لِسَعْیِها راضِیَةٌ﴾ دیگران کار کردند دستشان خالی است چون بیجا رفتند، این مؤمنین کار کردند دستشان پر است چون بجا کار کردند از سعی خودشان راضیاند. در دنیا آبرومند بودند در آخرت بهرهمند. در دنیا ذات اقدس الهی فرمود اینها کسانیاند که میگویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ﴾[15] در همان بخش سوره مبارکه «بقره» این گروه دیگر را هم نام میبرد فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾،[16] تلاش و کوشش بعضیها این است که خدایا به ما دنیا بده نمیگویند ﴿فِی الدُّنْیا حَسَنَةً﴾ میگویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾ همین! برای اینها حلال و حرام فرق نمیکند. از اینکه نمیگویند ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً﴾ معلوم میشود حلال و حرام برای آنها فرقی نمیکند. آن گروه اول میگویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ﴾ اما اینها ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾ برای اینها حلال و حرام فرق نمیکند چون فرق نمیکند ولو لفظاً آن آیه اول را بخوانند ولی منطقشان این است این ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ﴾، ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ﴾ یعنی منطق این آقایان این است سیره و سنّتشان این است ولو حالا آن آیه قبلی را بخوانند ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾ همین! ﴿ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اما اینها که میگویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ اینها کسانیاند که ﴿لِسَعْیِها راضِیَةٌ﴾ هم در دنیا راضی بودند هم در آخرت نتیجه خودشان را میبینند سعی خودشان را میبینند نتیجه خودشان را میبینند.
اینکه فرمود: ﴿لِسَعْیِها راضِیَةٌ﴾ تفصیلاً تا حدودی بیان میکنند که ما به آنها چه میدهیم که اینها خوشحالاند؛ ﴿فی جَنَّةٍ عالِیَةٍ﴾ در یک بهشت و بوستانی است برجسته، نه طبقه بالا، عالی است یعنی منزل و درجه و ارزش او و عظمت او عالی است، این یکی؛ ﴿لا تَسْمَعُ فیها لاغِیَةً﴾ در آنجا هیچ حرف بدی نمیشنوند. یک وقت است که کسی میخواهد طنز داشته باشد بگوید بخندد آن عیب ندارد؛ اما با آبروی کسی بازی نکند که مسخره بکند کسی را که دیگران بخندند. اصل اینکه انسان یک وسیله ضحک و خنده دیگران باشد این را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن نامه که برای فرزندشان مرقوم فرمودند فرمود تو این طور نباش که در جلسه تو بگویی و دیگران بخندند، این کار تو نیست کار تو تعلیم و تعلّم و سنگین و متقن حرف زدن است.[17] اینجا هم فرمود یک عده اصلاً حرف لغو نمیشنوند: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾[18] این ﴿لَا﴾ «لا»ی نفی جنس است باید «لا لغوَ» گفته میشد ولی چون تکرار شد مرفوع است، نفی جنس است اصلاً حرف بد در آنجا نیست.
﴿فیها عَیْنٌ جارِیَةٌ﴾ این ﴿عَیْنٌ﴾ جنس است، عیون فراوان را هم در زیر مجموعه خود دارد. «عین» مفرد نیست این جنس است پس چشمه است یعنی جنس است چشمههای فراوانی دارد. در این چشمهها هم تختهای برجسته آماده است ﴿فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ﴾، ﴿سُرُر﴾ جمع سریر است «مرفوع» یعنی برجسته، برتر و ارزشمند، این یکی؛ ﴿وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ﴾ الآن میبینید شما برای یک مهمان یک قَدح آب میآورید یا شربت میآورید در کنارش لیوان هست ﴿أَکْواب﴾ آن «ساغر»، «ساغر» یعنی پیمانه. ساغر و پیمانههایی است که نه دسته دارد و نه به اصطلاح آنها خرطوم، این چیز را میگویند کوب، اکوابی است همه ردیف شده آماده شده، دست نخورده شده، دست اول، مخصوص این بهشتی. ﴿أَکْوابٌ﴾ ساغرها پیمانههایی است همه جا آماده ﴿وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ﴾ «نُمرقه» همین بالش، بالشهایی است تنظیم شده، صف بسته شده منظم شده ردیف شده آماده است ﴿وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ﴾، «زرابی»؛ یعنی این بسترهای برای خوابیدن. «بثّ» یعنی «بَسَطَ»، پهن شده؛ اگر بخواهد استراحت کند آماده است، اگر بخواهد چیزی میل کند آماده است اگر بخواهد سخنی بگوید حکیمانه است، همه چیز برای او آماده است اینها محصول کار اوست یعنی آنچه در دنیا انجام داد به این صورت در میآید. اگر در آن طرف خود ظلم هیزم جهنم است از این طرف عدل هم چشمه است عدل هم ساغر است عدل هم ساقی است ﴿وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ﴾. این بخش اول را راجع به مسئله معاد است.
اگر کسی بخواهد گروه دوم بشود راهش چیست؟ و اگر ـ معاذالله ـ این راه را طی نکرد گروه اول میشود سرّش چیست؟ فرمود: ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾؛ اینکه الآن صحبت علم دینی است و اینکه عرض میشود در دانشگاهها متأسفانه؛ البته مردان الهی و دانشجویان مؤمن حتی نماز شب خوانها، حتی اهل اعتکاف به لطف الهی به برکت خونهای پاک شهدا ما در دانشگاهها داریم. شما بینید ایام اعتکاف جمع زیادی از این عزیزان جوانهای متدین اهل اعتکافاند اینها را هم داریم بعضیها هم که متأسفانه هنوز آگاه نشدند آنها را هم داریم. حالا این عزیزانی که میبینید اهل اعتکافاند اینها حرفهایشان را از مسجد و حسینیه و مرکز شهدا و راهیان نور و جبههها و اینها یاد گرفتند؛ وقتی خود دانشگاه اگر بخواهد این گونه از انوار طیّب و طاهر تربیت کند باید علمش دینی باشد الآن لاشه دانش در دانشگاهها تدریس میشود، دانشگاهها وقتی اسلامی میشود که دانش آن اسلامی باشد. آن کارهای دینی وظیفه همه ماست یعنی نمازخانه داشتن یعنی کتابهایی که مینویسیم آرم جمهوری اسلامی داشته باشد عکس امام و رهبری داشته باشد، این فرمایشات اینها بزرگان را داشته باشیم اینها وظیفه همه ما است؛ اما اینها کسی را نماز شبخوان نمیکند آنچه نماز شبخوان میکند انسان را به راه میاندازد و اهل کوثر میکند، دانش است خود دانش باید دینی باشد. مستحضرید بعضی از علوم و دانشهاست که تعلیم آن واجب است این علم دینی نیست تعلیم این دینی است، بعضی از علوم است که یاد گرفتن آن واجب است چون مورد نیاز است این علم دینی نیست تعلّم آن دینی است. ما الآن خیلی از چیزها را باید بدانیم تا اینکه مشکلات جامعه ما حل بشود؛ اما علم دینی آن علمی است که موضوع آن دین باشد چون تمایز علوم به تمایز موضوعات است. اگر علمی درباره خداشناسی باشد اسماء خدا باشد اوصاف خدا باشد اقوال خدا باشد افعال خدا باشد سیره الهی باشد که کار درباره خدا باشد، چه قول خدا، چه فعل خدا این علم دینی است؛ تفسیر علم دینی است فقه علم دینی است حدیث علم دینی است اخلاق علم دینی است؛ چون میگوییم «قال الله قال الله»، «قال الله قال الله»! «قال الله قال الله»! آن هم که وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) میگویند آنها هم همین «قال الله» است، آنها ـ معاذالله ـ که از خودشان نمیگویند. تمایز علوم به تمایز موضوعات است اگر موضوع علمی فعل خدا یا قول خدا یا وصف خدا یا اسم خدا باشد میشود دینی. الآن تفسیر چرا علم دینی است؟ برای اینکه سخن از قول خدا است، زمینشناسی هم علم دینی است برای اینکه سخن از فعل خداست. قرآن دو نحوه حرف میزند یعنی دو تا حرف میزند که هر دو یکسان است یکسان است در یک ردیف. فرمود: چرا آسمانها را نگاه نمیکنند؟ چرا زمین را نگاه نمیکنند؟ ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ چرا شترها را نگاه نمیکنند؟ بعد در بخشهای دیگر فرمود اینها کور هستند؛ اینها یعنی چه؟ اینکه فرمود: ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾؛ بعد در جای دیگر فرمود اینها ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾[19] این یعنی چه؟ مگر اینها آسمان را نگاه نمیکنند؟ مگر اینها زمین را نگاه نمیکنند؟ مگر اینها شترها را نگاه نمیکنند؟ مگر اینها کوهها را نگاه نمیکنند؟
الآن اگر تابلویی داشته باشیم که یک خط خیلی زیبایی روی این تابلو باشد این را به دست کور بدهید این فقط دست میزند میبیند شیشه است یا چوب است این خط را که نمیبیند؛ اما آن کسی که چشم دارد ببیند یک خط خوبی است میگوید بَهبَه این را چه کسی نوشته؟ عجب نویسندهای است چون خط را میبیند، یک خط یعنی یک خط! این آسمان با صدر و ذیل علمی عمیق آن، این زمین این طور، این سلسله جبال این طور، این سلسله حیوانات این طور، آدم چه طور میرود آسمان را ببیند آسمانآفرین را نشناسد؟ زمین را ببیند زمینآفرین را نشناسد؟ معلوم میشود که کور است، یک قطره آب است که این طور ساخته شد؛ بعضی از حیوانات تولدیاند بعضی از حیوانات توالدیاند این جلال و شکوه طاووس یک تخم که بیشتر نیست این بیان نورانی امیر المؤمنین در نهج البلاغه است.[20] به هر حال این مرغها تولدیاند حیوانات و انسان و اینها توالدیاند، بعضیها در رحم مادر هستند بعضیها تخم را میگذارند زیر پرِ مادر و تولد پیدا میکنند. اگر کسی آسمان را ببیند نگوید خالق آسمان چه جلال و شکوهی دارد کور است.
دانشگاه ما زمینشناسی دارد آسمانشناسی دارد ستارهشناسی دارد ابرشناسی دارد هواشناسی دارد هزارها رشته دارد؛ اما اینها هزارها خط زیباست که ذات اقدس الهی خلق کرده است. این علم فعل خداست؛ هیچ فرقی ندارد بین اینکه حوزه میگوید خدا چنین گفت، دانشگاه میگوید خدا چنین کرد؛ یعنی کسی که درباره زمینشناسی بحث میکند درباره فعل خدا بحث میکند یا نه؟ این ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾[21] را کنار گذاشتند ـ معاذالله ـ این «هُوَ الآخِر»[22] را کنار گذاشتند، این زمین را لخت کردند درباره آن بحث کردند؛ چرا خدا میفرماید اینها کور هستند؟ میشود یک انسان یک خط زیبا را ببیند بعد نگوید عجب خطی است، چه کسی نوشته است؟! چه نویسنده خوبی است! یک خطی است، مگر اینکه کور باشد نبیند دست میزند فقط شیشه را میبیند. این بیان نورانی قرآن: ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَی الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾ غالب رشتههای علوم دانشگاهی همینها است یا حیوانشناسی است یا آسمانشناسی است یا دریاشناسی است یا صحراشناسی است یا انسانشناسی است؛ اینها یک خط هستند چگونه انسان سلسله جبال کوه را ببیند یک تکه خاک است سالها این خاک به وسیله آفتاب باید بگردد تا «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»،[23] همین خاکی که در کوههای بدخشان افغان میشود لَعل، در کوههای سر به فلک کشیده یا متوسط یمن میشود عقیق. این خاک است یک قسمت میشود طلا یک قسمت میشود نقره. چه رشتههای عمیق علمی در بر دارد تا آدم بفهمد چه طور یک تکه خاک میشود عقیق! یک تکه خاک میشود فیروزه! «لعل گردد در بدخشان افغان یا عقیق اندر یمن» اگر کسی چشم داشته باشد موحّد است.
این ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ﴾ را درباره دیگران که نگفت درباره همینها گفت. فرمود چه طور شما یک خط را میبینید میگویید بَهبَه عجب نویسندهای است! ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[24] یک قطره آب، بعد هم کار پدران را فرمود، کار پدران امناء است؛ یعنی «نقل المنی من موضوع الی موضع آخر»، ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[25] صدها دانشکده است هنوز خیلی از اسرار بدن انسان روشن نشد، بیماریها روشن نشد درمان آن روشن نشد؛ فرمود اینها کور هستند اینها برهان میشود علیه گروه اول و لهِ گروه دوم.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمهای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.
[2]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[3]. سوره حج، آیه1.
[4]. سوره ابراهیم، آیه48.
[5]. سوره تکویر، آیه26.
[6]. المجازات النبویة، ص244.
[7]. سوره واقعه، آیه94.
[8]. سوره جن، آیه15.
[9]. سوره ممتحنه، آیه8.
[10]. سوره حاقة، آیات35 ـ 37.
[11]. سوره فاطر، آیه23.
[12]. سوره نازعات، آیه45.
[13]. سوره مدثر، آیه2.
[14]. سوره مطفّفین، آیه24.
[15]. سوره بقره،آیه201.
[16]. سوره بقره،آیه200.
[17]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه31؛ «إِیَّاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یَکُونُ مُضْحِکاً وَ إِنْ حَکَیْتَ ذَلِکَ عَنْ غَیْرِک».
[18]. سوره طور, آیه23.
[19]. سوره بقره، آیه 18.
[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه165.
[21]. سوره حدید، آیه 3.
[22]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص115.
[23]. دیوان قصاید سنایی، قصیده شماره134؛ «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
[24]. سوره قیامت، آیه37.
[25]. سوره واقعة, آیات58 و 59.