أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَعیمٍ (17) فاکِهینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ (18) کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عینٍ (20) وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26)﴾
در سوره مبارکه «طور»، بعد از اینکه با چند سوگند مسئله معاد را ذکر فرمود، فرمود مردم در قیامت دو قسم هستند: در دنیا حق با باطل مخلوط است، در قیامت حق، حقّ محض است. باطل در آنجا نیست، نه قبل از دنیا باطل راه داشت و دارد، نه بعد از دنیا. تنها در دنیاست که حق و باطل کنار هم قرار میگیرند. فرمود کفار در آنجا در عذاب علیم هستند، با کلمه «حصر» به اینها گفته میشود در همان آیه شانزده سوره مبارکه «طور» که قبلاً گذشت: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[1] ما غیر از جزای عمل شما، چیزی به شما نمیدهیم و این حصر هم نسبت به نفی مازاد است نه نفی مادون. مستحضر هستید که حصر گاهی دو جانبه است، گاهی یک جانبه؛ حصر دو جانبه تحدید دو جانبه؛ مثل دماء ثلاث در دمِ عادت، کمترش مشخص، زیادترش مشخص است، این دمِ عادت، از دو طرف محدود است.
گاهی حصر و حد نسبت به مادون است نه مازاد؛ گفتند در مسافت، اگر بخواهد نماز قصر باشد، باید هشت فرسخ باشد؛ یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد، نه اینکه بیشتر از هشت فرسخ مانعی دارد. در کُر، برای اینکه عاصم و معتصم باشد، پاک و پاککننده باشد، باید کمتر از این مساحت نباشد، نه بیشترش عیب دارد، پس حصر گاهی دو جانبه است؛ مثل حصر ایام عادت، گاهی یک جانبه است؛ مثل حصر کُر و حصر مسافت و اینها. حصر در ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ﴾، «بالقیاس الی نفی مازاد» است نه نفی مادون؛ لذا خیلی از موارد خدا تخفیف میدهد، کمتر میکند، هر آنچه که کردید، کیفر میبینید؛ یعنی بیشتر از گناهانتان کیفر نمیبینید، گاهی ممکن است کمتر کیفر ببینید، پس ﴿إِنَّما﴾ که درباره کیفر تبهکاران است، نفی مازاد است، نه نفی مادون، ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
اما درباره مؤمنان چنین حصری نفرمود، همین سوره مبارکه «طور» که در آیه شانزده فرمود: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، در آیه هیجده نسبت به مؤمنین فرمود: ﴿فاکِهینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾، در آیه نوزده فرمود: ﴿بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، نه «إنّما». درباره مؤمنون «إنّما» ندارد، حصر ندارد. گاهی ذات اقدس الهی «لا إلی نهایة» پاداش میدهد، چندین برابر، هم این حداقلش ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[2] است، وگرنه در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» به 1400 رساند؛ یک، در ذیلش فرمود: ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾،[3] از 1400 هم بیشتر است؛ دو، پس درباره مؤمنان «إنّما» نیست، درباره کفّار است که فرمود: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در بخشهای دیگر هم همین طور است. در سوره مبارکه «تحریم» هم آنجا نسبت به کفّار هم با «حصر» یاد شده است؛ آیه هفت سوره مبارکه «تحریم» هم همین است: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در همین سوره مبارکه «طور» به فاصله کم در آیه شانزده نسبت به کفّار دارد: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، درباره مؤمنان آیه نوزده دارد: ﴿بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. هرگز حصری در کار نیست که ما فقط برابر عملتان جزا میدهیم. در برابر کیفر حصر است، در برابر ایمان چنین حصری نیست.
مطلب بعدی آن است که در دنیا لذّتها دو قسم است: یک مقدار عاطفی محض است، ولو باطل باشد، یک مقدارش حق است، فرزندان نسبت به پدر و مادر وقتی با ایمان باشند، اینها لذّت عاطفی دارند در مدار حق؛ اگر اهل تباهی و گناه و اینها باشند، لذّت عاطفی دارند؛ ولی یک لذّت عاطفی باطلی است. لذّت عاطفی معیار نیست، باید عقلانی باشد؛ لذا آنهایی که در دنیا دوست هم هستند، تفکّهی دارند، میگویند و میخندند، بخشی از اینها در قیامت دشمن یکدیگر خواهند بود. اینها که در محفل بُرد و باخت و قمار میگویند و میخندند، اینها در حقیقت دشمن یکدیگرند، چون هر کدام دیگری را به آتش دعوت میکنند: ﴿عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ﴾،[4] پس نشاط عاطفی ـ هیچ یعنی هیچ ـ هیچ در قیامت نیست، نشاط عقلانی هست. آن وقت اگر پدری دارای فرزند با ایمانی باشد، لذّت عقلی میبرد. این لذّتش لذّت عاطفی نیست، لذّت عقلی است. این نشاط و لذّت عقلی در معاد هست؛ لذا در بخشهایی از قرآن کریم، فرمود به اینکه مؤمنین در قیامت، از عذاب کافران لذّت میبرند. این از قبیل عقده خالی کردن نیست، از قبیل لذّت عاطفی نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، نه دو تا حرف است؛ یک لذّت است که عقل میپذیرد. یک لذّت است که عقل نمیپذیرد؛ آن لذّتی که عقل نمیپذیرد، با گناه همراه است، مطابق دین نیست؛ لذا اگر مطابق با دین نبود، عین همین در معاد به درد تبدیل میشود. اینها که در جلسه قمار با یکدیگر میگویند و میخندند، در قیامت ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾،[5] همینها که میگویند و میخندند، در قیامت به یکدیگر، یکدیگر را لعن میکنند؛ اما وقتی پدری، مادری نسبت به پسری، نسبت به دختری با ایمان بود، با دین بود، این لذّت در آنجا به صورت ﴿فاکِهینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ درمیآید. اینها دو لذّت دارند: یک لذّت فعلی دارند که خیلی به آن بها نمیدهند و قرآن کریم هم خیلی روی آن تکیه نمیکند. لذّت مهم آن است که میبیند، این را از دست چه کسی دارند میگیرند؟ این نعمت را ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ به اینها میدهند. یک وقت است کسی یک درهم میدهد؛ اما این درهم را امام به او میدهد. وقتی وجود مبارک امام، امیرمؤمنان، اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلام) چیزی به آدم بدهند، آدم این را به سر و صورتش میمالد، اینطور است! یک وقت است که به این درهم لذّت میبرد، چنین چیزی را قرآن خیلی روی آن تکیه نکرده است، هر جا سخن از لذّت است: ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ است. از دست خدا دارند میگیرند، از دست پیغمبر میگیرند، از دست اهل بیت میگیرند. این ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ اینها را میخنداند، معلوم میشود این خنده، خنده عقلی است.
در سوره مبارکه «مطفّفین» آنجا دارد که آیه 29 این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾، اینها عقده خالی میکنند، مؤمنین این را میبینند یا از شکست اینها ـ معاذالله ـ رنج میبرند یا از فقر اینها لذّت میبرند، یک لذّت کاذب، یک نشاط کاذبی است. این نشاط کاذب را اینها در دنیا دارند: ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾؛ اما در همان سوره مبارکه «مطفّفین» آیه 34 دارد که ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ ٭ عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ﴾، اینها خندان هستند در قیامت، از اینکه کفار وارد جهنم هستند، نه خندهای که خنده عاطفی باشد، خنده هوس باشد، خوشحال هستند که حق پیروز شد؛ چه اینکه فرمود: ﴿وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾،[6] آن روز ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[7] این فَرح، فَرح الهی است، اینها خوشحال هستند که خدا، لشکر مسلمان را بر کفر پیروز کرده است. اصرار قرآن این است که به مبدأ فاعلی تکیه کند، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، چون از دست خدا دارند میگیرند، خوشحال هستند.
پرسش: ...
پاسخ: این جزء مباهات است، این دشمنی نیست، این مؤمن با مؤمن تفکّهی دارند، اُنسی دارند. یک بیان نورانی از حضرت امام(سَلامُ الله عَلَیْه) است که چند بار هم نقل شد، فرمود «تَزَاوَرُوا»، به زیارت یکدیگر بروید، ترک نکنید یکدیگر را، خود زیارت شما که یکدیگر را ترک نمیکنید یک حسنهاید، برای اینکه در همین زیارت، چون شیعیان ما هستید، حرفهای ما را نقل میکنید «تَزَاوَرُوا»، برای اینکه شما چند نفر شیعیان ما که دور هم جمع میشوید، به هر حال حدیثی از ما نقل میکنید، «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض»،[8] فرمود سخنان ما شما را به صورت یک امت واحده درمیآورد، همه ما شنیدیم یا گفتیم و میگوییم؛ «سنگ روی سنگ بند نمیشود»، درست هم هست، الآن این برجهایی که میسازند، طبقه اول سنگ است، طبقه دوم را اگر سنگ بگذارند روی آن، بند نمیشود. یک ملات نرمی لازم است که این سنگها را با هم جمع بکند تا بشود برج. فرمود سخنان ما آن ملات نرم است، وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود. اینکه میبینید بخشی از رسانهها، بخشی از گویندهها، بخشی از افراد، ـ معاذالله ـ طوری هستند که هر وقت تریبون دستشان است: ﴿لَعَنَتْ أُخْتَها﴾،[9] این برای اینکه این بیانات نورانی امام حل نشده است. فرمود حرفهای ما عاطفه ایجاد میکند، وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود، افراد هر کدام یک سنگ هستند، هر کدام خودشان را میخواهند، آنکه این سنگها را به هم جمع میکند، آن عاطفه و محبت و ادب و گذشت و انسانیّتی است که از حرفهای ما درمیآید. غرض این است که یک حرفهای عاطفی لغو و نفسانی صِرف که ظاهرش نشاط است و باطنش نیست، این در قیامت نیست. اگر هست، لذّت عقلی است؛ حق پیروز شد، آدم خوشحال است، خوشحالی عقلی دارد نه خوشحالی نفسی.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ممکن است که حق هم کثیر باشد؛ مثل بهشتیها همهشان کثیر هستند؛ ولی باطل در آنجا نیست. صِرف کثرت، مستلزم باطل نیست، این سراب که با حق سنجیده میشود یا ملاحظه میشود، باطل با حق سنجیده میشود، یک مشکل پیش میآید، وگرنه هر کثرتی بطلان ندارد. غرض آن است که عملِ مؤمن محفوظ است؛ چه در دنیا چه در آخرت، این حق است و عمل کافر باطل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، نفس «بما انه نفس»، جز حق، چیزی نمیخواهد. این در قیامت جز حق، چیزی دیگر نیست، باطل در آنجا اصلاً راه ندارد. ببینید این همه حوریها که هستند، این همه غِلمان که هستند، ذرّهای خلاف عقل نگاه در آنجا نیست. این همه غِلمان که هستند، هیچ خلافی، هیچ نظر غیر عفیفانهای در آنجا نیست، به نحو «نفی جنس»، فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾؛ منتها حالا چون «لا» تکرار شده، اینجا مرفوع شده است، وگرنه «لا» لای نفی جنس است، «لا لغوَ و لا تأثیمَ». روی تکرار تنوین آمده است. این همه حوری هست، اصلاً گفتند: ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾[10] که در قرآن تعبیر کرده است از حوریها، کوتاهی مژه علامت زیبایی نیست، زیبایی در مژه بلند است نه کوتاه؛ ولی قرآن کریم که میفرماید اینها کوتهمژه هستند؛ یعنی غیر از همسرانشان را، اصلاً نگاه نمیکنند، نه اینکه مژه چشمشان کوتاه است، اینطور هستند. این همه غلمانی که هستند، اصلاً خیال نگاه بد در بهشت نیست. با «لا»ی نفی جنس فرمود اینجا، جای گناه نیست، جای خیال باطل نیست، چون ما همه را طاهر کردیم به اینجا آمدند، چنین عالمی است. آن وقت خندهای اگر هست، خنده عقلی است، نشاط عقلی است؛ مثل اینکه انسان میشنود که مثلا ًعلامه حلی در مباحثه با فلان وهّابی پیروز شده است، خیلی خوشحال است و میخندد. این که خنده نفسی نیست، این که خنده عاطفی نیست. خوشحال میشود که علامه حلی در آن صحنه، فلان وهابی را محکوم کرده است، خیلی هم خوشحال است. این ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾، بهشت چنین جایی است.
پرسش: ...
پاسخ: اما حقنماست، عدم محض نیست، حقنماست. کاری است که ظاهرش انجام میگیرد، باطنش باطل است. ظاهرش عمل هست، باطنش باطل. غرض این است که درباره مؤمنین «حصر» نیامده؛ اما درباره کفّار به صورت «حصر» ذکر کرده که ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. غیر از باطل، غیر از کیفر تلخ، چیزی دیگر نمیبینید و این حصر هم برای نفی مافوق است.
مطلب دیگر که ـ در بحث دیروز هم اشاره شد، ـ فرمود به اینکه مؤمنان که در بهشت هستند، ذرّیه اینها را به اینها ملحق میکنند. جناب زمخشری در کشّاف[11] این ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾، این تنوین «ایمان» تنوین تفخیم و تعظیم میداند و متعلق میداند به «امنوا»؛ یعنی «و الذین امنوا بایمانٍ» به ایمان عظیم مؤمن شدند، ما ذراری اینها را، به حرمت ایمان مهم اینها، به اینها ملحق کردیم. این مطلب تام نیست و اینها فاصله دارند؛ چه اینکه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان این را ردّ کرده است. [12] احتمال دومی که جناب زمخشری دادند؛ بله، احتمال قابل قبولی است و آن این است که این ﴿بِإیمانٍ﴾ این «باء» این ایمان؛ یعنی ایمان قلیل و اندک مال ذرّیه باشد، این ذرّیه که یک مختصر ایمانی دارند، چون خودشان به آن حد نرسیدند که به اولیای الهی یا آبائشان ملحق بشوند، ما اینها را به آنها ملحق میکنیم، این ترفیع درجه است. اگر در سوره «مجادله» فرمود ما به مؤمن یک درجه میدهیم، به مؤمن عالِم، چند درجه میدهیم: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾،[13] این دو جمله است، جمله دوم تمییز دارد که ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است، جمله اول تمیزش حذف شده است به قرینه جمله دوم؛ یعنی «وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ یَرْفَعِ اللَّهُ آمَنُوا مِنکُمْ درجةً وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»، مؤمن یک درجه دارد، مؤمن عالم چندین درجه است، حالا اگر نوه اینها، ذرّیه اینها، مؤمن عادی بودند، یک درجه دارند. اگر ذات أقدس الهی بخواهد اینها را به آباء کرامشان ملحق بکند، باید ایمان آنها خیلی مهم و عظیم باشد. اینها اگر هم بخواهند ملحق شوند، باید ایمانی داشته باشند، وگرنه پسر نوح هم باشد، مشکل جدّی دارد، به پدر ملحق نمیشود، اگر ـ معاذالله ـ کسی مشکلی داشته باشد، هرگز به بهشت راه پیدا نمیکند تا به آنها ملحق شود.
نتیجه اینکه عاطفه نفسی که گاهی با باطل همراه است، گاهی با حق، چنین عاطفهای در بهشت نیست. عاطفههای عقلی البته هست، لذّت عقلی هست، چه اینکه اینها نشاطی دارند از اینکه حق پیروز شده است، نه اینکه کسی دارد سوخت و سوز میبیند، صِرف سوختن یک کسی مؤمن را خوشحال نمیکند، صِرف ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ﴾،[14] این خوشحال کننده است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اینها درست است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، در قیامت عمل کارگر نیست، انسان که میمیرد، روحش که همان روح است، بدنش که کلاً میشود خاک، بعد وقتی که دوباره ذات أقدس الهی این بدن را آفرید، این بدنِ دوم عیناً همان بدن هست؛ اما همه اضافات و نِسبش حذف شده است. قبلاً کجایی بود، قبلاً با چه کسی نسبت داشت، قبلاً برادر چه کسی بود، خواهر چه کسی بود، مادر چه کسی بود، این اضافات کلاً برطرف میشود؛ اما هویت این شخص میماند، اگر هویت این شخص ماند، معنایش این است که اضافات و نِسب هم میماند؛ لذا ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾،[15] چون همه از خاک برخاستند. اصل هویت میماند، چون باید شهادت بدهد، همین دست باشد، همین شهادت بدهد، همین کیفر ببیند یا همین پاداش ببیند؛ اما آن اضافاتش نه؛ اما روح آن اضافات را به یاد دارد، برای تتمیم نشاط عقلی، ذرّیه مؤمنین را به خود آنها ملحق میکنند، اینطور نیست که حالا چون بدن عین آن بدن است، همه اضافات و نِسَب هم سر جایش باشد.
پرسش: ...
پاسخ: الآن مثلاً یک کسی یک غذای خوبی دارد میخورد به حسب ظاهر؛ ولی این غذا برای کسی که دستگاه گوارشی او زخم معده دارد، خوب نیست، همین گلابی خوب، به صورت یک غدّه درمیآید چیزی دیگر که نیست. همین مال حرام است که به آن صورت درمیآید. اینکه فرمود: ﴿ما کُنْتُمْ﴾؛ یعنی این تحوّلاتی که روی کار آمد، این همان عمل قبلی شماست، به این صورت درآمده، ظاهرش این است، باطنش آن است. این چند بار از وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نقل شده است؛ چه درباره بعضی از کسانی که در صدر اسلام اصحاب آن حضرت بودند به حسب ظاهر، چه درباره دو تا زن که غزالی در إحیائ خود نقل میکند[16] که خدمت حضرت رسیدند گفتند ما روزهدار هستیم، حضرت یک غذایی تعارف کرد یا آبی تعارف کرد اینها گفتند ما روزهدار هستیم، حضرت فرمود شما روزهدار نیستید، برای اینکه گوشت خوردید. عرض کردند ما تا به حال چیزی نخوردیم. حضرت دستور داد تشتی حاضر کردند، اینها بالا آوردند گوشت قی کردند. عرض کردند اینها چیست؟ فرمود غیبتی که کردید، همین است: ﴿یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾[17] این است. این غیبت ظاهرش بدگویی دیگری است، عیبجویی دیگری است، باطنش گوشت مردار است. همین را حضرت نشان داد، فرمود این همین است. اگر عمل به این صورت درمیآید در دنیا هم که ما شاهدش هستیم، این کسی که زخم معده دارد، پزشک به او میگوید که میوه خام برای شما خوب نیست، این سیب و گلابی است که به صورت آن درمیآید عمل با یک تحوّلاتی به این صورت درمیآید، در دنیا همین طور است، در آخرت هم همین طور است، فرمود جز کیفر جز عمل چیزی دیگر نیست، در همین آیات محل بحث باز سخن از عمل است، فرمود ما اگر ذراری این مؤمنین را به اینها ملحق کردیم، از عمل اینها چیزی کم نمیکنیم، نفرمود از جزای اینها.
پرسش: ...
پاسخ: ذات أقدس الهی «فضل الله» است، «فضل الله» که استحقاق نمیخواهد، در دنیا ذات أقدس الهی خیلی از چیزها را به خیلیها میدهد، «داد او را قابلیت شرط نیست، بلکه شرط قابلیت دادِ اوست».[18]
این دعای نورانی ابوحمزه هم همین را دارد، وجود مبارک امام سجاد در همان دعای سحر عرض میکند؛ خدایا! آنها را دادی مگر استحقاق قبلی داشتند؟ اینها از کجا آوردند؟ «لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِکَ»؛[19] خدایا آنها که دارند چه کسی به آنها داد؟! تو دادی! این طور نیست که این هم از بیانات نورانی آن حضرت است: «نِعَمِکَ ابْتِدَاء»،[20] هیچ کسی حق ندارد بگوید؛ من خودم زحمت کشیدم، این را پیدا کردم، این توفیقی را که داد، این فهمی که داد، این علمی که داد، این خطر اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است که دامنگیری خیلی از ما هست، ما خودمان چهل سال زحمت کشیدیم، چهار تا کلمه یاد گرفتیم، این حرف اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، او هم همین را گفت، بیش از این که نگفت. گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾[21] وجود مبارک کلیم حق(سَلامُ الله عَلَیْه) گفت که حق فقرا را بده! گفت؛ من خودم زحمت کشیدم، مال پیدا کردم. این حرف بد از زبان ما هم شنیده میشود، ما هم میگوییم چهل سال زحمت کشیدیم، چهار تا کلمه یاد گرفتیم. همه این توفیقات برای اوست، نعمت برای اوست، ما میتوانیم بیراهه صرف کنیم، بجا صرف کنیم.
بنابراین هیچ کس نمیتواند بگوید من خودم این کار را کردم، این «نِعَمِکَ ابْتِدَاء»، این بیان کلی وجود مبارک امام سجاد است در صحیفه، عرض کرد؛ خدایا! ما معتقدیم همه نعمتهایی که داریم ابتدایی است، هیچ کدام مسبوق به استحقاق نیست که مثلاً ما خودمان زحمت کشیدیم، استحقاق پیدا کردیم، اینطور نیست. این ترفیع درجه همین طور است، در دنیا همین طور است، در آخرت هم همین طور است.
پرسش: ...
پاسخ: این هم لطف الهی است، فرمود شما عمل کردید.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی در اینجا که میفرماید؛ ما ذراری را ملحق میکنیم، سیدنا الاستاد دارد که آن ذریههای کودکان نابالغ، آنها شاید مشمول نباشند؛ ولی ما دلیل نداریم که آن ذریه، آن کودکان نابالغ را نمیگیرد، آن چون دارد به اینکه ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾، ایشان میفرمایند به قرینه «ایمان»، معلوم میشود که این ذراری، ذراری بالغ هستند؛ منتها کمتر ایمان، ایمان ضعیفی دارند.
پرسش: ...
پاسخ: غرض این است که اگر کسی مؤمن بود و خدمات فراوانی کرد، اگر یک نشاط بیشتری خدای سبحان به او بدهد، یا کرامتی نصیب ذراری او بکند، چه مشکلی دارد؟ با کدام قائده کلامی سازگار نیست؟
پرسش: ...
پاسخ: یعنی از عمل آن قبلیها؛ «آباء»، نه عمل ذریه. ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾، اینها ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾، ما نسبت به این مؤمنان احسان میکنیم. چکار میکنیم؟ ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، که یک فیض تازهای نسبت به مؤمنین بدهیم؛ اما چیزی از عمل آنها کم نمیکنیم؛ یعنی یک فیض جدیدی است. این باز هم اینجا سخن از جزاء نیست، ببینید! نمیگوید جزای اینها را کم نمیکنیم، میگوید عمل اینها را کم نمیکنیم. آنکه مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرد،[22] سه لغت در «الت، الات و لات» آمده، آنکه جناب زمخشری ذکر کرد، چهار لغت است؛ «الت، الات، لات، ولت»، هر کدام از اینها به معنای نقص است: ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾[23] که مضارعش است در قرآن کریم آمده، میتواند «لات یلیت» باشد و مانند آنها؛ یعنی نقصان ایجاد نمیکند. اینجا «الت» باشد، «التنا» یا «آلتنا» غرض این است که این «التنا» به عمل خورده، نه به جزاء. نفرمود ما از جزای اینها چیزی کم نکردیم، دارد از عمل اینها چیزی کم نکردیم، معلوم میشود عمل به آن صورت درمیآید، فرمود اینکه ما ذراری اینها را به اینها ملحق کردیم، یک فضل تازهای است، در قبال عمل نیست که عملی از اینها گرفته باشیم، یا عملی انجام داده باشند، ما ذراری اینها را به اینها ملحق کرده باشیم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، غرض این است که این ﴿إیمانٍ﴾ باید یک ایمان تعظیمی باشد که به آن اوّلی بخورد. زمخشری این ﴿إیمانٍ﴾ را تنوین را به اوّلی میزند؛ ولی چون فاصله شد، این ایمان ظاهراً ایمان، مثلاً مختصر هست که به ذرّیه میخورد، چون اگر ذرّیه دارای ایمان کامل باشند، هم درجه پدرانشان باشند، دیگر به آنها ملحق نمیشوند، خودشان آن درجه را دارند.
پرسش: ...
پاسخ: آن محکوم به ایمان است که زمخشری از همین راه میگوید، چون این اولاد مسلمانها، از آن جهت که محکوم به اسلاماند، تابع ابویناند، اینطور است.
در قرآن کریم اینکه میفرماید: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، چند نکته را به همراه دارد: یکی اینکه حصر است، یکی اینکه جزای شما عین همان عمل شماست. عدّهای در دنیا برابر سوره مبارکه «مؤمنون»، فقرا را «دَع» میکردند. «دَع» که ثلاثی مجرد و مضاعف است؛ یعنی دفع شدید. در سوره مبارکه «ماعون» دارد که اینها ﴿فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ﴾،[24] «دَعَّهُ»؛ یعنی به شدّت دفع کرد. این ثلاثی مجرّد مضاعف، معلومش در سوره مبارکه «ماعون» است، مجهولش در همین سوره مبارکه «طور» است که محل بحث است، اینها که با شدّت محرومان را دفع کردند، در قیامت فرشتهها به شدّت اینها را به طرف جهنّم هُل میدهند. ﴿یُدَعُّونَ﴾[25] که مجهول «دَعَّ» است، در سوره «طور» آمده، معلومش در سوره مبارکه «ماعون» آمده است. اینها که محروم را «دع» میکنند؛ دفع میکنند، فرشتگان اینها را به طرف جهنّم دفع میکنند: ﴿یُدَعُّونَ﴾؛ یعنی مجهول باب «دَعَّ» است.
در دو جای قرآن دارد که فرشتگان یک عده را ﴿الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛[26] هم به صورت اینها سیلی میزنند هم پشت اینها را مشت میکوبند. وقتی مؤمن رحلت میکند: ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ﴾،[27] فرشتهها هنگام قبض روح مؤمنین، به حضورشان میآیند، سلام عرض میکنند، با احترام قبض روح میکنند. آنها که ﴿سَلامٌ عَلَیْکُم﴾؛ اما آنهایی که کافر هستند، منافق هستند، در هنگام مرگ، ملائکه ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾. این فشار جان دادن است که آن بیچاره دارد میچشد، کسی هم خبر ندارد و این اختصاصی به کسی که در بیمارستان یا در بستر، چند روز بستری است، در حال جان کَندن است، نیست. این ولو ممکن است سکته بکند؛ اما این هنوز نمرده است، یک مرگی داریم که طبیب باید گواهی دفن بدهد، این مال این دنیاست. یک مرگی داریم، برای انتقال از دنیا به برزخ است، آن کسی که سکته کرده؛ ولی منافق بود، کافر بود، او فشار جان کَندن دارد، اینطور نیست که حالا به آسانی او را وارد برزخ کنند، او تا فشارها نبیند، تا مُشت نبیند، تا لگد نبیند، تا سیلی نبیند، این وارد برزخ نمیشود. غرض این است که مرگ طبّی که طبیب گواهی دفن میدهد، اجازه دفن میدهد، با مرگ قرآنی که شخص بخواهد از دنیا وارد برزخ شود، خیلی فرق میکند. آن آیه دارد که وقتی کسی میخواهد بمیرد، کافر یا منافق بود، ملائکه ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، فرشتههای دنیا میبینند که این عمری را تلف کرده، کاری را انجام نداده، محکم پشتش را میزنند که برو بیرون. فرشتههای آن نشئه که برزخی هستند، مسئول دریافت هستند، میبینند او با دست خالی و روی سیاه دارد میآید، محکم به صورتش سیلی میزنند که عمری چکار کردی؟ هم فرشتگان این دنیا میزنند، هم فرشتگاه آن دنیا، این میشود فشار جان دادن. پس نباید گفت؛ اگر یک کسی کافر بود یا منافق بود سکته کرد، فشار جان دادن ندارد. ما بین مرگ دنیا و مرگ قرآنی، باید فاصله بیندازیم، جدایی دارد، اینها دو تا بحث دارند. این فشار جان دادن مربوط به این کسی که زخم معده دارد یا زخم روده دارد یا غدّه دارد یا رنج میکشد، این نیست. گاهی به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه میفرمودند، گاهی ممکن است یک شهیدی در میدان جنگ تیر بخورد و مرتّب دارد میغلطد و حرف هیچ کسی را هم نمیشنود، متوجه نیست، او مثل یک تشنهای است که وارد استخر شده، دارد شنا میکند، دست و پا میزند، ما که نمیدانیم او چه لذّتی میبرد!؟ میفرمودند این به معنی فشار جان دادن نیست، این مثل تشنهای است یا گرمازدهای است که وارد استخر خنک شده، دارد دست و پا میزند، چون هیچ رنجی برای مؤمن در حال رفتن نیست، هیچ به نحو سالبه کلیه، اگر کسی مؤمن واقعی باشد، به هیچ وجه فشار جان دادن ندارد.
بنابراین این «دَعّ» شدید که معلومش در سوره مبارکه «ماعون» است، مجهولش در سوره مبارکه «طور» است که فرمود: ﴿یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلی نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾، این فشار برای همان ملائکهای است که طبق آن دو آیه مشخص شد.
عمده این بحث است که ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾، در بحث دیروز اشاره شد که هر بدهکاری باید گرو بسپارد، این مسئله شرعی را هم توجه دارید که اینهایی که خانههایی را هم رهن و اجاره میکنند، برای اینکه مصون از شبهه ربا باشند، اینطور نباشد که رهن را اصل قرار بدهند، اجاره را در ضمن رهن! بلکه اجاره را اصل قرار بدهند، رهن را در ضمن اجاره که شبهه ربا پیش نیاید. اگر چنانچه رهن را اصل قرار دادند؛ یعنی این کسی که مستأجر است، با صاحبخانه میخواهد قرار بگذارد که پول پیشپرداخت کند به اصطلاح، مبلغی را به صاحبخانه قرض میدهد، این یک؛ وقتی قرض میدهد، همین مبلغ را باید دریافت بکند! در برابر این قرض، این خانه را رهن میگیرد، این دو مسئله؛ عین مرهونه، در مدت رهن، عیناً، منفعتاً، انتفاعاً، مال راهن است، نه مال مرتهن. مرتهن به هیچ وجه حق ندارد در این خانه تصرّف بکند، در این خانه بنشیند. رهن یعنی رهن! اینکه اجاره نیست. تمام منافع عین مرهونه، در مدت رهن، مال راهن است، حالا این شخص پول را داده به صاحبخانه، شده این مقرِض، او شده مقترض و خانه را از او گرو گرفته است. حالا میخواهد در خانه بنشیند، باید اجاره بدهد. از این به بعد، این اجارهای که میدهد، درباره حق بهرهبرداری از این خانه است، اگر رهن اصل باشد، اجاره شرط در ضمن رهن باشد، این بوی ربا میدهد، برای اینکه این کسی که قرض داده، حق ندارد، شرطی در ضمن قرض بکند هیچ یعنی هیچ! این مقرض یک پولی را به صاحبخانه میدهد، صاحبخانه میشود مدیون، این قرض اگر در ضمنش را بگوید؛ من این خانه را به شما این پول را به شما قرض میدهم به شرطی که این خانه را به من اجاره بدهی، این گیر شبهه رباست، چون ضمن قرض، هیچ چیزی نباشد باشد. برای اینکه این خطر پیش نیاید، این شبهه پیش نیاید، اجاره را اصل قرار میدهد؛ میگوید من این خانه را از شما اجاره میکنم، به این مبلغ، آن مؤجر هم میگوید این خانه را به شما اجاره میدهم به این مبلغ، به این شرط که این مبلغ را به من قرض بدهی یکساله؛ این درست است. در ضمن عقد اجاره شرط قرض است، نه در ضمن قرض، شرطِ اجاره، که بوی ربا بدهد. به هر حال این برای این است. عین مرهونه، مال راهن است به جمیع منافع.
اگر ما این آیه را با سوره مبارکه «مدّثّر» که دارد: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾، در سوره مبارکه «مدّثّر» که این استثنا را دارد، اگر به آن معنا خواستیم حمل بکنیم، این یک راه حلّی دارد و آن اینکه اصحاب یمین مستثنا هستند: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾، آیه 38 و 39 سوره مبارکه «مدّثّر»، این قابل فهم است برای ما؛ یعنی نفْس گرو است، نه خانهاش گرو است، نه فرش او گرو است، خود شخص گرو است، مگر اصحاب یمین که آزاد هستند. وقتی اصحاب یمین آزاد بودند، مقرّبین به طریق اُولیٰ آزادند، پس مقرّبان در حدّ اعلا هستند، اصحاب یمین آزادند، چرا آزادند؟ برای اینکه بدهکار نیستند. کسی که بدهکار نیست، چه چیزی را باید رهن بدهد؟ برای چه چیزی گرو بدهد؟
اصحاب یمین، نه یعنی دست راست. یمین یعنی یُمن و برکت. یک بیان نورانی از امام کاظم(سَلامُ الله عَلَیْه) رسیده است که ذات اقدس الهی که میگوییم دو دست بیدستی او همیشه باز است، «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[28] است، «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»،[29] درباره مؤمن هم آمده که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، مؤمن دست چپ ندارد اصلاً. با دست چپ کار با میمنت انجام میدهد، با دست راست هم کار با میمنت انجام میدهد؛ لذا او اصحاب یمین است. «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛ اما کافر و منافق «کلتا یدیه یسار»، «کلتا یدیه شمال». «مشئمة»؛ یعنی شوم و زشتی. آن روایت فقط درباره مؤمنین است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین». مؤمن بدهکار نیست، وقتی بدهکار نیست، چه چیزی را گرو بدهد؟ این سوره مبارکه «مدّثّر» را آدم میتواند بفهمد. اگر آیه محل بحث سوره «طور» با آن آیه از باب اینکه اطلاق و تقیید باشد، تخصیص عام باشد، قابل حل است. ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾، که در سوره مبارکه «مدّثّر» آمده است؛ اما اگر بگوییم مثبتیناند هر دو سرجایش محفوظ است، این یک بار زائدی میخواهد. چه کسی باید گرو بدهد؟ کسی که بدهکار است. خدای سبحان از ما اعمالی خواست، ما هم انجام دادیم، چه چیزی را گرو بدهیم؟ این آقایان خواستند اطلاق این آیه را یا عموم این آیه را حفظ بکنند، بگویند که از همان روز اول انسان بدهکار است، چرا؟ چون تعهّد سپرده گفت: ﴿بَلَی﴾، ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾؛[30] یعنی تو باید اطاعت کنی. ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ که حکمت نظری محض نیست. من خدا هستم، بله؛ شما خدا هستید، کاری از ما میخواهد یا نمیخواهد؟ بنده باید بندگی کند. این ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾؛ یعنی من رب هستم، تو مربوب هستی، باید اطاعت کنی. ما هم عرض کردیم؛ چشم! وقتی گفتیم چشم، تعهّد سپردیم. وقتی تعهّد سپردیم، باید گرو بدهیم که عمل بکنیم یا نه. این ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾ است. اگر با آن عالم یا مشابه آن عالم تعهّدی ثابت بشود، در برابر تعهّد باید گرو بدهیم، این درست است: ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾، دیگر ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾ ندارد، همه! همه گرو هستند باید که آن بیان نورانی حضرت رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که در آخرین جمعه ماه شعبان آن خطبه را خواندند، در همان خطبه فرمود که «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ»[31] باید فکّ رهن کنید، برای اینکه غالباً افراد گناهکار هستند، این یک؛ هر گنهکاری بدهکار است، حالا یا «حق الله» را ضایع کرده یا «حق الناس» را ضایع کرده یا «کلا الحقین» را ضایع کرده، حق خدا را یا حق مردم را یا هر دو حق را ضایع کرده، بدهکار است؛ بدهکار که شد، باید گرو بسپارد. گرو هم که فرش و مال و خانه را گرو نمیگیرند، خود آدم را گرو میگیرند. وقتی خود آدم گرو شد، فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ»، استغفار فکّ رهن میکند. آن وقت انسان میشود ﴿أَصْحابَ الْیَمینِ﴾.
در نتیجه اگر ما عالَم میثاق را در نظر بگیریم، این آیه به اطلاقش باقی است و اینها مُثبتین هستند، تقیید نمیشود، تخصیص نمیشود؛ یعنی آیه سوره مبارکه «مدّثّر» با آیه سوره مبارکه «طور» مخالف نیست تا ما تقیید بکنیم؛ اما اگر نه، مربوط به نشئه دنیا باشد، احکام دنیا باشد، مؤمن وقتی عادل بود و به دستورش عمل کرد، دیگر بدهکار نیست. وقتی بدهکار نبود، چه چیزی را گرو بدهد؟ آن وقت این میشود اطلاق و تقیید، آن وقت آن سوره مبارکه «مدّثّر» که فرمود: ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْیَمینِ﴾، این میشود مقید این آیه سوره مبارکه «طور».
«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[1]. سوره طور، آیه16.
[2]. سوره انعام، آیه160.
[3]. سوره بقره، آیات247 و261 و 268.
[4]. سوره زخرف، آیه67.
[5]. سوره اعراف، آیه38.
[6]. سوره روم، آیه3.
[7]. سوره روم، آیه4.
[8]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص186.
[9]. سوره اعراف، آیه38.
[10]. سوره صافات، آیه48؛ سوره ص، آیه52؛ سوره الرحمن، آیه56.
[11]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص411.
[12].مختصر المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص119ـ 120.
[13]. سوره مجادله، آیه11.
[14]. سوره انبیا، آیه18.
[15]. سوره مومنون، آیه101.
[16]. احیاء العلوم، ج9، ص49.
[17]. سوره حجرات، آیه12.
[18]. مثنوی مولوی، دفتر پنجم، بخش63؛ «چارهٔ آن دل عطای مبدلیست ٭٭٭ داد او را قابلیت شرط نیست بلک شرط قابلیت داد اوست ٭٭٭ داد لب و قابلیت هست پوست».
[19]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص582.
[20]. الصحیفة السجادیة، دعای دوازدهم، ص64.
[21]. سوره قصص، آیه78.
[22]. سوره حجرات، آیه14.
[23]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص348.
[24]. سوره ماعون، آیه2.
[25]. سوره طور، آیه13.
[26]. سوره انفال، آیه50؛ سوره محمّد، آیه27.
[27]. سوره نحل, آیه32.
[28] . المصباح للکفعمی(جنة الامان الوافیة)، ص647.
[29]. تفسیر القمی، ج1، ص37.
[30]. سوره اعراف، آیه172.
[31]. عیون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج1، ص296.