أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27)﴾
چند مطلبی که قبلاً سؤال شد پاسخ آن این است که سوگند به اموری که در آغاز سوره مبارکه «طور» یاد شود با آن اصل کلّی که قبلاً بیان شد که قسم خدا به بیّنه است نه در مقابل بیّنه، بر خلاف قَسم در محاکم دنیا که قَسم در مقابل بیّنه است به خود بیّنه نیست، ولی سوگند الهی به بیّنه است؛ مثل این که کسی ادعا کند الآن روز است و سوگند یاد کند و بگوید به این آفتاب قسم که الآن روز است، قسمهای خدا هم در قرآن کریم این چنین است. اما اینکه به «طور» و «کتاب مسطور» و اینها سوگند یاد میکند برای این که فرمود هر موجودی را که دست بزنید آینه خداست ﴿وَ فیِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فیِ أَنفُسِکمُْ أَ فَلَا تُبْصِرُون﴾[1] بر اساس تحلیلی که قرآن دارد این است که هر موجودی مسبِّح حق است، محمِّد حق است، مُسلِم حق است، مطیع حق است، ساجد حق است ﴿أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾،[2] و هر موجودی هم به حق خلق شده است؛ حالا یا «باء» بای مصاحبه است یا بای ملابسه. اگر هر موجودی به حق خلق شد، لایه اوّلش را که ببینید میبینید که جامه حق در بر کرده است، لایه دوم آن را که ببینید، میبینید که جامه حق در بر کرده است، لایه سوم آن را که ببینید، میبینید که لباس حق در بر کرده است، این بای «بالحق» که فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم، نظیر جامه ظاهری که نیست، ما وقتی لباس در بر میکنیم فقط بدن و ظاهرمان را میپوشاند؛ اما لایههای بعدی که لباس نیست، لایههای بعدیِ نظام خلقت هم با حق است. وقتی این لایهها را شما میشکافید میبینید که جز حق در عالم چیز دیگری نیست؛ منتها این حق، حق فعلی است نه حق ذاتی. دو حق در قرآن کریم هست: یک حق فعلی است که عین این عالَم، عالمِ حق است. فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم، ما آسمان و زمین را خلق نکردیم «الا بالحق». این تعبیرات که دارد: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾[3] یا ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾؛[4] یعنی شما ظاهر عالم را که بشکافید میبینید که حقیقت است، باطل در آن نیست، نظم دارد، حسابی دارد برای هدفی خلق شده است کارآیی دارد. لایه دوم آن را که شما بررسی کنید میبینید که همین است. این پردههای رقیق چشم را که بررسی کنید همین است. این لایههای دقیق و رقیق مغز را که بررسی کنید هر کجا بروید «بالحق» است. این بای «بالحق» نظیر بایی که «زید لبس بالحق» یا «لبس فلان شیء» نیست که فقط ظاهر را بپوشاند، وقتی که تمام اینها را بررسی کردید، میبینید که جز حق چیز دیگری نیست؛ منتها این حق، حق فعلی است، این حق فعلی همان است که در کتابهای عقلی میگویند حق «مخلوق به»؛ یعنی خدا با حق عالَم را آفرید، مصالح ساختمانی عالم حق است، الآن اگر سؤال بکنند که ستونهای این مسجد را از چه چیزی ساختند؟ میگویند از سیمان ساختند، از آهن ساختند، مصالح ساختمانی این است، سیمان را از چه چیزی ساختند؟ آهن را از چه چیزی ساختند؟ زمین را از چه چیزی ساختند؟ ذرّات اوّلی را از چه چیزی ساختند؟ فرمود مصالح ساختمانی أرض و سما حق است، ما با حق زمین را خلق کردیم، ما با حق آسمان را خلق کردیم و تمام این نقشهها حق بود که به این صورت در آمد. گاهی به عنوان مثال ذکر میشد که اگر کسی یک بسته کاموا داشته باشد این را به صورت بلوز یا ژاکت در بیاورد، یک جا آستین باشد، یکجا گردن باشد، یکجا پشت باشد، رنگهای گوناگون، بوتههای گوناگون، نقشههای گوناگون از خودِ همین کاموا به این بلوز و ژاکت بدهند، این لباسی است که یکجا آستین است، یکجا یقه است، یکجا پشت است، یکجا رو است، یکجا گل دارد، یکجا بوته دارد وقتی هم آن را باز کنید میشود یک کیلو کاموا. اوّل و آخر عالم همین است. آن وقتی که فرمود ما عالم را باز کردیم میشود حق و وقتی بستیم به صورت أرض و سما در آمد میشود حق.
بنابراین کلّ این عالم به حق خلق شد و آن حقّی برای ذات اقدس الهی است او مقابل ندارد: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾؛[5] اما این حقّی که در عالَم هست ممکن است کسی با آن هماهنگ باشد ممکن است هم کسی نباشد. بنابراین هر موجودی به حق خلق شده است؛ یعنی مصالح ساختمانی هر ذرّهای را که بشکافی حقیقت است، آن وقت این حقیقت که حق فعلی است آن حق ذاتی را نشان میدهد. اگر چیزی منظّم است، با حکمت است، هدفمند است، قیامت را نشان میدهد. بنابراین سوگند به هر ذرّهای از ذرّات عالم سوگند به بیّنه است.
پرسش: ...
پاسخ: حق فعلی یعنی ایجاد. او که هستی محض است که ما به او دسترسی نداریم، فقط مفهوم آن را میفهمیم، ذاتش را ما دسترسی نداریم. قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما که بشر هستیم مکلّف به برهان هستیم نه به عرفان، مقدور ما نیست که او را ببینیم، ولی مقدور ما هست که او را بفهمیم، چون فهم با برهان و استدلال است، استدلال و مفهوم حتی مفهوم نامتناهی برای ما قابل ادراک است؛ اما ذات را کسی بخواهد مشاهده کند مستحیل است.
مطلب بعدی آن است که تمام قسمهایی که در سوره مبارکه «طور» است همین است. سؤال بعدی این است که ما یک موجود محدودی هستیم، در معاد به طور نامتناهی زندگی میکنیم، آن وقت چگونه ما که محدود هستیم رهتوشه ما، زادراه ما میتواند ما را برای ابد تأمین کند؟ در سوره مبارکه «بقره» و امثال آن فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾؛[6] یک مسافر زادِراه میخواهد، این درست است. ما که محدود هستیم چقدر رهتوشه تهیه کنیم که ابدِ ما را تأمین کند؟ ما ممکن است در تمام این هفتاد یا هشتاد سال کار خیری انجام دهیم؛ اما به هر حال باز محدود است، چگونه میتواند رهتوشهِ ابد ما باشد؟ ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾. پاسخ آن این است که در تمام کارهای خِیر یک امر ابدی در آنجا ظهور میکنند، ـ معاذالله ـ کار اگر خِیر نباشد باطل باشد، آن را خدا میفرماید: ﴿وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً﴾؛[7] آن دیگر کار نیست؛ اما کارهای خیر همه آنها «لوجه الله» است. در سوره مبارکه «انسان» وقتی درباره اهل بیت(علیهم السلام) سخن به میان میآید، فرمود: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه﴾؛[8] «وجه الله» هم یک امر ابدی است، در همه مواردی که قرآن کریم فنای موجودات را نام میبرد «وجه الله» را استثنا میکند ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾[9] و یا ﴿کلُُّ مَنْ عَلَیهَْا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَْلَالِ وَ الْاکْرَام﴾،[10] «الله» بالاتر از آن است که استثنا بشود، اصلاً در فهم و ذهن کسی نمیآید تا ما بگوییم همه چیز مُردنی است مگر «الله»، همه چیز از بین میرود مگر «وجه الله»، «فیض الله»، «عنایت الهی»، «اشراق الله»، «افاضة الله» و مانند آن.
کارهای خیر ﴿لِوَجْهِ اللَّه﴾ است، این «وجه الله» روحِ این کار خیر است، این را زنده نگه میدارد. اگر روح، زنده بود بدن برای همیشه زنده است. اگر کسی کاری را کرد گفت: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه﴾؛ این روح هم که میتواند ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ را درک کند «الله» را نمیتواند درک کند، این کار را گفت: ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه﴾ این«وجه الله» روح این کار میشود، این مدرسهسازی، خیر دادن و جامعه را روشن کردن اینها خیر است. اگر کسی این را ﴿لِوَجْهِ اللَّه﴾ انجام داد این «وجه الله» روح این کار میشود، روح وقتی زنده باشد بدن برای همیشه زنده است.
بنابراین درست است که ما عمرمان محدود است کارمان محدود است؛ اما از طرفی مثل آن رودخانهای هستیم که به دریای نامتناهی وصل هستیم. اگر کسی بگوید این رودخانه چگونه ابدی است؟ جوابش این است که درست است رودخانه محدود نیست ابدی نیست، ولی به ابدی وصل است. اگر ما کار را ﴿لِوَجْهِ اللَّه﴾ کردیم، این ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ که از بین نمیرود، روحِ این کار به وسیله ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ تا ابد زنده است، آن وقت میشود رهتوشه برای ابد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن وقت مضاف و مضافٌ الیه میشود یکی، ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ یعنی «الله»، اینکه نیست ﴿وَجْهِ اللَّه﴾ یعنی فیض، عنایت، خلق، ارشاد و اشراق الهی. ببینید قرآن کریم چقدر لطیف و شیرین سخن میگوید، میفرماید: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، دیگر نمیفرماید «مَثَلُهُ»، میفرماید: ﴿مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ﴾؛[11] یعنی «للنّورِ نورٌ» ما با این نور دوم کار داریم، نفرمود «مَثَلُهُ»، فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، «مَثَلُ نورِ» این نور ﴿کَمِشْکاةٍ فِیها﴾ و کذا و کذا و کذا. ما با این نور دوم کار داریم، این نور دوم هم برای ما قابل ادراک است.
پرسش: در ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾[12] مگر مراد از «هو» ذات اقدس الهی نیست؟
پاسخ: بله؛ اما ظاهر و باطن مظهرش میطلبد، ما ظاهری داریم که عینِ باطل است. ما این معنا را که میخواهیم درک کنیم میگوییم خدا ی ظاهری دارد و باطنی، خیال میکنیم ظاهرش غیر از باطن است باطنش غیر از ظاهر است. این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج هست که «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»؛[13] «کل اوّل غیره غیر آخر»؛ هر ظاهری غیر باطن است؛ اما خدا ظاهرش عین باطن است. یک بیان نورانی حضرت در نهج دارد که عالم مظهر خداست: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»،[14] عالم مظهر خداست، آن مظهر ویژه را درباره قرآن کریم بیان کرد، فرمود که «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»[15] خدا در عین حال که در همه گفتهها و رفتارها و افعالش تجلّی دارد، در قرآن تجلّی ویژه دارد، ولی اینها تجلّی حق تعالی را نمیبینند: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» همان طوری که قرآن «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»،[16] کلمات نورانی اهل بیت هم همین است، روایات را هم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ منتها آن عصاره روایات را و عصاره آیات را باید هماهنگ کرد تا روشن بشود که هدف چیست. وجود مبارک حضرت امیر فرمود که این چهار اصل در اوّل سوره مبارکه «حدید» است ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾؛[17] او ظاهر است و هر ظاهری غیر از خدا غیر باطن است، ولی خدا ظهورش عین باطن است. حالا که ظاهر عین باطن شد و خدا در عالم ظهور کرد؛ یعنی این عالم ظاهری دارد و باطنی. این ما هستیم که فقط یک طرف آن را میبینیم، او ظهوری دارد که عین بطون است؛ لذا فرمود باز هم در نهجالبلاغه این بیان نورانی از حضرت است که فرمود اولیای الهی چون مظهر خدای سبحان هستند و خدا ظهورش عین بطون است، ظاهر بودن او عین باطن بودن اوست، اولیای الهی دنیا را که میبینند میدانند که دنیا مظهر خداست اما یک لایه دیگری هم دارد، وقتی اولیا را در نهجالبلاغه معرفی میکند، میفرماید: «إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا»[18] اولیای الهی یقین دارند که این دنیا باطنی دارد، چرا؟ برای این که مظهر خدایی است که خدا در این دنیا ظهور کرده که ظهورش عین باطن است، در قرآن همین طور است! قرآن هر آیه ظاهری دارد که عین باطن است؛ منتها ما دسترسی به باطنش نداریم، باطن آن همان «علیّ حکیم» است. شما این مثال لیوانِ نیم خالی نیم پُر را همه ما شنیدیم، ولی درباره قرآن کریم این مثال را باید به نحو دیگری گفت. کارهای ما مثل آن لیوانی است که نیمی از آن پر و نیمی خالی است، ما که تمام کارهایمان صد درصد صالح نیست، مشکلاتی هم داریم. نیمی از این لیوان پر و نیمی دیگر خالی است؛ اما قرآن سرتاسر این لیوان پر است، نیمی از این لیوان عربی مبین است و نیمی دیگر از این قرآن «علی حکیم» است، آن «علی حکیم» دیده نمیشود.
در آغاز سوره مبارکه «زخرف» دارد که ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛[19] همین ضمیر به قرآن برمیگردد. فرمود نیمی از لیوان «عربی مبین» است، آن نیمه دیگر عربی نیست تا شما با لغت و مراجعه به عرف و بنای عقلا و فرهنگ محاوره این را حلّ کنید، این نه عبری است و نه عربی، نه تازی است نه فارسی؛ لذا وقتی ذریح آن مطلب را از وجود مبارک امام صادق[20] شنید گفت «سمعاً و طاعة»، با اینکه از هیچ جای لفظ یک چنین مطلبی در نمیآید. اگر روایتی معتبر بود نباید بگوییم این از کجای لفظ در میآید، این از آن نیمه نادیدنی در میآید. اگر قرآن همین بود میشد کتاب عربی دیگر و عربی مبین نبود. اگر این نیمی از او عربی مبین است ما با نیمی از این قرآن آشنا هستیم. اگر بخش دیگر این قرآن علی حکیم است، باید ببینیم آنها که علی حکیماند ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾،[21] آنها چه گفتند؟ اگر روایتی معتبر بود و با هیچ ظاهری از ظاهر قرآن هماهنگ نبود ما «علی الرأس» میپذیریم، برای اینکه خود قرآن میگوید من دو بخش هستم: یک بخش از آن با لغت حلّ میشود، با عرف حلّ میشود. یک بخش هم «علی حکیم» است که با کسی که «لدینا» هست با او حرف میزنیم. اگر یک روایت معتبری مثلاً زراره خدمت حضرت نشسته است، حضرت این گونه سخن میگوید، آن زراره میگوید: «سمعاً و طاعة»! عالم هم همین طور است؛ عالم این طور نیست که یک لایه باشد عالم مظهر خدایی است که ظهور او عین بطون اوست. اگر ـ معاذالله ـ او از یک جهت ظاهر بود و از جهتی دیگر باطن بود که میشد مرکّب؛ لذا حضرت فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِن»، خدا «هو الظّاهرُ الباطن»، نه اینکه از یک جهت ظاهر باشد از جهتی دیگر باطن باشد. لذا دنیا با اینکه کف عالم هستی است از دنیا پایینتر که ما عالمی نداریم، این دنیا که به هر حال پایینترین کفِ هستی است وجود مبارک حضرت هم فرمود: «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا»[22] همین است! از این پستتر ما دیگر عالمی نداریم، چون در هیچ عالمی خدا گناه نمیشود مگر همینجا. «مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا» این کفِ هستی است. از این پایینتر دیگر عدم است، همین که کف هستی است ظاهری دارد و باطنی، این بیان نورانی حضرت در نهج این است که اولیای الهی، باطن همین دنیا را دارند میبینند، پس این میشود حق. ما با فعل حق با ظهور حق با آیات الهی؛ مثل اینکه ما همیشه در برابر آیینه هستیم، کسی که در برابر آیینه هست تردیدی ندارد که شخصی را این دارد نشان می دهد؛ اما این دیگر ما قدرت داشته باشیم صورت را برگردانیم، آن شخص را ببینیم این نیست، ولی این دارد شخص را نشان میدهد، این دارد خدا را نشان میدهد؛ لذا هر چیزی را که ما ببینیم مثل این است که در آیینه داریم میبینیم؛ هم به تعبیر به «مرائی» در نهجالبلاغه آمده هم تعبیر به «مرایا» که یکی جمع «مرئی» و دیگری جمع «مرآة» است. به هر تقدیر اگر ما یک آیینه بلندی که آن آیینه به اندازه آسمان و زمین هست، همه دارند او را نشان میدهند، آن وقت دیگر ما به چه چیزی تردید داریم؟ اگر همه دارند آن را نشان میدهند، ولی ما آن قدرت را نداریم که سر برگردانیم آن را ببینیم، ولی او را یقین داریم که آن را نشان میدهند، مگر میشود انسان چیزی را در آیینه ببیند شک بکند. وقتی در آیینه میبیند معلوم میشود که شاخصی هست. اگر عکس درختی را در آینه دید یقین دارد که درختی است اینکه دیگر تردیدی ندارد، آن وقت این او را دارد نشان میدهد، چون او را دارد نشان میدهد، پس حق است.
پرسش: ...
پاسخ: این چون ترک «وجه الله» کرده، آن کفرش آن الحادش یک امر مجردی است. یک وقت است کسی مسلمان و موحّد است، معصیت میکند این ابدی نیست، برای اینکه این کارش محدود است که ﴿جَزاءً وِفاقا﴾[23] چند سال معصیت کرده معذب می شود؛ اما ـ معاذالله ـ یک وقت اعتقاد به بطلان دارد، این کفر، اعتقاد است، عقیده که سال و ماه ندارد، الان میشود بحث کرد که کره زمین یا کره مریخ چند میلیون یا چند میلیارد سال است. سؤالی است که جواب هم دارد؛ اما نمیشود بحث کرد که دو دوتا چهارتا چند سالش است، اینها در آنجا ثابت هستند نه ساکن. روح، مجرد است، آن وقت این بدن مرتب عوض میشود در سوره مبارکه «نساء» که بحث آن گذشت فرمود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛[24] این بدن مرتب سوخت و سوز میشود؛ اما روح که دیگر سوخت و سوز به آن معنا که بسوزد دوباره روح دیگر چون موجود مجرد است دیگر وقتی مجرد شد ثابت است، این بدن است که سوخت و سوز فراوان دارد. این شخص کافر، چون پنجاه یا شصت سال معصیت کرد به ابد نمیسوزد، بلکه چون جانی دارد ابدی، این جان، ملحد و مشرک است آن وقت این شرک و الحاد را که نمیشود از این جان گرفت، حالا «لطف الهی بکند کار خویش» مطلب دیگر است وگرنه این شخص استحقاق اینکه برای ابد بسوزد دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، این انتقام الهی است و ثابت هم است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾[25] این در عین حال که «وجه الله» است، باز هم دلش میخواهد چهار تا بنر برای او بزنند، چهار تا روزنامه هم بنویسند، چهار تا تعریف هم بکنند این به مقدار خودش از «وجه الله» طرفی میبندد، این دیگر نمیتواند ابدی باشد، این رقیقهای از ابدیت را دارد، دیگران کاملاً مثل حضرت امیر و اهل بیت در آن ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ همین است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون جنّت هم درجاتی دارد، چه اینکه جهنم هم درکاتی دارد، منافق ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[26] است. بهشت هم درجات فراوانی دارد، این طور نیست که همه آنها در یک حدّ مستوا باشند، برخیها هم هنوز ممکن است که در اعراف بمانند، ولی به هر حال لطف الهی و درجات الهی نامتناهی است، هر کسی به اندازه خواسته خودش از آن فیض بهره میبرد.
پرسش: همه موجودات عائله خداوند متعال هستند، رزق عائله هم بر خداوند متعال وجوب دارد.
پاسخ: اما بعضیها رزق را پس میزنند، فقط رزق مادی را میخواهند. وجود مبارک شعیب در گفت: ﴿رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾[27] از نبوت میخواهد نام ببرد میگوید یک رزوی کریمانهای به من داده است ﴿رِزْقاً کَریماً﴾[28] خیلیها ایمان را که رزق است، ولایت که رزق است، توجه به رسالت که رزق است، این را پس میزنند ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[29] چرا این رزق را پس میزنند؟ همان رزق حیوانی خود را میگیرند. بعد فرمود که خدای سبحان چطور اهل تقوا و مغفرت است، بله خدا همه اوصاف کمالیه را دارد، او اهل خیر است، اهل تقواست، اهل مغفرت است، اهل عدل است: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾[30] سنّت او، سیرت او، حرف او و فعل او تقواست، او «أَهْلَ التَّقْوَی وَ الْمَغْفِرَة» است، در این دعاهای قنوت نُهگانه نماز عید فطر و قربان همین است که «اللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَّقْوَی وَ الْمَغْفِرَة»[31] در دعایی که از وجود مبارک امام صادق رسیده است در آن سجده آخر نماز، اهل تقواست، اهل این کار است اهل مغفرت است اهل ظلم نیست اهل کذب نیست ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ این اهلِ این فضایل است.
سؤال بعدی این است که وجود مبارک موسای کلیم وقتی در خانه فرعون رفت؛ مثلاً غذای مشکوک یا حرام خورد! فرعون غذای حرام را خورد حق موسی را ضایع میکرد، او حق طلق خودش بود، هر چه بود برای موسای کلیم بود، برای انبیا بود، برای اولیا بود، آنها غاصب بودند نه اینکه موسی(سلام الله علیه) کنار سفره محرَّم نشسته باشد در دوران کودکی که به مادرش برگشت ﴿فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّه﴾؛[32] ما او را به مادرش برگرداندیم که شیر طیّب و طاهر بخورد، بعد در دوران رشد هم غذای طیّب و طاهر خورد، فرعون حرامخور بود نه موسای کلیم این غذاهای طیب و طاهر را خدا برای انبیا و اولیا و مؤمنین آفریده است او غاصب بود نه موسای کلیم.
مطلب بعدی این است که چرا برخیها که در بهشت هستند هنوز منتظرند که انتقام بگیرند؟ البته مؤمنین در بهشت درجاتی دارند، این را در قرآن کریم از مرز مؤمنان اوحدی از اهل ایمان جدا کرد. در آن روز فرمود در دنیا ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾[33] اما وقتی قیامت که شد «الذین آمنوا کانوا من الذین أجرموا یضحکون»، نشاط و فرح آنها این است که انتقام بگیرند. در بخشهای دیگر که دارد ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾[34] شفای قلب، تشفّی قلب، تسلّی قلب پیدا میکنند. اما آنها که جزء اوحدی اهل ایمان هستند برتر از اینها هستند. قلب آنها متیم به حبّ الهی است، دیگر به این فکرها نیستند. این بخشی از حرفهایی بود که مربوط به سؤالهای قبلی بود.
اما آیا ممکن است کافر بهشت را ببیند و مؤمن جهنّم را ببیند؟ ما دلیلی بر استحاله اینها نداریم، دلیل بر نفی مطلق نداریم؛ ممکن است مؤمن جهنم را ببیند خدا را شکر بکند که چنین جایی بود ما نجات پیدا کردیم، ممکن است کافری بهشت را ببیند و افسوس بخورد که چرا من به اینجا نیامدم. دلیلی بر اینکه جهنّمیها اصلاً بهشت را نمیببینند برای حسرت، نه برای لذت و مؤمنین اصلاً جهنّم را نمیبینند برای شکر چنین چیزی نداریم. ممکن است مؤمن جهنم را ببیند، بگوید خدا را شاکر هستم که ما را حفظ کرد در اثر ایمانی که به انبیا داشتیم به این گودال نیفتادیم یا کفار حسرت بخورند و بگویند که چرا ما بیراهه رفتیم و به چنین جایی که بهشت است مثلاً نیامدهایم، این ممکن است.
پرسش: طبق آیه ﴿ما سَلَکَکُمْ فی سَقَر﴾[35] دارد که مؤمنین جهنم را میبینند ... .
پاسخ: آن گفتگو است که از بالا اشراف دارند، از بالا نسبت به پایین کاملاً اشراف دارند، بعد میگویند: ﴿لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾ یا در همان ورودی است که ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾[36] یعنی وقتی این طبقات را وارد جهنم میکنند، این بداندیشان و کفار و فسّاق را فرشتههایی که مسئول جهنم هستند میگویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ این بحث هم قبلاً ملاحظه فرمودید گذشت ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ درست است، نذیر اوّل و بشیر اوّل انبیا و ائمه(علیهم السلام) هستند؛ اما مستحضر هستید که پیغمبر درِ خانه هر کسی نمیرود، این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ مگر سخنرانی که در مسجد شما بود، در حسینیه شما بود، پای منبر او ننشستهاید؟ این حرفها را به شما نگفت؟ مگر زمان خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت به همه روستاها سر میزد و به تکتک آنها مسائل را میگفت یا مبلّغان میرفتند؟ اگر این ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾[37] انسان میتواند به جایی برسد که در قیامت ملائکه به حرف او استدلال کنند، بگویند فلان آقا در فلان مسجد به شما نگفت؟ این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾ معنای آن این نیست که مگر پیغمبر نیامد به شما بگوید، این روحانی که میگوید حرف پیغمبر را میزند، پس انسان میتواند، حوزه میتواند کاری بکند که فرشتهها به حرف او استدلال بکنند به سنت او استدلال بکنند. استدلال میکنند ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیرٌ﴾، آنها میگویند: ﴿بَلی قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا﴾.[38] غرض این است که گاهی اینها میبینند برای حسرت، اصلاً کافر بهشت را نبیند دلیل نداریم؛ اما آن دیدنی که لذت ببرد نیست، دیدن حسرتآمیز است. مؤمن جهنم را اصلاً نبیند نیست، آن نگاهی که رنجآور باشد نیست؛ اما نگاهی که شکرآور باشد خدا را شاکر هستیم چنین جای بدی بود و ما به اینجا نیامدیم، این ممکن است.
در این قسمت فرمود ما همه نِعَم را برای مؤمنین آماده میکنیم، گرچه در قیامت بعد از آن که همه خاک شدند، همه را از خاک بر میانگیزیم، اینها و به نام امام آنها ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[39] اما دیگر پسر و پدری نیست، چون همه از خاک برخاستند، توالد که نیست؛ اما آن آثاری که در دنیا بود به علاقه «ما کان» سر جای خود محفوظ است، برای اینکه یک شخص از هر نظر متنعّم باشد ممکن است که ذراری او را که مؤمن بودند به آنها ملحق بکنیم، پس «هاهنا امورٌ ثلاثة»: یکی خود شخص است که در روح و ریحان است؛ یکی ذراری، فرزندان، نوهها، نبیرهها، نتیجهها و ندیدههای او که اهل ایمان بودند اینها را به آنها ملحق میکنیم؛ سوم آن بچههای خردسال هستند که آنها ایمانی نداشتند تا ما به اینها ملحق بکنیم، درباره آنها سخنی نیست. ذرّیهای که اهل ایمان باشند، برای تکمیل نشاط بزرگترها، اینها را با هم جمع میکنیم. درست است که ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم﴾[40] چون همه از خاک هستند، دیگر کسی پسر کسی نیست، پدر کسی نیست؛ اما آن انس و علاقهای که در دنیا بود اینها تمام تلاش و کوشش را داشتند هر کار خیری که کردند به هر حال به فکر پدر و مادر بودند، اینطور نیست که حالا ما بگوییم آنها رفتند، به هر حال هر کدام از ما موظّف هستیم به یاد آنها باشیم، همین که به یاد آنها بودیم ذات اقدس الهی برای اینکه ما را با آنها یکجا جمع کند، این منّت را هم بر آنها و بر ذراری آنها میگذارد که اینها را یکجا جمع میکند، یک نظام خانوادگی پیدا میکنند لذت کامل میبرند.
پرسش: پس این ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم﴾ چه میشود؟
پاسخ: اگر کسی بگوید چون پدر من فلان کس بوده است خیر ببینم، نه خبری از اینها نیست؛ اما این جا قید آورده، فرمود: ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾، ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم﴾ چون همه از خاک بر میخیزند، دیگر کسی پدر کسی نیست، کسی پسر کسی نیست، توالد نیست؛ اما به علاقه «ما کان» این نشان دارد که در دنیا برای او خیلی زحمت کشیده است که او به جایی برسد و او رسیده، این هم همیشه به یاد پدرش بود این نعمتی است که ذات اقدس الهی اینها را در یکجا جمع میکند، فرمود: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ﴾ جناب زمخشری در کشاف این تنوین ایمان را تنوین تفخیم و تعظیم و اینها میداند؛ یعنی خیلی ایمان برجسته! سیدناالاستاد موافق نیست و حق هم با ایشان است. منظور این نیست اینها ایمان فراوانی داشتند، نه! ذریهای که به هر حال ایمان داشتند.
دو تا مشکل در سخنان جناب زمخشری هست که هیچکدام قابل قبول نیست. ایشان این ﴿وَ الَّذینَ﴾ را عطف بر «حور عین» میداند، که ﴿وَ زَوَّجْنَاهُم بحُِورٍ عِینٍ ٭ وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی مؤمنین را هم از طرفی با «حور عین» محشور میکنیم هم از طرفی با ذراری و اینها، در حالی که ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ مبتدا است، ایشان احتمال این وجه دوم را هم میدهند که ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ مبتدا باشد خود ﴿وَ الَّذِینَ﴾، دیگر مربوط به آن ﴿حُِورٍ عِینٍ﴾ نباشد پس این ﴿وَ الَّذِینَ﴾ مبتدا است مستقل است عطف بر «حور عین» نیست، این تنوین ﴿بِإیمانٍ﴾ هم تنوین تفخیم و تعظیم و اینها نیست، اصل ایمان است، ذراری که مؤمن نباشند در بهشت نیستند، ذراری که مؤمن باشند برای تکمیل نشاط با اولیای خود یکجا جمع میشوند: ﴿أَلحَْقْنَا بهِِمْ ذُرِّیَّتهَُمْ﴾، این یک؛ ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شیْءٍ﴾ این «ألَتَ» چهار لغت طبق نقل زمخشری[41] آمده است سه لغت طبق نقل مرحوم شیخ طوسی در تبیان[42] آمده است یکی از «ألَت یَلِت»، یکی «اَلات یُلیتُ»، یکی «لاتَ یَلیتُ» و یکی هم «وَلتَ یَلِتُ». در قرآن هم ﴿یَلِتْکُمْ﴾[43] آمده هم ﴿أَلَتْنَا﴾ آمده. فرمود چه ثلاثی مجرد و چه ثلاثی مزید آن؛ یعنی ما کم نمیآوریم هر عملی که اینها کردند، بگوییم حالا چون ذراری شما را به شما ملحق کردیم مقداری از عمل شما کم میکنیم، نه اینطور نیست ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شیْءٍ﴾؛ ما هیچ چیزی از عمل اینها را کم نکردیم، یک فضل و احسانی هم هست که ذراری اینها را به اینها ملحق میکنیم ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شیْءٍ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾؛ هرکسی کار خودش را دارد، ما کم نمیکنیم، ما بیشتر میکنیم که کم نمیکنیم. این ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾ شبیه ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾[44] است؛ منتها آن لسان سلب دارد این لسان اثبات. ظاهر این ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهینٌ﴾ این بوی تهدید میدهد؛ قهراً به قرینه سوره مبارکه «مدثر» که در آن سوره آیه ۳۸ دارد ﴿کلُُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ ٭ إِلَّا أَصحَْابَ الْیَمِینِ﴾ اینها عام و خاص هستند یا مطلق و مقیّد هستند باید تقیید بشود ﴿کلُُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ ٭ إِلَّا أَصحَْابَ الْیَمِینِ﴾ ظاهر آن این است اگر ما نبودیم با شواهد دیگر، این را از باب عام و خاص و مطلق و مقیّد حمل میکردیم به اینکه باید تقیید بشود، چرا؟ برای اینکه «رهین» که فعیل است به معنای «مرهون» است، «مرهون» آن عینِ گرو را میگویند، این مطلب اوّل که «رهین» به معنای «مرهون» است و یعنی گرو.
مطلب دوم آن است که کسی گرو میدهد که بدهکار باشد اگر کسی دِینی گرفته بدهکار است این باید گرو بدهد.
مطلب سوم آن است که انسان اگر در برابر ذات اقدس الهی خلاف کرد بدهکار است، چون بدهکار است باید گرو بدهد، گروی الهی هم سخن از زمین و خانه و فرش و امثال آن نیست، خود شخص را گرو میگیرند. این که میبینید بعضیها میگویند من نمیتوانم مواظب زبانم باشم، نمیتوانم شب برخیزم، نمیتوانم خودم را کنترل کنم این بیچاره راست میگوید، برای این که در بند هست و بدهکار است. این خطبه نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آخرین جمعه شعبان فرمود: «أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُم»[45] شما گناه کردید، یک؛ گناهکار بدهکار است، دو؛ بدهکار باید گرو بدهد، سه؛ خدا زمین و فرش قبول نمیکند، چهار؛ خود آدم را گرو میگیرد «إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُم»؛ فکّ رهن کنید! بگویید خدایا بد کردم. این نه رو به قبله میخواهد، نه توبه میخواهد، نه آب توبه میخواهد، نه نزد عالم رفتن میخواهد، این یک اراده شکستناپذیر میخواهد که خدایا آمدم، او هم قبول میکند، مگر چه چیزی میخواهد؟ لازم نیست انسان لفظ آن را بگوید حالا «استغفر الله» گفت یا «أتوب الیه» گفت؛ اما واقعاً بگوید آمدم، این بخشیده میشود، این میشود خدا! فرمود طبق این اصول پنجگانه بدهکار هستی و بدهکار باید گرو بدهد و غیر از خود آدم کسی را گرو نمیگیرند.
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان کتاب شریف توحید خود نقل میکند که کسی به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد من هر چه میخواهم برای نماز شب بلند شوم و نماز شب بخوانم نمیتوانم. فرمود: «قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک»؛[46] این گناه روز تو را بست، آدم بسته که نمیتواند بلند شود؛ اما آنهایی که اولیای الهی هستند، آنها آزاد هستند. یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج دارد «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَة»،[47]«لماظة»، این مانده لای دندان است، فرمود یک آزادمرد میخواهم که از این لماظه صرفنظر کند. «لماظة»؛ یعنی دست دوم، اگر کسی غذا بخورد بخشی از غذا لای دندانش بماند و با خلال، این مانده لای دندان را دور بیندازد، دیگری مدام تلاش میکند او را بگیرد، فرمود اینکه الان شما دارید دست دوم است، دیگران خوردند و لای دندانش بود و مُردند و ماندند و به شما رسید، این دسته اوّل که نیست. یک انسان آزادمرد میخواهم که از این لماظه صرفنظر کند، «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَة»، اگر این است، آن وقت این میشود مطلق و مقیّد، عامّ و خاصّ، ولی آیه ظاهراً غیر از این را میخواهد بگوید که زمخشری همین راه را رفته، سیدنا الاستاد همین راه را رفته که اینها مثبتیین هستند و قابل تقیید نیستند، اصحاب یمین یک بخش آن را آزاد کردند که ـ انشاءالله ـ توضیح آن برای جلسه بعد.
«والحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ذاریات، آیات20و21.
[2]. سوره فصّلت، آیه11.
[3]. سوره حجر، آیه85.
[4]. سوره دخان، آیه39.
[5] . سوره لقمان، آیه30.
[6]. سوره بقره, آیه197.
[7]. سوره فرقان، آیه23.
[8]. سوره انسان، آیه9.
[9]. سوره قصص، آیه88.
[10]. سوره الرحمان، آیات26و27.
[11]. سوره نور، آیه35.
[12]. سوره حدید، آیه3.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه65.
[14]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه108.
[15]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه147.
[16] . الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[17] . سوره حدید، آیه3.
[18]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت432.
[19] . سوره زخرف، آیات3 و4.
[20] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص549.
[22]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت385.
[23]. سوره نبأ، آیه26.
[24]. سوره نساء، آیه56.
[25]. سوره یوسف، آیه106.
[26]. سوره نسا، آیه145.
[27]. سوره هود، آیه88.
[28]. سوره احزاب، آیه31.
[29]. سوره بقره، آیه101.
[30]. سوره کهف، آیه49.
[31]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص654.
[32]. سوره قصص، آیه13.
[33]. سوره مطففین، آیه29.
[34]. سوره توبه، آیه14.
[35]. سوره مدثر، آیه42.
[36]. سوره ملک، آیه8.
[37]. سوره توبه، آیه122.
[38]. سوره ملک، آیه9.
[39]. سوره اسراء، آیه71.
[40]. سوره مؤمنون، آیه101.
[41]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص411.
[42]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص348.
[43]. سوره حجرات، آیه14.
[44]. سوره نجم، آیه39.
[45]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص296.
[46]. التوحید (للصدوق)، ص97.
[47]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت448.