اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ (28) کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (29) وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ (31) فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (34)﴾
حمل بر تمثل بودن بخشهای اختلافی قصص انبیا
قصصی که قرآن کریم برای تثبیت آن اصول ادّعایی خود بعد از برهان نقل میکند، برخی از آنها واقعیت خارجی دارد و در خارج اتفاق افتاده و برخی از آنها بین مفسّران مورد اختلاف نظر است که عدّهای از مفسّران آنها را بر جریان عادی و عدّهای هم بر جریان تمثّل حمل میکنند. قصه حضرت آدم(سلام الله علیه), جریان حضرت داود, جریان حضرت سلیمان و جریان حضرت ابراهیم با آن مهمانهایی که آمدند، اینها مورد اختلاف نظر بین مفسّران است؛ برخیها به همین جریان ظاهری و امور عادی حمل کردند و برخیها هم این را به صورت تمثّل تفسیر کردند. جریان حضرت مریم و مادر شدن ایشان را خداوند در سوره «مریم» به صراحت بیان فرمود که ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾؛[1] فرمود این یک تمثّل است. در حالت تمثّل هم گاهی فرشتهها مأموریت خودشان را ابلاغ میکنند; نظیر آنچه این فرشته به حضرت مریم(سلام الله علیهما) فرمود که من مأمورم ﴿إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا﴾[2] و نظیر فرشتههایی که برای تبشیرِ پدر شدنِ حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) و هم تعذیب و انذار برای قوم لوط وارد شدند و سلام گفتند، با احترام وارد شدند، مهمانی حضرت را به حسب ظاهر قبول کردند و مانند آن, پس اینچنین نیست که در همه تمثّلات حکم یکسان باشد.
قصّه آدم(علیه السلام) مؤیّد تمثّل بودن بخشهای اختلافی
مطلب بعدی آن است که در تمثّل, عمده آن شخصی است که این حالت برای او پیش میآید؛ اما اینکه شیطان را که در آن عالم دید و آیا شیطان هم به مقام برتری نائل میشود یا نه، بر این دلیلی نیست؛ مثل اینکه در همان عالم رؤیا شیطان برای وجود مبارک حضرت ابراهیم متمثّل شد تا جلوی «ذَبح» فرزند را بگیرد که ایشان او را رجم و رمی کردند. جریان حضرت آدم که سرفصل همه این قصههاست و بین اهل تفسیر اختلاف نظر هست که عدّهای بر همین ظاهر حمل میکنند و عدّهای هم بر جریان تمثّل, آنهایی که بر جریان تمثّل حمل میکنند میگویند قبل از خلقت حضرت آدم، خدای سبحان به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾ که آنها هم یک سؤال استفهامی داشتند، نه استنکاری و اعتراضی ﴿قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾[3] این برای قبل از خلقت بود, بعد در جریان خلقت فرمود ما آدم را از «حمأ مسنون» و از «صلصال»[4] و از «تین» و «تراب»[5] مانند آن خلق کردیم ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ از آن به بعد به فرشتهها دستور داد ﴿فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾،[6] این صحنه در زمین اتفاق افتاد و حضرت آدم به آسمان نرفته بود؛ کلّ خلقت و دستور سجده هم در زمین بود. بعد از اینکه حضرت آدم را آفرید و قبل از جریان سجده کردن ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾[7] پیش آمد، خدا حضرت آدم را در این زمین خلق کرد، روح را به او افاضه کرد که این انسان شده و مسئله تعلیم اسما مطرح شد که ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾ در همین زمین بود. در بخش سوم; یعنی اول خدای سبحان حضرت آدم را با روح و بدن در این زمین خلق کرد، بعد جریان تعلیم اسما پیش آمد که اسمای الهی را به آن حضرت تعلیم داد، بعد اسمای الهی را به فرشتهها عرضه کرد که معنای آن چیست؟ فرشتهها گفتند: ﴿عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ٭ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا﴾،[8] بعد خدای سبحان به همین حضرت آدمی که در زمین بود فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[9] که حضرت آدم معلّم فرشتهها شده، البته در حدّ «اِنباء» و نه در حدّ تعلیم ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ همه اینها در صحنه زمین بود؛ بعد خدای سبحان به ملائکه فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ حالا که دیدید او در حدّ «اِنباء» معلّم شماست، او توانست اسمای الهی را فرا بگیرد و شما فاقد این قدرت بودید ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ و ابلیس هم در جمع ملائکهای بود که خدا را عبادت میکردند ﴿فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ﴾[10] بعد ذات اقدس الهی به ابلیس فرمود چرا سجده نکردی؟ گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ﴾؛[11] مثلاً من بهتر از او هستم، بعد جریان آزمون و ورود به بهشت مطرح شد که همه اینها در همین زمین اتفاق افتاد؛ حضرت آدم را که به معراج و آسمانها نبردند، در همین زمین اتفاق افتاد. فرمود این بهشت است، وارد بهشت میشوی و از همه برکات بهشت استفاده میکنی؛ ولی از آن درخت استفاده نمیکنی.
پرسش: آیا «ملأ اعلیٰ» در زمین قرار گرفته است؟
پاسخ: خیر, موجودات «ملأ اعلیٰ» برای موجود زمینی سجده کردند، نه اینکه حضرت آدم به «ملأ اعلیٰ» رفت; حالا همه اینها مسئله «تمثّل» را تأیید میکند.
پس وجود مبارک حضرت آدم در زمین بود کلّ این صحنهها در زمین اتفاق افتاد; یعنی تعلیم «اسماء» در زمین اتفاق افتاد, «اِنباء» و عرضه «اسماء» بر ملائکه وقتی بود که آدم در زمین بود, درخواست فرشتهها از حضرت آدم که معلّم اینها شود در زمین بود, معلّم شدن حضرت آدم نسبت به فرشتهها در حدّ «اِنباء» و نه در حدّ تعلیم در زمین بود, دستور سجده برای حضرت آدم که ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ در زمین بود, همه فرشتهها «کلّهم أجمعین» برای انسانی که در زمین بود سجده کردند و ابلیس امتناع کرد، گفتاری اعتراضآمیز از طرف خدا به او شد که چرا سجده نکردی؟ او هم بهانه بدی آورد که ﴿خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ﴾، بعد آزمون الهی اتفاق افتاد و حضرت آدم و حوّا را وارد بهشت کردند که در همین زمین بود ﴿یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ﴾؛[12] پس اینها مسئله «تمثّل» را تأیید میکنند، نه اینکه حضرت آدم را بردند آسمان و در آسمان اهل «ملأ اعلیٰ» بر او سجده کردند، نه اینکه بهشتی آنجا بود و حضرت آدم را بردند آسمان، اینها که در قرآن نیست. این چند آیهای که در کنار هم در سوره مبارکه «بقره» است را ملاحظه بفرمایید، همه این حوادث در زمین اتفاق افتاد و این تأیید میکند که کلّ جریان حضرت آدم از تعلیم «اسماء», از عرضه بر ملائکه, از اظهار عجز ملائکه, از تعلیم ملائکه توسط حضرت آدم در حدّ «اِنباء», از اعتراض ابلیس, از ورود در بهشت, از نهی از «شجره», از ارتکاب از آن «شجره», از خروج از آن «شجره» کلاً در عالم مثال بود.
بیان قرآنی قصّه آدم(علیه السلام) و نشانه تمثّل بودن آن
شما این یک صفحه سوره مبارکه «بقره» را حداقل ده بار ببینید، سخن در این نیست که ما حضرت آدم را به «ملأ اعلیٰ» بردیم و آنجا به فرشتهها گفتیم سجده کنید؛ بعد از اینکه حضرت آدم را در زمین آفرید ـ قصه آن از آیه سی به بعد است ـ طلیعه قصه این است که ﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾ که خدا فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾، فرمود من میخواهم در زمین خلیفه قرار بدهم این اصل اول; حالا در زمین خلیفه قرار داد، همین خلیفهای که در زمین است مدرسه او هم در زمین بود ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾؛ یعنی آدمی که در زمین خلق کرد خدا این را به آسمانها برد آنجا تعلیم داد یا در همین زمین تعلیم داد؟ ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾، این مقطع دوم, مقطع سوم: ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ﴾[13] خدای سبحان این حقایق «اسماء» را به فرشتهها عرضه کرد و از آنها سؤال کرد اینها چه هستند؟ ﴿فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾؛ اگر شما راست میگویید و میتوانید خلیفه من باشید، چون من با اسمای خودم کار میکنم ـ این «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»[14] که در دعای «کمیل» و مانند «کمیل» هست ـ من با «اسماء» کار میکنم.
تبیین مظهر اسمای الهی بودن ائمه اهلبیت(علیهم السلام)
اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند ما مظهر اسمای الهی[15] و مظهر «کلمات تامّات»[16] هستیم همین است؛ ما با اسم خدا سر و کار داریم و از اسم خدا کمک میگیریم، به اسم خدا! درست است «بالله» توکل میکنیم, «بالله» معتصم هستیم, «بالله» متوسّل هستیم، اما میگوییم ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ و اسم یعنی اسم, این «باء» چه برای استعانت باشد و چه برای غیر استعانت باشد ما با اسم خدا کار داریم؛ اسم خدا هم لفظ نیست یک, مفهوم نیست دو, اعیان خارجی نیستند سه, اینها ولو انبیا و اولیا باشند مظاهر اسمای الهی هستند چهار. ما در مرحله چهارم از پشت چهار پرده صدا میزنیم این الفاظ, اسماء الأسماء الأسماء الأسماست و آن اسمایی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» کارساز است. ما با اسم زندگی میکنیم و از اسم خدا کمک میگیریم؛ اینکه میگوییم «یا رازق», «یا خالق» و «یا شافی»، این شافی یک لفظ است یک, مفهوم دارد دو؛ این لفظ و آن مفهوم کارساز نیستند و مظهر این شافی که اولیای الهی هستند کارساز نیستند، اینها وسیله میباشند سه, اینها مظهر آن ظاهر هستند و آن ظاهر کارساز است و ما با آن کار داریم؛ اینکه فرمود: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ﴾[17] نه لفظ را و نه آن مفهوم ذهنی که در اذهان همه است، اینکه ائمه فرمودند ما مظاهر «اسمای حسنا» هستیم؛ یعنی ما در مرحله سوم هستیم و آن «اسمای حسنا» در مرحله چهارم است، ما با آن مرحله چهارم کار داریم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی﴾, ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ چه «باء» برای استعانت باشد و چه «باء» برای ابتدا باشد، ما با آن اسمی کار داریم که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» که ائمه مظهر آن هستند؛ نه با لفظ, نه با مفهوم, نه با اولیای الهی، چون اولیای الهی وسیله هستند و ما به آنها توسل میجوییم، آنکه کارساز است همان ﴿هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی﴾[18] است، البته این لفظ به احترام آن مفهوم, این مفهوم به احترام آن مصادیق, این مصادیق به احترام آنکه مظهر آن ظاهر هستند قداستی دارند که حتی بیوضو نمیشود دست زد، اینها سر جایشان محفوظ هستند؛ اما آنکه کارساز است و ارکان عالم را اداره کرده است، قسم چهارم است.
این «اسماء» را هر کسی نمیتواند یاد بگیرد، حتی ملائکه؛ لذا وقتی ﴿عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾، فرشتهها عرض کردند ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ که همه اینها در همین زمین اتفاق افتاده; یعنی مادامی که حضرت آدم از «حمأ مسنون» در زمین خلق شد، ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ شد, تعلیم «اسماء» شد, آدم در زمین بود که این «اسماء» به فرشتهها عرضه شد و آدم باخبر است. از فرشتهها سؤال شد که ﴿أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ﴾ عرض کردند ما آشنا نیستیم, خدای سبحان به همین آدمی که در زمین هست میفرماید: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ فرشتههایی که در «ملأ اعلی» هستند با آدم زمینی دارند صحبت میکنند، در مدرسه آدم زمینی زانو زدند و آدم زمینی اسمای الهی را در حدّ «انباء» و نه در حدّ تعلیم به فرشتهها یاد داد که همه اینها نشان میدهد «تمثّل» است.
چگونگی هبوط آدم(علیه السلام) و تمثّل بودن جریان او
پرسش: مسئله هبوط پس چیست؟
پاسخ: هبوط یعنی از این «تمثّل» و درجه پایین بیا. الآن ما داریم حرف میزنیم و بدن ما در مسجد هست، آهنگ حرفها در مسجد هست، گفتن و شنیدن در مسجد هست، اما مطالب که در مسجد نیست؛ این مطالب برای گذشته و حال و آینده و بالا و پایین همه را در برمیگیرد، این مطالب و معارف دیگر زمانی و زمینی نیست و اگر کسی در آن فضا باشد دیگر در زمان و زمین نیست. در آن نشئه یک مدرسه ملکوتی تشکیل شد که حضرت آدم شد معلم و شاگردان او شدند فرشتهها آن هم در حدّ «انباء»، به آنها فرمود. در همان فاز و فضا بهشتی ترسیم شد و فرمود برو بهشت و از همه «نِعَم» استفاده کن و از آن درخت استفاده نکن. در آن صحنه, آزمونی پیدا شد و بعد ابتلایی و ترک اُولیٰ و مانند آن که دیگران پنداشتند و بعد به او گفتند از این حالت بیرون بیا که از این حالت بیرون آمد؛ کلّ صحنه در زمین بود، نه اینکه حضرت رفته آسمان و از آسمان آمده در سراندیبی[19] و از جای دیگر وارد تاریخ و روایات ما شده باشد.
چگونگی تعلیم اسما به آدم(علیه السلام)
پرسش: فرمودید اسمای حسنای الهی از مقوله درک نیست، چیزی که از مقوله درک نیست چگونه قابل تعلیم است؟
پاسخ: بله, تعلیمِ شهودی است و نه تعلیم مفهومی و مدرسهای، عِبری و عربی در کار نیست. شما میبینید انسان در عالم رؤیا چیزهایی یاد میگیرد، میشنود و خیال میکند این لفظ را شنیده؛ ولی معنا را القا میکند. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إِنَّ الرُّوحَ الْأَمِینَ نَفَثَ فِی رُوعِی»[20] و اینکه گفته است «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[21] که لفظ نیست، اینکه مفهوم نیست.
پرسش: حضرت آدم چطوری خبردار شد؟
پاسخ: چون حضرت آدم «خلیفه الله» است، اگر خلیفه الهی است و این استحقاق را دارد ذات اقدس الهی این معارف را به علم شهودی به او القا میکند و تعلیم میدهد، او هم یاد میگیرد؛ آن اسمایی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» که عِبری و عربی نیست، مگر لفظ عالَم را پر میکند؟ مگر مفهومی که در ذهن ماست عالم را پر میکند؟ «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء», «أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»؛ یعنی عرش تا فرش را اسمای الهی دارد اداره میکند، ما با آن اسما کار داریم. اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند ما مظاهر اسمای الهی هستیم همین است که اینها تازه میشوند مظهر, مفهوم از این مظاهر حکایت میکند و لفظ بر آن مفاهیم دلالت میکند. قداستی که الفاظ، مفاهیم و مصادیق دارند به برکت آن ظاهرهایی هستند که در این مظاهر ظهور میکنند؛ لذا خود ائمه(علیهم السلام) هم با همین دعا دارند عمل میکنند و با این دعاها با این کلمات, با این برکات, با این اسما, با این ادعیه ـ این ادعیه از آنها رسیده است ـ دارند عمل میکنند.
تصریح به تمثیل بودن جریان ملاقات ملائکه با مریم(علیها السلام) و ابراهیم(علیه السلام)
بنابراین اگر کلّ این صحنه در همین زمین اتفاق افتاده است، هیچ چاره جز این نیست که انسان به «تمثیل» حمل کند و در «تمثیل» گاهی تصریح میشود؛ نظیر جریان حضرت مریم که ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾؛ او مأموریت و ابلاغی دارد، آنجا که فرشتهها میآیند و برای مریم(سلام الله علیها) غذا میآورند که زکریا(علیه السلام) ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾؛ فرشتهها غذا را با تکریم و اجلال میآورند، یک وقت فرشتهها مأمور هستند که عیسی را به مریم(سلام الله علیهما) بدهند که دیگر سخن از سلام و اجلال و تکریم و مانند آن نیست؛ نظیر فرشتههایی که بر ابراهیم(سلام الله علیه) وارد شدند، گفت: ﴿فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا ٭ قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا ٭ قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ﴾[22] فرمود من چگونه مادر بشوم در حالی که ﴿لَمْ یَمْسَسْنی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا﴾؛[23] همین که گفت, او مادر شد. این تمثّلات است که ارتباط خارجی پیدا میکنند، اگر موجودی مجرّد محض باشد، تمثّلات در او اثری ندارد تا وجود خارجی داشته باشد، اما اگر در حدّ نفس باشد «تمثّل» اثر دارد.
مخالف ظاهر آیه نبودن حمل قصّه آدم(علیه السلام) بر تمثیل
پرسش: ما از شما آموختیم که نص بر ظاهر مقدم است؛ اینجا میفرمایید تصریح است، اما آنجا لسان حضرت داود حضرت ابراهیم با ظاهر آیه نمیسازد؟
پاسخ: بله «قال» همینطور است. این کلمه ﴿قالَ﴾ را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه معنا کرده فرمود: «أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَع»؛[24] اینطور نیست که خدا حرف بزند، خدا کار انجام میدهد و ما از آن کار لفظ میفهمیم. این تصریح بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است که فرمود: «أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَع»؛ فرمود آهنگ نیست، چیزی به چیزی بخورد و صدا ایجاد کند از آن قبیل هم نیست، این ﴿قالَ﴾ از آن قبیل است مثل «قال»ای که خدای سبحان به آسمان و زمین میگوید و «قال»ای که آسمان و زمین به خدا میگویند ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾[25] که آسمان اینطور گفت, زمین اینطور گفت. این همه اقوالی که خدای سبحان به آسمان و زمین و در و دیوار اِسناد داده، ما بگوییم این حتماً فارسی بود یا عربی بود! فرمود آسمان و زمین بیایید! گفتند چشم ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ اینها را که نمیشود ما بگوییم نص است در «قول» یعنی حرف زدند؛ آسمان حرف آن طور دیگر است، تسبیح آن هم طور دیگر است. همه اینها در صحنه زمین اتفاق افتاده و این نشان میدهد که حالتی برای وجود مبارک حضرت آدم اتفاق افتاد که در آن حالت, این امور پیدا شد و بعد از آن حالت که درآمدند فرمودند از این به بعد دیگر جریان شریعت است و احکام است و مانند آن؛ معنایش این نیست که ابلیس مقامی دارد. گاهی انسان در عالم رؤیا ابلیس را به صورت یک مار میبیند، برای ابلیس این حالت پیش نیامد تا اینکه گفته شود ابلیس مقامی ندارد، برای حضرت آدم این مقام پیش آمد که ابلیس با او این کار را کرد، وسوسه کرد فتنه کرد و مانند آن. اینها مقاماتی است برای خود حضرت آدم, تعلیم اسما در آن حالت بود و معلم فرشتهها بودن هم در آن حالت بود؛ نه اینکه حضرت آدم در «ملأ اعلی» رفته و آنجا مدرسه ساختند و برای ملائکه تدریس کردند، اینها که نبود؛ در همان لحظه این حالتها اتفاق افتاد که بعد وجود مبارک حضرت آدم متوجه شد.
مطرح نبودن شریعت در زمان آزمون آدم(علیه السلام) دال بر تمثّل
این نظام دوستی دارد، دشمنی دارد که دوست آن به نام فرشته است و دشمنش به نام شیطان است و باید مواظب بود. آنجا در آن لحظه سخن از جهنم نبود، بعد وقتی حالت عادی شد و مسئله شریعت مطرح شد شیطان گفت من ﴿لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾,[26] ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ﴾, ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾,[27] ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾,[28] و مانند اینهاست, اینها را که گفت و همچنین ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾،[29] از این به بعد خدا فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ﴾[30] وگرنه در آن عالم که سخن از تهدید به جهنم نبود، «حتی یُقال» آنجا که شریعت نبود؛ بله، آنجا که شریعت نبود تهدید به جهنم هم نبود، آنجا فقط یک سؤال و جواب بود که چرا سجده نکردی؟ ﴿قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾، اما دیگر ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ﴾ بعدها اتفاق افتاده است؛ بعد از اینکه گفت: ﴿لَآمُرَنَّهُمْ﴾, ﴿لَأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾, ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾, ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ﴾, ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾، فرمود این کار را کردی؟ ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ﴾، بعد از اینکه حضرت آدم از آن حالت بیرون آمد و حالت شریعت و وحی و نبوّت و دستور بهشت و جهنم و مانند آن تنظیم شده است، آنگاه وعده و وعید هم در کنار آن هست؛ این یکی از وجوهی است که میتواند قصه حضرت آدم را حل کند, «تمثّل» حضرت مریم را حل کند, جریان حضرت داود را حل کند, قصه حضرت ابراهیم را حل کند، البته وجوه دیگری هم از اول تا آخر تفسیر هست که ملاحظه فرمودید؛ میگویند یک قصه ظاهری بود حضرت در «سراندیب» پیاده شد، این اقوال همیشه بود و همیشه هست.
مثال متّصل بودن رؤیاهای انسان
پرسش: تمثّل در عالم مثال منفصل هست؟
پاسخ: البته انبیای الهی چون به خارج وصل هستند، دائماً به مثال منفصل مرتبط میباشند؛ اما ماها نه. غرض این است که در عالم مثال اگر موجودی در حدّ نفس باشد تمثّلات آن در بدن هم اثر میگذارد، گاهی انسان در عالم رؤیا یک رؤیای خیلی شیرین و خوبی میبیند که از شدّت نشاط و خنده بیدار میشود، طوری که خنده او را دیگران میشنوند و گاهی هم وحشتزده, عرقریز بیدار میشود و گاهی هم در حالت احتلام بیدار میشود که این تأثیر احتلام، از آن مثال متّصل در بدن است. انسان که موجود مجرّد عقلی محض نیست که تمثّلات او با بدن رابطه نداشته باشد، نفس در برابر عقل است.
علت ناتمامی ردّ بر روایات دال بر عصیان فرشته
فرشتهها چند قسم هستند، آنها را که در خطبه اول نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر نام میبرد، آنها کسانی هستند که اهل خواب نیستند, اهل غفلت نیستند, خواب و غذای آنها یاد و نام خداست، آنها کسانی میباشند که اهل عصیان و مانند آن نیستند، اما فرشته چند قسم است؟ «ملائکةالأرض» چه کاره هستند؟ «ملائکةالبحر», «ملائکةالقطع» و «ملائکةالمطر» ما دلیلی بر حصر اینها نداریم, دلیلی بر اجناس و اصناف اینها نداریم؛ آن مقدار دلیلی که هست، این است که ملائکهای که حاملان وحی الهی، مدبّرات الهی و ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾[31] هستند، اینها بله معصوم میباشند و آنجا هم که سخن از اطاعت است، اطاعت تکوینی است نه اطاعت تشریعی. در جایی از قرآن هم نیامده ما فرشتهها را برای عبادت خلق کردیم، فقط جن و انس را دارد که برای عبادت خلق کردیم. بنابراین چون ما هیچ دلیلی بر انحصار ملائکه در این اصناف معهود نداریم، اگر دلیل و روایتی آمده که فلان فرشته معصیت کرده و سند آن هم درست بود و این فرشته جزء حاملان عرش نبود, جزء مدبّرات امر نبود, جزء حاملان وحی نبود آدم دلیلی ندارد که این خبر را طرد کند.
پرسش: اگر آنجا بر اطاعت تکلیف شد، خطا معنا ندارد.
پاسخ: بله خطا هم ندارد, اما اینجا که دارند خطا میکنند از آنجا نیست، آنجا دارد ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾، ما هیچ دلیلی نداریم که فرشتگان آن عالم دارند خطا میکنند; حالا اگر روایتی در دعای روز سوم شعبان آمده و «فُطرسی»[32] بود که اسم فرشتهای در آن نیست و ما نمیدانیم این چه کاره است؛ چه فرشتهای است؟ در کدام نشئه است و کارش چیست؟ فوراً میگوییم این روایت باطل است یا مثلاً چنین و چنان. اگر روایتی صحیح بود، چون ما دلیلی بر حصر فرشتهها در این انواع و اصناف نداریم و ثابت نشد که این فرشته از چه سنخ فرشتهای است که مربوط به مدبّرات کلّ عالم است، از فرشتههایی است که مربوط به وحی است و مانند آن, اگر یک روایت سند آن معتبر بود، ما چه دلیلی بر ردّ آن داریم؟ بله، اگر روایتی مربوط به فرشتههای وحی، بهشت و مانند آن بود، آن حتماً باید توجیه شود؛ نظیر کاری که مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) در آن کتاب شریفشان به عنوان تنزیهالأنبیاء مرقوم فرمودند که اگر روایتی ظاهرش این است که ﴿وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی﴾[33] آیهای یا روایتی عصیان را به معصومی اِسناد داد، البته باید توجیه شود.
صعودی بودن تمثّل انسان
پرسش: مثال منفصل صعودی بوده یا نزولی؟
پاسخ: انسان هر مثالی دارد مثال صعودی است, مثال منفصل نزولی آن است که از بالا میآید و اینها آمدند به زمین و الآن هم در زمین هستند، همه مراحل را طی کردند که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِیِّنا»[34] است و حالا آمدند زمین, از این به بعد هر چه انسان بالا میرود مثال منفصل است.
پرسش: حضرت آدم تازه به زمین آمده، شریعتی نیامده تا صعود داشته باشد؟
پاسخ: در صعود که لازم نیست شریعت باشد, اصعاد تکوینی, فیض تکوینی, لطف تکوینی همه اینها در ناحیه ذات اقدس الهی هست، ترسیم آن از ناحیه خداست, ترتیب خارجی آن به وسیله انسان است. اصلِ راهنمایی به وسیله ذات اقدس الهی است، پیمودن این راه به وسیله انسان کامل است وگرنه آن راهنمایی باید بشود که از کجا شروع کند و به کجا ختم شود. این چند آیهای که از آیه 30 شروع میشود تا آیه 38 و 39 مربوط به همین زمین است و کلاً در زمین اتفاق افتاده است.
تشریح تمثّل در جریان داود(علیه السلام) و معنای توبهٴ او
مطلبی که مربوط به مسئله حضرت داود(سلام الله علیه) بود، این بود که وقتی فرشتهها آمدند وجود مبارک داود فهمید که این آزمون الهی است که در همان لحظه فوراً سجده کرد و توبه کرد و خدای سبحان هم توبه او را پذیرفت. توبه به معنای اینکه اگر عنایت الهی نباشد ما در قصوریم، وگرنه گناهی در کار نبود؛ آن دو فرشتهای که گفتند: ﴿بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ﴾[35] «تمثّل» بود، چون فرشته که «بغی« و مخاصمهای ندارد؛ اینکه گفتند: ﴿بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ﴾ بعضی از ما نسبت به بعضی ستم روا داشتند، این سخنی بود که در عالم مثال وجود مبارک حضرت داود از آنها شنیده وگرنه سؤالی در کار نبود ﴿إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ﴾[36] که بعد فرمود: ﴿لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ﴾[37] او گفت: ﴿بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ﴾ «بَغی» در کار نبود و همه اینها میتواند به صورت تمثّل باشد. اینکه مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه)[38] نقل کردند که بسیاری از مفسّران بر آن هستند که این دو نفر فرشته بودند این میتواند یک راه خوبی باشد.
مقصود از «حق» در آیهٴ ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ﴾
مطلب بعدی در جریان آفرینش عالَم است که خدای سبحان میفرماید این عالم نظمی دارد؛ ما این عالم را ـ گاهی به صورت قضیه سالبه فرمود ـ بازیگرانه خلق نکردیم یک, ما عالم را به عنوان موجود باطل نیافریدیم دو, اینها قضایای سالبه بود و به صورت قضیه موجبه هم بیان فرمود که ما عالم را به حق خلق کردیم سه, اینکه میگویند حقّ «مخلوقٌبه» که در بعضی از علوم و در بعضی از کتابها خیلی رایج است این است. آن حقّ محض که احدی به آن دسترسی ندارد ذات اقدس الهی است که عالَم با مصالح حق خلق شده است، اینکه فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛[39] مثل اینکه مهندس بگوید من این بِنا را با آهن و سیمان ساختم; یعنی مصالح ساختمانی این دیوار آهن و سیمان است. وقتی خدا میفرماید من عالم را به حق خلق کردم; یعنی مصالح ساختمانی عالَم حقیقت است؛ سیمان آن حقیقت است, سنگ آن حقیقت است, شمس و قمرش حقیقت است. این کلمه ﴿بِالْحَقِّ﴾ حقّ «مخلوقٌبه» در بعضی از کتابها و در بعضی از علوم هست[40] همین آیه است و از همینجا گرفته شده که عالم به حق خلق شده است و میگویند حقّ «مخلوقٌبه» این حقّ «مخلوقٌبه» است که «داخلٌ فی الخلق لا بالممازجة».
فرق «حق» در آیه با «حق» بسیط محض و عدم دسترس انبیا به آن
اما آن حقّی که أحدی حتی انبیا و اولیا به آن دسترسی ندارد؛ آن بسیط محض است یک, به هیچ وجه جزء ندارد محال است؛ یعنی نامتناهی است. اینکه سیدناالاستاد امام فرمود هیچ پیغمبری, هیچ امامی, هیچ رسولی, هیچ معصومی، هیچ فرشتهای «الله» را «بما هو الله» نمیشناسد، برای همین است. از ما هم دلیل خواستند ما هم برهان قاطع اقامه میکنیم که خدایی هست؛ اما اینها که الفاظ است, اینها که مفاهیم است, به عنوان برهان صدّیقین یا براهین دیگر همه اینها مفاهیمی است در ذهن حکیم و متکلّم که این مفاهیم, خارجی دارد ما با مفهوم و ذهن کار داریم، هر چه هم بگوییم ما با مفهوم کار نداریم و ما با خارج کار داریم، این خارج یک «خاء» است و «الف» است و «راء» است و «جیم» که ما میگوییم خارج یک, تصور میکنیم دو, این خارج, خارج به حمل اوّلی است و ذهن به حمل شایع است سه. ما که مرتب میگوییم با خارج کار داریم, مثل آن کودکی است که سیب را در آینه میبیند و خیال میکند در آینه خبری هست و مرتب به طرف آینه میرود، در حالی که آینه بیرون را نشان میدهد و دسترسی هم به بیرون ندارد، آنکه بیرون است بسیط است یک; یعنی به هیچ وجه جزء ندارد و نامتناهی است دو, اگر بسیط است و نامتناهی است یا همه یا هیچ؛ همه مستحیل است، پس هیچ و ما فقط با این مفاهیم سر و کار داریم.
عدم دسترس انسان به کنه ذات و صفات ذات باری تعالی
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل میکند که راوی به حضرت عرض میکند اگر این است ما دسترسی به خارج نداریم؛ فرمود بله, اگر این را از ما نخواهند «لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً»،[41] شما چه چیزی میخواهید؟ میخواهید به «الله» برسید؟ اینکه شدنی نیست. این فصل اول منطقه ممنوعه است، فصل دوم که «اکتناه» صفات ذات است آن هم منطقه ممنوعه است این بیان نورانی حضرت امیر که در اولِ شناخت عرفانی است همین است که فرمود بالا بروید دستت به خدا نمیرسد, پایین بروید دستت به خدا نمیرسد «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[42] اوج بگیری, حکیمانه پرواز کنی و خیلی بالا بروی دستت نمیرسد, شاهدانه و عارفانه در درون دریای دل فرو بروی به او نمیرسی، کجا میخواهی بروی؟! «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ» این کسی است که خودش میخواست برود و دید دسترسی به آن نیست «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» که حکما در آن هستند, وَ لَا یَنَالُهُ» غوص غوّاصان عرفانی که عرفا دارند؛ بالا بروی نمیرسی و پایین هم بروی نمیرسی. حکیم میخواهد بلندپروازی کند مفهوم را بیابد, عارف میخواهد شناور باشد و شنا کند و غوّاصی کند و از درون دل بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[43] پیدا کند او هم نمیرسد.
فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است به آن هم دسترسی نیست، تمام بحثها و گفتارهاو مانند آن بر اساس «وجهالله» است و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[44] است که فیض اوست که «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد، دل برد و نهان شد»[45] این است, اگر گفتند: «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد»[46] این است؛ این حقّ «مخلوقٌبه» در همین آیات است که فرمود ما آسمان و زمین را با حق خلق کردیم و این حقّ «مخلوقٌبه» فعل خداست, اگر گفتند «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»؛[47] یعنی این حق داخل در خلق است «لا بالممازجة». مثالهایی که قبلاً ذکر میشد مثل این بود: یک وقت است کسی یک کیلو پشم یا نخ کاموا دارد و بلوز یا ژاکت میبافد، نقش و نگاری روی این چهره بلوز میزند، این نقش بیگانه است؛ خدای سبحان میفرماید ما بیگانهای در عالم نداریم، اما اگر بافندهای و یک نسّاج ماهری از همین یک بسته نخ کاموا، یکجا را آستین درست میکند, یکجا را یقه درست میکند, یکجا را جلوی لباس درست میکند, یکجا را پشت لباس درست میکند, یکجا را گُل و بوته و بلبل درست میکند, اگر گفتید این یقه است درست است, اگر گفتید کامواست درست است، اگر گفتید کامواست که به صورت یقه درآمده درست است, اگر گفتید کامواست که به صورت گل و بلبل درآمده درست است, اگر گفتید هر چه شما در عالَم میبینید «وَجه» اوست این درست است, اگر گفتید که «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد» درست است، اما باید بدانیم ما در «منطقةالفراغ» بحث میکنیم و آن دو منطقه کلاً ممنوع است أحدی به آنجا راه ندارد؛ هم مقام ذات, هم مقام کُنه صفات و اگر گفته میشود که خدا چنین و چنان است و موضوع و محمول باید متّحد باشند ـ این اسمای نورانی «جوشن کبیر»[48] که راهگشاست و باید خوانده شود ـ شما در هزار اسم یا هزار و یک اسم, هزار قضیه دارید یک, در تمام قضایا موضوع الله است دو, در همه یا بسیاری از اینها ضمیر فصل هم هست سه, میگویید «الله هو رازقٌ»، «الله» «رازق» است؟ «رزق» گاهی هست و گاهی نیست، این چه قضیهای است که موضوع و محمول با هم متّحد هستند و محمول گاهی هست و گاهی هم نیست؟ سرّش آن است که موضوع و محمول متّحد هستند یک, تعیین محور اتّحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است نه موضوع دو, اگر محور را محمول تعیین میکند؛ یعنی «الله» در مقام ذات نه, «الله» در مقام صفات ذات نه, «الله» در مقام فعل «رازق» است و این فعل گاهی هست و گاهی نیست. شما سه قضیه دارید میگویید «زیدٌ هو ناطقٌ» این قضیهای است که موضوع زید است, محمول ناطق است و ضمیر فصل هم به زید برمیگردد؛ قضیه دوم این است که «زیدٌ هو عالِمٌ» این «هو» هم به «زید» برمیگردد, قضیه سوم این است که «زیدٌ هو قائمٌ» این «هو» هم به «زید» برمیگردد. سه قضیه دارید موضوع و محمول هم متّحد هستند، اما تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست موضوع قضیه نیست, به دست ضمیر فصل نیست, به دست محمول قضیه است. وقتی گفتیم «زیدٌ هو ناطقٌ»، چون ناطق برای ذات است؛ یعنی مدار اتحاد ذات است و وقتی گفتیم «زیدٌ هو عالمٌ»، چون عالِم وصف است؛ یعنی محور اتحاد وصف است و وقتی گفتیم «زیدٌ هو قائمٌ»، چون قیام، فعل است، فریاد این محمول این است که اتحاد نه در مقام ذات است, نه در مقام وصف, بلکه در مقام فعل است، این هم «داخلٌ فی الأشیاء» را مشخص میکند, هم «جوشن کبیر» را معیّن میکند, هم «منطقةالفراغ» را تبیین میکند و هم آن دو منطقه ممنوعه را تعیین میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره مریم, آیه17.
[2]. سوره مریم, آیه19.
[3]. سوره بقره, آیه30.
[4]. سوره حجر, آیات26 و 28 و 33. ﴿مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾.
[5]. سوره آل عمران, آیه59. ﴿کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ﴾.
[6]. سوره حجر, آیه29؛ سوره ص, آیه72.
[7]. سوره بقره, آیه31.
[8]. سوره بقره, آیات31 و 32.
[9]. سوره بقره, آیه33.
[10]. سوره بقره, آیه34.
[11]. سوره اعراف, آیه12؛ سوره ص, آیه76.
[12]. سوره بقره, آیه35؛ سوره اعراف, آیه19.
[13]. سوره بقره, آیه31.
[14]. بلد الامین، ص188.
[15]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص144؛ «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی».
[16]. بحارالانوار، ج27، ص39؛ «وَ نَحْنُ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ».
[17]. سوره اعلی, آیه1.
[18]. سوره حشر, آیه24.
[19]. علل الشرائع، ج2، ص595؛ «وَ سَأَلَهُ عَنْ أَکْرَمِ وَادٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَقَالَ وَادٍ یُقَالُ لَهُ سَرَانْدِیبُ سَقَطَ فِیهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ».
[20]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص74.
[21]. مصباح الشریعه، ص16.
[22]. سوره بقره, آیات17 ـ 19.
[23]. سوره بقره, آیه20.
[24]. نهج البلاغه, خطبه186.
[25]. سوره فصلت, آیه11.
[26]. سوره نساء, آیه119.
[27]. سوره حجر, آیه39.
[28]. سوره نساء, آیه119.
[29]. سوره اسراء, آیه69.
[30]. سوره ص, آیه85.
[31]. سوره تکویر, آیه21.
[32]. مصباح المتهجد، ج2، ص827؛ «اللَّهُمَّ وَ هَبْ لَنَا فِی هَذَا الْیَوْمِ خَیْرَ مَوْهِبَةٍ وَ أَنْجِحْ لَنَا فِیهِ کُلَّ طَلَبَةٍ کَمَا وَهَبْتَ الْحُسَیْنَ لِمُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ عَاذَ فُطْرُسَ بِمَهْدِهِ فَنَحْنُ عَائِذُونَ بِقَبْرِهِ...».
[33]. سوره طه, آیه121.
[34]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)».
[35]. سوره ص, آیه22.
[36]. سوره ص, آیه23.
[37]. سوره ص, آیه24.
[38]. الفصول المختاره، ص102.
[39]. سوره عنکبوت, آیه44؛ سوره جاثیه, آیه22.
[40]. اسرار الحکم، ص191.
[41]. التوحید(صدوق)، ص245.
[42]. نهج البلاغه, خطبه1.
[44]. سوره نور, آیه35.
[45]. منسوب به مولوی؛ «هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد، دل برد و نهان شد *** هر دم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد».
[46]. دیوان حافظ، غزل111؛ « این همه عکس می و نقش نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد».
[47]. اسرار الحکم، ص82.
[48]. المصباح(کفعمی)، ص247.